أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۱)
الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاّ اللّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۲) وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَاسَّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۳) فَمَن لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِن قَبْلِ أَن یَتَماسَّا فَمَن لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٤)﴾
سوره مبارکه «مجادله» که در مدینه نازل شد، بخشی از احکام فقهی را به همراه دارد. در جاهلیت، یک سلسله قوانینی برای نکاحشان بود، یک سلسله احکامی برای طلاقشان. قبل از اینکه اسلام بیاورند، براساس قاعده «لِکُلِّ قَوْمٍ نِکَاح»[1] یا «أَلْزِمُوهُم بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم»[2] نکاحشان نکاح، طلاقشان طلاق. شغار که در اسلام باطل است، نکاح رسمی آنها بود و دین کاری با آنها نداشت. اگر کسی با نکاح شغار ـ که بحث آن در دیروز اشاره شد ـ نکاح میکرد جامعه اسلامی موظّف بودند آنها را به عنوان زن و شوهر بدانند. ظهار که یک نحوه طلاق بود نزد آنها، قبل از اینکه اینها اسلام بیاورند، جامعه اسلامی موظّف بود که آن را طلاق بداند. این روایات که «أَلْزِمُوهُم بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم»، یا «لِکُلِّ قَوْمٍ نِکَاح»؛ یا «لکلّ قوم طلاق»، این قاعده الزام است و اجماعی هم که در مسئله است حتی اجماع محصَّل، این مستند به همین نصوص است، در حقیقت اجماع مدرکی است، یک قاعده فقهی است مورد قبول همه ما هم هست؛ اما اگر یکی از اینها یا هر دو اسلام آوردند شغار در اسلام باطل است و ظهار طلاق نیست، ولی کفّاره دارد.
شغار این بود که این یکی دختر خود را به او بدهد و مهریه دختر هم عقد دختر او باشد. آن هم دختر خود را به عقد این دربیاورد و مهریه آن هم عقد این باشد یا در خواهر و مانند آن. این نکاح در جاهلیت بود به نام نکاح شغار که اسلام آمده «لَا شِغَارَ فِی الْإِسْلَامِ»[3] و برداشت.
در جریان ظهار، اسلام این را برنداشت؛ لکن با کفّاره حفظ کرد که اگر مردی به زن خود بگوید: «ظَهْرکِ کظهرِ أمّی» یا «أنتِ علیَّ کأمّی» و مانند آن، این طلاق نیست؛ لکن این طور نیست که هیچ اثری نداشته باشد. از تعبیرات قرآنی، اِشعار به اینکه خود این کار معصیت است برمیآید. حکم وضعیاش هم این است که آن زن بر این مرد با اینکه زن اوست، محرَّم است؛ مثل ایام عادت، این طور نیست که اگر حرمت بود از زوجیت بیفتد، یا در حال إحرام آمیزش حرام میشود؛ اما زوجیت از بین نرفته. حرمت تماس، مستلزم نفی زوجیت نیست. در حال إحرام، تماس حرام است با اینکه زوجه است؛ در حال عادت تماس حرام است با اینکه زوجه است؛ در حال صیام ماه رمضان تماس حرام است با اینکه زوجه است. حرمت تماس مباین با زوجیت نیست. این با اینکه زوجه است تماس حرام است. اگر خواست تماس بگیرد باید کفّاره بپردازد، ﴿مِن قَبْلِ أَن یَتَماسَّا﴾. قبل از مساس باید کفّاره بپردازد. کفّارهاش هم کفّاره ترتیبی است نه تخییری؛ یعنی اوّل عتق رقبه است، بعد صوم ستّین و مانند آن است، بعد اطعام ستّین مسکین. اگر نداشت اوّلی را نوبت به دومی و همچنین میرسد.
پرسش: در ظهار مانند طلاق حضور عدلین لازم است، چه قرینهای داریم که شخصی که ظهار کرد «عند عدلین» این کار را کرده باشد.
پاسخ: بله، در جریان ظهار، اگر بخواهد نزد ما طلاق به حساب بیاید، این است؛ اما اگر نخواهد طلاق به حساب بیاید، این حکم را ندارد. در جاهلیت این کار را میکردند، حالا در اسلام یک سلسله شرایطی اضافه کردند و این شرایط کم و بیش در آن صدر اسلام یکی پس از دیگری ظهور کرده. همه شرایط در صدر اسلام نبوده است. ایلاء برای ما شرایطی دارد، لعان برای ما شرایطی دارد، ظهار برای ما شرایطی دارد که اگر ظهار در حوزه اسلامی بخواهد اتفاق بیفتد در حضور عدلین باید باشد. این طور نیست که در صدر اسلام هم آنها به این شرط حضور عدلین معتقد بودند. این میخواست زن را رها بکند، گفتند نه این زن رها نیست، چون اگر حضور عدلین بود که حکم خاص خودش را داشت.
بنابراین این حکم یکی پس از دیگری آمده. مسئله سمع که در بحث دیروز اشاره شد، قرآن هم خدا را به عنوان سمیع بصیر معرفی میکند، هم به عنوان اینکه حرف بعضیها را میشنود، حرف بعضیها را نمیشنود. دعای بعضیها را خدا نمیشنود؛ یعنی مستجاب نمیکند. این سمعی که اثبات و نفی دارد، به این معناست که میگوییم حرف ما را شنید یا حرف ما را نشنید؛ یعنی ترتیب اثر میدهد. اینکه در روایات دارد خدا «سَمِیعُ الدُّعَاء»[4] است؛ یعنی ترتیب اثر میدهد. چه مرحوم ابن طاوس، چه سایر بزرگانی که درباره دعا کتاب نوشتند، شرایط استجابت دعا را ذکر کردند. موانع استجابت دعا را ذکر کردند. دعا که از دهن ناپاک درآمده، آن دعا را مستجاب نمیکند. غذای حرام خورده مستجاب نمیکند. خمر خورده تا چهل روز دعا مستجاب نمیشود. اینها موانع استجابت دعا هست آنها هم شرایط استجابت دعاست. اینکه ما در هر نمازی در رکوع میگوییم: «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِه»؛ بعد سر بر میداریم، میگوییم: «سَمِعَ اللَّه»، این یک جمله خبریهای است که به داعی انشاء القا شده است؛ یعنی ـ إنشاءالله ـ امیدواریم خدا این حمد ما را بشنود، با اینکه شنیده است. نه اینکه بخواهیم خبر بدهیم یا یک جمله خبریه باشد. خود همین «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه»، دعاست؛ یعنی ـ إنشاءالله ـ خدا این حمدی که ما در رکوع گفتیم: «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِه» را بشنود، این بشنود یعنی ترتیب اثر بدهد. اگر شنید، جواب مثبت به ما بدهد. در بعضی از روایات ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند چطور ما دعا میکنیم خدا جواب نمیدهد؟ فرمود: «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُونَه»؛ شما خدا را نمیخوانید اصلاً نمیدانید چه کسی را میخوانید! این است که فرمود در اواخر سوره مبارکه «یوسف» که ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛[5] اکثر مؤمنین گرفتار شرکاند، معلوم میشود چیزی دیگر میخواهند، خدا را نمیخواهند.
اگر کسی خدا را بخواهد، یقیناً مستجاب میشود. این «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه»، این جمله خبریهای است که به داعی انشا القا میشود و معنایش همین است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، قلب طاهر و طیّب باشد، غذای پاک باشد، شرایط استجابت دعا را مرحوم ابن طاوس ذکر کرده، دیگران هم البته ذکر کردند.
فرمود: ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ﴾؛ یعنی خدا گوش داد به این حرفها. این شخص قول خدا را چگونه گوش داد؟ خدا چگونه قول این شخص را گوش داد؟ گاهی شخص با خدا سخن میگوید، این میشود: ﴿تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ﴾. گاهی با دیگری درد و دل میکند، این هم ﴿تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ﴾ است. اگر کسی نیازمند بود و مشکلش را با کسی در میان گذاشت، قبل از هر چیز خدا میداند، برای اینکه این را خدا فرستاد. این بیان نورانی حضرت امیر را ملاحظه بفرمایید، در کلمات قصارش کلمات حکیمانه حضرت پایان نهج البلاغه شماره 306، البته بعضی از نهج البلاغهها 304 هست، آنجا وجود مبارک حضرت امیر دارد که «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ آنهایی که موضوعات نهج البلاغه را نوشتند خیال کردند این «رَسُولُ اللَّهِ» یعنی پیغمبر یکی از القابش مسکین است! معنای این روایت نورانی این است که این نیازمندی که آمده درِ خانه شما، او را خدا فرستاده است. مواظب باشید اگر رد کردید حرف خدا را رد کردید، نه اینکه یکی از القاب «رسول الله»، مسکین باشد. «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ»، از آن طرف ذات اقدس الهی فرمود ما اصل مالکیت را امضا کردیم برخلاف مرام کمونیستی و بلشویکی، ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾،[6] هر کسی کاری کرده مالی پیدا کرده برای اوست. مالکیت محترم است، ما امضا کردیم. این طور نیست که کسی مالک نشود، این درست است. هر کسی کاری کرد برای اوست، ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾. بعد میفرماید در بین خودتان اموالتان را بدون رضایت یا خرید و فروش جابهجا نکنید: ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ﴾،[7] اینها هست. اما نسبت به ذات اقدس الهی که مالکیت را امضا نکرده، نفرمود شما حتی نسبت به من هم مالکاید! فرمود: ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾،[8] پس این چنین نیست که کسی حرف قارونی بتواند بزند بگوید من خودم زحمت کشیدم. آن وقت اسلامی حرف بزند و قارونی فکر بکند، این نمیشود. این ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ﴾[9] او را تعقیب میکند. مگر قارون غیر از این میگفت، گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم. این «من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم» یعنی ـ معاذالله ـ خدا را مثل دیگری قرار دادیم! دیگری اگر به ما بگوید بِده، میگوییم نه، ما خودمان زحمت کشیدیم، چرا بدهم؟ این را مجازیم، چون فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾، اما اگر ذات اقدس الهی به ما فرمود این را بدهید در راه خیر، ما بگوییم «اُؤتینا» حرف قارون «من علمنا»، همین طور بگوییم مگر قارون غیر از این گفته بود؟ آنکه کفرآمیز سخن میگفت او فرعون بود که ﴿أَنَا رَبُّکُمُ﴾[10] میگفت؛ اما آنکه میگفت من خودم زحمت کشیدم اختیار مال خود را دارم. این را در برابر ذات اقدس الهی بگوید میشود همان حرف قاورن. این خطر برای ما هم هست که بگوییم ـ خدای ناکرده ـ ما خودمان سی، چهل سال زحمت کشیدیم عالِم شدیم! فرق نمیکند آدم اسلامی حرف بزند و قارونی فکر بکند. این هست.
غرض این است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود این نیازمندی که آمده به سراغ شما، او را خدا فرستاده، آن وقت از آن طرف فرمود: ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾؛ یعنی حواستان جمع باشد ما اصل مالکیت را امضا کردیم؛ اما شما مالکاید نسبت به جامعه و افراد.
پرسش: به طور مطلق نمیشود قبول کرد که هر سائلی که اینجا بیاید ... .
پاسخ: البته، اگر کسی مسکین نباشد و دروغگو باشد که «من قبَل الشیطان» آمده است.
پرسش: ما از کجا بفهمیم؟
پاسخ: بله، دوتا حرف است، ، اینها که سر چهارراه هستند و وضعشان مالیشان خوب است، مگر مرحوم شیخ انصاری در مکاسب فتوا به حرمت این نداد؟ تکدّی کاسب مگر حرام نیست؟ اینها که گدایی میکنند کسب حرام است. اینکه نیازی ندارد. دروغ میگوید، بعد از مرگ هم خیلی از اموال از آنها کشف شده است. اینها را هر از چند گاهی از سر چهارراه و اینجاها جمع میکنند بعد میبینند که اموال فراوانی دارند. یکی از مکاسب محرّمه که شیخ انصاری نقل کرد همین است. بنابراین اینکه دروغ میگوید فقه ما حکمش را مشخص کرده؛ اما آنکه راست میگوید بیان نورانی حضرت امیر این است، این کسی که عائلهمند است راست میگوید نه تولید هست نه اشتغال هست کاری ندارد، نیازمند هم هست این رفته در خانه کسی، فرمود: «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، آن بنده خدایی که نهج البلاغه را موضوعی دستهبندی کرده، خیال کرده که یکی از القاب پیغمبر «المسکین» است! «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَی اللَّه» مال خدا را به خدا برگرداند. پس دو حرف است: یکی مسکین باید باشد واقعاً؛ دیگر اینکه اینکه میدهد باید بداند مال خدا را دارد میدهد، دیگر نباید حرف قارون را بزند.
این زن سالمندی که آمده گفته من مادامی که جوان بودم مورد علاقه او بودم، الآن که چند تا بچه دارم مرا میخواهد رها کند کجا بروم؟ این را خدا فرستاده به درِ پیغمبر. چون خدا فرستاده، حرف او را میشنود این گرچه با پیغمبر دارد ناله میکند، ولی ﴿تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ﴾، چون فرستاده خداست، چون رسول «بما انه رسول» حرف مرسِل را میزند. «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، اینکه میگوید به من بدهید، مثل اینکه خدا فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[11]، فرمود مالی که من به شما دادم، به من بدهید. این تشبیه نیست. ببینید اگر بحث در فصل سوم باشد ما آزاد هستیم. فصل اوّل که منطقه ذات است منطقه ممنوعه است احدی راه ندارد. فصل دوم که صفات ذات است که عین ذات است منطقه ممنوعه است کسی راه ندارد. فصل سوم که فعل خداست ظهور خداست احکام خداست دستور خداست اینجا رفت و آمد است اینجا را آدم کاملاً میتواند بفهمد خدا گفته است این چنین است. قبلاً هم ملاحظه فرمودید در قضیه که موضوع و محمول با هم متحدند، تعیین مدار اتّحاد به دست محمول قضیه است. الآن این هزار اسمی که در دعای نورانی «جوشن کبیر» هست موضوع همه الله است، ضمیر «هو» هم به الله برمیگردد؛ اما اتّحاد که در مقام ذات نیست. این مثال قبلاً هم در اینجا مطرح شد؛ الآن ما سه تا قضیه داریم میگوییم: «زیدٌ هو ناطقٌ»، «زیدٌ هو عالمٌ»، «زیدٌ هو قائمٌ». در هر سه قضیه موضوع زید است، ضمیر فصل هم به زید برمیگردد. در هر سه قضیه موضوع و محول هم با هم متّحدند وگرنه قضیه نمیشود؛ اما محور اتّحاد کجاست؟ تعیین مدار اتّحاد قضیه به دست موضوع قضیه نیست به دست ضمیر فصل نیست، به دست محمول قضیه است. «زیدٌ هو ناطقٌ»؛ یعنی در مقام ذات. «زیدٌ هو عالمٌ»؛ یعنی در مقام وصف. «زیدٌ هو قائمٌ»؛ یعنی خارج از ذات و فصل در مقام فعل. این «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»[12] محور اتّحاد را این دخول معین میکند، اشیا گاهی هستند گاهی نیستند معلوم میشود در مقام فعل است، در مقام ظهور است و کاری به ذات ندارد. ذات ابدا داخل در اشیا نیست. این ظهور خداست وجه خداست. فیض، داخل در مستفیض است. اگر روشن بشود که تعیین محور اتحاد موضوع و محمول قضیه به دست محمول قضیه است، اشیا که نبود دخولی هم در کار نبود. وقتی زمین نبود خدا داخل در زمین نبود. وقتی آسمان نبود خدا داخل نبود. اگر چیزی صفت ذات باشد دیگر گاهی هست و گاهی نیست، نیست؛ همیشه هست. اینکه گاهی هست و گاهی نیست، معلوم میشود که صفت فعل است، خارج از ذات است؛ یعنی ذات اقدس الهی نیست، فعل او، فیض او، وجه اوست.
اینکه فرمود این شخص شکایت به الله دارد، ممکن است این نالهاش را با الله کرده باشد؛ اما همین که درد و دل را با پیغمبر دارد، چون «الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، است حرف الله را دارد میزند و با الله دارد درد و دل میکند؛ منتها الله را در مقام سوم در فصل سوم، فیضِ الله را در چهره رسول الله میبیند. پس «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ». پس لااقل انسان باید عذرخواهی بکند این هست و گرنه آن خطر هست. فرمود اگر نشد از شما میگیریم به دیگری میدهیم. این خطر به هر حال هست.
پرسش: وقتی این زن به پیغمبر مراجعه کرد، ایشان حکم فقهی را اجرا کرد یا پیغمبر فرمود حرام است ... .
پاسخ: اوّل ناله کرد که من چه کار بکنم؟ ناله کرد. گفت: «نَثَرْتُ لَهُ بَطْنِی»؛[13]من چند فرزند آوردم، الآن که سالمند شدم میخواهد مرا رها کند. این استغاثه را، این ناله را ذات اقدس الهی شنید. بعد پاسخ داد فرمود اینجا که جمله دوم که فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾، یعنی این آمده در محکمه قضا دارد حکم قضایی را سؤال میکند یا حکم فقهی را سؤال میکند، ما هم جواب میدهیم. اما آن جمله اوّل که ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ﴾، یعنی ما جواب دادیم. ما حرفش را شنیدیم. اما جمله دوم که ﴿وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾، این در محضر ما بود شنیدیم که او چه گفت ما حالا بعداً آیه نازل میکنیم و حکم فقهی ظهار را بیان میکنیم؛ اما ما مشکل او را حلّ کردیم. ما مشکل او را در رتبه سابقه حلّ کردیم؛ حالا بعد به شما میرسد اعلام میکنیم.
غرض این است که آن «سمع» اوّل، غیر از «سمع» دوم است؛ در قرآن کریم هم از این تفاوتها هست. در سوره مبارکه «مُلک» که دارد: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ هم همین است. در سوره مبارکه ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ آیه دَه این است، اینها در قیامت میگویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾، ما یا باید گوش شنوا داشته باشیم، یا خودمان بفهمیم. جمع هر دو هم ممکن است. اینها مانعة الخلو هستند. مانعة الجمع نیستند. انسان یا باید با دلیل نقلی به جایی برسد، یا با دلیل عقلی به جایی برسد، اگر دلیلین بود که «طوبیٰ له و حُسن مآب» به هر حال یا حرف علما را باید گوش بدهد، یا خودش باید بفهمد. یا حرف ائمه را باید گوش بدهد، یا باید خودش بفهمد. یا حرف پیغمبر را باید گوش بدهد، یا خودش بفهمد. این ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ﴾، با اینکه مکرّر حرفها را شنیده بودند، این آیات را شنیده بودند، سخنرانی پیغمبر را شنیده بودند، این منافقین و امثال آن که مرتّب گوش میدادند که حضرت چه میفرمایند. این ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ﴾ معنایش این نیست که ما «سمع» فیزیکی میداشتیم. ای کاش میشنیدیم حرف اینها را! مثل اینکه میگوییم پسر ما حرف ما را میشنود یا آن آقا حرف ما را میشنود؛ یعنی ترتیب اثر میدهد.
پرسش: اشیا که همه فیض الهی هستند، گاهی هستند گاهی نیستند، نیست.
پاسخ: نه، گاهی هستند گاهی نیستند، چون ازلی که نیستند اینها.
پرسش: آن فیضی علاوه بر خود اشیا هست؟
پاسخ: نه، فیض و مستفیض ازلی بالذّات نیستند. اینها حادث بالذات هستند. چیزی ازلی بالذات نیست،
پرسش: «داخلٌ فی الاشیاء»؛ یعنی خود اشیا ازلی نیستند؟
پاسخ: دخول هم ازلی نیست، پس معلوم میشود برای فیض خداست. این ارض و سما قبلاً نبود، بعد به صورت دود بود، بعد از شش دوره به آن صورت درآورد، وقتی آسمان نبود زمین نبود به زکریا فرمود: ﴿وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾،[14] این ﴿لَمْ تَکُ﴾ «کان»، کان تامه است، کان ناقصه نیست، آن ﴿شَیْئاً﴾ تمییز است. یعنی معدوم. حالا که به بار آمدی، «داخلٌ فیک». معلوم میشود چیزی مربوط به فعل خداست، این کاری به ذات ندارد.
پرسش: چطور فاعل ازلی است، ولی فعل ازلی نیست؟
پاسخ: برای اینکه فعل ممکن است فاعل واجب است. چه اینکه اینها هستند بعد هم در نفخه صور برچیده میشوند بعد دوباره ظهور میکنند. بنابراین این ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ هم همین است. ای کاش ما گوش میدادیم به حرف بزرگانمان! با اینکه مرتّب حرف آنها را میشنویم. در سخنرانیهایشان میرویم، در کتابهایشان میخوانیم، این طور نیست که نشنویم یا نبینیم. این ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾؛ ای کاش ما گوش شنوا میداشتیم.
در جریان ظهار، فرمود کارش اسلامی نیست و قانون هم دارد که مشخص میکند. در سوره مبارکه «احزاب» هم جریان ظهار مطرح است هم جریان پسرخواندگی؛ منتها قانون پسرخواندگی را در سوره مبارکه «احزاب» مطرح میکند، قانون ظهار را در سوره مبارکه «مجادله». در سوره مبارکه «احزاب» آیه چهار این است که ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِه﴾، این جعل تکوینی است، انسان دو تا دل ندارد، بیش از یک قلب هم ندارد؛ هم دنیا، هم آخرت، هم این، هم آن، این گونه نمیشود. ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ﴾، این تشریعی نیست، بلکه این تکوینی است فرمود حواستان جمع باشد! شما بیش از یک جیب ندارید چه چیزی میخواهید پر کنید؟ غذای خوب پر کنید؟ کارهای خوب بکنید؟ ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِه﴾، این تکوین است. بعد فرمود: ﴿وَ مَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللّآئِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ﴾، اینکه ظهار میکنید، میگویید: «ظهرک کظهر أمی» یا «أنتِ علیَّ کأمّی»، این مادر نمیشود. مادر همان دو قسم است که در سوره مبارکه «نساء» مشخص شد یا نسبی است یا رضاعی: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُم﴾، یک؛ ﴿وَ أُمَّهَاتُکُمُ اللاَّتِی أَرْضَعْنَکُمْ﴾،[15] دو. همین مادر رضاعی، مادر نسبی، اینها هستند؛ اما ظهار کسی را مادر نمیکند. ﴿وَ مَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ﴾؛ پسرخوانده را پسر نکرده است. کسی از شیرخوارگاه فرزندی بیاورد پسر یا دختر خود قرار بدهد، این پسر یا دختر او نمیشود. ارث هم نمیبرد. حالا بخواهد مال خودش را به او ببخشد احسان بکند این راه باز است، ولی محرمیت و امثال آن در کار نیست. ﴿وَ مَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾، این حرفهای است که از دهن شما درمیآید. ریشه قانونی ندارد. ﴿وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ﴾، بعد اصل ظهار و اصل پسرخواندگی را در آیه چهار بیان کرده و نفی کرده است؛ لکن حکم ظهار را به سوره مبارکه «مجادله» ارجاع داده، حکم پسرخوانده را در همان سوره «احزاب» بیان کرده است. فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾، بچهها را با پدرهایشان، با شناسنامههای پدرشان میخوانند. پسرخوانده پسر نمیشود. ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا﴾؛ حالا اگر بچهای بود شناسنامه نداشت، اینها یکی از برادران اسلامی شما محسوب میشود، ولی بچه شما نخواهد بود. ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیَما أَخْطَأْتُم بِهِ وَ لکِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً﴾،[16] که حکمشان جداست.
غرض این است که نه پسرخوانده پسر میشود، نه مادرخوانده مادر میشود. حکم همه اینها جداست. این سوره مبارکه «مجادله» راجع به نفی حکم ظهار است. فرمود: ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ﴾، این ﴿إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاّ﴾، این حصرش حصر اضافی است و آن ﴿وَ أُمَّهَاتُکُمُ اللاَّتِی أَرْضَعْنَکُمْ﴾ هم حاکم بر این است. ﴿إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاّ اللّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً﴾، اینکه قول منکر است قول باطل است، اشرافی دارد به اینکه این مثلاً زمینه معصیت هم باشد، گرچه حرمتی بالصّراحه از آن استفاده نمیشود. از اینکه فرمود قول منکر است و قول باطل است و از اینکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾، معلوم میشود که لغزشی است، راه حلّ هم دارد. راه حلّ چیست؟ این است: ﴿وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾، شغار را رأساً باطل میداند، ولی ظهار را با این صورت آن هم اگر با حضور عدلین باشد دیگر طلاق نیست. با حضور عدلین هم باشد دیگر طلاق نیست طلاق یک صیغه خاص خودش را دارد. ﴿وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا﴾ که بعد بخواهند آمیزش کنند، ﴿فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ﴾، باید کفّاره بپردازد، ﴿مِن قَبْلِ أَن یَتَمَاسَّا﴾؛ قبل از آمیزش. ﴿ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ﴾، این «اعظکم» و مانند آن، معلوم میشود گاهی در حکم الزامی است گاهی هم در حکم استحبابی.
حالا اگر تحریر رقبه میسورش نبود، ﴿فَمَن لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ﴾، آن را در روایات ما هست که 31 روز اگر روزه بگیرد متتابع، آن 29 روز متفرّق باشد در حکم شهرین متتابعین است. ﴿مِن قَبْلِ أَن یَتَماسَّا﴾، اگر روزه دو ماه مقدورش نبود، ﴿فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً﴾، مستحضرید در کتاب فقهی، بین آن «طعامُ مسکینٍ»، «مدُّ طعامٍ» با ﴿فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً﴾ فرق است. آنجا که لسانِ دلیل است که یک چارک باید طعام بدهی، این یک چارک را آدم میدهد، شخص میخواهد آن را غذا درست کند میخواهد بفروشد لباس تهیه کند این مجاز است. اما آنجا که دارد: «إطعامُ مسکینٍ» این است که احتیاط میکنند یا فتوای رسمی میدهند که اگر به او پول بدهید و اطمینان ندارید که این پول را صرف غذا میکند، این میخواهد لباس برای بچههایش بخرد این مشکل دارد. آن کفّارهای که «مدُّ طعامٍ» هست آن مالک میشود هر کاری بخواهد بکند آزاد است؛ اما آن کفّارهای که «إطعام مسکین» است «إطعام ستّین مسکین» است، باید غذا داد به اینها، آن را پول بدهیم و اطمینان نداشته باشیم، این مجزی نیست. ﴿فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، این معلوم میشود که حکم الزامی است و اصلاح قوانین جاهلیت هم با همین است و این زن هم راحت شده است بعد به خانه خودش برگشت و شاکر الهی بود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. تهذیب الأحکام(تحقیق خرسان)، ج7، ص472.
[2]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج3، ص514.
[3]. الوافی، ج22، ص521.
[4]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج2، ص575.
[5]. سوره یوسف، آیه106.
[6]. سوره نساء،آیه32.
[7]. سوره نساء، آیه29.
[8]. سوره نور، آیه33.
[9]. سوره قصص، آیه81.
[10]. سوره نازعات، آیه24.
[11]. سوره بقره، آیه245؛ سوره حدید، آیه11.
[12]. ر.ک: نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1؛ «مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُزَایَلَة».
[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص152.
[14]. سوره مریم، آیه9.
[15]. سوره نساء، آیه23.
[16]. سوره أحزاب، آیه5.