أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (1) وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ (2) النَّجْمُ الثَّاقِبُ (3) إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ (4) فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) إِنَّهُ عَلی رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ (9) فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10)﴾.
سوره مبارکهای که «علم بالغلبه» آن «طارق» است برای اینکه اسم کلمه طارق در این سوره آمده با سوگند به آسمان و کوکب طارق شروع میشود و جریان معاد را تبیین میکند. فرمود قسم به آسمان که این قسم به آسمان کواکب ثابت و سیار را هم در بر دارد؛ اما ذکر خاص برای عام به جهت اهمیت این کوکب است. «طارق» یعنی کوبنده، کسی که مهمان است یا خود اهل منزل است وقتی شب میرسد دَر را میکوبد؛ این کوبیدن دَر به نام «طرق» است و آن کوبنده به نام طارق است؛ ولی طارق در اصطلاح قرآن کریم معنای خاصی دارد طارق در اصطلاح قرآن کریم با آیه بعد روشن میشود فرمود: ﴿وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ﴾ این چیز مهمی است طارق آن ﴿النَّجْمُ الثَّاقِبُ﴾ است. وقتی تاریکی کل فضا را گرفت این کوکب دُرّی میکوبد و این تاریکیهای مهم را و میشکافد مثل کسی که از بیرون رسیده دَر را کوبیده دَر را باز کرد و وارد شد. کوکب را وقتی خیلی پرفروغ باشد میگویند دُرّی، این دُرّی از «دَرءَ» است، «دَرءَ» یعنی «دَفَعَ»؛ میگویند: «تُدرءوا الحدود بالشبهات» یا «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»[1] «ادْرَءُوا» یعنی دفع کنید، «تُدرءوا» یعنی دفع شود، حدود با شبهه دفع بشود. «دَرئهُ» یعنی او را دفع کرد. این کوکب که پرفروغ است کلّ این فضا که تاریک است این تاریکی را میکوبد و میشکافد و فضا را روشن میکند این میشود «کوکب دُرّی» هر ستارهای را دُرّی نمیگویند. این کوکب به منزله آن است که این فضای تاریک بسته را میکوبد باز میکند و کلّ فضا را روشن میکند قَسم به این کوکب.
قَسم به آسمان و طارق ﴿وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ ٭ النَّجْمُ الثَّاقِبُ﴾؛ ﴿ثَّاقِبُ﴾ یعنی سوراخ کننده و فرو رونده، «ثُقبه» یعنی سوراخ؛ کلّ این فضای تاریک را او میشکافد و روشن میکند. اینها زمینه است برای اینکه هر انسانی حافظی دارد و از بین نمیرود و در قیامت هم ظهور میکند. در بحث دیروز درباره معاد از چند فصل بحث شد؛ اینهایی که منکر معاد بودند یک عده استبعاد میکردند یک عده استحاله. آنهایی که مستبعد میدانستند میگفتند یک چیز بعیدی است؛ پاسخ آن است که بعید و قریب نسبت به قدرت بیکران یکسان است. او همان طوری که یک ذرّه را خلق کرده است سلسله جبال را هم خلق کرده است آسمانها را خلق کرده است قدرت خدا نسبت به خلق یک ذرّه با قدرت خدا نسبت به سلسله جبال یا آسمانها یکسان است چون قدرت غیر متناهی کم و زیاد نمیشود که بگوییم نسبت به آسمانها با قدرت بیشتر و نسبت به یک ذره قدرت کمتر. پس آنها که جریان معاد را مستبعد میدانند آیاتی است که میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾[2] آنها که معاد را مستحیل میدانند نه مستبعد میگویند انسان از بین میرود. اگر یک فرد دیگری را خدا خلق کند او یک فرد دیگری است، این نیست و اگر این را بخواهد خلق کند که اعاده معدوم است این از بین رفته است. مثل این را میتواند خلق بکند اما این دومی یعنی دومی است! چرا میگویند تحصیل حاصل محال است؟ آن طلبهای که معقول خوانده دستش پر است آنکه از علوم عقلی خبر ندارد مدام این طرف و آن طرف میکند میگوید نمیشود، وقتی که چیزی هست که دوباره نمیشود خلق کرد، هر چه بگویید چرا تحصیل حاصل محال است؟ میگوید چیزی که هست دوباره نمیشود خلق کرد دهنش بسته است؛ اما آنکه از علوم عقلی خبر دارد دهن او باز است میگوید تحصیل حاصل محال است چرا؟ برای اینکه «الف» که موجود است اگر مثل «الف» را بخواهد خلق بکند که دو چیز است عیب ندارد اما خود «الف» را باید خلق بکند معنای آن این است که «الف» هم یکی است هم دو تا است، این یک مقدمه! چون دو چیز است دومی عین اوّلی است، چون دو چیز است باید امتیاز داشته باشد؛ برای اینکه دو بدون امتیاز که نمیشود و چون عین اوّلی است هیچ امتیازی نداشته باشد. پس حتماً باید امتیاز داشته باشد، یک؛ حتماً باید امتیاز نداشته باشد، دو؛ این میشود جمع نقیضین و محال؛ لذا تحصیل حاصل محال است نه بد. آنکه دستش با علوم عقلی پر است زبان گویا دارد که بازگشت این به جمع نقیضین است جمع نقیضین هم از اصول کلی است که ائمه در موارد حساس به آن استدلال کردند.
خدا مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! در همین جلد اول اصول کافی نقل میکند حضرت در استدلالهایی که با مخالفین دارد فرمود: «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ»[3] اجتماع نقیضین که ممکن نیست ارتفاع نقیضین هم که ممکن نیست چرا؟ چون چه میخواهید بگویید؟ این بیان نورانی حضرت است در کافی در جلد اول «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ» ارتفاع نقیضین محال است اجتماع نقیضین محال است تحصیل حاصل محال است و مانند آن.
بنابراین آنها که میخواهند بگویند معاد محال است میخواهند بگویند اولی را بخواهد خلق کند که معدوم شد عین او را بخواهد خلق کند این عین با آن اصل یکی است یا دو تا؟ اگر یکی است پس چرا دومی است؟ اگر دومی است پس امتیازی دارد. پس هم باید امتیاز داشته باشد هم باید امتیاز نداشته باشد؛ چون دومی است حتماً باید امتیاز داشته باشد، چون عین اولی است حتماً باید امتیاز نداشته باشد، این مستحیل است. پاسخ قرآن کریم این است که معدوم نشد! آنها که گفتند: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾[4] که خدا فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ برای شما بعید است نسبت به قدرت بیکران الهی قریب است ﴿أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ اما آنها که میگویند مستحیل است برای اینکه معدوم شد جواب قرآن کریم این است که معدوم نشد چه چیزی معدوم شد؟ آنها گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْض﴾[5] ما رفتیم و ذره خاک شدیم تمام شد و رفت! ﴿ءَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[6] انسانی در کار نیست چه چیزی را شما میخواهید برگردانید؟ پاسخ این است که خدای سبحان به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود هیچ یعنی هیچ! هیچ چیزی گم نشد ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ شما متوفا میشوید وفات پیدا میکنید نه فوت؛ چه چیزی گم شد؟ روح که به زمین نمیرود، خاک نمیشود روح را ما قبض میکنیم قبض ارواح است، بدن شما خاک شد دوباره میسازیم؛ شما هر گونه که در دنیا بودید همان طور شما را در قیامت محشور میکنیم. در دنیا شما چه کار میکنید؟ در دنیا همان طوری که موی سر شما چندین بار رشد میکند میتراشید دوباره در میآید، این گوشت و پوست هم همین طور است این غذاهایی که میخوریم برای اینکه بدل آنهایی است که لاغر شده است.
حالا دو تا نمونه که نزدیک باشد هیچ فرق علمی ندارد چون کسی که مثلاً هشتاد سال زندگی میکند حداقل ده بار یا هشت بار تمام ذرات بدن او عوض شد بدون تردید. حالا یک مثال محسوستر، اگر کسی جبهه رفته است در طی این هشت سال پرنور و برکت و هر سال بخشی از بدنش را با ترکش و اینها از دست داد و فوراً به بیمارستان منتقل شد و عدهای هم که به مرگ مغزی مبتلا شدند اعضا و جوارح آنها را گرفتند به این پیوند زدند، گاهی پای راست و گاهی پای چپ او، گاهی دست راست او گاهی دست چپ او، گاهی قلب او گاهی کلیه او، در طی این هشت سال همه اینها عوض شد و همه اینها را با مرگهای مغزی جبران کردند، این آقا همان آقا است. در دو طرف معصیت و اطاعت یکسان است، هم برای خانوادهاش مَحرم است، او نمیتواند بگوید این دستی که با همسرش تماس گرفته این دست غیر از آن دست است. ، اگر دست کافری را به دست مسلمان پیوند بدهند، مادامی که نگرفت نجس است، مادامی که گرفت پاک است؛ کلیهاش همین طور است پایش همین طور است دستش همین طور است همهاش همین طور است و در طرف مخالف و در طرف معصیت، حالا اگر کسی سرقتی کرده محکمه شرع دستور داده که ﴿فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا﴾[7] این شخصی که سرقت کرده از مکان حرز با حفظ شرایط، محکمه قضا حکم کرده که باید دستش را قطع بکنید فرار کرده، بیست سال فرار کرده، در طی این بیست سال تصادف کرده، یکی دو بار دست او قطع شده دست دیگری را به دست او وصل کردند حالا محکمه قضای اسلامی او را گرفته؛ او میتواند بگوید این دست را قطع نکنید برای اینکه دست پیوندی است؟! محکمه قضایی میگوید دست توست. چون تمام حقیقت انسان روح اوست، همان که این روح این بدن را پذیرفت بدن، بدن اوست، چه در طرف معصیت و چه در طرف اطاعت، حقیقتمان این است؛ آن وقت قرآن کریم این را تبیین کرده فرمود شما حقیقتی دارید به نام روح که آن را فرشتگان ما قبض میکنند، این که خاک نمیشود اینکه در زمین نمیرود اینکه در قبرستان نمیرود. ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ﴾؛ این «ملک الموت»(سلام الله علیه) میشود متوفِّی، شما میشوید متوفَّا، «فوق ذلک کله» ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾[8] ما میشویم متوفّی، تمام حقیقت شما دست ماست، بدنتان را که میگویید مثل دنیا است، مگر شما با یک بدن زندگی میکردید؟ یا با تغیرات، هر گونه که در دنیا بودید اینجا هم هستید بیگانه که نیست.
بنابراین اگر کسی سؤال از استبعاد دارد پاسخ او قدرت است و اگر کسی سؤال از استحاله دارد پاسخ او این است که «الصغری ممنوعة» شما نابود نمیشوید اما فصلی که در بحث قبل مطرح شد ائمه(علیهم السلام) هم مواظب شاگردانشان بودند که مثلاً چگونه با شاگردانشان حرف بزنند، چگونه مثلاً یک عده را قانع کنند. این دو تا روایت نورانی که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است را ملاحظه بفرمایید. مرحوم صدوق این کتاب توحید او سرتاپا نور است از بس این کتاب شیرین است و علمی و دقیق است خیلی این کتاب پربرکت است. کتاب توحید مرحوم صدوق صفحه 122 و صفحه 123. در صفحه 122 به عنوان «باب القدرة» حدیثی است که عبد الله دیصانی نزد هشام بن حکَم آمد چون او ملحد بود، به هشام بن حَکَم گفت که خدا داری؟ گفت بله. گفت خدا قادر است قاهر است؟ گفت بله. گفت «یَقْدِرُ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا فِی الْبَیْضَةِ لَا یُکَبِّرُ الْبَیْضَةَ وَ لَا یُصَغِّرُ الدُّنْیَا»؛ آیا خدا میتواند دنیا را در تخممرغی جا بدهد که نه تخممرغ بزرگتر بشود نه دنیا کوچکتر بشود؟ هشام فرمود: «النَّظِرَةَ»؛ مهلت بدهید من فکر بکنم یعنی بروم بپرسم از مولایم. «فَقَالَ لَهُ قَدْ أَنْظَرْتُکَ حَوْلًا» این هم چون مغرور بود گفت یک سال به تو مهلت میدهم برو فکر کن ببین از چه کسی میتوانی این جواب را بیاوری؟ هشام بن حَکَم از آنجا خارج شد «فَرَکِبَ هِشَامٌ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» آمد خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «فَاسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ»؛ اذن گرفت و «فَأَذِنَ لَهُ فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَتَانِی عَبْدُ اللَّهِ الدَّیَصَانِیُّ بِمَسْأَلَةٍ لَیْسَ الْمُعَوَّلُ فِیهَا إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَ عَلَیْکَ»؛ سؤالی کرد که فقط قدرت الهی که به شما آموخت فقط راهحل دارد وگرنه ما جواب او را نداریم. «فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا ذَا سَأَلَکَ» از چه چیزی پرسید؟ سؤال او چیست؟ عرض کرد که «فَقَالَ قَالَ لِی کَیْتَ وَ کَیْتَ» کل مسئله را به عرض حضرت رساند که این از من سؤال کرد که آیا خدا میتواند دنیا را در پوست تخممرغ جا بدهد که پوست تخممرغ بزرگتر نشود و دنیا کوچکتر نشود؟ آنگاه وجود مبارک امام صادق به هشام بن حَکَم فرمود که «یَا هِشَامُ»؛ حالا دارد او را توجیه میکند که او کامل آگاه بشود بعد جواب او را بدهد فرمود: «یا هِشَامُ کَمْ حَوَاسُّکَ»؛ حواس ظاهری تو چند تا است؟ «قَالَ خَمْسٌ»؛ پنج تا است حضرت فرمود: «أَیُّهَا أَصْغَرُ»؛ در بین این حواس پنجگانه کدام از همه کوچکتر است؟ «فَقَالَ النَّاظِرُ»؛ چشم، چون گوش و دست و پا و اینها از چشم بزرگتر هستند و چشم از همه کوچکتر است «فَقَالَ وَ کَمْ قَدْرُ النَّاظِرِ»؛ فرمود چشم که همهاش برای دیدن نیست، آن بخشی که بینایی چشم به آن است چقدر مساحت دارد؟ «قَالَ مِثْلُ الْعَدَسَةِ أَوْ أَقَلُّ مِنْهَا»؛ به اندازه یک عدس یا کمتر از یک عدس. «فَقَالَ یَا هِشَامُ» حالا معلوم شد که بینایی تو به وسیله یک عدس است؛ بعد فرمود: «یا هِشَامُ فَانْظُرْ»؛ چشم باز کن ببین چه میبینی؟ «فَانْظُرْ أَمَامَکَ وَ فَوْقَکَ»؛ بالا و پایین همه را نگاه کن ببین چه میبینی؟ «وَ أَخْبِرْنِی بِمَا تَرَی»! هشام عرض کرد که من چشم را باز کردم آسمان و زمین را دیدم «أَرَی سَمَاءً وَ أَرْضاً وَ دُوراً وَ قُصُوراً وَ تُرَاباً وَ جِبَالًا وَ أَنْهَاراً»؛ کوه و در و دشت و بیابان و آسمان و زمین را میبینم. «فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الَّذِی قَدَرَ أَنْ یُدْخِلَ الَّذِی تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا الْبَیْضَةَ لَا یُصَغِّرُ الدُّنْیَا»؛ این خدایی که این مجموعه را در کمتر از عدس جا داد، آن خدا میتواند این جهان را در بزرگتر از عدس هم جا بدهد. حالا این را داشته باشید تا به روایت دیگری برسیم.
«فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الَّذِی قَدَرَ أَنْ یُدْخِلَ الَّذِی تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا الْبَیْضَةَ لَا یُصَغِّرُ الدُّنْیَا وَ لَا یُکَبِّرُ الْبَیْضَةَ». آنگاه «فَانْکَبَّ هِشَامٌ عَلَیْهِ» به خاک افتاد که دست حضرت را ببوسد و اینها، «وَ قَبَّلَ یَدَیْهِ وَ رَأْسَهُ وَ رِجْلَیْهِ»؛ که شما ما را نجات دادی، دست و پای حضرت را بوسید، سر حضرت را بوسید «وَ قَالَ حَسْبِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»؛ بله این جواب کافی است من میتوانم به او پاسخ بدهم. «فَانْصَرَفَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ غَدَا إِلَیْهِ الدَّیَصَانِیُّ»؛ او رفت به خانهاش و فردا هم که دیصانی جواب سؤال را میخواست خدمت حضرت آمد «فَقَالَ یَا هِشَامُ إِنِّی جِئْتُکَ مُسَلِّماً وَ لَمْ أَجِئْکَ مُتَقَاضِیاً لِلْجَوَابِ»؛ چون این دیصانی خیال میکرد که این سؤال جواب ندارد آمده سری به هشام بزند، گفت من آمدم احوالپرسی بکنم نیامدم جواب بگیرم؛ چون میدانم که این سؤال به این زودیها جواب ندارد. آنگاه «فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ مُتَقَاضِیاً فَهَاکَ الْجَوَابَ»، اگر هم نه، برای جواب آمدی جواب آماده است «فَخَرَجَ عَنْهُ الدَّیَصَانِیُّ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً دَخَلَ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَعَلَّمَهُ الْجَوَابَ فَمَضَی عَبْدُ اللَّهِ الدَّیَصَانِیُّ حَتَّی أَتَی بَابَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع»؛ این کل جواب را هشام به عبدالله دیصانی رساند آن وقت عبدالله دیصانی گفت چه کسی این جواب را به تو آموخت؛ گفت وجود مبارک امام صادق. حالا ایشان رفته: «فَاسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَلَمَّا قَعَدَ قَالَ لَهُ یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِی عَلَی مَعْبُودِی» که بحث دیگری است این یک مطلب. این را در صفحه 122 و 123 بیان کردند این ذیلی هم دارد که از بحث کنونی ما بیرون است.
در صفحه 130 مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) این حدیث نورانی را از محمد بن أبی عمیر «عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل کرد و آن این است که به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) گفته شد: «هَلْ یَقْدِرُ رَبُّکَ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا فِی بَیْضَةٍ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُصَغِّرَ الدُّنْیَا أَوْ یُکَبِّرَ الْبَیْضَةَ»؛ همین سؤال را از وجود مبارک حضرت امیر در زمان خود حضرت کردند که آیا خدا قدرت دارد که دنیا را در بیضه قرار بدهد که نه بیضه بزرگ بشود و نه دنیا کوچک؟ آن وقت وجود مبارک حضرت امیر این جواب را داد فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یُنْسَبُ إِلَی الْعَجْزِ»؛ او قدرتش نامتناهی است اما «وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکُونُ»؛ اینکه تو پرسیدی محال است قدرت که به محال تعلق نمیگیرد قابل، قابل نیست این «لَا یَکُونُ»، «کان» «کان»ی تامه است یعنی «لا یوجد».
این سؤال و جواب با آن سؤال و جواب خیلی فرق دارد. شما در ذیل آیه ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ﴾[9] این تفسیر نور الثقلین ملاحظه بفرمایید کسی رفته ظاهراً سفیانی و اینها بودند خدمت حضرت نشستهاند سؤال کردند که ﴿ن﴾ چیست؟ حضرت تفسیرهایی برای ﴿ن﴾ کرده عرض کرد «زدنی بیاناً»! یک مقدار فرمود؛ بعد از دو یا سه بار که خواست بگوید «زدنی بیاناً» حضرت فرمود بلند شو یک عده دارند میآیند نمیشود با آنها این حرفها را در میان گذاشت. به هر حال هر کسی یک اندازه استعداد دارد یک نحوه سؤال میکند یک نحوه جواب میگیرد؛ آنچه حضرت امیر فرمود برهان فلسفی است. قدرت به محال تعلق نمیگیرد، نه اینکه آن قدرت متناهی است. این تداخل اجسام محال است بزرگ در کوچک جا نمیگیرد، نه اینکه این ممکن است و او نمیتواند. دو دو تا پنج تا نمیشود، نه اینکه دو دو تا پنج تا بشود ولی او نتواند! ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ ممتنع «لا شیء» است شیء نیست، خدا بر هر چه شیء است قادر است بله. ممتنع شیء نیست، «لا شیء» است آن وقت آن جواب نورانی حضرت امیر کجا این جوابی که به عبدالله دیصانی داد کجا؟ خود وجود مبارک امام صادق هم همین طور است. یک وقت هشام بن سالم خدمت حضرت رسید حضرت جواب بعضیها را با تشبیه و اینها دادند بعضیها هم میگفتند حالا این حرفها از شما نیست. گاهی بعضی از شاگردان خوب که میرسیدند حضرت خودش سؤال میکرد هشام بن سالم است ظاهراً وقتی خدمت حضرت شرفیاب شد این را همین مرحوم صدوق نقل کرد حضرت خودش ابتدئاً سؤال میکند «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ»؛ آیا خدا را وصف میکنی؟ عرض کرد بله فرمود: «هَاتِ»؛ بگو ببینم خدا چیست؟ عرض کرد: ﴿هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر﴾ حضرت فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُون» غیر خدا هم علیم است غیر خدا هم بصیر است. هشام عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود نگو «علیم» است بگو «علم» است، صفت ذات اوست؛ «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُون» عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود: «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ»، اینها را فرمود. او که علیم نیست علیم یعنی ذاتی که دارای علم است، او علم است او حیات است؛ نه اینکه «ذاتٌ ثَبَتَ له الحیاة» باشد. «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» آن وقت هشام گفت: «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِیدِ».[10]
پرسش: ...
پاسخ: بله آنجا هم آیات هم روایات هم «یفسر بعضه بعضا».[11] آنجا «علیمٌ» یعنی «عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» خود قرآن هم دارد ﴿عَلِیمٌ﴾. هشام بن سالم به حضرت عرض نکرد که خود قرآن دارد علیم است! فرمود این علیمی که در قرآن است یعنی «عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» ﴿الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوتُ﴾؛ ﴿حَیّ﴾ی که در قرآن دارد: «حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ» ﴿حَیّ﴾ در قرآن است ﴿عَلِیمٌ﴾ در قرآن است ﴿عَظِیمٌ﴾ در قرآن است. وجود مبارک امام صادق یک هشام بن سالم میخواهد تا حضرت آن راز را به او بیان کند، آن وقت هشام بن سالم میگوید «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ (ع) وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِیدِ». حضرت هم بین هشامین فرق گذاشت؛ در مباحثات و مناظرات کلامی به یکی فرمود تو با هر کسی بحث نکن! «إنک تطیر و تقع» ولی او مجاز است با هر کسی بحث کند «و هو یطیر و لا یقع»،[12] تو اوج میگیری پرواز میکنی ولی میافتی، اما او پرواز میکند میرود که میرود؛ بین این دو تا شاگرد فرق گذاشت.
بنابراین آنها که میگفتند معاد ﴿رَجْعٌ بَعیدٌ﴾، بعید است فرمود نه، ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً ٭ وَ نَراهُ قَریباً﴾[13] برای ما آسان است؛ آنهایی که میگفتند معاد مستحیل است برای اینکه انسان معدوم میشود، اعاده معدوم محال است. فرمود هیچ چیزی معدوم نمیشود. تمام حقیقت شما که روح شماست که نزد ماست، بدن هم که مرتّب هر طور که در دنیا بود در آخرت هم است. بنابراین شما محفوظ هستید چیزی از بین شما نمیرود؛ منتها ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ﴾ آنها هم حافظ شما هستند هم حافظ اعمال شما هستند، «هو الذی یرسل علیکم حفظة» تا دنیا هستید در حفاظ حفظه الهی هستید، وقتی هم که مُردید در حفاظ حفظه الهی هستید. تمام هویت ما به روح ماست بدن ابزار کار ماست هر بدنی را که روح قبول بکند چه در طرف معصیت چه در طرف اطاعت بدن، بدن اوست. غرض این است که انسان، انسان است روح عوض شدنی نیست، چون روح عوض شدنی نیست و تمام حقیقت محفوظ است، سوگند الهی در همین بخش قرآن کریم این است که قَسم به آسمان و قسم به آن کوکب شکافنده دُرّی که «یدرءوا الظلمات» به نور خودش، ﴿وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ ٭ وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ﴾ طارق را میدانید که چیست؟ ﴿النَّجْمُ الثَّاقِبُ ٭ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله مغز هم همین طور است، آن هم یک مغز مادی است عوض هم میشود. اینها خیال میکنند که مغز حرکت نمیکند، ممکن نیست چیزی مادی باشد حرکت بکند و عوض شدنی نباشد، مغز با غذاها از بین میرود؛ منتها بعضی دیرتر و بعضی زودتر، بعضی کُندتر، بعضی سریعتر، تمام ذرات بدن عوض میشود. اینکه ما میبینیم بعضی گاهی لاغر هستند دوباره چاق میشوند گاهی گوشت میروید دوباره مریض میشوند دوباره تصادف میشود دوباره مرگ مغزی میشود، درباره سایر اعضا هم همین طور است؛ اگر علم پیشرفت بکند؛ این کسی که قلبش از کار افتاده است این که در جوانی هم که مرگ مغزی شده هنوز حیات دارد این قلب را میگیرند در آنجا میگذارند. چون تمام حقیقت انسان به روح اوست، روح هم که زنده است اینکه فرقی نمیکند. ملاحظه فرمودید در بحثهای قبل این دست مثل قلم است؛ حالا کسی رومیزی گرفت زیرمیزی گرفت رشوه گرفت با این دست گرفت این دست گناه نکرد به دلیل اینکه در قرآن کریم وقتی که دستها حرف میزند، میگویند: ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ﴾؛[14] آن وقت شخص به اعضا و جوارح میگوید: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾[15] شهادت این است که کسی علیه کسی حرف بزند دست ما نیستیم دست ابزار کار ماست وگرنه همین دست بود که رشوه گرفت وقتی این حرف میزند باید بگوییم اقرار کرد خدا میفرماید این شهادت میدهد پس معلوم میشود دست نگرفت اگر دست گرفته بود که باید اقرار بکند. ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾ این تعبیر نمکین قرآن کریم است که اعضای بدن ابزار کار آدماند نه حقیقت آدم. حالا تمام این کارها را این دست کرده، این رفته رشوه گرفته همین دست گذاشته در بانک دوباره رفته همین دست گرفته است پس دست هیچکاره است.
پرسش: ...
پاسخ: نه به هر حال روح پاکشان در اثر داشتن آبای صالح و امهات صالح فرق کرده است پاک شده است یک عده پاکاند برای اینکه بعضیها که «اصلاب شامخه» و «ارحام مطهره» هستند، بعضی هم که شاگرد آنها هستند.
پرسش: ...
پاسخ: دست عذاب نمیشود، دست را میسوزانند تا انسان عذاب ببیند. در سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا﴾[16] نه «لتذوقوا»! مگر دست عذاب میبیند؟ این شخص این لامسه است لذا وقتی کسی را در اتاق عمل بردند و تخدیر کردند و بیهوش کردند این دست را، این پا را قطعه قطعه میکنند هیچ دردی هم نیست؛ این روح است که عذاب میبیند. در سوره مبارکه «نساء» در همان اوایل فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ نه «لتذوقوا» ﴿لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾ این شخص را میخواهیم عذاب بکنیم دستش را میسوزانیم. مگر دست عذاب میبیند؟! این لامسه مرحلهای از مراحل روح است نه پوست و گوشت. این لامسه را که موقع عمل تخدیر میکنند، این دست را قطعه قطعه میکنند هیچ دردی هم نمیبیند.
بنابراین آنچه عذاب میبیند روح انسان است، در دنیا هم همین طور است هر چه در دنیا هست آخرت هم همین طور است، آخرت که طور دیگری نیست همین زید است همین دست است همین پا است همین طور است. این لامسه درد میکشد وقتی این لامسه را که شأنی از شئون روح است این را تخدیر کردند این دست را قطعه قطعه میکنند هیچ دردی هم نمیآید.
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾.[17] چرا ﴿عَلَیْنَا﴾ شهادت میدهید؟ ما نقل به مضمون میکنیم نه اینکه در خود آیه بگوییم آیه ـ معاذالله ـ این بود ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ بنابراین همین دست گناه کرده تمام پولهای رشوه و اختلاسی و نجومی را بانک گرفته، به بانک داده این طرف برده آن طرف برده، همین دست این کار را کرده است. اما خود انسان وقتی که در محضر الهی سخن میگوید ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾[18] خود انسان وقتی که به اقرار میآید، تعبیر قرآن این است که او اقرار کرده است، اعتراف کرده است اما تمام کارهای حرام بانکی و اختلاسی را همین دست انجام میدهد اما دست ابزار کار است «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص74.
[2]. سوره طارق، آیه12.
[3]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص84.
[4]. سوره ق, آیه3.
[5]. سوره سجده، آیه10.
[6]. سوره مؤمنون، آیه82؛ سوره صافات، آیه16؛ سوره واقعه، آیه47.
[7]. سوره مائده، آیه38.
[8]. سوره زمر، آیه42.
[9]. سوره قلم, آیه1.
[10]. التوحید(للصدوق)، ص146.
[11]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم علیهم السلام جمیعا بمنزلة کلام واحد، یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[12]. رجال الکشی ـ إختیار معرفة الرجال ـ، النص، ص277؛ بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج47، ص408؛ «وَ أَمَّا هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ قَامَ حُبَارَی یَقَعُ وَ یَطِیرُ وَ أَمَّا هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ فَتَکَلَّمَ بِالْحَقِّ فَمَا سَوَّغَکَ بِرِیقِک».
[13]. سوره معارج، آیات6 و 7.
[14]. سوره نور، آیه24.
[15]. سوره فصّلت، آیه21.
[16]. سوره نساء, آیه56.
[17]. سوره فصلت، آیه21.
[18]. سوره ملک، آیه11.