اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا أَ فَمَنْ یُلْقی فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ (40) إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ (41) لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمیدٍ (42) ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلیمٍ (43)﴾
طرح مباحث قرآنی در سُور «حوامیم»
چون سوره مبارکه «فصّلت» در مکّه نازل شد و مطالب مهمّی که محلّ ابتلای اسلام و مسلمین بود، اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق و حقوق بود؛ لذا این سوره مبارکه در آغاز از جریان وحی و نبوّت شروع شد، بعد مسئله توحید و ادلّه معاد را ارائه کردند، دوباره برگشتند به مسئله وحی، چون جریان وحی و نبوّت بیش از مسائل دیگر آنجا محلّ ابتلا بود. اصولاً این «حَوامیم سَبعه»[1] درباره قرآن کریم است که در آغاز فرمودند: ﴿حم ٭ تَنْزیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾[2] و این کتاب را از ناحیه ذات اقدس الهی ـ که به این دو اسم از اسمای حسنا مسمّا هست ـ نازل شده میدانند: ﴿تَنْزیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾؛ بعد گروهی که درباره قرآن سخنانی داشتند حرفهای آنها را نقل کردند، بعد در آیه 26 فرمودند: ﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ﴾.
مقصود از «إلحاد» در آیه و اقسام سهگانه آن
در آیه محلّ بحث؛ یعنی آیه چهل فرمودند: ﴿إِنَّ الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی آیاتِنا﴾؛ الحاد؛ یعنی به طرف «لَحَد» رفتن؛ گوشه گور را میگویند «لَحَد». «ألحَدَ»؛ یعنی میل کرد از جاده مستقیم به وسط راه, به گوشه رفته و به گوشه رفتن به خطر نزدیکتر است که این را میگویند «الحاد». کسی که از هسته مرکزی عدل با گوشهگیری فاصله میگیرد و به طرف گوشه و زاویه حرکت میکند میگویند: «ألحَدَ». اینها که «الحاد» کردند یا به طرف افراط یا به طرف تفریط، اینها را تهدید کرد و فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یُلْحِدُونَ﴾ در آیات ما؛ چه در آیات تکوینی که راجع به مسئله توحید بود و قبلاً گذشت، فرمود: ﴿وَ مِنْ آیاتِهِ أَنَّکَ تَرَی الْأَرْضَ﴾؛[3] چه درباره معاد و چه درباره آیات قرآن کریم که گفتند: ﴿وَ الْغَوْا فیهِ﴾، پس «الحاد»؛ گاهی در آیات توحیدی است, گاهی در آیات معاد است, گاهی در آیات وحی و نبوّت: ﴿إِنَّ الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی آیاتِنا﴾؛ به یکی از اقسام سهگانه برمیگردد.
تهدیدهای خدای سبحان بر ملحدین و علت دستور به آزادی عمل آنان
چند نوع تهدید در همین آیه چهل مطرح شد، فرمود از ما پوشیده نیستند: ﴿لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا﴾؛ اول اینکه اینها نمیتوانند خودشان را از ما پنهان کنند, دوم اینکه اینها با کسانی که اهل بهشتاند یکسان نیستند: ﴿أَ فَمَنْ یُلْقی فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾، سوم اینکه اینها به هیچ وجه حرف انبیا را گوش نمیدهند که در این صورت ما به اینها میگوییم: ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾، به اینها دستور تقوا نمیدهیم. دستور تقوا و پرهیز برای بیماری است که در صراط درمان است، بیماری که درمان از او گذشت و در آستانه مرگ است، پزشک معالج به او میگوید شما پرهیز ندارید، او باید بفهمد که کار از کار گذشته است؛ مگر میشود آدم بیمار باشد و پرهیز نداشته باشد؟! وقتی میخواهند این بیمار را از بیمارستان مرخص کنند، سؤال میکند که رژیم غذایی من چیست؟ اگر به او گفتند شما دیگر رژیم غذایی نداری! او باید بفهمد که کار از کار گذشته است, به چنین آدمی میگویند هر چه خواستید میل کنید، این ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾ در برابر ﴿اتَّقُوا﴾ است؛ ﴿اتَّقُوا﴾؛ یعنی دستور تقوا برای آن بیماری است که در صراط درمان است؛ امّا کسی که کار او از درمان گذشته است، میگویند هر کار خواستی بکن! این ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾ در این بخش ناظر به این مطلب است. مشابه این آیه، در اواخر سوره مبارکه «هود»، آیه 121 است: ﴿وَ قُلْ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ ـ این فعل مضارع است که دلالت بر استمرار دارد ـ اینها که به هیچ وجه ایمان نمیآورند: ﴿وَ قُلْ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾؛ به اینها بگو: ﴿اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ﴾؛ هر کاری میخواهید انجام دهید و ما هم هر چه بنا باشد انجام میدهیم این ﴿اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ﴾ دستور تقوا نیست؛ یعنی حالا هر کاری دل شما میخواهد بکنید: ﴿إِنَّا عامِلُونَ﴾.[4] بنابراین این ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾ در این بخشها میتواند ناظر به این باشد که شما هر کاری خواستید بکنید؛ البته احتمال هست که یا ایمان بیاورید که ﴿آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ نصیب شما شود، یا کفر بورزید که ﴿یُلْقی فِی النَّارِ﴾ دامنگیرتان شود، این هم محتمل است؛ امّا چون فضا, فضای کفر است، دیگر دستور تقوا نیست. پس اینکه فرمود: ﴿أَ فَمَنْ یُلْقی فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ که تهدید دوم است و در تهدید سوم که فرمود: ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾، اگر ناظر به همان مطلبی باشد که در بخش پایانی سوره مبارکه «هود» آمده است «کما هو الظاهر»؛ یعنی هر کاری که دل شما میخواهد بکنید؛ امّا اگر بگوییم چون در بخش دوم از این تهدیدهای چهارگانه فرمود: برخی در «نار» وارد میشوند و برخی ﴿آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ میآیند، ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾؛ یا ایمان بیاورید که ﴿آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ نصیب شما شود، یا کفر بورزید که ﴿یُلْقی فِی النَّارِ﴾ دامنگیرتان شود، این هم یکی از محتملات است؛ ولی فضا همان احتمال اول را تقویت میکند.
تهدید چهارم این است که ﴿إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ﴾؛ هر کاری میکنید خدا میبیند، چون بصیر است، مخفی نیست، مستور نیست، کیفرتان را خواهد داد. این یک دستور اخلاقی و تهذیبی است که بین آیات توحید و آیات وحی و نبوّت آمده است.
برهان بر تبدیلناپذیری نظام آفرینش
بعد میفرماید ما نظام عالَم را به بهترین وجه آفریدیم، چون خدای سبحان ﴿خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾[5] که «کان» تامّه را تأمین میکند، در آیه دیگر فرمود: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[6] که ناظر به «کان» ناقصه است، پس «کلّ ما صدق علیه شیء أنه مخلوق الله تعالی» برابر طایفه اُولیٰ و «کلّ ما خلقه الله فهو أحسن المخلوق» برابر طایفه ثانیه، چون نظام هستی «أحسنالمخلوق» است با لای نفی جنس فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛[7] این نظام عوضشدنی نیست، نه «الله» آن را عوض میکند، چون به أحسن وجه آفرید و نه غیر «الله» عوض میکند، چون قدرت ندارد؛ لذا فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛ چه درباره فطرت, چه درباره انسان.
اثبات أحسن الحدیث بودن و تبدیلناپذیری قرآن
همین مطلب درباره قرآن کریم هم هست، فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾؛[8] همان برهانی که از یک قیاس استثنایی سامان میپذیرفت و درباره اصل هستی بود، درباره قرآن کریم هم هست؛ اگر کتابی برای بشر «الی یوم القیامة» نازل شد, کتابی از این کاملتر و جامعتر فرض میشد و ذات اقدس الهی آن کتاب را نازل نمیکرد، این مقدمه قیاس شرطیه است, اگر کتابی بهتر از این ممکن بود و خدا نازل نمیکرد، این مقدم؛ «لکان امّا للجهل أو العجز أو البخل» و «التالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله». اگر کتابی بهتر از قرآن ممکن بود، چون این کتاب آخرین کتاب است برای بشر، همگانی و همیشگی است, کلّی و دائم است، برای هر نسل و عصر و مصری «الی یوم القیامة» است، چنین کتابی است! اگر کتابی بهتر از این ممکن بود و خدا نازل نمیکرد یا ـ معاذ الله ـ بر اساس جهل او بود، یا علم داشت؛ ولی توان آن را نداشت، یا علم و توان داشت؛ ولی آن جود و سخا و کَرم را نداشت، بر اساس یکی از این سه تالی فاسد است: «و التالی بأسره مستحیلُ فالمقدّم مثله»؛ جهل خدا مستحیل است، چون «بکلّ شیء علیم» است؛ عجز خدا مستحیل است، چون ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾[9] است؛ جود و سخای الهی نامتناهی است، بخل الهی مستحیل است. پس کتابی زیباتر, محکمتر, متقنتر, مستدلتر از قرآن محال بود، چون اینچنین است، فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾، چون اینچنین است به صورت لای نفی جنس یا تعبیری که ادای لای نفی جنس را میتواند تأدیه کند؛ فرمود: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ﴾؛ در حرم امن قرآن باطل راه ندارد و تغییرپذیر نیست؛ نه خدا تغییر میدهد و نه دیگری؛ خدا تغییر نمیدهد، چون به «أحسن وجه» نازل کرد؛ دیگری تغییر نمیدهد، چون توان آن را ندارد.
محال بودن راهیابی باطل به حَرم اَمن قرآن
خود قرآن هم مقاومت میکند؛ لذا به صورت تعبیری که پیام نفی جنس را میفهماند، میفرماید: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ﴾؛ این کتاب از هر سِمت و جهت مصون است، نه از بالا، نه از پایین, نه از جلو، نه از خلف, نه از یمین و نه از یسار، از هیچ جهت باطل به حرم امن قرآن راه ندارد؛ کسی هم بخواهد آن را دستکاری کند مقدور او نیست. اگر کتابی از کتابهای آسمانی, ـ صحف ابراهیم, زبور داود, تورات موسی, انجیل عیسی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ـ حرفی داشته باشند که به استناد آن حرفها بشود قرآن را باطل کرد که بشود ﴿مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ﴾، محال است؛ اگر بعداً کتابی بیاید که قرآن را باطل کند، مستحیل است؛ اگر از افکار بشری فکری درباره قرآن رخنه کند و اشکالی پیدا کند، مستحیل است.
تبیین راههای سهگانه وارد ساختن ایراد بر یک کتاب
در منطق آشنا هستید اگر کسی بخواهد متنی را مورد نقد قرار دهد، بیش از سه راه که نیست، اصلاً منطق را برای همین ساختند: یا «بالنقض» است، یا «بالمعارضة» است، یا «بالمنع»؛ اگر کسی بخواهد کتابی را نقد کند, مطلبی را نقل کند، سه راه دارد: یا میتواند نقض کند؛ مثلاً بگوید اگر این مطلب درست است، باید فلان مطلبی که یقیناً باطل است درست باشد، این را میگویند نقض؛ نقض نشان میدهد که این دلیل, دلیل نیست، چرا؟ برای اینکه ما همین دلیل را در جای دیگر اجرا میکنیم نتیجه نمیدهد، تخلّف مدلول از دلیل میشود نقض, اگر این مقدمه صحیح باشد باید در فلانجا هم نتیجه دهد، زیرا این مقدمه با همه عناصر داخلی آن جاری هست؛ ولی نتیجه نمیدهد، این راه نقض است. راه منع این است، این مقدمهای که شما ذکر کردید؛ یعنی صغرا یا کبرا از درون پوسیده است، احتیاج به اثبات دارد، اینکه میبینید در کتابها میگویند: «نمنع الصغری أو نمنع الکبری» یا میگویند: «و أورد علیه بالنقض»، بالمنع؛ یعنی این صغرا ثابت نشد, این کبرا ثابت نشد، این برهان خودش مشکل داخلی دارد، چون طریق منع از مستدل طلب میکند که این صغرا را ثابت کن یا کبرا را ثابت کن، این طریق منع است, پس آن ناقد یا حمله میکند به خود دلیل یا حمله میکند به «إحدی المقدمات» دلیل یا نه به خود دلیل کار دارد و نه به مقدمات دلیل، از بیرون لشگرکشی میکند به عنوان معارض؛ نقض, منع، معارض. معارض کاری با دلیل شما ندارد، بلکه در عرض دلیل شما یک دلیل دیگر میآورد و بر خلاف حرف شما نتیجه میگیرد. پس بیش از سه راه در نقد یک متن و کتاب نیست, کمتر از سه راه هم نیست، اصلاً منطق را برای همین ساختند که کسی خواست متنی را نقد کند، عالمانه باید نقد کند که من دارم کجا حرف میزنم، چه چیزی را دارم ثابت میکنم, چه چیزی را دارم نفی میکنم.
محال بودن نقد بر قرآن از راههای سهگانه آن
فرمود: نه در قرآن نقض راه دارد, نه منع راه دارد و نه معارضه. اگر بخواهید نقض کنید؛ یعنی همین آیات را, همین ادلّه را در موردی جاری کنید بر خلاف توحید یا نبوّت یا معاد نتیجه بگیرید، این مستحیل است. اگر بخواهید در درون مقدمات و آیات رخنه کنید و صغرا را منع کنید, کبرا را منع کنید که ممتنع است. اگر بخواهید در برابر ادلّه قرآن دلیل دیگری در عرض قرآن اقامه کنید تا معارضه بشود که این هم مستحیل است؛ لذا به صورت نفی جنس و با یک تفاوتی فرمود: بطلان در قرآن نیست: «لا بطلان فیه» که نفی جنس است، آن را به همین مضمون ذکر کرده که ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ﴾. این ﴿مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ یعنی از هیچ جهت از جهاتی نمیآید. کتابهای آسمانی حرفی را میزنند که قرآن ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است،
پاسخ قرآن به ادعای عدم تأیید کتب آسمانی بر مطالب آن
برخیها خواستند بگویند در قرآن مطالبی هست که در گفتار انبیای قبلی نیست، ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾؛[10] بروید این نسخههای خطّی تورات که در خانههایتان ذخیره کردید و علنی نمیکنید، آنها را بیاورید، ببینید همین حرفی که من میگویم در آن هست؛ ما که تورات ندیدیم, ما که انجیل ندیدیم؛ ولی شما دارید و پنهان کردید، بیاورید و ببینید همین که من میگویم هست یا نه؟ ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾؛ پس از نظر کتاب آسمانی مشکلی ندارند. از نظر تحدّی بشری هم که هر روز دارد تحدّی میکند؛ فقط میماند هوچیگری ـ که فرمود: ﴿وَ الْغَوْا فیهِ﴾ ـ ، یا الحاد.
وعده خدای سبحان به حفظ قرآن با «تذکره» قرار دادن آن
فرمود اینها هست و من جلوی آنها را میگیرم! کسی بخواهد با لغو, با گفتن سِحر و شعبده و جادو و کهانت و اینها قرآن را متّهم کند، ما جلوی اینها را میگیریم، بخواهد دست تطاول دراز کند به حرم امن قرآن، ما جلویش را میگیریم: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾.[11] تاریخ و روزگار و تطاول و جنگ جهانی اول و دوم و امثال آنها ـ خدای ناکرده ـ پیش بیاید و بخواهد جلوی قرآن را بگیرد، ما جلویش را میگیریم، برای اینکه ما قرآن را به عنوان کتابِ علمیِ محض نازل نکردیم، ما آن را به عنوان «تذکره» نازل کردیم و «تذکره» هم یعنی باید باشد تا مردم را متذکّر کند. اینکه فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ﴾؛ یعنی این, نه اینکه ما یک کتاب علمی فرستادیم که در کتابخانه بماند، بلکه یک کتابِ حیِّ حاضرِ زنده که هر روز دارد یادآوری میکند، ما ذکر را در جامعه حفظ کردیم: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾؛[12] فطرت را هم برای این تذکره آماده کردیم، ما حرفی بر خلاف فطرت نمیزنیم، چون ما میدانیم در درون انسان چه چیزی هست، با درون انسان ما کار داریم. بنابراین با تطاول تاریخ و گذشت تاریخ و جنگهای اول و دوم قرآن «نسیاً منسیا» شود، این هم محال است. فرمود ما یاد را در جامعه حفظ میکنیم، نه علمی بودنِ آن را حفظ کنیم تا کسی نتواند آن را باطل کند: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾؛ حالا اگر کسی این کتاب را نخواست مطلب دیگر است، وگرنه این کتاب «تذکره» است، یادآوری است، حرفهایی میزند که اگر انسان مقداری خوب گوش دهد، سر تکان میدهد که بله اینچنین هست و من اینها را میدانم؛ یعنی حرف تازهای نیست، وقتی که آن لایهها و اغراض و غرایز را کنار ببرد، آن دفائن عقول را میآورد به انسان نشان میدهد، همین است. وجود مبارک خلیل حق ـ که «خلیل من همه بتهای آزری بشکست»[13] ـ با آن تبر کاری کرد که آنچه در درون مردم بود آن را روشن کرد، وقتی آمدند دیدند همه بتها به صورت هیزم در آمده و یک بت بزرگ هست و تبر روی دوش آن است، حضرت فرمود از آن بت بزرگ بپرسید که چه کسی اینها را شکست؟ اینها قدری فکر کردند دیدند حق با ابراهیم خلیل است، اینها که نمیتوانند از خودشان دفاع کنند، چگونه میتوانند «مقرّب الی الله» باشند, «شفیع عند الله» باشند و امثال آن؛ درون مردم را خلیل حق(سلام الله علیه) بیرون آورد و آشکار کرد، این میشود تذکره و یادآوری; حالا البته بعد از تذکره, مطالب یاد دهی فراوانی کنارش هست؛ امّا اصل قرآن که برای همه بشر هست، «الی یوم القیامة» این تذکره هست. فرمود ما این «ذکر» را حفظ کردیم؛ لذا به هیچ وجه بطلان در حریم کتاب خدا راه ندارد: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ﴾؛ دیگر کیفرشان را فعلاً اینجا ذکر نکرده، حالا یا از آیات قبل معلوم میشود، یا از باب اهمیّت موضوع ذکر نکرد: ﴿لَمَّا جاءَهُمْ﴾ بدانند که ﴿وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ﴾.
ابتکار قرآن در بیان رازگونه بخشی از مطلب و نمونه آن
یکی از ابتکارات قرآن کریم این است که از وسط مطلب شروع میکند; یعنی بخشی را بین متکلّم و شنونده رازگونه ذکر میکند، میبینید این «واو» برای عطف چیزی است نسبت به چیز دیگر، فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ﴾، این ﴿وَ لِیَکُونَ﴾ یعنی چه؟ برای چه چیزی عطف شده؟ این معلوم میشود خیلی از اسرار بین ذات اقدس الهی و رسول او هست، آن اسراری که گفتنی نیست، نفرموده؛ این ﴿وَلِیَکُونَ﴾ بخش دیگری از مطالب است که فهم عمومی هم میتواند به آن دسترسی پیدا کند، این در کنار آنها آمده است. بخشهایی از قرآن کریم از میانه مطلب شروع میشود معلوم میشود یک سلسله چیزهایی بین متکلّم و شنونده بود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ﴾؛ این «واو» چه نقشی دارد؟ از این تعبیرات در قرآن کریم کم نیست! اینکه گفته خدا میداند و آن کس که رفته همین است؛ در جریان معراج اینطور است, در جریان قرآن کریم این است, اینکه فرمود: «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»؛[14] یعنی وجود مبارک حضرت و اهل بیت(علیهم السلام)، همین است! ما حالا دسترسی به آن نداریم، به وسیله روایات کم و بیش میشود آن اسرار را فهمید؛ امّا آن مقداری که در همین جا قابل فهم هست این است که فرمود: آنهایی که به آیات الهی کفر ورزیدند: ﴿وَ إِنَّهُ﴾ این «واو» ﴿إِنَّهُ﴾ عطف بر چیست؟ با قبل که سازگار نیست، معلوم میشود آن چیزهایی که بین متکلّم و مستمع بود، آن نزد آنها محفوظ است؛ یعنی مطلباً نه لفظاً، وگرنه قرآن همین است که نازل شد.
چگونگی استفاده از عزیز و حکیم بودن قرآن بر بطلانناپذیری آن
﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ﴾. در این سوره مبارکه و مانند آن دارد که قرآن از نزد خدای «عزیز» آمده است «عزیز» را هم مستحضرید که ـ چند بار مطرح شده ـ به معنای غالب نیست، عزیز به معنای نفوذناپذیر است. زمین سخت و سِفتی که کلنگ در آن اثر نمیکند میگویند «أرضٌ عزاز»؛[15] آدم نفوذناپذیر را میگویند عزیز, عزیز غیر از کریم است, عزیز غیر از کبیر است, عزیز غیر از عظیم است, عزیز؛ یعنی نفوذناپذیر، چون نفوذناپذیر است پیروز است؛ آن وقت غالب بودن, لازمهٴ نفوذناپذیری است، نه اینکه عزیز یعنی غالب؛ این کتاب نفوذناپذیر است؛ یعنی اگر کسی بخواهد منطقی نقد کند: نفوذش یا «بالنقض» است، یا «بالمنع» است، یا «بالمبارزه و التالی بأسره مستحیل»، یا راههای دیگری دارد که روی کتابهای آسمانی حساب کند و حال آنکه همه این کتب از طرف خدای سبحان است، کثرت و اختلاف در آنها نیست؛ اگر هم روزگار بخواهد دست تطاولش را به حریم قرآن دراز کند، ذات اقدس الهی دست روزگار را کوتاه میکند و اجازه نمیدهد این کتاب از عزّت و صلابت و تذکره بودن بیفتد: ﴿وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ ٭ لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ این تعبیر از تمام جهت محفوظ است و اگر مقداری ریزتر معنا شود؛ یعنی نه از قبل ادلّهای بر بطلان کتاب میتوان اقامه کرد؛ مثلاً مطلبی از کتابهای آسمانی, صحف انبیای قبلی و تورات و انجیل و مانند آن مطلبی اقامه شود که ـ معاذ الله ـ قرآن را باطل کند و نه بعداً کتابی خواهد آمد، یک؛ نه بعداً عالِم و دانشمندی ظهور میکند که بتواند در حریم قرآن نقدی وارد کند، دو؛ ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾، چرا؟ این ﴿تَنْزیلٌ﴾ را قبلاً هم ملاحظه فرمودید اسمای حسنایی که در پایان هر آیه ذکر شدند، ضامن مضمون آن آیه است، چون این کتاب از نزد حکیم است, محکم است, خللناپذیر است، چون این کتاب از نزد «حمید» است، محمود بودن و حمدپذیری آن دائمی است؛ اگر کتابی مورد اشکال و نقد قرار بگیرد و بطلانش ظاهر شود، این کتاب دیگر «حمید» نیست. کتابی که از نزد خدای حکیم تنزّل کرده، محکم و متقن است، محمود و نعمت ستایششده است.
اخبار به پیامبر از تشابه اتهامهای او با انبیای گذشته
بعد خطاب میکند به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلیمٍ﴾؛ فرمود: حرفهایی که درباره شما و کتاب شما گفتند که آیه 26 این سوره بود: ﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ﴾؛ همه این لغوگوییها را نسبت به کتابهای انبیای قبلی هم گفتند و اگر درباره مطالب کتاب شما الحاد ورزیدند که آیه چهل این سوره است: ﴿إِنَّ الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی آیاتِنا﴾؛ درباره صحف انبیای قبلی هم بود, پس ﴿ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ﴾؛ چه اینکه شما را متّهم کردند به ساحر و شاعر و جنون و امثال آنها که برای انبیای قبلی(علیهم السلام) هم همین بود.
مأموریت پیامبر به ابلاغ مشترک بودن پیام او با انبیای گذشته
مطلب دیگر اینکه مطلبی را که ما برای شما فرستادیم، مطلب تازهای نیست، بلکه مطلبی است که برای انبیای قبلی هم فرستادیم؛ یعنی در مسئله توحید و وحی و نبوّت, مطالب کلی که مربوط به آیات الهی است، اگر به شما گفتیم، به انبیای قبل هم گفتیم. آیه نُه سوره مبارکه «احقاف» این است، فرمود: به مردم بگو ﴿قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْری ما یُفْعَلُ بی وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحی إِلَیَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾؛ من یک پیامبر نوظهوری نیستم، انبیای قبلی هم آمدند و همین حرفها را هم آوردند، در مسائل نبوّت عامّه حرفها مشترک است؛ البته ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾؛[16] ولی شما با آن شرعه و منهاج که مخالف نیستید، با خطوط کلّی وحی و نبوّت، با توحید, با معاد, با نبوّت و رسالت بشر مخالف هستید و حال آنکه این حرفهای مشترک بین من و همه انبیاست: ﴿ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْری ما یُفْعَلُ بی وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحی إِلَیَّ﴾؛[17] این دو صورت.
تبیین معنای صبر و مأموریت پیامبر همانند دیگر انبیا به آن
بخش سوم این است: ﴿ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ﴾؛ این است که ما به انبیای قبلی گفتیم استقامت کنید, صابر باشید, تحمل کنید, بردبار باشید، به شما هم همین حرف را میزنیم. آن تحمّل تلخ را میگویند «صبر»، چون آن داروی تلخ را میگویند «صبر»؛ حال اگر کسی این رنج را تحمل کند میگویند «صابر» است؛ اگر کسی بتواند بار سنگین را به مقصد برساند میگویند او حلیم است. ما در فارسی در اثر کمبودی که در فرهنگ ادبی ما هست یک کلمه بسیطی نداریم که بتواند «حِلم» را ترجمه کند، ما برای معنا کردن حِلم و حلیم ناچاریم دو کلمه را کنار هم بگذاریم، بگوییم فلان شخص حلیم است؛ یعنی بار را میبَرد. حِلم و بردباری؛ یعنی ما باید یک «بُرد» داشته باشیم و یک «بار» داشته باشیم، بعد این دوتا را ترکیب کنیم، تا معنای این کلمه سه حرفی «حِلم» عربی را بفهمانیم. آنچنان عربی قدرت دارد که در بسیاری از موارد فارسی به پای آن نمیرسد، ما ناچاریم کلماتی را کنار هم قرار بدهیم و از آن استفاده کنیم تا معنای «حلم» را بفهمانیم که حلم؛ یعنی بردباری. این کلمه بسیط سه حرفی، همان معنایی را افاده میکند که ما ناچاریم از دو کلمه استفاده کنیم تا بگوییم بردبار. اینها حلیماند که میگویند علم را یاد بگیرید و وزیرِ علم, حِلم است و حِلم را وزیر علم قرار بدهید. غرض این است که فرمود ما به انبیای دیگر هم همین حرف را زدیم: ﴿ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ﴾ که این معنای سوم از معانی سهگانه ﴿ما یُقالُ لَکَ﴾ است. این در سوره مبارکه «مزمّل» و در بخشی از آیات دیگر هم آمده است.
چگونگی جمع بین امر به صبر و هَجر بر پیامبر
فرمود: ﴿وَ اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾[18] در بخشهای دیگر فرمود همانطوری که ما به انبیای دیگر گفتیم: ﴿فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾،[19] این ﴿فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾؛ یعنی حرفی که ما به انبیای دیگر گفتیم همان حرف را به شما هم خواهیم گفت: ﴿ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ﴾؛ منتها اگر گفتیم هَجر کنید, هَجرِ جمیل کنید، نه هَجری که با آن جامعه را ترک کنید, رها کنید, قهر کنید. یک عاقل وقتی بخواهد از یک سفیه مهاجرت کند، اینچنین نیست که او را رها کند، بلکه از سفاهتِ او هجرت میکند، حرف بد او را تحمل میکند و میگوید به من نگفت، او اصلاً نمیداند که ما داریم چه میگوییم, این میشود هَجرِ جمیل. حضرت با اینکه در متن مردم بودند، اتهام این سِحر و شعبده و جادو و کهانت و مجنون بودن را ـ معاذ الله ـ میشنیدند؛ امّا به حساب نمیآوردند. اگر انسان از سفاهت هجرت کند، میشود هجر جمیل؛ از جهل علمی و جهالت عملیِ جامعه فاصله بگیرد، میشود هجر جمیل، وگرنه قهر کردن که کار آسانی است؛ فرمود: ﴿وَ اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾. این کار یک کار دشواری است، همان که وجود مبارک حضرت امیر در آن خطبههای اوّلیه نهجالبلاغه فرمود: «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا»[20] کذا و کذا، این میشود هجر جمیل, چون از جامعه جدا نشد؛ اگر انسان از جهل جامعه, از جهالت جامعه, از سفاهت جامعه هجرت کند جانگیر است, دشوار است، فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾. یک وقت است آدم قهر میکند میرود در خانهاش مینشیند، این دیگر هر روز بدی و بیادبی را نمیشنود؛ امّا در متن جامعه باشد بدی و بیادبی را هر روز تحمل کند میشود هجر جمیل. فرمود ما به انبیا گفتیم اینطور باشید و در بسیاری از حالات فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ﴾ کذا و کذا، اینها را به یادشان بیاورد: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛[21] جریان حضرت نوح و انبیای دیگر را ذکر میکند و میفرماید مثل اینها باش؛ اما وقتی به یونس میرسد، فرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ مبادا قهر کنی به دریا بروی، ما تو را در دل ماهی حفظ میکنیم؛ ولی این کار را نکن! این ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ یعنی هَجر جمیل نداری. هجر جمیل یعنی اینکه با جاهل باشی، یک؛ از جهل و سفاهت او هجرت بکنی، دو؛ نرنجی و صحنه را رها نکنی، سه؛ با این سه شرط «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا» حضرت علی به وجود میآید؛ البته همه انبیا اینطور بودند، فرمود این کار را نکن، چون انبیای دیگر هم همین راه را داشتند. پس ﴿ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ﴾ و همین سه احتمال مطرح است، میتواند جامع اینها مطرح باشد؛ البته به مردم بگو راه توبه برای همیشه باز است: ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ﴾ است؛ امّا ﴿ذُو عِقابٍ أَلیمٍ﴾ هم هست. اینچنین نیست که هر کس بیادبی کند، خدا برای همیشه او را رها کند، بین خوف و رجا باید به سر ببرید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص797؛ «حَوامیم، نام گروهیِ سورههای چهلم تا چهلوششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتاند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سورهها ذوات حم یا آلحم نیز گفتهاند».
[2]. سوره فصلت, آیات1 و2.
[3]. سوره فصلت, آیه39.
[4]. سوره هود, آیه121.
[5]. سوره انعام, آیه101؛ سوره فرقان, آیه2.
[6]. سوره سجده, آیه7.
[7]. سوره روم, آیه30.
[8]. سوره زمر, آیه23.
[9]. سوره بقره, آیه20.
[10]. سوره آل عمران, آیه93.
[11]. سوره حجر, آیه9.
[12]. سوره قمر, آیه17.
[13]. دیوان اشعار سعدی، غزل40.
[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص312.
[15]. لغتنامه دهخدا: عزاز [ع َ ] زمین درشت، سرزمین صلب و سخت که سیل در آن به سرعت جاری شود.
[16]. سوره مائده, آیه48.
[17]. سوره احقاف, آیه9.
[18]. سوره مزمل, آیه10.
[19]. سوره احقاف, آیه35.
[20]. نهج البلاغه, خطبه3.
[21]. سوره قلم, آیه48.