أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (1) وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ (2) النَّجْمُ الثَّاقِبُ (3) إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ (4) فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) إِنَّهُ عَلی رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ (9) فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10)﴾.
سوره مبارکهای که «علم بالغلبه» آن «طارق» است؛ یعنی «یذکر فیها الطارق» در مکه نازل شد و محور اصلی این سوره هم مسئله معاد است. در جریان معاد مشکل آنها این است انسان که نابود شد قابل برگشت نیست و اگر شما استدلال کنید بگویید قدرت خدا نامتناهی است اشکال این است که قدرت نامتناهی است ولی متعلق قدرت باید ممکن باشد محال تحت قدرت قرار نمیگیرد. دو تا روایت است که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرده است و ائمه(علیهم السلام) برابر استعداد سائلان و مخاطبانشان پاسخ میدادند.
در یک روایت، راوی سؤال میکند که آیا خدا قادر است زمین را در چیزی که به اندازه ظرفیت تخممرغ دارد در آن قرار بدهد طوری که نه آن ظرف بزرگ بشود نه مظروف کوچک؟ این سؤال را کردند. حالا منشأ این سؤال چه بود و چه کسی سؤال کرد و از کجا این سؤال پیدا شد؟ ولی این سؤال را مرحوم صدوق در توحید نقل میکند. وجود مبارک حضرت فرمود: «إفتح عینک»؛ چشمت را باز کن ببین چه میبینی؟ چشم خود را باز کرد عرض کرد آسمان را میبینم زمین را میبینم، فرمود خدای سبحان بزرگتر از زمین را که آسمانهاست در کوچکتر از تخممرغ که چشم تو است جا داده است؛ آن سؤالکننده قانع شد و رفت.[1]
در یک جلسه دیگری یک سائل دیگری از حضرت سؤال میکند آیا خدا میتواند زمین را در پوست تخممرغ جا بدهد به طوری که این پوست وسیعتر نشود و آسمان کوچکتر نشود؟ این شخص چون استدلالپذیر بود و قدرت فکری داشت فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾[2] ذات اقدس الهی قدرتش نامتناهی است اما «و الذی سألته لا یکون»، آنکه تو پرسیدی محال است قدرت که به محال تعلق نمیگیرد؛ این نقص در قدرت نیست در مقدور است او صلاحیت تعلق قدرت را ندارد. این «لا یکون»، این «کان»، «کان»ی تامه است. فرمود قدرت خدا نامتناهی است ولی «و الذی سألته لا یکون»؛ یعنی «لا یتحقق» یعنی «لا یوجد» یعنی «یستحیل». قدرت باید به شیء قابل تعلق بگیرد چه اینکه قابل نیست تحت قدرت قرار نمیگیرد. [3]
این دو روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کردند برای اینکه سائلها یکسان نبودند استعدادها یکسان نبود؛ الآن شما آن روایت اول را که نقل میکنید خیلیها تعجب میکنند میگویند جواب بسیار علمی است، در حالی که حضرت جواب اقناعی داد نه جواب علمی، جواب علمی را به دومی داد.
منکران معاد دو گروه بودند: بعضی استبعاد میکردند بعضی استحاله. آنها که استبعاد میکردند جوابشان را آیات قرآن با لحن مناسب میدهد، اینها که استحاله دارند میگویند محال است، قرآن کریم به سبک دیگری جواب میدهد. آنها که استبعاد میکنند میفرماید شما چه استبعادی دارید برای اینکه ذات اقدس الهی، انسانی که هیچ نبود اصلاً، نه روحی وجود داشت و نه بدنی وجود داشت آفرید خدا مبدع است یعنی نوآور است نوآفرین است نه زمینی بود نه آسمانی بود نه خاکی بود نه آبی بود همه اینها را خلق کرد، انسان نه بدنی داشت نه ذراتی داشت نه روحی داشت هر دو را ابداع کرد وقتی ابداع خدا مقدور باشد یقیناً اعاده آن آسان است؛ این درباره کسانی که استبعاد میکنند.
اما آنها که قائل به استحالهاند میگویند انسان معدوم میشود، اگر خدای سبحان دوباره این ذرات را جمع بکند خلق بکند این ممکن است ولی این آن اولی نیست این یک موجود دیگری است یک بدن دیگری است. اولی نابود شد، دومی دومی است نه اولی. آن که دنیا بود اطاعت یا معصیت کرد آن اولی است این سابقه دنیایی ندارد این نه اطاعت کرد نه عصیان.
بنابراین معاد میشود محال نه مستبعد، تا شما بگویید قدرت خدا نامتناهی است بله ما هم قبول داریم که قدرت خدا نامتناهی است ولی آنکه معدوم شد او برنمیگردد. اینکه خلق کردید اینکه در دنیا نبود این نه اطاعت کرد این شبیه آن است این مثل آن است. تحقیق قرآن در این زمینه این است که شما حقیقت انسان را بررسی کنید ببینید انسان چیست؟ انسان حقیقتی دارد به نام روح، یک ابزار بدنی دارد که این ابزار بدنی در طی این مدت چندین بار عوض میشود؛ یعنی انسانی که مثلاً هفتاد هشتاد سال زندگی کرده حداقل هفت هشت بار تمام ذرات بدن او عوض شده است، این «بدل ما یتحلل» که میگویند همین است. انسان اگر یکی دو روز غذا نخورد چرا لاغر میشود؟ برای اینکه در حال حرکت و ذوب شدن است، تمام ذرات بدن در حال تحلیل و انحلال و ذوب شدن است این غذاها به اصطلاح «بدل ما یتحلل» است. این گوشت به تحلیل میرود این غذایی که انسان مصرف میکند گوشت میسازد خون میسازد استخوان میسازد رگ و پیوند میسازد مو میسازد ناخن میسازد.
بنابراین انسان چون شبیه هم است در تمام مدت زندگی خیال میکند همان است؛ این همان مثالی است معروف که اگر کسی شب بدری، مثل شب چهارده کنار نهری بنشیند. نهرها دو قسمت است یک قسمت نهرهای کوهستانی است که از سنگها عبور میکند این با صدا و با خروش حرکت میکند، بعضی از نهرهاست که در منطقههای شیب ساخته شده این روان است حرکتش تند نیست سنگی در آن نیست از درخت عبور نمیکند تا مثلاً خروشی خریری داشته باشد، خریر ماء همان سقوط ماء است مثل آبشار این هیچ صدایی ندارد اگر کسی یک ساعت کنار این نهر بنشیند عکس ماه هم در این آب باشد چون نه حرکت این آب محسوس است نه حرکت قمر، او خیال میکند این عکس یک ساعت در آب ماند همان عکس یک ساعت قبل است؛ در حالی که دهها این عکس عوض شد.
شد مبدّل آب این جوی چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار[4]
پرسش: …
پاسخ: این دومی شبیه آن است نه اولی. مثل اینکه الآن ما تمام این دستهایمان را خیال میکنیم همان دست پارسال است هیچ تردید نداریم. این چه با آزمایش و چه بیآزمایش، الآن همه آن مثل آن است اگر مثل آن باشد اشتباهی در کار نیست. خود ما الآن هیچ تردیدی نداریم که این دست ما همان دست پارسال است تمام بررسی هم که بکنید عکسبرداری هم بکنیم آزمایش هم بکنیم میبینیم این پوست همین طور است این استخوان همین طور است این مو همین طور است این خالی که روی دست همان طور است این آزمایش خون لازم نیست؛ اما او این قدر ظریف میسازد که دومی شبیه اولی است. حالا شبیهسازی مهم نیست این یقیناً شبیه آن است همان آقایانی که میگویند این خون شبیه آن است میگویند این خون امروز غیر از خون دیروز است هیچ طبیبی نمیگوید این خون امروز خون دیروز است یا این پوست امروز پوست دیروز است. این از رگ و پیه و پیوند گرفته تا استخوانها همه در حال تغییر است این برای همه روشن است؛ منتها بیان تحلیلی قرآن کریم این است که شما انسان را نشناختید انسان اگر همین باشد که ﴿یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی فِی الْأَسْواقِ﴾[5] بدنی دارد و خونی دارد این شاید سؤال شما تقریباً وارد به نظر برسد؛ اما تمام حقیقت انسان روح اوست وقتی تمام حقیقت انسان روح او بود و این بدن ابزار بود این بدن مرتّب در تغییر است حالا این ابزار عوض شد ابزار دیگری میسازند ولی تمام حقیقت روح آنکه عقیده دارد آنکه عمل کرده است و آنکه ایمان دارد یا کفر دارد آن روح است.
وقتی آیه نازل شد که معاد شما زنده میشوید عدهای گفتند: ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[6] این یعنی چه که ما زنده میشویم؟ ما ذرات خاک میشویم تمام شد و رفت! در پاسخ این اشکال ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾[7] شما حواستان جمع باشد شما که نابود نمیشوید شما وفات دارید نه فوت. وفات که «قد مرّ غیر مرّة» که تاء جزء کلمه نیست از ماده «وَفَی، تَوَفّا، متوفِّی، متوفَّا» اینهاست. اگر کسی تمام حق خودش را بگیرد میگویند حق خودش را استیفا کرده است. اگر مقالهای بنویسد که تمام مطالب لازم در آن مقاله باشد میگویند این مقاله مستوفا است یا سخنرانی او مستوفا است، تمام حق گرفته بشود میشود استیفا. ذات اقدس الهی هم متوفِّی است ما متوفَّا هستیم فرمود تمام حقیقت شما نزد ماست چیزی به زمین نمیرود؛ این بدن میرود به زمین دوباره میسازیم ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ چه چیزی از بین رفته؟ ابزار بدن از بین رفته؟ دوباره ما این ابزار را میسازیم، شما که نمردید، مگر انسان میمیرد؟
این بیان نورانی که «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»[8] شما در این داری که هستید یک بدن دارید وقتی وارد برزخ میشوید یک بدن دیگری دارید دوباره شبیه بدن آن اولی که از همین ذرات است آن را ما میسازیم. بنابراین این مقدور است این ممکن است محال نیست تا شما به اصطلاحتان عالمانه اشکال کنید بگویید که درست است که خدا ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر﴾ است ولی اعاده معدوم ممکن نیست حقیقت انسان موجود است ﴿إنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ﴾. الآن کسی که شب میخوابد رؤیایی دارد بدن او در بستر است، ولی خودش سیری دارد زیارت میرود مشهد میرود عتبات مقدسه میرود اماکن را میبیند مسافرتها دارد بعد صبح که بیدار شد به هر حال در همان بستر است مادامی که در دنیا هستیم با این بدن هستیم وقتی که مُردیم در برزخ با یک بدن دیگری هستیم در معاد قیامت کبری دوباره همین بدن برمیگردد و خدا زنده میکند.
پرسش: دو تا بدن داریم؟ در برزخ کسانی که غسل جمعه میکنند بدنشان نمیپوسد دوتا بدن دارند؟
پاسخ: بعضی از ابدان ممکن است نپوسند در اثر اینکه با این بدن کارهای خیر فراوانی کردند. خدا غریق رحمت کند مرحوم آقاعلی حکیم را! این آقاعلی حکیم پسر ملا علی زنوزی است، زنوز از آن منطقههای تبریز است آنها از حکمای بزرگ اسلاماند. پدر بزرگوارشان از حکمای اسلامی بود و در اصفهان تدریس میکرد چون اصفهان حوزه علمیه شده بود در زمان صفویه. مرحوم شیخ بهایی آنجا بود مرحوم میرداماد آنجا بود مرحوم صدر المتألهین آنجا بود. این بزرگواران آنجا تدریس میکردند. پسر ایشان که مرحوم آقاعلی حکیم است به دعوت رسمی مسئولین آن عصر از اصفهان به تهران تشریف آوردند و حکیم تهرانی معروف شدند وگرنه برای زنوز تبریز است. ایشان رسالهای دارد به نام «سبیل الرشاد فی علم المعاد» این رساله خیلی مفصّل نیست. ایشان در این رساله به نام معاد که معاد جسمانی و روحانی هر دو را ثابت میکنند میفرمایند در تهران یک باران شدیدی آمد؛ مستحضرید که این محدوده وسیع را میگویند ری؛ آنها که اهل ری هستند به رازی معروفاند فخر رازی از همین تهران است، ولی ابو الفتوح رازی که صاحب آن تفسیر است و شیعه است اهل همین تهران است. تهران آن روز که به این صورت نبود همان ری بود و بخشی از منطقههای غیر ری. اینها را میگفتند رازی فخر رازی این بود ابو الفتوح رازی که از علمای شیعه است در کنار مزار حضرت عبدالعظیم(سلام الله علیه) آنجا مدفون است و اینها را میگفتند رازی.
میدانید هر جا امامزادهای باشد به احترام قبر او مؤمنین قبورشان را در آنجا قرار میدهند. قبرستان وسیعی در اطراف همان مزار وجود مبارک حضرت عبدالعظیم بود. باران شدید که آمد بعضی از قبرها فرو ریخت برخیها که میرفتند به زیارت قبور دیدند از لابهلای اینها یک پارچه سفیدی است بررسی کردند دیدند که این کفن است و این سالم است؛ بعد تعجب کردند اینجا سالهاست که کسی را دفن نکردند. خوب بررسی کردند شناسایی کردند دیدند قبر مرحوم ابن بابویه قمی است که پدرشان در قم دفن است خود پسر صاحب من لا یحضره الفقیه از کتب اربعه(سلام الله علیهما) اینها جزء محدّثان بزرگ ما بودند که این امانتهای الهی را حفظ کردند این قبر ایشان است بعد فاصله این حادثه تا زمان رحلتشان هشتصد سال بود. مرحوم آقاعلی حکیم دارد اینها که بررسی کردند دیدند که قبر ابن بابویه است.
آن وقت مردم تهران گرچه جمعیت آن روز خیلی نبود ولی به هر وسیلهای بود گروه گروه به زیارت این قبر آمدند که الآن برای ابن بابویه ضریحی درست کردند محدوده خاصی درست کردند عده زیادی از علمای بزرگ تهران آنجا دفن شدند، مرحوم آملی بزرگ صاحب حاشیه بر شمسیه که دارد محمد آملی آنجا دفن است مرحوم آمیرزا طاهر تنکابنی آنجا دفن است مرحوم میرزای جلوه آنجا دفن است، اینها حکما و علمای بزرگ تهران همه میآمدند کنار همین قبر ابن بابویه اینجا قبرستان است الآن هم وقتی شما مشرف میشوید برای زیارت میبینید که یک جای مخصوصی است که این علمای بزرگ که آنجا دفن شدند برای آنها یک مزار خاصی است. مرحوم آقاعلی حکیم میگوید که من دیدم الآن برای من مقدور نیست بعد از مدتی که جمعیت آرام شد من خودم رفتم زیارت کردم دیدم بدن سالم، کفن سالم، بعد فرمود فاصله ما و ایشان هشتصد سال قبل است چون این کتاب را در دویست سال قبل نوشتند. اگر بخواهد بله بدن را سالم نگه میدارد.
پرسش: روح به کدام بدن تعلق میگیرد مادی یا برزخی؟
پاسخ: هر بدنی که روح تعلق بگیرد همان شخص است؛ الآن در رؤیا که ما خواب میبینیم خود ما خواب میبینیم به آن بدن تعلق بگیرد زید است به این بدن تعلق بگیرد زید است اینها ابزار هستند. انسانی که این بدن او در بستر خواب در رختخواب آرمیده است با اینکه خواب میبیند بدنها فرق میکند ولی شخص همان شخص است این شخص میگوید من خواب دیدم هیچ تردیدی هم ندارد که خودش خواب دید نمیگوید این بدنی که در رختخواب است اینکه نیامده به زیارت، من رفتم به مشهد و آمدم.
پاسخ اساسی قرآن کریم این است که تمام حقیقت انسان به روح اوست و روح که از بین نمیرود این نیازی به اعاده ندارد تا ما بگوییم خدا ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر﴾ است. میماند این بدن که این بدن مرتّب در تغییر است؛ فرض کنید حالا کسی بیمار شد لاغر شد تمام گوشتهای او رفت دوباره در اثر درمان این گوشت جدید رویید این گوشت غیر از آن گوشت، این استخوان غیر از آن استخوان است این پیه و رگ و پیوند غیر از آنهاست ولی این آقا همان آقا است.
پرسش: ...
پاسخ: چون با این بدن کارهای خیر کرده است کنار قبور آنها منشأ برکات است برای اینکه اینها با همین بدن کار خیر کردند نماز شب خواندند اطاعت کردند کنار قبور اینها برکات فراوان است. غرض این است که این سؤال را ذات اقدس الهی به عظمت جواب میدهد که شما از بین نرفتید «قُل» آنها گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْض﴾ ما میرویم درون زمین گم میشویم، ﴿ءَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ جواب: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾، ﴿ضَلَلْنا﴾ نیست توفِّی است تمام حقیقت شما به دست فرشته ماست ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: همین بدن مادی است، این زیدی که مریض شد مدتی در بستر بیماری بود تمام گوشتهایش آب شد تمام استخوانهایش عوض شد وقتی معالجه شد بعد از یکسال میبینیم همین آقا است نمیگوییم این زید، غیر از آن زید است این گوشت، غیر از آن گوشت است این پوست، غیر از آن پوست است این استخوان، غیر از آن استخوان است حتی اگر عمل کردند پیوند زدند و گرفت میگویند همین آقا است تردیدی نداریم چون هویت انسان به روح اوست بدن مرتّب در تغییر است حالا یا سریع یا بطیء.
بنابراین سؤالاتی که درباره معاد است دو بخش است آنها که میگویند معاد مستبعد است، خدای سبحان پاسخ میدهد که ما شبیه آن را آفریدیم؛ آنها که میگویند مستحیل است شما بگویید ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾، طبق آن روایت نورانی که امام صادق(سلام الله علیه) برابر نقل توحید مرحوم صدوق فرمود اینکه شما سؤال میکنید خدا زمین را در پوست تخممرغ جدا بدهد او قدرت مطلقه دارد ولی محال تحت قدرت نیست مثل اینکه شما بگویید آیا خدا میتواند دو دو تا را پنج تا کند یا نه؟ این قابل نیست، نه اینکه او قدرت ندارد، قدرت به محال تعلق نمیگیرد. اشکال آنها این است وقتی که معدوم شد مثل او بله میشود خدا ایجاد بکند اما خود او که نیست. جواب میدهد که اصلاً این معدوم نمیشود این ابزار کارش عوض میشود بله عوض میشود. اگر کسی چند بار جبهه رفته در تمام این بارهایی که جبهه مشرف میشد ترکش میخورد یک وقت پای راست یک وقت پای چپ، حتی پای او قطع میشد بعد دوباره پای مصنوعی گذاشتند گرفت این آقا همان آقا است. دستش قطع شد دست مصنوعی گذاشتند گرفت دستی ساخت گرفت. این کسی که مرگ مغزی شد هنوز دفن نکردند قلب او را گرفتند در قلب این گرفت دست او را گرفتند به دست این وصل کردند این از جبهه آمد گرفت، تمام بدن او را از همینهایی که مرگ مغزی شدند وصل کردند گرفت این همان آقا است چیزی از او نمانده بود. بنابراین بدن ابزار کار ما است، تمام هویت انسان روح اوست.
بنابراین آن جایی که سخن از استبعاد است ذات اقدس الهی از قدرت خود سخن میگوید، آنجا که سخن از استحاله است سخن از این است که شما از بین نمیروید تا بگویید اعاده معدوم باشد مگر روح از بین میرود؟ ما متوفِّی هستیم شما متوفَّا، یعنی تمام حقیقت شما در دست ماست ﴿إنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ﴾. حالا «هو الذی یرسل علیکم حفظة» این حافظ به معنای ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ﴾[9] درست است و خدای سبحان «هو الذی یرسل علیکم حفظة» درست است، هم حافظانی میفرستد که ما را نگهداری کنند هم فرشتگانی میفرستد که اعمال ما را حفظ کنند همه اینها درست است؛ اما این دو فصل یعنی دو فصل! دو تا اشکال است یک اشکال به استبعاد برمیگردد، یک اشکال به استحاله برمیگردد. آنهایی که میگویند: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾ بعید است این کار فرمود قدرت خدا نامتناهی است چه بعیدی نسبت به اوست؟ حالا نسبت به زید و عمرو ممکن است بعید باشد اما خدای سبحان که قدرتش نامتناهی است چه استبعادی دارد؟! اما آنهایی که میگویند مستحیل است پاسخ علمی میدهد که نه، مستحیل نیست چه چیزی از بین رفته؟ بله آنکه میگوید: «إعادة المعدوم مما امتنعا»، چرا ضرر ندارد؟ برای اینکه معدوم نیست معدوم نمیشود، نه اینکه معدوم میشود و اعاده معدوم ممکن است فرمود چیزی از بین نرفته شما متوفَّا هستید ما متوفِّی هستیم ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»