أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فیهِ فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبینٍ (38) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (41) أَمْ یُریدُونَ کَیْداً فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (43) وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی فیهِ یُصْعَقُونَ (45)﴾
سوره مبارکه «طور» که در مکه نازل شد، بعد از اقامه برهان نسبت به مبدأ و معاد و وحی، بهانههای آنها را ذکر میکند. در قرآن بهانههای متعدّدی از اقوام گذشته و همچنین قوم جاهلی ذکر شده است. اگر شما استقصاء بکنید، شاید بیش از بیست مورد تعبیر به «أم» آمده؛ یعنی بهانههای آنها چیست؟ بخشی از این بهانهها در سوره مبارکه «زخرف» هست؛ خواه از اقوام انبیای قبلی خواه مربوط به کسانی که در عصر وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زندگی میکردند. در سوره مبارکه «زخرف» آیه شانزده به بعد، ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنینَ﴾، این «أم»، «أم»؛ یعنی به هر حال چه بهانهای دارید؟ یا میگویید خدایی نیست، یا خدای دیگری غیر از خدای واحد هست، یا خدا هست، ولی شما قدرت بیشتری دارید، یا خدا هست شما سلطنت بیشتری دارید، چون با جاهلیت که در برابر بُت خضوع میکند با هر زبانی باید سخن گفت. میفرماید اگر خدا را قبول ندارید، برهانی باید اقامه بشود برای اصل توحید. اگر خدا را قبول دارید خودتان را قادرتر میدانید، یک دلیل دیگری میخواهد. خدا را قبول دارید، ولی سلطنت و مِلک و نفوذ شما بیشتر است، برای اینکه شما دارای پسر هستید و خدا ـ معاذالله ـ دارای دختر است، این برهان دیگری میخواهد. این تعبیر ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنینَ﴾، یعنی خدا دختر دارد و شما پسر و تفکّر جاهلی شما این است که آنکه پسر دارد قدرت بیشتری دارد و آنکه دختر دارد قدرت کمتری دارد! تا این وضع، جاهلیت تنزل کرده است که وحی الهی مضطر شد با آنها با این زبان سخن بگوید. این جملهای که در سوره «زخرف» آمده، در آیه 39 همین سوره مبارکه «طور» هم آمده است: ﴿أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ﴾، پس ـ معاذالله ـ یا خدایی نیست، یا هست و شما قدرت بیشتری دارید، ﴿أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ﴾، یا هست و شما نفوذ بیشتری دارید، عائله شما قدرتمندتر است، ﴿أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ﴾، این نهایت سقوط یک ملّت است. فرق نمیکند الآن هم همین طور هستند الآن مبدأ را ـ معاذالله ـ قبول ندارند، ولی شانس را قبول دارند، عدد سیزده را نحس میدانند؛ منتها یک جاهلیت مدرنی است، این طور نیست که حالا عقلانیت زیاد باشد. عدّهای البته دانشمندان مادی داخل آنها هستند که از علوم تجربی استفاده کردند، وگرنه اینها میگویند ما شانس آوردیم، شانس فلان کس بیشتر بود، خرافات یعنی همین! چیزی که بیّن الغی است و هیچ سهمی از هستی ندارد آنها به آن معتقد هستند، هیچ فرقی بین آنها و موشپرستها نیست، میگویند ما شانس آوردیم آنها شانس نیاوردند.
اگر کسی این گونه شد؛ منتها جاهلیت مدرن پیدا کرد، باید حرف را تنزّل داد در سطح فکر آنها؛ چه در سوره «زخرف» چه در سوره «طور»، میفرماید اینها نظرشان این است که از خدا مقتدرتر هستند، چون خودشان پسر دارند و خدا ـ معاذالله ـ ملائکه دختران او هستند، این است؟ این باطل است یا اینها سیطره دارند، ساطور به دست هستند، این هم حرف باطلی است. اگر کسی فرصت داشت و بررسی کرد، بیش از بیست مورد ذات اقدس الهی به صورت «أم»، «أم» شبهات اینها را نقل میکند؛ در سوره مبارکه «زخرف» آیه شانزده همین بود که قرائت شد: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنینَ﴾، در همان سوره مبارکه «زخرف» به این صورت آمده است که اینها بهانههای دیگری دارند، میگویند چرا این شخصی که وضع مالی او خوب نیست پیامبر شده؟ اگر نبوت حق است باید یکی از سرمایهداران طائف، یا مکه، یا مدینه او پیغمبر بشود، نه کسی که دستش تهی است! در همان سوره مبارکه «زخرف» آیه 32 این است که ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾؛ آیا تقسیم رحمت و عنایت به دست اینهاست که بگویند نبوت و رسالت و ولایت را ما به سرمایهدار بدهیم؟ ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ﴾؛ مسائل اقتصادی و معیشت دنیایی اینها را ما داریم تأمین میکنیم، چه رسد به معارف معنوی و مسائل معنوی و رزق معنوی که شعیب(سلام الله علیه) وقتی از نبوت خود سخن میگوید، میفرماید: ﴿رَزَقَنی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾، آن رزق کریم با نان و گوشت خیلی فرق میکند، ولی هر دو توزیع آنها به دست ذات اقدس الهی است. در همان سوره مبارکه «زخرف» آیه 52 از قول فرعون نقل میکند: ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یَکادُ یُبینُ﴾؛ من که با ثروت و زینت زندگی میکنم بهتر هستم یا موسی(سلام الله علیه) که با یک چوبدستی آمده؟ این همان «أم»، «أم»ی است که قرآن کریم از اینها نقل میکند. در سوره مبارکه «زخرف» به این صورت است، آیه 79 و هشتاد: ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ٭ أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلی وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ﴾، اینها هر بهانهای که بگیرند جوابش به دست ماست. بنابراین تقریباً شانزده بهانه در سوره «طور» آمده، پنج بهانه در سوره مبارکه «زخرف» آمده، شاید مجموعاً بیش از سی بهانه از اینها قرآن کریم نقل میکند و رد میکند. کسی که بت را میپرستد و جاهلیت فکر اوست و راهی برای برهان ندارد، اوّل دین آمده طلب علم را واجب کرده، فرمود همان طوری که بر شما واجب است نفس بکشید تا نمیرید، واجب است عالم باشید تا جاهلاً جان ندهید. این تعبیر «أم»، «أم»ی است که قرآن کریم از اینها یاد کرده است.
بعد فرمود سه حالت دارد: یا بگویید مخلوق نیستید، اصلاً خلقتی در کار نیست یا خلقتی در کار هست؛ اگر خلقتی در کار نباشد پس شما خودرسته هستید؛ یعنی بر اساس تصادف موجود شدید؛ اگر خلقتی در کار است یا خودتان خالق هستید یا کسی غیر از خدای «خالق السماوات و الارض» خالق شماست؛ این سه فرض باطل است؛ یعنی خالق نداشته باشید و به تعبیری شما شانسی به دنیا آمده باشید، این میشود تناقض؛ یعنی چیزی که قائم به ذات نیست قائم به ذات بشود، این همان بیان نورانی حضرت امیر است در نهج البلاغه و بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است در توحید صدوق که فرمود: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛[1] هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست علت دارد. ذات اقدس الهی که هستی او عین ذات اوست او علّت ندارد، بلکه علّت العلل است؛ اما آسمان، زمین، انسان، غیر انسان، چون هستی اینها عین ذات اینها نیست علّت دارند. اگر هستی موجودی عین ذات او بود، او نه سبق عدم داشت نه لحوق عدم. از اینکه این شیء قبلاً نبود بعد پیدا شد، بعداً هم از بین میرود با مرگ، معلوم میشود هستی او عین ذات او نیست.
پرسش:
پاسخ: آنها هم همین طور هستند. فرشتگان حیاتی و موتی دارند؛ منتها «موت کل شیء بحسبه» حتی مرگ هم مرگی دارد. در روایات ما در جریان قیامت آمده است که ذات اقدس الهی مرگ را به صورت یک کبش أملح در میآورد و «یُقال لِلْمُوتِ مُتْ».[2] این روایت را مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف بحار در بحثهای نفخ صور اوّل و دوم در صحنه کلّی معاد ذکر کردند مرگ را میمیرانند که دیگر «لا موت».
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال همان طور است «موت کلّ شیء بحسبه». خلقت آنها به حسب خودشان است، اگر ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَه﴾، ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾، همان طوری که هستی آنها با زاد و ولد و رحِم و میلاد و امثال آن نیست، مرگ آنها هم نظیر مرگ اینها نیست. مرگ «کلّ شیء بحسب» خود اوست. حتی مرگ را میمیرانند، به هر حال مرگ مخلوق خداست، ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾[3] مرگ به معنای انتقال از نشئه به نشئه دیگر است؛ لذا چون امر وجودی است؛ مثل حیات، مخلوق هست، خالق دارد ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾. آن وقت مرگ را هم میمیرانند، حیات مرگ به نحوی است، موت مرگ به نحوی است، «وَ یُقال لِلْمُوتِ مُتْ»، آن وقت مرگ میمیرد و گفته میشود ابدیت، حاکم است و دیگر هیچ تحوّلی در کار نیست.
میفرماید اگر هستی اینها عین ذات اینها باشد، نباید سبق عدم یا لحوق عدم داشته باشند، لکن هم سبق عدم دارند هم لحوق عدم، معلوم میشود هستی اینها عین ذات اینها نیست و چون هستی اینها عین ذات اینها نیست و تصادف و شانس باطل است، حتماً خالق دارند. خالق آنها خودشان باشند که میشود دور، باز بازگشت آن به همان تناقض است. خالق آنها خدای دیگری باشد، خدای دیگری در عالم نیست. تنها چیزی که هست این است که خالق دارند و آن خالقشان همان خالق سماوات و ارض است.
یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) دارند که خیلی ظاهر است، ولی خیلی عادی نیست. میفرمایند اینکه خدا فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾؛ یعنی اینها از یک جنس دیگر خلق شدند؟ با دیگر اشیاء فرق میکنند؟[4] اشیای دیگر مثلاً از تراب و طین و صلصال و حمأ مسنون و اینها خلق شدند، اینها پیغمبر دارند و اما اینها از چیزی دیگر خلق شدند، از یک ماده دیگر خلق شدند و آنها حکم اینها را ندارند، شریعت اینها را ندارند، یک تافته جدابافته هستند.
استفاده این مطلب از این آیه خیلی ظاهر نیست، ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾. این ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾، نه به معنی «من شیء غیره» است، این ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی بدون مبدأ فاعلی، وگرنه در همان سوره مبارکه «حجرات» اصل کلّی را بیان فرمود که همه شما از یک پدر و مادر و امثال آن خلق شدید، ﴿إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾؛[5] همه شما «من شیء واحد» خلق شدهاید، همه شما نسبت به آدم و حوّا(سلام الله علیهما) یا نسبت به افراد دیگر همه شما از یک پدر و مادر هستید و از راه امناء و امثال آن خلق شدهاید. آن آیه پایانی سوره مبارکه «حجر» این معنا را میرساند. این ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾؛ یعنی «من غیر فاعلٍ»، «من غیر غایةٍ» و مانند آن.
پرسش: یکی از براهینی که در فلسفه ایراد میشود برای اثبات واجب، بحث تسلسل باطل است، چرا همین دو نوع مادّی را ما واجب نمیدانیم؟
پاسخ: دنیا اگر واجب باشد «کلّ یوم متغیر» است، واجب یعنی چیزی که «یجب وجوده»؛ چیزی که وجودش واجب است، دیگر زوالپذیر نیست، این هر روز تغیّرپذیری دارد، هر روز عوض میشود، هر روز یکی میآید یکی میرود، موجودی میآید موجودی دیگر میرود، وضع دیگر عوض میشود، محرّکی دارد، مغیّری دارد، هیچ موجودی حاضر نیست که از بین برود، ولی کل یوم اینها در تغیّر هستند، در تبدّل هستند، پس هیچ کدام از اینها نمیتوانند واجب باشند.
بنابراین ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾، پس یا بیخالقاند، خودساختهاند، یا خالق دارند؛ خالقشان یا خودشان هستند یا اله دیگری است که در همین سوره «طور» آیه 43، ﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ﴾ که بعد میفرماید: ﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾؛ خدا منزّه از آن است که شریک داشته باشد. وقتی یک حقیقت نامتناهی در عالم هست، دیگر جای خالی نیست برای اینکه خدای دیگری باشد. یک وقت تعدّد فرض دارد که مثلاًً ما یک «الف» داشته باشیم که محدود است، یک «باء» هم در کنار آن است؛ اما اگر «الف» یک حقیقت نامتناهی بود، دیگر جا برای غیر نمیگذارد. در بیانات نورانی حضرت امیر در همان خطبه اوّل نهج البلاغه دارد که خدا را نمیشود به صفتی که غیر ذات او باشد وصف کرد، اگر صفت عین ذات حق تعالی نباشد میشود غیر او. وقتی غیر او شد میشود قرین: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاه» میشود دو تا، چرا؟ برای اینکه ما دو تا شاهد در اینجا داریم: یکی هم موصوف شهادت میدهد که غیر وصف است، هم وصف شهادت میدهد که غیر موصوف است. اگر ما «الف» را به صفتی که زائد بر ذات «الف» باشد متّصف کردیم، دو تا شاهد داریم بر اثنینیّت: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة». پس صفات ذات میشود عین ذات، وقتی عین ذات شد، لفظ میشود واحد؛ میگوییم خدا علیم است، حی است، قدیر است. لفظ میشود متعدّد، یک؛ مفهوم میشود متعدّد، دو؛ این الفاظ و این مفاهیم در همان سپهر ذهن، قبل از اینکه به مصداق برسند میشود یکی، حیثیت صدق میشود یکی، مصداق هم که یکی است. گاهی ممکن است لفظ متعدّد باشد مفهوم متعدّد باشد، مصداق واحد باشد این عیب ندارد؛ اما حیثیت صدق فرق میکند، مثل رجل عادل، عالم عادل، یا عادل هاشمی؛ وقتی میگوییم عادل هاشمی یا عالم عادل، دو تا لفظ است، دو تا مفهوم است، دو تا حیثیت صدق است، دو تا فرودگاه است: یکی بر حیثیت علم او مینشیند، یکی بر حیثیت سیادت او مینشیند. گاهی ممکن است یکی برود دیگری بماند، علم او یادش رفته، ولی سیادت او مانده است. یا عدل او از بین رفته به فسق تبدیل شده، ولی علم او مانده است. آنجا مصداق گرچه یک شخص است، ولی حیثیت صدق دو تاست، این شیء مرکّب است، ولی درباره ذات اقدس الهی حیثیت صدق در همان سپهر ذهن قبل از اینکه به مصداق برسد دو تا میشود یکی، بر یک فرودگاه مینشیند. خدا از همان حیث که عالم است عادل است؛ از همان حیث که عالم است قدیر است، نه اینکه حیثیت قدرت او غیر از حیثیت عدل باشد. اینها از بیانات نورانی حضرت امیر است در همان خطبه اوّل نهج البلاغه که فرمود: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ» چرا دو تا میشود: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة» دو تا شاهد هستند که اینجا غیر هستند. کجا صفت شهادت بر غیریت میدهد؟ صفتی که عین ذات نباشد. کجا موصوف شهادت میدهد که غیر صفت است؟ آنجا که صفت عین ذات نباشد. بعد میفرماید که «فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَه»، «جَزّاه»؛ تجزیه کرد خدا را، گفت یک جزء او عالم است، جز دیگر او قدیر است! «مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه» اگر به اینجا برسد ـ معاذالله ـ خدا محدود میشود و اگر محدود شد دیگر خدا نیست.
این از غرر خطبههای حضرت امیر در نهج البلاغه است. وقتی که محدود باشد بله یکی دیگر در کنارش است؛ اما وقتی «فَقَدْ حَدَّهُ» محال شد؛ یعنی خدا محدود نیست نامتناهی است، اگر نامتناهی است جا برای خدای دیگر نیست. ﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ﴾، او منزّه از آن است که شریک داشته باشد. اگر موجودی کلّ این فضا را پُر کرده، دیگر جا برای غیر نیست. اگر حقیقتی کلّ نظام هستی را پُر کرده است، دیگر جا برای غیر نیست.
پرسش: جا برای مخلوق هم نمیماند.
پاسخ: مخلوق هم که آیینهدار اوست، مخلوق هم که مثل او نیست، جا برای مثل او نمیماند؛ اما سراسر عالم آینهدار او هستند. آینهای درست کرده به اندازه هستی که نفس رحمانی است و همه اینها در آینه او را نشان میدهند، به تعبیر استاد حکیم الهی قمشهای دارد که «من الهی هو اللهگویم» نه «انا اللهگویم»، همه او هستند، همه میگویند: «هو الله». این پنج طایفه آیات که آیه اسلام است، آیه سجده است، آیه تسبیح است، آیه تحمید است، آیه طوع است، همه میگویند او، او، او، او؛ ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[6] ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ﴾،[7] ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[8] ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[9] همه میگویند خدا! پس همه میگویند او، هیچ کسی نمیگوید من! این انسان است که فقط میگوید «أنا»!
بنابراین میفرماید که اگر خلقتی در کار نباشد، یعنی شانسی به بار آمده باشند، این محال است. خالق داشته باشند و خالق آنها خودشان باشند، این محال است. خالق آنها اله دیگری باشد از باب سالبه به انتفاء موضوع، محال است. ﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ﴾، بعد این بحث که آیا شما از آنها مزدی طلب میکنی که آنها بار غرامت میکشند، ﴿مُثْقَلُونَ﴾، این هم که نیست. مزدی نمیخواهید، ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾.[10] این در سوره مبارکه «قلم» هم هست. آیه 46 سوره «قلم» این است که ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، دو جا ذکر شده است. این ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً﴾ را شما به مناسب ایام فاطمیه دقّت کنید، ما دِینمان نیست که به خاندان پیغمبر مودّت داشته باشیم، اجر پیغمبر این نیست که ما دوست این خاندان باشیم، خدا نفرمود «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا مودة القربی»، از ما نخواستند دوست اینها باشیم، این را نخواستند؛ از ما خواستند جز اینها دوست دیگری نداشته باشیم. این حصر از کجا در میآید؟ اگر قرآن گفته بود «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا مودة القربی»، همه ما به این خاندان علاقهمندیم دوست اینها هستیم و اجر رسالت را دادیم؛ اما این را که نگفت. فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت نیست که ظرف لغو بشود. این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ ظرف مستقرّ است، نه ظرف لغو. وقتی مستقرّ شد کاری به مودّت ندارد. «قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ الکائنة الحاصلة المستقرة فِی الْقُرْبَی»، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق به مستقر است، چون
هر ظرف که آن حال صفت یا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که آن مستقر است
ظرف مستقر این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق به آن مستقر است؛ یعنی شما یک دوستی و یک جا را فقط باید دوست داشته باشید و آن اهل بیتاند، این کار است، از ما این را میخواهند، نه اینکه دوستی اهل بیت را از ما بخواهند که ما بگوییم ما بله ما با اهل بیت دوست هستیم! خیلیها با اهل بیت دوست هستند؛ اما از ما خواستند که فقط آنها را دوست داشته باشید. اگر این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت بود این میشد ظرف لغو؛ یعنی مودّت شما درباره اینها باشد، جای دیگر هم ممکن است دوست داشته باشید؛ اما این ظرف لغو نیست، ظرف مستقر است، متعلّق به مودّت نیست، متعلّق به آن «المستقرّ» است: «لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ المستقرة فِی الْقُرْبَی»؛ یعنی فقط یکی را دوست داشته باشید.
پرسش: مفرد «قربی» یا جمع آنها را؟
پاسخ: اهل بیت هستند، مشخص است. اینها ذی القربی و خود قربی اینها مخصوص خاندان عصمت و طهارت هستند، اگر این شد آن وقت این میشود شیعه. وگرنه شما ببینید در این ایام اربعین یهودی و کلیمی و اینها هم نذر دارند، اینها هم نسبت به وجود مبارک حضرت امیر و قمر بنیهاشم و اینها دوست هستند. این را از ما نخواستند، ما اگر خواستیم ببینیم واقعاً اهل بیتی هستیم، شیعه هستیم از ما این را خواستند، آن وقت ممکن است، انسان بچه خودش را، خود خودش را، مال خودش را، مکتب خودش را، مَدرس خودش را، درس و بحث خودش را دوست داشته باشد؛ اما همه اینها در این راستا باید باشد.
پرسش: این «مستقر» را صفت «مودة» بگیریم؟
پاسخ: بله، «إِلاّ الْمَوَدَّةَ المستقرة فِی الْقُرْبَی»، این ظرف، ظرف لغو نیست:
هر ظرف که آن حال صفت یا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که آن مستقر است
ظرف مستقر که شد، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت نیست. آن مستقرّ صفت مودّت است، آن وقت مودّت را یک کاسه میکنند، مگر مودّتی که مستقرِ در آنهاست، جای دیگر نیست، اگر قرارگاه مودّت، اهل بیت است، جای دیگر نیست. اگر جای دیگر است به دستور خود اینهاست.
پرسش: ظاهر آیه حصر را نمیرساند؟
پاسخ: همین! وقتی که ما ظرف لغو بدانیم حصر را نمیرساند، حصر که فقط با «إنّما» حاصل نمیشود، با فهم یعنی فهم! با فهم دقیق آیه هم حاصل میشود. یک وقت است که ما «إنّما» میخواهیم بله حصر است؛ یک وقت اصلاً ظرف لغو و مستقر را برای همین گذاشتند. این عربی مبین را برای همین گذاشتند. این ظرفِ لغو اگر لغو باشد، بله حصر را نمیرساند؛ اما وقتی ظرف مستقر باشد، مودّت، مستقر در اینهاست جای دیگری نیست. چه حصری شیواتر و سنگینتر و رقیقتر و علمیتر از این است؟! ما لازم نیست که حتماً «إنّما» داشته باشیم. اگر مستقر بود یعنی این مودّت در جای دیگر نیست. آن وقت در همه مواردی که انسان کار انجام میدهد تمام درس و بحثهای آنها در همین راستا انجام میشود. این درست است، آنها به ما گفتند این کار را بکن. اگر آنها گفتند برو حوزه، اگر آنها گفتند درس ما را بگو، اگر آنها گفتند که «قال الصادق» و «قال الباقر» را بگو، مستقر است ما داریم ظرف مستقر را انجام میدهیم.
پرسش: این «قربی» شامل خود رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم میشود؟
پاسخ: بله، چون اهل بیت که میگویند: ﴿إنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ﴾؛[11] همین چهارده معصوم هستند. غرض این است که در این قسمت فرمود: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، این «أم»ها را که شما بشمارید، میبینید تمام بهانهها را گرفتند.
پرسش: بین «ما» و «لا» چه فرقی هست که نسبت به انبیا دیگر دارد: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ﴾ و اینجا دارد: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ﴾؟
پاسخ: فرق ندارد، حرف نفی است؛ اما عمده آن حصر است. در انبیای دیگر که همهشان را استثنا نکردند، آنجا یک چیز استثنایی دارد، هیچ یعنی هیچ! از آدم تا خاتم همه گفتند ما اجر نمیخواهیم، ما درباره هیچ پیغمبری استثنا نداریم، این که باید بماند تا زمان ظهور حضرت، این استثنا میخواهد، برای اینکه آنها که انبیایشان رحلت کرده بود پیامبر دیگری میآمد، این طور نیست که حالا بگویند شما «الی یوم القیامة» باید با خاندان موسی باشید یا «الی یوم القیامة» با خاندان عیسی باشید، این طور نیست، چون خاتم نبودند؛ اما این که خاتم است خود حضرت که رحلت کرده است باید دودمان او «الی یوم القیامة» مورد علاقه و محبت دینی مردم باشند، این نهایت رنج وجود مبارک پیغمبر است که با این آیات مجبور بشود با اینها سخن بگوید که بگوید حالا خدا را قبول دارید، ولی خود شما قویتر از خدا هستید، برای اینکه شما پسر دارید و خدا دختر!
این نهایت رنج حضرت است که میفرماید: «مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت».[12] برخیها هم در آیات دیگر است که شما بگویید که بله ما نزد خدا مقرّب هستیم، قیامت هم که برویم ﴿إِنَّ لی عِنْدَهُ لَلْحُسْنی﴾،[13] اگر واقع قیامت هم بشود همان طوری که در دنیا به ما چیزهای فراوانی داد، در قیامت هم به ما میدهد، هم در سوره «کهف» است هم در سوره «فصّلت»؛ در سوره «کهف» آمده است ﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً﴾،[14] در سوره مبارکه «فصّلت» هم آیه پنجاه این است که ﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلی رَبِّی إِنَّ لی عِنْدَهُ لَلْحُسْنی﴾؛ اگر خدایی باشد مثلاً، اگر قیامتی باشد، همان طوری که دنیا نزد او عزیز بودیم، آخرت هم نزد او عزیز هستیم! این جاهلیت است. میفرماید شما بر اساس کدام جهت مینازید و دست از عبادت بر میدارید؟ اما این بیاناتی که از نهج البلاغه نقل شد در بحث دیروز، این را هم مراجعه کنید. وجود مبارک حضرت امیر در بیان اینکه انسان هر کاری انجام میدهد جمیع شئون و قوای او تحت تدبیر ذات اقدس الهی است که میفرماید هر کاری که شما انجام بدهید، جوارح شما عیون اوست و خلوات شما مشهد و مشهود اوست و کاری شما انجام نمیدهید که ذات اقدس الهی نداند. بخشی از اینها در خطبه 157 است، بخشی از اینها هم در خطبه 199؛ سخنانی که در بحث دیروز آمده است؛ در خطبه 199 در پایانش این است که «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»؛ یعنی اگر خواست شما را بگیرد، دیگر از جای دیگر سربازکشی نمیکند، حرفی میزند آدم رسوا میشود، یک جا را امضا میکند رسوا میشود، پولی را به عنوان رشوه با دست خودش میگیرد رسوا میشود. فرمود اگر ـ خدای ناکرده ـ خواست کسی را بگیرد از جای دیگر سربازکشی نمیکند؛ لذا فرمود: ﴿هُمُ الْمَکیدُونَ﴾، درست است که فرمود: ﴿ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾[15] فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[16] آدم این آیات را که میخواند خیال میکند که بله خدا سپاهیان فراوانی دارد؛ اما دیگر نمیداند که خودش هم جزء سربازان اوست! این خطبه 199 میفرماید که اگر شنیدی گفته شد خدا سربازان فراوانی دارد، اعضا و جوارح شما هم جزء سربازان اوست. اگر اعضا و جوارح انسان جزء سربازان او باشد انسان همیشه باید در خود احساس خطر بکند. اینکه فرمود گاهی آدم با یک کلمه رسوا میشود همین است. فرمود: ﴿عِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾،[17] این طور نیست که ما از جای دیگر نقشه بکشیم تا بساط او را برچینیم. در همین جریان کیدی که در «دار النّدوة» داشتند اینها دو قسم بودند: یک قسمت نقشه میکشیدند که وجود مبارک حضرت را چگونه از پا در بیاورند، آن مثل جریان «لَیْلَةُ الْمَبِیتْ» و اینهاست. فرمود این هم ﴿هُمُ الْمَکیدُونَ﴾. یک وقت است که نقشه میکشند که چگونه بدلی درست کنند، این جا جای بدلی است، بازار بدلی است؛ یعنی دنیا بازار بدلی است، بازار جعلی است. آن جریان متنبّیان است. یک وقت هم مسئله بدلیسازی دنیا، یک بحث مبسوطی شده است به مناسبت بحث شده که اصلاً دنیا بازار بدلیسازی است. پنج مقطع، در پنج مرتبه این بازار فعّال است؛ یکی درباره خود خداست، بدل او هست که گفتند: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[18] این فراعنه در هر عصر و مصری بدلیسازیِ «الله» هستند. میگویند بله خدایی هست ما هم خدا هستیم، ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾،[19] که الیوم استکبار جهانی حرفش همین است. ببینید حقوق بشر را چه کسی وضع میکند؟ حقوق بشر یعنی چه؟ حقوق بشر موادی دارد، یک مبانی دارد که هر کشوری اینها را دارند. مهمترین مبنا برای حقوق آن عدل است؛ یعنی استقلال هست امنیت هست، عدالت هست، آزادی است، محیط زیست هست، عدم دخالت در کشورهای دیگر است، عدم دخالت کشورهای دیگر در آنها هستند، استقلال اقتصادی است، اقتصاد شغلی است، اینها حقوق هستند. کلید همه این مبانی، عدل است. عدل هم معنایش روشن است که همه ما میدانیم، عدل یعنی «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه».[20] تا اینجا مشترک بین موحّد و ملحد است. تمام فرق از این به بعد است، جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ موحّد میگوید جای اشیاء را اشیاءآفرین میداند، جای اشخاص را اشخاصآفرین میداند و آن خداست. غرب و استکبار میگویند جای اشیاء را ما میدانیم، جای اشخاص را ما میدانیم؛ منتها نمیگویند ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، اینها میگویند هر چه از انگور درآمده حلال است چه شیره چه شراب! هر چه از بدن انسان بیرون میآید پاک است چه بول چه عرق! این معنایش همان داعیه ربوبیت است. جای اشیاء را چه کسی باید معین کند؟ جای اشخاص را چه کسی باید معین کند؟ عدل چیزی است که همه معنایش را میدانند و همه هم خواهان او هستند، تمام تفاوت حقوق بشری که غرب دارد با حقوق بشر اسلامی در منبع یعنی منبع! ما دستمان پُر است منبع داریم، آنها منبع ندارند. ما میگوییم آنکه عالم را آفرید جای اشیاء و اشخاص را معین میکند، آنها میگویند جای اشیاء و اشخاص و افعال را خود ما معین میکنیم، این همان ربوبیت است. مشکل غرب انکار خداست و داعیه خدایی داشتن است، این همان بدلی جعل کردن است؛ منتها حالا نمیگویند ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ یا ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾. این بدلی است، بعد از مسئله توحید، نوبت به وحی و نبوت میرسد. شما میبینید که آمار متنبّیان کمتر از آمار انبیا نیست، این هم بدلی است. هر وقت پیامبری آمده چهار تا متنبّی هم در کنارش جعل شده است، این بدلی است. بعد از مرحله نبوت و رسالت، نوبت به خلافت و امامت میرسد، هر جا غدیر مطرح شد چهار تا سقیفه هم در کنارش بود، این اختصاصی به این خطر و این غدّه مربوط به ما نیست، دیگران هم همین را داشتند. این امامت جعلی، خلافت جعلی، سقیفه جعلی در برابر غدیر برای همه بود. بعد از مسئله امامت، نائب امام شدن، علما شدن، هر جا چهار تا عالم ربّانی بود «مشایخ السوء» هم بود، علمای دربار هم بود. مرحله پنجم مسئله ایمان است، اوّل نزد جامعه ایمان ارزشی نداشت، ولی وقتی مؤمنان عادلانه و عالمانه زندگی کردند، منافقان بدلی جعل کردند، گفتند ما هم مؤمن هستیم. این پنج بخش از بالا تا پایین، پایین تا بالا بخش بدلی جعل کردن است، ربوبیت جعلی، نبوت جعلی، امامت جعلی، عالم بودنِ جعلی و ایمان جعلی. اصلاً دنیا بازار جعلی است. در این آشفتهبازار انسان باید خودش را حفظ بکند. در این بیان نورانی حضرت امیر فرمود وضع این است، به هر حال ذات اقدس الهی سرباز دارد، ما هم سربازان او هستیم، همیشه ما در معرض خطر هستیم. اعضا و جوارح هر روز به زبان میگویند[21] خواهش میکنیم آبروی ما را حفظ بکن! ما همه مشکل داریم تو خودت را کنترل بکنی ما راحت هستیم. مدام به این نیش بزنی به آن نیش بزنی، اینجا دروغ بگویی و آنجا دروغ بگویی، آبروی ما میرود، اینها را ما خیال میکنیم قصه است! و قلم که «أحد اللّسانین» است این هم همین طور است، بنابراین تمام این بخشها را ذات اقدس الهی انجام میدهد.
اما درباره کلمه قوم مستحضرید که یک وقت است قرآن کریم تعبیر به طایفه دارد، طایفهای از بنیاسرائیلیها یا طایفهای از فلان، طایفه؛ یعنی یک گروه. یک وقت است دارد که مردان باتقوا کسانیاند که ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾،[22] اینجا به معنی طایفه نیست؛ یعنی اگر کسی مواظب قلب او نباشد، یک حرامی جامه احرام در بر میکند، در اطراف قلب مطهّر او که به منزله کعبه است طواف میکند تا ببیند درِ قلب چه وقت باز میشود تا نفوذ بکند. ﴿طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ﴾، قوم هم همین طور است ما یک وقتی قوم عاد داریم قوم نوح داریم، قوم ثمود داریم، قوم موسی داریم، قوم فرعون داریم، قوم لوط داریم اینها اقوام هستند؛ یعنی قبیلهاند و عشیرهاند؛ اما قوم عاقل، قوم مؤمن، قوم عالم ما نداریم که ما بگوییم این ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾،[23] ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾،[24] افرادی که قائم بالعقل هستند به اینها میگویند: «قوم یعقلون» ولو یکی در شرق، یکی در غرب باشند هیچ ارتباطی هم ندارند، شناسنامهای هم مشترک ندارند. ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾، ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾، این اگر نظیر طایفه بود نظیر قوم عاد و ثمود بود؛ یعنی این گروه افرادشان «قائم بالعلم» هستند، آنجا قوم به معنی طایفه است به معنی قبیله است به معنی قیام نیست؛ اما یکی در شرق است یکی در غرب است، یکی در آن عصر بود یکی در این عصر بود، یکی اویس قرن بود یکی سلمان فارس بود، اینها ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ هستند؛ یعنی قائم بالعلم هستند که این قیام از کلمه قوم درمیآید، اینها شناسنامهای، قبیلهای، طایفهای، نژادی، از این سنخ نیستند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه186؛ التوحید(للصدوق)، ص35.
[2]. ر.ک: بحارالانوار، ج8, ص344 و 345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِیلَ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ وَ قِیلَ یَا أَهْلَ النَّارِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ فَیُجَاءُ بِالْمَوْتِ کَأَنَّهُ کَبْشٌ أَمْلَحُ فَیُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَیَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ کُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَیُقَدَّمُ وَ یُذْبَحُ ثُمَّ یُقَالُ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ یَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ الْآیَةَ».
[3]. سوره ملک، آیه2.
[4]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص20.
[5]. سوره حجرات، آیه13.
[6]. سوره آلعمران، آیه83.
[7]. سوره جمعه، آیه1؛ سوره تغابن، آیه1.
[8]. سوره حدید، آیه1؛ سوره حشر، آیه1؛ سوره صف، آیه1.
[9]. سوره اسرا، آیه44.
[10]. سوره شوری، آیه23.
[11]. سوره احزاب، آیه33.
[12]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص247.
[13]. سوره فصلت، آیه50.
[14]. سوره کهف، آیه36.
[15]. سوره مدثر، آیه31.
[16]. سوره فتح، آیات4و7.
[17]. سوره ابراهیم، آیه46.
[18]. سوره قصص، آیه38.
[19]. سوره نازعات، آیه24.
[20]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».
[21]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص115.
[22]. سوره اعراف، آیه201.
[23] . سوره بقره، آیه230؛ سوره انعام، آیات97 و105؛ سوره اعراف، آیه32؛ سوره توبه، آیه11؛ سوره یونس، آیه5؛ سوره نمل، آیه52؛ سوره فصّلت، آیه3.
[24] . سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67؛ سوره عنکبوت، آیه35؛ سوره روم، آیات24 و28؛ سوره بقره، آیه164.