أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کُبِتُوا کَمَا کُبِتَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنزَلْنَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُهِینٌ (۵) یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا أَحْصَاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ (۶) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ (۷)﴾
سوره مبارکه «مجادله» که در مدینه نازل شد مصدّر بود به مسئله سمع. بخشی از مطالبی که مربوط به آیات گذشته است بازگو بشود تا برسیم به آیات مبحث امروز. سمع همان طوری که ملاحظه فرمودید دو قسم است: یک سمع طبیعی داریم که انسان حرف را میشنود، هر صوتی را میشنود؛ یک سمع ارادی داریم که تقریباً سمع اعتباری است نه حقیقی. میگوییم فلان شخص حرف ما را میشنود یا فلان شخص حرف ما را نمیشنود. ذات اقدس الهی به هر دو معنا سمیع است؛ یعنی هر صوت و آهنگی که در عالم ایجاد میشود، خدا سمیع است، چه اینکه بصیر هم هست و هر کسی سؤالی دارد، دعایی دارد، نالهای دارد، استغاثهای دارد، خدا سمیع است. این ﴿سَمیعُ الدُّعاءِ﴾؛[1] یعنی گوش به حرف داعی میدهد؛ چه اینکه ما هم در عرف این دو مطلب را داریم که بحث آن گذشت.
مطلب بعدی آن است که اینکه گوش میدهد و ارادی است یا اصلاً ترتیب اثر نمیدهد این را میگوییم نشنید؛ با اینکه شنیده است. در بخشی از آیات قرآن دارد: ﴿لَا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا یُنذَرُونَ﴾؛[2]پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انذار میکند، ولی اینها نمیشنوند. با اینکه اینها در حضور حضرت هستند این منافقین و حرفها و آیات را میشنوند؛ اما قرآن کریم دارد: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ﴾[3] یا ﴿لَا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا یُنذَرُونَ﴾؛ یعنی ترتیب اثر نمیدهند. این همان است که میگوییم فلان فرزند ما حرف ما را نمیشنود، یا فلان شخص نمیشنود؛ یعنی ترتیب اثر نمیدهد، این هم یک بخش.
آنها که ترتیب اثر میدهند سه قسم است: یا ترتیب اثر نفع میدهند؛ یا ترتیب اثر ضرر میدهند؛ یا جامع بین نفع و ضرر. هر سه طایفه را جداگانه قرآن کریم مطرح کرد. آنجایی که ترتیب اثر نفع میدهند، مثل همین مسئله ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ﴾، یا ﴿إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ﴾، در موارد دیگری که میفرماید ما دعای فلان پیغمبر را شنیدیم، سخن فلان پیغمبر را شنیدیم؛ یعنی آثار مثبت را روا داشتیم.
در بخش انتقامگیری کسانی که بیادبانه حرف زدند ذات اقدس الهی میفرماید ما شنیدیم؛ یعنی ترتیب اثر تنبیهی و کیفری میدهیم؛ نظیر آیه 181 سوره مبارکه «آل عمران» دارد: ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیَاءُ﴾؛ ما حرفهای اینها را شنیدیم؛ اما کیفر میدهیم، ﴿سَنَکْتُبُ مَا قَالُوا وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾؛ ما این حرفهای اینها را شنیدیم، آن کارهای آنها را میدانیم، کیفر هم میدهیم و اینها را معذّب میکنیم.
پس یک قسم شنیدنی است که ترتیب اثر مثبت میدهد، موارد فراوانی دارد که یکی از آنها همین آغاز سوره مبارکه «مجادله» است. شنیدن به معنای ترتیب اثرِ زیانبار دادن باشد آن هم مواردی دارد که یکی از آنها آیه 181 سوره مبارکه «آل عمران» است. یا مشترک بین تنبیه و تأیید است؛ نظیر آنچه در آیه پانزده و شانزده سوره مبارکه «شعراء» آمده. در جریان وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) چند تعبیر هست: یکی اینکه فرمود: ﴿اذْهَبَا﴾، تثنیه است. ﴿اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾،[4] وقتی اینها رفتند میفرماید: ﴿فَأْتِیَاهُ﴾؛[5] یعنی من آنجا هم هستم، نه اینکه اینجا باشم به شما فرمان بدهم بگویم: ﴿اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾. وقتی آنجا آمدم، در آنجا که خدای سبحان حضور دارد، دارد وقتی که آمدن؛ یعنی نزد ما آمدن. ﴿فَأْتِیَاهُ﴾؛ یعنی نزد ما بیایید؛ یعنی من آنجا هم هستم. اینجا تثنیه است، هر دو جا یعنی هر دو جا! از اینجا که مبدأ هست، میگوید بروید. در منتها که هست میگوید بیایید. «إذهب» با «إئت» فرق میکند. «إذهب»؛ یعنی برو. «إئت»؛ یعنی بیا. ﴿فَأْتِیَاهُ﴾ من آنجا هم هستم، بیایید نزد من. این دو را جمعبندی میکند در سوره مبارکه «شعراء» آنجا که جمعبندی نمیکند تثنیه است: ﴿اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾. آنجا که جمعبندی میکند جمع میآورد، نمیگوید شما دو نفر، میگوید من با شما سه نفر هستم: ﴿اذْهَبَا﴾ تثنیه است، ﴿بِآیَاتِنَا﴾، آنکه در سوره «طه» دارد: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَی﴾،[6] اینکه در سوره «شعراء» است: ﴿اذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم﴾؛[7] من با هر سه نفر شما هستم. اینجا میخواهید بروید دو نفر هستید، آنجا میخواهید بیایید با من سخن بگویید دو نفر هستید، مرا که میبینید میبینید که من با هر سه نفر هستم. هم ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا﴾ آمده، هم ﴿إِنَّا مَعَکُم﴾ آمده. با شما هستم شما را تأیید کنم دستتان را بگیرم. با او هستم که یقه او را بگیرم او را خفه کنم. حرف شما را میشنوم تا شما را تأیید کنم. حرف او را میشنوم تا او را خفه کنم. این جمع بین شنیدنِ مثبت و شنیدن تعذیبی.
«فتحصّل أنّ هاهنا خمس طوائف»؛ پنج طایفه آیات ما داریم: یک طایفه هستند که خدا سمیع است بصیر است همه چیز را میشنود هر آهنگی را میشنود هر نالهای را میشنود، هر صدایی را میشنود، هر برگی که از درخت میریزد او صدایش را میشنود، عددش را هم میداند. این بحث طبیعی است. اما آن سمع اعتباری که ما میگوییم فلان کس حرف ما را میشنود فلان کس حرف ما را میشنود، این چند طایفه است: یک وقت میگوییم حرف ما را نمیشنود؛ یعنی بیاعتناست. در این بخش از آیات میفرماید که ﴿لَا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا یُنذَرُونَ﴾؛ اینها نمیشنوند؛ یعنی بیاعتنا هستند. خود منافقان و کفّار به یکدیگر میگفتند: ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ﴾؛[8] نشنوید با اینکه اینها در مجلس بودند و حرفها را میشنیدند؛ یعنی نشنیده بگیرید، ـ معاذالله ـ گوش به حرف پیغمبر ندهید. این ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ﴾، با آن بازی کنید و لغو کنید، با این ﴿لَا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا یُنذَرُونَ﴾ یک وادی است؛ یعنی نشنوید، ترتیب اثر ندهید. آنجا که میفرماید ما میشنویم و ترتیب اثر تنبیهی میدهیم، آیه 181 سوره «آل عمران» است که فرمود ما حرف اینها را شنیدیم ادبشان میکنیم. آنجا که شنیدن آثار مثبت را به همراه دارد اینکه میگوییم: ﴿إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾، یا آغاز سوره مبارکه «مجادله» که ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ﴾. آنجا که مشترک یا جامع است بین اثر مثبت و منفی، به موسی و هارون(سلام الله علیهما) در دو مقطع خطاب میکند، آنجا که میگوید: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَی﴾، فقط تأیید است. آنکه در سوره مبارکه «طه» است. آنکه در سوره مبارکه «شعراء» است تثنیه نیست، آغازش تثنیه است: ﴿اذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾، آنجا که رفتید میبینید من آنجا هم هستم، چون دارد که ﴿فَأْتِیَاهُ﴾. آنجا که بخواهم سخن بگویم آنجا به شما میگویم: ﴿إِنَّا مَعَکُم﴾؛ ما به هر سه نفرتان هستیم. آن وقت با شما هستیم حرف شما را بشنویم برای تأیید؛ با او هستیم حرف او را بشنویم برای اضلال. اینها آیات مربوط به سمع ذات اقدس الهی است که لذا فرمود خدا سمیع است. اگر در بخشهایی دارد خدا سمیع است، چون استعمال لفظ در اکثر از معنا «مما لاریب فیه» است یک امر مخفی نیست تا ما بگوییم جایز است یا جایز نیست، نمیدانم لفظ، مرآت است و فانی در معناست! استعمال لفظ در اکثر از معنا این جزء بیّن الرشدهاست «عند التحقیق»؛ اما جامعی دارد اینها در جامعش استعمال میشود اگر هم در معانی متعدد استعمال بشود هیچ محذور علمی ندارد، ولی جامع دارد در جامعاش استعمال میشود که به آن جامع بین این مجموعهها، ﴿إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ﴾ یا «إن الله کذا و کذا».
پرسش: وجه معیّت میتواند این باشد که ... .
پاسخ: معیّت هم دو قسم است؛ «قد تقرّر کثیراً» در ضمن «معکم ثلاثة» خدا «مع کل شیءٍ»، یک معیت مطلقه دارد، یک معیت خاصه دارد که با افرادی هست تا هر وقت بخواهند بلغزند جلویشان را بگیرد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ﴾،[9] یک جا معیتی است که تا میرود سخن بگوید همان جا خفهاش میکند. اینکه میگوید: ﴿إِنَّنی مَعَکُما﴾، یا ﴿مَعَکُم﴾، این معیّت هم که قبلاً بحث آن گذشت همین قسمت است. یک ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[10] است که معیت مطلقه است با هر کسی هست. یک معیت خاصّه «مع المؤمنین» است که ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾،[11] این معیّتهای رحمتِ رحیمیه است. یک معیّت غضبانیه و سخطگیری خداست که با فراعنه و امثال آن هم هست.
مطلب دیگر این است که قبلاً گفته شد که «بسم الله» 114 مرتبه نازل شده است، یک مرتبه در سوره مبارکه «نمل» است که در طلیعه نامه سلیمان است که آن تبرّک است و بحث آن جداست. 113 مرتبه دیگر در آغاز 113 سوره از 114 سوره است، چون سوره مبارکه «توبه» را هم گفتند تتمه سوره مبارکه «انفال» است یا وجوه دیگر؛ لذا سوره «توبه» «بسم الله» ندارد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرمود وقتی «بسم الله» بر ما نازل میشد میفهمیدیم سوره قبل تمام شد، سوره بعد شروع شده؛[12] لذا این مشترک لفظی است نه اینکه یک بار نازل شده ما تبرّکاً در سایر سُور میگوییم. چون آغاز هر سوره «بسم الله» جدیداً نازل شد اگر کسی بخواهد «بسم الله» هر سوره را خوب متوجه بشود، وقتی عصاره آن سوره را متوجه شد میداند که این «بسم الله» چه میخواهد بگوید.
پرسش: اگر «بسم الله» را به عنوان اینکه مفهوم هست بگوید قرینه میخواهد.
پاسخ: نه دیگر، چون 113 مرتبه نازل شد. یک وقت است که یک «بسم الله» یک مرتبه نازل میشود بعد میگویند شما تبرّکاً در هر امری بگویید « کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ»،[13] این بله «بسم الله» در همه جا یکی است. اما اینکه آن روز هم در بحث فقهی مطرح شد که غالب بزرگان فقهی نظرشان این است کسی که میخواهد سوره بخواند باید «بسم الله» را به قصد آن سوره بگوید. مرحوم سید فقط احتیاط استحبابی دارد، ولی مرحوم نایینی، مرحوم آقا ضیاء، بزرگان دیگر، اساتید ما(رضوان الله علیهم) نظر شریفشان این بود که «بسم الله» هر سوره باید به قصد آن سوره باشد. آنها که نظر شریفشان این است که جُنب نمیتواند آن چهار آیه سجده دار را بخواند توسعه میدهند میگویند آن چهار سورهای که در آن سجده واجب است نمیتواند بخواند، خود آن سوره را اشاره میکنند، این جملههای دعای نورانی «کمیل»[14] را میگویند جُنب احتیاطاً نخواند که بخشی از اینها جزء سورهای است که در آن سجده واجب است. «بسم الله» را هم به قصد یکی از آن سورههای عزائم نگوید. اینها که نظرشان این است که جُنب نمیتواند آن چهار سورهای که در آن سجده واجب است بخواند. اما مختار این است و خیلی از فقها فتوایشان این است که آن چهار آیه را نمیتواند بخواند.
غرض این است که اینکه بزرگان فتوا میدهند اگر کسی خواست بعد از حمد سوره معیّنی را بخواند باید «بسم الله» را به قصد آن سوره بگوید سرّش همین است که این «بسم الله» با این سوره نازل شده معنای آن فرق میکند با «بسم الله» دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ممکن است مصادیق است. معنای جامعش یکی است مصادیقش فرق میکند. اما در فصل سوم اشاره شد که ما دستمان در فصل اوّل بسته است در فصل دوم بسته است، به فصل سوم میرسیم مخصوصاً بنا بر اتحاد عاقل و معقول که عاقل با علم متّحد میشود نه با معلوم، اگر ـ معاذالله ـ ما دسترسی به مقام ذات داشته باشیم، آنجا خطرهای فراوانی در پیش است؛ در حالی که همه اینها قائل به اتحاد عاقل و معقولاند؛ یعنی آن منطقه واقعاً منطقه ممنوعه است. ما به برهان مکلّف هستیم برهان هم یک سلسله مفاهیم ذهنی است ما به مفهوم متّحد نیستیم اتّحاد عاقل و معقول هم در مفهوم نیست از ما هم غیر از برهان نخواستند از ما فقط دلیل میخواهند از ما استدلال میخواهند نه مشاهده عرفانی. آن مخصوص خواص از اولیای الهی است. آنها که مشاهده میکنند در فصل سوم هستند. فصل سوم ظهور حق است وجه حق است. فصل اوّل اگر کسی بخواهد به سراغ مشاهده برود، ذات چون بسیط است جزء ندارد، چون نامتناهی است حدّ ندارد، این کجا را میخواهد مشاهده کند؟ این است که سیدنا الاستاد امام(رضوان الله تعالی علیه) تصریح میکند که هیچ پیغمبری خدا را مشاهده نکرده و نمیکند، نه مقصود هیچ پیغمبر است، نه معبود هیچ پیغمبر است، نه مشهود هیچ پیغمبر است برای این است. [15] نعم! «وجه الله» آنکه ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[16] است بله مشهود است؛ اما برهان که مفهوم است ما مفهوم نامتناهی را به خوبی میفهمیم. اما همین مفهوم نامتناهی، نامتناهی به حمل اوّلی است و متناهی به حمل شایع، برای اینکه در کنارش چندین مفهوم در ذهن ماست.
پرسش: امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودهاند که «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی».[17]
پاسخ: بله درست است در جهان امکان «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی».
پرسش: ...
پاسخ: آیت بودن نشانه بودن است، نشانه الله است. همه موجودات نشانه الله هستند. کسی بخواهد از راه برهان به مقصد برسد اینها را میبیند به مقصد میرسد، دیگر لازم نیست برهانهای زمین و آسمان را نگاه کند بالاتر از زمین، علی و اولاد علی است بالاتر از آسمان، علی و اولاد علی است. ما با دیدن نظم عالم به الله پی میبریم.
پرسش: پس سیر و سلوک برای خود امیرالمؤمنین به چه شکلی صورت میگرفته؟
پاسخ: با همان اسمای حُسناست.
پرسش: اینکه در حدّ عالی ... .
پاسخ: نه، اسمای حُسنا برای همه که نیست، بعضیها در اسم عظیماند بعضی در اسم اعظماند بعضی مراتبی دارد یکی ﴿دَنا﴾ است، یکی ﴿فَتَدَلَّی﴾ است، یکی ﴿فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ﴾ است، یکی ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ است. این به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) مرحوم علامه طباطبایی میفرماید[18] وقتی که لفظ تمام شده دیگر نه عرب، نه عجم کلمهای ندارد قرآن میفرماید: ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾. در جریان «قُرب الی اللّه»ی که ﴿دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ﴾[19] تا اینجا را آدم میفهمد، ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾، دیگر لفظ کوتاه است. مگر فاصله بین مخلوق و خالق محدود است؟ در روایات هم امام(سلام الله علیه) فرمود: «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»،[20] گاهی فرمود: «أَوَّلِ مَا خَلَقَ اللَّهُ»[21] وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. حالا اوّل مخلوق و اوّلین فیض این است؛ بین این اوّلین فیض که نور اهل بیت(علیهم السلام) است، با ذات اقدس الهی آیا متناهی است یا غیر متناهی؟ اگر ـ معاذالله ـ این فاصله متناهی باشد، مجموع دو تا متناهی میشود متناهی، تالی فاسدش این است که ـ معاذالله ـ خدا متناهی است.
بیان ذلک این است که این اهل بیت موجود متناهیاند، یک؛ فاصله بین اینها و خدا اگر متناهی باشد، دو؛ مجموع دو تا متناهی میشود متناهی، سه؛ پس ذات اقدس الهی موجود متناهی است، چهار. لذا فاصله بین صادر اوّل و خدا نامتناهی است. بین خدا و خلق آن فاصله نامتناهی است. فرض ندارد کسی آنجا راه پیدا کند. امام این حرفها را در سنّ 27 هشت سالگی زده، حالا چگونه درس خوانده؟ چه شهامتی داشته؟ چه کسی او را یاد داده این حرفها را؟ اگر این فرصتی میداشت و علوم عقلی را ترویج میکرد مثل همین انقلاب بود. غرض این است که بالصّراحه میگوید هیچ پیغمبری خدا را عبادت نمیکند خدا را نمیشناسد خدا را قصد نمیکند؛ اما قرآن را کاملاً میفهمد این هزار و یک اسم «جوشن کبیر» را میفهمد، اینها برهان است. فاصله بین خلق و خالق این فاصله نامتناهی است. اگر ـ معاذالله ـ این فاصله متناهی بود مجموع دو تا متناهی میشد متناهی. خدا چقدر از پیغمبر بزرگتر است؟ به اندازه محدود یا نامحدود؟ اگر به اندازه محدود بزرگتر باشد فاصله خدا از پیغمبر محدود است، خود پیغمبر هم که محدود است، مجموع دو تا محدود میشود محدود. خدا به اندازه نامتناهی از پیغمبر بزرگتر است؛ لذا فرض ندارد کسی او را مشاهده کند. خدا یعنی خدا! شیخنا الاستاد مرحوم علامه شعرانی(رضوان الله تعالی علیه) ایشان در این کتاب نثر طوبیٰ بیانی از مرحوم شیخ ابوالفتوح رازی که این هم از مفسّران بزرگ تهران بود این قطب رازی که محاکمه کرده بین خواجه نصیر و فخر رازی از یک طرف، گاهی بین خواجه نصیر و خواجه و مرحوم بوعلی از طرف دیگر محاکمات نوشته یک کتاب رسمی و درسی شده به نام شرح اشارات، که مرحوم شهید اوّل در شرح حالش در دروس یا ذکریٰ میگوید من فلسفه را در شام نزد قطب رازی خواندم. این قطب رازی برای همین ورامین است. این سرزمین میتواند این گونه عالم تربیت کند. این طور نیست که حالا ما بگوییم اینها از جای دیگر بودند، نخیر! از غالب این روستاها غالب این شهرها مردان بزرگی برخاستند. این قطب رازی برای همین ورامین است. این محاکمه کرده چه کسی را؟ خواجه نصیر را از یک طرف، فخر رازی را از طرف دیگر؛ گاهی هم دستی دراز کرده به حرفهای بوعلی بین الماتن و الشارحین محاکمه کرده؛ لذا شده کتاب درسی رسمی. ابوالفتوح رازی برای همین تهران است که این تفسیرش تفسیرِ علمی وزینی است؛ منتها فارسی است. مرحوم علامه شعرانی شیخنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) در نثر طوبیٰ ضمن کلمه «ربّ» که برخیها گفتند این رب اسم اعظم ذات اقدس الهی است نقل میکند که شیخ ابوالفتوح، ایشان که دارد شیخ؛ یعنی شیخ ابوالفتوح. در جلد اوّل صفحه 42 این چنین روایت نقل کرد مرحوم ابوالفتوح رازی در تفسیرشان در جلد اوّل از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) این روایت را نقل کردند، حالا پیدا کردن این روایت برای شما آقایان در شرایط کنونی خیلی آسان است. کسی آمده خدمت امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد که اسم اعظم را میخواهم از شما یاد بگیرم. هوای سردی بود آب سردی هم در حوض بود حضرت فرمود برو در حوض، این هم فرمایش امام را اطاعت کرد. مگر یک انسان در آن هوای سرد در این آب یخبسته چقدر میتواند مقاومت کند؟ این خیال کرد که اوّل مثلاً عادی است. بعد وقتی که دید میلرزد، مرتّب میلرزد، مرتّب میلرزد، مدام استغاثه کرد، مدام استغاثه کرد که مرا در بیاورید به اذن امام کسی او را در نیاورد. بعد از ته دل ناله زد: «یا الله اغثنی»! حضرت فرمود اسم اعظم از اینجا شروع میشود.[22] اسم اعظم حال است مقام است. آن جایی که وقتی کسی در اتاق عمل میرود پزشک ناامیدش کرده آن پدر یا آن مادر چگونه ناله میزند؟ این آغاز راه اسم اعظم است. اسم اعظم مفهوم نیست که انسان در حال عادی چند تا ذکر را بگوید که «یا الله»، «یا الله»، «یا الله» بتواند مشکلی را حلّ کند. مقام است که آغازش از آن ناله شروع میشود، به هر حال جنگ درونی است، اینجا آه میخواهد سلاح بیرونی آهن است، سلاح درونی آه است «وَ سِلَاحُهُ الْبُکَاء»[23] ناله است و ضجّه است. اگر گفتند اسم اعظم؛ یعنی این طور، طلیعهاش همین است. آنکه ولیّ عصر است گفت در یخ باش! این هم دارد میلرزد، این از درونِ دل ناله زد گفت: «اغثنی یا الله»! حضرت فرمود اسم اعظم از اینجا شروع میشود.
غرض این است که اسمای الهی از همین قبیل است و درجات از این قبیل است. وقتی ما بدانیم فاصله صادر اوّل و ذات اقدس الهی نامتناهی است، آن وقت فرمایش امام برای همه ما روشن است؛ اما ما این مسائل مفهومی را به خوبی میفهمیم مکلّف به برهان هم هستیم به علم هم هستیم اگر آن شهود نصیب کسی شد، «طوبیٰ له و حُسن مآب»؛ اما نه، ما با این برهان مکلّف هستیم، قرآن با ما با استدلال سخن میگوید: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾.[24]
پس این قسمت پنج، شش طایفهای که مربوط به سمیع بودن، بصیر بودن و اینها بود، اینها ارائه شد. در قسمت مربوط به تعذیب فرمود اینهایی که میخواهند مرزشکنی کنند، به اصطلاح ناهنجاری کنند، هنجارشکنی کنند، مرز الهی را به هم بزنند، اینها ذلیل خواهند شد؛ چه اینکه دیگران هم این کار را کردند ذلیل شدند. ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ﴾؛ با حدود الهی با احکام الهی طرفاند. حدّ الهی را رعایت نمیکنند. اینها مُحادّه دارند حدّشکناند، هنجار شکناند، مرز شکناند. فرمود: ﴿انَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ﴾، در احکامی که خدا ثابت کرده. ﴿وَ رَسُولَهُ﴾؛ احکامی که خدا به پیامبرش فرموده که تو اینها را به مردم بگو. حضرت فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَة»،[25]این هست. فرمود کسی که مِحادّه کند مرزشکنی کند حدّشکنی کند، این ذلیل خواهد شد؛ چه اینکه خیلیها این کار را کردند ذلیل شدند. ما صِرف تهدید نداریم؛ البته قیامت سرجایش محفوظ است؛ اما در دنیا در هر پاراگراف تاریخی حق با متّقین است. به هر حال تاریخ این طور نیست که پایان نداشته باشد. در هر پاراگراف تاریخی حالا یا پنجاه سال است یا شصت سال است یا دویست سال است یا سیصد سال، در هر پاراگراف تاریخی ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾.[26]
شما ببینید سورههای قرآن یکی سوره مبارکه «بقره» است، یکی سوره مبارکه «نصر» است یکی دو سطر است، یکی هشتاد صفحه است، یکی بیست صفحه است، فرق میکند. جریانهای تاریخی هم همین طور است، گاهی صد سال است، گاهی دویست سال است، گاهی پنجاه سال است، گاهی کمتر است گاهی بیشتر، در تمام این بخشهای تاریخی ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾. این طور نیست که گاهی اینها گاهی آنها. در این محدوده مبارزه گاهی این پیروز است گاهی آن پیروز است، ولی سرانجام حق پیروز است.
یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد که فرمود در جنگها ما تصاول میکردیم مثل دو کبشی که شاخ میزنند؛ گاهی آنها کشته میدادند گاهی ما کشته میدادیم گاهی آنها میزدند گاهی ما میزدیم تا روشن شد که حق با ماست و خدا ما را پیروز کرد.[27] این بیان حضرت است در نهج البلاغه. ما تصاول میکردیم، گاهی آنها غالب بودند گاهی ما غالب میشدیم، گاهی آنها شکست میخوردند گاهی ما شکست میخوردیم، آن وقت خدا ما را پیروز کرد. این طور نیست که عالم مبهم باشد بینتیجه باشد. این طور نیست که ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾، مربوط به خصوص معاد باشد. نخیر! در هر پاراگراف تاریخی حق پیروز است.
فرمود: ﴿کُبِتُوا کَمَا کُبِتَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنزَلْنَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾، چه وقت؟ ﴿یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ﴾ آن عذاب که برای همه کفّار است که وهن هم میآورد یک عذاب سوخت و سوز است که در سوره مبارکه «نساء» دارد: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾،[28] یک عذاب خزی و رسوایی است که آن را میفرماید عذاب مهین است، «هَوْن»؛ یعنی رسوایی، خواری که فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ﴾،[29] «خِزی»؛ یعنی رسوایی. بدترین رسوایی این است که ـ معاذالله ـ کسی به صورت حیوان دربیاید؛ یعنی حیوان بشود؛ یعنی انسان بشود نوع متوسط؛ یعنی انسان بشود جنس سافل؛ یعنی اگر از این آقا سؤال بکنی که «ما هو»؟ میگوییم «جوهرٌ جسمٌ نامٍ حساسٌ متحرکٌ بالارادة حیوانٌ انسانٌ قردٌ» که این «قِرد» فصل اخیر اوست. نه اینکه اینها که حیوان میشوند، انسانیت آنها برود کنار، بشود حیوان. الآن بوزینه در عالم هم جفتگیری دارد تغذیه دارد تولید دارد، آن لذّتی که طاوُس میبرد آن لذت را بوزینه میبرد این طور نیست که او حالا لذت کمتری ببرد. بوزینه چه رنجی دارد؟ حالا بر فرض کسی بوزینه شد، این ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾،[30] بوزینهای است در طول انسانیت؛ یعنی «انسانٌ قردٌ»، اگر قرد باشد. قرد چه خزیای دارد؟ الآن این آهو و تیهو هر لذتی که میبرند این خرس و خوک هم میبرند. نه خجالت میکشد، نه لذّتش کم است. مشکلش این است که ما خیال میکنیم این قردهای است در عرض انسانیت! خیر! این قردهای است در طول «انسانٌ قردٌ» که انسان میشود نوع متوسط نه نوع الانواع. میشود جنس سافل، نه نوع اخیر. انسانیتش محفوظ است تمام شرع این است، تمام کارها را او باید در محدوده قردی انجام بدهد در دنیا همین طور بود. در دنیا تمام هوش و سرمایههایی که ذات اقدس الهی به او داد در محدوده قردی به کار میبرد. یک روز اینجا یک روز آنجا یک روز این رنگ یک روز آن رنگ! بعد میفرماید آن کاری که شما کردید هر چه کردید ما شما را به همان صورت درآوردیم.
فرمود: ﴿یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا﴾، اینکه میفرماید: ﴿فَیُنَبِّئُهُم﴾، یک کیفر است. در سوره مبارکه «قیامت» دارد که ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾،[31] «تنبئه» یک گزارشِ تفصیلی بازی است که باب تفعیل این را افاده میکند. ﴿یُنَبَّؤُ﴾ هم همین است. ﴿یُنَبِّئُهُم﴾، این باب تفعیل است. ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ﴾، این هم باب تفعیل است. «تنبئه»؛ یعنی تمام أنباء و اخبار او را به او گزارش میدهیم بدون کم و کاست. بعد میفرماید چه حاجت که ما به او بگوییم؟ این «بل» برای همان است که ما از نظر علمی نیازی نیست به او بگوییم: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ٭ وَ لَوْ ألْقَی مَعَاذِیرَهُ﴾،[32] هر چه هم عذر بیاورد به هر حال میدانیم که چه کار کرده است. نیازی به تنبئه نیست، ولی برای «خزیِ مضاعف» ما گزارش میدهیم؛ وگرنه چه حاجت که ما به او بگوییم؟ یعنی ما میخواهیم اعلام بکنیم که او یک از جهل به در بیاید و یک چیز تازهای بفهمد؟ نخیر! این طور نیست ﴿بَلِ﴾، این «بل» برای آن است که این تنبئه اثر علمی ندارد، اثر عملی دارد، رسواتر میشود. ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، بعد میفرماید: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ٭ وَ لَوْ ألْقَی مَعَاذِیرَهُ﴾. این تنبئه اثر علمی ندارد، اثر عملی دارد. ﴿فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا﴾ این برای اینکه در محکمه رسواتر بشود. بعد میفرماید: ﴿أَحْصَاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ﴾؛ حالا شما خودتان را به نسیان زدید.
یک بیان نورانی از حضرت امیر بود که یک وقت هم خوانده شد که فرمود: «ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُون بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون»؛[33] فرمود آنها که اهل تذکره بودند یادشان بود، آنها رفتند. اینها که یادشان رفته یا خودشان را به فراموشی میزنند، اینها هستند. «ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُون بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون»، اینها خودشان را به نسیان میزنند. اینجا هم در حقیقت نسیان است یا تناسی است ﴿أَحْصَاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ﴾، شماره کردن را گاهی میگویند احصاء. «احصاء» از آن حصاء و سنگریزه است، چون قبلاً این طور بود این شمارههای رسمی نبود، آن هوشها هم که نبود که اینها را ضبط بکنند یک عده با انگشت میشمردند با اصابع، یک عده هم با سنگریزه میشمردند، برای اینکه حسابهایشان مخفی بشود. «حصاء»؛ یعنی سنگریزه، چون با سنگریزه میشمردند میگویند «أحصی فلانٌ»؛ یعنی با این حصاء بررسی کرده است. به همان جهت کتاب الهی هم از واژه إحصاء استفاده میکند ﴿أَحْصَاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ﴾ اما فرمود نیازی به شمارش و امثال آن نیست ﴿وَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾ و این ﴿وَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾ را در بخش پایانی سوره مبارکه «فصلّت» به این صورت بیان فرمود، فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ٭أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِن لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾،[34] پس احصای الهی به این معنا نیست که حالا فراموش نکند، چون هر چیزی تحت احاطه اوست. اگر هر چیزی تحت احاطه اوست این نیازی به احصاء و شمارش ندارد همه چیز در محضر اوست، چون ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است. اگر ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است نیازی به شمارش مستأنف ندارد، ولی برای این شخص دانه دانه به حسابش میآورد که فلان کار را کردی، فلان کار را کردی فلان کار را کردی. اما آیه مهمی که سوره مبارکه «مجادله» در پیش دارد همین آیه است که حالا این را باید به دقت مطالعه بفرمایید.
در سوره مبارکه «مجادله» آیه هفت از اینجا شروع میشود، میفرماید هر کاری که اینجا انجام میدهند، ذات اقدس الهی میداند: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾، این مضمون چون در چند جای قرآن آمده تا حدودی برای ما قابل فهم است؛ اما این مضمون فقط در همین جا آمده و به آسانی هم قابل فهم نیست. فرمود: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ﴾؛ هر سه نفری که نشستهاند دور هم نجوا میکنند زیر گوشی میگویند، خدا چهارمی آنهاست. ﴿وَ لاَ خَمْسَةٍ﴾، هیچ پنج نفری دور هم ننشستند در پشت درهای بسته ﴿إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ﴾؛ خدا ششمی آنهاست. ﴿وَ لاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾، چون همه صحنه را میبیند، ﴿ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾، آنکه مشکل است و داء عُضال است این است که قرآن کریم ثالث ثلاثه را کفر محض میداند. رابع ثلاثه را توحید ناب میداند. این نظیر کفایه و اصول فقه و مکاسب و جواهر نیست، با یک مقدار فکر و با یک بنای عقلا و با فهم عرف حلّ بشود. به آسانی یعنی به آسانی حلّ نخواهد شد. چگونه ثالث ثلاثه کفر است و رابع ثلاثه کفر نیست؟ آن کفر محض است این توحید ناب است؟ سه نفر که نشستند هر کاری بکنی سه نفر هستند و خدا چهارمی این سه نفر است هر طوری که سرشماری بکنی سه نفر هستند. پس این رابع چه کاره است؟ پنج نفر که نشستند هر طوری که سرشماری بکنید پنج نفرند. خدا سادس خمسه است نه سادس ستّه. سه نفر که نشستهاند خدا چهارمی سه نفر است نه چهارمی چهار نفر. این فرقش چیست؟ چگونه آن ثالث ثلاثه ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾،[35] آن میشود کفر؛ اما رابع ثلاثه کفر نیست؟ این چه وحدتی است؟ این چگونه است که شما هر طور بخواهی سرشماری بکنی اینها سه نفرند، ولی خدا چهارمی این سه نفر است، چرا چهار نفر نیستند؟ اگر پنج نفر هستند هر طوری شما بخواهی سرشماری بکنی اینها پنج نفرند، ولی خدا ششمی این پنج نفر است؟ پس چرا شش نفر نیستند؟ چرا ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾، اما این توحید ناب است که ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ﴾؟ خود قرآن اگر بخواهد با ما حرف بزند ما سؤال بکنیم که چگونه ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾، آن وقت این ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ﴾، این میشود توحید ناب؟ اگر خود این قرآن به صورت امام معصوم دربیاید با ما حرف بزند ما دیگر مطمئن میشویم. این چهارده نفر همان قرآن متحرکاند حالا معلوم میشود که اینها چه کسانی هستند و چه هستند و چیزی که به دست عقل دیگری نمیرسد این کلید به دست همینهاست. شما منهای روایات و تحقیقاتی که از این دودمان رسیده بررسی کنید، چگونه میشود که «ثالث ثلاثه» بشود کفر، «رابع ثلاثه» بشود توحید ناب؟ این را همینها را بیان کردند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره آلعمران، آیه38.
[2]. سوره أنبیاء، آیه45.
[3]. سوره بقره، آیه18.
[4]. سوره طه،آیه43.
[5]. سوره طه،آیه47.
[6]. سوره طه،آیه46.
[7]. سوره شعراء، آیه15.
[8]. سوره فصلت، آیه26.
[9]. سوره عنکبوت، آیه69.
[10]. سوره حدید, آیه4.
[11]. سوره نحل، آیه128.
[12]. تفسیر نور الثقلین، ج1، ص6.
[13]. التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص25.
[14] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص846.
[15]. تعلیقه حضرت امام بر شرح فصوص قیصری، ص116.
[16]. سوره نور، آیه35.
[17]. تفسیر القمی، ج1، ص309.
[18]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص305.
[19]. سوره نجم, آیات8 و9.
[20]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم). خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».
[21]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص442.
[22]. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج1، ص69.
[23]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[24]. سوره نمل، آیه64.
[25]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج30، ص432.
[26]. سوره اعراف، آیه128؛ سوره قصص، آیه83.
[27]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه56.
[28]. سوره نساء, آیه56.
[29]. سوره مائده، آیه33.
[30]. سوره بقره، آیه65؛ سوره أعراف، آیه166.
[31]. سوره قیامت، آیه13.
[32]. سوره قیامت، آیات14و15.
[33]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه176.
[34]. سوره فصلت، آیات53و54.
[35]. سوره مائده، آیه73.