أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ (48) لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ (50) وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ (52)﴾
بخش پایانی سوره مبارکه «قلم» درباره کسانی است که نسبت به قرآن کریم و همچنین نسبت به معاد داوری باطلی داشتند. قرآن را ـ معاذالله ـ کتاب غیر علمی و نافع تلقّی میکردند و معاد را منکر میشدند و میگفتند اگر معادی باشد ما همانطوری که در دنیا مرفه هستیم، در آنجا هم مرفه هستیم. قرآن کریم این زعم باطل را با پنج شش یا هفت وجه ابطال کرد که نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی دارید، نه شواهد عقلی دارید، نه شواهد نقلی دارید، بعد به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود آنچه به عهده من است که کوتاه نمیآیم، آنچه به عهده شماست که صبر و بردباری است، کوتاه نیایید، من خودم به حیات همه اینها خاتمه میدهم؛ منتها به نحو استدراج، اوّلاً ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾، ثانیاً.
استدراج این است که درجه درجه اینها را ساقط کند و پایین بیاورد. ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾ شواهد این سقوط را اینها نمیدانند، البته ممکن است دیگران بدانند، نفرمود این استدراج و سقوطِ تدریجی معلوم کسی نیست؛ فرمود این سقوط تدریجی معلوم آنها نیست: ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾، نه «من حیث لا یُعلَم». ممکن است خواصی از اولیا بفهمند که اینها به تدریج دارند سقوط میکنند. سقوط یک شخص ظالمی ممکن است مشهود اولیای الهی باشد که آنها میفهمند این به تدریج دارد سقوط میکند. بیماریهایی که باعث مرگ تدریجی است، برای طبیب مشخص است؛ ولی برای خود شخص معلوم نیست، پس استدراج یعنی درجه درجه اینها را پایین میآوریم، یک؛ خود اینها نمیفهمند تا برگردند و راه توبه را طی کنند، دو؛ خواص از اولیای الهی ممکن است بفهمند، سه.
فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾، در بخشی از آیات دیگر در سوره مبارکه «اعراف» همین مطلب را اشاره فرمود؛ آیه 182 سوره مبارکه «اعراف» که ـ بحث آن قبلاً گذشت ـ فرمود: ﴿وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾، چون اگر «من حیث یعلم» باشد، ممکن است برگردند. ما مدتها مهلت دادیم، اینها برنگشتند، حالا نمیخواهند برگردند، توفیق برگشت را از اینها گرفتیم: ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾ است.
بعد فرمود: ﴿وَ أُمْلی لَهُمْ﴾ فعلاً، ﴿إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾ و چون میخواهید ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾[1] و چون ﴿وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ﴾،[2] میخواهیم طرزی اینها را بگیریم که راه علاج اینها بسته باشد. بخش هفتم یا هشتم که این ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ﴾ عطف است بر آن ﴿أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ﴾، ﴿أَمْ لَکُمْ﴾ کذا و کذا، ﴿ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ٭ أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ ٭ أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ﴾، ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ﴾، این ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ﴾ بر آن عطف است. این چهار آیه در وسط، جمله معترضه شد.
فرمود: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً﴾؛ شما مگر از اینها اجری میخواهید که اینها زیر بار غرامت سنگین بروند، از این جهت دینگریز هستند؟ این هم که نیست، چون چیزی از اینها طلب نمیکنید: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، این جریان ﴿مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، در سوره مبارکه «طور» هم آمده است. آیه چهل سوره مبارکه «طور» این است: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، به هر حال غرامت بار سنگینی است و چیزی از اینها نمیخواهید؛ لذا جهنم را که گفتند: ﴿إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً﴾؛[3] یعنی بار سنگین تحمّلناپذیر است. شما یک هزینه سنگینی بر اینها تحمّل نمیکنید، رایگان دارید به اینها معارف را یاد میدهید، پس اینها هیچ بهانهای ندارند برای نپذیرفتن دستورهای الهی.
﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ ٭ أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ﴾، آیا الواح قضا و قدر در اختیار اینهاست که اینها بگویند چه کسی در آخرت مرفه است و چه کسی در آخرت مرفه نیست؟ این هم که نیست. هر کسی برابر کار خود پاداش یا کیفر میبیند.
در بخشهای قبل گذشت که انسان وقتی وارد صحنه اخلاق و حقوق دینی شد، سر چهارراه است یا به طرف فرشتهشدن حرکت میکند یا به طرف شیطان یا به طرف درّندهها یا به طرف چرندهها. هر خُلقی که برای او ملکه باشد و غالب اوصاف او را تشکیل بدهد به همان راه میرود. جریان فرشته شدن هم در بیانات نورانی حضرت امیر هست که فرمود: «لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة»[4] و محشور شدن عدهای هم با فرشتهها از همین راه است که عدهای از جانبازان مثل وجود مبارک جعفر که حضرت فرمود خدا دو بال به برادرم داد، خیلیها میروند در جبهه جانباز میشوند؛ ولی از خاندان ما کسی جانباز شد؛ مثل برادرم جعفر، خدای سبحان به او دو بال داد.[5] در ذیل آیه سوره «فاطر» که فرمود: ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾،[6] آنجا بعضی از روایات است که فلان جانبازی که بالی پیدا کرده است: «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّة»،[7] پس انسان راه بهشت را مییابد.
جریان شیطان که فرمود: ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ﴾[8] کارش همین نقشه کشیدن و به هم زدن و سیاستهای استکباری و امثال آن است. فلان کشور را با فلان کشور، سعودی را با یمن درگیر کردن این کار شیطنت است. این مسیر، مسیر شیطنت است. حیلهکردن، اختلاف انداختن، آتشافروزی کردن و مانند آن و داعیه برتری داشتن. هر جا سخن از «مَن» است، سخن از شیطان است؛ منتها گاهی حال است، گاهی ملکه. اگر این ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾[9] سالیان متمادی برای یک ملّت یا برای یک شخص ملکه شد، این جزء ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ﴾ است. در جریان ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾[10] که پیغمبر آنها گفت طالوت را خدا رهبر شما قرار داد، اینها گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾،[11] هر جا سخن از «ما» است، سخن از «من» است، سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ که شیطان است. اگر این حال بود، ممکن است ـ إنشاءالله ـ با توبه برگردد؛ اما اگر ملکه شد سالیان متمادی مستکبرانه گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ﴾، این ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ﴾ است. راه شیطنت را دارد طی میکند. آنها که جنگو هستند نه به عنوان رهبران استکباری، ظالم هستند، راهزن هستند، دزدان دریایی هستند، اینها درّندهاند. کسانی هم که گرفتار اجوفین هستند و فقط به فکر خوردن و غرائز هستند اینها در حکم بهیمه هستند. هر وصفی بر هر فرد یا ملّتی که غالب باشد، این فرد یا آن ملّت به صورت یکی از آن چهار گروه درمیآیند؛ لذا فرمود ما در قیامت اینها را به این صورت درمیآوریم.
در جریان حضرت یونس(سلام الله علیه) شش امر است که این بخش از آیات قرآن کریم آن امور ششگانه را مطرح میکند. یکی اینکه ایشان آن صبر برجسته را نداشت. مستحضرید دو نمونه را خدا در قرآن ذکر کرد: یکی انبیا و یکی مرسلین. درباره انبیا فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾،[12] درباره مرسلین فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾،[13] اگر انبیا درجاتی دارند، مرسلین درجاتی دارند، اولیا هم درجاتی دارند. ممکن است همه اینها که به مقامات «قرب نوافل»[14] رسیدهاند، درجاتشان فرق بکند، آن که به مقام ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[15] رسید، بهتر عمل میکند. آن که به آن مقام نرسید، به آن اندازه عمل نمیکند؛ لذا «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین»[16] با «قرب نوافل» هم سازگار است.
اما این امور ششگانه حضرت یونس(سلام الله علیه)، فرمود او باید این مسئولیت را حفظ میکرد، در مأموریت خود میماند و اینها را هدایت میکرد؛ ولی حوصلهاش به سر آمده و بیرون آمد. این کار او گرچه برای دیگران قابل عفو است؛ اما برای کسی که به مقام نبوت رسیده است، مسئول الهی است، پسندیده نیست. این کار را ایشان کردند، این کار کیفرش آن است که در شکم ماهی برای همیشه بماند، این یک؛ دو: در سوره «صافات» فرمود درست است که این کار آن کیفر تلخ را به همراه دارد؛ اما این مسبّح بودن، سبوح و قدوس گفتن، «سبحانک» گفتن برای او ملکه شد، او جزء مسبّحین است، این «مسبّح» اسم فاعل باب تفعیل نیست، این صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل. ملکه بود برای او، اگر جزء مسبّحین نبود میماند تا روز قیامت. در سوره مبارکه «صافات» به این صورت آمده است که اگر او جزء مسبّحین نبود: ﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾؛[17] یعنی «اُذکر» این صحنه را. ﴿إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ ٭ فَساهَمَ﴾؛[18] یعنی قرعه کشیدند و قرعه به نام او افتاد: ﴿فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضینَ﴾،[19] که باید به دریا بیفتد. ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ ٭ فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ ٭ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾،[20] حالا چگونه ذات أقدس الهی حیوانی را تا روز قیامت نگه میدارد، نباید تعجب کرد که اگر ولیّای از اولیای الهی عمر دراز داشته باشد، مشکلی دارد! این حیات به دست ذات أقدس الهی است، پس ممکن است یک موجود زندهای «الی یوم القیامة» بماند. تا روزی که کلّ این نظام سپهری میخواهد عوض شود. این دریا باید باشد، آب باشد، این ماهی باشد، تا یونس در دل ماهی «الی یوم القیامة» باشد. این ممکن است.
غرض این است که عمر طولانی داشتن، در برابر افاضه ذات أقدس الهی هیچ محذوری ندارد. این امر دوم. پس این باید تا روز قیامت میماند اگر این کار نبود؛ ولی چون جزء مسبّحین بود، از شکم ماهی باید نجات پیدا کند.
اما امر سوم و چهارم؛ امر سوم آن است که به هر حال این مأموریت را ترک کرد. دریاست، او از شکم ماهی درآمد و باید در بیابان سوزان بیفتد: ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾، ﴿وَ هُوَ سَقیمٌ﴾،[21] «عَراء»؛ یعنی بیابان لخت، عاری، نه سقفی دارد، نه جداری دارد، نه شجری دارد، نه سایهای دارد. این باید در چنین جایی میافتاد. ولی همانجا نه تنها تسبیح داشت، توبه داشت، «سبوحٌ قدوسٌ» گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ﴾، دریاب ﴿إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾،[22] این نالههای مکرر یونس در ظلمات، این باعث شد که ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾، ﴿وَ هُوَ سَقیمٌ﴾ نبود؛ بلکه ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾، ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾ بود. آنجا را تأمین کردیم، در کمال سلامت به ساحل افتاد. غذای او را تأمین، لباس او تأمین، آسایش او تأمین، فضای او تأمین بود. این امر چهارم است.
پس اگر او همان روش را میداشت و توبه نمیکرد: ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾، ﴿وَ هُوَ سَقیمٌ﴾؛ اما چون اهل تسبیح بود: ﴿تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ﴾، که به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) ـ همانطوری که قبلاً ملاحظه فرمودید ـ اگر کلمه نعمت در قرآن کریم با قرینهای همراه باشد، معلوم میشود که مثلاً نعمت باران است، نعمت مال است، نعمت فرزند است، نعمت موفقیت در جنگ است، موفقیت در علم است، یک نعمت خاصی است؛ اما وقتی «عند الاطلاق» گفتند نعمت، ایشان میفرماید نعمت ولایت منظور است؛ مثل «نَحْنُ النَّعِیم»[23] که در ذیل آیه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾;[24] فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم» که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) ذیل این آیه این روایت از آن حضرت است. ﴿أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾[25] هم نعمت ولایت است.
بنابراین این نعمت که قُرب کامل وجود مبارک یونس است، باعث شد که ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾؛ اما ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾، نه سقیم بود، نه عراء بود. نه بیمار بود، نه مریض بود، نه سرزمین عاری بود؛ بلکه ﴿شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾ بود، مسکن تأمین شد، لباس تأمین شد، غذا تأمین شد، همه چیز تأمین شد. این چهار امر.
میماند دو امر دیگر؛ این «إذ، إذ، إذ»ها باید مشخص بشود که به چه چیزی برمیگردد؟ فرمود کاری یونس کرد که شما نباید بکنید. یک کار دیگری کرد که اگر بکنید، موفق میشوید. آن کاری که کرد، شما نباید بکنید: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾،[26] که مسئولیت خود را رها کرد و از میان مردم بیرون آمد؛ اما آن کاری که باید بکنید این بود که در بحبوحه خطر مرتّب «سبوحٌ قدوسٌ» داشت: ﴿فَنادی فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾، این جای ائتساست! یعنی او را اسوه قرار بدهیم، تأسّی بکنیم. همه انبیا اسوه ما هستند. به ما فرمود او در آن دل ماهی این نالهها را داشت که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾. بعد دو مطلب را ذات أقدس الهی میفرماید؛ فرمود ما مشکل او را حلّ کردیم، یک؛ هر کس یونسی فکر بکند، مشکلش را حلّ میکنیم، دو؛ ﴿وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ﴾،[27] این تمام شد. ﴿وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ﴾؛ یعنی این راه مخصوص یونس نیست. هر کسی بگوید خدا، ما جواب میدهیم. حالا یا آن خطر هست یا خطرهای دیگر هست: ﴿وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ﴾. این امر ششم است.
بنابراین این راه حلّ هست هیچ یک ملّت نمیماند. فلان کس تحریم کرده، فلان کس گرفته! ما آن که اصل است آن را فراموش کردیم، همه این امور به دست اوست. همه این امور به دست اوست! ما موظفیم کارهایمان را انجام بدهیم اعتراض هم بکنیم، محاکمه هم بکنیم، همه این کارها را باید بکنیم؛ اما اینها ابزار کار است؛ اما آن کلید اساسی فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ﴾، این مطلب ششم است. به ما نفرمود شما دست از هر کاری بردارید، فقط دعا کنید! فرمود این کار را بکنید، حتماً این کار را انجام بدهید، این بیان نورانی حضرت امیر است، فرمود یک ملّت سنگبخور نباشید. این بیانات حضرت است در نهجالبلاغه. بارها به عرض شما رسید حوزه وقتی انقلابی میشود که شرح نهجالبلاغه آن مثل رسائل و مکاسب درسی بشود، وگرنه سالی یکبار نهجالبلاغه، آن دیگر نمیشود.
فرمود: «لاَ یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ»؛[28] ستم را جز ملّت پست کسی تحمّل نمیکند. فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»،[29] سنگ را از هر جا آمد برگردانید. همین علی است! بنابراین وقتی حوزه انقلابی میشود که نهجالبلاغه مثل رسائل، مکاسب درسی یعنی درسی! این جملات گفته شود، بحث شود، شواهد روایی گفته بشود، ملّت میشود زنده. این را کسی گفته که پشتیبان ملّت است، کسی که تمام کار به دست اوست، گفته است. یک وقت است کسی پیشنهاد میدهد طرح میدهد؛ اما کسی که «بِیَدِهِ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض»،[30] کلید آسمانها به دست خداست، او این حرفها را میزند به وسیله انبیا. اگر کسی تمام امور به دست اوست، به وسیله گاهی بیوسیله مثل قرآن، گاهی با وسیله مثل روایات، به ما بگوید سنگ را هر جا آمد، برگردانید: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» تأمین میکند. این امر ششم.
پرسش: با توجه به اینکه «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»[31] میتوانیم بگوییم بعضی از علما وارث یونس هستند؟
پاسخ: همهشان؛ البته بعضیها این مقامات خاصّه است، در این اصطلاحات عرفا دارند که این راه موسیٰ را میرود. همینهایی که اربعین میگیرند میگویند اربعین کلیمی، چون وجود مبارک موسای کلیم اوّل ذیقعده تا ده ذیحجه مهمان خدا بود در کوه طور بدون اینکه بخوابد یا بخورد و آرام بشود، چهل شبانهروز فقط ذکر میگفت، ناله میکرد، مذاکره میکرد، مناجات میکرد: ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً﴾، یک؛ ﴿وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾، دو؛ ﴿فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾،[32] سه؛ این اربعین کلیمی، اگر کسی این راه را برود، میشود وارث موسای کلیم؛ منتها اُولیٰ در همان چلّهگیری اوّل ذیقعده تا ده ذیحجه است که در همان دهه اوّل ذیحجه این دعا بین نماز مغرب و عشا که دو رکعت نماز میخوانند، آنجا مستحب است. بعد از حمد و سوره این ﴿وَ وَاعَدْنَا﴾ مستحب است. همیشه چلّهگیری درست است، راه آنها راه الهی است، فرق نمیکند.
پرسش: آن قسمت اوّل سوره یونس که ... .
پاسخ: آن را فرمود ﴿لا تَکُن﴾. آنجا جای ائتسا نیست. آنجا را نهی کرد که ﴿لا تَکُن﴾؛ اما اینجا را به ما گفت: ﴿وَ کَذلِکَ نُنْجِی﴾. این ﴿وَ کَذلِکَ نُنْجِی﴾؛ یعنی این راه همه است. آنجا را که نباید انجام بدهید، نهی کرد، فرمود مثل او نباش! اما حالا که او در خطر افتاد، همان راه تسبیح قبلی را ادامه داد، یک؛ از نعمت ویژه ولایی برخوردار شد، دو؛ این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾، برای او ملکه شده بود، سه؛ خدا او را نجات داد، چهار؛ بعد فرمود این مخصوص او نیست، شما هم باشید همینطور است: ﴿وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ﴾؛ منتها حالا آن حضرت چند بار گفت، خدا میداند. ما چند بار بگوییم! آنها که اهل راه هستند، گاهی ذکر نشان میدهند، بیست بار، سی بار کمتر، بیشتر، تا حالتی به آدم دست بدهد، این رقم خاصی ندارد، این مربوط به خود شخص است.
بنابراین این ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ﴾ یک مطلب است؛ یعنی پست خود را ترک نکن! در تأیید این فرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾، این تمام شد. این ﴿إِذْ﴾ نفرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی﴾؛ یعنی آن وقتی که گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ﴾؛ مثل او نباش! این کاملاً این ﴿إِذْ﴾ از قبل منقطع است به تمام معنا. ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾ این تمام شد. این ﴿إِذْ﴾؛ یعنی «أُذکر» این یک مطلب جدایی است که کاملاً یعنی صد درصد از جمله قبل مرتفع است؛ مثل او نباش! چه وقت؟ آن وقتی که قوم خود را ترک کرد. تمام شد. ﴿إِذْ﴾؛ یعنی به یاد این باش که ناله میکند: ﴿إِذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ﴾، نه اینکه «لا تکن اذ نادی»؛ مثل این حالت نباش. این حالت که حالت عبودیت است و حالت ولایت است.
یک وقت است کسی کاظم است، خشم خود را تحت سلطه خود قرار میدهد، او سرجایش میماند. «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا»،[33] این یعنی کاظم هستم. فرمود کم به من ظلم نکردند! استخوان در گلوی من بود، خاشاک در چشمم بود، همه را صبر کردم: «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا»، این میشود کاظم. یک وقت است انسان حوصلهاش سر میآید صحنه را ترک میکند، میشود مکظوم؛ یعنی این غیظ بر او مسلّط است، او کاظم در این حال نیست، مکظوم است، انبوهی از غضب بر او مسلط است. در این حال به هر حال خشم بر اینها مسلط است؛ ولی در همین حال ناله میکند، نه اینکه قومش را نفرین بکند. فرمود در آن حال که به هر حال خشم، غضب، درد، رنج بر شما مسلط شد، بگویید خدا: ﴿إِذْ نادی﴾؛ یعنی «أُذکر» این صحنه را که معلوم بشود که این جمله ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾، صد درصد مربوط به قبل است، این ﴿إِذْ نادی﴾، صد درصد یعنی «أُذکر»؛ به یاد او نباش، به یاد این باش! «أُذکر» آن وقتی که مکظومانه گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾، لذا ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾؛ ولی چون از ولایت الهی بهرهمند شد از شکم ماهی بیرون آمد و از دریا بیرون آمد: ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾، جای خوب، هوای خوب، مکان خوب، پوشش خوب، غذای خوب برای او تأمین شد.
﴿فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ﴾، در آن قسمتها دارد: ﴿وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ﴾. بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ﴾، این از باب «ردّ العَجُز علی الصدر»,[34] است مستحضرید که یکی از قوانین و آداب مُحَسَّن بودن این است که ذیل کلام به صدرش برگردد. صدر سوره «قلم» این بود: ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾،[35] ذیل و بخش پایانی آن هم این است که آنها میگویند تو مجنون هستی، در حالی که ﴿وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ﴾. این هم شرف جهانیان است، ما حرفی برای عرب یا عجم نیاوردیم، برای جهان حرف آوردیم. ﴿ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ﴾ است. بهرهبرداری از این شرف برای تو و سایر مؤمنین است، حالا آنها بهره نبردند بماند. ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِک﴾[36] که در بخشهایی از آیات آمده است. فرمود شما و پیروان شما! مثل اینکه قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾؛[37] است، ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛ اما آن که بهره میبرد ﴿هُدیً لِلْمُتَّقینَ﴾[38] است، وگرنه قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است. این هم تذکره جهانی است، هدایت جهانی است، نام و یاد جهانی است به یک معنا. هم نامآفرین و نامآورکننده جهانیان است، اگر قرآنی بیندیشند؛ لکن اکثری مردم چون چنین نیستند، ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِک﴾؛ مایه شرف تو و پیروان توست. آنها در جهان شریف و کریم هستند.
جریان چشم بد و چشم شور، غالب مفسّرین این جمله ﴿وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ﴾ را به همین چشم شور و چشم بد معنا کردند؛ یعنی با چشم ممکن است به شما آسب برسانند. بعضیها گفتند[39] که این دو تا اشکال دارد: یکی اینکه اوّلاً این چشم بد و اینها افسانه است و چیز درستی نیست و ثانیاً آنها که درباره چشم میگویند آن چشمی که موجب باشد؛ یعنی کسی که بگوید این خیلی خوب است، خوشش بیاید، جمالی، جلالی، شکوهی ببیند با این نگاه، آن چشم اثر دارد؛ اما آنهایی که با نگاه جنون و سحر و شعبده و عداوت و غضب نگاه میکردند، این چشم که چشم شور نیست. این دو تا اشکال را ایشان دارند؛ لکن غالب مفسّرین میگویند این کار شدنی است، یک؛ روایاتی از فریقین نقل شده است هم از طرف شیعهها هم از طرف سنّیها که چشم به هر حال رجل را به قبر وارد میکند؛ چه اینکه حیوان را به قِدر میرساند.[40] این روایات هست و گفتند آنها که چشم شور داشتند، حالا این به افسانه نزدیکتر است یا واقعاً درست است سه روز غذا نمیخوردند تا آماده بشوند برای چشمزدن. اصل مسئله که روح ممکن است تقویت پیدا کند و از راه دست یا از راه چشم کاری انجام بدهد، این ممکن هست، دلیلی بر نفی این نیست. روایت هم هست که شیعهها نقل کردند و سنّیها هم نقل کردند.
مرحوم بوعلی هم در بحث اسرار آیات اشارات و تنبیهات که اشارات و تنبیهات از مهمترین کتابهای فلسفی مرحوم بوعلی است و یک کتاب قدر و غنی است؛ یعنی متن برای ابن سیناست و شرح برای فخر رازی است که به تعبیر بزرگان این جرح کرده نه شرح، تا توانست متن را مورد نقد قرار داد. این دو نظر، نظر سوم نظر مرحوم خواجه طوسی(رضوان الله تعالی علیه) است که آمده حرفهای بوعلی را خوب تفسیر کرده و تبیین کرده اوّلاً، همه نقدهای فخر رازی را رد کرده، ثانیاً. این سه محور فلسفی است. بخش چهارم مربوط به مرحوم قطب الدین رازی است. قطب الدین رازی یکی از فضلای ورامین بود، درس خواند، درس خواند، درس خواند، شد حکیم، بعد شده داور بین الشّارحین. این کار کوچکی هم نیست. اوّلاً به خودش اجازه بدهد که بین خواجه طوسی و فخر رازی و احیاناً در حریم نظر بوعلی وارد بشود و داوری کند. این محاکماتی که ایشان نوشتند در پای همین اشارات چاپ شد، این رکن چهارم فلسفی است؛ یعنی متن برای مرحوم بوعلی است، شرح اوّل برای رازی، شرح دوم برای مرحوم خواجه که تمام اشکالات و نقدهای رازی را برطرف کرده و فرمایش شیخ را منقّح کرده، چهارم این قطب رازی، همین طلبه ورامینی این به جایی رسید که به خود اجازه داد که بین خواجه طوسی و فخر رازی داوری کند و محاکمات بنویسد و از کتابهای متقن فلسفی بشود. این محاکمات، محکمات، برای قطب رازی است که اهل همین ورامین است و شما شرح حال مرحوم شهید اوّل را ببینید! درست است که شهید ثانی قدر است؛ اما «و ما ادراک ما شهید اوّل»! این در زندان یک دوره فقه منقّح بنویسد و کتابهای غنی و قوی بنویسد و شاگردانی تربیت کند این کار شهید اوّل است. شهید اوّل از شهدای کمنظیر ماست، از فقهای کمنظیر ماست. همین شهید اوّل مقدمات دروس، مقدمات ذکری ایشان را مطالعه کنید. در شام فلسفه را نزد همین طلبه ورامینی خوانده است. افتخار شهید اوّل این است که فلسفه را نزد همین قطب رازی ورامینی خوانده است. گاهی محاکمه میکند. این کتاب از کتابهای متقن فلسفی است که در حوزههای رایج بود، الآن هم البته هست.
در بخشهای پایانی یعنی فصل بیست و نهم نمط دهم، چون ده نمط هست. نمط دهم در اسرار آیات الهی است. «النمط العاشر فی اسرار الآیات». نمط نهم مقامات عارفین است، همین امام رازی که به تعبیر خواجه اشارات را جرح کرده و نه شرح، قدم به قدم اشکال کرد، وقتی به نمط نهم که مقامات عارفین است، اسرار عرفان را و سلوکات عرفانی را عالمانه تبیین میکند، میگوید نه قبل از او، نه بعد از او تا این تاریخ، کسی عرفان را اینطور مدلَّل عقلی نکرده است. همین فخر رازی آنجا اعتراف میکند. این مقام نمط نهم است. اما نمط دهم در اسرار آیات است که چگونه ممکن است انسان با یک قُوْت کم، چند روز ممکن است و اربعین بگیرد؟ اینها را مرحوم بوعلی برهانی میکنند که ممکن است انسان با غذای کم زندگی طولانی داشته باشد و تمکّن از افعال شاقّه داشته باشد و از غیب «باذن الله» با خبر باشد و غرایبی از او صادر بشود، اینها را در نمط دهم ذکر میکند. در فصل بیست و نهم همین دوازدهم این مطلب را دارد، میفرماید: «اشارة الاصابة بالعین تکاد أن تکون من هذا القبیل»،[41] چشم شور از همین قبیل است که نفس که قوی شد، ممکن است این آثار را داشته باشد. حالا در هر ناحیهای تقویت میشود. «المبدأ فیه حالة نفسانیة معجبة تؤثر نهکاً فی المتعجب منه بخاصیتها»؛ این روح خاص با نگاه در منظور اثری میگذارد که او را از پا درمیآورد یا مریض میکند یا جمال و کمالش را میگیرد. بعد میفرماید: «و انما یستبعد هذا من یفرض أن یکون المؤثر فی الاجسام ملاقیا»؛ آنها که نظام عِلّی را خوب بررسی نکردند، میگویند حتماً علّت و مؤثر و سبب اثرگذار باید بچسبد به معلول و به جسم، اینها چون علّیت و تأثیرگذاری را خوب بررسی نکردند، مسئله چشم شور را منکر هستند. میگویند چگونه ممکن است انسان کسی را نگاه بکند و او را از پا در بیاورد؟! در نظام علّی لازم نیست که به او بچسبد، این روح قوی وقتی روح قوی شد، آثارش در دیگری نفوذ میکند. لازم نیست انسان از اینجا به جای دیگر برود، اگر توانست برود که میرود، اگر هم نتوانست، از همین جا متوسل بشود آن ذات مقدس میتواند مشکل را حلّ کند، اینطور نیست که حتماً انسان باید برود دست را به پنجره فولاد بزند تا نتیجه بگیرد. همینجا که نشسته است میتواند از امام هشتم کمک بگیرد، اینطور نیست. البته آن ثواب بیشری دارد.
فرمایش بوعلی این است که روح اگر قوی باشد، از راه دور هم اثر میگذارد، بدون واسطه اثر میگذارد. «و انما یستبعد هذا من یفرض أن یکون المؤثر فی الاجسام ملاقیا أو مرسل جزء أو منفذ کیفیة فی واسطة» اینطور نیست. «و من تامل ما أصلناه استقط هذا الشرط»؛ کسی قدرت روح را که ما تاکنون تثبیت کردیم، اگر بررسی کند، این شرط را ساقط میکند، نه ممکن است روح از راه خیلی دور هم اثر بگذارد. درست است که انسان نزدیک برود فیض بیشتر میبرد؛ اما اینطور نیست که توسل از راه دور بیاثر باشد. اینطور نیست. «استقط هذا الشرط عن درجة الاعتبار». مرحوم خواجه که این را شرح میکند میفرماید این درست است؛ اما به هر حال اصابه عین از همین قبیل است، لکن این برهان قطعی ما نداریم اینها «من الامور الظنّیة» است و امور ظنّی به هر حال شواهد میخواهد. روایات هم چون از طریق شیعه است هم از طریق سنّی که چشم شور اثر دارد را میشود پذیرفت و غالب مفسّران یعنی ادعای اجماع شده که این آیه ﴿وَ إِنْ یَکادُ﴾ را بر آن تاویل کردند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره فاطر، آیه43.
[2]. سوره آلعمران، آیه54؛ سوره انفال، آیه30.
[3]. سوره فرقان، آیه65.
[4]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت478.
[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه28؛ «قِیلَ الطَّیَّارُ فِی الْجَنَّةِ وَ ذُو الْجَنَاحَیْن».
[6] . سوره فاطر، آیه1.
[7]. الأمالی(للصدوق)، ص463.
[8]. سوره انعام، آیه112.
[9]. سوره اعراف, آیه12.
[10]. سوره بقره, آیه251.
[11]. سوره بقره, آیه247.
[12]. سوره اسراء، آیه55.
[13]. سوره بقره، آیه253.
[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه».
[15]. سوره نجم، آیه8.
[16]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج2، ص254.
[17]. سوره صافات، آیه139.
[18]. سوره صافات، آیه140.
[19]. سوره صافات، آیه141.
[20]. سوره صافات، آیات142 و143 و144.
[21]. سوره صافات، آیه145.
[22]. سوره انبیاء، آیه87.
[23]. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج2، ص476.
[24]. سوره تکاثر، آیه8.
[25]. سوره مائده، آیه3.
[26]. سوره قلم، آیه48.
[27]. سوره انبیاء، آیه88.
[28]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه29.
[29]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت314.
[30]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص419.
[31]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص32.
[32]. سوره اعراف، آیه142.
[33]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.
[34]. لغتنامه دهخدا، رد العجز علی الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمهای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.
[35]. سوره قلم، آیه2.
[36]. سوره زخرف، آیه44.
[37]. سوره بقره، آیه185.
[38]. سوره بقره، آیه2.
[39]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص512.
[40] . بحار الأنوار, ج 60 , ص 17؛ «وَ مِنْهُ رُوِیَ عَنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ الْعَیْنَ لَیُدْخِلُ الرَّجُلَ الْقَبْرَ وَ الْجَمَلَ الْقِدْر»َ.
[41]. شرح الاشارات و التنبیهات(الفخر الرازی)، ج2، ص142.