أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدیداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً (8) فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (9) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً (10) رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (11)﴾
سوره مبارکه «طلاق» که در مدینه نازل شد، هر چند بخش مهمی از مطالب این سوره درباره مسائل خانوادگی است مخصوصاً طلاق؛ لکن عناوین کلّی دین را که توحید و پیروی از توحید، پرهیز از شرک و لوازم شرک را به همراه دارد. مستحضرید که زمان و زمین سهم تعیینکننده ندارند، این انسان است که آن زمان را میسازد آن زمین را میسازد. برکتی اگر در روز هست به وسیله آن حوادثی است که در آن روز اتفاق افتاده، برکتی اگر در یک زمین مخصوصی است به وسیله حسناتی که در آن زمین اتفاق افتاده است؛ البته ممکن است از آن جهت که زمان و مکان ظهوری در مراحل بالاتر دارند آنجا هم سهمی داشته باشند، ولی در نشئه طبیعت برکاتی از انسان بر عقیده صائب و عمل صالحی که دارد نصیب آن مکان میشود، نصیب آن زمان میشود. اینکه فرمود چه بسا قریهای که که عاتی شد، ظالم شد، طاغی شد؛ یعنی اهل قریه. اگر گناه در گوشهای از زمان و زمین باشد، قرآن به آن عصر اسناد نمیدهد، به آن منطقه اسناد نمیدهد، ولی اگر مطلبی طرزی در آن زمان و زمین رواج پیدا کرد که همگانی شد، آنگاه قرآن کریم این مطلب را به آن مکان یا به آن زمان اسناد میدهد؛ نظیر ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾[1] جریان یوسف(سلام الله علیه) طوری شد که مصر باخبر شد از این پدیده؛ لذا میفرماید: ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾، یعنی مطلب خیلی روشن شد که در و دیوار هم فهمید. اینجا که میفرماید: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ﴾؛ یعنی معصیت آن قدر گسترده شد که در و دیوار آلوده شد. گاهی در و دیوار طیّب و طاهر میشود، مثل اینکه یثرب با آمدنِ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شده مدینه؛ حالا یا محور دین شد یا محور مدنیت شد و قافله کربلا(سلام الله علیهم اجمعین) که برگشتند به بشیر گفتند شما گزارش را به مردم مدینه بدهید، این دیگر نگفت: «یا اهل مدینه»، گفت: «یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ»؛[2] یعنی مدینه بعد از این جریان، به همان یثرب سابق برگشت، دیگر مدینه پیغمبر نیست با آمدن وحی و نبوت و امامت و رسالت، یثرب شده مدینه. اما اگر این مدینه برگردد تحت حکومت اموی قرار بگیرد، میشود همان یثرب زمان جاهلیت. «یا أَهْلَ یَثْرِبَ». بعد مدینه بودن آن را به جدّش اسناد میدهند که «مَدِینَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِینَا».[3] اگر فساد آن مردم زیاد بشود، خود این منطقه آلوده خواهد شد؛ لذا در قرآن کریم برای این قریه چهار وصف تلخ ذکر میکند، بعد معلوم میشود که سنگ و گِل و در و دیوار مجرم نیستند، نامی از مردم آن منطقه میبرد. میفرماید: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ﴾ که اینها عاتی، ظالم، طاغی و متجاوز شدند ﴿عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ﴾. این طغیان و عتوّ و ظلم و استکبار را به این قریه نسبت داد، یک؛ بعد چهار وصف درباره اینها که پیگیری انتقامآمیز خداست را ذکر میکند میفرماید: ﴿فَحاسَبْناها حِساباً شَدیداً﴾، یک؛ ﴿عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً﴾، دو؛ ﴿فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها﴾، سه؛ ﴿کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً﴾، چهار. اینها همه را به قریه نسبت میدهد. بعد برای اینکه معلوم بشود تمام محورها مردم آن سرزمین هستند نه خود آن سرزمین، میفرماید: ﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً﴾؛ یعنی اینکه ما گفتیم در و دیوار را عِقاب کردیم، محاسبه کردیم، عذاب کردیم، منظور مردم این منطقه هستند وگرنه در و دیوار که عِقابی ندارند.
بنابراین اگر فساد مردم منطقه طوری باشد که گسترده باشد، این فساد را به خود آن محل، به آن زمان و زمین اسناد میدهند؛ نظیر اینکه اگر خبری به قدری قوی و غنی بود که همگانی بود، این خبر را به خود آن شهر اسناد میدهند، میگویند از شهر بپرس: ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ از بس مطلب یوسف(سلام الله علیه) در مصر گسترده شد که در و دیوار هم باخبر است.
بنابراین روشن است که منظور این چهار کیفر حساب شدید، عذاب شدید، وبال مهم، خسران، اینها مربوط به مردم آن منطقه است؛ لذا فرمود: ﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً﴾. در قبال این هم به مردم مناطق دیگر سفارش میکند، میفرماید: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ﴾ سخن در این نیست که شما شهرهای خوبی بسازید یا روستاهای خوبی بسازید. در و دیوار و سنگ و گِل گناه نمیکند، اینها شاهد گناه مردم آن منطقه هستند و اگر یک وقت ذات اقدس الهی بخواهد کیفر کند، همان سنگ و گِل را روی سر اینها خراب میکند، میشود زلزله. همین سنگ و گل هستند که اینها را زیر خاک دفن میکنند. این طور نیست که در و دیوار گناه بکند. در و دیوار شاهدان امر الهی هستند: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها﴾ که احکام شرعی است ﴿وَ رُسُلِهِ﴾ که رهبری انبیا را فراموش کردند.
در بحث دیروز ملاحظه فرمودید جامعه را یک سلسله احکام فقهی اداره میکند و یک سلسله مدیریت رهبران الهی. احکام الهی قوانین کلّی هستند، خود این قانون که قابل اعمال نیست مگر با تدبیر مدبّران و مدیران دینی؛ لذا فرمود: ﴿عَنْ أَمْرِ رَبِّها﴾ که حکم شرعی است، ﴿وَ رُسُلِهِ﴾ که رهبری الهی است. اینجا که دارد: ﴿فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾،[4] یعنی همین! در محاکمهها، در مشاجرهها تو را باید حَکَم قرار بدهند. مشاجره را مشاجره گفتند به تعبیر لطیف شیخ طوسی در تبیان، دیگر مفسّران هم فرمودند که اینها مثل درخت هستند درخت این طور نیست که هر شاخهاش مستقیماً رشد بکند کاری به شاخه دیگر نداشته باشد. در شجر این شاخهها در هم هستند، این مشاجره از همین شجر گرفته شده است. اگر هر درختی تمام این خوشهها و شاخههایش مستقیم برود بالا این دیگر مشاجره نیست. پس مشاجره عبارت از آن است که اینها باهم اختلاف داشته باشند در هم بروند که از شجر گرفته شده است. فرمود: ﴿فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾؛ در مشاجرات و اختلافات تو را حَکَم قرار بدهند، آن وقت تو به «حکم الله» حکم میکنی.
پس یک «امر الله» لازم است و یک محکمه و مدیریت و مدبّریت دینی. پس آن چهار صفتی که فرمود ما محاسبه شدید کردیم، عذاب ناشناخته را بر اینها تحمیل کردیم، اینها هم پایان تلخ کار خودشان را چشیدند و عاقبت اینها هم خسارت بود، این عناوین چهارگانه مربوط به مردم آن منطقه است، به دلیل اینکه در بخش پنجم فرمود: ﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً﴾. نه «لها». بعد هم فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾، اگر قریه عاتی و طاغی است، چه ارتباطی دارد که شما مردم را به تقوا دعوت میکنید؟ معلوم میشود که اهل قریه مراد هستند ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾.
قرآن کریم لُب را و مغز را برای کسی میداند که از نظر معارف معتقد باشد و از نظر عمل، عمل صالح داشته باشد. فرمود: ﴿یا أُولِی الْأَلْبابِ﴾، در بخشهای دیگر از عدهای به عنوان سفیه یاد میکند: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ﴾،[5] اینها ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه﴾؛[6] موحّد را لبیب، عاقل و مانند آن میشمارد. کسی که از روش انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) فاصله گرفته است آن را سفیه میداند. اگر به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) آن آیه و این روایت را بررسی کنید میبینید که یکی عکس نقیض دیگری است. امام فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[7] این یک قضیه است. عکس نقیض این قضیه این است که اگر کسی اهل عبادت نبود و آن عُرضه را نداشت که بهشت کسب بکند عاقل نیست. «العقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، پس «ما لا یعبد به الرحمان و لا یکتسب به الجنان فلیس بعقل» عکس نقیض قضیه این است که سلب محمول بشود موضوع، سلب موضوع بشود محمول. «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»، «ما لا یُعبد به الرحمان فلیس بعقلٍ» آن وقت این در میآید: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه﴾. این به خوبی عکس نقیض آن است کسی که از روش ابراهیم خلیل فاصله بگیرد سفیه است؛ یعنی «ما یُعبد به الرحمان» را نداشته باشد، «ما یُکتسب به الجنان» را نداشته باشد، سفیه است.
پس عاقل و سفیه در مکتب قرآن و عترت مشخص شد و اگر کسی آن راه انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) را رفت میشود عاقل، میشود لبیب؛ لذا قرآن از مؤمنین به ﴿أُولِی الْأَلْبابِ﴾ یاد میکند. ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ﴾، ﴿أُولِی الْأَلْبابِ﴾ چه کسانی هستند؟ آنکه دارای علم صائب و عمیق برهانی و عمل صالح دارد. ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾ که ﴿قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً ٭ رَسُولاً﴾ که در بحث دیروز گذشت. این رسول ﴿یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ﴾، در اینجا مسئله تلاوت را اوّل ذکر میکند که میگوید آیات مبیّنات است، بعد میفرماید کاری که الله باید انجام بدهد و میدهد واقعاً به وسیله رسول خود انجام میدهد. در آیت الکرسی دارد که ولایت الهی این است که ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾،[8] چه کار میکند؟ ﴿یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، اولیای الهی کسانی هستند که تحت ولایت حق هستند و خدا آنها را از ظلمت به نور خارج میکند. این ﴿یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، چند وجه دارد که در همان آیت الکرسی مشخص شد. خیلی هم پیچیده نیست تا دیگران بگویند که مؤمنین، معصومین، اولیای الهی که سابقه سوء ندارند تا خدا اینها را از ظلمت به نور اخراج کند. اینکه در آیت الکرسی دارد: ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، اینها که روی نور فطرت هستند مؤمناند یا معصوماند اینها که سابقه سوء ندارند تا خدا اینها را از ظلمت به نور خارج کند! اینجا هم مؤمنینی که سابقه سوء ندارند، «و بلغوا مؤمنین» اینها سابقه سوء ندارند تا خدا اینها را از ظلمت به نور خارج کند. آنجا ملاحظه فرمودید که اخراج یک تعبیر محاورهای است. اخراج دو قسم است: اگر جایی مأمن باشد که بیگانه راه نداشته باشد، اگر کسی بخواهد وارد بشود میگویند نرو که بیرون میکنند! این «نرو که بیرون میکنند» یعنی راه نمیدهند، نه اینکه به تو اجازه میدهند وارد بشوی بعد بیرون میکنند؛ این منع از ورود را هم میگویند اخراج. این تعبیری که مرحوم امین الاسلام یا سایرین دارند یک تعبیر محاورهای است. اگر بیگانهای بخواهد به محفلی برود میگویند نرو بیرون میکنند. نه یعنی اجازه میدهند که بروی بعد بیرونت میکنند؛ یعنی راه نمیدهند، این را میگویند اخراج. اگر کسی مؤمناً در یک خاندان پاک به دنیا آمده، خدای سبحان آن توفیق را میدهد که او آلوده نشود، وارد حوزه گناه نشود و اگر ـ خدای ناکرده ـ در یک خانواده غیر موحّدی به دنیا آمده و آلوده شد، توفیق الهی اگر نصیبش بشود، خدا او را از این ظلمت بیرون میآورد به نور.
«فتحصّل أنّ للاخراج مصداقین» یکی منع از ورود در ظلمات است؛ دیگری اخراج بعد از ورود و این کاری که مربوط به خداست که ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾، انبیا، ائمه(علیهم السلام)، قرآن، روایات، زیارت، حرم همه اینها مظاهر الهی هستند هر کدام به نوبه خود که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[9] این باعث میشود که انسان یا آلوده نشود یا اگر ـ معاذالله ـ آلوده شد توفیقی نصیبش بشود که توبه کند. اینکه میگویند آب توبه! آب توبه! خود این توبه آب مطهِّر است و گرنه آنها تشریفات است که آدم وضو بگیرد، رو به قبله باشد، دو رکعت نماز بخواند،اینها تشریفات است و گرنه در هر جایی که هست بگوید خدایا آمدم، این میشود توبه؛ منتها به جِدّ بگوید خدایا آمدم، این میشود توبه. «استغفر الله» گفتن و اینها که جزء تشریفات است جزء سنن هست. اگر کسی «رجع الی الله و تاب الی الله»، این در حقیقت توبه کرده.
پرسش: ...
پاسخ: البته، آن میشود ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾[10] که آیات دیگر است. ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[11] که آیات دیگر است. در آیات قرآن کریم آمده که ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً﴾، این ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ مربوط به آن درجات برتر است؛ چه اینکه نسبت به مشرکین ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾[12] یک کفر جدیدی است یک انکار جدیدی است یک مقابله جدیدی است که ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً﴾، از آن طرف درکات یکی پس از دیگری است، از این طرف درجات یکی پس از دیگری است. آنکه دارد: ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾، یا ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ که مسخره میکردند، این مزید درکات است که ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[13] هم از آن طرف درکات است، هم از این طرف درجات.
﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ﴾، دیگر با «واو» ذکر نکرده، «و الذین» نفرمود. این اولی الالباب همان «الذین آمنوا» است که این بدل آن اولی الالباب است. لبیب کسی است که مؤمن باشد مؤمن هم ملاحظه فرمودید به معنای معتقد به معنی کسی که میگوید: «أشهد أن لا اله» اینها نیست «آمن» که فعل ماضی است؛ یعنی «دخل فی المأمن»؛ یعنی وارد قلعه شد. چگونه وارد قلعه شد؟ «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»[14] وگرنه «آمن» به معنای «إعتقد» نیست، «آمن» به معنای «أقرّ» نیست «آمن» به معنای «علِمَ» نیست؛ «آمن»؛ یعنی «دخل فی المأمن». کسی که وارد قلعه شد، میگویند وارد مأمن شد. این «آمن»؛ یعنی «دخل فی المأمن» ورود در مأمن همان «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی» است. مأمن در و دیوار که منظور نیست. این توحید مأمن است این اقرار به توحید مأمن است.
﴿لِیُخْرِجَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، حتماً یک رکن اساسی آن به عقیده برمیگردد، یک رکن دیگرش به عمل صالح برمیگردد. هر کار صالحی که وظیفه اوست. آن اعمال صالحی که محل ابتلای او نیست که از او تکلیف نخواستند. این کلّ در برابر کلّ است، این جمع در برابر جمع است. مردم باید به صالحات عمل کنند هر کسی تکلیف خودش را دارد از هر ظلمتی، چون همه این جمعها در برابر جمع است. معاصی ظلمات است، طاعات سنگرها و نورهایی است که ظلمتزُداست. هر کسی گرفتار هر ظلمتی است در قبالش نوری است که باید با آن نور از ظلمت بیرون بیاید؛ منتها نور انوار ندارد، ظلمات کثیر است، نور که کثیر نیست. یک نور در عالم است براساس توحید که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. ما انوار در قرآن به صورت جمع نداریم، برای اینکه حقیقت که چند تا نیست، حقیقت همان «الله» است و آثار الهی و احکام الهی یکی است.
پرسش: ...
پاسخ: بله این مصداق را بیان کرده است. وگرنه لغت «آمن» به معنای «أقرّ» یا «عَمِل» یا «عَلِم» که نیست. پرسش: این کدام حدیث است؟
پاسخ: لغت معنایش همین است حدیث نمیخواهد، «آمن»؛ یعنی «دخل فی المأمن»؛ منتها دخول در مأمن همین است که حضرت فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی» و گرنه مأمن قلعهای باشد که انسان وارد آن قلعه باشد که نیست. این عقیده، این عمل به منزله قلعه است و گرنه لغت «آمن» به معنای «أقرّ»، «إعتقد»، «عَلِم» اینها که نیست؛ «آمن»؛ یعنی «دخل فی المأمن».
پرسش: ...
پاسخ: نه، لغت را اوّل بگیریم بعد از لغت برویم به سراغ قرآن و روایات دیگر، عربی مبین همین است.
پرسش: ...
پاسخ: نه همه هست؛ منتها این مأمن همه را داراست و گرنه مأمن به معنای در و دیوار که نیست. اینکه حضرت فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»، یعنی همین! این حصن خدا، مأمن خدا، همین عقیده است و گرنه در و دیوار که نیست. حضرت هم در لغت تصرّف نکرده، در مصداق بیان کرده که مصداقِ قلعه توحید است.
﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ﴾، اولی الالباب چه کسانیاند؟ ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾، بعد این ﴿قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً﴾، در قرآن کریم خود قرآن را فرمود: نور است[15] و ذکر است و اینها. ذکر هم یاد خداست و نام خداست و امثال آن. گاهی ذکر ﴿إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِک﴾[16] هم در قرآن کریم آمده است؛ یعنی شما اگر بخواهی مذکور باشد نه منسی، نامآور باشی، نامدار باشی، ماندگار باشی، باید دین داشته باشی. نه منسی باشی! پس هم نام خدا و یاد خداست؛ لذا قرآن ذکر است: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾[17] مصداق کامل آن اهل بیت(علیهم السلام) هستند بعد شاگردان آنها. هم نامآور بودن و فراموش نشدن یک ملّت به دینداری آن ملّت است که فرمود: ﴿إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِک﴾. شما حالا نامدار شدی کسی که قبلاً نام شما را نمیبرد و نامی از شما نبود؛ مثل اینکه قبل از انقلاب نامی از ایران در جهان مطرح نبود. الآن کلّ جهان به برکت همین انقلاب و خونهای پاک شهدا روی ایران حساب میکنند، ﴿إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِک﴾ برخلاف افرادی که منسی هستند که ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾،[18] ﴿نَسْیاً مَنْسِیًّا﴾ میشوند.
﴿قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً﴾ که در سوره «نحل» هم به این معنا آمده است ﴿رَسُولاً﴾ که این بدل اوست. آن ذکر همان امر خداست، رسول مدبّر و مجری فرمان الهی است. این رسول چه کار میکند؟ ﴿یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ﴾، یک؛ آیات هم شفاف هستند، بیّن هستند. مطلبی که مبهم باشد بیّن نیست. بیّن یعنی این مطلب اوّل از مطلب دوم فاصله دارد. اگر مرزبندی شد، میشود بیّن. میشود مبیّن؛ اما اگر دَرهم شد دیگر بینی ندارد میشود مبهم. حیوان را هم که میگویند بهیمه، برای اینکه کارها و حرفهایش مبهم است. خدا میفرماید ما به انسان بیان آموختیم: ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛[19] یعنی او میفهمد که مطلب اوّل اوّل است، مطلب دوم دوم است، اینها را مخلوط نمیکند. اگر مرزبندی نشود، بین نداشته باشد، این میشود مبهم. اگر مرزبندی شد هر حرفی در کنار دلیلش جداگانه، هر مدعایی در کنار بیّنش جداگانه، بین یعنی بین! بین داشته باشد مرز داشته باشد میشود بیان. اگر نوشته کسی، گفته کسی بین نداشته باشد، مرزبندی نداشته باشد، این مبهم است. فرمود این مبیّنات است چرا این طور سخن میگوید؟ برای اینکه آنهایی که اهل ایمان هستند توفیقی عطا میکند که از مرز بیرون نروند. آنها که توفیق پیدا نکردند، توفیقی عطا میکند که از ظلمت بیرون بیایند، دفعاً و رفعاً هر دو مصداق اخراج از ظلمت به نور است که در همان آیت الکرسی مشخص شد. اختصاصی به رفع ندارد. آنی هم که نمیگذارد برود، او را میگویند نرو بیرون میکنند. این یک تعبیر محاورهای است.
﴿لِیُخْرِجَ الَّذینَ آمَنُوا﴾، مربوط به اعتقاد ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، مربوط به عمل. چه زبان باشد، چه اعضا و جوارح باشد. ﴿مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، حالا اگر کسی حُسن فاعلی داشت، معتقد بود. حُسن فعلی داشت کار خوب کرد. آدم خوب، کار خوب. برخیها آدم خوب هستند؛ یعنی معتقدند، اما کار خوب ندارند. برخیها کار خوب دارند اما آدم خوب نیستند. اگر حُسن فعلی باشد کار کار خوب باشد اما آدم آدم خوب نباشد که بهشت راهش نمیدهند. اگر کسی آدم خوب باشد ولی کار خوب نکرده باشد به آسانی بهشت نمیرود. این تا سوخت و سوزش را تحمّل نکند نمیرود. این دو رکن یعنی حُسن فاعلی، یک؛ حُسن فعلی، دو؛ وقتی ضمیمه شد میشود عمل به این آیه: ﴿لِیُخْرِجَ الَّذینَ آمَنُوا﴾، یعنی آدم خوب شدن. گوهر این شخص در اثر عقیده پاک شد. آنجا فرمود شرک رجس است: ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ﴾،[20] صنم و وثن رجس است، ریا هم رجس است یک نحوه شرک است، اینها رجس است. آنکه طاهر است مؤمن است. فرمود: ﴿لِیُخْرِجَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، حالا اگر کسی این دو رکن حُسن فاعلی و فعلی را پیدا کرد، ﴿وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ﴾، حُسن فاعلی پیدا کرد؛ ﴿وَ یَعْمَلْ صالِحاً﴾، حُسن فعلی پیدا کرد؛ ﴿یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾. البته ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً﴾، درجاتی که برای مؤمنین هست یکی دو تا نیست؛ حالا هم اوساط از مؤمنان اینها کسانی هستند که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[21] هست. اوحدی از اهل ایمان گذشته از اینکه این را دارند، به لقای الهی هم بار مییابند که در پایان سوره مبارکه «قمر» این آیه گذشت که ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[22] دیگر واو ندارد عطف نکرده است. فرمود اینها هم جنّات و نَهَر را دارند هم در بارگاه رفیع «لقاء الله» بار مییابند. این ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ که نصیب هر کسی نیست. اگر کسی به آن مرحله اوحدی از اهل ایمان رسید این «عنداللّهی» میشود؛ نظیر ﴿فَادْخُلی فی عِبادی ٭ وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾.[23]
پرسش: ...
پاسخ: همین اخراج به معنی دفع است؛ یعنی نمیگذارد که آلوده بشود. این در بحث آیت الکرسی مفصّل گذشت که از نظر محاوره کسی که توفیق الهی دارد همیشه طیّب و طاهر است، خدا نمیگذارد او آلوده بشود این دفع است «الدفع قسم من الاخراج کما أن الرفع قسم من الاخراج».
پرسش: فرمودید که ﴿رَسُولاً﴾ بدل یا عطف بیان است. میشود یک وجه دیگری هم ذکر کرد که ﴿رَسُولاً﴾ را صفت «ذکری» بگیریم به معنای اینکه خدا قرآن را نازل کرد ذکری که فرستاده شده است و صنعت استخدام را به کار بگیریم که ﴿یَتْلُوا﴾ ضمیرش بخورد به همان رسول منتها این بار معنای «رسول الله» را اراده کنیم.
پاسخ: حالا وقتی که ما خود رسول را به آن معنا میتوانیم بگیریم چرا به استخدام که برخلاف ظاهر است عمل بکنیم؟
پرسش: ... ما باید بیاییم یگانگی بین قرآن و پیامبر را قائل شویم.
پاسخ: نه، این بدل اوست نه یکی است. بدل اوست یعنی این یک چیز است او چیز دیگری است. این ذکر است او مبیّن ذکر است، برای اینکه این تبیینش با ﴿یَتْلُوا﴾ هست، با ﴿لِیُخْرِجَ﴾ هست که چه کسی ﴿یَتْلُوا﴾؟ این رسول آن ذکر را ﴿یَتْلُوا﴾. تمام این کلماتی که بعد دارد: ﴿یَتْلُوا عَلَیْکُمْ﴾، چه کسی ﴿یَتْلُوا﴾؟ رسول! چه چیزی را ﴿یَتْلُوا﴾؟ آن ذکر را!
بعد فرمود: ﴿مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً﴾، یعنی هر دو رکن را داشته باشد، ﴿یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً﴾، در جریان بهشت اختلافی نیست اگر یک اختلاف مختصری هست در جریان جهنم است که چه کسی مخلَّد است چه کسی مخلَّد نیست؟ ولی ابدی است، بهشتیها هم ابدیاند؛ منتها ابدی بالغیر هستند و سال و ماه ندارد که چند میلیارد سال میمانند. اگر یک انسان یک موجود ابدی میشود؛ ابدی یعنی ابد که «لا نهایة له» انسان یک چنین موجودی است. اگر یک موجود ابدی است به هر حال رهتوشه ابدی میخواهد. چه چیزی توشه ابد میتواند باشد؟ آنچه زمان و زمینبردار است که ابدی نیست. چیزی باید باشد که ابدی باشد که انسان با او در بهشت به سر ببرد و آن غیر از معارف الهی و ولایت اهل بیت و اعتقاد صحیح چیزی نیست. آنها هستند که ابدی هستند و سال و ماه برنمیدارند: ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾.
غرض این است که درباره بهشت هیچ اختلافی نیست که ابدی است، بهشتیها ابدی هستند. اگر کسی مشکلی دارد همان «منقطع الاول» است و گرنه انقطاع آخر هیچ فرضی ندارد که کسی وارد بهشت بشود و ـ معاذالله ـ او را از بهشت بیرون کنند. اگر کسی مشکلی دارد اوّل باید سوخت و سوزش تأمین بشود وقتی کاملاً طیّب و طاهر شد آن وقت وارد بهشت میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره یوسف، آیه82.
[2]. مثیر الأحزان، ص112.
[3]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج45، ص197.
[4]. سوره نساء، آیه65.
[6]. سوره بقره، آیه130.
[7]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.
[8]. سوره بقره، آیه257.
[10]. سوره انفال، آیه2.
[11]. سوره طه، آیه114.
[13]. سوره نساء، آیه145.
[14]. عیون الاخبار، ج 2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج49، ص127.
[15]. سوره مائده، آیه15.
[16]. سوره زخرف، آیه44
[17]. سوره نحل، آیه43؛ سوره انبیاء، آیه7.
[18]. سوره طه، آیه126.
[19]. سوره الرحمن، آیه4.
[20] . سوره حج، آیه30.
[21]. سوره بروج، آیه11.
[22]. سوره قمر, آیات54 و 55.
[23]. سوره فجر، آیات29و30.