اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذیقَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا عَذاباً شَدیداً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ (27) ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فیها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (28) ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فیها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (28) وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلینَ (29)﴾
سرّ دستور کفار به ممانعت از رسیدن صدای قرآن به گوش مردم
چون سوره مبارکه «فصّلت» در مکّه نازل شد و عناصر محوری مطالب سور مکّی اصول دین و بخش کلی اخلاق و فقه و حقوق است؛ لذا گاهی از مسئله توحید, گاهی از وحی و نبوّت و بخشی هم درباره معاد صحبت به میان میآید و همچنین خطوط جامع و کلی اخلاق و حقوق را هم بیان میکند. در بخشهای قبلی آیات قرآن به صورت صریح مطرح شد که فرمود: ﴿تَنْزیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ٭ کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾[1] که اوایل این سوره درباره عظمت وحی و حقانیّت وحی است. در بخشهای دیگر که از توحید و معاد سخن به میان آمده است، دوباره به همان صدر سوره برمیگردد، فرمودند: ﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ﴾؛ آنها در برابر تحدّی ماندند و استدلالهای قرآن را نتوانستند جواب دهند که شبهات آنها را قرآن پاسخ داد؛ وقتی دستشان تهی شد ـ هنوز در مکّه جا برای جنگ نبود ـ دستور دادند که شما با هیاهو و هوچیگری[2] نگذارید سخنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گوش مردم برسد و مردم سخنان آن حضرت را بشنوند: ﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ﴾؛ نه خودتان گوش دهید و نه اجازه دهید که دیگران گوش دهند، ﴿وَ الْغَوْا فیهِ﴾؛ با لغو و هیاهو و سروصدا جلوی نشر معارف قرآن کریم را بگیرید، شاید که زمینه پیروزی شما را فراهم کند؛ برای اینکه از نظر تحدّی نتوانستید و از نظر اشکالات همه شبهات شما پاسخ داده شد و همه سخنان قرآن کریم را هم حق یافتید که دیگر نمیتوانستید باطل کنید، پس جلوی پیشرفت قرآن را با هیاهو بگیرید: ﴿وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ﴾.
وعده خدا به چشاندن عذاب به کفار و به مقصد نرسیدن آنان
این راه را ذات اقدس الهی فرمود به جایی نمیرسد: ﴿فَلَنُذیقَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا عَذاباً شَدیداً﴾؛ ما در برابر این کارها چیزهایی به آنها میچشانیم و چیزهایی را هم اینها در قیامت مینوشند و شرب میکنند. «ذُقْ» که آن چشیدن اندک است، عذاب شدید خواهد بود؛ چه رسد به «شُرب» که ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾[3] است. آن چیزی را که باید بنوشند ـ نه بچشند ـ همین که نزدیک دهان و صورت اینها آمده است، از شدّت حرارت و اینکه از بس گدازنده است، پوست صورت آنها میریزد، این برای «شُرب» آنهاست! آن «ذُقْ» آنها که چشیدن و اندک هست، عذاب شدید است!
عذاب شدید کفار، پیامد انکار مهمترین نعمتهای الهی
﴿فَلَنُذیقَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا عَذاباً شَدیداً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ ما آنها را با آن مهمترین گناهشان به کیفر میکِشیم، البته گناهان دیگر حساب خاصّ خودش را دارد؛ ولی اینچنین نیست که ما از مهمترین گناه آنها صَرفنظر کنیم ﴿وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و این همان جزای دشمنان الهی است که آتش است!
در بخشهای قبلی فرمود که ﴿أَعْداءُ اللَّه﴾ اینچنین میگویند؛ آیه نوزده سوره مبارکه «فصّلت» این بود: ﴿وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ﴾، الآن هم میفرماید: ﴿ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فیها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ﴾، تمام این سختگیریها برای این است که اینها در برابر مهمترین نعمتهای الهی کفران نعمت کردند.
تبیین سرّ انکار کفار با توجه به أحسن بودن آفرینش انسان
قرآن کریم میفرماید که ما کلّ نظام را به «أحسن وجه» خلق کردیم: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[4] و همه اینها را به عنوان «مائده» و سفره الهی پهن کردیم تا مهمان دعوت کنیم و مهمان ما جامعه إنسانیّت است؛ آسمان را با همه منظومههای شمسی و راه شیری خلق کردیم؛ زمین را با همه کوهها و دریاها و معادن آفریدیم، بعد إنسان را خلق کردیم که از این منابع آسمانی و زمینی بهره ببرد و إنسان را هم زیبا آفریدیم، برای اینکه تمام آنچه را که او در درون ساختار خود لازم دارد ما به او دادیم. إنسان چون متفکّر و مختار است و عالمانه زندگی میکند، ما به او چراغ عقل دادیم که او «حق و باطل» را, «صدق و کذب» را, «خیر و شرّ» را و «حَسن و قبیح» را تشخیص دهد؛ ولی او نباید فتیله این چراغ را پایین بکشد، این چراغ را باید روشن نگه بدارد! این یک؛ به او قدرت عمل و فعالیت و کوشش دادیم که برابر آنچه را که عقل فهمید عمل کند، این دو؛ برای او یک نیروی قضایی و داوری و یک کُرسی قضا قرار دادیم که بین قانون عقلی و اجرائیات او تطبیق کند، اگر برابر آن قانون عقلی عمل کرده است او را تشویق کند تا او را مسرور و خوشحال شود و اگر آنچه را که اجرا کرده است، مطابق با رهآورد عقل نباشد او را سرزنش و توبیخ کند تا تکرار نکند که این همان «نفس لوّامه» است؛ در درون إنسان این حقیقت و این سه کرسی نصب شده است. آنهایی که آمدند گفتند تمدّن هر مملکت به این سه قوّه است و قوا باید تفکیک شود، ظاهراً آن را از ساختار خلقت إنسان گرفتند؛ گفتند إنسان یک قوّه مقنّنه میخواهد, یک قوّه مجریه میخواهد و یک قوّه قضائیه هم میخواهد؛ قوّه مقنّنه میخواهد تا برای جامعه قانون ترسیم کند که چه کار کند و چه کار نکند؛ قوّه مجریه میخواهد، چون اگر خود قوّه مقنّنه خودش قانونگذار باشد و خودش عمل کند، دیگر قانونگذار خوبی نخواهد بود، چون چیزی تصویب میکند که مِیل خود او باشد؛ لذا حتماً مجری باید غیر از مقنّن و مقنّن هم غیر از مجری باشد. برای اینکه یک داوری عادلانه و عاقلانه در یک تمدّن شکل بگیرد، دستگاه قضا را اختراع کردند که دستگاه قضا اِشراف کامل نسبت به قوانین مقنّنه دارد و همچنین اشراف کامل نسبت به اجرائیات قوّه مجریه دارد که اینها را با هم تطبیق میکند؛ اگر آن قوانین و اجرائیات بد نبودند که کاری ندارد و اگر بد بودند، جا برای محاکمه و تنبیه و امثال آن است. این سه قوّه که برای هر تمدّنی مطرح است و از دیرزمان ـ حداقل چهار هزار سال ـ سابقه دارد، این سه قوّه را گفتند از همین ساختار درونی إنسان گرفتند که خدای سبحان إنسان را با این سه قوّه آفرید؛ به او عقل داده است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[5] که میداند چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است؛ البته اندکی از معارف را به او داد و بقیه را از راه وحی تأمین کرد و همچنین از راه ولایت و نبوّت و رسالت انبیا و اولیا(علیهم السلام) تتمیم کرده است که فرمود: ﴿أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾[6] و مانند آن که این برای قوّه تقنین است؛ قوّه اجرائیه هم دارد، برای اینکه بشر زندگی میکند و باید برابر آن قوّهای که تشخیص داده است؛ یعنی قوّه تقنین، اجرا کند؛ کرسی قضا و داوری را هم در کنار آنها به عنوان نفس لوّامه گذاشت که درون آنها را سرزنش کند. مستحضرید یک إنسان در اوایل امر اگر اشتباهی کرد که حقّی را باطل کرد و باطلی را حق کرد، شب خوابش نمیبرد، چه کسی مزاحم اوست؟ در درون مرتب به او فشار میآورد که چرا این کار را کردی؟! گاهی هم به فشارهای سنگینتر منتهی میشود؛ مثلاً ایست قلبی دامنگیر او میشود یا اگر کسی کار خوبی انجام داد و در امتحان موفق شد یا خدمات خوبی کرد، مشکل مسکین و بیماری را حل کرد بسیار خوشحال است! چه کسی او را در درون تشویق میکند؟ در دستگاه درون ما هم قوّه ترغیبی و تشویقی هست و هم قوّه ترهیبی و تخویفی به نام دستگاه قضا هست که این سه را ذات اقدس الهی زیبا, محکم, متقن و عادل آفرید.
عداوت ابتدایی نداشتن دشمنان درونی و ناتوانی دشمن بیرونی انسان
فرمود من انسان را برای رسیدن به مقصد آفریدم، همه کارهای او را هم فراهم کردم، برای تتمیم این کار و تکمیل اینها انبیا را هم فرستادم. دشمن درونی از اول عداوتی ندارد! شهوت و غضب هر چه میخواهند از راه حلال فراهم است؛ غضب که حرام نمیخواهد, شهوت که حرام نمیخواهد، هر چه میطلبند حلال آن فراهم است! برای اینکه این شخص بیراهه برود، ابلیس اینها را استخدام میکند و این قوا را جابهجا میکند؛ گفت تمام سعی و کوشش من این است که ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛[7] این مسیر را من عوض میکنم، جابهجا میکنم که حق را به جای باطل و باطل را به جای حق, زشت را به جای زیبا و زیبا را به جای زشت و امثال آن جابهجا میکنم؛ من این کارها را میکنم! ﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ﴾[8] تا ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛ این تغییر, تغییر ساختار و زیرساختهای اصلی نیست، چون زیرساختهای اصلی ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾،[9] هرگز عوض نمیشود؛ ولی ممکن است اینها را بر اساس ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[10] زنده به گور کند؛ ولی اینها را از بین نمیبرد، بلکه اغراض و غرایز را کنار میزند، این عقلی که چراغ درون اوست را در بین این اغراض و غرایز دفن میکند، یک مُشت اغراض و غرایز روی آن میریزد، این بیچاره در زیر هست و نَفَس نَفَس زنان دارد زندگی میکند، طوری که صدای او به گوش إنسان نمیرسد؛ فطرت و عقل عوض نمیشود، در قیامت که این اغراض و غرایز رخت بربست ظهور میکند؛ از بین نمیرود، چون ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛ ولی دفن میشود, زیر این خاکها و آوارهای غرایز و اغراض صدایش به گوش کسی نمیرسد.
تغییر خلقت، انتخاب خود انسان و زمینهساز عذاب
وقتی ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ شد، آنگاه ذات اقدس الهی به او کیفر میدهد. میفرماید وقتی ما این همه زیباییها را به او دادیم, بهترین إنسانها را برای هدایت او فرستادیم, روشنترین چراغها را در درون و بیرون او نگه داشتیم, این حرف انبیا و اولیا را گوش نداد و به دنبال شیطنت شیاطین رفت، ما هم سعی میکنیم رفقای بد از إنس و جن را دامنگیر او کنیم، البته اختیار او همچنان محفوظ است، ﴿وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ﴾ که رفقای بد, در مسافرتی, در بوستانی یا در مهمانی، چند رفیق بد دامنگیر او خواهند شد؛ البته رفقای بد هم او را وسوسه میکنند، همین! اختیار او همچنان محفوظ است. شیاطین جن از درون و شیاطین إنس از بیرون او را وسوسه میکنند؛ این شیاطین جن و شیاطین إنس که ﴿ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ﴾ او را در راه باطل کمک میکنند؛ ولی همچنان حرف انبیا و اولیا هست و تا آخرین لحظه او را دعوت میکنند. چنین آدمی وقتی در قیامت گرفتار شعله دوزخ شد ـ آیه 29 محلّ بحث ـ میگوید: ﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلینَ﴾؛ عرض میکنند خدایا این «قُرَناء سُوء», این «شیاطین الإنس و الجن» و این رفقای بد را به ما نشان دهید تا ما اینها را زیر پایمان له کنیم که جواب مبسوط آن در سوره مبارکه «اعراف» گذشت, که اولاً اینها تقصیر ندارند و ثانیاً مهمترین دشمن شما شیطان است[11] که در آن محکمه عدل الهی به شما میگوید من کاری نکردم! من دعوت کردم، میخواستید نیایید! این همه دعوتنامههای انبیا آمد, صحف آسمانی دعوتنامه است! هر آیهای از آیات قرآن دعوتنامه است! میخواستید حرف انبیا را گوش دهید! من سلطهای بر شما ندارم ﴿فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ﴾،[12] برای اینکه من گفتم بیایید، شما هم آمدید؛ انبیا هم فرمودند بیایید، شما میخواستید آنجا بروید!
میل انسان به گناه با تغییر خلقت الهی با انتخاب بد
در سوره مبارکه «نساء» اصل تغییر خلقت مطرح شده است؛ امّا تغییر خلقت نه به آن صورت که وضع زیرساخت فطرت عوض شود، چون آن ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ است؛ آیه 119 سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛ اینها کاملاً عوض میکنند! اگر کار بدی کردند دیگر وجدان, نفس لوّامه یا چیزی از درون آنها را سرزنش نمیکنند و اگر کار خوبی کردند هم گاهی پشیمان میشوند که ما مالمان را تلف کردیم، ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیّاً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبیناً﴾؛ اینها که خَلق الهی، یعنی آن خاصیّت اصلی را از دست دادهاند، آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید که ما هرگز آن قدرت اصلی را عوض نمیکنیم، مگر اینکه اینها خلق الهی را تغییر دهند که ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ شود؛ اگر اینها آن کار را کردند که خودشان به سوء اختیار خودشان خَلق الهی را تغییر دادند، ما هم ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[13] که هم در سوره مبارکه «انفال» و هم در سوره مبارکه «رعد» هست؛ منتها در سوره «انفال» آیه 53 به این صورت است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾، مشابه این مضمون در سوره مبارکه «رعد» هم هست؛ آیه یازده سوره «رعد» این است: ﴿لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ﴾، آن وقت تغییر خلقت هم از همین راه است که إنسان میل به گناه پیدا میکند، البته این میل به گناه، یک میل کاذب است؛ مثل إنسان بیمار که میل به ناپرهیزی دارد، وگرنه ذات اقدس الهی «بالذّات» اینها را سالم و صالح آفرید و برای کار خیر هم آفرید! اینکه فرمود: ﴿ما خَلَقْتُ﴾[14] مگر اینکه عبادت کنند؛ یعنی گرایش اوّلیه اینها این است! مثل اینکه گرایش اوّلی بدن سلامت است؛ حالا کسی ناپرهیزی کرد و معتاد شد. اول خدا طوری اینها را آفرید که یک مختصر غذای مسموم در اینها اثر سوء میگذاشت و اینها بالا میآوردند، معلوم میشود که مزاج نمیپذیرد. چرا یک مختصر غذا همین که مسموم باشد و إنسان به یک کودک یا نوجوان دهد بالا میآورد؟ برای اینکه دستگاه گوارش روده و معده مثل تُنگ خالی نیست که هر چه بدهی جا بگیرد، این حرفی برای گفتن دارد و میگوید من فقط غذای سالم را جا میدهم و ناسالم را بالا میآورم. همین کسی که اگر یک مختصر غذای مسموم و غذای مانده را به او میدادی بالا میآورد، کمکم به جایی میرسد که از سمّ مثل عسل لذت میبرد و میشود معتاد! اینطور است! در طبیعت اینطور است! روده و معده اینطور است! در درون ما هم همینطور است! چرا یک کودک که بخواهد دروغ بگوید زبان او میگیرد و صورتش سرخ میشود؟ برای اینکه او با دروغ آشنا نیست، ساختار بدن او حق و صدق است؛ اگر بار اول بخواهد دروغ بگوید دستپاچه میشود, صورتش سرخ میشود و زبانش میگیرد، بعد مثل بلبل دروغ میگوید؛ این اعتیاد عوض کردن تغییر خلقت است، نه تغییر خلقت به این معنا که اصل فطرت را از او بگیرند، اصل فطرت سر جای خود محفوظ است.
فرافکنی تبهکاران جهنمی با تقاضای ملاقات و کیفر وسوسهگران سوء
فرمود آن وقت اینها که به جهنم افتادند میگویند خدایا این جن و إنس بد که وسوسه میکردند را نشانمان بده تا ما اینها را زیر پایمان له کنیم: ﴿أَرِنَا الَّذَیْنِ﴾ که ﴿أَضَلاَّنا﴾, ﴿نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا﴾، چون ذات اقدس الهی قبلاً فرمود: ﴿وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ﴾ که این «قُرَناء سُوء» را ایشان میخواهند کیفر دهند. در سوره مبارکه «اعراف» این صحنه و ماجرا گذشت, در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که عدّهای از عدّه دیگر گلایه دارند میگویند شما باعث شدید که ما دوزخی شدیم؛ چه در سوره «اعراف» و چه در سوره «سبأ» این مشاجره مطرح شد؛ در سوره مبارکه «اعراف» آیه 38 این است: ﴿قالَ ادْخُلُوا فی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس فِی النَّارِ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّی إِذَا ادَّارَکُوا فیها جَمیعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾.
مضاعف بودن عذاب تابع و متبوع پاسخ خدای سبحان به تبهکاران
آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ که مبسوطاً این بحث گذشت؛ هم تابع ظلم او دو برابر است و هم مظلوم؛ هم تابع عذاب او دو برابر است و هم مظلوم؛ امّا آن متبوع دو گناه کرده، چون خودش بیراهه رفته و عدّهای را هم با تبلیغ سوء ترغیب کرده که به بیراهه بروند و همچنین تابع دو گناه کرده است: یکی ارتکاب اصل معصیت و دومی هم بستنِ دَرب غدیر و گشودنِ دَرب سقیفه! چون فرمود شما ما را خانهنشین کردید! اگر رهبران الهی را اینها ترک نمیکردند که گرفتار جامعه سوء نمیشدند![15] فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ﴾، مگر شما رهبران الهی نداشتید؟! شما دو معصیت کردید ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ﴾؛ ولی آن را حساب نمیکنید, این موارد در سوره مبارکه «اعراف» بود. در سوره مبارکه «سبأ» هم این گفتگو مبسوطاً گذشت؛ یعنی آیه 31 به بعد سوره مبارکه «سبأ» فرمود: ﴿قالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدی بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمینَ﴾[16] که مبسوطاً آیات سوره مبارکه «سبأ»، نظیر آیات سوره مبارکه «اعراف» گذشت که تکرار نکنیم؛ لذا اینجا ذات اقدس الهی در برابر حرف آنها که گفت: ﴿رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلینَ﴾ چیزی را در پاسخ به اینها بیان نفرمود، برای اینکه چند بار این مطرح شد.
ضرورت معرفتشناسی صحیح در بهرهمندی از ساختار خلقت انسان
مطلب مهم آن است که این ساختار درونی به «أحسن وجه» خلق شده است و خدای سبحان ما را امینِ این ساختار قرار داد. ما برای اینکه خودمان و جهان را بشناسیم، باید یک معرفتشناسی درست داشته باشیم. مهمترین کار انبیا(علیهم السلام) که فرمود اینها ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ﴾، یک؛ ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾، دو؛ ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[17] سه؛ ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾[18] چهار، کارشان فرهنگسازی است؛ امّا اساس کار این است که به ما بفهمانند شما با یک سلسله امور اعتباری رابطه دارید که هیچ واقعیتی ندارند، بلکه یک سلسله امور حقیقی در کار است که با آنها مرتبط هستید؛ اگر میخواهید عالِم شوید، باید با امور حقیقی رابطه داشته باشید، وگرنه با قرارداد و اعتبار و اینها کسی علم پیدا نمیکند.
هشدار درباره تفکیک اعتباریات از حقایق نظام أحسن هستی
بارها به عرضتان رسید که فرمودند شما در دنیا زندگی نکنید! اگر روی زمین زندگی کنید, زیر آسمان زندگی کنید, با آب و هوا ارتباط داشته باشید, با دریا و صحرا و درخت ارتباط داشته باشید، اینها حقایق خارجی هستند؛ اگر بخواهید معدنشناس باشید, دریاشناس باشید, هواشناس باشید, زمینشناس باشید و زمانشناس باشید واقعیت است؛ امّا اگر بخواهید بازی کنید و به دنبال بازیگران حرکت کنید، علم به دست نمیآورید! فرمود دنیا پنج بخش دارد: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[19] که همه اینها عناوین اعتباری است، یک؛ عناوین اعتباری واقعیت ندارد، دو؛ اگر کسی در این فضا زندگی کند، در جهانبینی گرفتار سفسطه میشود، سه؛ در معرفتشناسی شکّاک میشود، چهار؛ سرانجام عوام میمیرد، پنج؛ اگر کسی در دنیا زندگی کند، ممکن نیست باسواد شود، چون اینجا بازیگری است و در بازیگری علم، واقعیّت و حقیقت نیست؛ إنسان خودش و جهان را میبازد. الآن شما فرض کنید انسانی از همان نوجوانی در بازی افتاد، این شخص تا وقتی هم که پیشکسوت شود، در قرارداد و اعتبار است؛ عناوین اعتباری هیچ واقعیّتی ندارد! طول و عرض دروازه باید این مقدار باشد, طول و عرض زمین بازی این مقدار باید باشد, زمان بازی باید نود دقیقه باشد، اینها همان قوانین اعتباری است و اینها که واقعیتی ندارد، چون اینها را طور دیگر میشود تنظیم کرد. اگر کسی با عناوین اعتباری است ـ چه در بخش بازیها و چه در بخش بازیگریهای سیاسی و اجتماعی ـ اگر در پاپ و امثال پاپ است، به دنبال اعظم میگردد تا اینکه پاپ اعظم میشود؛ در حوزههاست، به دنبال «آیت عظمیٰ» میگردد، اینها به جایی نمیرسند! حواستان جمع باشد! چون اینها علم نیست, واقعیت نیست, قرارداد و اعتبار است.
بهرهمندی از هدایتهای انبیا مشروط به دوری از اعتباریات در زندگی
فرمود ما آمدیم به شما حکمت یاد دهیم، شما را عالِمتان کنیم، به این شرط که شما روی زمین زندگی کنید، زیر شمس و قمر زندگی کنید، با آب زندگی کنید، زیرا آب واقعیت دارد, دریا واقعیت دارد, حیوان واقعیت دارد, درخت واقعیت دارد, ستاره واقعیت دارد, زمین و دریا و معدن واقعیت دارد، با اینها زندگی کنید! اینها حقایق خارجی و آیات الهی هستند، بهره ببرید, بهره دهید و با اینها زندگی کنید! اگر با من و مای اعتباری که من باید بالا بنشینم, من باید اول بروم و نام مرا باید ببرند، با اینها زندگی کنید، اینها سواد نیست، بلکه اینها وهم است؛ اگر بخواهید با این سرمایه جهانبین باشید، سوفیست[20] میشوید؛ بخواهید معرفتشناس شوید، شکّاک میشوید که چیزی به دست نمیآورید.
علّت اصرار قرآن و اهل بیت بر فاصله گرفتن از دنیاگرایی
شما میبینید که در این زمینه آیات قرآن فراوان بوده و هر سخنی که اهل بیت(علیهم السلام) گفتند, گفتند دنیا این است! این مسائل انرژی هستهای و امثال آن را یک جوان بعد از ده ـ پانزده سال درس خواندن میفهمد، چه اینکه به لطف الهی فهمیدند؛ امّا مسئله «الدنیا ما هی؟» بازی یعنی چه؟ عناوین یعنی چه؟ اینها با ما چه میکنند؟ اینها مشکل است، اینها علم اساسی است! اینها نیامدند به ما بگویند که یک چیزی که بدلی است را ما به شما یاد دهیم، اینها خیلی آسان است! الآن چرا اینها مشکلات اساسی دارند؟ چطور میشود کشوری که خود را حاکم میداند، ولیّ حرمین میداند و در منطقه خود را مقتدر میداند، علناً و در روز روشن به یک کشور اسلامی حمله میکند، چرا؟ آن آمریکا که الآن قد کشیده و قدّ آن از دیگران بلندتر است ـ بارها به عرض شما رسید ـ صدای آن بلندتر است، درست میگوید که قدِّ آن بلندتر است؛ امّا زیر پای او هفتاد میلیون قبر است! اینها هفتاد میلیون قربانیان جنگ جهانی اول و دوم را کُشتند, کُشتند, تپّه شد و بالا رفتند؛ اینها تمدن آوردند؟! علم آوردند؟! مگر اینها یک روستاییانی قبل از کشف کریستف کلمب[21] نبودند؟! اگر چند ایرانی و غیر ایرانی را شما از آمریکا برداری او چه چیزی دارد؟ خودشان ابنسینا داشتند؟ مولوی داشتند؟ ابنهیثم داشتند؟ ابوریحان بیرونی داشتند؟ خوارزمی داشتند؟ چه چیزی داشتند؟ اگر قبل از کشف کریستف کلمب را بررسی کنید، چند روستایی بیشتر نبودند! الآن که قدِّ آنها بلند است، هفتاد میلیون قبر زیر پایشان هست، اینها را چه کسی کشته است؟ محصول جنگ جهانی اول و دوم همین هفتاد میلیون است! حداقل آن هفتاد میلیون است، بیشتر از آن را هم گفتند! اینها کشتند و کشتند، الآن روی تلّ قبرها قدِّ آنها بلند است! آن وقت هم مرتب گزینه نظامی, گزینه تحریم و مانند آن حرفشان است. اگر کسی واقعاً با حقیقت زندگی کند، این ملتها هرگز اجازه نمیدهد ـ از دولتها توقعی نیست ـ این ملتها اجازه نمیدهند که اینها روی قبر هفتاد میلیون بروند و اُلدُرم و بُولدُرم بخوانند، انبیا برای این آمدند! حالا روشن شد که چرا اصرار انبیا این است که از دنیا فاصله بگیرید. روی زمین زندگی کنید, با آب زندگی کنید، نه با من و ما! این هیچ اعتباری ندارد! ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾ این همه اصرار در آیات ـ گاهی این پنج مورد را در دو مورد خلاصه میکند ـ.
هشدار قرآن به خالی بودن دست انسان در آخر عمر با دنیاگرایی
فرمود اصلاً دست اینها خالی است! چرا؟! در سوره مبارکه «نور» گذشت که اینها به دنبال سراب میآیند: ﴿إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾؛[22] آخرهای عمر میبینند که دستشان خالی است. درست است که در فلان کار پیشکسوت شدند و جلسه تودیع و معارفه هم دارند و چند لوح هم به آنها دادند؛ امّا وقتی مانند اینها را به خانه سالمندان بردند دستشان خالی است، پژمرده هستند و دَر و دیوار را نگاه میکنند، حرفی برای گفتن ندارند! واقعاً ﴿إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾؛ وقتی به سراب رسیدند، میبینند خبری نیست و دستشان خالی است. این قرآنی که ما میبوسیم و بالای سر میگذاریم، برای این است که ما را با واقعیت آشنا کرده است. گفت چیزی تحصیل کن که با تو باشد؛ زمین را بشناس, زمینآفرین را بشناس! آب را بشناس، آبآفرین را بشناس! من باید جلوتر بروم و باید اسم من برود، این واقعیتی ندارد، خودت را هدر نده! شیطان هم برای همین کار آمده است! اینها هم که در جهنم رفتند گفتند: ﴿رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا﴾، آن وقت جواب میدهد که شما هم مثل آنها هستید، فرقی ندارد.
ضرورت اداره جامعه با فقه و بیان کاستیهای آن
بحثی قبلاً مطرح شد که علم ملکوتی ائمه(علیهم السلام) برتر از آن است که سند فقهی باشد. مستحضرید که جامعه را فقه دارد اداره میکند، درست است که علوم دیگر محترم هستند؛ امّا اساس کار در جامعه ـ چه نظام, چه دولت و چه ملت ـ با حلال و حرام و واجب و مکروه و اینها وابسته است، پس فقه است که دارد جامعه را اداره میکند، یک؛ فقه تا پویا و بالنده نباشد عاجز است که جامعه را اداره کند، دو؛ فقه پویا رهین اصول پویاست؛ قدری اصول قوی میخواهد که فقه پویا تولید کند، چهار؛ اصول امروز آن قدرت را ندارد که فقه پویا تولید کند، پنج؛ سرّ مطلب آن است که عقل در اصول راه ندارد، شش. شما میببینید که قطع را در اصول آوردند، باید عقل را بیاورید! عقل چراغ خوبی است، نه قطع! آن وقت اگر عقل بیاید با همه یال و کوپال خود میآید؛ عقل مقدمات تجربی دارد, نیمهتجربی دارد, تجریدی کلامی دارد, تجریدی فلسفی دارد, تجریدی عرفان نظری دارد، با این نیروی قدر و قوی وارد صحنه میشود که با این چراغ میشود خیلی چیزها را تشخیص داد. ذرّهای از قوانین الهی به عهده عقل سپرده نیست! عقل «سراج» است، نه «صراط» و «صراط» هم یعنی دین که یک مهندس دارد و آن خداست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[23] که انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) با وحی آن حکم را میفهمند «و لا غیر». عقل، چه عقل حکیم, چه عقل فقیه و چه عقل فیلسوف یک «سراج» خوبی است که راه را تشخیص میدهد. إنسان اگر در حدِّ آفتاب هم باشد از او هیچ کاری ساخته نیست، چون آفتاب مهندس نیست, راهساز و صراطساز نیست، آفتاب راه را تشخیص میدهد؛ این راه را وجود مقدس پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) به ما نشان دادند، پس ما هیچجا بیراهه نخواهیم رفت، هر جا باشد راه هست، چون برای «إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة» هست. فرمود ما قوانین را گفتیم, کلیات را گفتیم, اجتهاد برای شماست، این چراغ را روشن کنید، ما این فتیله را بالا کشیدیم «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»،[24] با این چراغ شما ببینید که ما چه گفتیم. عقل در مقابل وحی نیست, عقل در مقابل نقل است؛ نقل معتبر و عقل, عقل معتبر و نقل اینها «سراج»هایی هستند که آن «صراط» را بخواهند تشخیص دهند.
در اصول بخشی مورد توجه قرار گرفت که قطع بیمایهٴ بیمایهگان، یعنی قطع قطّاع معتبر نیست؛ امّا باید شکّ شکّاک را هم مطرح میکردند؛ یعنی هم قطع قطّاع, هم شکّ شکاک در اصول مطرح میشد، یک؛ هم قطع قطّاع و شکّ شکاک در فقه معتبر میشد، دو؛ پس یک نابسامانی بین فقه و اصول هست که شکّاک را به فقه دادند و قطّاع را به اصول دادند. قطع قطّاع در فروع هم حجّت نیست، در اصول هم حجّت نیست؛ شکّ شکاک در فروع هم حجّت نیست، در اصول هم حجّت نیست؛ کسی تا وارد بحث «شبهه حکمیه» شد شک میکند، این شکّ «کثیرالشک» و این مجتهد اصولی شکّاک، نمیتواند پشت سر هم برائت جاری کند؛ اگر شکّ در «مکلّفبه» بود، فوراً شک میکند که شکّاک میشود، اینکه نمیتواند «قاعدّه اشتغال» جاری کند. در قطع قطّاع، تا همین که اذان گفتند این قطع پیدا میکند و نماز را خوانده است؛ قطع قطّاع مثل شکّ شکاک در فقه معتبر نیست, شکّ شکاک مثل قطع قطّاع در اصول معتبر نیست.
عدم طرح حجیت علم غیب ائمه(علیهم السلام) در فقه و اصول از کاستیهای آن
امّا آن مطلب مهم که در اصول نیامده و باید در اصول میآمد تا بسیاری از شبهات پاسخ خود را میگرفت، این است که علم غیب ائمه(علیهم السلام) معتبر است یا نه؟ این را اصول باید مطرح کند، گرچه در کلام آمده است. اگر حضرت امیر(سلام الله علیه) در نوزدهم ماه مبارک رمضان نمیدانست که ـ معاذ الله ـ با آن علم غیب سازگار نیست و اگر میدانست چرا رفته شربت شهادت نوشید؟ مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه) که به عرضتان رسید صاحب جواهر میگوید من فقیهی به حدَّت ذهن کاشفالغطاء ندیدم،[25] ایشان در کتاب شریف کشفالغطاء میگوید شما باید حواستان جمع باشد، این مطالب عادی بشری را با علم بشری باید حل کرد، علم غیب ملکوتی برتر از آن است که در کارهای فقه بیاید. اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من محکمه قضا را با بیّنه و یمین حل میکنم، برای این است که آن علم غیب اشرف از آن است که در محکمه قضا و در بحث حلال و حرام و نجس و طهارت و امثال آن بیاید! ایشان در صفحه 220 «کتاب الصلاة»،[26] آنجا این فرمایش را دارند که میفرماید: «الرابع» در اینکه حکم معصومین(علیهم السلام)، علوم غیبی آنها سند حکم فقهی نیست.[27] فرمود: «فعلم سیّد الأوصیاء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سیّد الشهداء(علیه السّلام) بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعیین الوقت لا یوجب علیهما التحفّظ و ترک الوصول إلی محلّ القتل و علی ذلک جَرَت أحکامهم و قضایاهم، إلا فی مقامات خاصّة، لجهات خاصّة، فإنّهم یحکمون بالبیّنة و الیمین و إن علموا بالحقیقة من فیض ربّ العالمین، فإصابة الواقع و عدم إمکان حصول الخطأ و الغفلة منهم بالنّسبة إلی الأحکام و بیان الحلال و الحرام و کذا و کذا»، بعد میفرماید خلاصه اینکه جای علم ملکوتی بالاست، آن را که آدم برای کار جزئی نمیآورد. احکام بشری با علوم بشری حل میشود و این را اصول باید مطرح کند! اگر اصول مطرح میکرد این شبهات «لا ینحل» تکرار نمیشد دور قمری و باطل نمیزد که آیا ائمه(علیهم السلام) میدانستند؟ بله، یقیناً میدانستند؛ امّا آن علم سند فقهی نیست. مگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بین این «مدّعی» و «مدّعیالیه» حق با چه کسی است؟ تمام اعمال به اینها عرضه میشود اینها نمیدانند ـ معاذ الله ـ که «مدّعی» دروغ میگوید یا «مدّعیالیه» دروغ میگوید؟! خود حضرت صریحاً فرمود که اگر کسی به محکمه من آمد و من حکم کردم و بیّنه او دروغ بود یا «یمین» او کاذب بود، کاری را خلاف شرع انجام داد و مالی را از من بُرد «قِطْعَة مِنَ النَّار»،[28] مبادا بگویید که من از دست خود پیغمبر گرفتم! بنا بر این نیست که ما به علم غیب عمل کنیم، اگر بنا بود ائمه(علیهم السلام) به علم غیب عمل کنند که همه مجبور بودند کار صالح انجام دهند؛ فرمود فعلاً پرده محفوظ است و شما را ما آزاد گذاشتیم، محکمه حساب هم سر جای خود محفوظ است؛ گاهی البته ضرورت معجزه و امثال آن حساب دیگر است؛ ولی بنا بر این نیست که علم غیب سند حکم فقهی باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره فصّلت, آیات 2 و 3.
[2]. لغتنامه دهخدا؛ هوچی: [هُو] آنکه عوام را اغوا کند، در ظاهر برای منافع آنان و در باطن برای سود خود.
ـ هوچی بازی: سر و صدای بیهوده به راه انداختن برای سود خود.
ـ هوچی گری: هوچی بازی.
[3]. سوره کهف, آیه29.
[4]. سوره سجده, آیه7.
[5]. سوره شمس, آیه8.
[6]. سوره مائده, آیه3.
[7]. سوره نساء, آیه119.
[8]. سوره نساء, آیه119.
[9]. سوره روم, آیه30.
[10]. سوره شمس, آیه10.
[11]. سوره اعراف, آیه16؛ ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾.
[12]. سوره ابراهیم, آیه22.
[13]. سوره رعد, آیه11.
[14]. سوره ذاریات, آیه56؛ ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾.
[15]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص106؛ «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) لَوْ لَا أَنَّ بَنِی أُمَیَّةَ وَجَدُوا مَنْ یَکْتُبُ لَهُمْ وَ یَجْبِی لَهُمُ الْفَیْءَ وَ یُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ یَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا وَ...».
[16]. سوره سبأ, آیه32.
[17]. سوره بقره, آیه129.
[18]. سوره نساء, آیه113.
[19]. سوره حدید, آیه20.
[20]. لغتنامه دهخدا؛ سوفسطایی: [ف ِ] سوفسطائی، سوفسطاییان، استاد، دانشور زبردست. کسی که در امور زندگی هوشمند و زیرک است، خردمند. در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد جماعتی از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجوی کشف حقیقت را ضروری نمیدانستند، بلکه آموزگاری فنون را بر عهده گرفته، شاگردان خویش را در فن جدل و مناظره ماهر میساختند تا در هر مقام خاصه در مورد مشاجرات سیاسی بتوانند بر خصم غالب شوند؛ این جماعت بواسطهٴ تتبع و تبحر در فنون مختلف که لازمهٴ معلمی بود به سوفستس معروف شدند و چون برای غلبه بر مدعی در مباحثه به هر وسیله متشبث بودند، لفظ سوفیستس که ما آن را سوفسطایی گوئیم عَلَم شد برای کسانی که بجدل میپردازند و شیوهٴ ایشان سفسطه نامیده شده است.
[21]. کریستف کلمب (کریستوبال کُلُن) سوداگر و دریانورد اهل جنُوا در ایتالیا بود که بر حسب اتفاق قاره آمریکا را کشف کرد. او که از طرف پادشاهی کاستیل (بخشی از اسپانیا) مأموریت داشت تا راهی از سمت غرب به سوی هندوستان بیابد، در سال ۱۴۹۲ میلادی با سه کشتی از عرض اقیانوس اطلس گذشت؛ امّا به جای آسیا به آمریکا رسید. کلمب هرگز ندانست که قارهای ناشناخته را کشف کرده است.
[22]. سوره نور, آیه39.
[23]. سوره انعام, آیه57.
[24]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه1.
[25]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج13، ص 105؛ «و أستاذی المحقق النحریر الذی لم یکن فی زمانه أقوی منه حدسا و تنبها الشیخ جعفر».
[26]. کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء (ط ـ القدیمة)، ص220.
[27]. کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء (ط ـ الحدیثة)، ج3، ص113؛ «الرّابع: فی أنّ حکم التحیّر و الخطأ هل یجری بالنّسبة إلی المعصومین من الأنبیاء و المرسلین و الأئمّة الطاهرین علیهم السّلام أو لا؟».
[28]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص414؛ «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ».