أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً فَالْتَقَی الْماءُ عَلی أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلی ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْری بِأَعْیُنِنا جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (15) فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (17)﴾
سوره مبارکه «قمر» که با برخی از معجزات شروع شد، خطوط کلّی دین را مشخص کرد که اگر کسی همراه با توحید حرکت کرد از نعمت الهی برخوردار میشود و اگر منحرف شد خود را از فیض الهی محروم کرد. بعد از بیان این خطوط کلّی، قصص برخی از انبیا و امم را ذکر میکنند که مصداقی برای آن حقایق کلّی باشد. قبل از جریان عاد و امثال اینها، قصّه نوح(سلام الله علیه) و قوم نوح را ذکر میکنند، چنانچه در سوره مبارکه «نجم» قصّه نوح را به این مناسبت ذکر کرد، فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی﴾،[1] هم درباره قوم نوح یک بیان خاصّ دارد، هم درباره شخص نوح(سلام الله علیه) یک بیان مخصوص دارد و هم درباره کشتی نوح یک بیان ویژه دارد و هم درباره طوفان نوح. درست است که برخی از اقوام در برابر انبیا مقاومت کردند؛ اما هیچ قومی به طغیانگری قوم نوح نبود؛ لذا قرآن فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی﴾، سرّش این است که گرچه برخی از اقوام به ظلم و طغیان زندگی را سپری کردند؛ اما قوم نوح نُه قرن و نیم ظلم کرد و طاغیانه به سر برد، فرمود اینها ظالمترین مردم و طغیانگرترین مردم بودند، برای اینکه هیچ امّتی، هیچ قومی نُه قرن و نیم با پیغمبرش درگیر نشد، اینها درگیر شدند؛ لذا فرمود: ﴿هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی﴾. درباره خود نوح(سلام الله علیه) یک تعبیر ویژهای دارد که فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾،[2] این تعبیر هم قبلاً گذشت، در قرآن کریم منحصراً مختصّ به وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) است. درباره بسیاری از انبیا فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾،[3] بعد سلام خدا بر افراد باایمان هم هست؛ منتها آن سلام مخصوص مختصّ به انبیاست؛ چه اینکه در سوره مبارکه «احزاب» صلوات را بر پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) نازل کرد، نسبت به مؤمنین هم فرمود خدا صلوات میفرستد. در همان سوره «احزاب» که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ﴾،[4] در همان سوره «احزاب» نسبت به مؤمنین هم فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾.[5] پس این چنین نیست که صلوات فرستادن مخصوص پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) باشد، میشود بر مؤمن هم صلوات فرستاد، میشود بر مؤمن هم سلام فرستاد؛ منتها سلام، رایج است، ولی صلوات رایج نیست. فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، هر فیضی نصیب انسان میشود معلوم میشود به دعای فرشتههاست. همان طوری که بر موسی و عیسی و سایر انبیا(علیهم السلام) درود میفرستد، بر مؤمنین هم درود میفرستد. هم در سوره «احزاب» بالاختصاص این مطلب را ذکر فرمود، هم در بخشهای دیگر به دنبال سلام بر انبیا ذکر کرد؛ یعنی اگر فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾، بعد فرمود: ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾؛ یعنی ما بر بندگان با ایمان هم این درود را داریم. لکن درباره نوح(سلام الله علیه) چنین تعبیری نیامده؛ یعنی بعد از جریان حضرت نوح که فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾ که مخصوص نوح است، در تمام قرآن در یک جاست مختصّ به اوست، دیگر نفرمود: ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾. بر مؤمنین ما یک سلام جهانی بفرستیم. کدام مؤمن است که کار جهانی انجام بدهد تا ما بر او سلام جهانی بفرستیم؟
«فتحصّل أنّ هاهنا اموراً اربعة»: یکی اینکه بر پیغمبران سلام میفرستد؛ اما محدود. دوم اینکه همین سلام محدود را برای مؤمنین هم میفرستد، به دو دلیل: یکی سوره مبارکه «احزاب»؛ دیگری به دنبال همان قصص که فرمود: بر بندگان با ایمان هم این درود را داریم. سوم اینکه سلامی که بر نوح میفرستد یک سلام جهانی است: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾. یک جای قرآن است آن هم مختصّ به حضرت نوح است. چهارم اینکه در کنارش دیگر سلام بر مؤمنین نیامده، یک سلام جهانی بر فرد عادی این روا نیست. بعضی از معجزات است که معجزات جهانی است، این یک مطلب دیگر است. جریان سفینه نوح که آیا کلّ خاورمیانه را آب گرفته؟ یا در همان منطقهای که نوح(سلام الله علیه) بود عدّهای بر آن هستند که کلّ خاورمیانه را آب گرفته و شواهد آبگرفتگی آن را هم از نظر زمینشناسی ذکر کردند که غالب این بخشهای خاورمیانه نشان آن دارد که مدتی زیر آب بود. زمینی که مدّتی زیر آب بود و بعد الآن آبش فروکش کرده و خارج شده، یک علامت خاص علمی دارد که میشود تشخیص داد. آیا کلّ خاورمیانه را آب گرفته که کلمه «أرض» در قصّه نوح(سلام الله علیه) به کار رفته؟ یا منظور از این «أرض» «الف» و «لام» آن «الف» و «لام» عهد است؛ یعنی همان منطقهای که نوح(سلام الله علیه) زندگی میکرد، آن منطقه زیر آب رفته است.
«علی أی حال» این قصّه کشتی نوح را میفرماید: ﴿تَّرَکْنَاهَا﴾ یک معجزه جهانی است. در جریان مسیح(سلام الله علیه) و مادرش(سلام الله علیها) در آنجا دارد که ﴿وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾، یعنی مسیح(سلام الله علیه) با مریم، مریم(سلام الله علیها) با مسیح این مجموعه که زنی بیهمسر مادر بشود و پسری بدون پدر به دنیا بیاید، این مجموعه یک معجزه جهانی است. درباره این دو بزرگوار هم جمعاً ـ نه کلّ واحد فرداً ـ دارد: ﴿آیَةً لِلْعالَمینَ﴾، این گونه از معجزات جهانی که کمیاب است، معادل ندارد، در کنارش نمیفرماید: «و کذلک و کذلک». قصّه حضرت نوح این طور است؛ لذا در آن بخش پایانی سوره مبارکه «نجم» قصّه نوح را به عنوان اینکه قوم او أظلم و أطغی هستند یاد میکند، در جریان سوره مبارکه «قمر» هنگام طرح قصص انبیا قصّه نوح را ذکر میکند. در آنجا فرمود که سابق بر همه جریان نوح بود، اینجا بدون اینکه نام سابق را ببرد اوّلین پیامبری که ذکر میکند قصه حضرت نوح(سلام الله علیه) است. فرمود: ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾ یعنی قبل از این امت اسلامی، ﴿فَکَذَّبُوا عَبْدَنا﴾، تکرار تکذیب همان طوری که در بحث دیروز اشاره شد یا ناظر به آن است که اصل آنها نبوت عامه را تکذیب کردند، یک؛ اصلاً باور ندارند کسی از طرف خدا پیام بیاورد. دوم اینکه شخص نوح(سلام الله علیه) را تکذیب کردند. بنابراین این تکرار نیست. این ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا﴾، یکی ناظر به متن باشد یکی شرح؛ یکی اجمال باشد یکی تفصیل که تکراری در کار نباشد. بخشی دیگر اینکه ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا﴾، ناظر به استمرار تکذیب باشد، نه تعدّد تکذیب. اگر تعدّد تکذیب باشد وجه آن یا اجمال و تفصیل است، یا شرح و متن است که همان اجمال و تفصیل خواهد بود، یا تکذیبِ اصل نبوت است و تکذیب نبوت خاصّه حضرت نوح است. اگر این استمرار باشد وحدت است؛ یعنی مستمرّاً اینها حضرت نوح را تکذیب میکردند؛ لذا این سه، چهار وجه در این تکرار تکذیب آمده است، ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا﴾. بعد میفرماید که بنده ما را تکذیب کردند، در حقیقت حرفهای ما را نپذیرفتند: ﴿فَکَذَّبُوا عَبْدَنا﴾ و اهانتهایی کردند، ﴿وَ قالُوا مَجْنُونٌ﴾ او ـ معاذالله ـ دیوانه است و او را زجر دادند. این ﴿وَ ازْدُجِرَ﴾، یا «و ازدجر بالجن»، مجنون یعنی کسی که جن به او آسیب رسانده است. در بحث دیروز گذشت که ما در تعبیرات فارسی میگوییم دیوانه. دیوانه یعنی کسی که دیو او را زد و آسیب رسانده. این را عرب میگوید مجنون؛ یعنی جن به او آسیب رسانده است؛ البته آنها مسلمان دارند، مؤمن دارند، شیعه دارند، سنّی دارند، منافق دارند، کافر دارند و شیعیان و مؤمنان آنها کاری به کار کسی ندارند.
پرسش: اجنّه سنّی هم دارند؟
پاسخ: مرحوم علامه(رضوان الله علیه) از بعضی از آقایانی که آشنا به این فنّ بودند، میگفتند که برخی از اینها که با اینها آشنا بودند، میگفتند در بین ما سنّی نیست، چون اینها عمر طولانی دارند، برای اینکه در بین ما کسانی هستند که هنوز آن جریان غدیر را درک کردند؛ لذا در طایفه ما گفتند کسی سنّی نیست. به هر تقدیر شیعه دارند سنی دارند، یهودی دارند، مسیحی دارند، این که در سوره «احقاف» آمده: ﴿إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾، این جن یهودی بود که در جریان مسیحیت حضوری نداشت آن را هم قبول نکرد، ﴿إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾، این جن یهودی از جریان قرآن باخبر شد به همکیشان خود گفت که ما کتابی شنیدیم که بعد از تورات موسای کلیم نازل شده است.
به هر تقدیر این «وَ اکْفِنِی شَرَّ الْجِنِ وَ الْإِنْسِ»[6] که در دعای «کمیل» و بعضی از ادعیه آمده هم همین است. فرمود که اینها گفتند: ﴿مَجْنُونٌ﴾، پس مجنون یعنی جنزده و آسیبی از جن به آنها رسیده، ما هم در تعبیرات فارسی میگوییم دیوانه.
پرسش: کسی اشکال میکند که دیوانه کسی است که اختلالات روانی دارد.
پاسخ: اینها هم همین را میگفتند که میگفتند این مطلب عقلی نیست، مطلب برهانی نیست. اینکه به انبیا میگفتند مجنون؛ یعنی حرفهای روانی میزنی و ـ معاذالله ـ روانپریش هستی. ﴿وَ ازْدُجِرَ﴾ هم همین است، به وسیله جن زجر شده یا نه، خود این مردم که بددهنی میکردند و جسارت میکردند زجر میدادند. در سوره مبارکه «شعراء» آیه 115 به بعد دارد که قوم نوح به حضرت نوح اهانت میکردند، میگفتند: ﴿قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومینَ﴾؛ ما تو را رجم میکنیم، این زجر است، به هر حال این ﴿وَ ازْدُجِرَ﴾ که مزدجر هست، زجر دیده است، یا به وسیله جن زجر دیده است به اتّهام اینها، یا خود این دهکجیها و بیادبیهای اینها باعث زجر وجود مبارک نوح بود. پس این چند جهت درباره خصوصیت نوح است درباره کشتی نوح هم گاهی تعبیرات ویژه دارد، درباره حرکت و سکون کشتی تعبیر ویژه دارد، درباره موج طوفان هم تعبیر ویژه دارد. این است که در هر بخشی از قرآن وقتی قصه نوح(سلام الله علیه) مطرح میشود خصوصیتی از خصوصیات این صحنه را بازگو میکند. در بخشی از آنها که مربوط به حرکت و سکون این کشتی است فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾،[7] وقتی میخواهد حرکت کند؛ نظیر کشتیهای عادی نیست که با باد حرکت کند یا با موتور حرکت کند، این طور نیست، این به نام خدا حرکت میکند و به نام خدا لنگر میاندازد. «إرساء»؛ یعنی لنگرگاه یا لنگر انداختن؛ حالا یا اسم مصدر است یا اسم مکان، به هر حال به نام خدا لنگر میاندازد، نه یک لنگر خاصّی داشته باشد و به نام خدا حرکت میکند: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾. موج را هم که در سوره مبارکه «هود» مشخص کرده است؛ آیه 42 سوره مبارکه «هود» این بود: ﴿وَ هِیَ تَجْری بِهِمْ فی مَوْجٍ کَالْجِبالِ وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ﴾، این کلّ آن در حدّ یک سونامی بود در همه منطقهها، این موجش به اندازه کوه بود حرکت میکرد. پس امواجش را، حرکت را، سکون را، لنگر انداختن را، اینها در مقاطع گوناگون بیان کردند تا معلوم بشود که یک معجزه جهانی است. بعد وجود مبارک نوح این حرف را زده: ﴿فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ﴾ که اینها حرفهای ما را نمیپذیرند، یک؛ ما را مجنون تلقّی میکنند، دو؛ تهدید به رجم میکنند، سه؛ اینها مغلوبیت مقطعی است؛ البته آن غلبه نهایی با دین خداست، چون رسماً خدای سبحان فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾،[8] این یک موجبه کلیه است. استثناپذیر هم نیست. فرمود این کتابت الهی و قانون الهی است که ممکن است ذات اقدس الهی ظلمهایی که زید و عمرو نسبت به هم میکنند در یک مدت مهلت بدهد؛ اما کسی نسبت به دین او و نظام الهی بخواهد ستم بکند، این یک کیفر قطعی دارد: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾. آنجایی که به جنگ با قرآن و عترت کسی حرکت کرد، غرضش اهانت به قرآن و عترت بود، این دیگر این طور نیست که ذات اقدس الهی اینها را به قیامت ارجاع بدهد، قیامت حسابش جداست.
بنابراین اگر ظلمهای مقطعی و افراد اینها باشند، گاهی ممکن است که در دنیا گاهی هم به آخرت ارجاع داده بشود؛ اما اگر کسی در برابر دین بایستد، در تمام مقاطع تاریخی، آن نتیجه فتحصّل، پیروزی اسلام است. در هیچ مقطعی دین شکست نخورده است، فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾. هیچ پیغمبری شکست نخورده که دین او ـ معاذالله ـ زیر سؤال برود، وحی و نبوت زیر سؤال برود، این یک اصل کلّی است، تخصیصپذیر هم نیست، تقییدپذیر هم نیست؛ اما درباره موارد جزئی چرا.
وجود مبارک نوح به خدا عرض کرد: ﴿أَنِّی مَغْلُوبٌ﴾، ﴿فَانْتَصِرْ﴾؛ یعنی انتقام بگیر! نه تنها مرا یاری کن. گذشت که ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ خدا یقیناً از دشمن بخواهد انتقام میگیرد، ﴿وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ﴾؛[9] شما را امتحان میکند ببیند در جبهه نبرد تا چه اندازه موفق هستید. این انتصار به معنای انتقام است؛ وگرنه ذات اقدس الهی در اثر آزمون میخواهد ما را بیازماید وگرنه خود خدای سبحان قدرت مطلق دارد. اینجا هم وقتی نوح عرض کرد: ﴿أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ﴾، دیگر ذات اقدس الهی نفرمود ما دعای او را مستجاب کردیم به آن عمل خارجی که مصداق اجابت است اشاره کرده. نوح پیشنهاد نداد که چگونه مرا یاری کن، مسئله کِشتی و طوفان و اینها در ذهن نوح(سلام الله علیه) نبود، گفت مرا یاری کن، انتقام بگیر از طبقه طاغی ظالم. خدای سبحان هم با «فاء» تفریع بلافاصله فرمود ما درهای آسمان را باز کردیم. حالا ما عادت کردیم؛ البته باران که میآید با ابر میآید؛ اما آیا میشود باران بیاید و ابر نداشته باشیم؟ دلیلی بر امتناع نیست. نفرمود «أرسلنا الریاح» یا مانند آن ابر فرستادیم و از ابر باران باراندیم، فرمود درهای آسمان را باز کردیم، منظور از آسمان هم یعنی فضا، آن آسمان نجومی که معیار نیست. ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ﴾ البته اگر با ابر بود، هیچ دلیلی نداریم که مخالف آیه است. فرمود ما درهای آسمان را باز کردیم، ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ﴾، «إنهمر»؛ یعنی ریزش کرده است، «إنْصَبَّ»؛ مرتّب از درهای آسمان که گشوده شد آب میریخت. حالا اگر روایتی، تاریخی، آمده گفته که بدون ابر بود ما دلیلی بر امتناع این نداریم. راهی هم بر تکذیب این نداریم؛ البته اگر بخواهیم فتوا بدهیم، نیازی به صحّت آن تاریخ و روایت دارد، ولی اگر نقلی شده که این بدون ابر بود، احتمال آن هست. دلیلی بر نفی این نیست. ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ﴾، این درباره آسمان. ﴿وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً﴾؛ زمین را گشودیم که در منطقههای عادی چشمه باز شد و آبهای فراوانی از زمین جوشید. آبهای فراوانی از زمین جوشید، یک؛ آبهای فراوانی از آسمان بارید، دو؛ به اندازه نصاب که رسیدند دیگر دستور توقف داشتند. ﴿فَالْتَقَی الْماءُ﴾ با اینکه دو تا آب هست تثنیه نیاورد، برای اینکه اینجا جنس مراد است. ﴿فَالْتَقَی الْماءُ﴾؛ آبی که از بالا میآید، آبی که از پایین میجوشد، این دو تا آب برخورد کردند کلّ خاورمیانه یا آن منطقه را آب گرفته است. ﴿عَلی أَمْرٍ﴾ که تقدیر شده است، چون ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[10]هیچ چیزی برخلاف هندسه الهی و تقدیر الهی و اندازه الهی نیست، گتره و گزاف در عالم نیست، هر اندازه که برای کشتیرانی نوح(سلام الله علیه) لازم بود ما این آبها را جمع کردیم و خود حضرت نوح را با آن همراهانش ﴿وَ حَمَلْناهُ عَلی ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ﴾، کشتی و این جریان کشتیسازی را ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا﴾،[11] در بخشهای دیگری فرمود. الآن نام سفینه را نبرده، فقط از آن به عنوان ﴿ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ﴾ یاد کرده است؛ یعنی یک کشتی ساختگی بود؛ لوح داشت، چوب داشت، یک؛ میخ داشت، دو؛ این ﴿دُسُرٍ﴾ جمع «دِسار» است، همان مسمار را میگویند «دِسار»؛ یعنی میخ، به هر حال این با چوب و میخ ساخته شد. ﴿عَلی ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ ٭ تَجْری بِأَعْیُنِنا﴾، این یا به معنای چشمه است، یا به معنی چشم است، یا به معنی عون است، «علی أی حال» در دیدهبان ما و دیدگاه و در منظر ما این حرکت میکرد. اگر مدبّرات امر حافظان آن هستند، آنها عیون ما هستند، أعین ما هستند و اگر فرشتگان در تدبیر و حرکت آن سهمی داشتند، اینها دیدهبان ما هستند، با عین ما حرکت میکنند؛ چه اینکه با عین ما ساخته شد، ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا﴾، در اصل ساختن آن کشتی، کمک ما یا در منظر ماست و در جریان این کشتی کمک ما یا در منظر ماست، ﴿تَجْری بِأَعْیُنِنا﴾. این پاداش کیست؟ پاداش آن پیامبری است که مورد کفر قرار گرفته است: ﴿جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ﴾. گفتیم: ﴿کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ﴾[12] و بکذا و کذا. «الله» مکفورٌبه است، رسول خدا مکفورٌبه است، اینها که ﴿کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ﴾، «الله» میشود مکفورٌبه، رسول خدا میشود مکفورٌبه. اینجا چون خود ذات اقدس الهی دارد کیفر میدهد، فرمود: ﴿جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ﴾؛ یعنی کیفری بود که به کافران دادیم، یک؛ پاداشی بود که به مکفورٌبه دادیم، دو؛ ﴿جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ﴾.
پرسش: قرآن، عذابِ قوم نوح را سیل معرفی میکند، سپس اشاره به طوفان حضرت نوح دارد.
پاسخ: بله، به هر حال تعبیرات قرآن کریم در هر سورهای «صوناً عن التکرار» گوشهای از گوشههای این قصه طوفان را ذکر میکند.
پرسش: پس طوفان نیست آب هست، چون کلمه طوفان فقط یک جا در قرآن ذکر شده.
پاسخ: بله؛ اما ﴿وَ هِیَ تَجْری بِهِمْ فی مَوْجٍ کَالْجِبالِ﴾،[13] این یک آب استخرگونه نیست، این آب دونده و رونده و بالا و پایینآینده و آمدهای است که موج آن مثل کوه است و سلسله جبال ایجاد میکند، این میشود طوفان. ﴿وَ هِیَ تَجْری بِهِمْ فی مَوْجٍ کَالْجِبالِ﴾، حالا آن طوفان یک بار تعبیر شده، این لوازم طوفانی هم به این صورت است که ﴿فی مَوْجٍ کَالْجِبالِ﴾، که سوره مبارکه «هود» بود که قبلاً اشاره شد. این به خدا عرض کرد: ﴿أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ﴾؛ یعنی اینها دارند بر دین سلطه پیدا میکنند. خدای سبحان هم فرمود که این ﴿جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ﴾، پاداشی بود بشارتبخش برای مکفورٌبه، کیفری بود تلخ برای قوم کافر. ﴿تَجْری بِأَعْیُنِنا جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ ٭ وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾، این یا قصّهاش به وسیله انبیا در جامعه محفوظ ماند، یا خود این کشتی محفوظ بود. این ﴿لَقَدْ تَرَکْناها﴾، ببینید که ضمیر، ضمیر مؤنث است و آنچه گذشته است ﴿حَمَلْناهُ عَلی ذاتِ أَلْواحٍ﴾، این ذات که مؤنث است، ذی لوح نفرمود، ذی الواح نفرمود، چون سفینه مؤنث است، از آنجا به عنوان ﴿ذاتِ أَلْواحٍ﴾ تعبیر کرده؛ لذا ضمیری که در ﴿تَرَکْناها﴾ ارجاع داده، «ترکنا» آن ذات الواح را که سفینه است، ﴿آیَةً﴾. حالا برای چه کسی؟ درباره خود حضرت نوح در قسمتهای دیگر دارد که ﴿آیَةً لِلْعالَمینَ﴾؛ اما حالا درباره انبیای دیگر چنین تعبیری ندارد که ما چنین آیتی را ترک کردیم. برخیها مثل زمخشری در کشّاف،[14] ظاهراً شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم در تبیان[15] این را دارند که در اوایل امت اسلامی کسانی هم بودند که برخی از این تکه پارههای سفینه نوح را روی بالای کوههای جودی که میگفتند که در سلسله آرارات هست آنجا دیدند. حالا اثبات اینکه این قطعات کشتی همان کشتی هست، برهان میخواهد، ولی این میفرماید ما این را رها کردیم، یعنی ممکن است مدتی رها کرده باشند، کلمه «فی العالمین» یا «إلی الآن» داخل آن نیست.
پرسش: حضرت نوح از طرف قوم خودش که در داخل کشتی بودند مورد تمسخر قرار میگرفت، اگر هدایت کلّ خاورمیانه را گردن میگرفت، چون افراد دیگر که حجّت برای ایشان تمام نشده بود ... .
پاسخ: معلوم میشود که وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) یا بلاواسطه یا مع الواسطه با این قوم خاورمیانهای ارتباط برقرار کرد، چون جزء انبیای اولوا العزم است، انبیای اولوا العزم همگانیاند، گرچه همیشگی نیستند. تنها پیغمبری که هم همگانی است هم همیشگی دو تا اصل کلّیت و دوام را دارد، پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و اله و سلم) است. پیغمبران دیگر یا فاقد این دو اصل بودند، همگانی و همیشگی نبودن، برای یک قریه بودند؛ مثل ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ﴾، برای قریه حجر بودند یا برای قریههای دیگر بودند که اینها دیگر جزء اولوا العزم نیستند. اگر جزء انبیای اولوا العزم بودند همگانی بودند نسبت به تمام مردم آن عصر بودند، همیشگی نبودند، چون دینشان دین خاتم نبود. آن روزها جمعیت بشر که خیلی نبود، اگر وجود مبارک نوح جزء انبیای اولوا العزم هست که هست، ممکن است دعوت او جهانی بوده و مستحضرید وقتی مع الواسطه پیامی میفرستد، نامهای میفرستد، این گسترش رسالت آن پیامبر را میرساند. خود پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) که با بسیاری از افراد روستاها و مناطق دوردست تماس نداشت، یک مسافرتهای مقطعی داشتند، بقیه مردم را در همین مسجد هدایت میکردند. این است که جهنّمیها وقتی به جهنّم میافتند، فرشتههای مسئول دوزخ میگویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾[16] معنای آن این نیست که مگر پیغمبر نیامده درِ خانهات! یعنی مگر مسجد محلّ، آن حسینیه محل، آن حَرمی که داشتی، اینها سخنرانیها و مواعظی که در این مسجد، حسینیه و حرم میکردند مگر به گوش شما نرسید؟ نذیر هر کسی روحانی همان منطقه است. وقتی این احکام و آیات الهی را یاد میگیرد به مردم آن منطقه میرساند او نذیر است. اگر در بخش سوره مبارکه «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ لِیُنْذِرُوا﴾[17] همین است! این که میرود انذار میکند حرف خدا و پیغمبر را میرساند، اهل آن مسجد اگر ـ خدای ناکرده ـ گوش ندادند، در قیامت فرشتهها میگویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، مگر در مسجد نبودی؟ همین است. مگر در آن حسینیه نبودی؟ چرا نرفتی گوش بدهی؟ اگر علما، مبلّغان الهی، حرفهای ائمه و اهل بیت(علیهم السلام) را ذکر میکنند، میشوند نذیر؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «یس» آمده بود: ﴿أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ﴾ دو تا ﴿فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ﴾، اینها فرستادههای انبیا هستند که رسالت انبیا را به آن منطقههای دوردست منتقل کردند، حالا برهان قطعی ما نداریم که خاورمیانه را آب نگرفته است، جمعیت آن روز هم که خیلی نبود.
پرسش: «أو» را اگر به قصّه بزنیم که بشود «أحسن القصص» ... ؟
پاسخ: قصّهای در کار نبود. دارد که ﴿وَ لَقَدْ تَرَکْناها﴾، چون قبلاً در آیه سیزده دارد که ﴿ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ﴾، این هم به همان ذات الواح برمیگردد. بعد یک ترجیعبندگونهای که در بحث دیروز گوشهای از آن ذکر شده، امروز در تتمیم آن این مطلب مطرح است، این دو آیه را با هم به عنوان ترجیعبند ذکر میکند. میفرماید: ﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ ٭ وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾، آیا این دو تا با هم هستند؟ یعنی ﴿لَقَدْ تَرَکْناها﴾ که انذار است، این ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾ که تقریباً تبشیر است، اینها با هم هستند؟ یا این آیه پانزده دنباله قصّه قبلی است و آیه ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾ سرفصل قصّه بعدی؟ «علی أی حال» این دو تا باهم ذکر شدند. فرمودند که ﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ﴾، یعنی «نُذُرِی»؛ عذاب من و انذار من و تهدید من چگونه خواهد بود؟ و هیچ کسی در برابر عذاب الهی قدرت تحمل ندارد. این که میگویند جنگ با خدا! فرض ندارد که کسی در برابر خدا جنگ کند. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که قبلاً هم خوانده شد فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه»؛[18] خود انسان و شئون انسان و جمیع اعضا و جوارح و توانی که انسان دارد، جزء سربازان خداست. یک بخش دارد که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[19] یک بخش دارد که ﴿ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾،[20] از مجموعه این دو طایفه آیات وجود مبارک حضرت امیر استفاده میکند که اعضا و جوارح خود انسان هم جزء سربازان خداست. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی در برابر دین خدا بایستد، خدا بخواهد او را بگیرد، اگر در مسئله ربا یا غیر ربا فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ﴾،[21] معنای آن این نیست که خدا از جای دیگر لشکرکشی میکند؛ البته ممکن است آن طور هم باشد؛ اما خود انسان اعضا و جوارح او سربازان او هستند، طبق بیان نورانی حضرت امیر. آن وقت انسان حرفی میزند رسوا میشود، چیزی را امضا میکند رسوا میشود، جایی میرود رسوا میشود، این همان سرباز خداست. فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه»، اگر کسی را ـ خدای ناکرده ـ خدا خواست بگیرد، این یک امضا میکند رسوا میشود، حرفی میزند رسوا میشود. این طور نیست که خدا لازم باشد جای دیگر لشکرکشی بکند. چطور اعضا و جوارح شما علیه شما شهادت میدهند؟ اینها مأموران الهی هستند، پای آدم سرباز خداست، این طور نیست که پای آدم در اختیار خود آدم باشد ـ معاذالله ـ که انسان مستقل نیست. تمام اعضا و جوارح انسان سربازان خداست. فرمود اگر یک وقت کسی بیراهه رفته و خدا به او مهلت داده مغرور نشود، «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»، آنچه انسان تنهایی انجام میدهد در مشهد و منظر و مرئای خدای سبحان است. ما هستیم و این تعلیم و تربیت؛ لذا انسان باید همیشه مواظب خودش باشد. اگر ـ خدایی ناکرده ـ اراده الهی تصمیم گرفت که کسی را مسلوب الحیثیة بکند ـ معاذالله ـ او از جای دیگر لشکرکشی نمیکند، از همان زبان او، قلم او، بیان او، بنان او، پای او، دست او چشم او ـ خدای ناکرده ـ این چنین میکند؛ لذا فرمود: ﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُر﴾.
چند مطلبی مربوط به سؤالهای قبلی مانده بود که بخشی از آن مربوط به مطالبی است که در چند فصل مرحوم سیدنا الاستاد مرحوم علامه ذکر میکنند یکی سعد و نحس است و قمر در عقرب بودن است، تأثیر کواکب آسمانی است، ایشان یک بحث مبسوطی دو، سه صفحه بعد دارند، در سه فصل که آن جداگانه ذکر میشود. یک مطلب مربوط به خسوف است، چون زمین کروی است، آن هم کره است. آن بخشی از قمر که مواجه با منطقه زیست ماست، این یا همهاش روشن است، اگر ما خسوفی در کار نباشد، یا بخشی گرفته است و بخشی روشن است، معلوم میشود خسوف است؛ اما در مسئله هلال، در مسئله مَحاق، آنجا بخش وسیعی از قمر روبهروی ما نیست، خسوف، ندیدنِ قمر نیست، خسوف این است که آن بخشی از قمر که روبهروی ماست، در اثر اینکه سایه زمین روی آن است آن را نمیبینیم، این میشود خسوف؛ وگرنه در زمان هلال که یک گوشه را میبینیم و گوشه دیگر را نمیبینیم، چون روبهروی ما نیست، در افق ما نیست. در بخش مَحاق که ما یک گوشهاش را میبینیم، گوشههای دیگر را نمیبینیم، این مربوط به خسوف نیست، خسوف آن است که این بخشی از قمر که کروی است روبهروی افق ما است، این اگر در سایه قرار بگیرد میشود خسوف.
پرسش: در بخش هلال هم همین طور است، در بحث هلال، آن قسمتی از ماه را میبینیم که سایه نور خورشید دارد به آن میخورد.
پاسخ: بله، آن برای اینکه نور نمیگذارد ما ببینیم، نه اینکه سایه آن را گرفته باشد. آن بخشی که در قسمت دید ماست، آن قسمتش میشود هلال. غرض این است که خسوف این نیست که ما ماه را نبینیم، خسوف آن است که آن بخشی که در دید ما است، سایه زمین اگر به آن بخورد و آن دیده نشود، میشود خسوف، نه اینکه ما بخشی از ماه را که نبینیم آن بخش خسوف است.
جریان اینکه «النقیضان» محال است و امثال آن، این چند بار گفته شد. «النقیضان» محال است، ما محال را تصوّر میکنیم، این «میم» و «حاء» و «الف» و «لام» را این محال به حمل اوّلی محال است، به حمل شایع، صورت ذهنی است. «الواجب» را تصور میکنیم، اینکه واجب نیست، این یک مفهوم است. «النقیضان لا یجتمعان» این مفهوم است، اینها که نقیض هم نیستند. آن که مصداق این است این را که ما تصور نمیکنیم. مصداقش این است که چیزی را آدم هم بفهمد هم نفهمد، هم در ذهنش باشد هم در ذهنش نباشد، آن را میگویند نقیضان؛ اما «النقیضان لا یجتمعان» این به حمل اوّلی «النقیضان» نقیضان هستند، به حمل شایع نقیض هم نیستند. فرق حمل اوّلی و شایع دَه یعنی دهها بار اینجا گفته شد که حمل اوّلی، داریم حمل شایع صناعی داریم که بخشی از آنها قسمت ضعیفش در کفایه مرحوم آخوند هم آمده است. «النقیضان» این مفهوم است، این «النقیضان» که نقیضان نیستند. «المحال» که محال نیست، «العدم» که عدم نیست. ما عدم را میفهمیم، موجود ذهنی هم هست، این «عین» و «دال» و «میم» این مفهومِ عدم است نه مصداق عدم. این مفهوم مصداق ندارد، زیر آن خالی است. «النقیضان» نقیضان نیستند، «الواجب» واجب نیست، این که «الواجب» را ما درک میکنیم مفهومی است در ذهن ما.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره نجم، آیه52.
[2]. سوره صافات، آیه79.
[3]. سوره صافات، آیه120.
[4]. سوره احزاب، آیه56.
[5]. سوره احزاب، آیه43.
[6] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[7]. سوره هود، آیه41.
[8]. سوره مجادله، آیه21.
[9]. سوره محمّد، آیه4.
[10]. سوره قمر، آیه49.
[11]. سوره هود، آیه37.
[12]. سوره توبه، آیه54.
[13]. سوره هود، آیه42.
[14]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص435.
[15]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص448.
[16]. سوره ملک، آیه8.
[17]. سوره توبه، آیه122.
[18]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.
[20]. سوره مدثر، آیه31.
[21]. سوره بقره، آیه279.