14 02 2017 456736 شناسه:

تفسیر سوره طور جلسه 9 (1395/11/27)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی‏ أَهْلِنا مُشْفِقینَ (26) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحیمُ (28) فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یُؤْمِنُونَ (33) فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فیهِ فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبینٍ (38) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (41) أَمْ یُریدُونَ کَیْداً فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (43)﴾

سوره مبارکه «طور» که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد، شبهات آنها را هم ذکر می‌کند. این کلمه «أم» چهارده بار ذکر شده است که همه بهانه‌های آنها و شبهات آنها را ذکر فرمود، چیزی از شبهات آنها را در این چهارده مورد فروگذار نکرده است؛ منتها اینها همه یکسان نیستند؛ بعضی از شبهات مربوط به وحی و نبوت است، بعضی از شبهات مربوط به اصل مبدأ و توحید و اثبات خدا و امثال آن است، اینها یکسان نیست. این چهارده مورد که با «أم» ذکر می‌شود، عظمت و جلال و شکوهِ یعنی آن دوازده «أم» که ذکر شد یک طرف، این دو مورد یک طرف؛ ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ﴾، خیلی بین این دو تا «أم» با آنها مثل آسمان و زمین فاصله است. حالا روشن می‌شود که عظمت این آیه 22 درباره اثبات اصل مبدأ است، اصل خالقیت است، اصل وجود خداست و مانند آن، با قبلی و بعدی خیلی فرق می‌کند، ولی همه شبهات اینها را ذکر می‌کند و برطرف می‌کند.

مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی‏ أَهْلِنا مُشْفِقینَ﴾؛ یعنی ما با خوف و رجا در خاندان خود زندگی می‌کردیم، ما از عذاب الهی می‌ترسیدیم، چون در بحث‌ها دارد که ﴿الَّذینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ﴾، شفقت و هراس ما از این بود و در خاندان ما هم با شفقت زندگی می‌کردیم، ترس از خدا در خاندان ما بود. ما برای نجات از این ترس، با خدا رابطه داشتیم؛ البته تعلیم کتاب و حکمت از یک سو، تزکیه نفوس از سوی دیگر، ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[1] سایه‌افکن خاندان ما بود از طرف دیگر؛ اما ما در دعای خیر نه پدران و مادران خود را فراموش می‌کردیم، نه فرزندان خود را، ما اهل دعا بودیم. اینکه فرمود اگر کسی بمیرد فرزند صالحی بگذارد که «یدعوا له» عملش همچنان مستدام است «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ» اگر فرزندی از خود بگذارد که «وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَه»[2] این ولد صالح نسبت به پدر و مادر سهمی دارد و همین شخص هم نسبت به فرزندان سهمی دارد. دعای پدر نسبت به فرزندانش اثر دارد، دعای مادر نسبت به فرزندانش اثر دارد، ما اهل دعا بودیم ﴿إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ﴾؛ ما با دعا زندگی می‌کردیم، این طور نبود که فقط همان نماز و روزه و اعمال خودمان را داشته باشیم، ما نسبت به گذشتگانمان دعا می‌کردیم، نسبت به آینده هم دعا می‌کردیم. ما خدا را می‌خواندیم و خدا هم بَرِّ رحیم است و دعا را مستجاب می‌کند، هم نسبت به پدر و مادر، هم نسبت به فرزندان. غرض این است که درست است که ما تعلیم و تربیت و تزکیه و این نصایح و کارهای علمی را داشتیم؛ اما دعا را فراموش نمی‌کردیم، وقتی اینها وارد بهشت می‌شوند از یکدیگر سؤال می‌کنند برنامه شما در زندگی چه بود؟ می‌گفتند ما در خاندان خود با اشفاق زندگی می‌کردیم و اهل دعا بودیم. آن کسی که با اشفاق از عذاب پروردگار زندگی می‌کند، همه عباداتش را انجام می‌دهد و دستورها و تعلیم و تربیت را فراموش نمی‌کند؛ اما دعا هم جزء برنامه‌های ما بود، این معلوم می‌شود دعا یک سهم تعیین‌کننده‌ای دارد و نباید بگوییم که حالا ما که وظیفه‌مان را انجام می‌دهیم، ما که درسمان را گفتیم، بحثمان را کردیم، سفارشمان را کردیم، نصیحتمان را کردیم این بچه گوش نداد، بله اینها لازم است؛ اما چیزی دیگر هم لازم است. پس هم نسبت به پدر و مادر باید دعا را فراموش نکنیم هم نسبت به فرزندان، برای اینکه آنکه قلب انسان را راهنمایی می‌کند و هدایت می‌کند، «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»[3] است. فرمود: ﴿ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ[4] بنابراین دعا یک سهم تعیین‌کننده‌ای دارد، بهشتی‌ها می‌گویند برنامه ما دعا هم بوده است، ما اهل دعا بوده‌ایم.

مطلب دیگر این است که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) ذیل این ﴿هُوَ الْبَرُّ الرَّحیم‏﴾، این مثال معروف را ذکر می‌کند می‌گوید که «لا یعرف هره من برّه‏»[5] سه وجه ذکر می‌کند که هر دوی اینها حیوان‌اند یک کسی بین موش و گربه فرق نمی‌گذارد، یا نه، حِرّ و بِر به معنای خیر و شرّ است، یا حِرّ و بِر که یکی راندن گوسفندان است یکی جذب گوسفندان است. این چوپان‌ها وقتی گوسفندان را می‌خواهند بیاورند نزد خودشان یک آهنگ و نوا دارند، وقتی گوسفندان را می‌خواهند به چرا ببرند یک نوای دیگری دارند. این سه وجه را مرحوم شیخ طوسی در تبیان در تبیین این مثل معروف می‌گویند حِرّ را از بِرّ تشخیص نمی‌دهد، ذکر کردند. «علی أی حال» بِر همان معنایی است که قبلاً روشن شد که هر خیری را بِر نمی‌گویند آن خیر وسیع که مثل بیابان بَرّ وسیع باشد آن را می‌گویند بِرّ که رحمت الهی است. بعد می‌فرماید شما یادآوری بکن در دل‌های مردم آن برنامه‌های اوّلیه هست، شبهات مشرکان حجاز یا تهمت بود یا واقعاً شبهه بود. تهمت‌ها که جواب ندارد، فقط سوگند یاد می‌کند به نعمت خدا که تو کاهن نیستی مجنون نیستی. می‌گویند شاعر است. آن روز شعرا تقریباً حرف اوّل را می‌زدند، برای اینکه مدح و هجو اینها عدّه‌ای بالا می‌آمدند عده‌ای پایین می‌آمدند، با شعرا نمی‌شد کنار بیایی، در آن روزهایی که قدرت قدرت ادبی بود، اینها از شعراء حریم می‌گرفتند می‌گفتند ـ معاذالله ـ پیامبر شاعری است که ما به هر حال چاره‌ای نداریم و منتظریم تا منون او و مرگ او فرا برسد. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود ما هم جزء حوادث و مقدرات و قضا و قدر الهی هستیم؛ منتها شما متأسفانه منتظر یک امر بدی هستید، ما منتظریم قضای الهی هر چه پیش بیاید برای ما خیر است. ﴿قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ﴾، بعد ذات اقدس الهی می‌فرماید که ما قبلاً در سوره مبارکه «احقاف» این مطلب را گفتیم که حرف یا باید دلیل عقلی داشته باشد یا دلیل نقلی؛ در سوره مبارکه «احقاف» این مطلب به صورت شفاف بیان شد که انسان حرفی می‌زند یا باید دلیل عقلی داشته باشد یا باید دلیل نقلی؛ اگر حرف نه دلیل عقلی آن را تأیید کرد نه دلیل نقلی، این قابل گوش دادن نیست. سوره مبارکه «احقاف» که بحث آن گذشت این است، فرمود: ﴿قُلْ أَ رَءَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونیِ مَا ذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لهَُمْ شِرْکٌ فیِ السَّمَاوَاتِ  ائْتُونیِ بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِین‏﴾،[6] شما مدّعی شرک هستید بسیار خوب! ادّعایی دارید، این ادّعای شما را یا باید دلیل عقلی ثابت کند، یا دلیل نقلی.

مستحضرید که عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع؛ شرع مقابل ندارد. یکی از چیزهایی که حتماً باید از آن پرهیز کرد این است که بگوییم «عقلاً و شرعاً»! شرع مقابل ندارد، شرع صراط مستقیم است. کار خداست ولاغیر! چیزی مقابل شرع نیست، بگوییم شرع این را گفته، عقل آن را گفته. شرع مهندس است، راه درست می‌کند، صراط درست می‌کند، صراط مقابل ندارد. عقل هیچ کاره است، به نحو سالبه کلیه، عقل چراغ است، چراغ هیچ یعنی هیچ به نحو سالبه کلیه، از چراغ هیچ کاری ساخته نیست، فقط نشان می‌دهد. عقل قانون‌گذار نیست، عقل مهندس نیست، عقل صراط‌آفرین نیست، عقل صراط‌شناس است؛ چه عقل فقیه، چه عقل اصولی، چه عقل حکیم، چه عقل متکلم، قبل از اینکه اینها به دنیا بیایند مسئله «الْعَدْلُ حَسَن‏»[7] بود، بعد از مرگ اینها هم هست، عقل هیچ کاره است، چون چراغ هیچ کاره است. الآن در و دیوار عالم سر جای خود محفوظ است، وقتی چراغ را روشن کردیم می‌بینند. شارع مقدس، مهندس است و صراط را او تعیین می‌کند، دین را او تعیین می‌کند، حکم را او تعیین می‌کند، موضوع را او می‌آفریند محمول را او می‌آفریند، پیوند موضوع و محمول را او می‌آفریند و انسان را که آفرید با عقل تشخیص می‌دهد که عدل خوب است، گُل چیز خوبی است، زباله چیز بدی است، این طور نیست که عقل چیزی را بیافریند، خلق بکند، در قبال شارع باشد، در ردیف شارع باشد.

پرسش: «إنّ لله حجّتین».

پاسخ: همین است، حجت یعنی نه خالقین، نه مبدأین، یکی عقل است یکی نقل. مگر دلیل نقلی اینها کاری انجام می‌دهند؟ مگر وجود مبارک امام یا پیامبر(علیهما السلام) کاری انجام می‌دهند؟ فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾،[8] زبانت را بدون اجازه خدا حرکت نده! آنها هم همین طور بودند. پنج مطلب را در آیه‌ای فرمود، دو مطلب را اوّل، دو مطلب را آخر و در وسط فرمود: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ﴾،[9] مواظب باش! تو بنده‌ای! به نحو سالبه کلیه هیچ حکمی به عهده تو نیست، ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ[10] او آفرید او باید راهنمایی بکند، او صراط دارد، صراط به دست اوست ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطی‏ مُسْتَقیماً﴾؛[11] منتها این چراغ را که چراغ وحی است و معادل ندارد، آن به دست ذات مقدس پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) است بلاواسطه یا مع الواسطه؛ اما عقل ما یک چراغ خوبی است می‌فهمد چه بد است؟ چه خوب است؟ چه حق است؟ چه باطل است؟ چه کسی امام است؟ چه کسی غیر امام است؟ غدیر حق است، سقیفه باطل است، آن بیانات نورانی صدیقه کبری حق است، آن غصب فدک باطل است، اینها را می‌فهمد. اما از عقل کار هندسه‌ای و مهندسی ساخته نیست، برای اینکه قبل از عقل این حکیم، این قانون «الْعَدْلُ حَسَنً‏ً» بود، بعد از مرگ حکما و فقها و اصولیین این حکم سرجایش محفوظ است، این قانون را اینها نیاوردند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، این را داد زدیم، چند سال یعنی چند سال داد زدیم که گوش اجماع را باید کشید از بالا پایین آورد و دست عقل را باید گرفت از پایین بالا برد، عقل چراغ است نه صراط. صراط به دست خداست عقل که مُشرِّع نیست، قانونگذار نیست، قانون‌شناس است؛ البته در حیطه زندگی داخلی خود، آدم برای خودش با استفاده از رهنمودهای شارع برنامه تنظیم می‌کند، که چه درسی بخواند چه درسی نخواند برای کارهای خودش آن هم عقل عملی برنامه تنظیم می‌کند، ولی در نظام کلّی همه چیز سر جای خود محفوظ است خدا آفرید؛ منتها با چراغ وحی مثل آفتاب همه حقایق را برای اهل بیت روشن می‌کند، یک چراغ جزئی دست ماست، آن جاهایی را که می‌بینیم عمل می‌کنیم، آنجایی را هم که نمی‌بینیم از این نور بزرگ نورافکن جهان که اهل بیت هستند کمک می‌گیریم.

پرسش: مگر شرع ما را به تکوین نمیرساند؟ پس از این جهت عقل و شرع هر دو تکویننماست؟

پاسخ: نه، شارع مقدس گذشته از اینکه عقل آفرید، گذشته از اینکه وحی دارد، راه ایجاد می‌کند مهندس است، چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است، آنکه خلق کرد راهنمایی می‌کند. ما قانونی داریم که از نظام می‌گیریم. فرق اساسی قرآن با کتاب‌های فقهی این است که آن هم منشأ قانون را خلق می‌کند و معرفی می‌کند هم کیفیت بهره‌برداری از نظام خلقت را ذکر می‌کند. حالا با تنزل صدها مرتبه فاصله مثالی ذکر می‌کنیم. اگر کسی رباتی را خلق می‌کند و محدوده‌ای را هم تنظیم می‌کند، یک اتومبیل ربات‌گونه هم خلق بکند، او حق قانون‌گذاری دارد که بگوید این ربات اگر بخواهد این اتومبیلِ رباتی را در این محدوده راه ببرد وضع آن چگونه است! خدا دو تا کار کرد: یکی منشأ قانون را خلق کرد؛ یکی ما را راهنمایی کرد، زمین را خلق کرد، هوا را خلق کرد، دریا را خلق کرد، صحرا را خلق کرد، انسان را خلق کرد، بعد گفت انسان! اگر بخواهی به مقصد برسی از خودت باید این گونه استفاده کنی، از زمین باید این گونه استفاده کنی، از هوا و محیط زیست باید این گونه استفاده کنی، از دریا باید این گونه استفاده کنی. قرآن دو تا کار می‌کند: یکی منشأ پیدایش قانون را معرفی می‌کند که کار خداست؛ دیگر آنکه کیفیت بهره‌برداری از این مناشئ را راهنمایی می‌کند که این می‌شود فقه و حقوق و اخلاق. این ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[12] غیر از آن است که بفرماید زمین را خدا خلق کرد آسمان خدا خلق کرد، این ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،[13] سوره مبارکه «نحل» می‌گوید عادل باشید! بسیار خوب! عادل باشید یعنی چه؟ همه می‌گویند عادل باشید. شما در شرق عالم در غرب عالم هیچ کسی را نمی‌بینید که بگوید عدل چیز بدی است. معنای عدل را هم همه می‌فهمند؛ یعنی هم کافر می‌فهمد هم مسلمان می‌فهمد هم ملحد می‌فهمد که عدل یعنی «وضع کلّ شیء فی موضعه»[14]  اینجا هم مشترک بین موحد و ملحد است. اما جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ مشرک و کافر و کمونیسم می‌گوید جای اشخاص و اشیاء را من خودم معین می‌کنم! موحّد می‌گوید جای اشخاص و اشیاء را اشیاءآفرین معین می‌کند. خِرَد جمعی که اشیاء را نیافرید، نه از قبلش باخبر است نه از بعدش. غالب یعنی غالب! اینها حرف فرعون را می‌زنند؛ منتها حالا اسمش را نمی‌برند. فرعون گفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾،[15] این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ یعنی چه؟ یعنی من آسمان و زمین را خلق کردم؟ او که خودش بت‌پرست بود! ملأ فرعون به فرعون می‌گفتند که اگر جلوی موسای کلیم(سلام الله علیه) را نگیری، ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک‏﴾؛[16] تو و خدایان تو را از بین می‌برد. خود فرعون مانند دیگر قبطی و نبطی، بت‌پرست بود. اینکه می‌گفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾،[17] چه می‌گفت؟ این که می‌گفت، ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، چه می‌خواست بگوید؟ اینکه می‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[18] چه می‌خواست بگوید؟ یعنی می‌خواست بگوید من خالق هستم؟ اینکه خودش بت‌پرست بود! اینکه می‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، همین حرفی را که امروز غرب و استکبار شرق می‌زنند، همین! یعنی قانون را باید ما معین بکنیم. هر چه که از انگور به دست می‌آید چه شراب چه سرکه حلال است! این را ما باید بگوییم. مگر فرعون غیر از این می‌گفت؟ اینکه می‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، یا ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، یعنی من شما را خلق کردم؟ من زمین و آسمان را خلق کردم؟ یا من قانون‌گذار هستم! او هم می‌گفت عدل را قبول داریم عدل یک چیز خوبی است؛ اما موحّد می‌گوید عدل که چیز خوبی است «وضع کلّ شیء فی موضعه» است که همه ما قبول داریم همین است. اما جای اشیاء را اشیاء‌آفرین می‌داند، جای اشخاص را اشخاص‌آفرین می‌داند، عقل چه می‌فهمد؟ عقل یک چراغ خوبی است با آزمایش یا با تجرید می‌بیند این هوا را باید حفظ کرد، این دریا را باید حفظ کرد، این صحرا را باید حفظ کرد، این بدن را باید حفظ کرد، غذا را باید حفظ کرد، اینها را می‌بیند می‌فهمد. قرآن می‌گوید که یک چراغ روشنی ما به شما دادیم به نام عقل، یک نورافکن جهانی هم هست به نام وحی؛ حرفی که می‌زنید یا باید دلیل عقلی داشته باشید، یا اگر دستتان از دلیل عقلی کوتاه شد، ببینید وحی چه گفته است. همین! بیش از دو تا راه که نیست؛ یا عقل یا نقل. اگر حرفی نه عقلی بود نه نقلی، معلوم می‌شود علمی نیست. این بحث مبسوط که در آغاز سوره مبارکه «احقاف» گذشت همین است، فرمود: ﴿أَرُونی‏﴾؛ به ما نشان بده؛ ﴿أَرُونی‏﴾؛ یعنی «أخبرونی». ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْض‏﴾، این بت‌ها کاری کردند؟ یا شریک خالق بودند؟ اگر می‌گویید کاری کردند، یک؛ یا مستقل کاری نکردند شریک خالق بودند، دو؛ یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی! ﴿ائْتُونی‏ بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾، مثلاً پیغمبری یک کتابی از آسمان آورده باشد، این بت و بت‌پرستی را امضا کرده باشد! ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾، یک دلیل عقلی بیاورید! آدم نه دلیل عقلی داشته باشد نه دلیل نقلی، حرفش درست نیست. بنابراین عقل در مقابل نقل است که چراغ است؛ البته آن وحی آفتاب است عقلی که عقلا دارند یک چراغ مقطعی است که گوشهای را روشن می‌کند.

به هر تقدیر شرع آن راه را می‌گویند، آن راهی که انسان را به مقصد برساند، شریعه، شریعه «مورد الشاربة».[19] اگر نهری باشد چشمه‌ای باشد جایی باشد که انسان با عبور از آنجا به آن چشمه می‌رسد، به آن نهر می‌رسد، به آن بحر می‌رسد، شریعه می‌گویند، شریعه فرات همین است. آن فرات که از دجله در شمال شرقی کربلا می‌ریزد، شما مشرّف شدید می‌دانید از هر جای فرات نمی‌شود آب گرفت، یک نهر عظیمی است آن جایی که گداری دارد به اصطلاح فارسی‌ها، یک شیب نرمی دارد که «مورد الشاربة» می‌گویند، آن را می‌گویند شریعه فرات؛ یعنی آنجایی که شیبش تُند نیست نرم است، به آرامش می‌شود رفت، مقداری از آب گرفت و بیرون آمد، این مقداری که شیب نرم دارد مورد شاربه است به آن شریعه فرات می‌گویند. این یک محدوده را چند صد تیرانداز حفظ می‌کرد که مبادا آب به وجود مبارک اهل بیت برسد وگرنه بقیه قسمت‌ها که جا برای آب‌گیری نبود. این شرع یعنی راه، راه به آن آب و این فقط و فقط یک مهندس دارد و آن خدای سبحان است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ. همه انبیا این را شناختند و همه انبیا این راه را رفتند و از آن آب نوشیدند و شاگردان آنها را هم راهنمایی می‌کنند، آن شاگردانی که دلیل عقلی دارند زودتر تشخیص می‌دهند، آنها که دلیل عقلی ندارند دیرتر تشخیص می‌دهند، ولی عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع. در سوره مبارکه «احقاف» فرمود شما که می‌گویید یا باید دلیل نقلی بیاورید که در فلان کتاب آسمانی چنین مطلبی آمده، یا دلیل عقلی بیاورید.

پرسش: علم مگر عقل نیست؟

پاسخ: علم فرق می‌کند، علم تجربی داریم که پزشکی و فیزیک و شیمی و اینهاست. این علم عقل نظری است که اندیشه و برهان در آن است. آن عقلی که مربوط به تهذیب نفس است و اینها عقل عملی است که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[20] در بحث‌های قبل هم داشتیم که ممکن است کسی عقل نظری‌ او یعنی مسئول اندیشه‌اش خیلی قوی باشد یک عالم خیلی قوی و غنی باشد؛ اما مشکل عملی داشته باشد، برای اینکه عقل عملی یک شأن دیگری است که عزم، عزم یعنی عزم و هیچ ارتباطی بین عزم و جزم نیست. اینکه می‌گوییم هیچ ارتباطی، در موقع تحلیل نهایی است. ببینید یک چشم‌پزشک وقتی می‌خواهد پرده‌های چشم را جراحی بکند، با اینکه صدها ارتباط بین این پرده‌ها است، اما وقتی می‌بیند یکی خونریزی کرده یکی خونریزی نکرده، با اینکه اینها تنگاتنگ بسته‌اند صدها رابطه با هم دارند، می‌گویند هیچ ارتباطی بین این پرده و آن پرده نیست من این پرده را باید معالجه کنم.

پرسش: مکاشفه عقل است یا نقل؟

پاسخ: مکاشفه برای عقل عملی است، کشف که عمل می‌کند. عقل نظری با مفهوم کار دارد با استدلال کار دارد، عقل عملی است که عمل می‌کند و با عمل به جای بالاتر می‌رسد و حقایق را می‌بیند. این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» و قسمت مهم جنگ درونی که جهاد درون نام دارد که جهاد اوسط است یا اکبر، بین عقل و نفس است؛ نفس می‌خواهد به شهوت و غضب عمل کند، عقل می‌خواهد به دستور شرع عمل کند. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[21] همین است. اگر ـ خدای ناکرده ـ در جهاد درون، این شهوت و غضب یعنی نفس أماره، بر آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» پیروز شدند، این عقل را به اسارت می‌گیرند، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر». این عقل اسیر دیگر کاری از او ساخته نیست، آن عقل نظری خیلی دقیق است، برهان اقامه می‌کند، مطلب را تحقیق می‌کند، سخنرانی می‌کند، کتاب می‌نویسد، تفسیر می‌نویسد. این مثالی هم که قبلاً گفتیم مثل همین است. ما یک چشم و گوشی داریم که با آن می‌فهمیم، یک دست و پا داریم که با آن کار می‌کنیم. اگر کسی دست و پای او فلج باشد ویلچری باشد او مرتّب و کاملاً مار و عقرب را می‌بیند؛ اما نمی‌تواند فرار کند، نمی‌شود به او گفت مگر تو ندیدی؟! برای اینکه چشم فرار نمی‌کند گوش فرار نمی‌کند! دست و پا فرار می‌کند که فلج است. یک عالم بی‌عمل که معصیت می‌کند شما مدام آیه بخوان! او خودش آیه را خوانده و تفسیر کرده و چاپ کرده و منتشر هم کرد! شما برای او چه آیهای می‌خوانی؟ مگر عقل نظری اطاعت می‌کند؟ عقل نظری می‌فهمد، آنکه عمل باید بکند او فلج شده است، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر». شما مدام دوربین، تلسکوپ، میکروسکوپ، ذرّه‌بین و عینک به این آقا بده! او که مشکل دید ندارد، کاملاً مار و عقرب را می‌بیند؛ اما چشم فرار نمی‌کند، آن کمبود دید ندارد مدام عینک بدهی! او کمبود پای شکسته است. عالم بی‌عمل همین است، عالم بی‌عمل یک عقل شکسته دارد، آن عقل اهل عزم، نه جزم. آنکه اراده، تصمیم، عزم، نیت، اخلاص این محدوده شکسته است. آنکه باید بفهمد سخنرانی بکند خیلی هم سخنران و نویسنده و اینهاست مشکلی ندارد. بنابراین ما باید مواظب باشیم که کدام عضو ما فلج است، آن را کاملاً درمان کنیم. عقل نظری که مسئول اندیشه است یک چراغ است، استدلال می‌کند، برهان می‌کند، برای هر رشته‌ای که در آن رشته متخصّص است؛ چه علوم تجربی، چه علوم نیمه تجربی، چه علوم تجریدی کلامی، چه علوم تجریدی فلسفی، چه علوم تجریدی عرفان نظری، این کار خودش را انجام می‌دهد؛ اما همه اینها فقط ادراک است، جزم است، تصوّر است، تصدیق است، استدلال است، قیاس است؛ عزم و نیت و اخلاص برای یک قوه دیگر است که فلج است، غرض این است که عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع.

پرسش: ما در احکام عقلی داریم که ... .

پاسخ: احکام مثل اینکه ما می‌گوییم اینجا دیوار است، آنجا چاه است، اینجا بد است، آنجا خوب است؛ اما نه اینکه ما قانون‌گذار بودیم، ما قانون‌شناس هستیم.

پرسش: ...

پاسخ: بله، همه اینها قانون‌شناسی است. اینکه چه چیزی زوجیت است چه چیزی فردیت است، یعنی این مطابق با این نظم است، من می‌بینم وقتی زید چیزی را خرید برای اوست.

پرسش: ... روایات زیادی داریم که خود معصوم را صراط معرفی کرده.

پاسخ: بله، یعنی ذات اقدس الهی قرار داد، نه اینکه معصوم خودشان را صراط قرار دادند. ما به حضرت امیر عرض می‌کنیم: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال‏»;[22] چه کسی او را میزان اعمال قرار داد، خدا! «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم‏»[23] در زیارت «جامعه»، از ما سؤال بکنید چه کسی اهل بیت را صراط أقوم قرار داد، می‌گوییم خدا! صراط اوست، او قرار داد. نه اینکه خودشان خودشان را صراط قرار دادند. ما می‌گوییم این نماز صراط است، روزه صراط است، حج صراط است، اهل بیت صراط هستند، قرآن صراط است، این حرف اوّل ماست. سؤال دوم: چه کسی اینها را قرار داد؟ خدا.

بنابراین اگر ذات اقدس الهی مهندس است که در بعضی از روایات هم کلمه مهندس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است؛ یعنی او کلّ جهان را آفرید. بنابراین فرق است بین اینکه کسی می‌خواهد تعلیمات راهنمایی و رانندگی بدهد، این با کسی که خود این اتومبیل را خلق کرد و آفرید فرق می‌کند؛ البته این مثال با ممثّل خیلی فرق می‌کند، آن کسی که این اتومبیل را آفرید؛ یعنی طرزی این را ساخت که باید با این سرعت برود. آن وقت این آقا که تعلیم راهنمایی و رانندگی می‌دهد می‌گوید این گونه باید حرکت بکنی، این هم ترمزش است، آن هم دسته‌ و کلاچ آن است. این کسی که تعلیم راهنمایی و رانندگی می‌دهد از خودش چیزی در نیاورده است، فهمیده که این ماشین را باید چه گونه برد. این بدن را چه گونه باید برد؟ این زمین را چه گونه باید برد؟ این فضای محیط زیست را چه گونه باید برد؟ عقل چراغ است می‌فهمد نه قانونگذار باشد، برای اینکه قبل از عقل، اینها بود بعد از مرگ عقل هم اینها سر جای خود محفوظ است. اینکه نیامده عدل بیافریند، اینکه نیامده حُسن را به عدل بدهد، این کشف کرده «الْعَدْلُ حَسَنً‏».

به هر تقدیر سوره مبارکه «احقاف» یک برهان خوبی است، فرمود حرف‌هایی که می‌زنید یا دلیل عقلی بیاورید، یا دلیل نقلی؛ البته منفصله «مانعة الخلو» است که جمع را شاید. اینجا هم فرمود: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا﴾، با فکر عقلی خود این حرف‌ها را می‌زنید؟ دلیل عقلی دارید؟

پرسش: معنای عقل نظری چیست؟

پاسخ: برهان را باید به وسیله بدیهیات تشخیص داد. اگر تجربه است تجربه کمک می‌کند، اگر دلیل نقلی است که باید از ادله نقلی کمک بگیرند. عقل نظری اوّل مستمع خوبی است، بعد از فرآورده‌های خودش که به اجتهاد رسیده جمع‌بندی می‌کند یک نور دیگری ذات اقدس الهی به او عطا می‌کند که «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[24]

پرسش: ...

پاسخ: گوش! ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، این «أم» دوم با آن «أم»ها فرق می‌کند، این چهارده «أم»ها یک گونه نیست. این «أم» دوم «أم» اضرابیه است؛ یعنی بله، یعنی اینها حرفی برای گفتن ندارند. فقط طغیان، طاغوت‌ هستند، برای اینکه این کسی که عقل ممثّل را می‌گوید دیوانه، با او به چه نحوی میتوانیم حرف بزنیم؟! شما که قریش هستید و داعیه هوشمندی دارید، فکر و عقل شما چنین فتوایی می‌دهد که بگویید ـ معاذالله ـ پیغمبر دیوانه است؟! تمام تلاش و کوشش را کردید که یک سوره کوچک مثل این بیاورید نتوانستید! باز می‌گویید او مجنون است؟ یا او شاعر است؟ شما که «سبعه معلّقه»[25] دارید، شما که بازار عکاظ دارید، این همه شعرها و ادبیات برای شماست، شما هم یک سوره مثل این بیاروید! این چهارده تا «أم» یک گونه نیست. این «أم» دوم در این آیه 32: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، این «أم» به معنی «بل» است «أم» به معنی اضرابیه است؛ یعنی طاغوت‌اند. قبلاً هم مشابه این گذشت که قرآن کریم یک وقت می‌فرماید: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾،[26] ﴿لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ﴾،[27] اینها تفکر کنید، تعلّم کنید، تعقّل کنید، اینها نعمت‌های خوبی است؛ اما کار از علما ساخته نیست، کار از عقلا ساخته نیست، علما فقط در حوزه‌ها جمع می‌شوند درسشان را می‌گویند دو بار، سه بار، چهار بار این اصول و فقه را می‌گویند و تمام می‌شود. عده‌ای را هم تربیت می‌کنند؛ البته این کار مقطعی است، کار از عقلا هم ساخته نیست. قرآن کریم فرمود ما آنجایی که می‌گوییم، ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾، ﴿لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ﴾، این مشکل داخلی خودشان را حلّ می‌کنند؛ اما اگر بخواهد تحوّلی در جامعه پیدا بشود، مردم اصلاح بشوند، این برای ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ[28] است، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ[29] است. این را مستحضرید قوم عالم یا قوم عاقل؛ نظیر قوم عاد و ثمود ما روی کره زمین نداریم که این قوم، قوم عالم باشند، این قوم، قوم عاقل باشند! این قوم یعنی قیام؛ اگر کسی قائم «بالعلم» بود قائم «بالعقل» بود مثل امام، جامعه را اصلاح می‌کند و وجود مبارک حضرت هم که می‌آید، «بما أنه علیمٌ» نیست «بما أنه قائم بالعقل و العدل» جهان را اصلاح می‌کند. فرمود: ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. اگر جامعه بخواهد اصلاح بشود با حوزه و درس و بحث حوزه، مقطعی چهار نفر تربیت می‌شوند؛ اما این تحوّل عظیم را که بتوانند جلوی اعتیاد را بگیرد جلوی بی‌ازدواجی را بگیرد جلوی ازدواج سفید را بگیرد، جلوی شدت طلاق را بگیرد، جلوی گرانی را بگیرد، این سیاه‌چال را مدینه فاضله بکند برای ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ است، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ است. اگر کسی «قائم بالعقل» بود «قائم بالعلم» بود، آن وقت کشورش را اصلاح می‌کند؛ اما اینکه گفت به من چه؟ من درس دارم باید دو دور کفایه بگویم، سه دور کفایه بگویم! این مشکل داخلی خودش را حل می‌کند؛ اما جامعه را اصلاح نمی‌کند. ما متأسفانه به زهد و عبادت نزدیک‌تر هستیم تا به علم و عقل. زاهد و عابد مشکل خودشان را حلّ می‌کنند، علم ما هم تقریباً دارد مشکل خودمان را حلّ می‌کند، ما عالم هستیم ما عاقل هستیم نه «قائم بالعقل»، «قائم بالعلم» و اگر وجود مبارک حضرت ظهور می‌کند «بما أنه علیمٌ، بما أنه عاقلٌ» بخواهد ظهور بکند، کلّ جهان متحوّل نمی‌شود، چون او به این نام مبارک ظهور می‌کند. وقتی وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) این لقب پُرافتخار حضرت را که می‌بردند حضرت دست بالای سر می‌گذاشت و به احترام حضرت بلند می‌شد.[30] او «قائم بالعقل» است، «قائم بالعدل» است که جهان را اصلاح می‌کند در قبالش هم مثل استکبار و صهیونیسم اینها «قائم بالطغیان» هستند. این جنگ جهانی اوّل و جنگ جهانی دوم را اینها راه‌اندازی کردند. کمتر از هفتاد میلیون را که نقل نکردند، تا صد میلیون هم نقل کردند. حداقل هفتاد میلیون را اینها در جنگ جهانی اول و دوم کشتند، الآن حالا جنگ جهانی اوّل و دوم ندارند جنگ‌های نیابتی دارند یا سوریه هست یا غزّه است یا یمن است یا عراق هست، جنگ‌های نیابتی دارند. این قوم، قوم طاغی؛ یعنی «قائم بالطغیان» است. اینکه امام می‌فرمود شیطان بزرگ، شیطان بزرگ، همین است. یک وقت است کسی کار فساد می‌کند در داخله خودش، او فاسد هست؛ اما طاغوت باشد «قائم بالطغیان» باشد نیست. اما اینها «قائم الطغیان» هستند. شما ببینید تمام این گوشه‌های خاورمیانه این جنگ نیابتی است، تمام کارخانه‌های اسلحه‌سازی اینها سه شیفته دارد کار می‌کند، فقط برای آدم کشتن. اکثر بودجه کشورهای بزرگ صَرف آدم‌کشی است، این می‌شود قوم طاغوت؛ لذا آنجا که قرآن دارد: ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، نمونه‌هایش همین استکبار و صهیونیسم است که کاری جز آدم‌کشی ندارند. پس یک وقت است کسی خودش طغیانگر است به ما قرآن کریم سفارش می‌کند: ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی﴾،[31] به صورت شَکل اول منطقی بیان می‌کند، ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی‏ فَقَدْ هَوی﴾، این به صورت شکل اوّل، صغری و کبری است. یعنی «کلُّ من طغوا یَحِلُّ علیه غضب و کلّ من حلَّ علیه غضب فقد هوی». این برای طغیان است، این برای معصیت است. اما اگر کسی «قائم بالطُّغیان» بود، اصلاً از دست او آسایشی نداریم، کار اینها شبانه‌روز آدم‌کشی است.

بنابراین چندین جنگ هشتاد جنگ کم نبود، همین قوم بر وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تحمیل کردند، همین‌ها بودند. ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، بعد می‌فرماید: ﴿أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ﴾، ما اگر ـ معاذالله ـ این حرف را خود پیغمبر جعل کرده باشد، شما هم چنین حرفی بزنید! او که اصلاً در مدت عمر مکتب نرفت، استاد ندید، شما که سالیان متمادی در بین شما کسانی هم بودند که با درس و بحث ولو کم، آشنا بودند، اما این حضرت این چیزها را نشنید، شما حدیثی مثل این بیاورید! ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ﴾، این امر، امر تعجیز است. ﴿کُونُوا حِجارَةً﴾، چون امر را ملاحظه فرمودید که گاهی برای اظهار عجز است برای بیان عجز مخاطب است، ﴿کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی‏ صُدُورِکُمْ﴾،[32] این ﴿کُونُوا﴾ امر برای تعجیز است. اینجا هم ﴿فَلْیَأْتُوا﴾ امر برای تعجیز است. بیاورید؛ یعنی یقیناً نمی‌توانید بیاورید. اینکه یک نفر است شما همه دانشمندان را جمع بکنید نه مثل این کتاب، نه دَه سوره، بلکه یک سوره مثل این بیاورید. بنابراین شما «قائم بالطغیان» هستید کسی از شما در امان نیست، هر جا هست جنگ و خونریزی هست نامی از شما هست، بیرون مکه اطراف مکه یا جاهای دیگر، هر جا خونریزی است سخن از ابولهب است سخن از ابوسفیان است هر جا هم خونریزی است سخن از استکبار است، سخن از صهیونیسم است که شرّ اینها به برکت قرآن و عترت به خود اینها برگردد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره تحریم، آیه6.

[2]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص105.

[3]. تهذیب الأحکام، ج‏2، ص74.

[4]. سوره فرقان، آیه77.

[5]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص411.

[6]. سوره احقاف، آیه4.

[7]. مجموعة ورام، ج‏2، ص18.

[8]. سوره قیامت، آیه16.

[9]. سوره آلعمران، آیه128.

[10]. سوره انعام، آیه57؛ سوره یوسف، آیه40؛ سوره یوسف، آیه67.

[11]. سوره انعام، آیه153.

[12]. سوره مائده، آیه1.

[13]. سوره نحل، آیه90.

[14]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».

[15]. سوره نازعات، آیه24.

[16]. سوره اعراف، آیه127.

[17]. سوره غافر، آیه26.

[18]. سوره قصص، آیه38.

[19]. الجامع لأحکام القرآن، ج‏16، ص163؛ «الشریعة فی اللغة: المذهب و الملة و یقال لمشرعة الماء و هی مورد الشاربة».

[20] . الکافی(ط ـالاسلامیه)، ج1، ص11.

[21] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[22]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏97، ص330.

[23]. من لا یحضره الفقیه،  ج‏2، ص613.

[24]. مصباح الشریعة, ص16.

[25]. قصائدی زیبا که گویندگان این قصائد به شعرا (المُعَلقات السَبعَة)؛ یعنی «اصحاب معلقات سبعه» معروف هستند که هفت تن از شاعران روزگار جاهلیت عرب بودند که هر یک قصیده‌ای غرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران آنها را از در کعبه بیاویختند که واردشوندگان آنها را ببینند و مایه شهرت و افتخار آنان گردد.

[26]. سوره اعراف، آیه176؛ سوره نحل، آیه44؛ سوره حشر، آیه21.

[27]. سوره یوسف، آیه46.

[28] . سوره بقره، آیه230؛ سوره انعام، آیات97 و105.

[29] . سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67.

[30] . منتهی الامال، ج 2، ص 488 _ 489.

[31] . سوره طه، آیه81.

[32] . سوره اسرا، آیات50و51


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق