أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمی (2) وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی (3) أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری (4) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنی (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی (6) وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعی (8) وَ هُوَ یَخْشی (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی (10) کَلاَّ إِنَّها تَذْکِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (12) فی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَیْدی سَفَرَةٍ (15) کِرامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ (17) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) کَلاَّ لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (23) فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28) وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْباً (30) وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (32)﴾.
سرّ تکرار این آیات اولی برای این است که بعضی از دوستان پیشنهاد دادند که بار دیگر روشن بشود. مشکل ما این است که حوزه علمیه ما در عین حال که نور است از بحثهای کلامی محروم است. مرحوم مفید متکلم توانمندی بود و شاگرد توانمندی مثل سید مرتضیٰ تربیت کرد، او هم شاگرد توانمندی مثل شیخ طوسی تربیت کرد؛ این سه بزرگوار بحثهای کلامی مبسوطی دارند. اگر کلام رواج میداشت آن تنزیه الأنبیاء مرحوم سید مرتضی که رابط بین آن استاد و این شاگرد بود؛ یعنی رابط بود بین آنچه را که از استادش مفید یاد گرفت و آنچه به شاگردش شیخ طوسی یاد داد او یک حدّ وسطی بود آنچه که از استادش شیخ مفید یاد گرفت و آنچه به شاگردش شیخ طوسی یاد داد در تنزیه الأنبیاء به خوبی روشن کرد که ممکن نیست این ضمیر به پیغمبر برگردد ممکن نیست کسی که دارای خُلق عظیم است این چند رذیلت را مرتکب شده باشد. مرحوم سید مرتضیٰ بحث تفسیری و کتاب تفسیری به آن صورت ننوشت، آنچه که در کتاب تفسیری منسوب به ایشان است همان عبارتهای تنزیه الأنبیاء است. در تنزیه الأنبیاء اینها ثابت کردند که ذات مقدس حضرت از هر نقص و عیبی به تعلیم الهی و تطهیر الهی پاک منزه است، با چه اصراری سید مرتضیٰ در تنزیه الأنبیاء قداست پیامبر را در اینکه ممکن نیست او عبوس کرده باشد او روبرگردانده باشد ثابت کرد.[1] همان مطالب عالیه سید مرتضیٰ را که از استادش مفید یاد گرفت و به شیخ طوسی یاد داد مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان که در روزهای قبل نقل شد بیان کرد، شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم مثل استادش و استادِ استادش، گرچه خودش مستقیماً هم از مرحوم شیخ مفید بهره برد(رضوان الله علیهم) به جِدّ از طهارت وجود مبارک پیغمبر حمایت کرد و این ضمیرها را هرگز به پیغمبر ارجاع نداد.[2]
مطلب دیگر نقشه هندسی یعنی هندسی! هندسیشدهای که آن روز عرض کردیم یک چند ضلع دارد که همهاش رذیلت است، این چند ضلع دیگری که فضیلت است این نقشهای که آن روز کشیده شده، بخش وسیعی از فضایل(پنج شش فضیلت) درباره آن اعمایی است که آمده؛ چند رذیلت است برای کسی که رو برگرداند و چند رذیلت است برای کسی که روبرگرداند. برای اینکه با این مستکبر هماهنگ بشود و او را بپذیرد و وقت را برای او صرف کند ذکر شده؛ رذایل روبرگرداندن، رذایل آن سرمایهدار مُسرف مطرَفِ طاغیِ مستغنی اینها را که جمع بکنیم یقین پیدا میشود که این ضمیرها به وجود مبارک پیغمبر برنمیگردد. این مهندسی یعنی این نقشه را آن نوار را پیاده کنیم، چند ضلع مشخص شد، پنج شش ضلع فضیلت است؛ یعنی اعمی بودن او، ﴿لَعَلَّهُ یَزَّکَّی﴾ بودن او، ﴿یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری﴾ بودن او، ﴿جاءَکَ یَسْعی﴾ بودن او، ﴿وَ هُوَ یَخْشی﴾ بودن او، این نقشه چند ضلعی که پنج فضیلت دارد برای اوست. آن عبوس کردن او، آن تولی کردن او، این ﴿عَنْهُ تَلَهَّی﴾ کردن او، رذایل است در یک ضلع. آن شخص مستکبر مستغنی هم که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾[3] او هست، ﴿وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی﴾ هم هست؛ آن وقت در کنارش بگوییم ﴿فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی﴾. این است که سید مرتضی حوزه علمی یعنی حوزه علمی، نه مثل قم که از کلام و فلسفه خارج است، حوزه علمیه بغداد، حوزه علمیه نجف که زیر تربیت سید مرتضی بود، او فقه میگفت در کنار کلام، اصول میگفت در کنار کلام، اصل کلام که پیغمبر کیست؟ نبوت یعنی چه؟ ربط پیغمبر با خدا چیست؟ ربط پیغمبر با مردم چیست؟ اینها درسهای روزانه نجف بود، اینکه شما میبینید. بارها به عرض دوستان رسید اگر ـ معاذ الله ـ خروجی نجف را از ما بگیرند تمام حوزههای علمیه شیعه سراسر جهان میخوابد اگر ـ خدای ناکرده ـ بگیرند. برای اینکه کتب اربعه است مال نجف است، گرچه بخشی از آنها در بغداد تنظیم شد؛ ولی به هر حال شیخ طوسی بود که دو کتاب از کتب اربعه را نوشته، در حوزه نجف است، شاگرد نجف است، استاد نجف است، گرچه در بغداد فیضی برد، و کلینی است به هر حال محصول نجف است، گرچه از ایران برخاست، صدوق ابن بابویه است محصول نجف است، گرچه از قم برخاست، این کتب اربعه. بعد کتابهای فقهی دقیق عمیق علمی که مبنای ماست، مبسوط است مال اوست، نهایه است مال اوست، خِلاف است مال اوست، اینها از شیخ طوسی است. بعد از او شرایع محقق حلّی است که از نجف است بعد از مرحوم محقق صاحب شرایع کسی جرأت نکرد کتاب فقهی بنویسد. غالب فقهای بزرگ که حشرشان با انبیا باشد! سعی کردند که یا شرایع را شرح کنند یا حاشیه بزنند شرایع را یا منابع و مواد شرایع را ذکر بکنند. اگر مدارک است بخش وسیعی از شرایع است، اگر مسالک است بخش وسیعی از شرایع است. المدارک به علاوه مسالک، المسالک به علاوه مدارک، دو تایی جمع کامل شرح شرایع میشوند. بعد علامه حلّی پیدا شد که شاگرد همین محقق است و کتابهای او هم همینطور است، او یک قواعدی نوشته که یک شرح ندارد؛ بخش عبادات آن را فرزند بزرگوارش فخر المحققین شرح کرد، بخش معاملاتش را محقق ثانی صاحب جامع المقاصد شرح کرد که مرحوم شیخ انصاری در مکاسب مکرّر از جامع المقاصد یاد میکند برای اینکه جامع المقاصد شرح مبسوط قواعد است در بخش معاملات، اگر جامع المقاصد به علاوه آن کاری که ایضاح القواعد پسر علامه، ایضاح القواعد به علاوه جامع المقاصد این دو تایی شرح کامل القواعد است، اینها محصول نجف است. بیایید تا کاشف الغطاء برسید(رضوان الله علیهم اجمعین) بعد به شیخ انصاری برسید بعد به آخوند صاحب کفایه(رضوان الله علیهم) برسید همه اینها خروجی نجف هستند. این خروجی نجف آیا برای این است که به برکت حضرت امیر است؟ آن «مما لا ریب فیه» است؛ ولی مدینه شش معصوم بالاتر از همه وجود پیغمبر در مدینه است چنین خروجی ندارد. عُرضه یعنی عُرضه! وقتی سید مرتضیٰ بیاید نجف خروجی آن این است، وقتی کعب و دیگری را مدیر و مدبّر حوزه علمیه مدینه میکنند خروجی ندارد. برکت در مدینه است، شش معصوم مخصوصاً پیغمبر آنجا آرمیدهاند، چرا خروجی نجف را ندارد؟ سید مرتضیٰ آمد مدیر و مدبّر بود، عاقل بود، حکیم بود، فهیم بود. خدا غریق رحمت کند مرحوم صاحب عمدة التفاسیر و جامع التفاسیر مرحوم بحر العلوم را! او کتابی دارد چهار جلدی به عنوان رجال تفسیری، منتها بحثهای رجالی او نظیر رجال نجاشی و اینها نیست بخش قابل توجهی شرح حال علما و حوزههای علمیه و مراجع است. این بزرگوار یعنی بحر العلوم در آن رجال تفسیریه خود، شرح حال مرحوم سید مرتضیٰ را که ذکر میکند. اولاً میگوید وقتی خواجه طوسی ـ خواجه نصیر ـ (رضوان الله علیه) نام سید مرتضی را در درس میبرد، میگفت «قال السید المترضی صلوات الله علیه». شاگردان تعجب میکردند که شما چه طور بر سید مرتضیٰ صلوات میفرستید؟ گفت آیه سوره مبارکه «احزاب» را برای آنها میخواند که صلوات دو قسم است: یک قسمت را ذات أقدس الهی و ملائکه بر پیغمبر میفرستند که میگویند: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ﴾،[4] در همان سوره مبارکه «احزاب» خدا بر مؤمنین پاک صلوات میفرستد: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾ فرمود خدا و پیغمبر بر مؤمنین صلوات میفرستند. حالا ما آنجا نمیرسیم حرفی دیگر است.[5] اگر کسی سید مرتضیٰ شد، اگر یک سخنرانی مثل شیخ طوسی شد بله، میگوید «قال السید المرتضی صلوات الله علیه»، چون دارد به آیه سوره «احزاب» عمل میکند. چون سوره «احزاب» گفته بود که ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾[6] این را کجا گفته؟ در همان سورهای که گفته ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾. منتها درجاتش، مراتبش، البته یقیناً فرق میکند، ولی میشود انسان به جایی برسد در پیروی از اهل بیت که خدا بر او صلوات بفرستد. همین بحر العلوم میگوید وقتی سید مرتضیٰ زمامداری حوزه نجف را بر عهده گرفت، چون وضع مالی او خوب بود، نوه آن داعی کبیر بود که چندین سال در شمال حکومت میکردند، نوه دختری آن بزرگوار بود که قبر آن بزرگوار داعی کبیر در آمل است، اینها حمایت از زیدیه میکردند که البته بعد از اینکه تشیع رسمی شد و علویون آمدند کل ایران را گرفتند اینها هم کمکم مستهلک شدند.
این سید مرتضی وقتی وارد نجف شد مقداری مال اعم از زمین و مانند آن داشتند این را وقف کردند، وقف را احیا کردند نه موقوفات را، یعنی به جامعه فهماندند که چگونه وقف بکنند، وقف کردند که فلان مقدار زمین از روستایشان را طلبهها قلم بخرند، کاغذ بخرند، کتاب بخرند، لوازم التحریر بخرند، وسایل علمیشان را تهیه کنند، وقف نکردند که آنجا آش بدهید یا شیر بدهید، این را همه میدهند. این را در پرانتز نگاه کنید! (مرحوم محقق در شرایع وقتی که بحث خمس را ذکر میکند اصلاً نام اینکه حوزهها از وجوهات تأمین بشود ندارد، حوزههای عظیم آن روز با چه چیزی تأمین میشد؟ با همین موقوفات که پیش این و آن دراز نشود. یک قول به عنوان اینکه وجوه را بدهند به حوزه و این و آن بدهند ندارد ایشان، قول به دفن است، قول به تحلیل هست، قول به فلان هست، پنج شش قول نقل میکند. اصلاً حوزهها با وقف اداره میشد)، حالا این پرانتز بسته.
غرض این است که سید مرتضیٰ درس را شروع کرد، در درس دید که بعضیها میآیند «قربة الی الله» درس میخوانند میروند آن هم کار خوبی است؛ اما بعضیها پیگیر هستند سؤال خوب؛ بهترین نعمت برای درس اشکال عمیق علمی است، بعد از اشکال عمیق علمی نوبت به سؤال علمی میرسد. دید که یکی دو نفر هستند که مرتب اشکالات خوبی میکنند، مرتب سؤالات خوبی میکنند. همین بحر العلوم(رضوان الله علیه) نقل میکند که سید مرتضیٰ با آن که اشکالات خوبی میکرد سؤالات خوبی میکردند، تلاش و کوشش میکرد، ماهی دوازده دینار شهریه برای او معین کرد، آن دیگری ماهی هشت دینار برای او شهریه معین میکرد، این یکی که دوازده دینار به او شهریه میداد شده شیخ محمد حسن طوسی، دو کتاب از کتابها اربعه را نوشت، آن یکی شده قاضی ابن البراج[7] وگرنه او هم میشد آقا شیخ محمد حسن میشد امام جماعت یا امام جمعه که عائله پیدا کند و زندگی پیدا بکند و نتواند اداره کند، میشود پیشنماز اینجا و امام جمعه آنجا و امام جماعت آنجا دیگر، اینکه بماند در حوزه علمیه و استاد بشود و شاگرد تربیت کند که نیست. مدیریت یعنی مدیریت! نخبهپروری یعنی این. سید مرتضیٰ بود شیخ طوسی را تربیت کرد او هم فهمید که چگونه حوزه را اداره کند از آن طرف قاضی ابن البراج را تربیت کرد او هم فهمید به اینکه چگونه تربیت کند.
غرض این است که سید مرتضیٰ تربیتهای مدیریت شهریهای او یکجا بود و تدبیر و تفسیر و تعلیم کلام طوری دیگر بود این حرفهایی که در تفسیر از ایشان نقل میکنند این همان تنزیه الأنبیاء ایشان است، تنزیه الأنبیاء یک رسالهای است کلامی. اگر کلام در حوزه رایج بود ما برای این مرجع ضمیر تقریباً سه چهار روز معطل نمیشدیم، برای اینها روشن بود «بین الرشد» بود. ببینید از آسمان، از عرش، اینطور تند و تیز حمله بکند به پیغمبر؟ میشود پنج فضیلت برای او: اعمی بودن یک، ﴿جاءَکَ یَسْعی﴾ بودن دو؛ ﴿وَ هُوَ یَخْشی﴾ سه؛ ﴿لَعَلَّهُ یَزَّکَّی﴾ چهار؛ ﴿أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری﴾ پنج. پنج فضیلت برای این سائل ذکر میکند در قبالش یک مستغنی که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾[8] ذکر بکند، بعد بفرماید حالا دین تو را قبول نکرد تو آسیب نبین ﴿وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی﴾؛ آن وقت تو وقت برای این صرف بکنی و او را عبوس کنی، از آسمان به دست فرشتهها این همه نقد بیاید؟ این اصلاً شدنی نیست.
این است که وقتی حوزه، حوزه کلامی شد و اصول دین در دست اینها بود دیگر روشن است که مرجع ضمیر به چه چیزی برمیگردد، وگرنه ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ ٭ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ ٭ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ﴾ از بالا تا پایین این همه حرفهای تند و تیز علیه پیغمبر بیاید؟ با اینکه قبلاً این آیه نازل شد که ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾[9] در برابر این همه فرشتهها، آبروی پیغمبر را ببرد که چرا این کار را کردی؟ اینطور بود، آنطور بود. شما پنج فضیلت برای آن اعمی ذکر میکنی، دو تا رذیلت غیر قابل قبول برای این مستغنی مستنکبر ذکر میکنی، بعد پیغمبر را به عنوان عبوس؛ با اینکه ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾[10] است. این ابن مکتوم مؤمن بود، آمده بود چیزی یاد بگیرد فرمود ﴿لَعَلَّهُ یَزَّکَّی﴾ که هست، ﴿أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری﴾ که هست، شما او را عبوس میکنی این را بیرون میکنی آن کسی که هیچ اثری ندارد بعد هم توطئه میکند؛ آن وقت از عرش تا فرش همه ملائکه را با خبر میکنی که پیغمبر این کار را کرد؟ شدنی نیست، یعنی شدنی نیست! غرض این است که این روایتی هم که نازل شد «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَة»[11] برای همین است که فرمود ما این مثال را هم داریم در فارسی آن روز هم گفته که میگوییم «به در میگوییم تا دیوار گوش بدهد» این را عربها دارند غیرعربها هم دارند، در روایات ما هست که «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِیعُهُ عَلَی مَعْنَی إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةِ» یعنی به تو میگویم، ولی او باید گوش بدهد اینطور آبروی پیغمبر را در برابر همه فرشتهها ببرد که چه؟ آن هم بگوید که ﴿وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی﴾ یعنی او هم که گوش نمیدهد بله، ولی حالا گوش نداد نداد، درست است؛ او را هم میدانی که گوش نمیدهد آن مستکبر هم اینطور است.
پرسش: ...
پاسخ: این مشکل تنها بر او نیست بر آن هم هست. اینها هم که سیره معصومین نوشتند فقط همین مجمع البیان را دیدند. خود مجمع البیان مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیه) این دارد که من بسیاری از مطالب را از استادم شیخ طوسی گرفتم، شما اگر تفسیر را مطالعه بکنید غالباً فرمایشات ایشان مسبوق به فرمایشات مرحوم شیخ طوسی است، غالب فرمایش شیخ طوسی را ایشان دارند، حرفهای تازه کمتر دارند؛ منتها در جایی که باید آن حرفهای اساسی شیخ طوسی را یاد کنند؛ مثل همینجا گاهی غفلت میکنند، وگرنه مرحوم امین الاسلام تنظیم کرده کمتر حرفی در مجمع البیان پیدا میشود که مسبوق به فرمایش شیخ طوسی در تبیان نباشد.
غرض این است که اگر کسی نبوت را بداند نبوت «ما هی»؟ و بداند که دائماً در مشهد و محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و اصلاً خدای سبحان به عمر او قسم میخورد، میگوید به جان تو قسم! این جان به قدری طیّب و طاهر است که خدا ﴿لَعَمْرُکَ﴾[12] این عَمر همان عُمر است؛ منتها در کتابهای ادبی ملاحظه کردید که این «ضمّه» سنگین است، تلفظ کلمه «مضموم» سخت است؛ لذا در قسم بجای عُمر میگویند عَمر، وگرنه اصلش عُمر است، تخفیفاً در قسم این «ضمّه» به فتحه تبدیل میشود قسم به جان تو اینها این چنیناند و این چنیناند. این جان این قدر عزیز میشود که خدا به آن قسم بخورد دوستانه، آن وقت او چنین کاری انجام میدهد؟ بنابراین این «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةِ» که نازل شده است، همین است؛ این بخشهای مربوط به آن است.
فرمود: ﴿قُتِلَ الْإِنْسانُ﴾ یعنی مرگ بر انسان، کدام انسان؟ یعنی همین انسانهایی که ﴿وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی﴾ و مانند آن است. فرمود مرگ بر اینگونه از افراد، چرا؟ برای اینکه چه چیزی باعث کفر اینها شد! اینها این تابلوی خلقت را به این زیبایی میبینند و کور هستند. ببینید بعد از اینکه فرمود: ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾[13] مگر نگاه نمیکنند؟ آنها مگر نگاه نمیکردند؟ اینها اهل نظر بودند نه بصر؛ بعد میفرماید اینها کور هستند: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ﴾.[14] اینکه ما اصرار داریم دانشگاه باید علم دینی بشود آدم میشود یک تابلوی سه در چهار را میبیند آن وقت پی به نقاش میبرد، این عظمت خلقت زیبا و محیر العقول را ببیند و آفریدگارش را پی نبرد؟ کور است. اینکه خدا به این مردم جاهلی عرب میگفت که ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾ اینها کَر و کورند به چه مناسبت کر و کورند؟ فرمود چرا کوه را نمیبینید؟ آنها کوه را میدیدند. فرمود شما کور هستید، کسی تابلو را ببیند، نقاش را نبیند، کور است. دانشگاههای ما که باید اسلامی بشود الآن لاشه علوم در دانشگاهها تدریس میشود؛ زمینشناسی داریم، دریاشناسی داریم، صحراشناسی داریم، خداشناسی نداریم؛ اما در هنرکدهها یک تابلو را که میبینند، فوراً از نقاش حقشناسی میکنند، این است که قرآن میفرماید اینها کور هستند، این است که میفرماید مرگ بر این انسان! این نقش به این زیبایی را میبیند؛ اما پی به نقاش نمیبرد. وقتی دانشگاهها اسلامی میشود که علم، علم دینی باشد نه لاشه دانش تدریس بشود.
درباره انسان حالا اینجا ذکر کرد، فرمود مگر یک قطره آب بیشتر بود؟ این در بخش پایان سوره مبارکه «القیامة» گذشت که ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾؛[15] اینجا هم میفرماید که خود انسان را نگاه کنید ﴿مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ چرا انسان را نمیبینید؟ اینها انسان را نمیبینند، چیست؟ در سوره مبارکه «واقعه» فرمود پدر ممنی است نه خالق؛ کار پدر امناء است، «امناء» یعنی «نقل المنی من موضع الی موضع آخر»، ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ﴾[16] کار پدر امناء است، کار ما خلقت است، ما یک قطره را لؤلؤ لالا در میآوریم. الآن صدها دانشگاه نه تنها دانشکده، درباره بدن انسان کار میکنند، هنوز بسیاری از بیماریها کشف نشده، بسیاری از داروها کشف نشده، فقط یک قطره آب که بیشتر نبود، این است که در بخش پایانی سوره «القیامة» دارد ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾ که خواندیم؛ اینجا هم فرمود مگر نمیبینند که ﴿مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ ٭ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ﴾ یک قطره آب میشود اینطور؟ آن هم تازه بدن، آن ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[17] که حساب دیگری است، اگر کسی انسان را ببیند، آفریدگار انسان را نبیند، کور است. اگر فرمود: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ﴾؛[18] ﴿فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾[19] با اینکه فرمود چرا کوه را نمیبینید؟ چرا شتر را نمیبینید؟ چرا آسمان را نمیبینید؟ چطور شما یک صفحه سه در چهار را میبینید فوراً از نقاش حمایت میکنید، تقدیر میکنید، میگویید نقاش کیست؟ این نقش عظیمی را که خدا آفرید، شما نمیبینید؟
دانشگاه وقتی اسلامی میشود که دانش اول و آخرش باشد و چه کسی آفرید؟ برای چه چیزی آفرید؟ آن وقت چنین دانشگاهی سلمان و اباذر در میآید، نه اینکه اولش چه کسی آفرید را کنار بگذاریم و برای چه چیزی آفرید را کنار بگذاریم. لاشه دانش را بحث بکنیم میشود زمینشناسی، بشود انسانشناسی، بشود ستارهشناسی؛ بله این بینماز تربیت میکند. این است که خدا فرمود اینها کَر و کور هستند برای همین جهت است؛ اما به برکت خونهای پاک شهدا که باید میوه طیّب و طاهر بدهد، دانشگاههای ما مثل حوزه علمیه خواهد بود؛ چه اینکه بسیاری از اینها چنین هستند. اینها هم برای ما درس است، در پایان زیارتنامهها چه میگوییم؟ میگویم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»[20] شما طیّب و طاهر شدید، کشور را پاک کردید، کشور را باران پاک نمیکند، خون پاک میکند. از استعمار و ترامپها و مانند آنها این آلودگیها و این انجاس را باران پاک نمیکند، فقط خون پاک میکند «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»، مگر باران قدرت دارد استکبار را پاک بکند؟ آن استحمار را پاک بکند؟ آن استذلال را پاک بکند؟ این خون است که پاک میکند.
بعد چون یک بخش را روایات دارد که عِدل قرآن فرمودند، یک بخشی هم خود قرآن. فرمود کشوری که خون داد پاک شد، وظیفه ما که در این کشور پاک به سر میبریم، چیست؟ ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾[21] یکی قرآن است، یکی آن عِدل قرآن که معصوم فرمود. فرمود کشوری که خون داد پاک شد، قرآن میگوید کشور پاک باید میوه پاک بدهد، میوه پاک چیست؟ استقلال است، عظمت است، رونق تولید است، خودکفایی است؛ یعنی واقعاً این ایران بزرگ و ایرانی بزرگوار اگر بیفتد در تولید ما دیگر از تحریم هراسی نداریم.
غرض این است که طبق این بیانات ائمه(علیهم السلام) که ما وقتی حرم مشرّف شدیم زیارت میکنیم میگوییم «کَلامُکُم نُورٌ»[22] درست است، این را به ما گفتند بگویید، ما هم اطاعت میکنیم در «زیارت جامعه» و امثال جامعه میگوییم «کَلامُکُم نُورٌ»؛ مثل اینکه ذات أقدس الهی قرآن را به عنوان: ﴿قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ﴾[23] این هم نور است آن هم نور است؛ آن نور میگوید شهدا کشور را پاک میکنند، این نور میگوید کشور پاک شده باید میوه پاک بدهد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. تنزیه الأنبیاء، ص118 و 119.
[2]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص268.
[3]. سوره علق، آیه6.
[4]. سوره أحزاب، آیه56.
[5]. فوائد الرجالیه(للبحر العلوم)، ج3، ص88.
[6]. سوره احزاب، آیه43.
[7]. الفوائد الرجالیة(للسید بحر العلوم)، ج3، ص104 و 105؛ «و کان الشریف المرتضی(قدس اللّه روحه) أوحد زمانه فضلا و علما و فقها و کلاما و حدیثا و شعرا و خطابة و جاها و کرما و غیر ذلک و کان نحیف الجسم حسن الصورة، یدرس فی علوم کثیرة و یجری علی تلامذته رزقا، فکان للشیخ ابی جعفر الطوسی أیام قراءته علیه کل شهر اثنا عشر دینارا و للقاضی ابن البراج کل شهر ثمانیة دنانیرو کان قد وقف قریة علی کاغذ الفقهاء و...».
[8]. سوره علق، آیات6 و 7.
[9]. سوره قلم، آیه4.
[10]. سوره توبه، آیه128.
[11]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص115.
[12]. سوره حجر، آیه72.
[13]. سوره غاشیة، آیات17 ـ 20.
[14]. سوره بقره، آیه 18.
[15]. سوره قیامت، آیه37.
[16]. سوره واقعه، آیات58 و 59.
[17]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[18]. سوره بقره، آیه18.
[19]. سوره بقره، آیه171.
[20]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[21]. سوره اعراف، آیه58.
[22]. من لا یحضره الفقیة، ج2، ص616.
[23]. سوره مائده، آیه15.