اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (19) حَتَّی إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (22) وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرینَ (23) فَإِنْ یَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْویً لَهُمْ وَ إِنْ یَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبینَ (24)﴾
علت تبیین معاد با بیانهای متعدد در قرآن
جریان معاد، مثل جریان توحید و وحی و نبوّت، از عناصر محوری سوَر مکّی است. مشکلترین اشکال مشرکان بعد از مسئله شرک, انکار معاد بود، آنها میگفتند مرگ پایان زندگی است و بعد از مرگ خبری نیست. قرآن کریم مسئله معاد را به هر بیانی که لازم بود، تبیین کرد، فرمود: نظام به حق خلق شده است, اگر انسان پایان کار او مرگ و یاوه باشد، نظام پوچ و باطل خواهد بود و جریان مرگ را به این صورت ذکر فرمود: ﴿وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ﴾؛ در حشر اکبر همه را دعوت میکنند؛ منتها «أَحِبَّاءِ اللَّه إِلَی الْجَنَّة» و ﴿أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ﴾ است، ﴿وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ﴾ که محلّ ابتلای آن روز بود. مشرکان مبتلا به عداوت الهی بودند و قرآن کریم با آنها سخن میگوید.
تفکیک سمع و ابصار از جلود در شهادت دلیل بر اسناد گنا ه به انسان
فرمود: وقتی اینها به آتش نزدیک شدند «سمع» و «ابصار» اینها ـ نه «اُذن» و «عین» اینها ـ به آنچه کردهاند شهادت میدهند. «اُذن» یعنی گوش که ابزار درک است، اما «سمع» آن نیروی ادراکی است؛ «عین» ابزار درک است و «بصر» آن نور ادراکی است. شما در کتابهای فقهی ملاحظه فرمودید که دیه این چهار عضو کاملاً فرق میکند؛ دیه گوش غیر از دیه «سامعه» است و دیه چشم هم غیر از دیه «باصره» است. یک وقت این عضو را آسیب میرسانند و یک وقت است که به نیروی شنوایی آسیب میرسانند؛ در چشم هم اینچنین است که گاهی این عضو را آسیب میرسانند و گاهی هم نیروی دید را آسیب میرسانند، اینجا آن نیرویی که ادراک میکند; یعنی «سامعه» و «باصره» شهادت میدهند. شهادت «اُذن» و «عین» در بحث «جلود» میافتد که پوست و اعضا و جوارح مادّی هم شهادت میدهند; ولی «سمع» و «بصر» آن نیروی ادراکی است که «اُذن» و «عین» را به کار میگیرد. ﴿شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ﴾ که این ﴿جُلُودُهُمْ﴾ شامل «اُذن» و «عین» و سایر پوستها خواهد بود، ﴿بِما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾، پس اینها عامل نیستند; یعنی در ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[1] اگر نامحرمی دیده شد چشم گناه نکرد، آن صاحب چشم گناه کرد که همه کارها به آن اشخاص اسناد داده میشود: ﴿بِما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾. در سوره مبارکه «یس» که بحث آن گذشت، آنجا هم عمل به افراد انسانی اسناد داده شد؛ آیه 65 سوره مبارکه «یس» این بود: ﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾، نه «بِمٰا کانَت»؛ آنها کاری نکردند، انسان است که اینها را به کار وامیدارد, پس طبق این دو تعبیر: یکی شهادت و یکی هم اِسناد عمل به انسانها، معلوم میشود که «اعضاء» و «جوارح» کاری نکردند، اینها ابزار کار بودند.
بیان خصوصیات چهارگانه شاهد در شهادت اعضا
مسئله بعدی آن است که شاهد هم باید در متن حادثه حضور داشته باشد و عالم و آگاه باشد، یک؛ هم فراموشکار نباشد و در محکمه آن چه را که دید شهادت بدهد، دو؛ هم عادل باشد، چون اگر فاسق باشد شهادت او مسموع نیست، سه؛ هم در نتیجه حکم قاضی و داور آسیب نبیند، چون کسی شاهد را شلاّق نمیزند، چهار؛ پس این چهار کار و چهار وصف باید در شاهد باشد: یکی حضور آگاهانه در حین حادثه, اگر کسی حین حادثه حاضر نبود یا آگاه نبود شهادت او مسموع نیست؛ دیگری حفظ و صیانت از سهو و نسیان بین «تحمّل» و «اَدا» است; یعنی در این مدتی که در متن حادثه حضور داشت و صحنه را ادراک کرد و به خاطر سپرد، تا روزی که در محکمه بخواهد شهادت بدهد گرفتار سهو و نسیان نشده باشد، این دو؛ در محکمه هم که شهادت میدهد، باید عدالتِ قبلی را حفظ کرده باشد، چون شهادت غیر عادل «مسموع» نیست، این سه؛ وقتی قاضی روی کُرسی قضا حکم کرده است که این متّهم باید کیفر ببیند، دیگر آن شاهد را شلاّق نمیزنند، این چهار؛ این موارد خصوصیات شهادت است.
خلاف مقتضای شهادت بودنِ عذابِ شاهد(اعضا) در جهنم
اعضا و جوارح انسان تبهکار که شهادت میدهند، اینها باید در متن حادثه حضور داشته باشند که دارند! آگاه باشند که آگاهی آنها را با آن چهار ـ پنج طایفه آیات میشود اثبات کرد که هست! عدالت اینها را باید اثبات کرد که این هم ثابت میشود، برای اینکه اینها هیچکاره هستند، اینها ابزار میباشند و کار برای شخص است، نه برای چشم! معلوم میشود چشم گناه نکرده است؛ اگر چشم معصیتکار و فاسق بود که شهادت آن در محکمه «مسموع» نبود! وقتی این اصول سهگانه حاصل شد، تمام اشکال متوجّه مرحله چهارم است. اگر این «اعضاء» و «جوارح» آگاهانه در متن حادثه حضور داشتند، یک؛ حافظانه بین «تحمّل» شهادت و اَدای شهادت این امانت را حفظ کردند، دو؛ عادلانه در محکمه حاضر شدند که شهادت دهند، سه؛ چرا باید اینها بسوزند؟! چرا این دست و پا باید بسوزد؟! چه کسی را میبرند جهنم؟ این جهنم که آماده سوخت و سوز است و ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ﴾،[2] چه کسانی را میسوزانند؟ چه چیزی را میسوزانند؟ این شاهد بیچاره که عادل بود و آگاه بود، این را میسوزانند؟! اینکه هم موحّد بود و هم یک جهانبینی کلّی داشت؛ هم گفت خدا ما را به نطق آورد ﴿أَنْطَقَنَا﴾ و هم گفت: ﴿أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾، پس «کُلَّ شَیْء ناطِق بِإِذْنِ اللَّه»؛ بنابراین این ناطق بودن فصل مقوّم انسان نیست، این «اعضاء» و جوارحی که اینقدر حکیمانه حرف میزنند، اینها را چرا باید بسوزانند؟! اینها سوخته میشوند یا چیز دیگر را میسوزانند؟ این «اعضاء» و «جوارح» میگویند انسان حیوان ناطق نیست، در و دیوار عالم حیوان ناطق هستند! چون اگر کسی نطق میکند؛ یعنی درک میکند و ادراک دارد، اگر ادراک میکند پس حیات دارد. در صحنه قیامت که ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ﴾؛[3] ظرف ظهورِ حیاتِ نطق است، نه ظرف حدوث آن، اینطور نیست که آن روز زنده شوند و به حرف در بیایند. اگر آن روز ظرفِ حدوث این حیات باشد، پس در دنیا حیات و ادراک نداشتند، در محکمه، «زمین» چگونه شهادت میدهند؟ دست و پا و پوست، چگونه شهادت میدهند؟ معلوم میشود قیامت ظرف بُروز این امور است، نه حدوث این امور! پس «کُلّ شَیْء حیوانٌ ناطِق»، نه تنها انسان! آن وقت این اشکال در فصل چهارم باقی میماند؛ فصل اول این است که این «اعضاء» و «جوارح» در محکمه حاضر هستند که آگاهانه و عالمانه «ضبط» میکنند؛ فصل دوم آن است که اینها «حافظانه» بین «تحمّل» شهادت و اَدای آن در محکمه این امانت را حفظ میکنند؛ فصل سوم این است که اینها هم در نگهداری و نگهبانی و ادراک و هم در طول مدت عادل میباشند، زیرا شهادت فاسق که در محکمه «مسموع» نیست, پس «سمع» و «بصر» و «جلود» عالم، حافظ و عادل هستند، اینها حرف میزنند و حرف اینها هم در قیامت «مسموع» است، آن وقت اینها را چرا جهنم میبرند؟
پرسش: فرقی بین «خَلَقَ اللهُ ناطقاً» با ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ﴾ نیست؟
پاسخ: نه, آن نطق بالقوّه بود که حالا آن را به فعلیّت آورده است، نه «جعلنی ناطقاً» یا «خلقنی ناطقاً»، الآن ما را به حرف آورد؛ اگر الآن ما را به حرف آورد ﴿أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾، نه «أَنْطَقَ» ما را, بلکه همه افراد را؛ منتها آنکه «سمیع» و «بصیر» است با دیگران نامَحرم است؛ ولی با اهل خودش که مَحرم است! اگر ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[4] است, اگر ﴿لَهُ أَسْلَمَ﴾[5] هست, ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ﴾[6] است و ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾[7] است، پس همه اینها «ناطق» هستند، «تسبیح» میکنند, «تحمید» دارند, «سجده» دارند؛ منتها عدّهای میشنوند و عدّهای هم نمیشنوند؛ اگر اینچنین است، اینها هم «مُنطق» خودشان را که «الله» است اعتراف دارند و میشناسند و هم «کُلَّ شَیْء ناطِق» است و «مُنطق» آنها هم که «الله» است را میشناسند، پس اینها موحّدان خوبی میباشند؛ یعنی «سمع» و «بصر» و «جلود» موحّدان خوبی هستند که عادل هم میباشند و شهادت اینها هم در محکمه قیامت «مسموع» است، آن وقت اینها را چرا میسوزانند؟! آیا اینها سوخت و سوز دارند یا انسان با بدن دیگر سوخت و سوز میشود؟ آن ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ﴾ همین «جلود»ی هستند که شهادت دادند، یا «جلود» دیگر میباشند؟ یعنی آن «جلود» دیگری که ما ساختیم! غرض این است که این سؤالات باید مطرح شود و براساس آن فکر شود؛ حالا این هست که عدّهای از اعضا و جوارح را میسوزانند.
شهادت محسوب شدن حشر حیوانگونه بعضی از انسانها
مستحضرید بعضیها ﴿شاهِدینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ﴾[8] هستند و ائمه(علیهم السلام) هم فرمودند که بعضی از انسانها به صورت حیوان در میآیند،[9] آن وقت است که ﴿شاهِدینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ﴾ آنجا معنای خاصّ خودش را پیدا میکند. اگر کسی به صورت گرگ درآمد، این لازم نیست که شهادت بدهد یا اعتراف کند که من درنده هستم، زیرا تمام بدن و «اعضاء» و «جوارح» او شهادت به درندگی او میدهند. از گرگ که سؤال نمیکنند تو درندهای یا نه، از مار و عقرب که سؤال نمیکنند! این «شاهدٌ علی أنفسه بالکفر و القتل و السبی و کذا و کذا»؛ او با تمام هویّت شهادت به درندگی میدهد، اگر به صورت حیوان محشور شد, به صورت گرگ محشور شد, به صورت مار و عقرب محشور شد و به صورتهایی که «یُحْشَرُ بَعْضٌ عَلی صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدها الْقِرَدَةُ و الْخَنازِیر»[10] که روایات اهل بیت(علیهم السلام) است محشور شد، او با تمام هویّت شهادت میدهد که چه کاره است.
ضرورت بررسی چگونگی تصور عذاب «شاهد» و «مشهود علیه» در قیامت
عمده آن است که این شاهد را که میسوزانند، این چه کسی است؟ یا شاهد را نمیسوزانند که آن «مشهودٌ علیه» است و دست و پای دیگری دارد که آن دست و پا را میسوزانند؛ آن دست و پاست که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾، اینکه گناهی نکرده و معترف به توحید هم است و میگوید «مُنطق» من «الله» است، بعد میگوید نه تنها «الانسانُ حیوانٌ ناطق»، بلکه «کُلّ شَیْءٍ حیوانٌ ناطقٌ مسبّحٌ لله» این را چرا و چطوری میسوزانند؟ «شاهد» و «مشهودٌ علیه» اگر «کلاهما فی النّار» باشند یا عادل و ظالم هر دو در «نار» باشند، این یعنی چه؟ اینها زمینه بحثهای دیگر است که در قیامت چه کسی را و چه چیزی را میسوزانند.
اعتراض انسان بر اعضا در دادن شهادت
این مقدار هست که این افراد تبهکار، به این «اعضاء» و «جوارح» و به جامع آن «جلود» میگویند که چرا علیه ما شهادت دادی؟! دیگر نمیگویند شما از کجا فهمیدید و چه کسی به شما گفته است، معلوم میشود که در قیامت اینها میفهمند «اعضاء» و «جوارح» و پوست میفهمید، این پوستی که ذات اقدس الهی آن را در سرتاسر بدن ما خلق کرده است که «جلادی» کند, «جَلادة», حمایت و شهامت داشته باشد، تمام خطرها را این پوست بیچاره میخرد که به خود ما سرایت نکند؛ آن نیروی لامسه در این پوست هست که ما احساس خطر کنیم و از خودمان دفاع کنیم. به این پوست نمیگویند شما از کجا میدانستی، انسان تبهکار میفهمد که پوستها فهمیدند، میگویند چرا شهادت دادی؟ نمیگویند چه کسی به شما گفته و از کجا فهمیدی؟ معلوم میشود که میفهمند که اینها میدانستند، میگویند چرا شهادت دادید؟ میگویند آنکه همه را به حرف در میآورد، ما را به حرف آورد! زمین شهادت میدهد, شکایت میکند, فلان مسجد شهادت میدهد که فلان همسایه میآمد یا فلان همسایه نمیآمد، همین زمین شهادت میدهد! بنابراین ﴿أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾؛ یعنی آنچه را که ما میدانستیم، خدا دستور داد اظهار کنیم و ما هم اظهار کردیم، پس اینها هم حرف میزنند.
پاسخ خدای سبحان به انسان تبهکار و بیان مشکل اصلی آنها
امّا ذات اقدس الهی پاسخ اینها را میدهد. اینها به اعضا و جوارح میگویند چرا علیه ما شهادت دادی؟ ذات اقدس الهی میفرماید اینها مأموران من هستند. شما دو مشکل دارید: شما «آمر» و «مأمور» را نمیشناسید. جواب اساسی ذات اقدس الهی در «یوم القیامة» به این تبهکاران و «أعداء الله» این است که شما دو مشکل جدّی دارید: یکی اینکه نه «مُنطق» را میشناسید و نه «ناطق» را؛ نه «آمر» را میشناسید و نه «مأمور» را, شما حضور مرا ادراک نکردید. خدا در فصل سوم، یعنی مقام ظهور و مقام آگاهی که «هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ عَلَی غَیْرِ مُمَازَجَة»؛[11] من با اعضا و جوارح شما بودم، من آنجا هم حضور داشتم و جایی نیست که از من غایب باشد؛ اگر «مع کلّ شیء» است در فصل سوم ـ نه فصل اول و دوم که منطقههای ممنوعه است ـ که «هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ عَلَی غَیْرِ مُمَازَجَة»؛ من با چشم و گوش شما بودم! شما نمیخواهید درک کنید که من آنجا حضور دارم ﴿وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾، مشکل شما چشم و گوش نیست، نمیخواهید مرا آنجا ببینید؛ من آنجا حاضر هستم، شما به چشم و گوش چه اعتراضی دارید؟! آنها مأموران من هستند، من با آنها حضور دارم و با آنها کار میکنم؛ من با اعضا و جوارح شما کار میکنم! این بیان نورانی حضرت امیر ـ بارها خوانده شد ـ یک اصل جامع است، فرمود: «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ» جوارح شما این است! «وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُهُ»؛[12] خلوت شما جلوت اوست! پشت درهای بسته هیچکس نیست، امّا آنجا خدا هست ﴿إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ﴾.[13] اگر خلوات شما, جلوات و شهود اوست, اگر «اعضاء» و «جوارح» شما «جنود» اوست، او با «جُند» خود در فصل سوم هست؛ یعنی در مقام فعل، نه مقام ذات, نه مقام صفتی که عین ذات است؛ آن مقام فعلی که «مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَة»[14] آنجا هست، پس شما با این «اعضاء» و «جوارح» مشکل ندارید، مشکل اساسی شما با من است که نمیخواهید باور کنید من آنجا حضور داشتم. در سوره مبارکه «یونس» که بحث آن قبلاً گذشت، فرمود همین که بخواهید وارد کاری شوید ما آنجا حضور داریم؛ منتها حالا کارهای خوبی مثل قرائت قرآن را ذکر فرمود. آیه 61 سوره مبارکه «یونس» این بود: ﴿وَ ما تَکُونُ فی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیهِ﴾؛ همین که بخواهید وارد شوید، ما آنجا حاضریم! بنابراین «اعضاء» و «جوارح» شما سربازان من هستند، من با اینها در آنجا حاضرم, با اینها ممکن است که شما را به عذاب بگیرم و با اینها ممکن است که شما را مؤاخذه کنم. در اینجا فرمود شما با «اعضاء» و «جوارح» مشکل ندارید، مشکل اساسی شما این است که ما را آنجا نمیبینید.
پرسش: فقط از «اعضاء» و «جوارح» انتزاع میشود که ... .
پاسخ: در سوره مبارکه «اسراء» حل میشود، چون در آنجا فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾؛[15] آن مطلب درباره «فؤاد» همین مسئله است؛ ولی فعلاً در «اعضاء» و «جوارح» است. در جریان «فؤاد» آنجا که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[16] است و آنجا که از دل سؤال میکنند چرا این کار را کردی، دل و صاحبدل یک نفر هستند؛ منتها با تغایر اعتباری این مسئله حل میشود. گاهی این سؤال چه در سؤال استفهامی و چه در سؤال استعتابی و توبیخی و سرزنشی با کلمه «عَنْ» به کار میرود؛ امّا سؤال استعطایی یعنی درخواست, آن معمولاً با کلمه «مِنْ» به کار میرود؛ مثل ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾.[17] قبلاً ملاحظه فرمودید که گاهی سؤال, سؤالِ استفهامی است؛ مثل اینکه از فلان شخص بپرسد. آیاتی که در بحث دیروز خوانده شد از قبیل سؤال استفهامی بود: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾,[18] ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾,[19] ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ﴾[20] که اینها سؤال استفهامی بود. سؤال توبیخی مثل این است که میگویند فلان وزیر در مجلس زیر سؤال رفت، یا فلان شخص زیر سؤال رفت که این سؤال توبیخی است, سؤال تعییری است, سؤال استیضاحی است که چرا این کار را کردی؟! این مانند همین ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[21] است که این سؤال, سؤال توبیخی است، چنین سؤالی فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾،[22] وگرنه ذات اقدس الهی از نظر سؤال استعطایی مسئول است و همه هم مأمور هستند که از خدا سؤال کنند، آنجا میفرماید: ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾، نه «عن فضله». سؤال استفهامی با کلمه «عَنْ», سؤال تعییری و استیضاحی هم با کلمه «عَنْ»؛ امّا سؤال استعطایی و درخواست با کلمه «مِنْ» به کار میرود. در این آیه ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾؛[23] اگر از خدا بخواهند سؤال کنند، آنجا جا برای تعدّد نیست که «مسئول» و «مسئولعنه» دو نفر باشند، بلکه تغایر اعتباری کافی است؛ کسی که قلب او مریض است، یعنی تمام هویّت او بیمار است که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾، او چون «عالِم»، «مُدرِک» و «مرید» است، از خود او میشود سؤال کرد که خود را چرا بیراهه صرف کردی؟ «مسئول» و «مسئول عنه» یکی است, چرا؟ چون اگر «عالِم», «مُدرِک» و «قادر» نباشد، جا برای سؤال استیضاحی نیست. بنابراین در حقیقت سؤال، تعدّد اعتباری کافی است و تعدّد حقیقی لازم نیست که با همین بیان هم آیه سوره مبارکه «اسراء» قابل حل است.
پرسش: بگوییم «اعضاء» و «جوارح» به اعتبار اینکه جنود الهی هستند، شاهد هستند و به اعتبار اینکه شهود ...
پاسخ: نه, اگر شاهد هستند و عادل میباشند، چرا اینها را باید عذاب کنند؟ عذاب برای تبهکار است، اینها معلوم میشود که کاری نکردند، صاحبکار به اینها میگوید چرا علیه من شهادت دادی؟
پرسش:...
پاسخ: مرتبهای از نفس و بدن نفس هستند. در سوره مبارکه «اسراء»، به قرینه تقابل آن «اعضاء» و «جوارح» معلوم میشود که غیر از نفس است، فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾، معلوم میشود که انسان گاهی از اعضا و جوارح ظاهری او سؤال میشود, گاهی از خودش سؤال میشود که خودت را چرا هدر دادی؟
خاص بودن عذاب شاهد و تشبیه آن به وجود نفس و تغییر بدن
به هر تقدیر در این آیه شهادت که در سوره مبارکه «یونس» به یک سبکی آمده و در سوره «یس» به همان طرزی که در سوره «فصلت» مطرح است آمده، آن اصول سهگانه محفوظ هست، آن وقت اصل چهارم زیر سؤال میرود که چگونه یک سلسله موجوداتی که در صحنه حادثه حاضر هستند و کاری هم نکردند، آگاهانه حضور دارند و این آگاهی را هم حفظ میکنند و عادل هم هستند و در گناه دخیل نیستند، چرا اینها را میسوزانند؟ معلوم میشود اینها در سوخت و سوز حضور ندارند یا طبق نحوهٴ خاصی حضور دارند.
پرسش: چیز مادی است، چون هنگام معصیت که بارها پوست او تغییر کرده است؟
پاسخ: ما که اینجا نشسته هستیم، الآن دهها بار تمام ذرّات بدن ما عوض شد؛ مگر انسان باقی است؟ هر طوری که در دنیا هستیم، در آخرت هم هستیم! این خالی که دست ماست دهها بار عوض شد، چیزی که در بدن آدم ثابت نمیماند! اگر انسان کنار نهر بزرگی بایستد که سنگهای بزرگ در این نهرها باشد، انسان موج آب را احساس میکند؛ امّا در جاهایی که کویری است، اگر یک آب دارد راه میرود، چون سنگ بزرگ نیست:
آن مبدل شد درین جو چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر بر قرار[24]
یک انسان در شب مهتابی کنار نهر آب که یک ساعت بنشیند، خیال میکند عکس ماه است که در این آب افتاده، این همان عکس یک ساعت قبل است؛ مثل درون آینه است، در حالی که هر لحظه این آب در حرکت است و عکس جدیدی پیداست، چون حرکتِ رقیق است، محسوس نیست؛ صدها عکس آمد و رفته، او خیال کرده که همان عکس قبلی است؛ بدن ما هم همینطور است! مگر بدن امروز ما با بدن دیروز ما یکی است؟ هر طوری که در دنیاست، در آخرت هم هست؛ ولی هویّت هر عضوی به وحدت نفس اوست، مادامی که به نفس ما وابسته شد ما هستیم. مثلاً در این جرّاحیهایی که انجام میشود، دست یک کافری که به مرگ مغزی مبتلا شد را به دست مسلمانی پیوند بزنند، تا پیوند نگرفت آن نجس است و با آن نمیشود وضو گرفت و شستشو ندارد؛ امّا همین که پیوند گرفت, بدن مسلمان است که میشود پاک و با آن میشود وضو گرفت. این بدن, بدنِ اوست! اگر پیوند گرفت بدن اوست و پاک است؛ اگر نگرفت، تا پیوند بگیرد بدن کافر است و نجس است و وضو ندارد و امثال آن.
بنابراین ما در تمام لحظهها در حال حرکت هستیم. کسی که هشتاد سال سنّ اوست، چندین بار تمام بدن او «مِن القَرن الی القَدَم» عوض شده است، همین وضع هم در آخرت هست؛ ولی عمده این است که آن کسی که در تمام مدت عمر از نوجوانی و جوانی و میانسالی و سالمندی و فرتوتی معصیت کرده، تمام این «اعضاء» و «جوارح» معصیت کردند، با آن کسی که یک بار معصیت کرده، ولی توبه نکرده فرق نمیکند و نمیشود گفت که با این بدن معصیت کردی و با آن بدن معصیت نکردی. الآن اگر کسی بیست سال قبل معصیت کرده، سرقتی کرده، گناهی کرده و بعد فرار کرده، بعد چندین بار هم تصادف کرده که دست دیگری به او پیوند زدند و دست اصلی او را گرفتند، وقتی آوردند در محکمه عدل علوی، دست او را قطع میکنند. او دیگر نمیتواند بگوید که من بیست سال قبل سرقت کردم این دستِ من, دست پیوندی است. میگویند دست, دستِ توست برای اینکه جانِ تو این دست را گرفته و این دست باید قطع شود ﴿فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾،[25] پس نمیتواند بگوید من بیست سال قبل سرقت کردم, تصادف کردم و این دست من, دستِ پیوندی است. تا جانِ آدم بدنی را قبول نکند بیگانه است؛ وقتی به بدن پیوند گرفت، بدن اوست! هر چه در دنیا مطرح است، در آخرت هم مطرح است؛ ولی عمده این است که برابر این آیات «اعضاء» و «جوارح» شاهد, عادل, حافظ, عالم و موحّد هستند, اینها چرا باید بسوزند؟ معلوم میشود این سوخت و سوز یک سبک دیگری است که باید جداگانه مطرح شود.
صحنه قیامت ظرف ظهور بطلان ادعای انحصار نطق در انسان
فرمود: ﴿لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا﴾, ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ﴾ یعنی «لم نطقتم» نه اینکه شما چرا فهمیدید, بلکه چرا «اَدا» کردید؟ معلوم میشود اینها در آن روز میفهمند که اینها میفهمیدند، ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾[26] نشان میدهد که اینها خیلی چیزها را میفهمند؛ لذا نمیگویند چه کسی به شما گفته, بلکه میگویند چرا شهادت دادی؟ یعنی چرا علیه ما نطق کردید؟ آنها میگویند خدا ما را به زبان آورده است: ﴿قالُوا أَنْطَقَنَا﴾ اللهی که ﴿کُلَّ شَیْءٍ﴾ ناطق به «انطاق» الهی است.
بارها به عرضتان رسید که مرحوم آقای قاضی و امثال قاضی، سه مرحلهای زندگی میکردند؛ ولی ما دو مرحلهای! ما دو مرحلهای زندگی میکنیم، به این صورت که اگر کسی چیزی به ما بدهد، ما سؤال میکنیم این سبد چیست؟ میگویند این سبد میوه است, میگوییم چه کسی داد؟ میگویند فلان باغدار یا فلان باغبان، ما متأسفانه با این وضع داریم زندگی میکنیم! امّا آنها هرگز دو بُعدی نبودند و دو بُعدی حرف نمیزدند! میگفتند این چیست؟ میگفتند این میوه است, میگفتند چه کسی آورد؟ میگفتند فلان باغبان, آنها هرگز نمیگفتند چه کسی داد, ما هستیم که مواظب حرفهایمان نیستیم! چه کسی داد؟ معلوم است که چه کسی داد: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.[27] در نماز و غیر نماز ائمه به ما فرمودند که این دعا را بخوانید «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْکَ»؛[28] امّا ما طور دیگری زندگی میکنیم؛ یک طور حرف میزنیم, یک طور دعا میخوانیم, امّا طور دیگر زندگی میکنیم! میگوییم چه کسی داد؟ فلان شهریه را فلان شخص داد، شهریه را چه کسی داد؟ چه کسی فرستاد؟! معلوم است که فلان مرجع فرستاد و چه کسی داد هم معلوم است که خدا داد. اینطور زندگی کردن موحّدانه نصیب هر کس نیست. در قیامت معلوم میشود که چه کسی داد! اینها هم میدانند که در «شهادت» همهٴ اینها عالِم هستند، فقط سؤال میکنند چه کسی شما را به حرف زدن وادار کرد؟ که میگویند «الله»؛ آن وقت معلوم میشود اینکه انسان داعیه انحصار داشت که «الحیوان ناطقٌ» برای اوست، اینگونه نیست، بلکه ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ﴾؛[29] آن وقت «کلّ حیوان ناطق»؛ اینچنین نیست که فقط ما حرف بزنیم، بلکه در و دیوار عالَم هم دارند حرف میزنند، انسانیّت در جای دیگر است.
عدم ارتباط با توحید مشکل اصلی تبهکاران، نه شهادت اعضا
خدای سبحان تحلیل میکند، میگوید مشکل شما با «اعضاء» و «جوارح» نیست و شما چند مشکل دارید، یک؛ حضور مرا انکار کردید، دو؛ رابطه مرا با «اعضاء» و «جوارح» خودتان نفهمیدید، سه؛ به این بیچارهها حمله میکنید، چهار؛ من آنجا حضور دارم! به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمود: ﴿ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾[30] برای همه جا هست و قویتر از ﴿ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾ هم صدر همان آیه است که فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، با اینکه فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدیکُمْ﴾؛[31] امّا فرمود: ﴿أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾؛ فرمود شما نکُشتید، من این کار را کردم! اینها درجات توحید است که فرق میکند، فرمود شما ـ «اعضاء» و «جوارح» ـ اسباب و ابزار من بودید ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾ که رقیقتر از آن ﴿ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾ است، جمع بین آن دو آیه اینجا ظهور میکند. ذات اقدس الهی در قیامت فرمود شما با «اعضاء» و «جوارح» مشکل ندارید، شما حضور مرا نپذیرفتید! این «اعضاء» و «جوارح», فعل, آیت, علامت و مخلوق من است! «مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَة» را برای همین گفتند! شما حضور مرا آنجا ادراک نکردید.
عدم امکان استتار اعمال با تصور بیاطلاعی خدای سبحان از آن
فرمود: ﴿وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ﴾؛ از اینها نمیخواهد مخفی بشوید، ﴿وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾ فکر کردید که خدا نمیداند! فکر کردید که خدا موجودی است ـ معاذ الله ـ در «عَرش» نشسته! فرش را چه کسی دارد اداره میکند؟! ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[32] سوره «حدید» را چه کار میکنید؟ فرمود: ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ با شما هست! آن وقتی که با چشم میخواهید ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[33] را عملاً انکار کنید، آنجا هست یا نیست؟ ﴿لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾[34] آنجا هست یا نیست؟ این ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ یعنی کنار شما نشسته است یا با اعضا و جوارح شما هم هست؟ اگر ما فصل سوم را که «منطقة الفراغ» است که برای فعل است, برای ظهور است, برای کار خداست و برای ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[35] است، نه برای مقام «الله», اگر مقام ذات را مصون بدانیم، یک؛ صفات ذات که عین ذات است مصون بدانیم و این دو مقام را بگوییم در دسترس احدی نیست، دو؛ مقام ظهور و فعل که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ است را بررسی کنیم، سه؛ آن وقت این آیات برای ما حل میشود، فرمود شما با من مشکل داشتید و من که گفتم با اعضا و جوارح شما هستم! این لب که دارد باز میشود و حرف میزند، من آنجا حضور دارم! اگر من آنجا حضور دارم، شما نمیخواهد که از «اعضاء» و «جوارح» انتقام بگیرید، مشکل اساسی شما با من است. ﴿وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾؛ شما گفتید خدایی هست و در «عَرش» هست، همین! امّا اینجا حضور دارد, هر حرفی که میزنید حضور دارد. در سوره مبارکه «یونس» که فرمود همین که میخواهید وارد قرائت قرآن شوید من آنجا حضور دارم، هم ﴿إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیهِ﴾؛[36] حالا آنجا درباره قرائت قرآن است و آیات الهی است که ـ انشاءالله ـ کاری پُر خیر و ثواب است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره نور, آیه30.
[2]. سوره نساء, آیه56.
[3]. سوره عنکبوت, آیه64.
[4]. سوره اسراء, آیه44.
[5]. سوره آل عمران, آیه83.
[6]. سوره رعد, آیه15؛ سوره نحل, آیه49.
[7]. سوره جمعه, آیه1؛ سوره تغابن, آیه1.
[8]. سوره توبه, آیه17.
[9]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص176 و177؛ «وَ عَنْ مُعَاذٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ«صلّی الله علیه و آله و سلّم» قَالَ یَا مُعَاذُ سَأَلْتَ عَنْ أَمْرٍ عَظِیمٍ مِنَ الْأُمُورِ ثُمَّ أَرْسَلَ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ یُحْشَرُ عَشَرَةُ أَصْنَافٍ مِنْ أُمَّتِی بَعْضُهُمْ عَلَی صُورَةِ الْقِرَدَةِ وَ بَعْضُهُمْ عَلَی صُورَةِ الْخِنْزِیرِ وَ بَعْضُهُمْ عَلَی وُجُوهِهِمْ مُنَکَّسُونَ أَرْجُلُهُمْ فَوْقَ رُءُوسِهِمْ یُسْحَبُونَ عَلَیْهَا وَ بَعْضُهُمْ عُمْیاً [عُمْیٌ] وَ بَعْضُهُمْ صُمّاً [صُمٌ] وَ بُکْماً [بُکْمٌ] وَ بَعْضُهُمْ یَمْضَغُونَ أَلْسِنَتَهُمْ فَهِیَ مدلات [مُدْلَاةٌ] عَلَی صُدُورِهِمْ یَسِیلُ الْقَیْحُ یَتَقَذَّرُهُمْ أَهْلُ الْجَمْعِ وَ بَعْضُهُمْ مُصَلَّبُونَ عَلَی جُذُوعٍ مِنَ النَّارِ وَ بَعْضُهُمْ أَشَدُّ نَتْناً مِنَ الْجِیفَةِ وَ بَعْضُهُمْ مُلْبَسُونَ جِبَاباً سَائِغَةً مِنْ قَطِرَانٍ لَازِقَةٍ بِجُلُودِهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ عَلَی صُورَةِ الْقِرَدَةِ فَالْقَتَّابُ مِنَ النَّاسِ وَ أَمَّا الَّذِینَ عَلَی صُورَةِ الْخَنَازِیرِ فَأَهْلُ السُّحْتِ وَ أَمَّا الْمُنَکَّسُونَ عَلَی وُجُوهِهِمْ فَآکِلَةُ الرِّبَا وَ أَمَّا الْعُمْیُ فَالَّذِینَ یَجُورُونَ فِی الْحُکْمِ وَ أَمَّا الصُّمُّ وَ الْبُکْمُ فَالْمُعْجَبُونَ بِأَعْمَالِهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ قُطِّعَتْ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ فَهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْجِیرَانَ وَ أَمَّا الْمُصَلَّبُونَ عَلَی جُذُوعٍ مِنْ نَارٍ فَالسُّعَاةُ بِالنَّاسِ لِسُلْطَانٍ وَ أَمَّا الَّذِینَ أَشَدُّ نَتْناً مِنَ الْجِیَفِ فَالَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ وَ مَنَعُوا حَقَّ اللَّهِ فِی أَمْوَالِهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ یُلْبَسُونَ الْجِبَابَ أَهْلُ الْکِبْرِ وَ الْفُجُورِ وَ الْبُخَلَاء».
[10]. علم الیقین فی أصول الدین، ج 2، ص 1099.
[11]. الأمالی( للصدوق)، ص342.
[12]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه119.
[13]. سوره نساء, آیه108.
[14]. نهج البلاغة، خطبه 1.
[15]. سوره اسراء, آیه36.
[16]. سوره بقره, آیه10.
[17]. سوره نساء, آیه32.
[18]. سوره اسراء, آیه85.
[19]. سوره بقره, آیه189.
[20]. سوره بقره, آیه222.
[21]. سوره صافات, آیه24.
[22]. سوره انبیاء, آیه23.
[23]. سوره انبیاء, آیه23.
[24]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش96.
[25]. سوره مائده, آیه38.
[26]. سوره ق, آیه22.
[27]. سوره نحل, آیه53.
[28]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[29]. سوره عنکبوت, آیه64.
[30]. سوره انفال, آیه17.
[31]. سوره توبه, آیه14.
[32]. سوره حدید, آیه4.
[33]. سوره نور, آیه30.
[34]. سوره حجرات, آیه12.
[35]. سوره نور, آیه35.
[36]. سوره یونس, آیه61.