اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45) النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46) وَ إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (٤۷) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ (٤۸) وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ (٤۹) قَالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلَالٍ (۵۰) إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ (۵۱) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲)﴾
ناتمامی استفاده از ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ بر رجحان دوبار غذا خوردن در روز
بعضی از مطالبی که مربوط به سؤالات گذشته است این است که گرچه از نظر غذا خوردن اینچنین رجحان دارد که در شب و روز انسان دو مرتبه غذا بخورد، نه بیش از آن؛ ولی آن تعبیراتی که در قرآن کریم درباره غذاهای بهشتی هست که ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾[1] و مانند آن، این به دو صورت است: یکی اینکه در همین دو مرحله غذا میخورند یا اینکه کنایه از دوام روزی است؟ ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ دال بر دوام روزی است، چه اینکه ﴿غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾ که درباره عذاب کفّار و امثال آن است؛ یعنی استقرار عذاب است و اینکه میگویند صبح و شام، کنایه از دوام است و این دوام مربوط به خوردن نیست، بلکه مربوط به خوراکی است؛ میوهها و غذاهای آنها دائمی است. اینکه فرمود: ﴿أُکُلُها دائِم﴾،[2] «اُکل» غیر از «اَکل» است، «اُکل» یعنی میوه؛ یعنی «ما یُؤکَل»؛ «أکل» یعنی خوردن و «اُکُل» یعنی خوراکی؛ خوراکی اهل بهشت دائمی است، پس اگر ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ به معنای دوام بود؛ یعنی خوراکی و رفاه اینها دائمی است، نه اینکه غذای اینها دائمی باشد.
تبیین موارد اطلاق بهشت و جهنم
مطلب دیگر درباره اصل بهشت است. بهشت گاهی بر معنای معنوی اطلاق میشود؛ مثل همان حدیث معروفی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا»[3] که در این مبحث در حدود سی روایت است که عنوان قسمت مهم این روایات این است که «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا»[4] و الفاظ برخی از این روایات سیگانه این است: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا» که این یک جنّت معنوی است؛ امّا جنّت ظاهری و همچنین مجدداً جنّت باطنی هم در برزخ هست و هم در قیامت که احکام آن مشخص است؛ امّا اگر در زمان ظهور حضرت که میگویند بهشت موعود و مانند آن، این یک تطبیق مصداقی است، نه اینکه تفسیر مفهومی باشد. در ذیل آیه ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾[5] روایاتی هست که بر زمان ظهور حضرت تطبیق شده است[6] و همچنین در ذیل آیه ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾[7] روایاتی است که بر جریان ظهور حضرت تطبیق شده است؛[8] اینها تطبیق مصداقی است، نه تطبیق مفهومی. پس یک جنّت معنوی داریم، یک جنّت تطبیقی داریم، یک جنّت برزخی داریم و یک جنّت اخروی داریم. جریان دوزخ و جهنم هم همینطور است که برای یک عدّه واقعاً دنیا جهنم است؛ امّا جهنم اساسی اینها از برزخ شروع میشود و جهنم نهایی آنها در قیامت کبرا است. در جهنم برزخی، اینها وارد جهنم میشوند، نه اینکه تنها عرضه آتش بر آنهاست، اینها وارد جهنم میشوند؛ منتها آتش جهنم کبرا بر اینها عرضه میشود یا اینها بر آن آتش عرضه میشوند، نه اینکه خودشان در آتش نیستند. در جریان قوم نوح فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾،[9] «أُدْخِلُوا» با «فاء» تفریع ذکر شده که «ثمّ» و فاصلهای نیست؛ یعنی اینها در همان آب به درون آتش رفتند؛ آتش برزخی در آب هم هست! کافری که در دریا غرق میشود، اینطور نیست که «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان» نداشته باشد، آتش برزخی در دریا هم هست و اگر کافری در دریا غرق شود، «بعد الموت» مستیقماً در همان آتش برزخی است و اگر قوم نوح در طوفان غرق شدند، با «فاء» تفریع فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾؛ یعنی اینطور نبود که حالا صبر داشته باشند تا مثلاً ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ﴾ شود، ﴿یَا سَماءُ أَقْلِعِی﴾[10] شود که زمین خشک شود و اینها را دفع کنند و بعد در عالَم قبری که در زمین هست وارد جهنم شوند، اینطور نیست!
پرسش: آن حیاتی که میگویند قبل از حساب هست و در ... .
پاسخ: یعنی آن جهنم کبرا نیست، وگرنه در برزخ مشخص میشود که شخص «وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»؛ وقتی در سؤال قبر پاسخ ندادند، معلوم میشود که این شخص جهنمی است. پس بهشت معنوی مشخص، زمان ظهور حضرت مشخص، بهشت برزخی مشخص و بهشت قیامت کبرا هم مشخص شد؛ همچنین جهنم برزخی و جهنم کبرا هم مشخص شد.
مقصود از احاطه آتش بر «آل فرعون»
اما در مورد «آل فرعون» سخن از ورود در جهنم نیست، سخن از ﴿وَ حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ﴾ است، آنها که گرفتار معاصی فراوان هستند که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾[11] و آنها که اهل مکر و حیله بودند که ﴿وَ لاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾،[12] همین گروهی که اهل مَکر و سیّئه و خطیئه و خطای علمی «بالاحاطة» بودند، در قیامت هم ﴿حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ﴾. پس برخیها وارد قیامت میشوند، امّا دیگر بالا و پایین و امثال آن آتش باشد چنین نیست، برخیها ﴿لَهُم مِن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾[13] این چنین هستند؛ آنهایی که از هر جهت در صدد کِید و مَکر نسبت به دین هستند، گرفتار چنین عذابی میباشند.
با عظمت یاد شدن جریان مؤمنان به انبیا در قرآن
درباره مؤمن «آل فرعون» روشن شد که در زمان شِرک و جاهلیت کهنِ فراعنه، وجود مبارک موسای کلیم قیام کرد و مؤمن «آل فرعون» هم به همراه او بود؛ قرآن کریم انبیا را از یک سو و و از سوی دیگر مؤمنان خالص را که به دنبال انبیای الهی حرکت میکنند و امر به معروف و نهی از منکر دارند را با عظمت و نیکی یاد میکند؛ یا «بالخصوص» قصه آنها را ذکر میکند، مثل همین جریان مؤمن «آل فرعون» که فرمود: ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾[14] یا اینکه «بالعموم» ذکر میکند؛ نظیر آنچه در آیه 21 سوره مبارکه «آل عمران» به این صورت بیان فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾؛ اینها که آمران به معروف و ناهیان از منکر را شهید میکنند و اینها که انبیا را شهید میکنند ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾،[15] دیگر با دو جمله جدا و مستقل نشان میدهد که آمران به معروف و ناهیان از منکری که در این راه شربت شهادت مینوشند، ملحق به انبیایی هستند که شربت شهادت نوشیدند. ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ که این ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ برای تأکید است؛ وقتی قتل نبیّ شد، یقیناً به غیر حق است! ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾؛ پس آنها که به پیروی از انبیا، برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند و شربت شهادت نوشیدند ملحق به انبیا هستند و کسانی که اینها را شهید میکنند مثل کسانی هستند که انبیا را شهید کردند و ملحق به آنها هستند.
تلاش مؤمن آل فرعون در عقلانیت جامعه با کتمان ایمان
عنصر محوری مبارزهٴ زمان موسای کلیم(سلام الله علیه) را یکی خود آن حضرت به عهده داشت، البته برادرش هارون هم سِمَت نبوت داشت و یکی هم مؤمن «آل فرعون» بود؛ مؤمن «آل فرعون» در چند مقطع سخنرانی کرد، احتجاج کرد، استدلال کرد، تبشیر و انذار کرد؛ منتها در فضای ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ و این فضای ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ فضای تقیّه است. چگونه میشود مؤمنی که از قبیله «قِبط»[16] بود، نه از قبیله «نبط»[17] و با اینکه وابسته به «آل فرعون» بود و با اینکه میتوانست از قدرت آنها بهره بگیرد؛ امّا ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ مخفیانه امر به معروف و نهی از منکر میکرد، مخفیانه نه یعنی در پنهانی، علنی این کار را میکرد؛ منتها خود را به عنوان موحّد و مسلمان و پیرو موسای کلیم معرفی نمیکرد؛ ایمانش را کتمان میکرد و حرف حقِ موسای کلیم را منتشر میکرد، میگفت اگر موسای کلیم سخن حق و با بیّنات آورده است، چه کسی ما را یاری میکند؟! دیگر نمیفرمود چه کسی شما را! گرچه در بعضی از تعبیرات دارد که ﴿یُصِبْکُم﴾؛[18] امّا آن بحث محور اصلی این است که ﴿فَمَن یَنصُرُنَا﴾،[19] ظاهر نمیکرد که من موحّد و پیرو حضرت موسای کلیم هستم، بلکه میفرمود اگر این بیّنه را که موسای کلیم آورد حق باشد، چه کسی ما را یاری میکند؟!
دوری جامعه از عقلانیت سبب پذیرش سِحر ساحران
حال چگونه میشود که این مؤمن در تقیّه به سر ببرد و چگونه میشود که قرآن کریم میفرماید: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[20] که فرعون و درباریان فرعون مردم را شستشوی مغزی دادند؟ در این عصر معجزهٴ کلیم خدا اثر ندارد، لکن سِحر ساحران اثر دارد! چون رواج سِحر در آن عصر بود. اگر شستشوی مغزی در کار باشد و اگر جامعه، جامعه عقلانی نباشد، کلیم الهی با معجزات خود آسیب میبیند؛ ولی فرعون با سحره خود دارد میدانداری میکند! این مؤمن گرفتار تقیّه است از یک سو و از سوی دیگر «سحره» هم مغازههایشان باز است و مشغول کار سِحر و شعبدهبازیشان هستند. منشأ رشد سِحر و شعبدهبازی از یک سو و منشأ مجبور شدن مؤمن «آل فرعون» به کتمان دین از یک سوی دیگر، همان شستشوی مغزی است که قرآن کریم براساس آن تکیه کرده است؛ فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾. آن زمان در مصر که بالاخره یک محور اصلی در خاورمیانه بود، حرفهای انبیای قبلی آمده، برای اینکه مؤمن «آل فرعون» گفته بود که جریان نوح را شنیدید، جریان ابراهیم را شنیدید، جریان قوم عاد را شنیدید، قوم ثمود را شنیدید ﴿وَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ﴾[21] را شنیدید، معلوم میشود که همه این حرفها بود و با بودن تمام این حرفها در فضای مصر با این وجود ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾.
اسارت دین محصول دوری جامعه از عقلانیت در نگاه علی(علیه السلام)
یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن عهدنامه مالک دارد که فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[22] این دین اسیر بود، این دین اسیر بود یعنی چه؟ چگونه میشود فرهنگ ملتی را به اسارت برد؟ مسئله معدن و امثال آن نیست، مسئله قوم و نژاد نیست، مسئله دین و فرهنگی است که محور اصلی یا منحصر به فرد آن قرآن است و سنّت معصومین، این عهدنامهٴ مالک را که در کتابهای رسمی نهج البلاغه است، چون نسخههای نهج البلاغه رقم و شمارش آن فرق میکند، این نامه جزء نامههای معروفی است که تمام نسخهها از پنجاه به بعد این نامه را نقل کردند؛ در این عهدنامه وجود مبارک حضرت امیر به مالک فرمود که «فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ» ـ با «قَد» و «کَان» ذکر فرمود ـ «قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ [اخْتِیَاراً] اخْتِبَاراً وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً»؛ این دین اسیر بود، یعنی چه؟ دین یعنی صراط مستقیم؛یعنی عقاید، اخلاق، احکام فقهی و حقوق است و امثال آن، این دین است؛ یعنی صراط مستقیم، صراط مستقیم اعتقادی، اخلاقی، فقهی و حقوقی که مهندس این دین غیر از ذات اقدس الهی اَحدی نیست، چون صراط مستقیم را فقط خدا ترسیم میکند «و لا غیر»؛ این دین میشود شرع که شارع هم ذات اقدس الهی است؛ معصومین(علیهم السلام) از راه وحی این را میگیرند و به ما ابلاغ میکنند، این میشود دین! چگونه میشود که این دین اسیر شود؟ قرآن اسیر شد یعنی چه؟ سنّت پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) اسیر شد یعنی چه؟ (چراغی که این صراط و این راه را بشناسد دو مورد است: یکی عقل برهانی است که جامعه عقلانی با این چراغ دین را میشناسند و یکی هم نقل معتبر است که عقل در مقابل نقل است و نقل در مقابل عقل است؛ عقل در مقابل شرع نیست، شرع مقابل ندارد؛ شرع آن احکامی است که فقط ذات اقدس الهی ترسیم میکند، شرع صراط است و عقل سراج، هرگز چراغ در برابر راه نیست، هرگز انسانی که این چراغ در دست اوست مهندس نیست؛ انسان یک چراغ عقلی دارد و یک چراغ نقلی، با این چراغ میبیند که خدا و پیغمبر چه فرمودند. خودش هیچ کاره است! مهندس نیست! راهساز نیست! دینآور نیست! این سخن، سخن صحیحی نیست که «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْل حَکَمَ بِهِ الشّرع»،[23] ریشه آن باطل است؛ عقل حکمی ندارد! عقل که ـ معاذ الله ـ «شریک الباری» نیست تا بگوییم آنچه را که عقل حکم کرد شرع هم حکم میکند و آنچه را که شرع حکم کرد عقل هم حکم میکند. از نظر هستیشناسی تنها راهی که این صراط مستقیم به عهده اوست، این شرع است و تنها مهندسی که این راه را تنظیم میکند خداست «و لاغیر». عقل برای این است که این راه را بفهمد و نقل معتبر هم برای این است که این راه را به ما نشان دهد.
پرسش: آیا عقل شامل قرآن هم میشود؟
پاسخ: قرآن وحی الهی است، برای ما نقل شده است؛ امّا ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان کلام خود برای ما فرستاده است؛ منتها به وسیله پیغمبر و مستقیماً به ما نداد؛ ما میتوانیم بگوییم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام) به برکت پیغمبر اینها را گرفتند و به ما گفتند. پس این میشود دین و این میشود صراط که اینها مقابل ندارد. اگر عقل، عقل زید و عمرو را میخواهید بگویید، ما عقل کلّی که در عالَم نداریم؛ قبل از اینکه زید و عمرو، حکیم و فقیه و امثال آنها پیدا شوند، این موضوعات و این محمولات بود، این روابط موضوعات و محمولات بود؛ بعد از اینکه حکیم و فقیه و اینها آمدند، اینها هستند؛ بعد از اینکه اینها مُردند، باز اینها هستند؛ عقل در تعیین صراط هیچکاره است، حکم هستیشناسی ندارد، حکم هستیشناسی الّا و لابد برای خدای سبحان است! عقل انسان چراغ است و این را میفهمد) حالا چگونه میشود که حضرت امیر در یک بخشنامه رسمی برای مردم مصر به مالک بگوید: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ»؟ یعنی قرآن اسیر بود، فرهنگ مسلمانان اسیر بود، این کم حرفی نیست!
خطبه و خطابههای اهل بیت(علیهم السلام) در راستای آزادسازی دین
سخن از فدک و امثال فدک نیست! وقتی هارون عباسی به وجود مبارک موسای کاظم(سلام الله علیه) عرض کرد که شما محدوده فدک را بگویید، ما به شما میدهیم؛ حضرت فرمود ما اگر محدوده فدک را بگوییم نمیدهی! اصرار کرد که شما بگویید و من میدهم. حضرت کلّ این محدوده خاورمیانه را که از آن طرف به دریا وصل میشود و از این طرف به سلسله جبال نام برد که هارون عرض کرد اینکه فدک نشد! فرمود فدک ما یعنی دین! ما برای یک تکّه باغ که حرف نمیزدیم، ما برای ولایت و حکومت اسلامی سخن میگفتیم! حتماً این درخواست هارون را نگاه کنید، جواب نورانی امام کاظم را نگاه کنید، محدوده فدکی که حضرت معلوم کردند را نگاه کنید که حضرت فرمود از طرف شمال تا سلسله جبال و از طرف فلان تا فلان دریا، به حضرت فرمود پس سهم ما چه میشود؟ فرمود ما برای دیگران سهمی نگذاشتیم؛ سهم، سهم خداست! برای پیغمبر و اولاد پیغمبر است که به نام دین است! ما که نیامدیم برای یک تکّه باغ آن همه سر و صداها و خطبهها داشته باشیم![24] نامههای وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه هست که فرمود: «مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَک»؛[25] ما برای یک تکّه باغ که حرف نمیزدیم، ما برای اصل حکومت و ولایت این سخنان را داشتیم.
بیان صاحب جواهر در مصداق اسارت دین
فرمود: ««فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً»؛ فرهنگ مردم اسیر بود، آیا قرآن نمیخواندند؟ چرا! نماز جمعه و جماعت نداشتند؟ چرا! زکات نمیدادند؟ چرا! چگونه حضرت فرمود این دین اسیر بود؟ وقتی قرآن در حدّ خواندن و ترجمه خلاصه شود، همینطور است! مرحوم صاحب جواهر را خدا غریق رحمت کند! در یکی از مجلّدهای جواهر میفرماید کار حضرت امیر(سلام الله علیه) به جایی منتهی شد که قاریان قرآن در مجلس قرائت قرآن میگفتند که «سُدِّی» اینطور قرائت کرده، «حفص» اینطور قرائت کرده، «و فی قراءة علیٍّ کذا»؛[26] ایشان را هم جزء قاریان قرآن قرار دادند که «حفص» اینطور قرائت کرده و علی بن ابی طالب هم اینطور قرائت کرده است؛ این روزگاری است، علی بن ابی طالب که قرآن ناطق است را در ردیف قاریان قرائت قرار دادند.
پس قرآن را از صحنه بیرون کردند، برای اینکه به قرائت و ترجمه آن بسنده کردند و تفسیر قرآن مطرح نبود. این همه معارف قرآنی در صدر اسلام بود، آثار تفسیری چه داریم؟ زعیم حوزه علمیه مدینه «اُبیّ بن کعب» بود، زعیم حوزه علمیه مکّه «عبد الله بن عباس» بود و زعیم حوزه علمیه عراق «عبد الله بن مسعود» بود، خروجی اینها چه بود؟! قرآن در حدّ خواندن و گاهی هم حفظ کردن و مانند آن بود.
مهجوریت قرآن صامت و ناطق علّت تنزّل عقلانیت و اسارت دین
پس قرآن یا به بهانه تحریف ـ معاذ الله ـ یا به بهانههای دیگر از صحنه بیرون رفت که «مهجور» به معنای متروک نیست؛ ولی میشود گفت: ﴿إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾،[27] آن وقتی که حضرت آن را فرمود در مکّه بود و در مکّه اینطور نبود که مترقّب این باشد که مردم قرآن را به صورت صبح و شام بخوانند، پس این مهجور به معنی متروک نیست، این مهجور از آن چیزی است که ـ معاذ الله ـ آن شخص گفت که «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُر»[28] که ﴿مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾؛[29] یعنی هذیان، نه مهجور به معنای متروک! الآن میگوییم که به معنی متروک است، پس این کاری بود که درباره قرآن صورت پذیرفت و قرآن از صحنه بیرون رفت. در هر عصری که امام آن مثل حضرت علی(علیه السلام) با دست بسته باید برود مسجد، این هم اسارت دین است! وضع صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم که آن است، این هم اسارت دین است! چون ما دین را از اینها داریم! پس این دین اسیر بود. فتیله این چراغ را هم که پایین کشیدند، فقط عقل میماند که گفتند عقل حُسن و قبح را درک نمیکند و عقل را هم معزول کردند و نگذاشتند که مردم عقلانیت پیدا کنند و عاقل شوند که چرا درک نمیکند! از همان دوران عوامی گفتند که عقل حُسن و قبح درک نمیکند، عقل معزول است و عقل به آن مقام نمیرسد و نگذاشتند که این چراغ مشتعل شود؛ فقط مانده نقل! در این عناصر چهارگانه قرآن به آن صورت درآمد، عترت که صراط هستند و راهنما هستند به این صورت درآمد، عقل چراغ بود که فتیله را پایین کشیدند و گفتند عقل حُسن و قبح را درک نمیکند؛ فقط مانده مسئله نقل که نقل حدیث تا یک قرن و اندی ممنوع بود، بعد از اینکه همه رسانهها در اختیار آنها قرار گرفت که هم راوی جعل کردند و هم روایت جعل کردند، بازار نقل آزاد شد و هر چه خواستند گفتند. بنابراین این دین میشود اسیر!
این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه که فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی»؛ با این دین بازی کردند و من آمدم که این دین را آزاد کنم، قرآن را آزاد کنم، سنّت پیغمبر و اهل بیت را آزاد کنم، فتیله عقل را بکشم بالا، عقلانیت جامعه را آزاد کنم و نقل را هم سر و سامان دهم، کار انقلاب اسلامی همین است! کار جامعه مسلمان همین است! کار امت عقل و عدل همین است! و اختصاصی به زمان حضرت امیر ندارد؛ قبل از حضرت امیر فراعنه این کار را کردند و بعد از حضرت امیر هم قَجَر و غیر قَجَر این کارها را کردند.
در زمان موسای کلیم وجود مبارک موسی را متهم کردند به سِحر، مؤمن «آل فرعون» هم ناچار شد ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ باشد. این دین که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾،[30] فرقی با زمان موسای کلیم و عیسای مسیح و ابراهیم خلیل و نوح نبیّ(علیهم اسلام) و اینها ندارد؛ در هر زمانی که وحی الهی به اسارت برود این تعبیر صادق است که «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»، تمام تلاش و کوشش من این بود که دست و بال قرآن را باز کردم، دست و بال سنّت قرآن و پیغمبر و اهل بیت را باز کردم، عقل را بالا بردم و این همه براهین عقلی اقامه کردم و ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾،[31] ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ﴾،[32] ﴿أَ فَلاَ تَتَفَکَّرُونَ﴾[33] را بالا بردیم؛ همه انبیا آمدند «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»[34] شود و این را بالا بکشند تا جامعه عقلانی شود همین است!
ضرورت ارتباط افراد غیر عالم به عالم در راستای تقویت عقلانیت
مردم هم سه قسم هستند و در هر عصر و مصری اینطور هستند: مردم یا حوزوی هستند که با علوم دین آشنا میباشند یا دانشگاهی هستند که با علوم جدید و تجربی آشنا میباشند یا تودهٴ مردم هستند؛ کسانی که در حوزهها زندگی میکنند، دست آنها پُر است؛ کسانی که در دانشگاهها زندگی میکنند دست آنها هم پُر است؛ کسانی که در خارج از این دو زندگی میکنند، اگر به این آقایان حوزوی و دانشگاهی مرتبط باشند، آنها هم میتوانند با دست پُر زندگی کنند؛ امّا اگر کسی نه حوزوی بود و نه با حوزه ارتباط داشت، نه دانشگاهی بود و نه با دانشگاه ارتباط داشت که خودسر به سر برد، این شخص آسیب میبیند. (در حوزهها دو برنامه رسمی مواد فکری اینها را تأمین میکند: یکی تعلیم است و دیگری هم تعلیل میباشد؛ اگر کسی بخواهد در فقه، اصول، فلسفه و کلام مجتهد شود، این شخص با یک دست تعلیم و با دست دیگر تعلیل باید مجتهد شود. ما در حوزه چه چیزی یاد میگیریم؟ اول بعد از آن ادبیات، یک فقه و اصولی از این شرح لمعه و معالم یا قوانین به ما یاد میدهند و همچنین یک سلسله احکام کلّی به ما یاد میدهند که ما عالِم میشویم؛ امّا علت آن را نمیدانیم، وقتی به دوران خارج رسیدیم و با جواهر و امثال آن مأنوس شدیم، علت این احکام را هم یاد میگیریم که اگر فلان چیز واجب است یا حرام حلال است یا حرام، مکروه است یا مباح، صحیح است یا باطل و قضا دارد یا اعاده، این را که یاد گرفتیم راز و رمز آن را هم از ائمه(علیهم السلام) یاد میگیریم؛ آن تعلیل پشتوانهٴ این تعلیم است، اگر کسی سالیانی را با تعلیم بگذراند و سالیانی را با تعلیل، با یک دست علم و با دست دیگر علّت، میشود مجتهد! در دانشگاهها هم همچنین است؛ اوایل به دانشجوی عزیز چه در بخش پزشکی، چه در بخش مهندسی و مانند آن اول میگویند که فلان بیماری را با فلان دارو میشود حلّ کرد؛ به بیمارستان میبرند او را آموزش میدهند، درمان بالینی را به او یاد میدهند که در این صورت او میفهمد که فلان بیماری با فلان دارو حل میشود یا فلان مهندس را ـ برای سدسازی و مانند آن ـ میگویند وقتی میخواهیم سد بسازیم این مقدار آهن لازم است، این مقدار میلهگرد لازم است، این مقدار بتون لازم است و این مقدار سنگ لازم است که این آقا سدسازی را یاد میگیرند؛ امّا دوران «تعلیل» که فرا میرسد ـ مراحل عالیه ـ به این دانشجوی پزشکی میگویند راز و رمز اینکه فلان بیماری با فلان دارو حلّ میشود، این است که آن بیماری یک چنین آسیبی به بدن وارد میکند، این دارو، برای تأمین آن آسیب و خصوصیت از دست رفته کاربرد دارد؛ لذا این دارو میتواند آن را درمان کند که در این مرحله او علّت آن را میفهمد. به آن مهندس عزیز میگویند فشار آب این است، قدرت زمین این است، دیواره سد این است، قدرت آنها این است، طوفان و سیل که میآید فشار آنها این است، مقاومت این میلهگرد این است، مقاومت آهن این است، مقاومت بتون این است، مقاومت سد این است، این شخص علت و راز و رمز این را میفهمد که میشود مهندس یا میشود استاد هندسه و دیگری میشود استاد پزشکی. پس با یک دست تعلیم و با یک دست تعلیل) جامعهای که با حوزه رابطه دارد یا با دانشگاه، اگر حرف حوزوی را رعایت کند و حوزوی هم با عقلانیت سخن بگویند، دانشگاه هم با عقلانیت سخن بگویند، این جامعه، جامعه عقلانی است؛ امّا اگر ـ خدای ناکرده ـ دست حوزه و دانشگاه بسته باشد و جامعه هم به این دو عنصر اساسی و رکن اساسی توجه نکنند، این میشود ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ و آن میشود ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾.[35]
سیره بزرگان فقهی در تربیت عقلانی جوانها
اینکه بزرگان قبلی ما مثل ابن ادریس ـ میدانید که ابن ادریس یکی از فحول فقهای ماست، این بزرگوار کتابی دارد بنام سرائر ـ در مقدمهٴ سرائر در همین جلد اول، یعنی در سرائر سه جلدی در جلد اول در صفحه 43 میگوید بزرگان ما وقتی میخواستند بچهها و جوانها را تربیت کنند، وصیت آنها این بود: ابوعبیده میگوید که مهلّب به فرزندانش در وصیت میگفت که «یا بنی لا تقوموا فی الأسواق إلا علی زرّادٍ أو ورّاقٍ»؛[36] شما اگر اهل حوزه شدید یا اهل دانشگاه شدید و جزء جوامع علمی بودید که عالِم میشوید؛ امّا اگر یک فرد عادی شدید، وقتی رفتید بازار، فرصتی داشتید که جایی بنشینید، جاهای مناسب بنشینید و تنها جایی که شایسته شماست بازار ورّاقان و زرّادان است؛ بازار ورّاقان آنجاست که نسخههای خطی مینویسند، نسخه میفروشند، کتاب میخرند و کتاب میفروشند، نسخهها را باید نگاه کنند، نسخه مقابله میکنند که در آنجا سخن از فرهنگ و علم است. بازار زرّادان هم سخن از شمشیر است و جهاد است و مبارزه است و پیروزی است؛ یا شهادت یا علم، یا بازار زرّادان و شمشیرفروشان بنشینید که خوی شهادت و شهامت و مبارزه را یاد بگیرید، یا بازار ورّاقان و کتابفروشان و نسخهفروشان بنشینید که دانشمند شوید، وقت خود را جای دیگر صَرف نکنید! «یا بنی لا تقوموا فی الأسواق إلّا علی زرّاد أو ورّاق»؛ یعنی آنجا که زره، اسلحه جنگی، اسلحه دفاعی و مبارزاتی رد و بدل میشود «أو ورّاق»؛ آنجا که کتابفروشی و نسخهفروشی و مقابله نسخه و اینهاست، پس این کارشان است. باز نقل میکند که بعضی از بزرگان گفتند: «غبرت أربعین سنة ما قِلتُ و لا بِتُ إلّا و الکتاب موضوع علی صدری»،[37] بعضی از بزرگان گفتند که «ما قِلت و لا بِت»؛ «قِلتُ»؛ یعنی خواب قیلوله که من بین نیمروز اگر خواستم استراحت کنم و «بِت»، یعنی اگر خواستم شب بیتوته کنم، در طی این چهل سال نه خواب قیلوله روز، نه بیتوته شب، هیچ وقت کنار رختخواب نرفتم «الّا و الکتاب موضوع علی صدری» با کتاب خوابیدم! مطالعه کردم و خوابیدم! این جامعه دیگر نجات از ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ پیدا میکند! این میگوید من بالاخره باید بخوابم، حالا چرا با خیال و قصه بخوابم؟! مطالعه میکنم، خوابم میگیرد و میخوابم. «ما قِلت و لا بِت»، چهل سال که این کار رسمی بود. در آن زمان و زمین دیگر نمیگذاشتند که این دین اسیر شود.
اختصاصی نبودن اسارت دین به زمان و تحقق آن با ضعف عقلانیت
این بیان نورانی حضرت امیر اختصاصی به یک محدوده خاص نبود؛ قبل از حضرت بود، بعد از آن حضرت هم است؛ قبل از آن حضرت هم جریان موسای کلیم است که گفت: ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ که این عصر میشود عصر سِحر؛ الآن هم شما کم و بیش عرفان کاذب میبینید، سِحر میبینید، شعبده میبینید، خواب میبینید که با خواب مردم را هدایت میکنند! با این حرفهای عادی و غیر عقلانی هدایت میکنند! خواب انبیا و اولیا که قرآن کریم نقل میکند آن حجت است؛ امّا هر خوابی، هر قصهای و هر چیزی که اصل ندارد بخواهد جامعه را یا بخنداند یا بگریاند میشود ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ که در صورت استخفاف جامعه آن وقت ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾ هم هست، سِحر و شعبده هم هست که معجزات موسای کلیم به سِحر متّهم میشود و آن مؤمن «آل فرعون» که با برهان سخن گفت، ناچار بود که ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ شود؛ این فضا، فضایی است که همه ماها را به این دعوت میکنند. بنابراین این نامه وجود مبارک حضرت امیر که میفرماید «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ»، یک اصل کلّی است.
استخفاف فکری جامعه، علّت ترک معجزه موسی و استقبال از سامری
جریان موسای کلیم و برهانی را که قرآن کریم نقل میکند این است که چون جامعه آنها شستشوی مغزی دیدند به دنبال فرعون راه افتادند، به دنبال سامری راه افتادند و موسای کلیم را رها کردند؛ به دنبال سِحر راه افتادند و معجزه را رها کردند، پس آن برهان مسئله است؛ فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ ـ با فاء تفریع ـ ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾.
در گذشته هم سوادآموزی برای یک گروه مخصوص بود، این اسلام بود آمد گفت: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَة»؛[38] فرمود که بر هر مسلمانی واجب است عالِم و دانشمند شود. اگر دین و فرهنگ یک ملت اسیر شد خودش به اسارت میرود! او ـ ذات اقدس الهی ـ ما را آزاد آفرید، میخواهد که آزادانه زندگی کنیم آزادی از بهترین نعمتهاست که در پناه آزادی همه کمالات عقلانی و عدلی معتبر است.
پرسش: یک گروه قدرتمند میآیند و فرهنگ یک جامعه را در اختیار میگیرند و دلیل آن هم معلوم نیست ... .
پاسخ: اگر عالمان دین این کار را انجام میدادند، دیگر آن قدرتمند نمیآمد عقلانیت جامعه را از آنها بگیرد. آن چند نفری که رفتند خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه)، فرمود شماها رفتید اموی را تأیید کردید و درب خانه ما را بستید! حضرت فرمود اگر شماها نمیرفتید درب خانه ما باز بود![39] همیشه درب خانه قرآن و عترت باز است. پس ما موظف هستیم که نه عوام باشیم، یک؛ نه از عوامی دیگری سوء استفاده کنیم، دو؛ نه اجازه استخفاف به جامعه را بدهیم، سه؛ به امید آن روز!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره مریم, آیه62.
[2]. سوره رعد, آیه35.
[3]. الأمالی(للصدوق)، ص388.
[4]. الأمالی(للصدوق)، ص345.
[5]. سوره زمر, آیه69.
[6]. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص381؛ «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) یَقُولُ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ وَ اسْتَغْنَی الْعِبَادُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ ذَهَبَتِ الظُّلْمَةُ وَ یُعَمَّرُ الرَّجُلُ فِی مُلْکِهِ حَتَّی یُولَدَ لَهُ أَلْفُ ذَکَرٍ لَا یُولَدُ فِیهِمْ أُنْثَی وَ تُظْهِرُ الْأَرْضُ کُنُوزَهَا حَتَّی یَرَاهَا النَّاسُ عَلَی وَجْهِهَا وَ یَطْلُبُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ مَنْ یَصِلُهُ بِمَالِهِ وَ یَأْخُذُ مِنْهُ زَکَاتَهُ فَلَا یَجِدُ أَحَداً یَقْبَلُ مِنْهُ ذَلِکَ اسْتَغْنَی النَّاسُ بِمَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه».
[7]. سوره حدید, آیه17.
[8]. کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص668؛ «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ قَالَ یُحْیِیهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْقَائِمِ(علیه السلام) بَعْدَ مَوْتِهَا [یَعْنِی] بِمَوْتِهَا کُفْرَ أَهْلِهَا وَ الْکَافِرُ مَیِّت».
[9]. سوره نوح, آیه25.
[10]. سوره هود, آیه44.
[11]. سوره بقره, آیه81.
[12]. سوره فاطر, آیه43.
[13]. سوره زمر, آیه16.
[14]. سوره غافر, آیه28.
[15]. سوره آل عمران, آیه21.
[16]. لغتنامه دهخدا؛ «قبط [ق ِ] گروهی از مردم مصر که آبا و اجدادشان در مصر بوده، به خلاف سبط که از اولاد یعقوب در آنجا نشو و نما یافتند».
[17]. لغتنامه دهخدا؛ «نبط [ن َ ب َ] گروهی از مردم که در بطائح میان عراقین نازل شدند. قومی که در بطائح میان عراق عرب و عراق عجم یا به سواد عراق ساکن بوده اند و اینان مردمی غیرعرب بودند که عربیّت گزیده و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بودند».
[18]. سوره غافر, آیه28.
[19]. سوره غافر, آیه29.
[20]. سوره زخرف, آیه54.
[21]. سوره غافر, آیه31.
[22]. نهج البلاغه, نامه53.
[23]. فوائد الأصول(للنائینی)، ج3، ص60.
[24]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص320 و 321؛ «وَ فِی کِتَابِ أَخْبَارِ الْخُلَفَاءِ أَنَّ هَارُونَ الرَّشِیدَ کَانَ یَقُولُ لِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ خُذْ فَدَکاً حَتَّی أَرُدَّهَا إِلَیْکَ فَیَأْبَی حَتَّی أَلَحَّ عَلَیْهِ فَقَالَ(علیه السلام) لَا آخُذُهَا إِلَّا بِحُدُودِهَا قَالَ وَ مَا حُدُودُهَا قَالَ إِنْ حَدَدْتُهَا لَمْ تَرُدُّهَا قَالَ بِحَقِّ جَدِّکَ إِلَّا فَعَلْتَ قَالَ أَمَّا الْحَدُّ الْأَوَّلُ فَعَدَنُ فَتَغَیَّرَ وَجْهُ الرَّشِیدِ وَ قَالَ إِیهاً قَالَ وَ الْحَدُّ الثَّانِی سَمَرْقَنْدُ فَارْبَدَّ وَجْهُهُ وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ إِفْرِیقِیَةُ فَاسْوَدَّ وَجْهُهُ وَ قَالَ هِیهِ قَالَ وَ الرَّابِعُ سِیفُ الْبَحْرِ مِمَّا یَلِی الْجُزُرَ وَ أَرْمِینِیَةَ قَالَ الرَّشِیدُ فَلَمْ یَبْقَ لَنَا شَیْءٌ فَتَحَوَّلْ إِلَی مَجْلِسِی قَالَ مُوسَی قَدْ أَعْلَمْتُکَ أَنَّنِی إِنْ حَدَدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا فَعِنْدَ ذَلِکَ عَزَمَ عَلَی قَتْلِهِ وَ فِی رِوَایَةِ ابْنِ أَسْبَاطٍ أَنَّهُ قَالَ أَمَّا الْحَدُّ الْأَوَّلُ فَعَرِیشُ مِصْرَ وَ الثَّانِی دُومَةُ الْجَنْدَلِ وَ الثَّالِثُ أُحُدٌ وَ الرَّابِعُ سِیفُ الْبَحْرِ فَقَالَ هَذَا کُلُّهُ هَذِهِ الدُّنْیَا فَقَالَ هَذَا کَانَ فِی أَیْدِی الْیَهُودِ بَعْدَ مَوْتِ أَبِی هَالَةَ فَأَفَاءَهُ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ بِلَا خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ فَأَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یَدْفَعَهُ إِلَی فَاطِمَةَ(علیها السلام)».
[25]. نهج البلاغه, نامه45.
[26]. ر.ک: جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج9، ص296.
[27]. سوره فرقان, آیه30.
[28]. نهج الحق و کشف الصدق، ص332 و 333؛ «فِی مُسْنَدِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا احْتُضِرَ النَّبِیُّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وَ فِی بَیْتِهِ رِجَالٌ مِنْهُمْ ... فَقَالَ النَّبِیُّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ فَقَالَ ... قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ وَ إِنَ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ حَسْبُکُمْ کِتَابَ اللَّه...».
[29]. سوره مومنون, آیه67.
[30]. سوره آل عمران, آیه19.
[31]. سوره بقره, آیه44.
[32]. سوره نساء, آیه82.
[33]. سوره انعام, آیه50.
[34]. نهج البلاغه, خطبه1.
[35]. سوره زخرف, آیه54.
[36]. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج1، ص43.
[37]. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج1، ص43.
[38]. کنز الفوائد، ج2، ص107.
[39]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص106؛ «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): لَوْ لَا أَنَّ بَنِی أُمَیَّةَ وَجَدُوا مَنْ یَکْتُبُ لَهُمْ وَ یَجْبِی لَهُمُ الْفَیْءَ وَ یُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ یَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا وَ لَوْ تَرَکَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا وَجَدُوا شَیْئاً إِلَّا مَا وَقَعَ فِی أَیْدِیهِمْ...».