اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ (۵۱) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲) وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْهُدَی وَ أَوْرَثْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ (۵۳)هُدی وَ ذِکْرَی لِأُولِی الألْبَابِ (۵٤) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ (۵۵) إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۵۶) لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (۵۷)﴾
ستوده شدن قرآن به عزیز و علیم و احتجاج براساس آن
سوره مبارکه «غافر» ـ همانطور که ملاحظه فرمودید ـ در مکّه نازل شد، صدر سوره از عظمت قرآن به عنوان اینکه متکلّم این کلام «الله» میباشد که دارای عزّت و علم است شروع شد؛ یعنی این کتاب مظهر «الله» است که تمام اسمای عظیم را در بر دارد و «عزیز» و «حکیم» است. عزّت را هم همانطور که ملاحظه فرمودید؛ یعنی نفوذناپذیری و علم هم که معنای آن روشن است، پس چنین کتابی هم «عزیز» خواهد بود و هم «علیم»؛ لذا در قرآن کریم از خود قرآن به عنوان «عزیز» یاد شده است که ﴿إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ ٭ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾،[1] چه اینکه به کتاب «حکیم» و مانند آن هم ستوده شد. اگر متکلّم «عزیز» است، کلام او هم «عزیز» است؛ اگر متکلّم نفوذناپذیر است، کلام او نفوذناپذیر است؛ اگر متکلّم شکستناپذیر است کلام او هم شکستناپذیر است و منشأ این عزّت هم علم اوست. بنابراین صدر این سوره با عزّت و علم شروع شده است و احتجاجهایی هم که در اثنای این سوره مطرح است، در همین دو محور است؛ یعنی عزّت و علم، آنجا که گفته میشود کفّار سلطان ندارند؛ یعنی عزّت معنوی و حجّت الهی و برهان عقلی ندارند، وگرنه سلطنت ظاهری که در اختیار آنها بود؛ وقتی فرعون میگفت: ﴿أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی﴾[2] سلطنتی داشت و اینکه گفت: ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْع﴾[3] مثلاً سلطنتی داشت؛ ولی قرآن کریم میفرماید که اینها سلطنت ندارند.
محقق وعده الهی بر حفظ قرآن و پیامبر
پرسش: کلام خداوند را چگونه نمیتوانستند تغییر دهند؟
پاسخ: برای اینکه اگر بخواهد باطل در آن راه پیدا کند، معلوم میشود نفوذ راه پیدا کرده است؛ امّا در مورد تحریف، مثل اینکه خود انبیا را شهید نموده و کتابهای او را تحریف کردند. یک وقت است که کسی را ذات اقدس الهی حفظ میکند، مثل اینکه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس﴾؛[4] چون وعده داد، او محفوظ است و در همه جنگها هم محفوظ بود! وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلّم)»؛[5] یعنی هر وقت «نائره» جنگ خیلی داغ و برافروخته میشد، ما که کنار حضرت میآمدیم، احساس امنیت میکردیم، مثل این بود که وارد سنگر شدیم؛ این همان ﴿وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس﴾ است؛ اما درباره انبیای دیگر که چنین وعدهای را نداد: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَق﴾. در جریان تحریف کتب آسمانی فرمود ما آنها را به عهده نگرفتیم؛ انجیل را به عهده نگرفتیم، تورات را به عهده نگرفتیم؛ امّا قرآن را به عهده گرفتیم! ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾.[6] بنابراین هر چه را که خدا به عهده گرفت، این مصون میماند و هر چیزی را که خدا به عهده گرفت، مصون میماند؛ کعبه را به عهده گرفت، فرمود ابرهه آمد ما «طیور» را بر او مسلّط کردیم و نگذاشتیم بساط کعبه را برچیند! قرآن اینچنین است! پیغمبر اینچنین است! هر شخص یا هر چیزی را که خدا به عهده بگیرد، مصون است؛ تورات را چنین وعدهای نداد، انجیل را چنین وعدهای نداد و انبیای دیگر را هم وعده نداد، بلکه فرمود شما مبارزه کنید، اگر شهید یا پیروز شدید دین شما محفوظ است؛ امّا ﴿وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ درباره شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) است! اینجا هم درباره قرآن فرمود من شخصاً حافظ هستم! ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾. بنابراین ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ حرم امن این کتاب مصون است؛ نه اشکال بر آن وارد است، نه سؤال غیر جوابدار بر آن وارد است، نه تحریف بر آن وارد است، نه اضافه بر آن وارد است، نه کمکردن بر آن وارد است و نه تغییر بر آن وارد است، این متن حق است! این برای قرآن بود و درباره پیغمبر هم همینطور است!
ناکامی بیگانگان در اهداف و تحقق آن برای انبیا دال بر عزّت قرآن
امّا در مورد آن عناوینی که یاد شده است: فرمود بیگانهها دو مقصود داشتند و انبیا و پیروان آنان هم دو مقصود؛ مقصود بیگانهها در این حرفها ابطال قرآن بود، یک؛ رسیدن به غرور و خودخواهی بود، دو؛ نه به آن رسیدند و نه به این دسترسی پیدا کردند؛ به آن دسترسی پیدا نکردند فرمود: ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إلَّا کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾، اینها بخواهند نظیر «یزید» بگویند که «لَیْتَ أَشْیَاخِی»[7] این چنین نیست و وجود مبارک سیدالشهداء هم در راه قرآن ـ همان بیانی که امام(رضوان الله علیه) فرمود خون بر شمشیر پیروز است[8] ـ پیرزمندانه برگشت! از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در دمِ دروازه شام سؤال کردند که در این صحنه چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما! «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم»؛[9] موقع نماز، اذان و اقامه ببین نام چه کسی را میبری؟ ما رفتیم این نام را زنده کردیم و برگشتیم! ما پیروز شدیم! در کمال شهامت و در حالی زنجیر به گردن حضرت است! این معنای پیروزی خون بر شمشیر است.
بنابراین آنها دو هدف مشئوم داشتند: یکی اینکه «ما یُجادلون الّا إدحاض حق»؛[10] یعنی «ابطال حق» به آن نرسیدند و نمیرسند و دیگر اینکه به غرور و خودخواهی برسند: ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إلَّا کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾ که بگویند «لَیْتَ أَشْیَاخِی»، پس به غرور و به «إدحاض» هم نمیرسند.
انبیا و پیروان آنان که دو هدف دارند، به هر دو رسیدند؛ یکی ابقای حق، نصرت حق و تقویت دین حق که به آن رسیدند که قرآن پیروز شد؛ دومی هم قُرب الهی بود که به آن هم بار یافتند. این دو هدف خیر و طیّب و طاهر به مقصد رسید و آن دو هدف مشئوم نرسید.
سرّ خسته نشدن انسان از تلاوت قرآن
غرض این است که قرآن هر روز یک حرف تازه دارد! از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شده است که چرا ما هر چه قرآن میخوانیم خسته نمیشویم؟ فرمود: «لِلْقُرْآنِ تَأْوِیلٌ یَجْرِی کَمَا یَجْرِی اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»؛[11] شما مگر الآن میتوانی بگویی که من بیست سال یا سی سال یا هشتاد سال یا صد سال است که این آفتاب را میبینم و از دیدن این آفتاب خسته شدم، مگر میشود کسی بگوید که من از دیدن آفتاب خسته میشوم؟! «کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»، مگر کسی از نفس کشیدن خسته میشود؟! کسی بگوید من صد سال است که از این هوا استفاده میکنم، یا صد سال است که دارم آب میخورم و خسته شدم؟! اینها مایه حیات است! فرمود: «کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»، اینکه سیدنا الاستاد دارد به اینکه این «جری» است، این «جری»[12] یعنی همین! فرمود «یَجْرِی کَمَا یَجْرِی اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَر».
وعده الهی بر نصرت پیامبر و مؤمنان در دنیا و آخرت
بنابراین فرمود آنها دو هدف داشتند، هرگز نرسیدند و نمیرسند؛ شما دو هدف داشتید رسیدید و میرسید؛ حالا در جنگ یا شهید میشوید یا پیروز که به حسب ظاهر «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْن»[13] است؛ ولی دین شما پیروز است: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾. تلاش و کوشش این نیست که تنها انبیا محفوظ هستند تا کسی بگوید که انبیا در جبهههای جنگ شهید نشدند و دشمنان را کشتند؛ مؤمنین را هم در کنار انبیا یاد کرد، فرمود: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، این معلوم میشود که نصرت معنوی است! در دنیا اینچنین است در آخرت هم که «یوم الاحتجاج» است، آن روز هم ما یاور اینها هستیم! در دنیا هم که «یوم مبارزه» است، ما یاور اینها هستیم؛ چه در روز جهاد و چه در روز احتجاج ما ناصر اینها میباشیم: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، «نَنصُرُ»، این ﴿فِی الْحَیَاةِ﴾ متعلق به «نَنصُرُ» است؛ هم در حیات دنیا و هم در «یوم العقاب».
پرسش: غرض از ارسال انبیا ابلاغ است یا هدایت؟
پاسخ: ابلاغ به وسیله هدایت است، اگر ابلاغ نباشد چگونه هدایت میشود؟
پرسش: امّا خیلیها هدایت نشدند!
پاسخ: هدایت نشدند، نه اینکه اینها ابلاغ نکردند! «اهتدیٰ» حاصل نشد، نه اینکه هدایت نکردند. فرمود یا قبول میکنند یا نکول، شما باید بپذیرید و ابلاغ کنید و اینها هم ابلاغ کردند ﴿مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاَغُ﴾؛[14] فرمودند که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ بود، یک؛ ﴿الْحِکْمَةَ﴾ بود، دو؛ ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾[15] بود، سه؛ بعضی قبول و بعضی نکول، اینطور نبود که حالا مردم اگر ایمان نیاوردند اینها قصوری کرده باشند، اینها در نهایت تلاش و کوشش زحمت کشیدند؛ هم ﴿یَتْلُوا﴾ بود، هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ﴾ بود، هم ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ بود در تعلیم هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ بود و هم ﴿الْحِکْمَةَ﴾ بود.
چگونگی وعده نصرت بر مؤمنان و شکست تبهکاران در دنیا و آخرت
بنابراین این چهار مطلب روبهروی هم هستند؛ وقتی این چهار مطلب در روبهروی هم شد، معلوم میشود اینکه فرمود ما انبیا را یاری میکنیم، در چه چیزی یاری میکنیم، اگر فرمود کفّار شکست میخورند، در چه چیزی شکست خوردند؟ در دنیا که شکست نخوردند، خیلی از موارد بود که به حسب ظاهر ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾[16] بود؛ امّا برسند به آن غروری که میخواستند و بگویند «لمَنِ الْمُلْک» نرسیدند! چون ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إلَّا کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾ هرگز به آن نمیرسند؛ امّا درباره انبیا شرح صدر بود، دلهای اینها به قرب الهی متوجه بود که به آن رسیدند، پس دین آنها محفوظ و پیروز در دین شدند، قُرب آنها هم محفوظ و به مقصد رسیدند؛ ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾، یک؛ ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، دو.
در جریان ﴿یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ﴾[17] که در سوره مبارکه «آل عمران» بود ـ و قبلاً خوانده شد ـ کسانی که آمر به معروف و ناهی از منکر هستند و آنها هم شربت شهادت مینوشند، در ردیف کسانی هستند که رسالت و نبوت دارند، فرمود: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ یک، ﴿وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ دو، شهدایی که در اثر امر به معروف و نهی از منکر شربت شهادت نوشیدند، اینها هم ملحق به انبیا هستند؛ این نصرت مؤمنان ملحق به نصرت انبیاست هم در دنیا، هم در آخرت و اینها به هر دو مقصد میرسند؛ یعنی پیروزی حق از یک سو و نیل به قُرب الهی از سوی دیگر؛ امّا کفّار نه پیروزی در دنیا پیدا کردند و نه آن غروری که داشتند میرسند؛ لذا هر چهار مورد را جداگانه تبیین میکند، تفصیل میدهد و قضیه اثبات و نفی آن را هم ذکر میکند.
علّت پذیرش دعای کافران در دنیا و عدم آن در آخرت
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ﴾، ﴿یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ﴾ چه روزی است؟ ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛ عذرخواهی هم یک مقدار از نظر روانی آدم را سبک میکند؛ فرمود: ﴿لاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾[18] ـ در سوره «مُرسلات» ـ فرمود ما به اینها اجازه عذرخواهی هم نمیدهیم که از نظر روانی یک مقدار سبک شوند، برای اینکه تمام عذرهای آنها در دنیا به پایان رسید. گاهی در دنیا «التجاء» میکنند؛ کافر و مشرک هستند؛ ولی در حال خطر میگویند «یا الله» که در این صورت واجب است بگویند «یا الله»، یک؛ روی جِدّ و با اخلاص هم میگویند، دو؛ این هم عبادت است، سه؛ امر تکلیفی است، چهار؛ لذا استجابت هم میشود، پنج؛ در دریا هم اگر رفتند ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾،[19] آنجا فطرتشان ظاهر میشود، حق را میشناسند، از او میخواهند و با اخلاص هم میخواهند که این استجابت میشود؛ امّا در قیامت براساس آن مَلَکات کاذبه میگویند: ﴿یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ﴾؛[20] لذا خواسته آنها در جهنم عملی نمیشود. مشرک وقتی سوار دریا شد، دریا در حال موجزدن است و کشتی در حال غرق شدن است ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ او با اینکه مشرک است! دنیا دارِ تکلیف است، جایِ عبادت است و جایِ توبه است، آن لحظه برمیگردند و خدا را مخلصاً میخوانند و قرآن امضا کرده که خواندن اینها با اخلاص است ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾، ﴿فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ﴾[21] که بعد به حالت اولیه برمیگردند؛ آنجا واجب است دعا کنند، این یک نوع تکلیف است؛ واجب است توبه کنند، این هم تکلیف است؛ اینها چنین کاری هم میکنند و با اخلاص هم هست؛ لذا مستجاب است؛ امّا در جهنم که اینطور نیست. جهنم همان «التجاء» کاذبانه است، نه اینکه دار تکلیف باشد، نه اینکه دار توبه باشد، نه اینکه اینها با اخلاص خدا را طلب کنند.
یادآوری جریان انبیا و مؤمنان و حقشناسی از آنان در قرآن
صدر جریان از همین قصه حضرت یوسف شروع شد که فرمود ما یوسف پیامبر(علی نبیّنا و آله علیه السلام) را فرستادیم؛ یعنی از آیه 23 به بعد که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُبِینٍ﴾ شروع شد و گفتگوی او با فرعون مطرح شد، حمایت «آل فرعون» که ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾[22] مطرح شد، گفتگوی مؤمنِ «آل فرعون» هم در سه مقطع مطرح شد و مبارزاتی هم که وجود مبارک موسای کلیم با آنها از نظر احتجاج داشت مطرح شد که در پایان جمعبندی نمود و فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْهُدَی وَ أَوْرَثْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ﴾؛ ما این تورات و کتاب را به بنیاسرائیل ارث دادیم که این «علم الوراثة» است، این علمی نیست که در جای دیگر باشد؛ منتها اینها قبول نکردند به باطل رفتند و تحریف کردند، البته برخی از اینها قبول کردند و مؤمن شدند، ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾[23] که قرآن از آنها هم حقشناسی میکند؛ گروهی از اهل کتاب که ایمان آوردند و موحّدانه آیات الهی، یعنی تورات را تلاوت کرده و عمل میکردند، قرآن از آنها به نیکی یاد میکند و حقشناسی میکند؛ منتها کم بودند! فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾، از آنها هم حمایت کرده است؛ منتها اکثری بنیاسرائیل راه دیگری رفتند، این وضع بنی اسرائیل بود! اینجا هم میفرماید: ﴿هُدی وَ ذِکْرَی لِأُولِی الألْبَابِ﴾، گرچه به حسب ظاهر هدایت است؛ ولی وقتی تحلیل کنید یادآوری است، زیرا در درون انسانها ما الهام فجور و تقوا را نهادینه کردیم، در عالمی هم اینها را «إشهاد» کردیم؛ یعنی شاهد گرفتیم یا شهودشان دادیم و حق را مشهودشان کردیم و اینها حق را مشاهده کردند، گفتگویی شد و از اینها پیمان گرفتیم، ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ گفتیم و اینها هم گفتند: ﴿بَلی﴾،[24] هم آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[25] در درون اینها نهادینه شد، هم آن صحنهٴ ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾؛ لذا آنچه در این کتاب آمده این «ذکریٰ» و یادآوری است، همه اینها را ما انجام دادیم که یک عدّه پذیرفتند و یک عدّه هم نپذیرفتند؛ این صحنه سنّت الهی است، همانطوری که انبیای دیگر بردباری کردند، تو هم بردبار باش! در بسیاری از آیات دارد: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾،[26] ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ﴾،[27] ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾؛[28] یعنی به یاد اینها باش! اینها که «صابراً و محتسباً» بردباری کردند و به نتیجه و مقصد رسیدند؛ هم دین خود را حفظ کردند و هم به قُرب الهی بار یافتند؛ حالا یا شهید شدند «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُول»[29] یا به طور عادی از دنیا رفتند.
علّت مأموریت پیامبر به استغفار با توجه به مقام عصمت آنان
فرمود: ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ﴾، درباره انبیا مستحضرید که اینها منزه از گناه و مُطَهَّر هستند و استغفار که میکنند جنبه دفاعی دارد؛ دیگران که استغفار میکنند، برای رفع «ذَنب» مرتکب شده است، این ذوات قدسی وقتی استغفار میکنند، برای دفع «ذَنب» نیامده است؛ اینها استغفار میکنند که «ذَنب» نیاید، همیشه به یاد حق میباشند که «ذَنب» نیاید؛ امّا دیگران استغفار میکنند تا «ذَنب» آمده را برطرف کنند، برای دیگران رفع است و برای اینها دفع! در سوره مبارکه «فتح» هم خواهد آمد که ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾، مستحضرید که در آنجا بین فتح مکّه با مغفرت «ذَنب» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ تناسبی ندارد، ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ﴾![30] این معلوم میشود این «ذَنب» همان «ذنبی» است که موسای کلیم به خدا عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾؛[31] من به زعم مردم مصر «مُذنب» هستم، عملی صورت گیرد که این برطرف شود! ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾، نه اینکه موسای کلیم «مُذنب» باشد! وجود مبارک حضرت هم به زَعم مشرکان در اثر اینکه جنگهای بدر و حُنین و خیبر و اینها را پشت سر گذاشته و عدّه زیادی از اینها را در «قلیب»[32] افکنده، به زعم آنها «مُذنب» بود؛ فرمود ما پیروزی را نصیب تو کردیم که تو با کرامت اینها را ببخشی و آن «ذَنب» متوهمی که پیش ایشان داری برطرف شود، وگرنه «ذَنب» مصطلح که با فتح مکّه بخشیده نمیشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، معنای استغفار این است که خودت را حفظ بکن! معنای تحفظ هم این است! وقتی گفتند خودت را حفظ بکن، معنای آن این نیست که خودت را آلوده کن و بعد حفظ کن! در سوره مبارکه «بقره» همین مبسوطاً بحث شد، آنجا که دارد ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾؛[33] یعنی همه مؤمنین قبلاً مشرک، کافر و تبهکار بودند و خدا آنها را از ظلمت به نور خارج کرد!؟ یا مفسّران عالیقدر ما اینجا به این وضع درآمدند که گفتند وقتی ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، این دفع است نه رفع! الآن اگر یک جلسه و همایش خصوصی باشد و یک بیگانه اگر بخواهد به آنجا برود، او را بیرون میکنند و به این بیگانه میگویند آقا شما را بیرون میکنند! بیرون میکنند یعنی چه؟ یعنی به شما اجازه میدهند که بروید داخل بنشینید و بعد برونتان میکنند؟! یعنی راه نمیدهند! این محاوره و ادبیات عرفی است! وقتی به این آقا میگویند بیرون میکنند، یعنی راه نمیدهند. حرف مفسّران این است که وقتی خدا فرمود من مؤمنین را از ظلمت خارج میکنم؛ یعنی نمیگذارم در ظلمت بروند، وگرنه مؤمنین اینطور نیست که همه اینها کافر و مشرک و بتپرست بودند، بعد خدا اینها را از ظلمت بیرون آورد! ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ﴾، مگر همه اینها ظلمت داشتند و بعد خدا اینها را از ظلمت بیرون آورد؟! یا نمیگذارد اینها وارد ظلمت شوند؟ این دفع است نه رفع!
مأموریت پیامبر به تسبیح بامداد و شامگاه و علّت آن
﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ﴾، بنابراین برای آن «ذَنب» خودت استغفار کن و به «ربّ» خودت و به پیشگاه پروردگارت هم تسبیح کن! چه وقت؟ ﴿بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ﴾. این ﴿بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ﴾ دو اصطلاح است؛ یک وقت نظیر نماز بامداد و نظیر شامگاه است که در جای دیگر دارد که ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تُصْبِحُونَ ٭ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حینَ تُظْهِرُونَ﴾[34] که این ناظر به آن نمازهای پنج وقت است؛ فرمود نماز صبح است، نماز بامداد است، نماز شامگاه است، نماز ظهر است که ﴿وَ عَشِیًّا وَ حینَ تُظْهِرُونَ﴾؛ یعنی «تدخلون فی الظهر» این معلوم میشود که اوقات پنجگانه است و یک وقت هم است که میفرماید: ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾[35] اینکه میگویند صبح و شام، کنایه از دوام است؛ فرمود به اینکه دائماً به یاد پرودگار باش! ﴿وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ﴾؛ هم بامداد و هم شامگاه به یاد حق باش و تسبیح پروردگار کن! چرا؟ برای اینکه شما دو مقصد داشتی به هر دو رسیدی و میرسی، آنها هم دو مقصد دارند که به هیچکدام هم نمیرسند ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ﴾، معلوم میشود که سلطنت، یعنی احتجاج و برهان، وگرنه سلطنت ظاهری که داشتند! ﴿بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾ «فی کلا الامرین»! نه در «إدحاض» با حق و در این جدال بیجا پیروز میشوند، نه به آن کِبری که در درون دارند میرسند؛ نه به غرور درونی و نه به قدرت بیرونی، به هیچ چیزی نمیرسند! ﴿مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾؛ امّا شما به هر دو رسیدید، برای اینکه ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾، وقتی ما شما را یاری میکنیم؛ یعنی دین شما را یاری میکنیم، ولو ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ باشد، ولو صحنه شهادت کربلا هم باشد، ما دین شما را یاری میکنیم! بنابراین شما هم در احتجاج به مقصد میرسید و هم در قرب الهی که امر نفسانی است و کمال درونی است؛ دشمنان شما نه در احتجاج به مقصد میرسند و نه در آن غرور ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾.
مأموریت پیامبر بر «استعاذه» و مقصود از آن
لذا ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ که این استعاذه دو قسم است: یک وقت انسان در برابر آن همزات و گزندگیهای واهمه و خیال و شهوت و غضب گرفتار وسوسه میشود ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾[36] اگر وسوسه کردند فوراً بگو «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، آن استعاذه اعتقادی اخلاقی و فقهی و مانند آن است؛ امّا در جریان مبارزه سیاسی و اجتماعی، استعاذه از مردم به «الله» مطرح است و همچنین از فشار استکبار به مردم مطرح است. در جریان موسای کلیم که قصه او را به عنوان نمونه ذکر فرمود، آیه 27 این است: ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ﴾،[37] آن ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم﴾ آنجاست که اگر بخواهد نامحرمی را نگاه کند، گناهی را نگاه کند، رومیزی و زیرمیزی بگیرد، معصیت و غیبتی کند، استعاذه میکند. استعاذه، نه یعنی «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» گفتن، این یک ذکر لفظی است و ثواب خاصّ خود را دارد؛ امّا مشکل را این «اعوذ بالله» حل نمیکند. فرمود هر وقت گرفتار وسوسه شدی و در درون فشاری میبینی ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ﴾، ﴿نَزْغٌ﴾ سابقاً که مرکَبداری رواج داشت ـ الآن که اتومبیل است ـ این «حمار» وقتی راه نمیرفت آن مسئول و چاوادار[38] فشاری میداد تا این حرکت کند که این را میگفتند «نَزْغ»؛ اگر یک چنین حالتی از ابلیس دیدی فشاری به تو داد که در مسیر او راه بیفتی، ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾، در ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ اگر گفتی «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، این گفتن، عبادت لفظی است و ثواب هم دارد؛ امّا این معنای ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ نیست، بلکه ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ یعنی برو در پناهگاه! یعنی هر وقت شما آژیر خطر را شنیدی برو پناهگاه! آن وقتی که گفتند هر وقت آژیر خطر را شنیدید بروید پناهگاه، یعنی چه؟ یعنی در خیابان بایست بگو من میخواهم بروم پناهگاه! یا آن حالتی که به انسان دست میدهد و فوراً میرود به پناهگاه؟ ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ یعنی برو پناهگاه! اضطرابی در آدم پیدا میشود، توحید الهی برای او مشهود میشود، با خدای خود درد و دل میکند و میگوید الآن من در گِرو این گناه هستم، مرا دریاب! این معنای استعاذه است، نه اینکه همینطور که ایستادی «اعوذ بالله» بگو! ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ یعنی برو پناهگاه! درب پناهگاه هم همیشه باز است و دربان آن هم فقط خود خداست! اینکه فرمود: «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»؛[39] یعنی من دژبان هستم! این دِژ من است و من هم دژبان میباشم، هر وقت خواستی بیایی بیا، من در را باز میکنم، «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»؛ «حصن» من است! «فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»، این معنایش است! درب پناهگاه همیشه باز است! یک وقت است که ابلیس دارد حمله میکند، آن در مورد انبیاست که مصون هستند؛ یک وقت فرعون دارد حمله میکند، یا ابولهب دارد حمله میکند، یا امویان دارند حمله میکنند، این ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ حالا لازم نیست که شیطان باشد، برای افراد عادی دو نحوه استعاذه است: یک وقت در اثر وسوسههای شیطانی پناهنده میشود به پناهگاه الهی و یک وقت هم دشمنی به او میخواهد حمله کند؛ دشمن اگر میخواهد به او حمله کند ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾، پس این دشمن در هر حالتی که بخواهد به او حمله کند، چنین است. دشمن وجود مبارک موسای کلیم «آل فرعون» بود، وجود مبارک موسای کلیم برابر همین آیه 27سوره مبارکه «غافر» فرمود: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم مِن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاَ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ﴾ که در برابر فرعون این حرف را زد و در همین بخش هم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) مسئول شد که خدا به او فرمود: اگر این مشکلات را دیدی که دارند علیه قرآن توطئه میکنند ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾؛ هم میبیند، هم میشنود و فوراً انجام میدهد.
ارزش انسان به جانشینی خدابودن نه جایگزین او
بعد به اینها بگو ارزشگذاری برای کسی است که جهان را آفرید، شما اگر «خلیفة الله» باشید، از آسمان و زمین بالاتری؛ اگر اومانیسمی فکر کنید، زمین از شما بالاتر است آسمان از شما بالاتر است؛ شما اشتباه و مغالطه نکنید، انسان جانشین خدا است، نه جایگزین! شما میتوانی جانشین خدا باشی! انبیا و مرسلین جانشین هستند، اولیا جانشین میباشند و شما هم شاگردان آنها هستید! اگر انسان جانشین او بود، حرف «مستخلف عنه» را اولاً میفهمد؛ ثانیاً به او ایمان میآورد؛ عمل میکند، ثالثاً؛ منتشر میکند، رابعاً؛ جامعه را متمدّن میکند، خامساً. این کار خلیفه است؛ امّا اگر کسی ـ معاذالله ـ «الله» را نشناخت، دین خدا را گذاشت کنار و خود جایگزین «الله» شد، خدا میفرماید آسمان و زمین از شما بالاتر است، شما اگر میخواهید «خلیفة الله» باشید، آن بخش پایانی سوره مبارکه «احزاب» نصیب شما میشود. اگر او گفت: «آسمان بار امانت نتوانست کشید»،[40] از همین آیه سوره مبارکه «احزاب» الهام گرفت؛ فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾[41] و إبای آنها إبای استکباری نبود؛ نظیر ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَرَ﴾[42] نبود، بلکه إبای آنها إبای «إشفاقی» بود «فالإباء إبائان» یک إبای استکباری است؛ نظیر شیطان ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَرَ﴾ و یک إبای «إشفاقی» است؛ یعنی من نمیتوانم! کاری که از انسان بر میآید، از آسمان بر نمیآید، از زمین بر نمیآید، از کوهها بر نمیآید ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾؛ امّا إبای آنها إبای «اشفاقی» است، عرض کرد خدایا! مقدور ما نیست ﴿فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾؛ امّا ﴿وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾، حالا گر چه بعضی عمل نکردند؛ ولی انسان میتواند این بار امانت را بکشد. پس انسان اگر «خلیفة الله» باشد، از آسمان بالاتر است، از زمین بالاتر است، از سلسله جبال بالاتر است و اگر اومانیسمی باشد فرمود: ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾،[43] چه کار میخواهی بکنی؟! لقمان به پسر خود گفت چرا اینقدر متکبّرانه راه میروی؟ ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ﴾؛[44] فرمود اگر درازی بخواهی، کوه از تو درازتر است! استحکام بخواهی، زمین از تو محکمتر است! چرا اینطور راه میروی؟ ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ﴾ نمیفهمند! لقمان فرمود اگر معیار مادیّت است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ و اگر معنویت است بله انسان از آسمان و زمین بالاتر است. این تفکر خلافت الهی با تفکر اومانیسمی، همین تفاوت را دارد؛ آنجا فرمود: کاری که از انسان ساخته است، از آسمانها ساخته نیست، اینجا فرمود آسمانها از شما بزرگتر هستند و زمین از شما بزرگتر است ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ که در سوره «نازعات» است. ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ﴾ خیلیها نمیدانند خیال میکنند که با این وضعشان میتوانند آسمان را به هم بزنند، زمین را به هم بزنند، مقاماتی دارند، نهخیر! اگر «خلیفة الله» باشی بله؛ امّا اگر اومانیسمی فکر کنی، اینچنین نسیت.
نتیجه این که انسان دو هدف دارد، چه درباره دین و چه درباره قُرب الهی که به هر دو میرسد. آن بردگان دنیا و مخالفان، دو هدف مشئوم دارند یکی «إدحاض» و ابطال دین که به آن نمیرسند، دیگری غرور درونی که به غرور درونی هم هرگز نخواهند رسید؛ این دو هدف را در برابر آن دو هدف ذکر کرد، فرمود این اختصاصی به انبیا ندارد، مؤمنان و پیروان آنها هم به همین طریق داخل هستند. اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾؛[45] یعنی نه اینکه حالا در جنگها پیروز میشوند، پیروزی در جنگ مهم نیست، چون خود شهادت هم «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْن» است، عمده آن پیروزی دین است که هم در آخرت و هم در دنیا اینها را ظفرمند میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره فصلت, آیات41 و 42.
[2]. سوره زخرف, آیه51.
[3]. سوره غافر, آیه26.
[4]. سوره مائده, آیه67.
[5]. نهج البلاغه, حکمت260.
[6]. سوره حجر, آیه9.
[7]. الأمالی(للصدوق)، ص167؛ «لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا ٭٭٭جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَل».
[8]. صحیفه امام خمینی(ره)، ج5، ص75؛ «ماه محرّم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد؛ ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد...».
[9]. الأمالی(للطوسی)، ص677.
[10]. سوره غافر, آیه5؛ ﴿وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾.
[11]. الغیبة( للنعمانی)، ص134.
[12]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص72؛ « یجری کما یجری الشمس و القمر یجری فیهما معا، فینطبق فی التنزیل علی الجری الذی اصطلح علیه الأخبار فی انطباق الکلام بمعناه علی المصداق».
[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص57.
[14]. سوره مائده, آیه99.
[15]. سوره بقره, آیه129.
[16]. سوره بقره, آیه61.
[17]. سوره آل عمران, آیه21.
[18]. سوره مرسلات, آیه36.
[19]. سوره عنکبوت, آیه65.
[20]. سوره غافر, آیه49.
[21]. سوره عنکبوت, آیه65.
[22]. سوره غافر, آیه28.
[23]. سوره آل عمران, آیه113.
[24]. سوره اعراف, آیه172.
[25]. سوره شمس, آیه8.
[26]. سوره مریم, آیه16.
[27]. سوره مریم, آیه41.
[28]. سوره مریم, آیه51.
[29]. کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الإثنی عشر، ص227.
[30]. سوره فتح, آیات 1 و 2.
[31]. سوره شعراء, آیه14.
[32]. لغتنامه دهخدا؛ قلیب: [ق َ] چاه یا چاه سرگرد ناگرفته یا چاه کهنه.
[33]. سوره بقره, آیه257.
[34]. سوره روم, آیات17 و 18.
[35]. سوره مریم, آیه11.
[36]. سوره اعراف, آیه200؛ سوره فصلت، آیه36.
[37]. سوره غافر, آیه27.
[38]. لغتنامه دهخدا؛ چاروادار. [چارْ] مکاری، مکری، آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد، بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد.
[39]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج2، ص308.
[40]. دیوان حافظ، غزل184؛ «آسمان بار امانت نتوانست کشید ٭٭٭ قرعه فال به نام من دیوانه زدند».
[41]. سوره احزاب, آیه72.
[42]. سوره بقره, آیه34.
[43]. سوره نازعات, آیه27.
[44]. سوره اسراء, آیه37.
[45]. سوره مجادله, آیه21.