أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۰) سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۱) بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲) وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً (۱۳) وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱٤) سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً (۱۵)﴾
قصد عمره داشتن پیامبر در جریان حدیبیه و شواهد آن
این سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدینه نازل شد، زمینهٴ آن فتح بزرگ را فراهم کرده است، یک؛ فتح مقدماتی در همان «صلح حُدیبیه»[1] بود، دو؛ در جریان «صلح حُدیبیه» وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از اوّل قصد عمره کرد نه قصد حج، چون ماه حج هنوز فرا نرسیده بود؛ چه اینکه حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم قصد عمره داشت. اصلاً حسین بن علی(سلام الله علیه) قصد حج نکرده بود تا حج را به عمره تبدیل بکند! طبق روایات معتبرهای که در کتابِ حج ما هست، حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت؛ ائمه(علیهم السلام) در کتاب حج این چنین فرمودند که حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده کرده بود.[2] وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه خود «هَدی» فراوانی را هم به همراه بردند، کسی که میخواهد جنگ بکند دیگر گوسفند و شتر به همراه نمیبرد! از این معلوم میشود که حضرت از همان اوّل قصد عمره داشتند و قصد جنگ نداشتند، وقتی به «حُدیبیه» رسیدند آنها جلویشان را گرفتند که سفیری از دو طرف رفت و آمد کردند و بنا شد که آن سال حضرت برگردند، به مکّه نروند و سال بعد وارد مکّه شوند که فتح مکّه از همان وعدهٴ بعد شروع شد. در آن زمان زیر یک درخت، حضرت به دستور ذات اقدس الهی از اینها بیعت گرفته که تا هر جا شد اسلام را یاری کنند؛ حالا برخیها متعتقدند که با ردّ و بدل شدن سفیر، کار را به صلح کشیده شد، دیگر بیعتی حاصل نشده است؛ اما بیعت «تحت الشّجرة»[3] به نظر بعضی واقع شده است.
تشویقی بودن به کارگیری واژه «بیع» در جریان بیعت با پیامبر
جریان بیعتگیری را ذات اقدس الهی فرمود آنهایی که بیعت میکنند، در حقیقت دارند جان و مالشان را میفروشند؛ این تعبیر هم تعبیرِ تشویقی است، چون انسان مالک چیزی نیست که بفروشد! نه مالک خدمات است تا اجاره بدهد و نه مالک اعیان است تا بفروشد؛ ولی از اَجر و اُجرت و امثال آنها که ﴿فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ﴾[4] در اینجا مطرح است، معلوم میشود خدمات را خدا مالِ ما میداند؛ هم مسئله «ثَمَن» و «شِراء» و «بیع» و اینها مطرح است، معلوم میشود که تعبیر تشویقی قرآن این است که انسان مالک جان و مالک مال است ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم﴾،[5] این تعبیرات گوناگون در قرآن کریم هست. بیعت هم از همین بیع است؛ کسی که با خدا و پیغمبر بیعت میکند، یعنی جان و مال خود را میفروشد، دیگر مالک جان و مال نیست، از آن به بعد هرگونه تصرّفی در وقت و مال خودش بخواهد بکند، اگر بدون اذن اقدس الهی باشد و بدون اذن پیغمبر باشد این تصرف، تصرف غاصبانه است.
علّت نامگذاری بیعت مسلمانان با پیامبر در حدیبیه به «شجره» و «رضوان»
در زیر آن درخت به عنوان «تحت الشّجرة» بیعت بنا بود که محقَّق بشود؛ لذا آن را بیعت «تحت الشّجرة» گفتند، طبق ﴿إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾[6] که در بعضی از تعبیرها دارد و بیعت رضوان هم گفتند، برای اینکه خدای سبحان فرمود اینها که در آن صحنه بیعت کردند: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،[7] یک تراضی متقابل است که هم خدا از آنها راضی است و هم اینها از خدا راضی میباشند، اینها دارای نفسی هستند که ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً﴾، یک؛ ﴿مَرْضِیَّةً﴾،[8] دو؛ راضی به قضا و قدر الهی و احکام الهی هستند، عقاید و اخلاق و اعمال آنها هم مرضی خداست ﴿ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾، اینها همانهایی هستند که ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾. این تراضی متقابل است که این ﴿رَاضِیَةً﴾ و ﴿مَرْضِیَّةً﴾ را سامان میبخشد، پس بیعت «تحت الشّجرة» میگویند بنا به این زمین و «بیعت رضوان» میگویند بنا به آن زمینه.
وجوه برتری «ید» پیامبر در بیعت از دیگران
وجود مبارک حضرت در زمان خروج اعلام سفر کرده بود؛ ولی عدّهٴ فراوانی از مدینه حضرت را یاری نکردند. در جریان کسانی که همراه حضرت آمدند و بیعت کردند، فرمود اینها دارند با خدا بیعت میکنند، یک؛ چون رسول از آن جهت که رسول است، هیچ حرفی ندارد، مگر ابلاغ پیام خدا؛ بعد از نظر تنزّل یا تشبیه معقول به محسوس، اگر این «ید»، «ید» ظاهری مراد باشد، دست حضرت که بالای دست آنها بود به منزلهٴ آن است که دست بیدستیِ خدا بالای دست آنها باشد و اگر منظور از این «ید» قدرت و نعمت باشد، آنها هرگونه قدرت و نعمتی در اختیار پیغمبر اسلام قرار بدهند، قدرت و نعمت الهی فوق قدرت و نعمت اینهاست؛ پس چه این «ید» به معنای «جارحه» باشد و چه «ید» به معنای قدرت باشد، به هر حال قدرت الهی و نعمت الهی فوق آنهاست.
معامله با خدا بودن حقیقت بیعت با پیامبر
مطلب سوم آن است که براساس «قُرب نوافل»[9] که فَریقین[10] این حدیث را نقل کردند، ذات اقدس الهی میفرماید وقتی بنده صالح من به مقام قُرب بار یافت: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»؛[11] اگر در «قُرب نوافل» خدا ـ خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات یا صفت ذات ـ در مقام فعل و وصف خارج از ذات دست انسان میشود، یا زبان انسان میشود، پس آنچه را که ما از وجود مبارک پیامبر میشنویم، سرانجام خدا در مقام فعل که «منطقةُ الفراغ» است و فصل سوم است «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»، ما از زبانی که این زبان منسوب به خداست داریم این وحی را میشنویم، دست هم همین طور است! پس اگر منظور از «ید»، «ید جارحه» باشد که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، چون رسول «بما انّه رسول» پیام مُرسِل را میرساند، دست حضرت که بالای دست آنها بود ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ و اگر منظور از «ید» قدرت و نعمت باشد، آنها اگر قدرت و نعمتی را در اختیار اسلام قرار دادند، نعمت و قدرت الهی فوق آنهاست و اگر منظور از «ید»، «قُرب نوافل» باشد، دست حضرت که در حقیقت «الله» در مقام فعل، دست پیغمبر میشود که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، پس این سه وجه برای ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ میتواند مؤثّر باشد.
تهدید الهی بر ناقضان بیعت با پیامبر
مسئله نقض و «نَکث» پیمان، این گاهی حدوثی است و گاهی بقایی؛ فرمود آنهایی که بیعت کردند و بعد نقض پیمان بکنند مشمول این تهدید هستند و آنها هم که در مدینه نقض عهد کردند ـ چون آنهایی که مسلمان شدند بیعت کردند با پیامبر ـ و حضرت را همراهی نکردند، آنها هم مشمول این تهدید هستند که ﴿فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾، این مخصوص آیه دَه بود.
دو عذر تخلّفکنندگان از همراهی پیامبر و تقاضای استغفار برای آنان
اما آنهایی که از مدینه نیامدند و تا «حدیبیه» حضرت را همراهی نکردند، دو عذر دارند و یک درخواست؛ عذرشان این است که مسائل مالی ما، مغازه ما، کشاورزی ما و دامداری ما بیسرپرست بود ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، نه «الاموال»! نه اینکه مال دنیا ما را مشغول کرد، نه! همین اموالی که داریم ما را مشغول کرد ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾. زن و بچههای ما هم بیسرپرست بودند، ما نمیتوانستیم اینها را رها کنیم ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، پس ما دو تا عُذر داشتیم که شما را در جریان «حُدیبیه» همراهی نکردیم؛ ولی با این حال خودمان را مقصّر میبینیم و از شما درخواست میکنیم که برای ما استغفار کنید. گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، یک؛ ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، دو؛ ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾، این سه. ذات اقدس الهی درونکاوی کرد، درون اینها را شکافت و فرمود اینطوری نیست، یک؛ مسئله توحید را طرح کرد، دو؛ پایان کار تبهکاران را ذکر کرد، سه؛ نتیجه کار راستگویان را گفت، چهار؛ این مجموعه را با این وضع شروع کرد، فرمود: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾؛ آنهایی که در مدینه ماندند و نیامدند در جریان «حُدیبیه»، ما چند تا عذر داریم؛ یک: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، دو: ﴿أَهْلُونَا﴾، یعنی «شغلتنا أهلُونا». با این حال خودشان را به حسب ظاهر مقصّر میدانند، تبهکار میدانند و به حضرت عرض کردند: ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾، سه.
اِخبار قرآن از مشکل توحیدی تخلّفکنندگان از همراهی پیامبر
اما ذات اقدس الهی درون اینها را تحلیل میکند، میفرماید: ﴿یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾؛ اولاً خودشان را مقصّر نمیدانند، تبهکار نمیدانند و نیازمند به استغفار هم نمیدانند! به آنها بگو براساس توحید اگر مال است، خدا داد و او هم حفظ میکند؛ اگر اهل بیت است، او آفرید و او هم حفظ میکند، اینچنین نیست که ما حافظ باشیم، ما رازق باشیم و ما مالک باشیم! کار به دست دیگری است و ما جزء سپاهیان الهی هستیم، چون ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[12] این ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ را در همین سوره مبارکهٴ «فتح» چند بار بازگو فرمود.
﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾؛ اگر خدا خواست نفعی برساند، چه کسی میتواند جلوی آن را بگیرد؟ خدا اگر خواست به شما آسیبی برساند، چه کسی میتواند شما را حفظ بکند؟ پس شما موحّدانه نمیاندیشید، خیال میکنید که حفظ اموال شما به دست خود شماست و حفظ اولاد شما به دست خود شماست و حفظ جان شما هم به این تخلّف از «صلح حُدیبیه» است که پیامبر را همراهی نکنید و در مدینه بمانید. خیال کردید خودتان، خودتان را حفظ میکنید! اموالتان را خودتان حفظ میکنید! فرزندانتان را خودتان حفظ میکنید! در حالی که هر سه را خدا دارد حفظ میکند ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾، چون او ضارّ و نافع است! اگر چیزی در عالَم نیست، مگر اینکه سپاه و ستاد الهی است، «هُوَ الضَارُّ» و «هو النّافع»! ـ در این دعای «جوشن کبیر» آمده است که «یَا ضَارُّ یَا نَافِع»[13] ـ اگر ضرر و نفع به دست اوست و دیگران مأمور اجرای او هستند ﴿إِنْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾، چه کسی میتواند جلوی او را بگیرد؟ ﴿إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً﴾، چه کسی میتواند مانع بشود؟ پس شما یک مشکل اساسی دارید و آن مشکل توحید است و مشکل اجتماعی و سیاسی و حکومتی دیگری هم دارید که الآن از آن هم پرده برمیداریم ﴿بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً﴾.
افشای قرآن از تحلیل غلط سیاسی تخلّفکنندگان مدینه از پیامبر
سرّ اینکه شما در «صلح حُدیبیه» شرکت نکردید، اگر مسافرت دیگر بود میآمدید؛ چه اینکه در جریان فتح خیبر وقتی شنیدید که مسلمانها فاتح شدند و دارند غنائم جمع میکنند، گفتید ما هم بیاییم، آن روز چطور ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود؟! چون وقتی دیدید که مسلمانها در جریان خیبر فاتح شدند و دارند غنائم جمع میکنند، حالا میگویید ما را هم راه بدهید؛ آنجا چرا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نمیگویید؟! فرمود ریشه اساسی رفتار شما این است که ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً﴾، شما گفتید اینها 1400 نفر هستند و با این وضع که دارند میروند، دارند میروند قربانگاه! برای اینکه نزدیک مکّه هم هستند، آنها هم قوم خونآشام هستند، مسلّح هستند، جمیعتشان زیاد است، نیروهای قوی دارند، کشته هم دادند و عصبانی هم هستند! شما گفتید این 1400 نفر یا کمتر و بیشتر که در جریان «صلح حُدیبیه» حرکت کردند کسی سالم برنمیگردد ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً﴾، مشکل اساسی شما این بود.
تحلیل غلط سیاسی تخلّفکنندگان، زمینه بدگمانی به توحید و رسالت
این تحلیل سیاسی باطل هم ﴿زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ﴾، و گمان بد هم کردید! شاید اصلاً آن حرفهای توحیدی را که ما به شما گفتیم باور نکردید و ـ معاذالله ـ رسالت حضرت را هم قبول نکردید! اگر این ﴿وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ همان ظنّ اوّلی باشد، این به اصل کفر برنمیگردد، بلکه به همان ظنّ بد سیاسی و حکومتی و اجتماعی برمیگردد؛ اما اگر این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ غیر از آن ظنّ اوّل باشد، یعنی شما بدگمانیتان درباره توحید هم هست، درباره وحی و نبوت هم هست! از این براهین توحیدی که قرآن کریم ذکر میکند، شاید تأیید بکند که این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ غیر از ﴿ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ﴾ است، آن یک ظنّ سیاسی بود؛ منتها تحلیل شما درست نبود؛ اما این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ این است که در اصل رسالت اگر شک کنید، یا در اصل توحید اگر شک کنید به جایی نمیرسید ﴿وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾.
مقصود توصیف قرآن از تخلّفکنندگان مدینهای به ﴿قَوْماً بُوراً﴾
این ﴿قَوْماً بُوراً﴾ هم قبلاً معنا شد؛ یک قوم عرب داریم، قوم عجم داریم و اقوام دیگر داریم، به حسب قارّه، به حسب زمین و به حسب موقعیتهای خاورمیانه، خاور شرقی و غربی این اقوام فرق میکنند؛ اما ما قومی نداریم به نام «قوم یعلمون» یا «قوم یعقلون»! این مربوط به محیط جغرافیایی یا نژاد و نسل نیست، فرمود بشر از نظر جامعه و فکر و تمدّن برخیها ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾[14] هستند، برخی ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾[15] و برخی هم ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ میباشند؛ این جامعه، جامعهٴ دانشمند و عالِم و مؤلّف و مدرِّس و مصنّف نیست که فقط افراد جامعه جزء علما باشد، جامعهای که تحصیل کردهاند، فرهیختهاند، نخبهاند، تدریس میکنند، تألیف دارند و سخنرانی دارند، اینها علما هستند؛ اما اگر کسی مثل امام شد و به فکر اصلاح جامعه شد، این جزء ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ است؛ یعنی «قائم بالعلم» است! ما یک «علما» داریم که حشرشان با اولیاست و یک «قوم یعلمون»، «قوم یعلمون» مثل عرب و عجم نیست که ما نژادی به این نام داشته باشیم! یعنی «قائم بالعلم» هستند! ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾، یعنی «قائم بالعقل» هستند! امام مثل دیگران جزء علما بود که درس و بحث داشت، تصنیف داشت؛ اما قرآن با این گروه مشکل جامعه را حلّ نمیبیند، اگر در جامعه «قوم یعلمون» بود و «قوم یعقلون» بود؛ یعنی «قائم بالعقل» بودند و «قائم بالعلم» بودند، تمدّن جامعه و مشکل جامعه تأمین است. وجود مبارک حضرت هم به همین نام ظهور میکند، وگرنه علما در عالَم زیاد هستند! تا کسی جزء «قوم یعلمون» نشود مثل امام، «قوم یعقلون» نشود مثل امام که «قائم بالعلم» باشد و «قائم بالعقل» باشد مشکل جامعه حلّ نمیشود و اینکه در سوره مبارکهٴ «حدید» هم فرمود: ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[16] هم همین است! مردم بحثهای عدالت دارند، اخلاقیات دارند، سعی میکنند در موعظههای اخلاقی نام عدل را ببرند و موعظه میکنند؛ اما اینها جزء عالمان فنّ اخلاق هستند! وقتی ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ شد، مشکل جامعه حلّ میشود. در برابر، ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ است، ممکن است یک عدّه جزء علما باشند؛ اما قیامی نداشته باشند، مگر قیام «بائر»! سرزمینها دو قسم است: یا «دائر» است یا «بائر»؛ آنکه میوه میدهد و محصول میدهد سرزمین «دائر» است، سرزمین «بائر» که میوه نمیدهد! قوم هم دو قسم است: یک قومی میوه میدهد که میوهاش عقل است، علم است و تمدّن است و قومی هم هست که این میوهها را نمیدهد، همینطور ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾![17] این شخص جزء قوم «بائر» است؛ یعنی هلاک! کسانی که ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾،[18] جزء قوم «دائر» هستند، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ هستند و ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ هستند. کسانی که ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾،[19] میشود تجارت ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. اینجا که فرمود: ﴿قَوْماً بُوراً﴾؛ یعنی قیام شما، قیام حالِ «کان» است که در راه هلاکت قدم برمیدارید، نه در راه سعادت. اینها که در مدینه بودند و فکر سیاسی آنها این بود و تحلیل میکردند و میگفتند که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اطرافیانشان کم هستند و به هلاکت میرسند، دیگر نمیدانستند که ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾،[20] اوّلاً نمیدانستند در این صحنه جنگی اتفاق نمیافتد و همین زمینه است برای فتح مطلق، یعنی فتح مکّه و فکر هم نمیکردند که اینها سالم برمیگردند ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾.
پرسش: در جریان نزول بعضی از آیات وقتی در یک موقعیت خاصی نازل میشوند، آیا میشود دلیل باشد که فقط و فقط مخصوص آن موقعیت است؟
پاسخ: نه، این تحلیل کلّی است.
پرسش: پس اگر ما این آیات را فقط با نگرش جریان «صلح حُدیبیه» و فتح مکّه نبینیم، ابتدای سوره را که نگاه کنیم میبینیم که میفرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ﴾؛[21] ما که از فتح مُبین خبری نداریم، آن وقت بیاییم این جریان «ذَنب» پیامبر را اینطوری معنا میکنیم که ... .
پاسخ: نه، ما اصل آیه را باید بفهمیم، یک؛ سِعه و ضیق آن را به وسیله آیات دیگر تشخیص بدهیم، دو.
پرسش: مگر در روایت ندارد که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین»؟[22]
پاسخ: بله، اما این را در روایت و درایت ما داریم که بین مقدم و تالی باید تناسبی باشد؛ هیچ ارتباطی بین فتح مُبین با بخشش گناه نیست! ولو «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین» باشد؛ اما خدا یک وقت میفرماید استغفار بکن تا گناهانت بخشیده بشود، اینجا یک تناسب هست.
پرسش: اما با توجه به اینکه این آیه را ما فقط برای فتح مکّه داریم!
پاسخ: نه، هر فتحی! به هر حال یک فتح نظامی است.
پرسش: فتح معنوی چرا نباشد؟
پاسخ: فتح معنوی که با این سازگار نیست! فتح معنوی فتّاح مُبین است برای همه، قبل از اینکه از مدینه حرکت بکند فتح بود که آن درجات رحمت الهی و درهای رحمت الهی هست و برای کفّار هم ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾؛[23] اما برای مؤمنین در همه موارد ابواب سماء باز است؛ اما الآن که این قصه را نقل میکند و در همین زمینه هم ـ جریان «صلح حُدیبیه» ـ این آیه نازل شده است، معلوم میشود تناسبی باید باشد.
پرسش: پس این ضمیر باید «لکَ» نباشد، بلکه «لکُم» باشد!
پاسخ: نه، چون رهبر اوست! رهبر اوست و کار اساسی به دست اوست و او در حقیقت فاتح شد، قومش هم به برکت آن حضرت فاتح شدند تناسبی باید باشد.
علّت عدم پذیرش استغفار تخلّفکنندگان از همراهی پیامبر
فرمودند: ﴿وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ﴾ که باز تحلیل کردند، فرمودند اینها اصول کلّی است، حالا شما درباره اصول کلّی مشکل دارید یک مطلب دیگری است، چه چیزی را میخواهید استغفار بکنید؟ در جریان استغفار در سوره مبارک «توبه» گذشت که یک عدّه میآیند عذرخواهی میکنند، اینها که عذرخواهی میکنند برابر آنچه در سوره مبارکه «احزاب» هست یک عده افراد «ضعیف الایمان» هستند که جای عذرخواهی آنها هست؛ اما یک عدّه واقعاً منافق هستند! در سوره مبارکهٴ «توبه» که بحث آن گذشت، آیه نود سوره «توبه» این است: ﴿وَ جَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، اما ﴿لَیْسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَ لاَ عَلَی الْمَرْضَی وَ لاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾،[24] بعد فرمود عدّهای که معذور نبودند، ولی عذر تراشیدند، در آیه 94 فرمود: ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِم﴾؛ یک عدّه وقتی که شما فاتحانه از میدان جنگ برمیگردید میآیند عذرخواهی میکنند که ما مشکل داشتیم، زن و بچه ما نبودند یا مشکل مالی داشتیم، فرمود: ﴿قُلْ لاَ تَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾؛ خدا به ما گزارش داد که توطئه شما چه بود و غرض شما چه بود؟ بنابراین آنها که «ضعیف الایمان» هستند راز و رمزشان را خدا بیان میکند و راه بخشش هست، آنها که منافق هستند ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[25] آنها را هم ذات اقدس الهی تبیین میکند.
پرسش: آیا نفس تحلیل سیاسی اگر معتقد باشند که بهشت ... .
پاسخ: نه، وقتی پیغمبر هست دیگر تحلیل سیاسی معنا ندارد.
پرسش: مثلاً تعداد مؤمنین کم هستند.
پاسخ: بله، ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾! وقتی خدای سبحان میگوید: ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، لسان او لسان «الله» است، ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، مدام پشت سر هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، بعد از چند آیه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، این برای آن است که ثابت بکند کلّ نظام، سپاه و ستاد الهی است! این تکرار که مدام پشت سر هم میفرماید: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، این را پیامبر از طرف کسی میگوید که «لَهُ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ»! مگر اینکه کسی مشکل اعتقادی داشته باشد که ﴿ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ باشد.
تفکیک قرآن بین افراد «ضعیف الایمان» و منافق در پذیرش استغفار
در سوره مبارکه «احزاب» فرمود البته همه اینها همه یکسان نیستند، یک عدّه منافقاند و یک عدّه هم ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ هستند؛ آیه شصت سوره مبارکه «احزاب» این بود: ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾، این ﴿وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ افراد «ضعیف الایمان» هستند، نسبت به اینها جا برای بخشش هست، جا برای استغفار هست؛ اما منافق را قرآن کریم تحلیل میکند که ﴿بَل ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾؛ شما اصلاً مشکل اساسی دارید و میگویید اینها رفتند کشته میشوند و سالم برنمیگردند، مشکل اساسی شما این است ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. ما به پیامبر وعدهٴ نصرت دادیم و گفتیم: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾[26] میشود، چندین بار گفتیم که تو پیروز هستی! ﴿وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً﴾؛ شما هیچ مشکل نداشته باشید، مگر آنها مستقل هستند؟ ولو آنها خودشان را مستقل میدانند! آنها به قدرت الهی از این جهت معتقد نیستند؛ اما شما که ایمان آوردید بدانید ﴿وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾! البته اگر کسی جزء ضعیف الایمان بود ﴿یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ﴾ و اگر جزء منافقین بود ﴿وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾ و مغفرت الهی، رحمت الهی ابدی است، ازلی و سرمدی است ﴿وَ کَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً﴾. حالا شما اگر راست میگویید ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، یک؛ ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، دو؛ همین که این جریان «صلح حُدیبیه» تمام شد، آمدند مدینه و جریان خیبر شروع شد که رفتند فاتح شدند و حالا آمدند غنائم جمع کنند، حالا میگویید ما آنجا بیاییم! چطور اینجا میگویید: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾؟! آنجا و در جریان غنائم که میخواهند جمع بکنند، اجازه میخواهید که شرکت کنید؟! ﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ﴾ همان در جریان «صلح حُدیبیه» فرمود بعداً شما که وارد مدینه شدید فتحی در پیش دارید، همینها که الآن میگویند ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ وقتی دیدند شما در فتح خیبر دارید غنائم جمع میکنید، میگویند که اجازه بدهید ما هم بیاییم! معلوم میشود که آنجا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود. ﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ﴾، همین ﴿الْمُخَلَّفُونَ﴾ در جریان «صلح حُدیبیه» همینها وقتی ﴿إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا﴾، در جریان فتح خیبر، میگویند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ﴾؛ بگذارید ما هم بیاییم! ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾؛ ذات اقدس الهی حکمش را مشخص را کرد که اینها ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾.[27]
سلب توفیق تأیید نظام اسلامی در اثر تکرار تخلّف و بدرفتاری
گاهی انسان در اثر بدرفتاری یک بار، دو بار، ده بار وقتی تکرار شد، خدا توفیق تأیید نظام را از او میگیرد، میگوید برو سر جایت بنشین! من دینم را به دست دیگران اداره میکنم! یک بار غفلت کرد، دو بار غفلت کرد، سه بار غفلت کرد وقتی این غفلت کردن جزء ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ شد، میفرماید: ﴿قِیلَ اقْعُدُوا﴾؛ حالا بنشینید سر جایتان! من دینم را به دست دیگری یاری میکنم ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ﴾![28] اسلام هم همینطور است؛ چه جنگ و چه غیر جنگ! چه نظام و چه غیر نظام! چه حوزه و چه غیر حوزه! هر کسی در شهر یا روستا نسبت به دین، نسبت به مسجد و نسبت به حسینیه، یک اصل کلّی است! مدام خودش را کنار بکشد و کنار بکشد، خدا که دست از دینش برنمیدارد، فرمود شما تلاش و کوشش کنید!
ضرورت تقاضای توفیق خدمتگزاری دین از خدای سبحان
این دعای نورانی ماه مبارک رمضان که «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی»[29] دعای خوبی است، اینکه چیز بدی نیست! خدایا من جلو بیفتم! اینکه نظیر این مقامات دنیایی و مرجعیت و عُظما و اعظم و مانند اینها نیست که آدم بگوید من جلو بیفتم که «عذاب ألیم» را به همراه داشته باشد! خدایا دینت را که میخواهی حفظ کنی، من حسود نیستم؛ ولی توفیقی بده که به دست من یاری بشود! چون دستی بدتر از دست بگیر نیست! «الْیَدُ الْعُلْیَا خَیْرٌ مِنَ الْیَدِ السُّفْلَی»؛[30] دستی که بالاست بهتر از دست پایین است، آنکه میدهد دستش بالاست و اینکه میگیرد دستش پایین است، خدایا ما چرا دستمان پایین باشد؟ آن کسی هم که دارد، آن را هم که تو دادی؛ بگذار همیشه دست ما بالا باشد! اینها دعاهای شَرفبخش ماه مبارک رمضان است! کرامتبخش است! اینها که حسد نیست! «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی»، تو که میخواهی حوزه را حفظ بکنی، دین را حفظ بکنی، تفسیر را حفظ بکنی، نهجالبلاغه را حفظ بکنی، فقه را حفظ بکنی، حدیث را حفظ بکنی، این علوم را که میخواهی حفظ بکنی، بگذار با زبان من و با دست من حفظ بشود! چرا من تماشاچی باشم و دیگری حفظ بکند؟
تعذیب بودن امر به خانهنشینی متخلّفان
اینجا هم همینطور است! اینها گفتند بگذارید ما بیاییم غنائم را جمع بکنیم، خدا هم وقتی دو بار، سه بار، ده بار آزمایش کرد و دید که اینها اهل یاری نیستند ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾؛ زنان سالمند، مردان سالمند، «عَجَزه»، ویلچریها و مانند اینها در صحنه نیستند، شما هم در ردیف «قاعدین» باشید! این یک تازیانه است ﴿فَثَبَّطَهُمْ﴾! این «تثبیط» با «طاء» مؤلّف، یعنی «تقیید»، یعنی بازنشسته کردن و زمینگیر کردن. ﴿قِیلَ﴾، این فرمان الهی است براساس عظمت نفرمود «قال»، برای عظمت فاعل فعل مجهول شد ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾؛ حالا با زنان سالمند و مردان سالمند بروید بازنشست بشوید، من دینم را یاری میکنم؛ این چیز خوبی نیست! اینها وقتی که در جریان حُدیبیه حاضر نشدند حضور پیدا کنند و گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾، حالا که جمع غنائم فتح مکّه شد گفتند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ﴾؛ بگذارید ما هم بیاییم! گفت نه، اینجا دیگر جای شما نیست، برای اینکه خدا فرمود اینهایی که در «صلح حُدیبیه» نیامدند، اینها باید خانهنشین باشند، اینها حق شرکت در فتح را ندارند، شما میخواهید بر خلاف حکم خدا عمل بکنید ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾، ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، حکم خدا این است. ﴿قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ﴾؛ شما اصلاً نمیتوانید بیایید، برای اینکه فرمان الهی این بود. ﴿قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾؛ اینها میگویند حسادت نیست، با شما چه حسادتی داریم؟! چندین بار بنا شد که شما دین را یاری کنید و نکردید، این قضا و قدر الهی است که شما خانهنشین بشوید ﴿فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا﴾؛ سخن از حسادت نیست، چون کار در دست ما نیست! کار دست کسی است که دین برای اوست.
بیان علامه طباطبایی در مقصود از تفقّه و تذکّر قلیل منافق
﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾. سیدنا الاستاد علامه طباطبایی را خدا غریق رحمت کند! المیزان را باید اینجاها شناخت. درباره منافقین در بعضی از آیات دارد که ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾،[31] اینها کم به یاد خدا هستند، منافق که اصلاً به یاد خدا نیست! وقتی خدا را قبول ندارد و قیامت را قبول ندارد، نه اینکه گاهی به یاد خدا باشد! آنکه گاهی به یاد خداست و گاهی غافل است جزء ﴿وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ است که در کنار منافقین آمده، بله! آنها که «ضعیف الایمان» هستند اینطور میباشند؛ اما منافق اصلاً! چون ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾![32] کسی که کافر محض است و از کافر بدتر است ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾،[33] اصلاً خدا را قبول ندارد تا اینکه کم به یاد خدا باشد! روایتی در اینجا هست و ایشان غالب این روایات را خوب بررسی میکنند و لطایف آن را در بحث روایی ذکر میکنند، آن روایت چیست؟ روایت این است که وقتی سؤال میکنند منافق اصلاً خدا را قبول ندارد و این آیه هم که میگوید که منافق کم به یاد خداست، در روایت امام(علیه السلام) فرمود منافق آنجایی که دنیا مطرح است قرآن چاپ میکند، سخنرانی میکند، دنیا مطرح است! فقط برای دنیا! تظاهر به دین میکند، نه برای خدا و قیامت، چون این را معتقد نیست.[34] اصل اوّل این است که فقط و فقط برای دنیا کار میکند، اگر قرآن چاپ میکند، اگر مجلس تشکیل میدهد، اگر تسبیح در دست میگیرد، هرکاری میکند فقط برای دنیاست، این یک؛ اصل دوم اینکه ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾،[35] دنیا یک چیز اندکی است؛ اصل سوم اینکه چون فقط برای دنیا کار میکنند «ولاغیر»، پس ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، آیه را طرزی معنا کرده که هیچ شبههای در ذهن کسی نمیآید! آن شبهه این است که منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا کم یا زیاد به یاد خدا باشد، امام فرمود این برای دنیا یاد میکند و دنیا هم برای متاع قلیل است! اینطور حرف زدن در غیر اهل بیت نیست! ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾؛ کم میفهمند، اینها اصلاً دین را قبول ندارند تا کم بفهمند! مگر آنجایی که دنیایشان مطرح باشد و دنیا هم که متاع قلیل است. «أَعَاذَنَا اللَّهُ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ سَیِّئَاتِ أَعْمَالِنَا»!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.
[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص534 ـ 535؛ « [کِتَابُ الْحَج بَابُ الْعُمْرَةِ الْمَبْتُولَةِ فِی أَشْهُرِ الْحَج] ... عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ خَرَجَ فِی أَشْهُرِ الْحَجِّ مُعْتَمِراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَی بِلَادِهِ قَالَ لَا بَأْسَ وَ إِنْ حَجَّ فِی عَامِهِ ذَلِکَ وَ أَفْرَدَ الْحَجَّ فَلَیْسَ عَلَیْهِ دَمٌ فَإِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامْ خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِیَةِ بِیَوْمٍ إِلَی الْعِرَاقِ وَ قَدْ کَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً».
[3]. بیعت رضوان یا بیعت شجره، پیمان مجدّد جمعی از صحابه با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است که در سال ششم هجری در نزدیکی مکّه و قبل از صلح حدیبیه انجام گرفت. آیه هجده سوره «فتح» به این واقعه اشاره کرده و نام بیعت رضوان و بیعت شجره نیز از همین آیه گرفته شده است. اهل سنت معتقدند رضایت الهی از بیعتکنندگان در این آیه رضایتی بیقید و شرط و ابدی است و از این رو، برای تمام صحابهٴ حاضر در آن پیمان حرمتی ویژه قائلند؛ ولی شیعیان معتقدند رضایت الهی مذکور در آیه ناشی از جانفشانی و بیعت در آن روز است که دوام آن مشروط به استقامت آنها در پیروی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است.
[4]. سوره آل عمران، آیه57؛ سوره نساء، آیه173.
[5]. سوره توبه، آیه111.
[6]. سوره فتح، آیه18.
[7]. سوره توبه، آیه100.
[8]. سوره فجر، آیات27 و28.
[9]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه».
[10]. صحیح البخاری، باب التواضع، ج8، ص105، ح6502: «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ حَدَّثَنِی شَرِیکُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَی لِی وَلِیًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ مَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا وَ إِنْ سَأَلَنِی لَأُعْطِیَنَّهُ وَ لَئِنِ اسْتَعَاذَنِی لَأُعِیذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِی عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ یَکْرَهُ المَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ».
[11]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352.
[12]. سوره فتح، آیات4 و7.
[13]. المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص251.
[14]. سوره بقره، آیه230؛ سوره انعام، آیات97 و105؛ سوره اعراف، آیه32؛ سوره توبه، آیه11؛ سوره یونس، آیه5؛ سوره نمل، آیه52؛ سوره فصّلت، آیه3.
[15]. سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67؛ سوره عنکبوت، آیه35؛ سوره روم، آیات24 و28؛ سوره بقره، آیه164.
[16]. سوره حدید، آیه25.
[17]. سوره فرقان، آیه7.
[18]. سوره فاطر، آیه29.
[19]. سوره بقره، آیه16.
[20]. سوره بقره، آیه249.
[21]. سوره فتح، آیات1 و2.
[22]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج2، ص254.
[23]. سوره اعراف، آیه40.
[24]. سوره توبه، آیه91.
[25]. سوره توبه، آیه125.
[26]. سوره فتح، آیه28.
[27]. سوره توبه، آیه46.
[28]. سوره محمّد، آیه38.
[29]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص568.
[30]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص11.
[31]. سوره نساء، آیه142.
[32]. سوره آل عمران، آیه167.
[33]. سوره نساء، آیه145.
[34]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص121؛ «و فی الکافی بإسناده عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی السِّرِّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً إِنَّ الْمُنَافِقِینَ کَانُوا یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَلَانِیَةً وَ لَا یَذْکُرُونَهُ فِی السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل ﴿یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا﴾. أقول: و هذا معنی آخر لقلة الذکر لطیف».
[35]. سوره نساء، آیه77.