َعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (12) أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (13) أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (14) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (15) اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ (16) لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (17)
سوره مبارکه «مجادله» که در مدینه نازل شد، برخی از احکام فقهی را به همراه داشت، برخی از احکام مربوط به نفاق و ارتباط منافقین با دشمنان خارج از مرز و بوم و اینها را در برداشت. اینکه فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا﴾؛ مثل ﴿إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛[1] یعنی «إذا اردت أن تقرأ القرآن فاستعذ بالله»، نه بعد از قرائت قرآن، «اعوذ بالله» بگو؛ اینجا هم ﴿إِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ﴾؛ یعنی «اذا اردتم المناجات فقدموا».
مطلب دیگر این است که طبق آن روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید خود از حضرت امیر نقل کرد که قبلاً خوانده شد: «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ»؛ یعنی «حَانَ وَقْتُ الزِّیَارَةِ»؛[2] یعنی زیارتِ الله؛ زیارتنامه ذات اقدس الهی همین نماز است. زیارت معصومین مشخص است، چون تمام جملههای اذان را حضرت معنا کرد، وقتی به «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» رسید فرمود: «حَانَ وَقْتُ الزِّیَارَةِ»؛ پس زیارت ذات اقدس الهی به نماز اوست.
روایتی که همین شیخ صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه نقل کرد این است که «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»؛[3] صلات مناجات با خداست؛ البته آن «مناجات شعبانیه» و اینها مقداری از این مسائل را باز کردند. اگر بعضی از اهل تفسیر، نظر ایشان این است که اگر مناجات با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صدقه دارد، مناجات با ذات اقدس الهی هم بیصدقه نیست؛ منتها صدقه آن تهلیل، تکبیر، تسبیح و تحمید است؛ همین «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه وَ اللهُ اکبَر» چون در بعضی از نقلها هم آمده است که «التهلیل صدقةٌ»، «التکبیر صدقةٌ». صدقه یعنی چیزی که باعث تصدیق ایمان است. بنابراین نماز، مناجات با خداست و قبل از نماز، آن اذکاری که وارد شده است، اینها به منزله صدقات است.
نکته دیگری که باز برخی از اهل تفسیر گفتند این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که حیات و ممات او یکسان است، به همان دلیلی که چند جلسه قبل درباره زیارت حرم مطهر آن حضرت آیه «جاؤُکَ»[4] خوانده شد. این بزرگواران میگویند اگر کسی توفیق آن را پیدا کرد که در خدمت حدیث نبوی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و با روایات پیغمبر تماس گرفت؛ مثل این است که دارد با آن حضرت مناجات میکند و شایسته است که قبلاً صدقه بدهد و صدقه او هم اذکار الهی است. اینها نمیخواهند بگویند که حتماً قرآن این را میخواهد بگوید؛ اما از این رمزگشایی قرآن دارند کمک میگیرند. از برخی از روایات که وارد شده است که «الْمُصَلِّی إِذَا صَلَّی یُنَاجِی رَبَّهُ»،[5] میگویند آن محدّثی که توفیق این را پیدا کرده که روایات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زیارت کند، مطالعه کند، تأمل کند و شرح بنویسد، این به منزله مناجات با پیغمبر است و شایسته است که قبل از آن، تسبیح و تهلیل و تکبیر بگوید. اینها را نه عنوان یک حکم فقهی که واجب باشد یا فتوا به استحباب بدهند، اینها بر اساس استیناس است که اگر «الْمُصَلِّی إِذَا صَلَّی یُنَاجِی رَبَّهُ»، پس محدّث، معلِّم، مفسّر، اینها که با حدیث نبوی و اهل بیت(علیهم السلام) که ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾[6] یکی هستند، این صدقات اذکار را به همراه دارد.
مطلب دیگر اینکه فرمود اگر شما این کار را نکردید، ﴿فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾؛ برخی از مفسّران، مثل آلوسی و اینها گفتند که اگر شما توفیق آن را پیدا نکردید که صدقه بدهید، ﴿فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، «ثُبور» یعنی هلاکت. فرمود خود را در مُثابَره، ـ مثابره با همین ثبور با «ثاء» مثلث ـ خود را به زحمت بیندازید، به رنج بیندازید،[7] نفرمود: «فصلّوا» فرمود: ﴿فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، تا آن خطر را جبران بکند. این برداشت نارواست، برای اینکه اصلاً در قرآن کریم و همچنین در روایات، به ما در هیچ جا نگفتند «صلّوا»؛ نماز بخوانید! همه گفتند: «أقیموا الصلاة». نکته آن هم قبلاً گذشت خدا قرآن را به عنوان کتاب حکیم معرفی کرد: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾،[8] این دین حکمت است، این قرآن حکمت است، این روایات حکمت است. در روایات آمده که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»؛[9] این دو مطلب؛ یعنی سر تا پای قرآن و روایات اهل بیت که عِدل قرآن هستند حکمت است. در روایات هم آمده که صلات عمودِ دین است، این دو مطلب؛ سوم این است که اگر دین حکیم است و حرف حکیمانه میزند، هرگز نباید بگوید نماز بخوان! چرا؟ چون ستون را نمیخوانند، ستون را اقامه میکنند؛ لذا هر جا سخن از نماز است، ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، ﴿یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾،[10] مگر شما نماز را معرفی کردی که ستون است، ستون را که نمیخوانند. باید طوری حرف بزنید که با گفتههای قبلی شما هماهنگ باشد؛ این یک چیز جدایی نیست. آنجایی هم که دارد: ﴿مُصَلِّینَ﴾، آنها هم به ﴿یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾ است. ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾،[11] ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ﴾،[12] ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، ﴿یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾، همه جا سخن از اقامه است. آنجایی هم که ﴿مُصَلِّینَ﴾ دارد، ﴿فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ ٭ الَّذِینَ﴾،[13] کذا و کذا، آنها هم یعنی «مقیمون الصلاة».
این معنای تفسیر قرآن به قرآن یا تفسیر قرآن به حدیث یا تفسیر حدیث به حدیث است. اگر دین گفته نماز ستون دین است، باید بگوید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾، چه اینکه گفته است. اینجا هم از همان قبیل است، نه اینکه حالا اگر دست شما از صدقه دادن کوتاه شد، خودتان را به هلاکت بیندازید، به مثابره بیندازید که تعبیر آلوسی است.
مطلب بعدی آن است که زکات برای تأمین نیاز فقرا و سایر مصارف است و این سالی یک دفعه است. برای رفع نیازهای مقطعی، موسمی، گاهی این گونه از صدقات مطرح است، گاهی کفّاره مطرح است، گاهی فدیه مطرح است. این فدیهها، کفّارهها، چه در حج، چه در قتلهای غیر عمد، چه در این گونه از موارد که ﴿فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَةً﴾، این برای رفع نیازهای موقت وسط سال است؛ اما آن زکاتها و خمسها برای رفع نیازهای سالانه و مشخص است که بودجه سالانه دولت اسلامی است: ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُم﴾؛[14] این ﴿کَیْ لا یَکُونَ﴾ از آن کلمات برجسته و اصول مُتقن قرآن کریم است: ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُم﴾. همچنین قدرت را برای همه مردم میخواهد: «کی لا یکون دولة بین الاقویاء منکم»؛ کسی که قدرت دست او است همه قدرتها و توان را بگیرد، این نباشد. در اغنیا این طور است، در اقویاء هم همین طور است و در همه موارد.
فرمود: ﴿فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَ آتُوا الزَّکَاةَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، بعد در این اثنا چون در مکه منافق وجود داشت؛ منتها کم بودند، در مدینه منافق رسمی بود؛ یعنی یک سوم مردم مدینه تقریباً منافق بودند به قرینه جریان جنگ اُحد که هزار نفر از منزل حرکت کردند به اُحد بروند، تقریباً سیصد و اندی در همان اوایل یا نیمه راه برگشتند و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را یاری نکردند؛ اینها منافقانی بودند که با کفار ارتباط رمزی داشتند. در این قسمت فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾، در داخل مدینه، مسیحیها نبودند، اطراف مدینه مثل نجران و اینها مسیحی بودند و مسیحیها هم خیلی علیه مسلمانها در ستیز و جنگ نبودند؛ مثل یهودیها. یهودیها هم در داخل مدینه بودند، هم دائماً به عداوت میپرداختند. فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ﴾؛ یعنی منافقینی که ﴿تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾، اینها سرپرستی، دوستی، یک رابطه رمزی با یهودیها دارند که یهودیها مورد غضب خدا هستند. در بخشهایی از قرآن کریم چه در سوره «نساء» چه در سوره «مائده»، در بخشی از اینها «مغضوبٌ علیه» بودنِ این یهودیها را آنجا ذکر کرد. این منافقین یک ارتباط دوستانه با یهودیها خیبر و امثال خیبر داشتند و در تحت ولایت اینها بودند، یا با اینها موالات داشتند. غرض این منافقین رسیدن به یک سلسله مقامات بود تا آن روزی که ممکن بود مخالفت کردند، بعد وقتی دیدند اسلام دارد رشد میکند به نفاق پرداختند. فرمود چند تا مطلب درباره این منافقین است؛ ﴿مَا هُم مِنکُمْ﴾؛ این منافقین از شما مؤمنان نیستند، یک؛ ﴿وَ لاَ مِنْهُمْ﴾؛ از یهودیها هم نیستند، دو. در بخشهایی از سوره مبارکه «نساء» گذشت که ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلاَةِ قَامُوا کُسَالی یُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً ٭ مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لاَ إِلَی هؤُلاَءِ وَ لاَ إِلَی هؤُلاَءِ﴾؛ نه به طرف مؤمنین هستند نه به طرف کفّار. ﴿وَ مَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾،[15] اینکه فرمود: ﴿مَا هُم مِنکُمْ﴾؛ یعنی این منافقین از شما مؤمنین نیستند، یک؛ و از یهودیها هم نیستند، دو؛ این یک بخش. کسی که منافق است، واقعاً کافر است؛ لذا در بخشهای دیگر فرمود: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾،[16] چون در حقیقت منافق با کافر است، بلکه بدتر از کافر است که ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾.[17] پس دو مطلب است: یکی اینکه به حسب ظاهر نه جزء شما هستند، نه جزء آنها. به حسب باطن که ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾. آن مطلب اوّل که اینها به حسب ظاهر نه از مؤمنین هستند نه از کفّار، در سوره مبارکه «نساء» فرمود آیه 143 سوره مبارکه «نساء»: ﴿مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لاَ إِلَی هؤُلاَءِ وَ لاَ إِلَی هؤُلاَءِ﴾؛ اما به حسب واقع که منافق کافر است به آن مناسبت در سوره مبارکه «مائده» این آیه را نازل کرد، آیه 51 به بعد سوره «مائده» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ پس اگر کسی تحت ولایت آنها باشد و رابطه رمزی با آنها داشته باشد، از آنها محسوب میشود؛ ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾.
پرسش: منافق نماز میخواند، حالا فرق عملی بین نماز خواندن و ... .
پاسخ: بله، در همان سوره مبارکه «نساء» دارد که اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾؛ اینها کم به یاد خدا هستند. در آن سوره مبارکه «نساء» قبلاً گذشت که اینها اصلاً به یاد خدا نیستند، چون کافر هستند.
پرسش: فرق عملی بین اقامه و خواندن چیست؟
پاسخ: این ﴿قَامُوا إِلَی الصَّلاَةِ﴾ است؛ اما ﴿قَامُوا﴾ به حسب ظاهر و ریائاً، چون ﴿یُرَاءُونَ النَّاسَ﴾. فرمود: ﴿وَ إِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلاَةِ قَامُوا کُسَالی﴾؛ بیمیل و بیرغبت. ﴿یُرَاءُونَ النَّاسَ﴾؛ این ایستاده به حسب ظاهر با دیگران در صف جماعت؛ ولی دارد ریا میکند.
در این قسمت یک نکته مهمی است که یک روایت کوتاهی است که سیدنا الاستاد فرمودند این جزء غرر روایات ماست،[18] آن روایت، خوب معنا کرده و آن این است که در این آیه فرمود: ﴿وَ لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾؛ یعنی آیه 142 سوره مبارکه «نساء»؛ فرمود منافق کم به یاد خداست، او که اصلاً به یاد خدا نیست؛ نه قلیل، نه کثیر. این جای سؤال هست. روایت این را معنا کرده و سیدنا الاستاد میفرماید این از غرر روایات ماست؛ با اینکه جمله کوتاهی است. فرمود اینها فقط برای دنیا صف شما میآیند، این یک اصل؛ ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾، این اصل دوم؛ پس ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾. چقدر این دو جمله لطیف است! یعنی هیچ به یاد خدا نیستند، این برای دنیا داخل صف شما میآید، دنیا هم که متاع قلیل است. چقدر این جمله روایت غنی و قوی است! آدم مبهوت میشود! وگرنه اوّل با این آیه برمیخورد، با یک اشکال غیر قابل حلّ روبهرو میشود، برای اینکه او اصلاً خدا را قبول ندارد، نه کم نه زیاد؛ ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ یعنی چه؟ اوّلاً در صف جماعت اوّل تا آخر مثل دیگران هست. گریه هم میکند، تظاهر هم دارند؛ این برای ظاهر؛ در باطن هم که اصلاً خدا را قبول ندارند؛ این ﴿قَلِیلاً﴾ یعنی چه؟ ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ این یعنی چه؟ در روایت دارد که اینها فقط برای دنیا این کار را میکنند، دنیا هم که متاع قلیل است. آدم متحیّر میشود در همین یک جمله روایتی که ائمه فرمودند.[19]
حالا درباره سوره مبارکه «مائده»؛ فرمود ظاهر آنها را ما گفتیم؛ یعنی به حسب ظاهر، اینها نه جزء مسلمانها هستند، نه جزء یهودیها، برای اینکه نه عقیده به این دارند، نه عقیده به آن. مطلب دوم این است که همین بیعقیدگی کفر است؛ اینکه نه یهودی باشد، نه مسلمان، کافر است. پس به حسب ظاهر، نه از شما هستند و نه از آنها؛ به حسب باطن، واقعاً کافر هستند و در درک اسفل از جهنم هستند. در سوره مبارکه «مائده» این خطر را گوشزد کرد. فرمود حالا که شما حکومت تشکیل دادید، یک عده منافقین در بین شما هستند. تا خبری شد به بیگانه ارتباط میدهند، یا از آنجا دستور میگیرند. این را در سوره «مائده» فرمود که در مدینه نازل شد. ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾؛ تا خبری شد فوراً به بیگانه ارتباط میدهند؛ یا از آنجا دستور میگیرند یا به آنها گزارش میدهند. ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾؛ نفرمود «یُسارعون الیهم»، نه اینکه تازه به طرف آنها گرایش پیدا کنند به سرعت به آن طرف بروند! اصلاً باطن اینها با آنهاست؛ لذا فرمود: ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾، نه «یُسارعون الیهم»، چون باطناً که با هم هستند، فوراً با آنها تماس دارند. چه کار بکنند؟ چرا با آنها تماس میگیرند؟ ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛[20] حرف منافقین این است که ممکن است این نظام شکست بخورد دوباره آنها برگردند ما چرا رابطه خود را با آنها قطع بکنیم؟ این حرفها را میزنند. ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛ گاهی اوضاع برمیگردد، آنها میآیند، ما چرا رابطه خود را با اینها قطع بکنیم؟ ببینید حرف روز است. سؤال کردند که این قرآن چطور است که ما هر شب هر روز هر سال میخوانیم، خسته نمیشویم برای ما تازگی دارد؟ فرمود «یَجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ»[21] شما الآن تقریباً سی سال یا دویست سال یا صد سال دارید زندگی میکنید، این آفتاب را هر روز میبینید، هیچ وقت شد که بگویید ما خسته شدیم، شصت هفتاد سال است که داریم آفتاب را میبینیم؟! این خستگی ندارد این به حیات آدم وابسته است. فرمود: «یَجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ». این تعبیر «من باب جری» «من باب جری» که در المیزان است از همین حدیث گرفته شد. فرمود شما الآن حالا یا سی سال هستید یا هشتاد سال هستید یا نود سال هستید، هیچ شد که بگویید ما در این هشتاد سال خسته شدیم هر روز آفتاب را دیدیم؟ اصلاً زندگی به این وابسته است. فرمود قرآن از همین قبیل است، هشتاد سال است که داریم نفس میکشیم یا هشتاد سال است داریم آب میخوریم، اینها حیات انسان به آن وابسته است. اینها میگویند: ﴿نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾، بعد به آنها بگو ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾؛ از آن طرف اگر فیض خدا این نظام را حفظ کرد، آن وقت جواب خدا را چه میدهید؟
همین گروه که نه جزء مسلمانها هستند، نه جزء یهودیها، در سوره مبارکه «مجادله» که محل بحث است به این صورت بیان شده: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ﴾؛ یعنی منافقین که ﴿تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ یعنی همین یهودیها که فرمود: «اولئک الذین غضب الله علیهم». ﴿مَا هُم﴾؛ یعنی این منافقین، ﴿مِنکُمْ﴾؛ از شما نیستند، برای اینکه منافق هستند ﴿وَ لاَ مِنْهُمْ﴾؛ یهودی نیستند، برای اینکه بیدین هستند.
﴿وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ﴾؛ با اینکه میدانند که دارند دروغ میگویند، قَسم هم میخورند، این قسم برای آنها یک سَپر است. ﴿وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾؛ با اینکه میدانند این کار آنها دروغ است و فلان مطلب دروغ است، سوگند هم میخورند. این قسم بر دروغ، چگونه متمشّی میشود؟ قبلاً این بحث گذشت که خبر کذب چگونه متمشّی میشود؟ آدم میخواهد دروغ بگوید یعنی چطور دروغ بگوید؟ میداند که این محمول متعلّق به این موضوع نیست، چگونه جزم پیدا میکند به ثبوت این محمول برای این موضوع؟ از مرحوم آقا شیخ(رضوان الله تعالی علیه) ـ سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیهما) که آن محضر مرحوم آقا شیخ را درک کردند، اینها ـ نقل میکردند که مرحوم آقا شیخ به زحمت افتاد که خبر کذب را چگونه باید توجیه کرد؟ آدمی که دارد دروغ میگوید با اینکه میداند که محمول متعلّق به موضوع نیست، چطور جزم پیدا میکند؟ ایشان به این فکر افتاده که تجزّم هست، نه جزم و امثال آن. «و الذی یصحّ الختم» این است که اصلاً منطق را برای همین گذاشتند که آدم بین قضیه و تصدیق فرق بگذارد. در منطق، بخشهای اوّلی آن خیلی علمی نیست، قسمت مهم منطق که علمی و دقیق و فکری است آن صناعات خمس است که فرق برهان با جدل، با شعر، با خطابه، با مغالطه چیست؟ ما خیال میکنیم اخلاق یعنی کسی که سه چهار تا آیه حفظ بکند، سه چهارتا روایت حفظ بکند، برود سخنرانی بکند، این میشود درس اخلاق؛ این موعظه است، این علم نیست. اخلاق جان کَندن میخواهد؛ اخلاق جهاد اکبر است. تا آدم متوجه نشود و نفهمد روح چیست و چند قوّه دارد؟ شئون آن قوا چیست؟ روابط آن قوا چیست؟ عدوات و دشمنی قوا چگونه است؟ یعنی وَهم را نشناسد، خیال را نشناسد، درگیری و جنگ تن به تن خیال و وهم با عقل را نشناسد که خروجی آن مغالطات سیزدهگانه است؛ درگیری و سنگرگیری شهوت و غضب با عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[22] چیست؟ این اصلاً فنّ اخلاق را نچشیده است. اخلاق علم است و آن موعظه، سخنرانی است. اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[23] جنگ بزرگی است؛ جنگ بیرون سالها درس خواندن میخواهد، این جنگ اکبر و جهاد اکبر درس خواندن نمیخواهد؟ یک وقت است که کسی میگوید که آقا! مواظب باش اگر سرما خوردی ترشی نخور یا شیرینی نخور، یا چربی نخور! شالگردن بپیچ! اینها موعظه است که کسی سرما نخورد. اینکه طب نیست! طبیب آن است که بداند ویروس چیست؟ چه کاری در بدن میکند؟ چه مقاومتی بدن با آن میکند؟ کدام عضو را فلج میکند؟ آن میشود سواد، میشود علم طب. اخلاق چیزی دیگر است، موعظه چیزی دیگر است. در این صناعات خمس، برهان داریم، شعر داریم، خطابه داریم، جدل داریم و مغالطه. اصلاً صنعت شعر را برای این گذاشتند که ما بین قضیه و تصدیق فرق بگذاریم. در قضایای کاذبه قضیه هست؛ ولی تصدیق نیست اصلاً. اخلاق جزء علوم فلسفی است، چطور میشود که انسان عالم است و عمل نمیکند؟ فقه از او برنمیآید؛ برنمیآید یعنی برنمیآید! ما از فقیه سؤال میکنیم که چگونه است که این شخص خودش عالم است، این آیه را خوانده، معنا کرده، درس گفته، کتاب او هم چاپ شده؛ ولی معصیت میکند؟ میگوید من چه میدانم؟ این ایمان ندارد، همین! آن نیرویی که مسئول اندیشه است جایگاهی دارد؛ آن نیرویی که مسئول انگیزه است جایگاهی دارد. بین اندیشه و انگیزه «بین الأرض و السماء» فاصله است. آن یک سلسله دشمنهای سنگر گرفته دارد، این یک سلسله دشمنهای سنگر گرفته دارد. این محاسبه نفس که فرمودند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»؛[24] یعنی این سنگرها را مواظب باش! آنگاه آدم میفهمد که چگونه مطلبی را صد درصد میداند، سخنرانی هم کرده، در این زمینه هم گفته؛ اما نه از رومیزی میگذرد، نه از زیرمیزی؟! علم هست، چرا ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾؟[25] فقیه میگوید من چه میدانم! فقه میگوید من چه میدانم! آن اخلاق است که میداند که چگونه انسان صد درصد میداند؛ ولی معصیت میکند؟ او جنگ درونی و جهاد اکبر را بررسی کرده است. فقه کجا میتواند تشخیص بدهد که چرا انسان چیزی را صد درصد میداند و عمل نمیکند؟! وجود مبارک کلیم حق به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[26] برای تو صد درصد روشن شد که من معجزه آوردم و سِحر نیست، چرا قبول نمیکنی؟ پس میشود انسان صد درصد بداند که جهنم حق است؛ ولی معصیت بکند؛ اخلاق چیزی دیگر است.
مدح و هجو و فحشها برای چیست؟ در فحش انشا است، قضیه است به حسب ظاهر؛ منتها تصدیق در آن نیست. نه اینکه جزم کند، اصلاً صنعت شعر که از صنایع پنجگانه فنّ منطق است، این را برای این گذاشتند که ما بین قضیه و تصدیق فرق بگذاریم. ما دو تا جزم داریم: یکی جزم درونی متعلّق به موضوع و محمول است که کسی با دلیل ثابت کرده است که «الف»، «باء» است. این «است» که در منطق ملاحظه کردید «تسمّی القضیة عقدا»، گره است. این «هو» در عربی، این «است» در فارسی، مثل گرهی است که این دو تا نخ را به هم بند میکند؛ محمول را با موضوع، موضوع را با محمول گره میزند؛ لذا «تسمّی القضیةُ عقداً»، این کار عقل نظری است. علم و برهان است و کار حوزه و دانشگاه است؛ اما کار مسجد و حرم و حسینیه این است که عصاره این علم را با جان خود گره بزند بشود عقیده. وقتی عقیده شد این بیان نورانی حضرت است که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، چون با جان گره خورد. آن «است» خیلی آسان است؛ دروغ گفتن آسان است، راست گفتن آسان است، چون در آن «است» تصدیق نیست، فقط در قضایای صادقه، جزم به «ثبوت المحمول للموضوع» است. در قضایای کاذبه، قضیه است و تصدیق نیست. تصدیق علمی مربوط به آن قضایای صادقه است. در قضایای کاذبه اصلاً تصدیق نیست. صنعت شعر که از صنایع پنجگانه منطق است آن را گذاشتند برای بیان فرق بین قضیه و تصدیق. اگر عصاره این مطلب را با جان خود گره زدیم میشود عقیده، آن وقت این میشود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».
اینها دروغ میگفتند و سوگند هم یاد میکردند، چون تصدیق که نمیخواهد؛ لذا متمشّی میشود. این جزم، یک جزم کاذب است بر اساس کذب خبری و مخبری؛ هم خبر دروغ است و هم مخبر. گاهی ممکن است خبر راست باشد؛ ولی او چون علم ندارد برای او دروغ است. فرمود: ﴿وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ﴾. در اوایل سوره مبارکه «انعام» بحث آن گذشت که اینها در قیامت هم دروغ میگویند: ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنتُمْ تَزْعُمُونَ ٭ ثُمَّ لَمْ تَکُن فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا وَ اللّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾؛[27] فرمود ما این مشرکین را در قیامت حاضر میکنیم، میگوییم این چه شرکی بود ورزیدید؟ اینها میگویند قَسم به خدا ما مشرک نبودیم! این همان دروغ گفتن دنیا که مَلکه شد در قیامت ظهور میکند. شما دیدید آدم بد دهن در خواب هم که حرف میزند به این و آن فحش میگوید. این مَلکه است که حرف میزند، نه خود این شخص. این شخص که اختیاری ندارد؛ چرا آدم بد دهن در خواب هم بخواهد حرف بزند فحش میگوید؟ این ملکات روز او ظهور کرده است، این که الآن با اختیار حرف نمیزند. اینجا در آیه 22 به بعد فرمود که ﴿انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾؛[28] در همان صحنه قیامت، ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: نگاه کن که چطور دروغ میگویند؟! بتپرستیشان که الآن مشهود است دارید میبینید؛ هم شما میبینید هم ما میبینیم، هم خودش میبیند، هم دیگران میبینند؛ عمل ایشان مجسّم شده دارند میبینند؛ اما مرتّب میگویند که ما بتپرست نبودیم. ترفند ایشان را ببین! ﴿ثُمَّ لَمْ تَکُن فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا وَ اللّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ ٭ انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾، غرض این است که در قیامت اینکه دست و پا شهادت میدهد، زبان حرف میزند، آن طوری که ملکات درونی او است حرف میزند. در اینجا هم فرمود: ﴿ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ﴾، یقین دارند که این دروغ است و سوگند هم یاد میکنند. بعد میفرماید این سوگند، دستمایهای است برای اینها، سپری است برای اینها، یک سپر سودآوری است. ﴿وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾، اینکه جِدّ آنها متمشّی میشود نیست، چون تصدیق ندارند اصلاً، وقتی تصدیق نباشد، فقط قضیه باشد، هر طوری میتوانند برگردانند. در قضایای کاذبه، موضوع هست، محمول هست، حکم بین موضوع و محمول ظاهراً هست؛ ولی تصدیق نیست؛ یعنی به نفس گره نخورده که نفس باور داشته باشد که «الف»، «باء» است. تصدیق برای قضایای برهانی است، برای قضایای جدال أحسن است و مانند آن و گرنه در قضایای کاذب، در مدحها، در هجوها، در تشبیهات، در فحشها، همه اینها قضایا هستند، گزارشهایی که میدهند به حسب ظاهر قضیه است؛ اما در هیچ کدام از اینها تصدیق نیست. آن کسی که دارد دروغ میگوید فحش میدهد، تهمت میزند، این چگونه جزم دارد به «ثبوت المحمول للموضوع»؟ خودش یک چیزی را ساخته است. اصلاً صنعت شعر از صنایع پنجگانه منطق را گذاشتند، برای اینکه آدم بداند فحش چیست، مدح چیست، هجو چیست، تهمت چیست، اینها چیست، فقط موضوع است و محمول، همین!
فرمود: ﴿یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ ٭ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، هم به نظام خود، هم به دین خود هم به جامعه خود، هم به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارند خیانت میکنند. ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾؛ فوراً سوگند یاد میکنند. این سوگند هم سپر اینهاست، تُند و تُند هم قسم میخورند. ﴿فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ جلوی راه خدا را بستند؛ هم بیراهه رفتند و هم راه دیگران را بستند. این «صدّ» با «صاد» عبارت از انصراف اوّلاً، صرف ثانیاً؛ یعنی «انصرفوا بأنفسهم و صرفوا غیرهم» این میشود: ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾.
پرسش: در قیامت که همه چیز هویدا و روشن شده.
پاسخ: بله، روشن شده، درون این هم روشن شده. این چند مقطع است؛ یک وقت دست و پا شهادت میدهد، یک وقت خودشان شهادت میدهند. خودشان شهادت میدهند هم یک وقت از این قبیل است، یک وقت این است که اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی به صورت حیوان درآمده به صورت گرگ درآمده، همان طوری که در دنیا فرمود: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾؛[29] حالا اگر کسی به صورت مار و عقرب درآمده، تمام بدن او شهادت میدهد که گزنده است، شهادت قولی که لازم نیست. حالا اگر کسی به صورت درنده درآمده، به صورت گرگ درآمده، اینکه ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛[30] به صورت حیوان درآمدند، اگر کسی ـ معاذالله ـ به صورت حیوان درآمده لازم نیست حرف بزند. الآن گرگ تمام بدنش شهادت میدهد که درّنده است. این یک نحوه شهادت است ﴿شَهِدُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾[31] یک نحوه هم که شهادت اعضا و جوارح است؛ این ظهور حقیقت است حقیقت ظاهر شد.
فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾؛ فوراً سوگند یاد میکنند زیر سپرِ سوگند میروند که محفوظ بمانند. ﴿فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾، یک وقت است که سَدّ با «سین» است، یعنی نمیگذارد کسی برود. یک وقت صَدّ با «صاد» است؛ یعنی «انصرفوا بأنفسهم و صرفوا غیرَهم»؛ نه خود رفتند و نه گذاشتند کسی دیگر برود. این «صدّ عن سبیل الله» است. ﴿فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾، که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
[1]. سوره اسراء، آیه45.
[2]. التوحید(للصدوق)، ص240 و 241.
[3]. ر. ک: من لا یحضره الفقیه، ج1، ص210؛ «الْمُصَلِّی مَنْ یُنَاجِی مَا انْفَتَل».
[4]. سوره نساء، آیه64.
[5]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص39.
[6]. سوره آلعمران, آیه61.
[7]. روح المعانی، ج14، ص225.
[8]. سوره یس، آیات1 و2.
[9]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
[10]. سوره مائده، آیه55.
[11]. سوره طه، آیه14.
[12]. سوره إسراء، آیه78.
[13]. سوره ماعون، آیات4 و 5.
[14]. سوره حشر، آیه7.
[15]. سوره نساء، آیات142 و 143.
[16]. سوره آلعمران، آیه167.
[17]. سوره نساء، آیه145.
[18] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص121.
[19] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص501.
[20] . سوره مائده، آیه52.
[21] . وسائل الشیعه، ج27، ص196.
[22]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.
[23] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[24]. وسائل الشیعه، ج 16، ص99.
[25]. سوره نمل، آیه14.
[26]. سوره إسراء، آیه102.
[27]. سوره انعام, آیات22 و 23.
[28]. سوره انعام, آیه24.
[30]. سوره اعراف،آیه179.
[31]. سوره انعام،آیه130.