اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ ءَایَاتِهِ وَ یُنزَِّلُ لَکُم مِّنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَ مَا یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَن یُنِیبُ (13) فَادْعُواْ اللَّهَ مخُْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (14) رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیَ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ (15) یَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا یخَْفَی عَلیَ اللَّهِ مِنهُْمْ شیَْءٌ لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (16) الْیَوْمَ تجُزَی کلُُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الحِْسَاب (17)﴾
عدم دلالت تقدّم تسبیح بر حمد در بعضی موارد بر لزوم آن
بخشی از مطالب که مربوط به سؤالات قبل است، اینکه گرچه ذات اقدس الهی «تسبیح» را همواره مقدّم بر «حمد» قرار میدهد، ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.[1] در سوره مبارکه «روم» آیه هفده و هجده و مانند آن هم وقتی از نمازهای پنجگانه یاد میکند، میفرماید: ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حینَ تُمْسُونَ﴾ که نماز مغرب است، ﴿وَ حینَ تُصْبِحُون﴾ که نماز صبح است و در وسط هم فرمود: ﴿وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ که «تحمید» در وسط قرار گرفت، بعد میفرماید: ﴿وَ عَشِیًّا﴾ نماز عشا که در پایان شب است، ﴿وَ حینَ تُظْهِرُون﴾ که نماز ظهر است. نمازهای پنجگانه را در آیه هفده و هجده سوره مبارکه «روم»، با «تسبیح» و «تحمید» الهی شروع کرد و در آنجا هم «تسبیح» مقدم بر «تحمید» شد. امّا در جریان «تسبیح» حضرت صدیقه کبری(سلام الله علیها) که «حمد» مقدم بر «تسبیح» است، چون روایات «تسبیح» را هم که ملاحظه بفرمایید مختلف است، اینطور نیست که همه روایات این باشد که اول «تکبیر»، بعد «حمد» و بعد «تسبیح» است؛ در بعضی از روایات دارد که «تسبیح» مقدم است،[2] چه اینکه در تسبیحات صدگانهای که برای زیارت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) است،[3] آنها هم همینطور است و همچنین در تسبیحات صدگانهای که مستحب است قبل از خواب خوانده شود،[4] همینطور است؛ در همه این موارد اینطور نیست که بالاتفاق «تسبیح» مقدّم بر «تحمید» باشد.
ناتمامی استدلال بر نفی دو حیات و مرگ به دلیل سخن کافر بودن آن
امّا در جریان یک مرگ و دو مرگ، این سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است اعتراف کفّار را ذکر میکند که ﴿رَبَّنََا أَمَتَّنَا اِثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اِثْنَتَیْنِ﴾؛[5] امّا برخیها خواستند بگویند که چون این سخن کافر است، حجّت نیست؛ این سخن درست نیست! هر حرفی را که قرآن کریم نقل میکند، اگر درست نباشد فوراً ابطال میکند. در اوایل سوره مبارکه «انعام» گذشت که کفّار رفتند که شرک خود را انکار کنند، گفتند: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾[6] که فوراً ذات اقدس الهی فرمود: ﴿اُنْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلیََ أَنْفُسِهِمْ﴾،[7] فوراً آن را ابطال کرد؛ اینطور نیست که قرآن کریم حرفی را نقل کند و قصهٴ عادی باشد؛ اگر حرفی را نقل کرد و باطل بود، یقیناً ابطال میکند و اگر باطل نبود، معلوم میشود که حق است!
در جریان ﴿رَبَّنََا أَمَتَّنَا اِثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اِثْنَتَیْنِ﴾ این سخن حق است و نباید گفت، چون کافر این را گفت دلیل بر حق بودن نیست؛ امّا آنچه در آیه 56 سوره مبارکه «دخان» آمده است که ﴿لاََ یَذُوقُونَ فِیهَا اَلْمَوْتَ إِلاَّ اَلْمَوْتَةَ اَلْأُولیََ﴾؛ خواستند بگویند که چون آن را مؤمنان و اهل بهشت گفتند آن حق است و این آیه را چون کافران گفتند درست نیست.
چگونگی جمع بین دو آیه دال بر یک مرگ و حیات و دو مرگ در آخرت
اینطور جمع قرآنی نمودن صحیح نیست، بلکه میتوان اینچنین جمع کرد که این آیه دربارهٴ کافران است و درست هم است، آن آیه دربارهٴ مؤمنان است و درست هم است؛ بیان مطلب چنین است که آخرت در لسان قرآن کریم دو اطلاق دارد: یکی آخرت نسبت به دنیاست که برزخ به بعد را شامل میشود و دیگری آخرت به عنوان «یَوْمِ الْآخِر» که پایان کار است و قرینه است بر اینکه در آن حشر اکبر و معاد مراد است و آن در قبال دنیا و برزخ است که این یک تقسیم بود. تقسیم دیگر و قسمت مهم این است که در بخشهای مختلف قرآن کریم، همین که انسان از دنیا رحلت کرده است و هجرت کرده است، در واقع وارد آخرت میشود، چون برزخ طلیعهٴ قیامت است و احکام قیامت هم در برزخ هست، چون قبر «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»،[8] بسیاری از احکام معاد در برزخ ظهور میکند. پس مقدمه اول آنکه برزخ جزء آخرت است، دنیا حساب جدایی دارد و احکام قیامت در برزخ هم هست؛ لذا برزخ دارِ تکلیف نیست و مقدمه دوم اینکه وقتی گفته شد ﴿إِنَّ اَلدََّارَ اَلْآخِرَةَ لَهِیَ اَلْحَیَوََانُ﴾؛[9]یعنی در آخرت مرگ نیست. بنابراین در آخرت مرگ نیست و اگر این نفخ صور به دست اسرافیل(سلام الله علیه) هست، او مظهر احیاست و نه مظهر«إماته».
در جریان نفخ صور فقط «صعقه» و مدهوشی مطرح است و نه مرگ؛ گذشته از اینکه عدّهای هم استثنا شدند ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾؛[10] اگر ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ از «صعقه»ها استثنا شدند، یک؛ و اگر دارِ آخرت، دارِ حیات است و مرگ در آخرت نیست، این دو؛ کفّار استثنا میشوند، طوری که آنجا مرگ دارند و بعد حیات دارند، این سه؛ در این حال آیه سوره مبارکه «غافر»، اینجا جای خودش را باز میکند و آیه سوره «دخان» هم جای خودش را باز میکند. مردان الهی، مؤمنان، انبیا، اولیا، صدّیقین، صلحا، شهدا و شاگردان آنها که به اینها ملحق هستند، اینها غیر از مرگِ در دنیا دیگر مرگی ندارند؛ اینها ﴿لاََ یَذُوقُونَ فِیهَا اَلْمَوْتَ إِلاَّ اَلْمَوْتَةَ اَلْأُولیََ﴾، فقط مرگ اولیٰ دارند و در قیامت حالا مدهوش هستند یا حالتهای خاص دارند، چون آنها در حال «صعقه» هم یکسان نیستند. بنابراین میشود گفت که مؤمنانی که در بهشت هستند، خدا درباره آنها میفرمایند: ﴿لاََ یَذُوقُونَ فِیهَا اَلْمَوْتَ إِلاَّ اَلْمَوْتَةَ اَلْأُولیََ﴾؛ اینها در برزخ زنده هستند و در قیامت کبریٰ هم زنده میباشند؛ درباره شهدا که اینطور است! درباره شهدا روایت دارد که در این «صعقه» اول و «صعقه» دوم، در این ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ انبیا و اولیا و شهدا هم استثانا شدند. در روایاتی که ذیل آیه ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ آمده است و «صعقه» را استثنا کرده است، یکی از آن گروههایی که از «صعقه» در قیامت مستثنا هستند، همین شهدا هستند.[11] بنابراین اینها همین که دنیا را پشتسر گذاشتند «إِلَی الْجَنَّةِ» زنده هستند و مظهر «هُوَ الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ»[12] میباشند.
پرسش: برزخ خود را همینجا طی کردند... .
پاسخ: نه، حالا آن موت ارادی حساب دیگری است؛ با موت ارادی برزخ هم طی میشود؛ امّا آن برزخی که تکلیف دیگر در آن نیست؛ یعنی هیچ تکلیف در آن نیست، لکن سؤال و جواب دنیا در آن هست؛ امّا مسئولیت دنیا مانند نماز و روزه و عبادت و امر و نهی و اینها دیگر در آن نیست، البته این فقط در نشئه «بعد الموت» است، وگرنه آنهایی که برزخ را طی میکنند، درجات علمی و شهودی خود را طی میکنند، این میتواند یک نحوه از جمع بین این آیات باشد.
پرسش: شهید یعنی «مَن قُتِلَ ﴿فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾[13]» یا نه؟
پاسخ: بله، شهید در روایت این است؛ ولی شهید قرآن کریم به معنای شاهد اعمال است. در قرآن کریم کلمهٴ شهید را به معنای شاهد اعمال آوردند و این شهدای میدان جنگ را «قُتِلَ ﴿فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾» میدانند؛ ولی در روایات فراوان است که کلمهٴ شهید بر «الْمَقْتُولِ فِی سَبِیلِ اللَّه»[14] اطلاق شده است.
اثبات توحید با آیت بودن موجودات
در همین سوره مبارکه «غافر» گاهی برهان توحید است، گاهی وحی و نبوت است و گاهی معاد، دوباره برمیگردد مسئله توحید و وحی و نبوت را به عبارتهای گوناگون بازگو میکنند. الآن این اصول سهگانه؛ یعنی توحید و وحی و نبوت را در این آیه سیزده به بعد جداگانه مطرح میکنند؛ فرمود: ﴿هُوَ اَلَّذِی یُرِیکُمْ آیََاتِهِ﴾؛ ذات اقدس الهی علامتهای تکوینی را به شما نشان میدهد و اگر کسی چشم او بسته نباشد، آیات الهی را کاملاً میبیند، چون هیچ موجودی نیست مگر اینکه آیهای از آیات الهی است! همه موجودات مسبوق و ملحوق به عدم میباشند و هستی اینها از خود آنها نیست، پس کسی آنها را آفریده است، چون «صِدفة» و تصادف و اتفاق که «بیّن الغی» است! اگر موجودی هستی او عین ذات او نیست و الآن موجود است و دارد رشد میکند، پس مبدئی دارد! همه موجودات آیات الهی هستند، فرمود من آیات الهی را به شما ارائه میدهم؛ یعنی از بس شفاف و روشن است، قابل رؤیت است؛ این مطلب برای اصل دلیل بر وجود ذات اقدس الهی بود.
پرسش: مگر چیزی که معدوم شد معلوم میشود که شما میفرمایید؟
پاسخ: عدم آن نسبی است، چون در مقطع خودش موجود نیست و معدوم هم نمیشود؛ امّا در مقاطع دیگر معدوم است. چیزی که در این زمان موجود است، در این زمان معدوم نمیشود و در کلّ نظام هم معدوم نمیشود، چون در کلّ نظام اگر معدوم شود باید از این مقطع هم رخت بربندد، پس این دو سالبه صحیح است؛ یعنی اگر چیزی امروز موجود شد، امروز معدوم نیست، چون جمع بین «نقیضین» است و از کلّ نظام هم حذف نمیشود، چون اگر از کلّ نظام حذف شود، باید از امروز هم حذف شود که باز هم جمع بین «نقیضین» است؛ امّا در مقطع دیگر موجود نیست؛ لذا در تناقض، اتحاد زمان شرط است.
اثبات توحید ربوبی با رزق ظاهری و باطنی
فرمود بعد از اینکه ثابت شد که خدا هست و حق است و «مما لا ریب فیه» است، روزیِ شما را هم تأمین میکند؛ این تدبیر الهی است که ربوبیت را او دارد اداره میکند و دیگر «اصنام» و «صنم» و «وثن» کارهای نیستند، ﴿وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ اَلسَّمََاءِ رِزْقاً﴾؛ اگر منظور رزقِ ظاهری باشد، همین فضای بالا را «سماء» میگویند که میگویند باران از آسمان آمده است؛ همین فضای بالا، تعبیر ادبی رایج است که از آسمان باران آمده است و اگر منظور روزیِ باطنی باشد، غیب باشد و علوم و معارف باشد که فرمود: ﴿وَ فِی اَلسَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَ مََا تُوعَدُونَ﴾،[15] آن آسمانی است که درب آن به رویِ کفّار باز نمیشود ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾،[16] این کُرات «سماوی» نیست که الآن دانشمندان در آنجا به صورت ترمینال رفت و آمد میکنند، این ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، آن «سماء» غیب است که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾. فرمود رزقِ ظاهری شما که از این آسمان است؛ یعنی جَوّ و آن رزقِ باطنی که علوم و معارف است، از آسمان غیب است. ﴿وَ مََا یَتَذَکَّرُ إِلاََّ مَنْ یُنِیبُ﴾ که نفرمود «و ما یعلمُ»!
پرسش: اروپا با وجود این همه پیشرفتهای علمی دربهای آسمان و علوم غیبی به روی آنها بسته است .
پاسخ: بله، علوم را ذات اقدس الهی است که به انسان میدهد، چون ﴿عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾؛[17] انسان قابلیت این را دارد که عالِم شود، وگرنه این علم یک امر وجودی است و امر وجودی یک مبدأ ایجاد کننده میخواهد و اگر برای اینها بود، قبلاً میداشتند و بعداً هم در دوران سالمندی دیگر آلزایمر نمیگرفتند ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾.[18] بسیاری از انسانها در دوران فرتوتی و کهنسالی تمام خاطرات آنها از یادشان میرود، پس معلوم میشود که در این چند صباح، این علم را ذات اقدس الهی در اختیار اینها قرار داده است.
ثابت بودن توحید برای همه انسانها علّت تذکره بودن قرآن
فرمود این حرفها را برخیها متذکر میشوند و این تذکر برای این است که ما قبلاً با اینها دیدار داشتیم، حرفهایمان را زدیم و اینها اقرار کردند، لکن الآن یادشان رفته است. در این ﴿وَ مَا یَتَذَکَّرُ﴾، فرمود ما قرآن را ﴿نَزَّلْنَا الذِّکْرَ﴾،[19] ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْر﴾؛[20] اینها یادآوری است، برای اینکه انسان در نشئه ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُم﴾[21] همه اینها را دیده، باور کرده و اعتراف کرده است، لکن الآن یادش نیست و اگر این اغراض و غرائز و این غبارها نباشد کاملاً یادش است، چون کاملاً یادش هست متذکّر هست و میپذیرد و ما این آیات را بیان کردیم که این قرآن تذکره است ﴿وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ﴾؛[22] یعنی اینها سابقه دارند و این حرفها را ما قبلاً گفتیم، اینها شنیدند و باور کردند؛ ولی الآن یادشان رفته است.
تذکّر اهل إنابه بر توحید و بهشت پاداش آن
امّا بعضیها که اهل «إنابه» هستند، اینها یادشان است. «إنابه» هم که قبلاً معلوم شد که ثلاثی مزید است و ثلاثی مجرد آن یا «نٰابَ یَنُوبُ» است، یا «نٰابَ یَنیبُ»؛ یا اجوف واوی است، یا اجوف یائی؛ اگر اجوف واوی باشد؛ یعنی اینها مرتب در نوبت هستند و اینطور نیست یکبار که شب جمعه شد به یاد «الله» باشند یا روز جمعه که شد به یاد زیارت باشند، بلکه مرتب در نوبت هستند. اگر «نٰابَ یَنیبُ» و اجوف یائی باشد؛ یعنی «إنقَطعَ یَنقطعُ» که اینها منقطع «الی الله» هستند. اینها که نوبت در نوبت هستند، اینها رهآوردی به نام عمل صالح دارند که در قیامت مقبول است و آنهایی که «نٰابَ یَنیبُ» هستند که انقطاع است، آنها نه تنها عمل صالح دارند، بلکه عامل صالح دارند. فرمود: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعید﴾ «أُزْلِفَتِ»؛ یعنی آماده شد «اُعِدَّت»؛ یعنی بهشت موجود است، یک؛ آماده است، دو؛ نزدیک شما هم هست، سه؛ خیلیها هستند همین که مُردند وارد جنت برزخی میشوند، دیگر منتظر چیزهای دیگر نیستند، پس خیلی دور هم نیست! خیلیها میگویند این اینقدر دمِ دست ما بود و ما نمیدیدیم و ما آگاه نبودیم! ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعید﴾.
بهشت ثمره بردن قلب منیب به محکمه الهی
بعد فرمود این برای چه گروهی است؟ فرمود کسی که ﴿جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ﴾.[23] بعضیها کار خوب در دنیا انجام دادند؛ ولی متأسفانه در اثر سیئات فراوان آن کار خوب از دستشان رفت و قرآن هم وعده نداد و نفرمود که هر کس در دنیا کار خوبی کرد ما به او پاداش میدهیم، بلکه فرمود هر کسی کار خوبی در محکمه بیاورد! وقتی که محکمه باز شد، کار خوب در دست او باشد! ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾،[24] نه «مَنْ فَعَلَ الْحَسَنَةِ». این «باء» در ﴿بِالْحَسَنَةِ﴾، بای تعدیه است؛ «جئنی بزیدٍ»، یعنی زید را بیاور! ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ یعنی «حسنه» را بیاور و در دست او باشد. اگر بگوید من در دنیا فلان کارها را کردم، بالاخره سیئاتی هم بود و بساط او را به هم زد؛ لذا نفرمود کسی در دنیا کار خوب کرد، فرمود اگر کسی کار خوبی کرده و از بین نبرده باشد و در دستش باشد، ما بهشت را برای او آماده کردیم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، چون روز محاکمه پرونده باید در دست او باشد. فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ که اینها برای آدمهای عادی است که ـ إن شاء الله ـ امیدواریم ما هم چنین آدمی باشیم! امّا یک وقت درباره ابراهیم(سلام الله علیه) است که فرمود: ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیم﴾،[25] این دیگر نگفت که من کعبه ساختم یا پسر را برای قربانی آماده کردم یا دستور شما را اجرا کردم یا بُت شکستم، اینها ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ است؛ امّا وجود مبارک ابراهیم وقتی وارد صحنه قیامت میشود، قلب او در دستش هست، ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیم﴾؛ دل آورده! این دل آورده یعنی چه؟ اینجا هم دارد به اینکه «مُنیب» کسی است که ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیم﴾. «مُنیب» آن کسی است «انقطع الی الله»، حالا دل را میآورد یعنی چه؟ دل در دستش هست یعنی چه؟ دل را با قلب سلیم پیشگاه خدای سبحان نشان دهد یعنی چه؟ بالاخره نشئهای هست که انسان حرفِ دل را از خود دل میرساند و به خدا عرض میکند که من با هویت سالم آمدم؛ دل را میآورد نه عمل صالح را! درباره وجود مبارک حضرت ابراهیم که اینطور است و در این ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعید﴾[26] که دارد «مُنیب» را که تعریف میکند، «مُنیب» کسی است که ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیم﴾؛ یعنی در دست اوست.
تفاوت درجات بردن عمل صالح یا قلب سلیم به محکمه الهی
این مطلب برای این گفته شد که در آیه بعد دارد که او ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾ است، به چه کسی درجه میدهد؟ به چه کسی بالاتر درجه میدهد؟ به چه کسی پایینتر درجه میدهد؟ البته اینها را در سوره مبارکه «مجادله» مشخص کرده است؛ فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾[27] که این ﴿دَرَجاتٍ﴾ تمییز برای «یرفع» دوم است، پس تمییزآن «یرفع» اول کجاست؟ تمییز﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ محذوف است که «درجةً» میباشد. ﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ که تمییز اولی به قرینه جمله دومی محذوف است؛ مؤمن عالِم چند درجه دارد و مؤمن عادی یک درجه: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾؛ یعنی مؤمن غیر عالم، ﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ـ آن هم البته «منکم» هست ـ﴿دَرَجاتٍ﴾ که این «درجاتٍ» تمییز برای جمله دوم است و تمییز جمله اول محذوف است، چرا این کار را میکند؟ چون ﴿رَفیعُ الدَّرَجات﴾ است و دارای درجات فراوانی است؛ به چه کسی درجه بالا بدهد، به چه کسی درجه کمتر بدهد، به چه کسی چند درجه بدهد یا به چه کسی یک درجه بدهد، او عالِم است! اگر کسی عمل صالح آورد، به او درجه میدهد و اگر کسی قلب سالم آورد، به او درجات میدهد. اگر عمل عادی آورد، به او درجه میدهد و اگر عمل با علم و معرفت آورد، به او درجات عطا میکند؛ لذا فرمود: ﴿رَفیعُ الدَّرَجات﴾ است؛ حالا چه کسی را به «عَرش» میرساند، آن هم اوحدی از اهل ایمان باید باشند و این هم که گفته شد: «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»،[28] اگر این مؤمن با علم و عمل خالص بالا رود و به لقای الهی بار یابد که ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾،[29] این مؤمن میتواند به «عَرش» الهی راه پیدا کند؛ اگر گفته شد: «قَلْب الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»، اینگونه از مؤمنان، یعنی انبیا و اولیا هستند و همچنین صلحا، صدیقین و شهدا هم با تفاوتشان هستند.
علّت نامیده شدن بعضی از جملات به حکمت عرشی
قبلاً وقتی کسی مطلبی را ذات اقدس الهی به او القا میکرد و او میفهمید و مینوشت، از این مطلب به عنوان حکمت عَرشی یاد میکرد، چرا حکمت عَرشی؟ نه اینکه چون این حرف، حرفِ بلندی است، بلکه این حرف را ذات اقدس الهی به قلب او القا کرده است، یک؛ قلب مؤمن «عَرْشُ الرَّحْمَن» است، دو؛ این مطلب، مطلبِ عَرشی میشود، سه؛ بعدها دیگر مبذول شد که هر کسی حرف بلندی را از جایی شنیده، میگوییم: «مطلبٌ عرشی» یا «حکمةٌ عرشی»، البته این برای آن کسی است که حرف متعلق به خودش باشد، نه مطلب عَرشی که دیگری گفته و ما اینجا نقل کنیم که مطلب عَرشی شود. اگر «قَلْب الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن» شد، آنچه ذات اقدس الهی به این قلب عطا میکند، میشود حکمت عَرشی! و این همان قلبی است که قلب «مُنیب» است، این همان قلبی است که صاحب این دل، در قیامت این دل در دست اوست و میگوید این قلب من است ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ مُنیبٍ﴾، البته با دستِ دل، دل را نشان میدهد.
ضرورت خواندن خالصانه خدای سبحان و کسب درجات او
لذا خدای سبحان این فرمایشاتی را که دارد، آیات خود را نشان میدهد و رزق خود را از آسمان نازل میکند؛ ولی این حرفها را کسی که اهل «إنابه» است یا در «نوبت» است یا در «انقطاع» است متذکر میشود، چون اینچنین است، پس ﴿فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ از او بخواهید! از هر گونه شِرک و ریا و مانند آن بپرهیزید، شما ﴿مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ خدا را بخوانید، ولو دیگران که کافر هستند کراهت داشته باشند. در سوره مبارکه «زمر» که قبلاً بحث آن گذشت، آیه 45 این بود: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾؛ وقتی سخن از توحید به میان میآید، یک عده اشمئزاز پیدا میکنند و چهره در هم میکنند، منقبض میشوند و بدشان میآیند، چون گرفتار شِرک هستند؛ وقتی گرفتار «وثن» و «صنم» باشند، از توحید منزجر هستند، همانطور که موحّدان از «صنم» و «وثن» منزجر میباشند. فرمود: ﴿وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون﴾ شما مخلصانه و موحّدانه ذات اقدس الهی را بخوانید ﴿فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون﴾، آنگاه او ﴿رَفیعُ الدَّرَجات﴾ است، یک؛ ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾ است، دو؛ به چه کسی درجه میدهد، مشخص است؛ به چه کسی چند درجه میدهد، مشخص است؛ چه کسی را به «عَرش» نزدیک میکند و او را ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾ میکند که خودش میداند؛ این برای توحید است.
عدم دسترسی به مقام امامت و نبوت با کسب درجات
لکن جریان وحی نبوت را با این جمله بیان میکند: ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه﴾، مسئله نبوت و ولایت و امامت کسبی نیست، اینها جزء «علم الوراثة» هستند، اینها با درس و بحث حاصل نمیشود که کسی چند سال درس بخواند که ـ معاذ الله ـ نبی یا امام شود! اگر کسی بخواهد به مقام عصمت الهی، نبوت، امامت و اینگونه از منصبهای الهی برسد که ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه﴾،[30] برابر ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ﴾ سامان میپذیرد و مشیئت الهی هم که مشیئت حکیمانه است.
انذار از ﴿ یَوْمَ التَّلَاقِ﴾ وظیفه پیامبر و مقصود از آن
فرمود این روح را، این فرمان را، این وحی و نبوت و عصمت و ولایتهای مسئولیتدار را بر بندگان خاص خود و برابر مشیئت خودش القا میکند، چرا؟ برای اینکه اینهایی که وحی و احکام الهی را میگیرند، مردم را از ﴿یَوْمَ التَّلَاقِ﴾ انذار کنند! روزی که یکدیگر را میبینند، برابر آیه سوره «واقعه» که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الاَْخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلیَ مِیقَاتِ یَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾،[31] ﴿ یَوْمَ التَّلَاقِ﴾ است؛ یعنی یکدیگر را ملاقات میکنند؛ یا نه، ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾ که به لقای جمال یا جلال الهی میروند، بالاخره قیامت یکی از اسمای او ﴿یَوْمَ التَّلَاقِ﴾ است. کلمهٴ «یوم» و «یومئذ» در قرآن کریم فراوان است و اکثر «یوم» و «یومئذ» مربوط به قیامت است.
این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه که به امّام مجتبی ـ پسرشان ـ در آن نامه مرقوم فرمودند که اگر ـ معاذ الله ـ خدای دیگری بود، او هم برای شما پیامبر میفرستاد،[32] اصلاً خدا آن است که بشر را بپروراند و پرورش بشر هم از راه وحی و دین است؛ همانطوری که پرورش گیاهان یک نحو دیگر است و پرورش حیوانات هم نحو دیگر است، پرورش انسان با دین است و انسان با فکر و دین و عقل و عمل صالح کامل میشود. فرمود اگر خدای دیگری بود، او هم پیامبر میفرستاد؛ اصلاً خدا آن است که تدبیر امور همه مخصوصاً بشر را به عهده بگیرد و تدبیر امور بشر هم به وسیله وحی و نبوت است.
﴿لِیُنذِر یَوْمَ التَّلَاقِ﴾، ﴿یَوْمَ التَّلَاقِ﴾ چه روزی است؟ ﴿یَوْمَ هُم بَارِزُون﴾، چون قیامت که شد ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾[33] است، ﴿یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾[34] است. اینکه میگویند روز رستاخیز؛ یعنی راست برمیخیزند، هیچ کس خوابیده و نشسته و امثال آن نیست، همه قائم هستند و قیامت را هم که قیامت گفتند، برای این است که همه قائم و ایستاده میباشند و همه بارز هستند، هیچکسی مستور و مخفی و پنهان نیست ﴿یَوْمَ هُم بَارِزُون﴾،آنگاه ﴿لاََ یَخْفیََ عَلَی اَللََّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ﴾، البته امروز هم ذات اقدس الهی ﴿ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾[35] است و ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیطٌ﴾[36] است؛ طبق آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»؛[37] فرمود خلوت شما جَلوت اوست، کجا میروید که دیگری نباشد و خدا نبیند اینچنین که نیست! پس در دنیا هر کاری که میکنیم در مَشهد و محضر ذات اقدس الهی هستیم ودر قیامت میفهمیم که او میبیند، نه اینکه تفاوت در این باشد که او در قیامت ببیند؛ در قیامت برای ما روشن میشود که در حضور او هستیم. فرمود ﴿لاََ یَخْفیََ عَلَی اَللََّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ﴾، امروز هم همینطور است! ﴿لاََ یَخْفیََ عَلَی اَللََّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ﴾؛ امّا آن روز ﴿لا تَخْفی مِنْکُمْ خافِیَةٌ﴾[38] که به زعم دیگران کسی خودش پنهان میکند، ﴿یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْل﴾؛[39] ولی آن روز میفهمند که در مَشهد و محضر ذات اقدس الهی هستند و آن روز خدا میفرماید ﴿لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ﴾ ملک برای کیست؟ اینچنین نیست که امروز ما دو مالک داشته باشیم که یکی ـ معاذ الله ـ «الله» باشد و دیگری غیر از «الله»، یا «شریک» هم باشند یا «ظهیر» هم باشند، امروز هم ﴿بِیَدِهِ الْمُلْک﴾ است! این ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْک﴾ مفید حصر است، چه اینکه ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْء﴾[40] هم مفید حصر است، چون تقدیم ﴿بِیَدِهِ﴾ مفید حصر است. فرمود مُلک و ملکوت فقط به دست اوست، منتها بشر امروز نمیبیند فردا ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾؛ اگر آن روز ﴿لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ﴾ سؤال میشود، احدی قدرت جواب دادن را ندارد، فقط ذات اقدس الهی است که میگوید: ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾، چون آن روز ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمن﴾،[41] پس اول توحید را ثابت کردند، ربوبیت را ثابت کردند، وحی و نبوت را ثابت کردند و مسئله قیامت را بیان کردند، حالا احکام قیامت را ذکر میکنند که ﴿الْیَوْمَ﴾ چه میشود؟
پرسش: شما فرمودید که قرآن تذکر و یادآوری است، در بعضی از فرمایشات گذشته و در آثار شما هم هست که ادله وحی ﴿مَا لَم تکُونُوا تَعلمُون﴾[42] این تذکر و یادآوری با ادله وحی ... .
پاسخ: بله، اینجا نمیدانید، نه اینکه آنجا که ما گفتیم نمیدانید! این به لحاظ اینجاست؛ به لحاظ اینجا انسان هر چه فکر کند، نمیتواند درک کند و انسان هر چند بیندیشد، با ابزار حس و تجربه نمیداند که چه چیزی برای بعد از مرگ او نافع است و خوب است، چون هیچ اطلاع ندارد و در دسترس حس و تجربه نیست و از آن طرف هم کسی از آنجا نیامد که بگوید بعد از مرگ چه خبر است! لذا انسان چیزهایی را به وسیله انبیا یاد میگیرد که به هیچ وجه ممکن نیست خودش بتواند اعتراف کند، اصل علم اینطور است! آنجا به ما آموختند و یادمان رفته، اینجا آن بدیهیات را تذکر میدهند که قدری فکر کنیم، یادمان میآید! امّا اینها خیلی دقیق است و هر چه هم فکر کنیم یادمان نمیآید، البته انبیا و اولیا اینطور نیستند آنها متذکر این میشوند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره اسراء, آیه44.
[2]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج1، ص363؛ «فَقَالَ تُسَبِّحِینَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ مَرَّةً وَ تَحْمَدِینَهُ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ مَرَّةً وَ تُکَبِّرِینَهُ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ مَرَّةً فَذَلِکِ مِائَةٌ بِاللِّسَانِ وَ أَلْفُ حَسَنَةٍ فِی الْمِیزَان...».
[3]. زاد المعاد، ص547؛ «مَنْ زَارَ الْمَعْصُومَةَ فِی قُمٍّ، فَإِذَا وَصَلْتَ قَبْرَهَا فَقِفْ أَمَامَهَا وَ أَنْتَ تُوَاجِهُ الْقِبْلَةَ وَ قُلْ «اللَّهُ أَکْبَرُ» أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ مَرَّةً، «الْحَمْدُ لِلَّهِ» ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ مَرَّةً وَ «سُبْحَانَ اللَّهِ» ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ مَرَّةً، ثُمَّ قُلْ بِخُضُوعٍ ...».
[4]. فلاح السائل و نجاح المسائل، ص280؛ «لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ عِنْدَ نَوْمِنَا عَشْرُ خِصَالٍ الطَّهَارَةُ وَ تَوَسُّدُ الْیَمِینِ وَ تَسْبِیحُ اللَّهِ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ وَ تَحْمِیدُهُ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ وَ تَکْبِیرُهُ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ وَ نَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ بِوُجُوهِنَا وَ نَقْرَأُ فَاتِحَةَ الْکِتَابِ وَ آیَةَ الْکُرْسِیِّ وَ ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ إِلَی آخِرِهَا فَمَنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ أَخَذَ بِحَظِّهِ مِنْ لَیْلَتِه».
[5]. سوره غافر, آیه11.
[6]. سوره انعام, آیه23.
[7]. سوره انعام, آیه24.
[8]. تفسیر قمی، ج2، ص94.
[9]. سوره عنکبوت, آیه64.
[10]. سوره نمل, آیه87؛ سوره زمر، آیه68.
[11]. تفسیر الصافی، ج4، ص329؛ «و فی روایة انّ النبیّ(صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) سأل جبرئیل عن هذه الآیة من ذَا الَّذِی لَمْ یَشَأ اللَّه ان یصعقهم قال هم الشّهداء متقلّدون أسیافهم حول العرش ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْری﴾ نفخة اخری ﴿فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾ قائمون من قبورهم یقلّبون أبصارهم فی الجواب».
[12]. الدروع الواقیة، ص81.
[13]. سوره بقره, آیه154.
[14]. ر.ک: الجامع لأحکام القرآن، ج13، ص88؛ «إن المقتول فی سبیل الله و المیت فی سبیل الله شهید».
[15]. سوره ذاریات, آیه22.
[16]. سوره اعراف, آیه40.
[17]. سوره علق, آیه5.
[18]. سوره نحل, آیه70.
[19]. سوره حجر, آیه9.
[20]. سوره قمر, آیات17 و 22 و 32 و 40.
[21]. سوره اعراف, آیه172.
[22]. سوره ذاریات, آیه55.
[23]. سوره ق, آیه33.
[24]. سوره انعام, آیه160.
[25]. سوره صافات, آیه84.
[26]. سوره ق, آیه31.
[27]. سوره مجادله, آیه275.
[28]. بحارالانوار، ج55, ص39.
[29]. سوره انشقاق, آیه6.
[30]. سوره انعام, آیه124.
[31]. سوره واقعه, آیات45 و 46.
[32]. نهج البلاغه, نامه31؛ «وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَه...».
[33]. سوره یس, آیه51.
[34]. سوره مطففین, آیه6.
[35]. سوره بقره, آیه28.
[36]. سوره فصلت, آیه54.
[37]. نهج البلاغه, خطبه199.
[38]. سوره حاقه, آیه18.
[39]. سوره نساء, آیه108.
[40]. سوره یس, آیه83.
[41]. سوره نباء, آیه38.
[42] . سوره بقره، آیه 151.