07 05 2017 446089 شناسه:

تفسیر سوره قمر جلسه 14 (1396/02/18)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿إِنَّ الْمُجْرِمینَ فی‏ ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلی‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (51) وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ (52) وَ کُلُّ صَغیرٍ وَ کَبیرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ (55)﴾

در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر»، بعد از تبیین آن خطوط کلّی، هم سرّ عذاب کافران را بیان می‌کند و هم کار نهایی خلقت را تحلیل می‌کند و هم انذار را با تبشیر هماهنگ می‌کند و پایان کار اهل تقوا را بیان می‌کند. در جریان صنعت و خلقت که بحث قبلی بود، عصاره‌ آن این شد که کار بشر تابع قانون است و قانون تابع کار خداست؛ یعنی هر کس بخواهد کاری را در نظام تکوین انجام بدهد، هر صنعتی را بخواهد انجام بدهد، تابع قانون حاکم بر نظام خلقت است. اگر بخواهد از زمین استفاده کند، سدّی بسازد، برجی بسازد، از آهن استفاده کند برابر قدرت‌هایی که این اشیاء دارند برنامه‌ریزی می‌کند. اما ذات اقدس الهی که نظام آسمان و زمین را آفرید، خلقت خدا، تابع قانون خارج از نظام هستی نیست، زیرا خارج از نظام هستی چیزی نیست که کار خدا تابع آن باشد، بلکه خلقت خدا تابع علم ذاتی خدای سبحان است؛ لذا در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُون‏؛[1] یعنی اگر کسی سؤال از مبدأ قابلی بکند که خدا زمین را از چه چیزی خلق کرد؟ آسمان را از چه چیزی خلق کرد؟ این سؤال جا ندارد و بی‌مورد است، زیرا قبل از آسمان و زمین چیزی نبود که خداوند، آسمان و زمین را از آن خلق بکند و اگر سؤال از مبدأ فاعلی و غایی باشد، غیر از خدای سبحان چیزی نیست تا او بشود فاعل یا او بشود غایت و هدف، چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است ﴿وَ الْآخِرُ﴾[2] است، این یک بحث.

در ساختار داخلی نظام بخواهد بحث بشود، خلقت خدا هم متقن است، هم محکم؛ یعنی دارای حکمت است. متقن است، برای اینکه هیچ خلافی در ساختار درونی اشیاء نیست: ﴿الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾.[3] هر شیئی هر اندازه بخواهد مناسب شیئی و هدفی و کار باشد خدا به او داده است؛ یعنی بعد از اینکه خلق کرد، کان تامه اشیاء را آفرید در کان ناقصه؛ یعنی آثاری که می‌خواهد به او بدهد، برابر درجه هستی او به او می‌دهد ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ بعد او را هم برای مقصد خاص خلق کرد و راه رسیدن او به مقصد را هم به او آموخت؛ لذا فرمود: ﴿ثُمَّ هَدَی﴾؛ هدایت کرد؛ یعنی مقصد دارد اوّلاً، راه رسیدن به آن مقصد را هم به او نشان داده است، ثانیاً. پس چیزی در عالم عبث و بیهوده و بی‌فایده نخواهد بود، این هم یک مطلب.

در جریان صنعت، یک صُنع تکوینی است که کلّ نظام مصنوع خداست، یک صنعت فضیلت و تشریعی و تربیتی است که هم در قرآن کریم آمده و هم در روایات. در قرآن کریم ذات اقدس الهی به موسای کلیم می‌فرماید: ﴿وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏﴾؛[4] تو صنیعی برای ما هستی، مصنوعی برای ما هستی، صنعتی برای ما هستی، ساخته‌ای برای ما هستی، تو را ما تربیت کردیم برای اجرای دستورات خودمان، ﴿وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏﴾. این صُنع قرآنی هم در بیان نورانی امام اوّل(سلام الله علیه) است هم در بیان نورانی امام آخر(سلام الله علیهما). هم در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ‏ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»؛[5] هم در توقیع مبارک حضرت حجت(سلام الله علیه) هست که «نَحْنُ‏ صَنَائِعُ‏ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا»؛[6]یعنی همان طوری که ذات اقدس الهی درباره موسای کلیم فرمود: ﴿وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏﴾، بیان نورانی حضرت امیر این است که ذات اقدس الهی هم درباره اهل بیت می‌فرماید: «وَ اصْطَنَعْتُکُم لِنَفْسی». بیان توقیع مبارک حضرت حجّت هم این است که خدا درباره ما می‌فرماید: «وَ اصْطَنَعْتُکُم لِنَفْسی»؛ شما دست‌پرورده خاص ما هستید، شما را به عنوان خلیفه تربیت کردیم، شما را به عنوان مجاری فیض تربیت کردیم، شما فیوضات خاصّه را از ما می‌گیرید، رهبری مردم به عهده شماست، هدایت مردم به عهده شماست و مانند آن، این بخشی از صنعت ویژه است مربوط به آن.

مطلب دیگر مربوط به افعال حقیقی و اعتباری است؛ کار یک وقت حقیقی است؛ مثل حرکت‌هایی که انسان در خارج انجام می‌دهد؛ یک وقت اعتباری است که مجموع چند کار را یک عنوان به آن می‌دهند؛ مثل نماز، روزه و امثال آن. روزه عبارت است از مجموعه چند تا ترک است به ضمیمه یک نیّت به قصد قربت. این مجموعه که فعل خارجی نیست، خود ترک یک امر عدمی است نخوردن، نیاشامیدن، کذب بر خدا و رسول نرساندن، ارتماس نکردن، اینها تروک است و این تروک هم باید به قصد صوم باشد، قصد عنوان و قصد قربت باشد «لله». آنها هم عناوین نفسانی است و قلبی است. مجموع اینها وجود جدایی ندارد، ولی می‌گوییم صوم موجود است، صلات موجود است، صلات مجموعه حرکات و سکنات و اقوال و اذکار و اینهاست. اینها یک وجود اعتباری دارند، در وجود اعتباری صاحب شریعت احکام خاص دارد. در وجود حقیقی، صاحب تکوین احکام خاص دارد، اگر این احکام و این اعمال مطابق با آن احکام بود به آن مقصد می‌رسد وگرنه نمی‌رسد. وجود اعتباری یا اعتبار حقیقی است؛ مثل اینکه مسبوق به ملاک واقعی و تکوینی است، ملحوق به آثار تکوینی است، کارهای دین این طور است. درست است که بیع، شراء، صلات، صوم، حج، عمره اینها وجود تکوینی خارجی ندارند، مجموعه چند فعل و چند ترک ‌هستند؛ لکن هم مسبوق به ملاک تکوینی‌اند، هم ملحوق به بهشت و جهنم‌اند، هم بهشت و جهنم یک وجود واقعی تکوینی است هم آن ملاکات و مصالح و مفاسدی که در نظر گرفته شده وجود حقیقی است. یک وقت است که یک سلسله اعتبارات ذهنی است، مثل مدح و قدحی که در ادبیات هست نسبت به اشخاص، این ملاک واقعی داشته باشد یا پیامد واقعی داشته باشد این چنین نیست. این تشبیهاتی است، تنزیهاتی است، تمثیلاتی است که اعتبارات محض است؛ مثل اینکه چه کسی برنده می‌شود؟ چه کسی بازنده می‌شود؟ در فلان بازی چه کسی برنده است؟ در فلان بازی چه کسی بازنده است؟ و سرّش چیست؟ اینها یک اعتبارات نفس الامری نیست، ممکن است که طرز دیگری این اعتبارات را تنظیم بکنند؛ اما عبادت‌های الهی یک اعتبارات نفس الامری است؛ یعنی ملاک واقعی دارد، یک؛ پیامد واقعی دارد، دو؛ لذا موجود اعتباری اگر منشأ واقعی نداشته باشد از صحنه بحث علمی بیرون است. اما ملاک اعتبارات واقعی که منشأ واقعی دارد؛ نظیر عبادات و اینها، هم ملاک واقعی دارد هم پیامد واقعی دارد، هم مسبوق به حقیقت است هم ملحوق به حقیقت است؛ لذا می‌افتد در بحث‌های علّت و معلول به لحاظ آن مبادی حقیقی یا پیامدهای حقیقی، این هم یک مطلب.

کار انسان هر چه را ذات اقدس الهی به انسان بدهد، مادامی که انسان در دنیا هست این سند فخر نیست، این آزمایش الهی است. این بیان نورانی حضرت امیر از متقنات و محکمات بیان آن حضرت است که «إنَّ الْغِنَی وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ»؛[7] چه کسی توانگر است و چه کسی تهیدست است؟ در یوم حساب معلوم می‌شود، آن روز هر کس به پاداش خوب خود رسید یک واقعیت است؛ اما الآن خدای سبحان هر چه به هر کس می‌دهد امتحان است. اگر قدرت به کسی داد امتحان است و اگر قدرت به کسی نداد آزمون است، این یک مطلب.

سلامت امتحان است، بیماری امتحان است؛ منتها ما عادت کردیم بیماری را ابتلا می‌دانیم، ولی سلامت را ابتلا نمی‌دانیم، ولی در فرهنگ قرآن برابر آیه سوره «فجر» آنکه در بیمارستان بستری است او مبتلا به مرض است، آنکه در کارگاه خود مشغول کار است یا در پژوهشکده مشغول تحقیق است یا در مدرسه‌ها مشغول درس و بحث است او مبتلا به سلامت است، «مبتلا»؛ یعنی ممتحَن. سوره مبارکه «فجر» این است که فرمود ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ‏ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ﴾[8] ما بعضی‌ها را سالم قرار می‌دهیم، این مبتلا به سلامت است؛ یعنی ممتحَن به سلامت است، در کلاس امتحان نشسته است، این می‌گوید خدا مرا گرامی داشت یا مالی به او می‌دهیم، قدرتی به او می‌دهیم، منزلتی به او می‌دهیم، تمکّنی به او می‌دهیم، او می‌گوید خدا مرا گرامی داشت و اگر کسی را به جهت مقابل او امتحان کردیم، می‌گوید خدا مرا اهانت کرد: ﴿ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ٭ کَلَّا[9] این دو تا فرضیه را ذکر می‌کند، بعد هر دو را نفی می‌کند، می‌فرماید: ﴿کَلَّا. ما اگر به کسی نعمت دادیم، او را تکریم نکردیم، او را امتحان کردیم. تکریم در قیامت است، برای اینکه معلوم نیست که او از این نعمت چگونه استفاده می‌کند، او از این قدرت چگونه استفاده می‌کند! پس هر چه را خدا به ما داد آزمون است و هر چه را هم که به ما نداد آزمون است تا یکی را به شکر بیازماید و دیگری را به صبر بیازماید، این هم یک مطلب.

مطلب دیگر آن کسی که قدرت دارد خدا به او قدرت داد، ظلم او به خدای سبحان استناد ندارد، چند جای قرآن فرمود خدای سبحان از کارهای آنها بری است، زیرا قدرت نسبتش به عدل و ظلم «علی السّویه» است، او می‌تواند راه حق برود، می‌تواند راه باطل برود، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾،[10] ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْن‏،[11] ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾،[12] خدا قدرت می‌دهد، این قدرت هم می‌تواند نسبت به ظلم باشد، هم نسبت به عدل باشد. ظلم و عدل از مسیر این قدرت «متساویة الطرفین» به مبدأ ارتباط دارند. این ظلم به این شخص برمی‌گردد، این عدل به این شخص برمی‌گردد، در این «مجمع البحرین» و «مجمع النهرین» و «مجمع الفعلین» با هم هماهنگ می‌شوند، بعد همین قدرت به ذات اقدس الهی اسناد پیدا می‌کند. فعل خارجی به این «مجمع البحرین» می‌رسد، از راه «مجمع البحرین» که محور اصلی قدرت و اختیار است به این بارگاه می‌رسد، از اینجا به خدا اسناد پیدا می‌کند؛ وگرنه فعل زید که مستقیماً به خدا اسناد ندارد. خدای سبحان صریحاً خودش را تبرئه کرد.

پس قدرت یک «مجمع الامرین» است، یک؛ هم می‌تواند به حق، هم می‌تواند به باطل نفوذ کند، دو؛ ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ﴾ مشیئت با قدرت هماهنگ است، اگر کسی قدرت نداشته باشد که مشیئت ندارد، اراده ندارد، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾، ایمان مؤمن به این «مجمع البحرین» می‌رسد، از اینجا به «الله» ارتباط پیدا می‌کند. کفر کافر به «مجمع البحرین» می‌رسد، از اینجا به «الله» ارتباط پیدا می‌کند. کفر صادر از اختیار کافر به خدا مرتبط است. ایمان صادر از اختیار مؤمن به خدا مرتبط است. پس ایمان و کفر به خود شخص برمی‌گردد، اصل فعل به ذات اقدس الهی برمی‌گردد. قدرت یک امر «متساویة الطرفین» است، هرگز ظلم ظالم به خدا اسناد ندارد، خدا قدرت داد که این قدرت به مشیئت، به هر دو طرف نسبت پیدا می‌کند.

این تبیین فرمایش سیدنا الاستاد بود که ایشان می‌فرماید که اگر کسی درباره ساختار عالم بخواهد سؤال کند که خدا زمین را از چه چیزی خلق کرد؟ آسمان را از چه چیزی خلق کرد؟ این ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾، برای اینکه قبل از خلقت آسمان و زمین چیزی نبود، کار خدا خلقت است نه صنعت. یک صنعتگر بخواهد سدّ بسازد، برج بسازد، خانه بسازد، اتومبیل بسازد، این از موادّی کمک می‌گیرد و می‌سازد؛ اما ذات اقدس الهی که بخواهد اصل اینها را خلق کند جای سؤال نیست، برای اینکه قبلاً معدوم بودند، پس ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾.

درباره کارهایی که تنظیم کرده است، خود داخلی را که منظّم می‌کند، فرمود چون به علم ازلی ما مستند است، این بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» را این چنین تنظیم کرد که فرمود اینها مجرِم هستند، مجرم، مسحوب است، پس ساحبی دارد ﴿یُسْحَبُونَ﴾، وقتی اینها کشانده می‌شوند، پس کشاننده‌ای هست. اینها که مسحوب‌اند، متحرّک‌اند، یک محرِّکی دارند، کسی که کشانده می‌شود، کشاننده‌ای دارد و آن کشاننده، مدبّران امر ما هستند و مأموران ما هستند. اینکه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُجْرِمینَ فی‏ ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ٭ یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ﴾، پس ساحبانی دارند، کشاننده‌ای دارند، اگر کشیده می‌شوند، کشاننده‌ای دارند، این یک؛ و اگر به آنها گفته می‌شود: ﴿ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ﴾، پس گوینده‌ای دارند، ما می‌گوییم: ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ﴾.[13]

پس دو تا حرف است: یکی اینکه آنها مسحوب‌اند، مدبرات ما ساحب. به آنها گفته می‌شود: ﴿ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ﴾، گوینده مدبرات ما هستند. حالا سؤال می‌شود که چرا آنها را به طرف جهنم می‌کشانید؟ چرا به آنها می‌گویید: ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ﴾؟ می‌فرماید: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، کلّ این نظام با علم ذاتی ما تدبیر شده است، این اصل کلّی است. هر کس بیراهه برود آسیب می‌بیند، به قول حکیم فردوسی:

اگر بار خار است خود کشته‌ای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشته‌ای[14]

که غزالی می‌گوید من نصایح چهل ساله خودم را در یک بیت حکیم فردوسی دیدم، حکیم فردوسی می‌گوید در قیامت به برخی‌ها نیش می‌زنند به برخی‌ها پارچه‌های حریر و ابریشم و استبرق می‌دهند؛ آنکه به فکر نیش زدن این و آن بود، مثل آن است که یک درخت پرتیغ جنگلی را غرس کرده، مرتّب آبیاری کرده، الآن نتیجه‌اش فقط تیغ است. «اگر بار خار است خود کشته‌ای» و اگر ﴿مُتَّکِئینَ عَلی‏ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾،[15] یعنی روی فرش‌هایی راه می‌روند و تکیه می‌کنند که آستر آن ابریشم است؛ اما ابره‌اش چیست؟ خدا می‌داند! در قرآن از ابره فرش‌های بهشت هیچ سخنی نیست، برای اینکه ما چیزی نداریم که به ما بگوید. مهم‌ترین پارچه دنیا ابریشم است که آن آستر فرش بهشتی‌هاست. ابره‌اش چیست؟ خدا می‌داند! ﴿مُتَّکِئینَ عَلی‏ فُرُشٍ﴾ که ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، اما ظهائر آن چیست؟ «الظهارة ابره دان و البطانة آستر»؛ آستری‌ آن ابریشم است و یقیناً ابره‌ آن گرانبهاتر است. «اگر پرنیان است» به قول حکیم فردوسی «خود رشته‌ای»؛ یعنی یا دارو و درمان دارد، مشکلات بدنی مردم را حلّ می‌کند یا ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ[16] است، مشکلات اخلاقی مردم را حلّ می‌کند، این «خود رشته‌ای». بنابراین ذات اقدس الهی کار آنها را بد می‌داند، چون با نظام هستی هماهنگ نیست. کار خود را خوب می‌داند، چون با آن هندسه جهان‌شمول هماهنگ است.

«فهاهنا امور اربعة»: یکی کار شخصی؛ دوم نظام عمومی هماهنگ. یکی کار شخصی خدای سبحان که مدبرات ما ساحبان اینها هستند، چون اینها مسحوب هستند. مدبرات ما می‌گویند: ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ﴾، چون ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ وقتی که به ذات اقدس الهی رسیدیم، ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾. تا این محدوده جزئی هست، سؤال جواب دارد؛ اما چرا ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؟ دیگر ﴿لا یُسْئَلُ﴾، برای اینکه این به علم ذاتی برمی‌گردد، غیر ذات اقدس الهی چیزی نیست تا خدای سبحان از آن استفتاء کند و کار را از او بگیرد؛ لذا حکیمانه سیدنا الاستاد اینها را تنظیم کردند.

مطلب دیگر این است که چند جا، چون تبشیر را با انذار هماهنگ کرد بعد در آیه 43 هم که فرمود: ﴿أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ فِی الزُّبُرِ﴾، فرمود کسانی که طرز تفکر شما را داشتند ما قبلاً هلاک کردیم. ﴿أَشْیاعَکُمْ﴾؛ یعنی کسانی که پیرو این فکر و مکتب‌اند، قبلاً به عذاب الهی گرفتار شدند، شما هم به همین عذاب الهی گرفتار می‌شوید. ﴿أَشْیاعَکُمْ﴾ نه این است که کسانی که بعد از شما می‌آیند، کسانی که پیرو این مکتب فکری‌اند معذّب شدند، شما هم همین طور. ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾؛[17] نه ما فراموش می‌کنیم، نه فرشتگانی که ﴿کِراماً کاتِبینَ﴾[18] ما فرستادیم برای کلّ شما از طرف ما فرشتگانی هستند که ﴿یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾،[19] همه آنها هست. ﴿وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ ٭ وَ کُلُّ صَغیرٍ وَ کَبیرٍ﴾؛ لذا در قیامت انسان تعجّب می‌کند، می‌گوید که ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾؛[20] من می‌شمارم همه اینها را، خود کتاب هم شمرده همه اینها را. هر کار کوچک و بزرگ را این کتاب احصا کرده است. بعد می‌فرماید: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ﴾، این تبشیر در کنار آن انذار است، ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، این «جنّات» جمع است، چون متّقین جمع هستند. گاهی برای یک نفر چند تا بهشت است چند تا باغ است که ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ،[21] آیا این جنّت جسمی و جنّت روحی است در برابر کارهای خیر او و در برابر عقاید خیر او؟ یا نه، برای اینکه هر کاری یک جنّت خاص دارد جنّتش متعدّد است؟ ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾،[22] اگر ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ است، اگر ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾ است، معلوم می‌شود که بهشت‌های فراوانی باغ‌های فراوانی است. حالا یا مجموع برای مجموع است، جمیع برای جمیع است که فرمود متّقین در جنات‌اند، جنّت‌های زیاد برای متّقیان زیاد است؟ یا نه، یک متّقی ممکن است چند تا جنّت داشته باشد که فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ. آن نَهَر، مطلق است و دیگر نفرمود «أنهار». «أنهار» را در سوره مبارکه‌ای که قبلاً بحث آن گذشت؛ یعنی سوره مبارکه‌ای که به نام پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) است، آنجا در آیه پانزده سوره مبارکه 47 به این صورت آمده است: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ؛ آن بهشتی که متّقیان به آن وعده داده شده‌اند، ﴿فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ﴾؛ نهرهای فراوانی از آبی که هرگز بو نمی‌آید. آب برکه اگر در مدتی یکجا بماند به هر حال بو می‌آید و باید حرکت کند، جریان داشته باشد؛ اما آن آب این طور نیست، این نهر این آب اصلاً بو نمی‌آید، یک؛ ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾؛ نهرهایی از شیر هست که دگرگون نمی‌شود این دو؛ ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ﴾؛ نهرهایی از خمر است که ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾ است، نه خمری که مَست بکند و انسان نفهمد که دارد چه می‌کند!

دو وقت نور ماه به ما نمی‌رسد؛ یک وقت آنجایی که سایه زمین روی ماه قرار بگیرد، می‌گوییم ماه را ظلّ گرفته، نوری ندارد تا روشن باشد. یک وقت آن وقتی است که تحت الشّعاع است و در کنار آفتاب است، آن وقت نه اینکه نور نداشته باشد، تحت الشّعاع شمس است، ما دیگر او را نمی‌بینیم. عقل هم دو وقت مَست می‌شود تخمیر، مخمور شدن و خمار رفتن؛ یعنی از خود اثری نداشتن است. یک وقت او را ظلّ و گناه می‌گیرد، سایه معصیت می‌افتد روی عقل، عقل دیگر تخمیر می‌شود، این شخص مخمور می‌شود، مَست است، «لا یعقل» است و چیزی نمی‌فهمد. یک وقت تحت الشّعاع قلب قرار می‌گیرد، شهود الهی دیگر عقل را از کار می‌اندازد که عقل در آنجا کار نمی‌کند، فقط قلب کار می‌کند. در حقیقت عقل نور دارد و نور او تابع نور شهود است و کارش کار شهودی است. عقل دو وقت کاری خاص ندارد: یک وقت است که سایه گناه او را بگیرد او را ظلّ بگیرد، یک وقت تحت الشعاع شهود باشد. اینکه فرمود نهرهایی از خمر در بهشت است، این خمر تخمیرکننده عقل است به آن معنایی که او را تحت الشّعاع شهود ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[23] قرار می‌دهد، ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾، ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی﴾. اینکه فرمود متّقین ﴿فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، اگر این «نَهَرْ» مطلق باشد گرچه جمع نیست مطلق باشد، شامل آن انهار چهارگانه خواهد بود. برخی‌ها قرائت آنها «نَهر» است، نه «نَهَر»، این «نَهْر» می‌شود مطلق و شامل آن أنهار چهارگانه است و اگر «نَهَر» باشد؛ یعنی وضوح و روشن که با نهار هماهنگ است نه با «نَهْر». پس اگر «نَهر» بود می‌شود جنس و شامل آن أنهار چهارگانه است و اگر «نَهَرْ» قرائت کردند مخفّف «نهار» خواهد بود؛ یعنی وضوح و روشنی که نهار در مقابل لیل است، ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾.

پرسش: در جریان اصحاب طالوت فرمودند: ﴿إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَر.[24]

پاسخ: بله، غرض این است که این «نَهَرْ»؛ یعنی نهار و وضوح و روشنی. اگر «نَهْر» باشد، مطلق است و شامل آن أنهار چهارگانه سوره 47 می‌شود. اگر «نَهَر» باشد؛ یعنی وضوح و روشنی، به شهود رسیدند.

پرسش: ...

پاسخ: چون خمری که نجس است و اینهاست در بهشت که ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[25] آنجا اصلاً جای آلودگی نیست، نفی جنس است، نه تنها کار بد نیست، چیز بد هم در آنجا نیست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، زشت و زیبایی هست، این خمر دنیایی دو تا اثر دارد: یکی خوردن آن حرام است؛ دیگر اینکه این عقل را از بین می‌برد. این سمّ یک چیز بدی است، یک وقت است که کسی این سمّ را بخواهد بخورد حرام است، بله این در شریعت حرام است. یک وقت این کُشنده است، در قیامت در بهشت چیزی که ضرر به جان، به مال، به مدارک علمی، به مدارک عملی برساند ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾. این باید «لا لغوَ» باشد، ولی چون تکرار شد این «لا» با إعراب ذکر می‌شود. کار بد نیست، یک؛ چیز بد در بهشت نیست، دو؛ چنین جایی است. بنابراین سخن در این نیست که در قیامت، فعل معصیت نیست، کار بد هم نیست. اگر عقل را مخمور می‌کند، چون تحت الشعاع ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است. اینها کنار هم‌اند، متّقیان که ﴿فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ هستند، دیگر «واو» عطف و حرف عطف دیگری در کار نیست، ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، همان طوری که ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ، محتمل است که منظور از «جنّتان» جنّتی باشد که «تجری فیه الانهار» که جسم در آن است، جنّتی باشد که فرمود: ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾[26] اینجا هم به صورت روشن فرمود: ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ﴾، این هم جنّت خداست ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾، آنجا دیگر سخن از أنهار و سخن از أشجار و سخن از أکل و شُرب که نیست. ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، تقوا ملکه‌ای است که در انسان آن فرمانروایی را ایجاد می‌کند که جلوی نفس أماره را می‌گیرد، جلوی دهن او را می‌گیرد، جلوی قلم او را می‌گیرد. این طور نیست که زبان او باز باشد، قلم او باز باشد، دست و پای او باز باشد، همه اینها را کنترل می‌کند، او می‌شود مالک. انسان متّقی مالک است، ملیک است، زبان او باز نیست، گفتند شما درس سکوت بخوانید، بلکه سکّیت بشوید، بلکه ابن سکّیت بشوید، این مراحل سه‌گانه یکی پس از دیگری هست، صَمت و خاموش بودن که انسان هر حرفی را نزند، بیجا حرف نزند، این آزمون می‌خواهد. انسان وقتی ملیک باشد، مالک اعضا و جوارح باشد، اعضا و جوارح کار خوب می‌کنند، اطاعت می‌کنند؛ اما اگر ملیک نباشد؛ هر چه دست و پا و شهوت و غضب و وهم و خیال بخواهند انجام بدهد، این دیگر ملیک نیست. اگر کسی متّقی بود، مالک اعضا و جوارح و شئون درونی و بیرونی بود، در قیامت ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ جا دارد. اگر نه، بعد از حساب، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئا﴾،[27] مورد شفاعت شد، مورد عنایت شد، وارد بهشتی می‌شود که ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ است؛ اما دیگر ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشد نیست. آن گروه خاص‌اند که ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾. اما درباره اینکه فیض خدا متناهی است یا اشیای متناهی داریم یک سؤالات خوبی باید شود تا در آن زمینه بحث بشود که اشیای متناهی داریم یا نداریم و این سؤالی که درباره کار ارسطو شد اگر عالمانه یعنی عالمانه! محققانه نوشته بشود ممکن است جواب داده بشود.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره انبیا، آیه23.

[2]. سوره حدید، آیه3.

[3]. سوره طه، آیه50.

[4]. سوره طه، آیه41.

[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه28.

[6]. الغیبة(للطوسی)/ کتاب الغیبة للحجة، النص، ص285.

[7]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت452.

[8]. سوره فجر، آیه15.

[9]. سوره فجر، آیات16و17.

[10]. سوره کهف, آیه29.

[11]. سوره بلد، آیه10.

[12]. سوره انسان، آیه3.

[13]. سوره دخان، آیه49.

[14]. شاهنامه فردوسی, فریدون, بخش20.

[15]. سوره الرحمن، آیه54.

[16]. سوره قلم، آیه4.

[17]. سوره مریم، آیه64.

[18]. سوره انفطار، آیه11.

[19]. سوره انفطار، آیه12.

[20]. سوره کهف، آیه49.

[21]. سوره الرحمن، آیه46.

[22]. سوره الرحمن، آیه62.

[23]. سوره نور، آیه35.

[24] . سوره بقره، آیه249.

[25]. سوره طور, آیه23.

[26]. سوره فجر، آیات29 و30.

2. سوره توبه، آیه102.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق