أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16) إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ (17) ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ (18) وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ (19) وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ ذلِکَ یَوْمُ الْوَعیدِ (20) وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهیدٌ (21) لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ (22) وَ قالَ قَرینُهُ هذا ما لَدَیَّ عَتیدٌ (23)﴾
ذات اقدس الهی برای تزکیه نفس، گذشته از تعلیم کتاب و حکمت، ما را به بدترین دشمن ما که در درون ما تعبیه شده است، آگاه کرده است. این ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[1] به سفارش نیست، با یک معرفتشناسی، نفسشناسی دقیقی است که ما را آگاه کرد که در درون ما چه خبر است!؟ فرمود درون شما ابزار فراوانی است که راحتطلب هستند، ابزار خوبی هم هستند که شما از اینها بهرههای علمی و عملی ببرید و اگر شما اینها را استخدام نکنید، اینها لجامگسیخته شما را به بَند میکشند. این بیان نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) که فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»،[2] همین است. قرآن اگر به ما میگوید تقوا داشته باشید، این سفارش نیست، اگر میگوید متخلّق باشید این صِرف توصیه نیست، اوّل تعلیم کتاب و حکمت است، یک؛ بالاتر از آن روش تزکیه است، دوم؛ بعد سفارش به تقواست. فرمود در درون شما یک نیروی بسیار خوبی است اگر این نیرو را بجا کار گرفتید، برای شما بهترین دوست خواهد بود، این جنود عقل و جهلی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اوّل کافی[3] آورده که یک روز قرائت کردیم همین است. در درون شما یک سلسله دستگاهی است که اگر اینها را خوب هدایت کردید به نفع شماست وگرنه به زیان شماست. اوّل وسوسه میکنند که میخواهند با شما درگیر بشوند، تحت تدبیر شما نباشند؛ هم وهم و خیال میخواهند مستقل باشند به جای کتاب و حکمت، قصه و رمان و چیزهایی که نافع نیست بخوانند، علمی که «لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ»[4] یاد بگیرند، هم شهوت و غضب میخواهند از دست عقل عملی بیرون بیایند آزاد بشوند که در سوره مبارکه «قیامت» دارد که اینها هیچ مشکل علمی ندارند، حق برایشان روشن شد، ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛[5] شبهه علمی، اشکال علمی، نقد علمی ندارد، چون همه را برایش حلّ کردیم. ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ﴾، این إضراب است، ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ این میخواهد جلویش باز باشد. شبههای در کار نیست، ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾،[6] همه معارف را برای شما حلّ کردیم، این میخواهد جلویش باز باشد، چون میخواهد جلویش باز باشد و عقل هم اقال میکند، نه وهم و خیال را اجازه میدهد که هر چیزی را بخوانند که «لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ»، کتاب و حکمت بخوانند و هم عقل عملی اجازه نمیدهد که شهوت و غضب هر چه بخواهند انجام بدهند، باید ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ باشد. این ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ به عهده عقل عملی است، این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[7] به عهده عقل نظری است. این دو نیرو که زیر مجموعه عقلین هستند، اینها درگیر هستند، البته جهاد اوسط است ؛ منتها در آن حدیث شریف، چون جهاد اکبر کمتر مطرح است، این نسبت به جنگ بیرونی، جهاد اکبر نامگذاری شده، وگرنه این جهاد، جهاد اوسط است؛ یعنی آدم خوب شدن، بهشتی شدن، عادل شدن، باتقوا شدن، جهاد اوسط است نه جهاد اکبر، بهشت را دیدن جهاد اکبر است. آن جهاد اکبر بین عقل و قلب است نه بین عقل و نفس. این جهاد بین نفس و عقل است که میخواهد آدم خوبی بشود، عادل بشود، باتقوا بشود، اهل بهشت بشود. به هر حال این دشمن درگیر است، این دشمنی که درگیر است ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، تا اسیر نگرفت نیرنگباز است، اوّل نفس مسوّله است، وقتی اسیر گرفت، عالماً عامداً انسان را وادار به گناه میکند. آن بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[8] این بعد از اینکه در جهاد درون، انسان شکست خورد، وقتی شکست خورد میشود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾،[9] آن برای مراحل بعدی است. اما مراحل ابتدایی و میانی، اوّل نیرنگ است، «الْحَرْبُ خُدْعَة»؛[10] این جنگ در اوایل امر با تسویل و با نیرنگ شروع میشود. وقتی اسیر گرفت آن وقت عالماً عامداً انسان گناه میکند.
گرچه بخشی از تسویل طبق راهنماییهای همان وهم و خیال که زیر مجموعه آن نفس اماره هستند یا شهوت و غضب که تحت امر نفس اماره هستند سامان میپذیرد. اگر وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ﴾؛ یعنی اگر من مواظب نباشم شکست میخورم به آنجا میرسم، نه معنایش این است که نفس اماره اوّل است. فرمود اگر من ـ خدای ناکرده ـ آلوده بشوم، به آن مرحلهای اسیر میشوم و در اختیار امیری قرار میگیرم که «أمارةٌ بالسّوء» است؛ وگرنه نفس أماره بالسّوء اوّل نیست، بلکه اوّل تسویل است و نیرنگ است و مبارزه است، وقتی که اسیر گرفت، آن وقت امر میکند.
مطلب بعدی آن است که کلمه لفظ در قرآن کریم در یکجا ذکر شد و آن هم همین آیه سوره مبارکه «ق» است؛ اما کلمه در قرآن به کار برده شد برای غیر لفظ که ﴿إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسیحُ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾؛[11] وجود مبارک روح الله، عیسای مسیح «کلمة الله» است. در روایات ما هم ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «کَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّات».[12] کلمه بر حقیقتی ولایی اطلاق شده است. قول هم بر این حقیقت ولایی اطلاق شده است. کلمه قول در قرآن فراوان است و اگر بسیاری از این موارد را شما بررسی کنید، میبینید که سخن از لفظ نیست، ﴿إِنَّما قَوْلُنا﴾ متکلم مع الغیر گاهی به صورت ضمیر غایب، ﴿إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾[13] که حرف نمیزند. آن بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه که قول خدا را تفسیر میکند این است که فرمود: «لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ»؛[14] فرمود قول، لفظ و صوت در افراد عادی این است که انسان حرف میزند و آهنگی ایجاد میشود و شنیده میشود؛ اما قول خدا، فعل خداست و آن فعل همان اراده فعلی است، «لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ» و مانند آن و از آیاتی که دارد اراده ما ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ است همین است، ﴿إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾.
بنابراین قول بر فعل اطلاق میشود، قول بر نیت اطلاق میشود، قول بر انسان اطلاق میشود؛ چه اینکه درباره مسیح(سلام الله علیه) دارد که عیسی بن مریم ﴿ذلِکَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذی فیهِ یَمْتَرُونَ﴾؛[15] این قولِ خداست، این کلمه خداست که مردم درباره او شک دارند. از این مجموعه به دست میآید که نه لفظ به معنای چیزی است که از دهن خارج میشود، انحصاری و نه قول به این معناست. در فرهنگ محاورات هم همین طور است کسی که حرف نمیزند اما کاری انجام میدهد، ما میگوییم برو ببین حرفش چیست!؟ هنوز حرفی نزده، از کار او، از کتابت او، از رفتار او، از منش و کردار او ما تعبیر به قول میکنیم به حرف میکنیم و مانند آن.
پرسش: تسویلی که در سوره «طه» به سامری نسبت داده شد، آن شرک مجسمّی که او محقَق کرد باید متناسب با ... باشد، یعنی آن تسویل را آورد: ﴿کَذلِکِ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾.[16]
پاسخ: بله، آنجا وجود مبارک یعقوب به فرزندانش فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾؛[17] یعنی این نقشه، نقشه نفس مسوّله است؛ یعنی کار بد را به صورت خوب درآوردن این میشود تسویل. این امر به سوء نیست، این را خوب دیدن است و انجام دادن. سامری این را خوب دید، خودش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾، نه «أمرنی نفسی». وجود مبارک یعقوب به فرزندانش فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾، آنها گفتند: ﴿تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ﴾؛[18] پس اوّل در جبهه و در جنگ اوّل تسویل و نیرنگ است «الْحَرْبُ خُدْعَة»، وقتی اسیر گرفتند آن وقت عالماً عامداً کسی معصیت میکند، برای اینکه تحت فرمان آن امّاره به سوء است. اما در تمام حالات فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ ٭ إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ ٭ ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾، ذات اقدس الهی کارها را با مدبرات امر انجام میدهد، یک؛ خودش در همه موارد حضور دارد، دو؛ خودش هم به مورد عمل هم به عامل از تکتک اینها نزدیکتر است، این سه؛ «أَبَی اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ»[19] که این دو ضبط در روایتهای مرحوم کلینی هست. ذات اقدس الهی عالَم را با اسباب اداره میکند، با مدبّرات اداره میکند، ولی این طور نیست که ـ معاذالله ـ خودش در رأس امور باشد، آن طوری که این بحثهای کلامی یا فلسفی در اوایل امر انسان را نشان میدهد که سلسلهای است یکی پس از دیگری رأس سلسله الله است، بلکه همان کتابهای عقلی به ما میفهماند وقتی به آن رأس رسیدیم، میفهمیم همه این سلسله را او میجنباند، نه اینکه بطلان تسلسل معنایش این باشد که ما به آن رأس که رسیدیم آن رأس «هو الواجب»؛ بلکه به آن رأس که رسیدیم میفهمیم تنها کسی که کلّ این سلسله را میجنباند خداست. پس اگر مدبّرات امر است اگر متلقّیان هستند این چنین نیست اینها کار را به ذات اقدس الهی گزارش بدهند؛ چه اینکه از همان دعای نورانی «کمیل» بر میآید خدا اگر بخواهد نمیگذارد آنها در همان محدوده مأموریت خودشان ببینند، بعد میفرماید: ﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾، این بیانی که حضرت فرمود: «النّاسُ نِیامُ»،[20] این چند تا تعبیر دارد؛ آدم خوابیده خواب میبیند که باغ دارد، بوستان دارد، مِلک دارد، مال دارد، وقتی صبح که بیدار میشود دستش خالی است. حضرت فرمود خیلیها خیال میکنند چیزی دارند اگر واقعاً چیزی باشد «عند الاحتضار» چرا دستشان خالی است؟ معلوم میشود خواب دیدند که زمین دارند، خواب دیدند که مقام دارند. اگر مال آنها بود همراه آنها میآمد! «النّاسُ نِیامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»، گاهی انسان خوابهای لذّتبخش میبیند، خواب میبیند باغ دارد، اتومبیل دارد، مزرعه دارد، بعد وقتی بیدار شد میبیند خبری نیست. خیلیها هم که اینها را دارند خواب میبینند که مال اینهاست، مال اینها نیست، اگر مال اینها بود که به همراه خودش میبرد. پس خیلیها خواباند، این معنای ظاهری این حدیث شریف است.
یک معنای دقیق و عریقی دارد و آن این است که آدم خوابیده وقتی خواب میبیند خوابش تعبیر دارد، خواب که بیتعبیر نیست؛ یا «أضْغَاثُ احْلام»[21] باشد که هیچ! خواب که باشد تعبیر دارد. فرمود آنچه را که شما میبینید این تعبیر دارد، باید عبور بکنید؛ یعنی آسمانی که شما میبینید خواب میبینید، زمینی که میبینید خواب میبینید. این یک مَعبَر است، از این زمین باید عبور کنید، از این آسمان باید عبور کنید، از این درس و بحث که چیز علمیِ دقیق عمیق، ولی این مَعبَر است نه مقصد، اینها تعبیر دارد. این یک حرف دیگری است که این بزرگان دارند، ولی «علی أی حال» آنچه در عالم بیداری است باطنی دارد؛ منتها ذات اقدس الهی که «هو الظّاهر» است در کلّ عالَم با این اسم ظهور کرده است، این طور نیست که باطنش در گوشهای دیگر باشد! که ما بگوییم اینها مظاهر خدای سبحان هستند به اسم «هو الظّاهر»! اگر «هو الظّاهر» است «هو الباطن» هم هست، نه اینکه «هو الباطن» او جای دیگر است «هو الظاهر» او جای دیگر. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه را ملاحظه کنید، فرمود: «کُلُ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛[22] هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است، چون ما ظاهری داریم و باطنی داریم، یک اوّل داریم، یک آخر داریم؛ اوّل غیر از آخر است، ظاهر غیر از باطن است، این است! حضرت فرمود هر اوّلی غیر از آخر است، هر آخری غیر از اوّل است، این برای این! هر ظاهری غیر از باطن است، هر باطنی غیر از ظاهر است، این چهار تا! اما وقتی نوبت به خدا که رسیدیم در سوره مبارکه «حدید»: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾؛[23] فرمود این ظهورش غیر از بطون نیست. این اوّلش غیر از آخر نیست. این یک چیز ممتدّی نیست که یک طرفش اوّل باشد یک طرفش آخر. «کُلُ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛ خدا آخریتش عین اوّلیتش است؛ لذا خدا ظهور کرده به آسمان و زمین؛ اما «هو الباطن» هم همین جا هست. اینکه اهل بیت کلّ عالَم را وقتی میبینند، «هو الباطن» را هم میبینند، باطن جای دیگر نیست؛ منتها اگر دیدِ ما دید تامّی باشد، ما «هو الظّاهر» را با «هو الباطن» میبینیم؛ اما چون یا اَعوَر هستیم یا اَحوَل هستیم فقط از این طرف «هو الظّاهر» را میبینیم. این صاحب نهج البلاغه که میگوید هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است «هو الظّاهر» را با «هو الباطن» میبیند. این بیان لطیف را که مرحوم امینی(رضوان الله علیه) در الغدیر نقل کرده است[24] که بارها شنیدهاید، یک کسی شبیه همان کاری که در زمان پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) انجام داد: ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾،[25] مشابه آن کار را در زمان عثمان هم انجام دادند. یک کسی یک استخوان مشرک و کافری را از کنار گورش که افتاده بود درآورد به زمان عثمان در محکمه عثمان گفت که این جمجمه سر کافر است من هر چه دست میزنم میبینم که گرم نیست، شما میگویید که قبر یا «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار»، یا «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»[26] است، این باید «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار» باشد، پس کجاست آتش؟! آنها ماندند! مرحوم امینی(رضوان الله علیه) در الغدیر[27] نقل میکنند آنها که ماندند همیشه میگفتند: «لو لا علی لهلک» اولی و دومی و سومی! گفتند وجود مبارک حضرت را از زود حاضر کنید. بعضیها مؤدّب بودند میرفتند خدمت حضرت، بعضی این ادب را رعایت نمیکردند حضرت را احضار میکردند. وقتی حضرت این مسئله را شنید، حضرت فرمود: «ائتونی بزند وحجر»؛ آن روز قبل از اینکه فندک اختراع بشود یا کبریت اختراع بشود، این درخت «مرخ و عفار» در بیابانهای حجاز بود آنها که کبریت نداشتند آتش روشن بکنند، نفت و گاز هم که نبود، این درخت «مرخ و عفار» را این شاخهها را قطع میکردند، این شاخه سبز را به هم میمالیدند از درون اینها آتش میجوشید. حضرت فرمود: «ائتونی بزند وحجر»؛ این سنگ چخماق هم بود که میزدند، حضرت فرمود دست روی این سنگ بگذار، دید سرد است! دست روی آن سنگ بگذار، دید سرد است. گفت حالا این دو را به هم بزن! به هم زد جرقّه درآمد. فرمود خیال نکن آتش از هیزم بیرون میآید این سر را میسوزاند، این الآن دارد میسوزد. این آتش مال درون خودش است. این «هو الظّاهر» را با «هو الباطن» یکجا میبیند. در این جریان ﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾، وقتی انسان میمیرد کسانی که قبلاً با موت ارادی مُردند: «مت بالارادة تحیی بالطبیعة»[28] که موت نفسانی است؛ «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»،[29] ولی به هر حال کسانی که با موت ارادی مردهاند، دیگر جریان ﴿سَکْرَةُ الْمَوْتِ﴾ برای اینها تازگی دارد. میبینید عقل در دو وقت نمیبیند، در دو وقت عقل آن خاصیت خودش را از دست میدهد؛ در دو وقت این چراغ خاصیت خودش را از دست میدهد، چراغ نور است؛ یک وقت این است که یک پارچه سیاهی جلوی او بگیرد که نمیگذارد نور برسد، یک وقت است که آفتاب طالع بشود، در آفتاب که نور اثر ندارد. یک وقت است انسان محجوب است، یک وقت است تحت الشّعاع است؛ عقل انسان هم گاهی این طور است؛ گاهی «إنارة العقل مکسوف بطوع هویٰ»،[30] که خدا مرحوم صاحب صمدیه را غریق رحمت کند! اینکه مثال زده بود مضاف مؤنث است وقتی اضافه میشود به مذکر، کسب تذکیر میکند به این مثال میزدند: «إنارة العقل مکسوف بطوع هویٰ»؛ یعنی عقل یک چیز نورانی است وقتی هوامدار شد، این عقل را ظلّ میگیرد. این مکسوف است منکسف است به اطاعت هوس. دیگر عقل کسی را نمیبیند میشود جاهل. این جهل عملی است نه جهل علمی. انسانِ مَست عقلی ندارد، عقل او را ظلّ گرفته است، مثل اینکه ماه را ظلّ گرفته، ماه نور ندارد یا این چراغ شما یک پارچه سیاه بگذارید روی آن، این را ظلّ گرفته است. یک وقت است که نه، آفتاب دارد میتابد، وقتی آفتاب تابید این چراغ حرفی برای گفتن ندارد. وقتی برای اولیای الهی مرگ پیش میآید این سکرت است مستانه است. این همان بیانی که قبلاً آن روایت در ذیل آیه ﴿وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾[31] از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل شدخواندیم. [32] اینها وقتی که آن حالت پیش میآید کلّ این بدن میشود حجاب، این را که رها کردند، تحت نور ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[33] هستند دیگر عقل اینها کار نمیکند. این تحت الشعاع است. ما دو وقت ماه را نمیبینیم: یک وقت که آن را ظلّ بگیرد، یک وقت که نزدیک آفتاب باشد. نزدیک آفتاب باشد ماه که دیده نمیشود. آن وقت قمر حرفی برای گفتن ندارد اگر در کنار شمس قرار گرفت. عقل حرفی برای گفتن ندارد وقتی به لقای ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ رسید. فرمود این سکرت هست، یا این گونه مَستی است که انسان غفلتش برطرف بشود غفلت ظاهری، یا آن گونه مَستی است که ﴿وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾. اگر به کسی گفتند شما در نهرِ شراب شنا کن! نه یک نهر، ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾،[34] یا ﴿غَیْرِ آسِنٍ﴾.[35] شما در این نهرهای شراب شنا کن! در آن وقت چه چیزی درمیآید؟ این چه مَستی است؟ این سکرت و مستی که هست! این مستی را وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در ذیل آیه ﴿وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾ تفسیر کرده که غیر خدا هر چه شما نگاه کنید غبار است، آلودگی است و اگر کسی به جایی رسید که جز الله را ندید این طیّب و طاهر است، «إِذْ لَا طَاهِرَ مِنْ تَدَنُّسٍ بِشَیْءٍ مِنَ الْأَکْوَان»؛[36] هر کس خود را دید یا بهشت را دید یا حور و قصور را دید، این طاهر نیست «إِذْ لَا طَاهِرَ مِنْ تَدَنُّسٍ بِشَیْءٍ مِنَ الْأَکْوَان» این هم یک نحوه سکرت است.
بنابراین این چنین نیست که سکرات موت، مستی موت، مست کردن موت، اختصاصی به یک شخص داشته باشد دون شخص دیگر! حالا تا مستی چه باشد؛ یک وقت مَستی است که مثل اینکه قمر را ظلّ گرفته میشود تاریک، یک وقت مستی است که قمر در کنار شمس است و دیگر از خود نوری ندارد. حالا کسانی که این مطالب برای آنها سودآور نیست قرآن کریم میفرماید که اینها غفلت هستند: ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا﴾؛ این حرفها بود تو غافل بودی. این غفلت تشبیه معقول به محسوس است که حجاب ذکر شده است. این حجاب نوری، حجاب ظلمانی، خود این حجاب، حجاب دیدنی نیست، مثل پرده و دیوار نیست، فرمود: ﴿وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً﴾؛[37] این را که وقتی به مغنی و صاحب مغنی بدهی میگوید گاهی مفعول به معنی فاعل است مستور به معنی ساتر است؛ اما اگر بگویند «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»[38] میگوییم مستور به معنی مستور است نه مستور به معنی ساتر. کجا مفعول به معنی فاعل شد اینجا؟ این حجاب دیدنی نیست، جهل حجاب است، غفلت حجاب است، سهو حجاب است، نسیان حجاب است، غرور حجاب است، خودخواهی حجاب است؛ منتها دیدنی نیست، ﴿وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً﴾، این حجاب دیدنی نیست، نه اینکه مفعول گاهی به معنی فاعل است. گاهی هم میفرماید که چشم آنها در غطاء است: ﴿کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾؛[39] مگر ذکر را چشم میبیند؟ گوش ذکر را میشنود. فرمود کلّ آسمان و زمین ذکر ماست، شما را به یاد خدا متذکر میکنند، تنها لفظ که لازم نیست باشد. آسمان آیه است زمین آیه است آیات آسمان و زمین «ذکر الله» هستند و این شخص «ذکر الله» را ندید، ﴿کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾. پس معلوم میشود فرهنگ قرآن یکی دوتا و صدتا و دویستتا نیست، قول و لفظ و کلمه و ذکر و سماء و اینها معنای خاص خودش را خواهد داشت، این چنین نیست که ما به دنبال این بگردیم ببینیم که آن آیه قبل از این آیه شد معنا کنیم، فضا فضای وحی است، در فضای وحی جمیع اشیاء «کلمات الله»، «ذکر الله»، نغمات و صوت الهی هستند، حجاب همان حجاب غفلت است و مانند آن. فرمود این فرستادههای ما میگویند، گاهی حرفهای ما هم شاید به گوش او برسد ولی او شایسته نیست که ذات اقدس الهی بلاواسطه با آنها سخن بگوید.
پرسش: شما فرمودید اگر انسان هوای نفس را ببیند، در خواب بهشت را ببیند، حور و قصور را ببیند، اینها غیر خدا هستند؛ اما اگر از ائمه و انبیا توسل بجوییم چگونه است؟
پاسخ: همان طور است که انبیا را «بما أنه انبیاء الله» است «بما رسول الله»، «بما أنه کلمات الله» است. فرمود: «کَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّات»، ما با «کلمات الله» تماس داریم بیگانه نیست، فرمود: «کَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّات»، «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»،[40] ما با بیگانه تماس نداریم. ما با حرف خدا، با قرآن چگونه تماس داریم! اگر یک انسان کامل معصویم عِدل قرآن بود «کما هو الحق»، شما که قرآن میخوانید با بیگانه تماس دارید یا با «کلمات الله» تماس دارید؟ اگر گفتیم «انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَان»،[41] با «کلمات الله» تماس داریم یا با بیگانه؟ ما که قرآن را به سر میگذاریم و توسل میکنیم، به غیر خدا توسل کردیم ـ معاذالله ـ یا به «کلمات الله» توسل کردیم؟ این همان است. اما اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ اینها را نشناسد حساب دیگری دارد. خود قرآن هم همین طور است؛ ما قرآن را به عنوان «کلمات الله» روی سر میگذاریم، نه به عنوان اینکه ـ معاذالله ـ خودش مستقل است، آنها هم همین طور هستند.
پس فرمود: ﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾، برای همه. این مَستی هست؛ یا مستی تحت الشّعاعی، ظلّ گرفتن است که انسان عقل را از دست میدهد، یا این عقل در قبال ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ قرار میگیرد که هیچ کاری از خودش نمیبیند. حالا چه کسی به او میگوید؟ ﴿ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ﴾؛ چه کسی به او میگوید؟ الله میگوید؟ تا ببینیم شنونده چه کسی باشد! خزنه میگویند؟ ممکن است. سائق و شاهد میگویند؟ ممکن است، چون دارد که هیچ کسی نیست مگر اینکه سائقی میآید، شاهدی میآید.
در بخشهای سوره مبارکه «زمر» مقداری از این مسائل گذشت؛ آیه هفتاد به بعد سوره مبارکه «زمر» این است: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ زُمَراً﴾؛ همه سائق دارند؛ منتها کفار سائقشان همانند سائق دام است که از پشت سر هِی میکند، سائق مردان الهی بدرقهکنندهاند نه از پشت سر هِی بکنند. این سوق هم درباره تبهکاران است هم درباره پرهیزکاران: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ﴾ که هِی میکنند از پشت سر، ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً﴾، از پشت سر بدرقه میکنند. هر دو سوق است؛ اما تفاوت دارد. در آیه 73 دارد: ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدینَ﴾؛ آیا خازن میگوید؟ یا خود الله میگوید؟ اینجا که دارد: ﴿سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدینَ﴾، با ﴿خَزَنَتُها﴾ همراه است؛ اما حالا شاید در بعضی از موارد خود ذات اقدس الهی بگوید، صِرف این تسلیم دلیل نیست که فرشته میگوید، چون در سوره مبارکه «احزاب» ملاحظه فرمودید ذات اقدس الهی هم بر پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) صلات و سلام دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ﴾[42] همین است، هم در همان سوره مبارکه «احزاب» بر مؤمنین صلات و سلام دارد که ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾؛[43] خدا بر شما صلوات میفرستد، حیف این مقام نیست آدم برای هیچ چیز از دست بدهد؟! هیچ یعنی هیچ! آدم قرآن را داشته باشد روایت را داشته باشد، به دنبال این و آن بگردد؟! صلوات خدا مگر قابل قیمتگذاری است؟ فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ مگر شما نمیخواهید نورانی بشوید؟ با صلواتِ خدا نورانی میشوید، همین است! آدم اگر کلّ جهان را آیه او ببیند، چشم باز داشته باشد، گوش باز داشته باشد، نه بیراهه برود نه راه کسی را ببندد، به همه هم احترام میکند؛ اما همه را بنده خدا میداند، این کم مقام است؟! به دنبال چه میگردیم ما؟ فرمود خدا بر شما صلوات میفرستد. شما در بیانات مرحوم سید بحر العلوم میبینید که ایشان در الفوائد الرجالیه وقتی نام سید مرتضی را میبرد با نام خواجه طوسی را، میگوید هر وقت خواجه نصیر طوسی، نام سید مرتضی را در درس میبرد که میخواست بگوید سید مرتضی فتوایش این است نظرش این است، میگفت «قال السید المرتضی صلوات الله علیه»! حضار که تعجب میکردند که چه گونه است که خواجه نصیر بر سید مرتضی صلوات میفرستد؟! فرمود شما این آیه سوره مبارکه «احزاب» را نمیبینید؟ وقتی خدا بر سید مرتضی صلوات میفرستد چرا ما نفرستیم؟ این است! همه صلواتها البته در درجه اوّل برای اهل بیت عصمت و طهارت است. پس این مقام هست، همه هم در پیش داریم این روزها را. ﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ﴾، «حَادَ، یَحِدُ»؛ یعنی فرار میکردی، «حِیاد» یعنی تنهایی. شما از او فرار میکردی، این آمده دامنگیر شما شده. بعد میفرماید این برای این دنیاست، حالا که مُردید، ما نفخی داریم که مُردهها زنده میشوند؛ البته انبیا و اولیا که اینها مرگی به این معنا که غفلت باشد و این حالت باشد، این چنین نیست.
ما زنده به ذکر دوست باشیم ٭٭٭ دیگر حَیوان به نفخه صُور[44]
دیگران با نفخ و دمیدن در صُور زنده میشوند، ولی اولیای الهی همیشه زندهاند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره بقره، آیه129؛ سوره آلعمران، آیه164؛ سوره جمعه، آیه2.
[2]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[3]. الکافی(ط _ الاسلامیة)، ج1، ص21.
[4]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج1، ص32.
[5]. سوره قیامه، آیه5.
[6]. سوره قیامت، آیات1 و2.
[7]. سوره بقره، آیه129؛ سوره آلعمران، آیه164؛ سوره جمعه، آیه2.
[8] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[9] . سوره یوسف، آیه53.
[10] . وقعة صفین، النص، ص170.
[11]. سوره آلعمران، آیه45.
[12]. بحارالانوار، ج60، ص283.
[13]. سوره نحل، آیه40.
[14]. نهجالبلاغه، خطبه186.
[15]. سوره مریم، آیه34.
[16]. سوره طه، آیه96.
[17]. سوره یوسف، آیات18 و 83.
[18]. سوره یوسف، آیه9.
[19]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج2، ص90.
[20]. مرآة العقول، ج8، ص293.
[21]. أَضْغَاث: [ضغث]: جمع (الضِّغْث) است؛ «اضْغَاثُ احْلامٍ»: خوابهای پریشان و آشفته که تعبیر صحیح ندارد.
[22]. نهجالبلاغه، خطبه65.
[23]. سوره حدید، آیه3.
[24]. الغدیر، ج8، ص214.
[25]. سوره یس، آیه78.
[26]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص242.
[27]. الغدیر، ج8، ص214.
[28]. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئی)، ج10، ص398.
[29]. بحارالانوار، ج69, ص59.
[30]. ر.ک: الحدائق الندیة فی شرح الفوائد الصمدیة، ج1، ص356 ؛ «إنارة العقل مکسوف بطوع هوی ٭٭٭ و عقل عاصی الهوی یزداد تنویرا».
[31]. سوره انسان, آیه21.
[32]. تفسیر القمی، ج2، ص53.
[33]. سوره نور، آیه35.
[34]. سوره محمد، آیه15.
[35]. سوره محمد، آیه15.
[36]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج8، ص113.
[37]. سوره اسرا، آیه45.
[38]. دیوان حافظ، غزل307؛ «حلّاج بر سر دار این نکته خوش سراید ٭٭٭ از شافعی نپرسند امثال این مسائل».
[39]. سوره کهف، آیه101.
[40]. بحارالانوار، ج25، ص5.
[41]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص152.
[42]. سوره احزاب، آیه56.
[43]. سوره احزاب، آیه43.
[44]. دیوان سعدی، غزلیات، غزل 303.