أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (33) یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ (34) وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ (35) وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ (36) لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ (37) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (41) أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)﴾.
بنا شد یک بازنگری در این سوره مبارکه معروف به «عبس» ارائه شود چون این سوره در مکه نازل شد و مطالب اصلی سور مکی اصول اعتقادی و خطوط کلی اخلاق است این سوره هم برابر همان خطوط کلی اعتقادی و اخلاقی را ذکر فرمودند. در مکه آنها معتقد بودند که خالق آسمان و زمین خداست که ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾[1] مدبّر کلّ هم که «ربّ الأرباب» است آن هم برابر آیات سوره «یونس» برمیآید که آن کسی که مدبّر کلّ است و این أرباب و آلهه جزء را تدبیر میکند او خداست و او «ربّ العالمین» است؛ اما آلهه و اربابی که اینها به ربوبیت و الوهیت اینها معتقد بودند اینها کارهای جزئی جهان را به استقلال ـ معاذالله ـ به عهده دارند و اینها میتوانند عبادت کنندههای خود را به خدا نزدیک کنند و شفیع اینها نزد خدا بشوند؛ لذا گفتند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾[2] این شفاعت را بالاستقلال ـ معاذالله ـ برای اینها قائل بودند اینها اصلاً لیاقت شفاعت ندارند «فضلاً» از استقلال.
«فتحصّل أن هاهنا أموراً»: اینها موحد کلّ بودند؛ یعنی خدا را به عنوان خالق کل قبول داشتند به عنوان «ربّ العالمین» قبول داشتند اما به عنوان أرباب متفرقه، آلهه متفرقه، إله زمین و إله انسان، مدبّر انسان و نافع انسان، اینها را نمیپذیرفتند و میگفتند این أرباب و آلهه و خدایان ما اگر معبود ما باشند ما را به آن «ربّ العالمین» نزدیک میکنند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾ که قرآن کریم توحید افعالی را ثابت کرد ربوبیت غیر خدا را باطل کرد الوهیت غیر خدا را باطل کرد آن را در بحثهای توحیدی است.
در جریان معاد رأساً منکر بودند حالا یا قائل به استحاله بودند یا قائل به استبعاد بودند یا در إبهام بودند یا در شک بودند به هر حال معاد را هرگز نمیپذیرفتند؛ لذا بسیاری از سور قرآنی در جریان معاد اصرار دارد که انسان هرگز تلف نخواهد شد جهان یاوه نیست باطل نیست انسان نمیپوسد، بلکه با مرگ از پوست به در میآید و مانند آن. این سوره بخشهای اخلاقی را هم در همین سور مکی به عهده دارد؛ اول این سوره با اخلاق شروع شد پایان آن هم با معاد ختم شد.
در جریان ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی﴾[3]مثلثی ترسیم شده است که یک ضلعش آن شخصی بود که أعمی بود پنج صفت داشت که هر کدام از آنها شایسته تکریم بودند یا شایسته ترحّم بودند إکرام، احترام یا ترحّم برای هر کدام از این خصوصیات پنجگانه ضلع اول. ضلع اول مربوط به آن سائل است که او أعمی بود او «یتزکّی» بود، او ﴿یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری﴾[4] بود، او ﴿جاءَکَ یَسْعی﴾[5] بود، او ﴿وَ هُوَ یَخْشی﴾[6] بود؛ اهل سعی بود اهل خشیت بود اهل تزکیه روح بود اهل تذکره نفس بود و نابینا؛ این ویژگی پنجگانه مربوط به ضلع اول بود.
ضلع دوم مربوط به آن مستغنی بود که حرف در او اثر نمیکرد که ﴿أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾ بود ﴿وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی﴾[7] بود حرف هم در او اثر نمیکرد این هم یک آدم مستغنی بود که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾.[8]
ضلع سوم که مربوط به حضرت بود ﴿فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی﴾[9]بود که بر اساس این خصوصیتها بود که هرگز این «أنت» به حضرت خطاب ندارد و آن ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی﴾ هم به حضرت خطاب ندارد و شواهد فراوان عقلی و نقلی هم بود که این عبوس و مانند آن مربوط به حضرت نیست طبق شواهد قرآنی و شواهد عقلی.
اما از اینکه سؤال شد که چرا سخن از دفاع از فقیر نبود فقط از نابینا سخن آمد و آن شخص مستغنی بود سرمایهدار بود در قبال آن سرمایهدار، فقیر را باید پروراند فقر را باید احترام کرد جواب آن این است که در این قسمت آن شخصی که أعمی بود و این فضایل را داشت؛ أعمی بودن خصوصیتی است که جنبه بینالمللی و جهانی دارد هر انسان نابینایی چه غنی باشد چه فقیر باید به او کمک کرد. اما جریان غنا در برابر مال، آن را در سوره مبارکه «قلم» مشخص کرد کاملاً بحث سرمایه و سرمایهداری را محکوم کرد فرمود: ﴿وَدُّوا﴾ همین سرمایهدارها ﴿لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ ٭ وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ ٭ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ ٭ مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ ٭ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ ٭ أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ﴾[10] چون سرمایهدار است خودسر است این همه آیات در مذمّت او و نکوهش اوست که اینها میخواهند با روغنمالی، مسئله نظام و حکومت را حل کنی. «دُهن» و «وهن»، هر دو مذموم است؛ «دُهن» یعنی روغن، «مُدهِن»؛ یعنی روغنمال؛ یعنی کار را با روغنمالی و با بیاساسی و بیریشهگی میخواهید حل کنید، «وهن» هم به معنی سستی است.
یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»؛[11] نه ما روغنمال هستیم نه سستکار. نه با روغنمالی کار را حل میکنیم شُل و رها و اینها، نه با وهن و سستی؛ «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»؛ ما اهل روغنمالی نیستیم ما اهل سستی نیستیم. این بیان نورانی حضرت امیر را از این گونه آیات گرفتند که ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾؛ اینها میخواهند تو روغنمالی کنی با مسامحه و شُل و وِلکاری حل کنی این طور نیست؛ باید طوری باشد که غنی و قوی باشی. حتی در سوره مبارکه «توبه» که در مدینه نازل شد فرمود گرچه شما به کسی حمله نمیکنی، اما آن قدر ستبر و قوی و غنی باشید که هیچ بیگانه در شما طمع نکند ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾[12] این ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾ امر غایب است؛ کفّار امر حاضر را گوش نمیدهند چه رسد به امر غایب. ضمیر به کفار برمیگردد؛ یعنی کفار حتماً باید از شما بترسند. این اسلامهراسی دو معنا دارد یک معنای بسیار بدی است که هرگز اسلام این امر را ندارد نظام این را ندارد مردم این را ندارند مسلمانها این را ندارند، اینکه بخواهند به این حمله کنند به آن حمله کنند این نبود.
بارها به عرض شما رسید که ما شعرهایی آیینی اشک و گریه برای شهدا داریم، اما یک فردوسی نداریم که عظمت این شهدا را، عظمت این مبارزه، عظمت این پیروزی را بازگو کند، جای فردوسی خالی است؛ او فیلسوف بود حکیم بود فقیه بود نامآور بود جنگآور بود. بسیاری از این خصوصیتهایی که بعد از جریان عملیات مرصاد، آن بزرگی که شما ایرانیها و مسلمانها و حوزویها و دانشگاهی کردید این یک فردوسی میخواهد که آن عظمت را روشن کند، نگاه کنید! نمیخواهیم از خودمان تعریف کنیم ولی ما ما ایرانیهای مسلمان، خیلی بزرگ هستیم! الآن روی کره زمین مثل ما کسی نیست چرا؟ برای اینکه ما در کشور خودمان بودیم کاری به کسی نداشتیم و این صدّام به ما حمله کرد همه هم گفتند برای چه چیزی حمله کردی؟ او را وادار کردند که به ما حمله کرد. ده سال ما در این کشور کشته و شهید دادیم دو سال جنگ داخلی بود که فقط خورد بود نه زد و خورد. آن ده سالی که منافقین این را ترور بکنند و آن را ترور بکنند، آن بیش از هفتاد نفر را، آن دفتر رئیس جمهوری را، شهید باهنر را، شهید رجایی را، شهید قدّوسی را کوچه و پسکوچه این همه شهید که بر ایران تحمیل کردند دو سال بود بعد جنگ هشتساله شروع شد. ما جنگمان در حقیقت ده سال بود نه هشت سال آن دو سال فقط خورد بود نه زد و خورد فلان جا شهید بدهیم فلان جا شهید بدهیم فلان جا شهید بدهیم این هشت سال زد و خورد بود بعد آنها دیدند که پیش نمیبرند اصرار کردند، مسئولین این اطراف ایران را وادار کردند بیایند حضور امام که قطعنامه را قبول بکنند امام قبول نکرد به هر حال تا مصلحت ایجاب کرد که امام قطعنامه را قبول کرد. حالا که قطعنامه را قبول کردند نگاه کنید عظمت ایران را! نگاه کنید بدرفتاری دشمن را! امام که قطعنامه را قبول کرد همه عزیزان ما سپاهی ما ارتشی ما بسیجی ما همه از جبههها به خانههایشان آمدند جبهه خالی شد خالی! همین صدّام که اصرار میکرد شما قطعنامه را قبول کنید وقتی جبهه خالی شد همه عزیزان آمدند در خانههایشان این منافقین که در چنگ او بودند اینها را وادار کرد عملیات مرصاد را انجام بدهند؛ حالا همه جبههها خالی است آنها هم با همه توانی که داشتند حمله کردند یک بخشی از ایران را هم دوباره گرفتند در عملیات مرصاد کاملاً باید یادتان باشد، استاندار جنوب میگفت که آقایان! اگر عصر امروز نیاید فردا صبح دیر است؛ تازه این عزیزان خسته بودند به خانههایشان آمدند این یعنی چه؟ بدترین بیعهدی را اینها کردند در عملیات مرصاد اگر یادتان باشد این کار را کردند عده زیادی را هم شهید کردند بخشی از خاک ایران را هم گرفتند خدا غریق رحمت کند مرحوم شهید صیاد شیرازی(رضوان الله علیه) را و سایر عزیزان ما را که اینها زود رفتند جبهه و اینها را سرجایشان نشاندند شد؟
اینکه عرض میکنم مثل شما الآن روی کره زمین کسی نیست حالا گوش بدهید! عملیات مرصاد با فداکاری تمام شد. صدّام را خدا گرفت چون قدرت دستش بود به کویت حمله کرد به عنوان اینکه کویت یک جای زرخیزی است، نفت فراوانی دارد کشور کوچکی هم هست گفت اینجا یکی از استانهای عراق است. حمله کرد به کویت و کویت را گرفت آنچه هم که مقدورش بود غارت کرد. من عکس امیر کویت را در روزنامهها دیدم که دستش از عبای مطلّا درآمده، نزد همین غربیها دستمال درآورده گریه کرده و از آنها کمک خواست که بیایید من سرمایه نفتی دارم بیایید مرا نجات بدهید. آنها هم به طمع نفت کردند و به هر حال به حمایت کویت آمدند و صدّام را سرجایش بنشانند و از کویت بیرون کنند، تا اینجا شد؟ همه کسانی که اتّحادیه تشکیل دادند، هم به بیت امام گفتند هم به مسئولین گفتند، هم به غالب ایرانیها گفتند که شما هم چهار تیر در شرق عراق بزنید که ما با سرمایه کمتر صدّام را خاموش کنیم؛ ما گفتیم این کار را نمیکنیم شما جنگ دارید به طمع نفت آمدید، ما قطعنامه را قبول کردیم ما پای امضای خودمان ایستادهایم. این جا فردوسی میخواهد اینجا چون جای گریه نیست، اینجا مردانگی است. یک تیر از ایران خارج نشد؛ نه مردم این کار را کردند نه مسئولین این کار را کردند؛ گفتند صدام یک آدم بدی است اهل جهنم است و آخرت در دنیا هم بسیار کار بدی کرد بله، خونخوار است خونریز است هتّاک و اینها است؛ اما حالا که قطعنامه را قبول کردیم ما حالا چرا برای حمایت شما تیراندازی کنیم؟ اگر از این طرف چهار تیر میانداختند یک گوشهای از عراق را هم میگرفتند حق مسلّم بود. مگر قطعنامه این نبود که تمام خسارتهای جنگ را عراق بپردازد؟ قطعنامه این بود و صدّام باید بپردازد این کار را نکرد این را چه کسی تربیت کرد؟ این را همین قرآن تربیت کرد قرآن فرمود شما اسلامهراسی به این معنا نداشته باشید که کسی از شما بترسد فلان جا حمله کنید یا حمله نکنید، این یک امر مذمومی است؛ اما یک اسلامهراسی مقدس خوب الهی است و آن این است که به قدری نیرومند و قوی باشی که هیچ کس طمع نکند به شما بیادبی کند ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾؛ این ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾ امر غائب است، یعنی آنها حتماً باید بترسند آنها که به خدا و قیامت معتقد نیستند آنها امر حاضر را گوش نمیدهند نه امر حاضر را. این امر غائب است نسبت به آنها درونش امر حاضر است نسبت به ما یعنی به قدری غیرتمند و مبارز و موشکی و پهبادی باشید که بیگانه طمع نکند همین! الآن هم به لطف الهی ایران به همین سمت دارد میرود فرمود حتماً دشمن باید از شما بترسد. الآن هیچ عاقل با چهار تا بیل و کلنگ به جنگ قله دماوند نمیرود، قله دماوند ایستاده است مرتّب دارد خیر میرساند؛ اما هیچ عاقلی طمع نمیکند با چهار تا بیل و کلنگ برود دماوند و قله دماوند را فتح کند، فرمود شما این رور باشید قله دماوند باشید ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾ یعنی آن قدر قوی باشید که غلظت شما ستبری شما عظمت شما را دیگران بیابند؛ معنای آن این است که از نظر نظامی خیلی قوی باشید از نظر فرهنگی خیلی غنی باشید از نظر اقتصاد خیلی قوی باشید که بیگانه به شما طمع نکند بله نه زمینه آشوب را فراهم کند، نه فقری بر شما تحمیل کند، نه تحریمی را بر شما تحمیل کند این طور باشید؛ این دستور قرآن است ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾ امر غایب است مفید وجوب است. آنها نه امر حاضر را گوش میدهند نه امر غایب را، در حقیقت خطاب به ماست که ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[13] باشید مستقیم باشید ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾[14] باشید و مانند آن.
اینها را ذات اقدس الهی در مکه و مدینه به پیروان قرآن و عترت تفهیم کرد. اما در مکه فرمود آنها که وضع مالیشان خوب بود ﴿أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ﴾ اینها فکر میکردند که با دُهن و تدهین و اینها حل میشود نخیر! با ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾ حل میشود با ستبری حل میشود با روغنمالی و با مسامحهکاری و با ندانمکاری و با سستی و با فساد و اینها نمیشود کشور را اداره کرد. اینکه عرض کردم در این هفت میلیارد یا هشت میلیارد نمیبینید، در کدام قسمت از کره زمین این گونه از گذشت را شما دیدید؟ نیست، اینها را قرآن تربیت کرد، این روحیه باعظمت را قرآن فرموده. اما فرموده اهل دُهن و وهن نباشید با روغنمالی نمیشود کشور را اداره کرد اینها هم درباره سرمایهدار بود که پشتسر هم گفت، او این امور را میخواهد، چون وضع مالی او خوب است.
در سوره مبارکه «توبه» که آن البته در مدینه نازل شد فرمود اینها که وضع مالیشان خوب است حواسشان جمع باشد، اگر از راه حلال جمع کردند که خدا امضا میکند اما اگر از راه حرام جمع کردند همان طوری که ما از جنگل هیزم نمیآوریم، خود این شخص هیزم جهنم است ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[15] ما از جای دیگر فلز نمیآوریم داغ بکنیم همین سکهها را داغ میکنیم میمالیم. ببینید در سوره مبارکه «توبه» فرمود کثیری از احبار و رهبان اموال مردم را میخورند و در راه خدا ﴿وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا﴾[16] همین سکههای حرام را که اختلاس کردند یا نجومی گرفتند، همین سکهها را داغ میکنیم به پیشانو به پهلو یا پشت اینها این سکههای داغ را میچسبانیم اینها را نقرهداغ میکنیم طلاداغ میکنیم و همین اسکناسها میشود کاغذ نسوز. یک وقت است انسان از جای دیگر آهن میآورد داغ میکند این خیلی دردناک نیست؛ یک وقت همین سکههای اختلاسی را میگوید ما داغ میکنیم. این ﴿یَوْمَ یُحْمَی﴾ ضمیر به چه برمیگردد؟ یعنی ما از جای دیگر سکه میآوریم؟ درهم و دینار میآوریم؟ یا همینها را میآوریم؟ آیه قبلش را ملاحظه بفرمایید فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ یَکْنزِونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ﴾ طلا و نقره ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ یَوْمَ یُحْمَی﴾، این ﴿یُحْمَی﴾ به چه چیزی برمیگردد؟ به همین ذهب و فضه برمیگردد، ما از جای دیگر سکه نمیآوریم آهن نمیآوریم همین نقره و همین طلای اختلاسی و نجومی را داغ میکنیم به پیشانی اینها میمالیم تا غم و اندوهشان بیشتر بشود ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی﴾ یعنی داغ میکنیم. این بیانات نورانی حضرت امیر است در نهج البلاغه که اگر حرف اثر نکرد «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکَی»[17] این «کَی» اجوف واوی است، «کَوی یکوی»؛ یعنی داغ کردن؛ این «واو» تبدیل به «یاء» میشود، میشود «کیّ». اینکه حافظ میگوید: «علاجِ کیّ کنمت کآخر الدواء الکیّ»،[18] نه «علاج، کِی کنم»! این مشدّد است، یعنی به هر حال داغ میکنم «علاجِ کیّ کنم» چرا؟ چون «کآخر الدواء الکی»؛ این «آخر الدواء الکیّ» عبارت نهج البلاغه است آخرین راه داغ کردن است.
اینجا هم فرمود ﴿فَتُکْوَی﴾ اجوف واوی است؛ ﴿فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُم﴾؛ حالا این ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی﴾ باید ببیند که چرا این سه قسمت را گفت؟ اول پیشانو بعد پهلو بعد پشت! برای اینکه آدم یک فقیری و یک آبرومندی را که اول میبیند، اول عبوس میکند این کیست که آمده؟ بعد کمکم نیمرخ صورت را از او برمیگرداند بعد پشت میکند و به او بیاعتنایی میکند؛ سه تا کار میکند. این آیه میگوید ما همین سه جا را داغ میکنیم اول که چهرهاش را نسبت به این آبرومند عبوس کرد این را داغ میکنند؛ اینکه نیمرخ برگشت پهلویش را داغ میکنیم، وقتی به این آبرومند پشت کرد پشتش را داغ میکنیم، به آن طرف کاری نداریم، این طرف را کار داریم؛ قرآن به چه نحوی بگوید؟ اینکه میبینید اباذر(رضوان الله علیه) شمشیر به دوش گرفته در همان شام، گفت «یا مرگ یا «واو»»، ترجمه فارسی همان شعار رسمی اباذر است دیدند اباذر شمشیر گرفته در بازار دارد راه میرود این شعار را میدهد: «لا اضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها»؛[19] من شمشیر کشیدم مگر اینکه «واو» سرجایش باشد. اینها نمیدانستند که او چه میگوید خوب گوش دادند، گفتند خلاصه حرف او این است «یا مرگ یا واو»! گفتند کدام مرگ کدام «واو»؟ گفت اینها یعنی معاویه در همین شام، در جلسات قرائت قرآنشان تصمیم گرفتند کمکم این واو را بردارند این واو ﴿وَ الَّذِینَ﴾ را چرا؟ برای اینکه اگر این واو ﴿وَ الَّذِینَ﴾ برداشته بشود معنایش این است که احبار و رهبان نمیتوانند اکتناس کنند، اما غیر آنها میتوانند، کار معاویه این بود غرضش این بود که این آیه درباره احبار و رهبان است نه درباره ما مسلمانها. اصل آیه این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کَثیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ﴾ اگر این «واو» ﴿وَ الَّذِینَ﴾ را بردارند این ﴿الَّذِینَ﴾ بیان همان احبار و رهبان میشود ﴿الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ﴾ اصرار آنها این بود که این واو را بردارند تا ﴿الَّذینَ یَکْنِزُونَ﴾ برای احبار و رهبان باشد یعنی آنها اگر اکتناز بکنند بد است کاری با مسلمانها ندارد. اباذر فهمید در جلسه قرائت قرآن امویها که کارشان همین قرآن به نیزهکردن است و تصمیم گرفتند این «واو» را بردارند آن شعار را در بازار دارد که «لا اضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها»؛ تا زندهام نمیگذارم شما دست به این واو بزنید اینکه میگویند یک واو کم و زیاد ندارد همین است.
بنابراین درباره اغنیا این طور به سرعت جلو آمد اما آنجا که از أعمی خبر داد برای همین مورد نزول بودن او و خصیصهای بود که در زمینه نزول همان آیه مطرح بود.
پرسش: ...
پاسخ: چون رسول الله یکی است اصلاً صحبت اضلاع نیست، ما میخواهیم بگوییم طبق این تثلیث، آن ضلع سوم هرگز رسول الله نمیتواند باشد.
پرسش: ...
پاسخ: همان شخصی که تولّی کرد یا آن سرمایهداری که این فقیر را و آبرومند را دید
پرسش: ﴿عَبَسَ﴾ و ﴿تَوَلَّی﴾ هر دو یکی هستند؟
پاسخ: نخیر «استغنی» برای آن شخص است، آن شخص استغنا دارد و ﴿وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی﴾ دارد، این ﴿عَبَسَ﴾ یک، ﴿تَوَلَّی﴾ دو، همین ﴿اسْتَغْنی﴾ بله، ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی﴾ برای آن شخصی است که این کارها را کرده یعنی مستغنی است و متکبّر است و مانند آن است حالا یا عین آن شخص است یا شخص دیگر ولی یقیناً به پیغمبر برنمیگردد برای اینکه در سوره مبارکه «قلم» که قبلاً آمد آن ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾[20] به حضرت گفته شد.
پرسش: ...
پاسخ: نه گاهی مثلاً از افراد خیلی مهم است به آنها میگویند؛ اما یک آدم بیگانهای باشد، حالا قرآن داعی ندارد که بگوید. حالا آن مروان بود یا آن عثمان بود چون بعضی از این نقلها دارد که عثمان بود بعضی از نقلها دارد که دیگری بود به هر حال یک آدم بدی بود.
درباره بخشهای وسط آن، آیات کشاورزی را ذکر کرد که مشابه آن در سوره مبارکه «رعد» گذشت. در سوره «رعد» آیه سه به بعد این است که ﴿وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الأرْضَ وَ جَعَلَ فِیهَا رَوَاسِی وَ أَنْهَاراً وَ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾؛[21] بعد فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾.[22] در سوره مبارکه «قیامت» بخش پایانیاش فرمود این یک قطره آب بود که ما یک جایش را چشم یک جایش را گوش، یک جایش مغز، یک جایش قلب، یک جایش دست قرار دادیم. در اینجا میفرماید یک تکه خاک است یا یک هکتار خاک است؛ خاکش یکی، آبش یکی، هوایش یکی، باغبانش یکی، تمام تشکیلاتش یکی است؛ اما ما انواع میوهها را انواع رنگها را انواع برگها را انواع طعمها را همه اینها را از همین مشترکات درآوردیم و فرمود: ﴿وَ فِی الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ این زمینها در کنار هماند خاکش که یکی است کودش که یکی است آفتابش که یکی است بارانش که یکی است باغبانش که یکی است؛ یکی میوه خیلی ترش در میآید یکی میوه خیلی شیرین در میآید برگها اصلاً شبیه هم نیستند میوهها شبیه هم نیستند ﴿وَ فِی الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ اینها با اینکه در کنار هماند آب هم یکی است هوا هم یکی است؛ اما ﴿جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ﴾ انگورهای گوناگون، کشاورزیهای گوناگون، خرماهای گوناگون، بعضی دو شاخهاند و دو میوهاند بعضی تکمیوهای هستند ﴿یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ﴾ آبشان هم یکی است؛ اما ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ﴾ مثل اینکه یک قطره آب را ما یک جا چشم کردیم، یک جا گوش کردیم یک جا دست کردیم یک جا دل کردیم، یک جا روده کردیم یک جا معده کردیم.
این دعای نورانی سه جمله است، دو جملهاش که معروف است «یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفَاءٌ» اما این جمله سوم خیلی علمی و شیرین است «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاءِ»[23] خدایا تو مثل طبیب نیستی که فقط تابع باشی که کدام دارو برای کدام درد خوب است، چیزی را که تو بخواهی دارو میشود، هر چه را تو بخواهی. حدّی ندارد، تو خواستی با یک دم، بیماری شفا پیدا کند میتوانی، با یک آب میتوانی، با یک قرائت میتوانی، با یک حبّه قند میتوانی، با یک میوه میتوانی، با یک دارو هم میتوانی؛ «حکم آنچه تو اندیشی لطف آنچه تو فرمایی»[24] «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاءِ» بله اگر کسی طبیب باشد باید بگوید مثلاً برای درمان فلان بیماری فلان قرص خوب است اما
طبیب اگر دوا دهد در آن دوا شفا بُوَد ٭٭٭ حبیب اگر جفا کند در آن جفا وفا بُوَد
هر چه او داد شفاست هر چه او داد! چقدر این جمله شیرین است خدا میداند!
غرض این است که این بخشها را فرمود در بخش پایانی هم مسئله معاد را ذکر کرد که فرمود شما که درباره معاد مشکل جدّی دارید بدانید آن کسی که قدرت اساسی دارد و اینها را خلق کرد دوباره خلق میکند وقتی آن صیهه جهانپیما کل جهان را زیرورو کرد هر کسی از بستگانش فرار میکند این از آن برادر فرار میکند آن برادر هم از این فرار میکند پدر از فرزند فرار میکند فرزند از پدر فرار میکند هر کسی گرفتار کار خودش است برهان اینکه ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ﴾ هر کسی از کسی فرار میکند این است که ﴿لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله اینجا هم چون این کسی که به علاقه «ما کان» است یعنی کسی که در دنیا برادر بود آنجا خبری نیست این هم مؤید همان است این چون همهشان از خاک برمیخیزند این طور نیست که یکی از دیگری متولد شده باشد، منتها آنها که در دنیا باهم بودند یک علقهای است، اگر مردان الهی باشند فرمود برای اینکه یک لذّت بیشتری ببرند ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَیْءٍ﴾[25] ما اینها را جمع خانوادگی میکنیم در بهشت هم یکجا هستند لذتی فوق لذت است اینها که «کانوا فی الدنیا آبائاً و ابنائاً و بنات» وگرنه در آخرت همه از خاک برمیخیزند این طور نیست که کسی پدر کسی باشد. ولی آنها که مؤمناند برای اینکه لذت بیشتری ببرند ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَیْءٍ﴾؛ ﴿مَا أَلَتْنَاهُمْ﴾ یعنی ما کم نمیآوریم چیزی از اعمال اینها کم نمیآوریم پاداش اینها سرجایش محفوظ است یک چیز زائدی به اینها میدهیم که دور هم بهتر لذت میبرند همین! اینکه فرمود به لحاظ «ماکان» است.
در برابر اینها، ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ﴾ خیلی شاداب و سفید و خوشحالاند چهرهها را تقسیم میکند که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ﴾؛[26] ﴿وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ﴾ اینجا فرمود بعضیها عقیدهشان خوب عملشان صالح، بعضی عقیدهشان بد و کافر هستند عملشان بد است. پس «هاهنا امور أربعة»: کافر عقیدهاش بد مؤمن عقیدهاش خوب عملش خوب آنکه مؤمن است عقیدهاش خوب است سفیدرو در قیامت میآید، یک؛ نه تنها سفیدروی و چهره زیبا دارد با نشاط و بشّاش هم هست، دو؛ اینها که حالا زیبا هستند مثل یوسف همیشه که خوشحال نیستند یک وقت نگراناند. فرمود اگر جمالشان جمال یوسفی است لبخند هم دارند خوشحال هم هستند؛ هم ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ﴾ هم ﴿ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ اگر یوسف در حال خنده و نشاط باشد با یوسف عادی فرق میکند. فرمود اینها چهرهشان زیباست خیلی زیبا هستند خندان هم هستند خوشحال هم هستند؛ در قبال کفار چهرهشان زشت است عبوس کرده و دردناک و گریان هم هستند، حالا گریه در آن نیست چرا؟ آن که عقیدهاش سالم است میشود یوسف آن که عملش سالم است میشود یوسف خندان؛ آن که عقیدهاش ناسالم و باطل است میشود سیاهروی؛ آن که عملش طالح است غباری روی این صورت سیاه نشسته؛ فرمود: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾؛ پس آنها که عقیده سالم دارند ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ﴾ دارند آن عقیدههای سالم که دارای عمل صالحاند ﴿ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾؛ این دو فضیلت مربوط به مؤمن با عمل صالح. دو رذیلت و زشتی مربوط به کافر بدعمل است ﴿وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ﴾ غبارگرفته است یک، حالا خود وجه چیست؟ ﴿تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ به زودی معلوم میشو که این سیاهصورت است؛ حالا غبار که آمده مبادا خیال بکنید این صورتش سفید است و حالا غبار آمد، نخیر! این «ترهقُ» یعنی قریب است وقتی گفتند این شخص مُراهق است، یعنی نزدیک به بلوغ است، مراهق بودن، رهیق بودن به همین معناست. «ترهقُ»؛ یعنی «تقرب»؛ بلافاصله این صورت سیاه میشود؛ صورت سیاه آن هم غبارآلود. آنها صورت مؤمنین سفید و خندان. آن صورت سفید خندان، یوسفجمال خندان مؤمنیناند این سیاهچالههایی که غبار روی آن است کفار هستند چرا؟ چرا این دو رذیلت است؟ برای دو رذیلت خودشان ﴿أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ﴾، یک؛ ﴿الْفَجَرَةُ﴾، دو؛ چون کافرند سیاهصورتاند چون فاجرند غبارگرفتهاند. آنها چون مؤمناند سفیدصورتاند چون با عمل صالحاند شاداب و خنداناند که ـ إنشاءالله ـ نصیب همه شما، همه ملت اسلامی همه شهدای ما و همه صالحین ما بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره لقمان، آیه2؛ سوره زمر، آیه38.
[2]. سوره زمر، آیه3.
[3]. سوره عبس، آیه1.
[4] . سوره عبس، آیه4.
[5] . سوره عبس، آیه8.
[6] . سوره عبس، آیه9.
[7] . سوره عبس، آیه7.
[8] . سوره علق، آیات6 و 7.
[9] . سوره عبس، آیه6.
[10] . سوره قلم، آیات9 ـ 14.
[11] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه24؛ «وَ لَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان».
[12] . سوره توبه، آیه123.
[13]. سوره انفال, آیه60.
[14]. سوره نساء، آیه71.
[15]. سوره جن، آیه15.
[16]. سوره توبه، آیات34 و 35.
[17]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه168.
[18]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل430.
[19]. الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج3، ص232.
[20]. سوره قلم، آیه4.
[21]. سوره رعد، آیه3.
[22]. سوره رعد، آیه4.
[23]. الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص163.
[24]. دیوان حافظ، غزل شماره 493؛ «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی ».
[25]. سوره طور، آیه21.
[26]. سوره قیامت، آیات22 و 23.