اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ (41) لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمیدٍ (42) ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلیمٍ (43) وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ (44)﴾
عالِم به غیب بودن پیامبر و ائمه(علیهم السلام) و اظهار آن با تدبیر الهی
پرسش:...
پاسخ: قرآن کریم بر ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است، ایشان عالِم به غیب بودند، برای اینکه به قُرب نوافل رسیدند و چون به قُرب نوافل رسیدند تحت ولایت کلیّه الهی میباشند, این مطلب اول. اگر بر اساس قُرب نوافل «إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»[1] و اگر در جریان گُم شدن شتر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن قصّه از نظر سند صحیح باشد،[2] هر جایی که اینها به اذن خدا مأمور به گفتن هستند سخن میگویند و هر جا که به اذن خدا مأمور به کتمان باشند، کتمان میکنند؛ نه اینکه ندانند! علم غیب اهل بیت(علیهم السلام) هم همینطور است. اگر کسی ـ کما هو الحق ـ «ولیّ الله» کامل بود، همه شئون او به اذن خدا و در تصرّف الهی است که ﴿إِنَّ ولییَ اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحینَ﴾،[3] چون انسان کامل تحت ولایت ذات اقدس الهی است، سکوت و کلام او, نطق و بیان او همه تحت ولایت اوست؛ کجا علم غیب را اظهار کند و کجا علم غیب را اظهار نکند، برابر حکمت و مصلحتی است که ذات اقدس الهی تدبیر میکند.
علت عدم راهیابی بطلان بر حریم قرآن
امّا در جریان آیه فرمود قرآن کتابی است بطلانناپذیر, چرا؟ برای اینکه هم مطابق با فطرت انسان است و از فطرت انسان خبر میدهد و فطرت عوضشدنی نیست؛ هم از ساختار اصلی عالَم خبر میدهد که این هم عوضشدنی نیست؛ هم از پیوند صحیح بین فطرت انسان و ساختار جهان خبر میدهد که آن عوضشدنی نیست. اگر «مُخبر عَنه» عوضشدنی نباشد ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[4] و اگر گزارش مطابق «مُخبر عَنه» باشد بدون کم و زیاد, پس این گزارش «حقٌّ» که ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾[5] اولاً, ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ﴾ ثانیاً؛ لذا کتابی که در یکی از اضلاع سهگانه مشکل داشته باشد، این ممکن است در عمود زمان عوض شود یا کشف خلاف شود یا چون «مُخبر عَنه» آن عوض شده است، خبر دیگر از صادق بودن میافتد؛ یکی از دو راه برای زوال مطلب کتاب هست: یا در اصل تطبیق درست نبود یا چون «مُخبر عَنه» دگرگون شد، این کتاب باید دگرگون شود، آن وقتی که گفت درست بود؛ اگر در اصلِ گزارش تام نبود این از اول باطل بود, اگر در اصل گزارش تام بود؛ ولی چون «مُخبر عَنه» عوض شد و الآن تاریخ مصرف آن گذشت، نسخ میشود. در قرآن کریم نه بطلان اوّلی راه دارد و نه نسخ ثانوی, زیرا این کتاب برابر آن عناصر سهگانه مثلث تنظیم شد، آنها هم به عنوان نفی جنس ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾. مصادیق جزئیه کاملاً در معرض تغیّرند، ذات اقدس الهی فرمود هر عصر و مصری حادثهای پیش میآید، یک صنعت جدیدی پیش میآید، یا ما یک چیز جدیدی خلق میکنیم و برابر آن یک قانون از همان کتاب باید استنباط شود. در سوره مبارکه «نحل» آیه هشت بعد از جریان «خَیل» و «بِغال» و «حَمیر» فرمود روزگار اینطور نیست که همه وسایل نقلیه شما همیشه همین «انعام» سهگانه باشند، درست است که ﴿وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زینَةً﴾؛ امّا خیلی از چیزها را ما بعداً خلق میکنیم ﴿وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾،[6] همین صنایع پیشآمده دریایی و صحرایی و هوایی ﴿وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ است، چون فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾.[7] بنابراین یک اصل کلّی و جامع را در کنار مصادیق جزئی ذکر میکنند، اگر ـ معاذ الله ـ گزارش قرآن با یکی از اضلاع سهگانه مثلث؛ یعنی فطرت بشر, ساختار خلقت, پیوند بین فطرت انسان و خلقت, اگر گزارش قرآن با یکی از این عناصر سهگانه مثلث موافق نبود، پس «أتاه الباطل من الرأس». اگر این «مُخبر عَنه»ها عوض شوند، قرآن در حدوث صحیح بود؛ ولی در بقا منسوخ میشود. بطلان چه به معنای زوال از اصل و چه به معنای نسخ در حرم امن قرآن کریم راه ندارد.
تبیین مشکل فکری ملحدین در مقام استدلال
بعد از این بیانات فرمود: شما یک مشکل جدّی دارید؛ مشکل جدّیتان این است که یا اهل استدلال نیستید یا اگر اهل استدلال باشید، بر فرض فلسفی حرفی بزنید، کلامی فکر میکنید. آنهایی که میگفتند شیء در حدوث محتاج به علّت است و در بقا محتاج به علّت نیست ـ البته محقّقین اهل کلام این حرف را نمیزدند، دیگران اینچنین میگفتند ـ بنای آنها بر این بود که اگر چیزی را پذیرفتند برای همیشه بپذیرند، آن وقت مثال میزدند به بِنا و بنّا و امثال آن که بنّا علت پیدایش ساختمان و بِناست و اگر بنّا رخت بربندد و از بین برود این بِنا سر جایش محفوظ است. کسی که نظام «عِلّی» را از امثله جزئی میگیرد، نتیجه و خروجی آن هم همین در میآید؛ اگر مسئله بِنا و بنّا و امثال آن را ذکر میکنند، اینها تمهید است تا ذهن بارور بشود که اصلاً نظام «عِلّی» یعنی چه؟ اینها فکر میکردند که بنّا علّت بِناست و این بنّا این بِنا را میسازد و از بین میرود، ولی بِنا هست؛ لذا ـ معاذ الله ـ میگفتند: «یقول لو جاز علی الباری تعالی العدم لما ضرّ عدمه وجود العالم»،[8] عالَم در حدوث محتاج به مبدأ است و در بقا ـ معاذ الله ـ محتاج به مبدأ نیست؛ امّا وقتی برایشان روشن کردند که بنّا علت بِنا نیست، تمام تلاش و کوشش بنّا و زیرمجموعه او و این حرکات دست و پای کارگران، اینها علت است که این آجر و سنگ بیاید پای کار و آجر و سنگ بیاید روی دیوار؛ امّا آنکه این آجر و سنگ را نگه میدارد، آن گچ و سیمان است، هر وقت آن گچ و سیمان در اثر بارش باران از بین رفت، دیوار هم فرو میریزد، بنّا که علت دیوار و ساختمان نیست، بنّا علت حرکت این مصالح است تا پای کار، اولاً؛ گذاشتن آجر و خشت است روی دیوار، ثانیاً؛ دست بنّا که قطع شود دیگر این آجر و سنگ روی دیوار نیست؛ امّا آن چیزی که این آجرها را نگه میدارد، ملات است نه بنّا؛ هر وقت آن ملات هست این دیوار هست و هر وقت نیست, نیست. خیال کردند بنّا علت بِناست، وقتی علیّت را آدم از عُرف بگیرد، فلسفی حرف بزند؛ ولی عُرفی فکر کند، خطرش همین است، یا فلسفی حرف بزند و کلامی فکر کند هم خطرش همین است.
این گروه که گرفتار بخشی از هرمنوتیک[9] و مانند آن هستند، اینها بر فرض فلسفی حرف بزنند، کلامی فکر میکنند.
واکاوی علت انکار ملحدین با تبیین عقل نظری و عملی
بیان مطلب این است که ما در دستگاه درون خود دو گِره داریم: یک گِره علمی داریم که این با سرانگشت عقل نظر بسته میشود، آن عقلی که متولّی اندیشه و علم است که حوزه و دانشگاه با این میگردد و یک گِره ایمانی داریم که محصول گِره عقل نظری را با جان خود گِره میزند، نه بین موضوع و محمول! عقل نظری وقتی وارد صحنهای شد موضوع را بررسی میکند, محمول را بررسی میکند, روابط اینها را ارزیابی میکند؛ اگر برای او مسلّم شد که این محمول از عوارض ذاتی آن موضوع است، آنگاه کشف میکند، چون سراج است و قانونگذار نیست، بلکه قانونشناس است؛ کشف میکند که «الف»، «باء» است، این «است» گِرهی است که با دست عقل اندیشهمدار بین موضوع و محمول خورده شد که این «الف» این «باء» را دارد «النار حارّة» یا «کلّ أربعة زوجة» و مانند آن. این گِره را در بین موضوع و محمول, عقل نظر با سرانگشت خودش میزند؛ لذا در کتابهای منطق ملاحظه کردید که میگویند: «تسمّی القضیةُ عقداً»، قضیه را عقد میگویند و آن را گِره میدانند، برای اینکه این «است» یک گره است بین موضوع و محمول, این برای عقل نظری است.
عقل عمل این است که عصارهٴ این عقل نظر را با جان خود گِره بزند، این اگر مشکل جدّی داشته باشد با اینکه صد درصد برای او روشن شد که «الف»، «باء» است؛ امّا حاضر نیست این را با جان خود گِره بزند؛ ممکن است انسان چیزی را یقین داشته باشد، آن هم یقینِ علمی، امّا باور نکند، این ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[10] همین است. وجود مبارک موسای کلیم هم درباره ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾ سخن گفت که این آیه مربوط به فرعون است, هم در آیه دیگر به فرعون گفت برای تو صد درصد مسلّم شد که حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ﴾؛[11] برای تو یقین شد که این مار سِحر, شعبده و جادو نیست، بپذیر! او نمیپذیرد. ممکن است انسان چیزی را صد درصد یقین داشته باشد؛ ولی قبول نکند، شاید تا حال بیش از ده بار این مطلب بازگو شد که رشته عقل نظر که متولّی اندیشه است، کاملاً از عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[12] جداست. انسان آنقدر ایمانش و کفرش آزادانه است که اگر چیزی صد درصد برای او مسلّم شد که حق است، ممکن است که باور نکند، چون آن یک کار دیگر است، مثالی هم که بارها گفته شد این است که ما در بیرون جانمان یک سلسله قوا و شئون داریم که مثل چشم و گوش مسئول ادراک هستند و یک سلسله قوایی هم داریم که مسئول حرکت و پویایی و عملاند مثل دست و پا, ممکن است انسان بین این دو جدایی ببیند مثل کسی که چشمش بیناست و گوشش هم شنواست, عقرب را میبیند, مار را میبیند؛ ولی فرار نمیکند، چون دست و پایش فلج است و ویلچری است، آنکه فرار میکند دست و پا هست، نه چشم و گوش, آنکه میبیند چشم و گوش است نه دست و پا, عالِم بیعمل هم همین است! این کسی که مطلبی را یقین میداند، خودش درسش را گفته و در موقع عمل بر خلاف عمل میکند، این برای آن است که محیط اندیشه او مشکل ندارد؛ امّا جای انگیزهاش فلج است، این عالِم فاسق میشود؛ زیرا بین آنچه که در عقل نظر با جان خود گذشت را گِره نزده است، آنها هم که گِره میزنند دو قسم است: یک قسم جامدند میگویند اینکه من فهمیدم «الی یوم القیامة» همین است, این را به جان خود گِره میزند, باور میکند و مؤمن میشود، بعداً هر چه بخواهی دلیل اقامه کنی برنمیگردد, چرا؟ چون نظرش این است که عقل عمل؛ یعنی اینکه عقیده درست میکند نه عقد, عقد بین موضوع و محمول گِره میزند, عقیده عصارهٴ قضیه را با جان خود گره میزند که معتقد میشود، این میشود ایمان, آن میشود تصدیق علمی، آن کسی که این کار را کرده; یعنی برابر عقل نظر عصارهٴ آن قضیه و عقد را با جان خود گِره زده است، در اثر تنگنظری میگوید راه همین است که من رفتم، این گرفتار هرمنوتیک است و هر متنی را که به او بدهی برابر خواسته خودش عمل میکند؛ امّا اگر کسی فلسفی فکر کرد فیلسوف بود گفت تاکنون این مطلب از این راه ثابت شد من هم باور کردم، الآن یک مکتب جدیدی است، من آن را هم بررسی میکنم و گوش میدهم, اگر راهی برای ابطال آن داشتم که عقیده قبلی را حفظ میکنم, اگر برای ابطال آن راهی نداشتم, برتر از عقیده قبلی خودم بود از نظر قبلی صَرفنظر میکنم و به نظر بعدی میرسم. اینکه میبینید در مورد مرحوم علّامه گفتند عقاید و فتاوای او به رقم کتابهای اوست که شهید نقل میکند، برای همین جهت است که او بر اساس مبانی چیزهایی را پذیرفت؛ امّابه آن سر نسپرد و برده آن نشد، وقتی فکر کرد مطلب دیگری آمده، این مطلب دیگر را به دست توانای عقل نظری حل میکند، بعد عقل عملی را میگوید برابر آن معتقد باش! این شخص فیلسوفانه فکر میکند؛ یعنی من حدوثاً و بقائاً تابع عقل نظرم و حدوثاً و بقائاً به علّت خود تکیه میکنم، نه اینکه به علت خود حدوثاً تکیه کنم و بقائاً میگویم مستقلّ هستم!
هماهنگی اضلاع سهگانه انسان و جهان دال بر بطلانناپذیری آن
قرآن کریم این را باز کرده، فرمود ما حرفی زدیم که با اضلاع سهگانه مثلث مطابق است؛ با جهان مطابق است، زیرا از جهان خبر دادیم ﴿مِنْ آیاتِهِ﴾[13] کذا و کذا, با فطرت شما مطابق است، برای اینکه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[14] فطرت شما را هم ما آفریدیم و جهان را که مسخِّر خداست مسخَّر شما کردیم تا از هر گوشه جهان بخواهید استفاده کنید راه باز است، پس پیوند شما با جهان عالمانه است, ساختار جهان عالمانه است, ساختار خلقت شما عالمانه است, هم درباره انسان میگوییم ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[15] هم درباره مجموعه این نظام میگوییم ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[16] که راجع به «کان» ناقصه است؛ یعنی ما به زیباترین وجه آسمان و زمین را آفریدیم, به زیباترین وجه انسان را آفریدیم, به زیباترین وجه پیوند آسمان و زمین را آفریدیم که اگر «أحسن» از این ممکن بود و خدای سبحان خلق نمیکرد به یکی از آن سه تالی فاسد بود: یا جهلِ او بود یا عجز او بود یا بخل او بود که «و التالی بأسره مستحیل فالمقدّم مثله»، پس این نظام میشود «أحسن», فرمود کتابی هم که ما نازل کردیم برابر این نظام است نه این نظام دگرگون میشود و نه در این کتاب دگرگونی راه دارد برای اینکه مطابق با هستی است؛ اگر از حقایق خارج خبر دادیم درست است و خارج عوضشدنی نیست؛ اگر از درون انسان آگاهتان کردیم ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛ اگر از پیوند انسان و جهان خبر دادیم ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، پس ما از جهانی خبر دادیم که این گزارش مطابق جهان است اولاً, «مُخبر عَنه» ما عوض نمیشود ثانیاً, این گزارش با مخبر عنه دائمالمطابقه است ثالثاً, پس ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ این برهان مسئله است.
دو بهانه مشرکان محقق و مقلّد در انکار پیام الهی انبیا
بعد میفرماید شما دو مشکل دارید: یک مشکل عصبی و قومی دارید و یک مشکل هرمنوتیکی دارید که حرفهای گذشته را تکرار میکنید. آن نیاکان شما در اثر خَلط بین تکوین و تشریع گرفتار شرک و جاهلیّت شدند، گفتند خدا از کار ما باخبر است که ما بتپرستیم؛ یک و خدا قادر مطلق است، دو؛ اگر بتپرستی بد بود خدا جلوی ما را میگرفت، سه؛ حالا که باخبر است و جلوی ما را نگرفت، معلوم میشود بتپرستی حق است، چهار؛ این عصاره حرف پژوهشگران شرک است که قرآن میفرماید شما در تکوین و تشریع اینچنین نیست که آزاد باشید! تشریعاً آزادید، ولی تکویناً راه چیز دیگر است! خدای سبحان اگر بخواهد جلوی فساد را بگیرد که همه مجبور میشوند کار صلاح و صالح را انجام بدهند، یک نظام اخروی است که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[17] شما را تعقیب میکند؛ ولی در جهان آزادید! این حرف محقّقان مشرک بود, مقلّدان آنها هم که تصدیق و تکذیب اینها تابع قبول و نکول نیاکان و تبارشان هستند ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾[18] قبول میکنند, ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾[19] قبول نمیکنند, ملتی که قبول و نکول او به تصدیق و تکذیب گذشتگان او باشد، میشود تقلید, اینها عناصر اصلی جاهلیّت بود.
پاسخ قرآن کریم به بهانههای مشرکان
قرآن کریم میفرماید شما یا گرفتار آن تعصّب جاهلی هستید که اگر ما این را به زبان عجمی میفرستادیم شما هرگز قبول نمیکردید یا بهانه میگیرید میگوید این درست است عجمی نیست و عربی است؛ ولی اعجمی است، اعجمی یعنی «عُجمه» دارد، روشن نیست و مبهم است. بهیمه را که میگویند بهیمه برای اینکه روشن نیست که دارد چه چیزی میگوید، حرفهایش مبهم است. انسان که حرفهای او روشن است را به عنوان صاحب بیان بودن قرآن معرفی کرده که ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنْسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیانَ﴾؛[20] انسان بیان دارد، مبهم نمیگوید، بهیمه نیست، حرفهای او شفاف و روشن و برهانی است.
فرمود: اگر ما غیر عربی میفرستادیم بهانه نژادی داشتید, عربی بود؛ ولی مبهم و شفاف نبود، میگفتید این اعجمی است، ما از همان اول هم گفتیم: ﴿کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ﴾[21] دعوا در کنار برهان هست, دلیل در کنار مدلول هست, حُکم در کنار موضوع خود آرمیده است، چیزی مبهم نیست: ﴿کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ﴾. در سوره مبارکه «شعراء» به آن سنّت جاهلیشان خبر داد و در این سوره به این بهانهگیری بیجایشان خبر داد؛ در سوره مبارکه «شعراء» آیه 198 فرمود: ﴿وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلی بَعْضِ الْأَعْجَمینَ ٭ فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ﴾،[22] ما اگر این قرآن را بر گروهی که عرب نبودند، اعجمی بودند نازل میکردیم و آنها بر شما قرائت میکردند، بر اساس تعصّبی که داشتید باور نمیکردید، الآن که برای شما به زبان «عربی مبین» نازل کردیم، میگویید این شفاف و روشن نیست، کجای آن شفاف و روشن نیست؟! ما که بیّنات و ادلّه و شواهد را در کنار ادعاهای خود ذکر کردیم! در طلیعه همین سوره مبارکه «فصلت» فرمود: ﴿کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾؛ منتها مشکل شما این است که یا عالِم نیستید یا اگر هم عالِم باشید جزء «قوم یَعلم» نیستید، «قوم یَعلم» قبلاً هم به عرضتان رسید که ما گروهی به نام «قوم عالِم» چه از عرب و عجم و تازی و فارس و لُر و ترک نداریم. «قوم یَعلم» یعنی گروهی که قائم به علم هستند، هر عالم و دانشمندی جزء این گروه نیست، کسی که درسخوانده است، امّا گاهی بیراهه میرود, کجراهه میرود و در هر موضوعی درست نمیاندیشد این جزء علما هست؛ امّا نه ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ و نه جزء ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾؛[23] مثل اینکه کسی عادل است و گاهی کجراهه میرود، بله این شخص عادل هست، امّا «قائم بالقسط» نیست. ما یک عادل داریم و یک «قائم بالعدل», یک عالِم داریم و یک «قائم بالعلم», یک عاقل داریم و یک «قائم بالعقل», قرآن کریم بین علما و «قوم یعلمون» فرق گذاشت, بین عقلا و «قوم یعقلون» فرق گذاشت, بین عادل و «قائم بالقسط» فرق گذاشت، چه اینکه بین «قائم بالقسط» و «قوّام بالقسط» فرق گذاشت، هر کاری یک حدّ خاصی دارد؛ برای پیشنمازی عادل کافی است، برای شنیدن صیغه طلاق عادل کافی است؛ امّا برای اداره مملکت که اموال فراوانی دست او باشد این عادل کافی نیست، این باید «قائم بالقسط» باشد، در محکمه قضا باید «قوّام بالقسط» باشد تا نلغزد و نلغزاند. فرمود شما نه این هستید و نه آن, ما هر دو را برای شما بیان کردیم ﴿فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا﴾ امّا ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾، شما یا عالم نیستید یا قائم به علم نیستید، مشکل شما چیست؟
مقصود از أعجمی نبودن قرآن
این «أَعْجَمِیٌّ» را که دو همزه دارد، بسیاری از قاریان به تعبیر مرحوم شیخ طوسی در تبیان همان ﴿ءَ أَعْجَمِیٌّ﴾ قرائت کردند که فرمود: «قرأ الباقون» با دو همزه,[24] برخیها گفتند مثلاً ثقیل است و اینها که یک همزه را قرائت کردند، چه اینکه معمولاً با یک همزه نوشته شده است. فرمود: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا﴾ که ﴿فُصِّلَتْ آیاتُهُ﴾ نباشد ﴿لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ﴾، در سوره «شعراء» و مانند آن میگویند چرا بر عربها نازل نشد یا چرا عربی نیست؟ در اینجا گفتند چرا مفصّل نیست، معلوم میشود «أعجم» گاهی در مقابل عرب است و گاهی در مقابل مفصّل و توضیح داده شده است ﴿لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ أَعْجَمِیٌّ﴾؛ یعنی «أ أعجمی» که بسیاری از مفسّران با دو همزه قرائت کردند; ولی این قرائت که الآن هست با یک همزه است و برای ثِقل در قرائت میباشد ﴿أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ﴾؛ یعنی اینها با هم فرق دارند ﴿ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ﴾، چون مفصّل نیست, مبیّن نیست, مشروح نیست, مستدل نیست, مدلّل نیست, «أعجمی» است. عربی آن است که مبین باشد که «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن».[25]
جمود فکری مشرکان علت نپذیرفتن قرآن
بعد ذات اقدس الهی میفرماید ما که گفتیم ﴿کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ﴾؛ منتها شما یک مشکل جدّی دارید یا اهل استدلال نیستید یا اگر اهل استدلال هستید و میگویید باورهای عقل عملی محصول تحقیق عقل نظری است این را در مقام حدوث میگویید در مقام بقا نمیگویید؛ یعنی همان حرفی که برخی از متکلّمین میزدند که معلول به علت محتاج است در حدوث یا در بقا به مسئله بِنا و بنّا تمسّک میکردند، همان مطلب فاسد کلامی دامنگیر شما هم شده؛ ولی اگر مثل متکلّمین شیعه فکر میکردید همان مطابق معقول فکر میکردید که معلول به علت محتاج است حدوثاً, معلول به علت محتاج است بقائاً, اگر یک فکر تازهای آمد دیگر انسان گرفتار هرمنوتیک و امثال آن نخواهد بود برابر همان برهان میپذیرد نه اینکه بر یافته خودش حمل کند و اصرار داشته باشد که این همان است که من میفهمم, آن قدرت را داشته باشد که بین خود و بین فرآوردههای خود جدایی بیندازد، این هنر را داشته باشد که هر وقت خواست بین خود و باورهای خود تفکیک کند و آن را به دست عقل نظری که متولّی اندیشه است بگذارد، بعد خوب تصمیم میگیرد؛ امّا واقعاً مستدل باشد حدوثاً و بقائاً تابع عقل نظری است؛ یعنی تابع استدلال است، اینجا فرمود: ﴿قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾؛
کوری دل سرّ انکار مشرکان
فرمود شما یک مشکل جدّی دارید، حرفها را با چشم درون باید دید و فهمید، شما درِ این چشم درون خود را قفل کردید و گفتید حکم همین است که ما فهمیدیم، دیگر این در را باز نگه نداشتید، چون درِ شما قفل است: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾،[26] درِ دلِ خودتان را قفل کردید، نمیگذارید حرفها برود داخل, چون نمیگذارید این حرفها وارد شود، گاهی میگوید: ﴿قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ﴾[27] درست میگویید, گاهی میگوییم ﴿وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی﴾ درست میگوییم, گاهی شما میگویید قرآن اثر ندارد که ما هم میگوییم درست میگویید، برای اینکه بیماری که بهترین و شادابترین و شیرینترین گلابی برای او بَد است، چون دستگاه گوارش او زخمی است این از گلابی بَدش میآید، این نقص برای گلابی نیست، این برای آن است که دستگاه گوارش شما آسیب دیده است، برای این است که فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ﴾؛ امّا ﴿وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً﴾.[28] چرا ﴿وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی﴾ هستند؟ برای اینکه شما خفّاشمنش هستید. چرا ﴿لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ تَباراً﴾؟ برای اینکه دستگاه گوارش شما بیمار است. اگر دستگاه گوارش شما بیمار نباشد، این ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً﴾[29] میشود، نه ﴿فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾[30] باشد.
نزدیکی خدای سبحان به مشرکان و دوری معنوی آنان از او
بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾ که بعد هم فرمود قُرب و بُعد نزد شما یک اضافه «متوافقة الأطراف» است؛ یعنی اگر شما یک «الف» داشتید و یک «باء» که «الف» به «باء» نزدیک بود «باء» هم به «الف» نزدیک است، شما همین را میفهمید؛ امّا به نظر ما قُرب و بُعد معنوی اضافه «متخالفة الأطراف» است، ممکن است «الف» به «باء» نزدیک باشد؛ ولی «باء» از «الف» دور باشد، الآن اگر کسی دوستی دارد یا برادری دارد که سالیان متمادی در مسافرت است، او همواره به فکر برادر هست، وقتی برادرش از سفر رسید، آمده کنار او نشسته و این لباسها به هم چسبیده است، این برادر او را میبیند، نزدیک است؛ امّا «او نمیدیدش از دور خدایا میکرد»،[31] یکی نزدیک است دیگری دور, لکن خدای سبحان به همه نزدیک است ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾،[32] اینکه فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[33] این مختصّ به اهل ایمان نیست، با کافر و منافق و مؤمن هر سه ذات اقدس الهی «علی وزانٍ واحد» نزدیک است؛ امّا یک عدّه ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾. «بصیر» به «اعمیٰ» نزدیک است؛ امّا «اعمیٰ» از «بصیر» دور است. «سمیع» نسبت به «اصمّ» نزدیک است؛ ولی «اصمّ» از «سمیع» دور است. فرمود ما نزدیک هستیم؛ امّا یک عدّه ﴿أُولٰئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾، این قُرب و بُعد اضافه «متخالفة الأطراف» است که ﴿أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352.
[2]. الخرائج و الجرائح، ج1، ص102؛ «أَنَّ الصَّادِقَ (علیه السّلام) قَالَ أَصَابَتْ رَسُولَ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فِی غَزْوَةِ الْمُصْطَلِقِ رِیحٌ شَدِیدَةٌ فَتَّتِ الرِّحَالَ وَ کَادَتْ تَدْفَنُهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ امّاإِنَّهَا مَوْتُ مُنَافِقٍ قَالُوا فَقَدِمْنَا الْمَدِینَةَ فَوَجَدْنَا رِفَاعَةَ بْنَ زَیْدٍ مَاتَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ کَانَ عَظِیمَ النِّفَاقِ وَ کَانَ أَصْلُهُ مِنَ الْیَهُودِ فَضَلَّتْ نَاقَةُ رَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فِی تِلْکَ الرِّیحِ فَزَعَمَ یَزِیدُ بْنُ الْأُصَیْبِ وَ کَانَ فِی مَنْزِلِ عُمَارَةَ بْنِ حَزْمٍ کَیْفَ یَقُولُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لَا یَدْرِی أَیْنَ نَاقَتُهُ فَقَالُوا بِئْسَ مَا قُلْتَ وَ اللَّهِ مَا یَقُولُ هُوَ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ هُوَ صَادِقٌ فَأُخْبِرَ النَّبِیُّ بِذَلِکَ فَقَالَ لَا یَعْلَمُ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ أَخْبَرَنِی أَنَّ نَاقَتِی فِی هَذَا الشِّعْبِ تَعَلَّقَ زِمَامُهَا بِشَجَرَةٍ فَوَجَدُوهَا...».
[3]. سوره اعراف, آیه196.
[4]. سوره روم, آیه30.
[5]. سوره بقره, آیه2.
[6]. سوره نحل, آیه8.
[7]. سوره صافات, آیه96.
[8]. الاشارات و التنبیهات، ص103.
[9]. لغتنامه معین، هرمونتیک: روش تأویل و تفسیر، کشف پیامها، نشانهها و معانی یک متن یا پدیده. [روش هرمنوتیکی، متن را گسسته از گوینده، نویسنده یا نازل کننده آن مورد بررسی قرار میدهد و به مقصود گوینده کاری ندارد، بلکه برای آن معنایی عصری در نظر میگیرد. به تعبیر دیگر بر اساس تأویل هرمنوتیکی الفاظ و جملات در هر عصر معنای خاصی مییابند و این تاریخ است که به متن معنا میدهد].
[10]. سوره نمل, آیه14.
[11]. سوره اسراء, آیه102.
[12]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.
[13]. سوره فصلّت, آیه39.
[14]. سوره شمس, آیه8.
[15]. سوره مؤمنون, آیه14.
[16]. سوره سجده, آیه7.
[17]. سوره حاقة, آیه30.
[18]. سوره زخرف, آیه22.
[19]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص, آیه36.
[20]. سوره الرحمن, آیات1 ـ 4.
[21]. سوره فصّلت, آیه3.
[22]. سوره شعراء, آیات198 و 199.
[23]. سوره بقره, آیه164.
[24]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص: 130؛ «قرأ «أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ» علی الخبر حفص و الحلوانی عن هشام و ابن مجاهد عن قنبل فی غیر روایة ابن الحمامی عن بکار. الباقون بهمزتین و حففهما اهل الکوفة إلا حفصاً و روح و الباقون بتخفیف الأولی و تلیین الثانیة و فصل بینهما بألف اهل المدینة إلا ورشاً و ابو عمر و من قرأ بلفظ الاستفهام أراد الإنکار، فادخل حرف الاستفهام علی الف «أعجمی» و هی الف قطع و من حققها، فلأنها الأصل».
[25]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص632.
[26]. سوره محمد, آیه24.
[27]. سوره فصّلت, آیه5.
[28]. سوره اسراء, آیه82.
[29]. سوره انفال, آیه2.
[30]. سوره توبه, آیه125.
[31]. دیوان حافظ، غزل143؛ «بیدلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد».
[32]. سوره حدید, آیه4.
[33]. سوره ق, آیه16.