24 02 2018 466511 شناسه:

تفسیر سوره مجادله جلسه 22 (1396/12/06)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَ أَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۲۲)

بخش پایانی سوره مبارکه «مجادله» که در مدینه نازل شد گوشه‌ای از تعلیم کتاب و حکمت را بیان می‌کند. ذات اقدس الهی فرمود قرآن کریم و همچنین وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینها معلّم کتاب‌ هستند، یک; معلّم حکمت‌ هستند، دو; و مزکّی نفوس‌ هستند، سه; ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾[1] تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس راه‌های متعدّدی دارد گاهی حقیقت انسان را تشریح می‌کنند که کمال انسان در چیست؟ گاهی اوصاف انسانی را بیان می‌کنند که چه چیزی حق است چه چیزی باطل؟ چه چیزی صدق است چه چیزی کذب؟ چه چیزی خیر است چه چیزی شرّ؟ چه چیزی حسن است چه چیزی قبیح. بخش سوم انسان‌ها را به آن حق و صدق و خیر و حَسن دعوت می‌کنند به عنوان امر به معروف و از کذب و باطل و شرّ و قبیح باز می‌دارند به عنوان نهی از منکر. در بخش چهارم کسانی که به این اوصاف متّصف‌ هستند، اینها را معرفی می‌کنند. در بخش پنجم قصص انبیا و دیگران را ذکر می‌کند کسانی که از آن حق و خیر و صدق و حَسن برخوردار بودند به کجا رسیدند و کسانی که به اوصاف خلاف این متّصف بودند به کدام درکه مبتلا شدند. این پنج راه و مانند آن از راه‌های تعلیم کتاب و حکمت است.

در سوره مبارکه «مؤمنون» بخشی از افعال آنها را ذکر کرد که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِینَ﴾[2] کذا و کذا و کذا که بخش‌های عبادی و اخلاقی را به صورت مهم مطرح می‌کند. در مدینه که سخن از جنگ و مبارزه با دشمن و نفاق خطرناک هست این‌گونه از اوصاف را ذکر می‌کند که فرمود مؤمن مرزش را از منافق جدا می‌کند، نه تنها دوست آنها نیست نفرمود مؤمنین دوست منافقین نیستند یا دوست کفار نیستند، فرمود موادّه ندارند این «موادّه» مستحضرید که طرفینی است. یک وقت انسان دوستِ دیگری است مسئول است, یک وقت کاری می‌کند که دیگری آن کار را دوست دارد و در اثر آن کار به او علاقه‌مند می‌شود، این می‌شود «موادّه». فرمود مؤمن نه حق دارد منافق و کافر را دوست داشته باشد, نه مجاز است حرفی بزند, کاری بکند که کافر خوشش بیاید ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ﴾ از «مُوادّه» که باب «مفاعله» است نفی می‌کند. این یک وقت است که خود شخص ـ معاذ الله ـ منافق است که این دیگر مؤمن نیست، این وداد متقابل دارد. یک وقت نه, واقعاً مؤمن است از منافق هم بدش می‌آید؛ اما مواظب حرف‌هایش, مواظب کارش نیست, قولش نیست, فعلش نیست, کاری می‌کند که کفّار خوششان می‌آید, منافقین خوششان می‌آید، این شخص مُوادّه دارد نه وِداد, فرمود مؤمن هرگز این کار را نمی‌کند نه دوست کفّار و منافقان است بشود مودّت, نه موادّه دارد کاری بکند که آنها خوششان بیاید که آنها دوستِ کار او بشوند در اثرحرف و قول او ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ نفاق, کم و بیش در مکه بود؛ اما نه زیاد بود نه خطرناک؛ اما در مدینه نفاق واقعاً خطرناک بود، چون هر از چند گاهی جنگی را بر مؤمنین تحمیل می‌کردند، آن وقت نفاق کارساز بود نسبت به نفع مشرکان و علیه مؤمنان، این بود که در سوَر مدنی غالباً از نفاق سخن به میان می‌آید.

پرسش:

پاسخ: بله، ایشان هم همه کفّار را نگفتند. در همان آیه هشت سوره «ممتحنه» فرمود کفّاری که با شما کاری ندارند ما نهی نکردیم که با آنها رابطه داشته باشید: ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُم﴾ اینها که کاری با شما نداشتند اینها نه در جنگ علیه شما کاری کردند, نه تحریم کردند, نه توطئه کردند, کاری با شما نداشتند ﴿لَا یَنْهَاکُمُ﴾ که چه کار بکنید؟ ﴿أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ﴾؛ نسبت به اینها نیکی کنید, ادب بین‌المللی را رعایت کنید و عدل را رعایت کنید ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ این آیه هم که همه کفار را نگفته، فرمود آنها که ﴿حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؛ مرزبندی کردند در برابر دین ایستادند، آنها که کاری با شما ندارند شما هم کاری با آنها ندارید.

مطلب دیگر آن است که کسی بگوید ما به وظیفه‌مان عمل بکنیم به اصول دین احترام بگذاریم, به قرآن و عترت گذشته از ایمان, مودّت داریم; ولی ارتباط دوستانه‌ای هم با این گروه داریم. آن را در آیه چهار سوره مبارکه «احزاب» که بحث آن قبلاً هم گذشت فرمود از نظر روانی خودتان را مبتلا نکنید اشتباه نکنید! انسان که دوتا قلب ندارد؛ آیه چهار سوره مبارکه «احزاب» این بود که ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ؛ این دل فقط ظرف یک محبّت دارد. به قدری ظریف است که نمی‌شود دو چیز را در او جا بدهید این مخلوط نشود! این‌قدر ظریف و حساس است که اگر شما دو شیء ناهمگون را در قلب بریزی خودش به هم می‌خورد. بنابراین نمی‌شود گفت یک بخش از دل را ما به مودّت مؤمنین, یک بخش از دل را به مودّت کفار اختصاص می‌دهیم. انسان نه دو قلب دارد, نه دل مثل ظرف کوزه و امثال آن است که دوتا شیء را بشود در آن گذاشت، آن قدر ظریف و حساس است که به هر حال تأثیر و تأثّر را به همراه خواهد داشت ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَ مَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللّآئِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ﴾ که حکم فقهی است ظهار را به همراه دارد.

در سوره مبارکه «توبه» آیه 24 هم اشاره شد که ﴿إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَ أَبْنَاؤُکُمْ وَ إِخْوَانُکُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَ مَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا﴾ این تهدید می‌کند اگر جهاد در راه خدا یک طرف, علاقه به کسب و کار و زن و فرزند از طرف دیگر آنها را بر اینها مقدم بدارید منتظر عذاب الهی باشید، این یک بحث است. اما یک وقت انسان کاری می‌کند که کافر خوشش می‌آید، حرفی می‌زند که منافق خوشش بیاید این می‌شود موادّه, لازم نیست که خودش دوست کافر یا منافق باشد؛ لذا قرآن نه تنها از مودّت نفی کرد, از مُوادّه هم نفی کرد, آنها که دوست ندارند, کافر کسی که در قبال خدا و پیغمبر صف‌آرایی کرده است چه علاقه‌ای به مؤمنین دارد این اصلاً علاقه ندارد تا بگوییم که آنها نباید به شما علاقه داشته باشند؛ اما شما اگر ـ خدای ناکرده ـ کاری بکنید حرفی بزنید که در راستای نفاق و حداد آنها باشد بله, آنها می‌شوند دوستِ حرف شما؛ لذا باید این را هم مواظب بود.

پرسش: ...

پاسخ: نه, منظور آن است که انسان اگر مواظب نباشد گاهی در اثر ضعف ادراک سیاسی یا ضعف ایمان, چون قرآن کریم هر افراد ضعیف‌الایمانی را منافق نمی‌داند ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ﴾ درباره مدینه, ﴿وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ‏وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾[3] بعضی‌ها ضعیف‌الایمان‌اند؛ اما به حدّ نفاق نرسیدند ـ معاذ الله ـ چون نفاق خیلی خطر است کفر است، این ایمانش ضعیف است معصیت می‌کند؛ اما این طور نیست که ـ خدای ناکرده ـ در درون او کفر باشد، چون منافق ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمان‏﴾[4] لذا در همان سوره «احزاب» بین منافقان و بین ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ فرق گذاشته، این ضعیف‌الایمان را از آنها جدا کرده، اگر ـ خدای ناکرده ـ این ویروس به یک غدّه بدخیم تبدیل بشود، بله یا کفر است یا نفاق؛ اما تا به آنجا نرسیده این فاسق است نه منافق.

پرسش: در بحث شیمی مطرح است که در ظرف دو چیز غیر متجانس هم وجود دارد.

پاسخ: بله, ظرف‌های چینی و گِلی و لعاب بله؛ اما در ظرف‌های عقلی و قلبی که در علم حسّی و تجربی بحث نمی‌شود.

فرمود: ﴿یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ در عصر جناب زمخشری و امثال زمخشری که عباسی‌ها این سلطنت‌های جائرانه را داشتند عده‌ای از مفسرانی که در آن عصر زندگی می‌کردند می‌گفتند کسانی که درباری‌اند اینها این‌طور هستند. این آیه ناظر به کسانی است که به دربار مثلاً عباسی رفت و آمد می‌کنند، برای اینکه آنها ﴿حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ هستند, کسانی که به دربار آنها رفت و آمد می‌کنند ﴿یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ﴾ هستند؛ البته هر کسی در عصر خود مبتلا به وضعی هست؛ اما حالا این طور نیست که مخصوص آن جریان باشد.

یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که این را هم زمخشری نقل کرده, هم فخررازی نقل کرده. عرض کرد خدایا تمام این نعمت‌ها از ناحیه شماست و هر کس هر خیری به ما می‌رساند نعمتی به ما می‌رساند کاری برای ما انجام می‌دهد به هر حال مأموران تو هستند؛ اما کاری بکن که هیچ کافری, هیچ ظالمی نسبت به ما احسان نکند که ما ته دل یک علاقه‌ای به او داشته باشیم. به هر حال کاری که انسان انجام می‌دهد به وسیله افراد جامعه است، کارهای ما را مؤمنین انجام بدهند ما هم با آنها رابطه داشته باشیم؛ اما حالا یک وقت مشکلی پیش بیاید کافری یک کار خیری برای ما انجام بدهد که ته دل کمی گرایشی به او داشته باشیم خدایا کار که به دست توست، به دست آنها مأموریت نده، از راه دیگر مأموریت بده این دعای وجود مبارک حضرت بود. البته این مصادیقش درست است، آنچه زمخشری گفته که این مربوط به مثلاً دربار حکومت عباسی این یکی از مصادیق است؛ اما هیچ کدام از اینها نه شأن نزول آیه‌ هستند نه منحصر می‌کند ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ چون در صدر اسلام بعضی اعضای خانواده یکی مسلمان بود یکی کافر, یکی مسلمان بود یکی منافق؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ﴾ بعد فرمود که انسان کاری که انجام می‌دهد دو نوع است: یک وقت کار مادی انجام می‌دهد؛ مثل اینکه انفاق می‌کند. البته این چون امر دینی است و قربة الی الله باید باشد یا لااقل ریا نباید باشد این دو فایده دارد: فایده رسمی و روشن آن هم برکت است که فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ[5] و دیگر اینکه ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ[6] است که قبلاً هم اشاره شد در این اواخر سوره مبارکه «بقره» فرمود اینها که کار خیر می‌کنند یک اثر فقهی دارد, یک اثر اقتصادی دارد و یک اثر اخلاقی; آن اثر و حکم فقهی‌اش این است که این کار یا واجب است یا مستحب, اگر زکاتِ واجب باشد که واجب است اگر صدقاتِ مستحب باشد مستحب, اثر اقتصادی هم دارد برای اینکه فرمود خداوند یکی را چند برابر, گاهی هفتصد برابر, گاهی 1200 برابر, گاهی به حساب در نمی‌آید ﴿کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ؛ مثل حبّه‌ای است که هفت خوشه به بار بیاورد، یک; ﴿فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾؛ می‌شود هفتصد برابر, ﴿وَ اللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ می‌شود 1400 برابر, ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ که دیگر رقم آن مشخص نیست که خدا چقدر عطا می‌کند که اینها برکات ظاهری و برکات مادی است؛ اما آن جملهای که دارد ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ که خود انسان را ثابت‌قدم می‌کند دیگر هر روز بلرزد بگوید چه چیزی گران شده چه چیزی ارزان شده چه چیزی تحریم شده این بلرزد این‌چنین نیست، چون رزقش به دست خداست و در مخزن اوست این نگران نیست اینها کارهای  ظاهری است و برکات ظاهری دارد فراوان و برکات معنوی هم ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ است.

اما این کسی که مواظب محدوده قلب خودش است به هیچ وجه به کسی ولو فرزند او باشد علاقه ندارد خدای سبحان البته گذشته از آن برکات ظاهری این برکات معنوی را به او عطا می‌کند ﴿أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ﴾ مستحضرید این‌گونه از برکات و پاداش‌ها را خدا درباره انفاق مال و کمک‌های بدنی و خیری اینها ذکر نمی‌کند آنها یک کمک‌های ظاهری‌اند، برکات ظاهری هم دارند مقداری هم برکات معنوی؛ اما این‌گونه از برکات معنوی برای کسی است که مواظب حوزه قلب خود باشد ﴿کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ﴾ این ﴿کَتَبَ﴾ را یا به معنای «جمع» گرفتند که گفتند «الکتیبه» گروهی از لشکر و جِیش را می‌گویند «کتیبه», ﴿کَتَبَ﴾؛ یعنی جمع می‌کند همه اشعه ایمانی او را یا تثبیت می‌کند که ایمانش ثابت باشد دیگر لغزان نباشد. این ﴿وَ أَیَّدَهُم بِروحٍ﴾ از خدا که ضمیر ﴿مِنْهُ به فاعل «أیّد» برگردد یا ﴿أَیَّدَهُم به روحِ از ایمان که در روایات روح ایمان یاد شده است که روح پنجم است و در بحث دیروز اشاره شد که پنج روح نیست آن روح در حقیقت روح کامل است.

بحث‌های قرآنی آنجا که به افعال خدا و اوصاف فعلی خدا برمی‌گردد گرچه ممکن است مقداری دشوار باشد ولی به هر حال قابل بحث و حلّ شدن است؛ اما آنچه به ذات اقدس الهی برمی‌گردد دیگر منطقه ممنوعه است. اینکه فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[7] انسان یا باید توجیه کند؛ یعنی اوصاف خدا بین انسان و انسان فاصله است. اینکه فرمود بین ما و قلب ما, هویّت ما همان قلب ماست، این چنین نیست که ما یک هویّت جدا داشته باشیم قلب ما, قلب که به معنای همین گوشت صنوبر شکلی که در قسمت چپ سینه است اینکه نیست. اینکه فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ یا درباره منافقین دارد ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ اینها قلبِ ظاهری که نیست قلب همان هویّت و نفسانیت ماست ﴿کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ﴾؛ یعنی در حقیقت هویّت انسان همان ایمان را تثبیت می‌کند آنجا که دارد ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ این از چیزهایی است که واقعاً فهمش آسان نیست، اگر سخن از فعل خدا باشد می‌شود توجیه کرد؛ اما ظاهر آیه این است که ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ اینجاست که قابل درک برای ما نیست، مگر اینکه توجیه بکنیم به افعال ذات اقدس الهی به آثار الهی و مانند آن.

اما این قسمت‌ها که مربوط به فعل خداست اینها به حسب ظاهر قابل ادراک است. این ﴿وَ أَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ است؛ یعنی «من الله» است؛ مثل ﴿وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾[8] یا نه, «بروحٍ من الایمان» در روایت که روح پنجم ذکر شده است روح ایمان است ﴿وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ قبلاً هم گذشت که ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ حالا یک بهشت مربوط به اجسام اینهاست, یک بهشت مربوط به ارواح اینهاست یا نه, بهشتی که مربوط به ارواح اینهاست جای دیگر است که در پایان سوره «قمر» فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ این ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ دیگر جنّت روحی است معنوی است، آنجا دیگر مکان ندارد درخت ندارد که عند الله, غرض این است که این جنّات چندین بهشت است، همه اینها جسمانی است یا بعضی از اینها جسمانی است مربوط به جسم اینهاست که درخت و میوه و امثال آن دارد بعضی هم نظیر بخش پایانی سوره «فجر» که فرمود: ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾[9] آن «جنّةُ الله» دیگر درخت و میوه و اینها که نخواهد داشت آن برای جسم است که مراحل پایین‌تر است، این ﴿جَنَّاتٍ﴾ می‌تواند همه را شامل بشود؛ لکن ﴿تَجْری مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ باید که به بعضی از آنها برگردد اینها دائماً هستند. اصرار قرآن و سنّت بر این است که انسان ابدی است و اگر نبود اصرار صد درصد قرآن که انسان یک موجود ابدی است ابدیّت را بشر نمی‌پذیرفت، می‌گوید مگر می‌شود انسان ابدی باشد؛ اما اگر گفته شود ارواح اهل بیت(علیهم السلام) ازلی‌اند، مگر انسان در بهشت ابدی است ابدی بالذات است؟ ابدی بالغیر است, ابدی به افاضه الهی است, ابدی بالله است. اگر ارواح اهل بیت(علیهم السلام) ازلی بالله باشند محذورش چیست؟ اگر اینها همیشه در عالم بودند محذورش چیست؟ درباره جهنم یک چند نفری ممکن است حرف‌هایی داشته باشند؛ اما درباره بهشت احدی حرف نزد ابدیّت بهشت, خلود بهشت, سرمدیّت بهشت, پس می‌شود یک موجود ممکنی بشود ابدی؛ منتها ابدی بالغیر است. اگر این ارواح مقدس، ازلی بالغیر باشند چه محذوری دارند؟ غرض این است که ما «بالغیر» و «بالذات» را که از هم جدا کنیم، آن وقت هیچ محذوری پیش نمی‌آید. اینجا فرمود: ﴿خَالِدِینَ فِیهَا﴾ این کلمه ﴿أَبَداً﴾ اینجا نیست؛ اما در آیات دیگر هست[10] و این تواتر قطعی هست چه آیه, چه روایت که بهشت و اهل بهشت هستند که هستند ما به هر حال چنین موجودی هستیم.

پرسش: محصول ازلی بودن اهل بیت این است که مخلوقیت بیمعنا میشود؟

پاسخ: نه دیگر ابدیت اگر ـ معاذ الله ـ بالذات باشد بله.

پرسش: ازلی بودن را اگر ما بپذیریم یعنی مخلوقیت بیمعناست؟

پاسخ: نه, اگر ابدی باشد ابدیّت هم مخلوق است هم محدود, فرق بین ابد و ازل که نیست. الآن تمام این موجودات بهشتی هم محدودند, هم مخلوق‌اند; منتها ابدی‌اند.

پرسش: از بُعد ازلی بودن؟

پاسخ: ازلی بودن هم مثل ابدی بودن است. اگر ازلی بالذّات باشد ـ معاذ الله ـ این بله با امکان سازگار نیست با خلقت سازگار نیست با محدود بودن سازگار نیست ازلی بالذّات فقط خداست؛ اما فیض خدا چطور است؟ یعنی خدا تعطیل بود بعد شروع کرد به کار؟ در عدم محض جلو و دنبال فرض ندارد که ما بگوییم خدا ـ معاذ الله ـ دستگاهش تعطیل بود و هیچ کار نمی‌کرد، بعد دفعتاً تصمیم گرفت که فیض برساند، چطور شد که دفعتاً حادثه‌ای پیش آمد در حالی که حادثه‌ای فرض ندارد، فرض انقطاع فیض, فرض تعطیل, اگر کسی توانست یک فرض معقولی داشته باشد فله؛ اما فرض ندارد. این «دائم الفیض علی البریّة» بودن تنها ابدیت را نمی‌رساند، این دعای شب‌های جمعه ازلیت را می‌رساند.

پرسش: بفرمایید مخلوق یعنی چه؟

پاسخ: مخلوق یعنی فیض خداست. خدا خلق کرده است.

پرسش: نبوده؟

پاسخ: نبوده, این فقط حدوث ذاتی را ثابت می‌کند، این شیء ذاتاً نبود بعد خدا ایجاد کرد. مخلوق معنایش این نیست که در زمانی نبود بعد پیدا شد. خود زمان این چنین است. اصلاً بر فرض شما یک ساعت دو ساعت, یک قرن دو قرن بنشینید بگویید خدا بود بعد وسط‌ها چیزی نبود این وسط چیست؟ بعد با یک مقدار فاصله خدا عالم را خلق کرد این فاصله, موجود است یا نه؟ اگر موجود است که مخلوق خداست، فرض ندارد یعنی به فهم نمی‌آید.

پرسش:

پاسخ: چیزی همراه خدا نیست، چون معیّت برای خداست. خدا با هر چیزی هست؛ اما هیچ چیزی با خدا نیست هیچ چیزی با آفریدگارش که نیست. او ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾[11] اما چیزی با او نیست، چون او هستیِ ازلی بالذّات است. این وسط‌ها مثلاً الآن ممکن است که کسی بگوید من این درخت را الآن بکارم جایش نیست این باید اوّل بهار باشد این درست است یا الآن به این بچه این علم را یاد بدهم این درست نیست این مثلاً باید یک مقدار بگذرد؛ یعنی بین این شخص و بین آن کار یک زمان فاصله است که الآن مصلحت نیست آن وقت مصلحت است؛ اما در عدم محض, الآن و آینده ندارد، اینجا و آنجا ندارد، این فرصت و آن فرصت ندارد، خدا هست که هست هیچ چیزی با او نیست عدم محض است. بگوییم هر وقتی، خود وقت حادث است مخلوق اوست, هر مرتبه‌ای, مرتبه مخلوق اوست. اگر کسی توانست فرض بکند که مجاز است؛ اما فرض ندارد که این وسط عدم فاصله باشد اگر گفتیم دو درجه, سه درجه یا یک مقدار پس حتماً یک چیز وجودی است؛ اما اگر عدم محض باشد دیگر اینجا و آنجا, این مرتبه و آن مرتبه, الآن و آینده ندارد؛ لذا او «یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّة»[12] است, «کُلُّ مَنِّکَ قَدِیم‏»[13] است، این بیانات نورانی ائمه(علیهم السلام). اگر نبود اصرار کتاب و سنّت که بهشت ابدی است, اهل بهشت ابدی‌اند خیلی‌ها نمی‌پذیرفتند، می‌گفتند چطور می‌شود که انسان ابدی شود؛ اما آن قدر کتاب و سنّت بر ابدیّت بهشت و بهشتیان تکیه می‌کنند که همه ما پذیرفتیم، پس می‌شود موجودی محدود باشد, مخلوق باشد, مرزوق باشد, مقدور باشد, ابدی باشد؛ منتها ابدی بالغیر. چنین چیزی حالا انسان و فرس و بقر و سماوات و ارض و فلان فرشته و اینها شاید نباشد؛ اما این ارواح قدسی اگر ازلی باشند محذورش چیست؟ اگر این ذات, مخلوق‌اند, مرزوق‌اند, محدودند, فقیر بالذّات‌اند; یعنی ذات اینها را که شما بررسی می‌کنید می‌بینید انسان‌اند.

پرسش: بعضیها ابدیّت را علی الاطلاق به معنای ابدیّت معنا نمیگنند.

پاسخ: نه, ابدیّت علی الاطلاق نیست، ابدیّت علی الاطلاق فقط برای خداست. اینها در بهشت ابدی‌اند، ابدیِ مطلق فقط خداست و لاغیر یعنی آ‌نکه بالذّات ابدی است؛ اما در بهشت بگوییم تا فلان وقت, تا فلان موقع, تا فلان درجه این نیست. بله, این آسمان و زمین عمری دارند یک وقت بساط آسمان و زمین برچیده می‌شود، انسان به جایی می‌رسد که سال و ماه در آن ندارد. می‌شود گفت فلان منظومه شمسی یا فلان سیاه‌چال آسمانی یا فلان شمس و قمر اینها چند میلیون یا چند میلیارد سالش است؛ اما «العدل حسنٌ» این چند سالش است؟ سال و ماه برنمی‌دارد همان‌طوری که همه مؤمنین در بهشت‌اند بهشت ابدی است؛ منتها بالله, اهل بهشت ابدی‌اند بالله, اگر این ارواح قدسیه حضرت زهرا(سلام الله علیها و علیهم اجمعین) اینها ازلی بودند بالله نه بالذات این چه محذوری دارد؟ اینکه در حکمت می‌گویند:

فالفیض منه دائم متّصل ٭٭٭ و المستفیض داثر و زائل[14]

یعنی دوتا فصل است: وقتی مستفیض و مخلوق را ما حساب کنیم بله محدود است, فیض را می‌خواهی حساب کنی این دائم است، این‌طور نبود که یک وقت خدا فیّاض نبود دستگاه فیض او تعطیل بود بعد شروع شد، آخر بعد تحولی باید پیدا شود که کسی که فیّاض نیست بشود فیّاض, مفیض نیست بشود مفیض, در عدم فرض ندارد بگوییم فلان وقت مصلحت نبود فلان وقت مصلح است، وقتی در کار نبود درجه‌ای در کار نبود عدم و عدم! عدم محض, اگر کسی توانست تصوّر بکند مختار است.

پرسش:

پاسخ: بله, عدم بالذّات که نفی نمی‌شود اینها ذاتاً مثل موجودات دیگر فقیرند، هیچ فرقی بین آنها و دیگران نیست. ذاتاً اینها فقیرند دعای آنها هم همین‌طور است. بیان نورانی سیدالشهداء این است که «اِلهی‏ اَنَا الْفَقیرُ فی‏ غِنای فَکَیْفَ لا اَکُونُ فَقیراً فی‏ فَقْری»؛[15] خدای آن وقتی که من دارم ندارم این یعنی چه؟ یعنی این عصمتی که هست, این علمی که هست, این قدرتی که هست برای من نیست تو دادی «اِلهی‏ اَنَا الْفَقیرُ فی‏ غِنای فَکَیْفَ لا اَکُونُ فَقیراً فی‏ فَقْری» این ذاتاً لا شیء است شما بحث‌ها را ببرید به فیض خدا نه مستفیض «الفیض منه دائم متّصل»؛ اما «و المستفیض داسر زائلٌ» این موجود ذاتاً معدوم است ذاتاً فقیر است، می‌گوید آن وقتی که من دارم ندارم این از کلمات نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» است «اِلهی‏ اَنَا الْفَقیرُ فی‏ غِنای فَکَیْفَ لا اَکُونُ فَقیراً فی‏ فَقْری»؛ خدایا آن وقتی هم که دارم فقیرم تو دادی آخر, وقتی هم ندارم معلوم است ندارم، پس ذاتاً لاشیء است آنکه شیء محض است فیض ذات اقدس الهی است «و الفیض منه دائم متصل»؛ اما «و المستفیض داسر و زائل» همین موجودی که در بهشت ابدی است خود بهشت ذاتاً نفی محض است بهشتی ذاتاً فقیر محض است آن فیض الهی است که دائم است، بنابراین آن‌که ذاتاً ازلی و ابدی است خود خدای سبحان است؛ اما فیض او بله دائمی است «الفیض منه دائم متصل».

پرسش:

پاسخ: اینها مراتبی دارند, درجاتی دارند.

پرسش:

پاسخ: بله درست است، الآن هم هست «الْآنَ کَمَا کَان»، الآن هم هیچ چیزی با خدا نیست «الْآنَ کَمَا کَان», در بعضی از روایاتی هم که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در توحید نقل می‌کند می‌فرمود «الْآنَ کَمَا کَان‏»[16] چیزی با او نیست؛ اما فیضی از او منقطع نبود که عالم تعطیل بود، او هیچ جودی نداشت, هیچ فیضی نداشت, هیچ کاری نداشت, هیچ خَلقی نداشت, هیچ افاضه‌ای نداشت بد بد یعنی چه؟ اگر کسی توانست تصوّر بکند مجاز است مختار است همان را هم بپذیرد؛ اما تصورشدنی نیست.

پرسش: از موضع و طریق قدرت «إِنْ شَاءَ فَعَل‏».[17]

پاسخ: قدرت این است «کونه بحیث إن شاء فعل و إن لم یشأ لم یفعل و لکنّه شاء و فعل».

پرسش: محذوری پس نیست که خلق نکند؟

پاسخ: نه, قدرت است! کسی مجبورش نکرده که فیّاض باشد؛ اما این «یَجب عنه» است، نه «یَجب علیه»! فرق بین ما امامیه و معتزله این است که آنها می‌گویند ـ معاذ الله ـ «یجب علی الله» که مثلاً مؤمن را به بهشت ببرد ما می‌گوییم «یجب عن الله»، یقیناً خدا به وعده‌اش عمل می‌کند. قانونی باشد که بر خدا حکومت کند ـ معاذ الله ـ چنین چیزی ما نداریم، زیرا آن قانون اگر معدوم باشد که حاکم نیست، اگر موجود باشد که مخلوق خداست.

پرسش: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾.[18]

پاسخ: بله، این رحمت رحمانیه است. خود خدا «ألزم علی نفسه» که مؤمنین را به بهشت ببرد، نه اینکه دیگری بر خدا چیزی را لازم می‌کند؛ لذا می‌شود «یجب عن الله»، نه «یجب علی الله» ما امامیه می‌گوییم یقیناً خدا به وعده‌ خود عمل می‌کند ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ﴾[19] اما معتزله و تفویضی‌ها می‌گویند باید به وعده عمل کند، ما بایدی نداریم که بر خدا حکم بکند الآن هم خدا «لا شیء معه»؛ اما اگر کسی توانست فرض بکند که خدا هست, تعطیلِ مطلق است. یک وقت نسبت به حوادث یومیه است، بله فعلاً مصلحت نیست که خدا فلان شیء را به فلان شخص بدهد این درست است؛ اما در عدم محض فرض ندارد ما بگوییم الآن مصلحت نیست آینده مصلحت است، اگر کسی توانست فرض بکند مختار است.

فرمود اگر کسی آن راه را طی کرد سخن از مال نیست. در جریان مال فرمود: «مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّه»[20] این بیان نورانی امام جواد(سلام الله علیه) است که قبلاً هم بحث شد. این را از همین آیه استفاده کردند که اگر آنچه را در راه خدا می‌دهید ﴿فَهُوَ یُخْلِفُهُ﴾,[21] ﴿فَهُوَ یُخْلِفُهُ هم معنای آن این نیست که اگر شما چیزی را در راه خدا دادید یک سال بعد خدا جبران می‌کند این مثال هم شاید در همین بحث تفسیر مطرح شد. الآن وقتی باران آمده این سنگ‌هایی که در این باغ‌ها هست جایشان خیس است مقداری گودی پیدا می‌شود، این سنگ در این گودی است اگر کسی یکی از این قلوه‌سنگ‌ها را بردارد جایش چند سانت خالی است حالا ممکن است بارانی بعد بیاید مدتی طول بکشد تا این زمین صاف شود؛ اما اگر یک سطل آب را شما از رودخانه گرفتید این دیگر منتظر نیست همان لحظه پر می‌شود، این بیان نورانی امام جواد این است. در قرآن فرمود آنچه را در راه خدا انفاق می‌کنید ﴿فَهُوَ یُخْلِفُهُ﴾ نه بعد از یک سال یا بعد از شش ماه, مثل آن قلوه سنگ نیست که از باغ برداشتی بعد از شش ماه جایش پر شود؛ مثل آن سطل آبی است که از نهر برداشتی این همان لحظه جایش پر می‌شود، اینها مسائل مالی است که قرآن وعده داد و ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ﴾ اما اگر کسی مواظب قلبش بود در مسائل ایمانی‌اش این امتحانات را داد، آن وقت ﴿کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ﴾ است, ﴿وَ أَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ است. می‌بینید در این بخش‌ها سخن از مزید مال نیست، سخن از مزید ایمان است و ترفیع درجات ایمانی است و امثال آن. فرمود: ﴿وَ أَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾ اینها پشت سر هم نعمت‌هایی است که ذات اقدس الهی عطا می‌کند ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ﴾ اینها را به خودش نسبت می‌دهد ﴿أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ اینها فلاّح‌اند, اینها شکافنده‌اند, این فلاحت‌ها و زراعت‌ها که زُرّاع, فلاّح‌اند و «کُنُوزُ اللَّهِ‏ فِی أَرْضِه»‏[22]‌ هستند، این درباره معارف دینی است، شجره طوبا را اینها غرس می‌کنند، شجره طیّبه‌ای که ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ﴾[23] را اینها غرس می‌کنند ﴿أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.

سوره مبارکه «حشر» و همچنین سوره مبارکه «حدید» همان‌طوری که ملاحظه فرمودید سال‌های قبل در تابستان که مشهد مشرّف می‌شدیم بحث شده، فردا ـ ان‌شاءالله ـ اگر ذات اقدس الهی توفیق بدهد سوره مبارکه «ممتحنه» بحث می‌شود.

«و الحمد لله ربّ العالمین»



[1]. سوره بقره، آیه129.

[2]. سوره مؤمنون، آیات1و2.

[3]. سوره احزاب، آیه60.

[4]. سوره آلعمران، آیه167.

[5]. سوره بقره، آیه261.

[6]. سوره بقره، آیه265.

[7]. سوره انفال، آیه24.

[8]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.

[9]. سوره فجر، آیه30.

[10]. سوره نساء، آیات57و122و169... .

[11]. سوره حدید، آیه4.

[12]. المصباح للکفعمی(جنة الأمان الواقیة)، ص647.

[13]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص761.

[14]. شرح منظومه، ج5، ص212.

[15]. إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، ج‏1، ص348.

[16]. التوحید (للصدوق)، ص179.

[17]. من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص367.

[18] . سوره انعام، آیه54.

[19]. سوره آلعمران، آیه9؛ سوره رعد، آیه31.

[20]. الأمالی( للصدوق)، النص، ص447.

[21]. سوره سبأ، آیه39.

[22] . تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج‏6، ص384.

[23]. سوره ابراهیم، آیه24.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق