اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29) وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ (31) فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33)﴾
ردّ بر شبهه تجربه نبوی بودن قرآن
تعبیر خدای سبحان از قرآن کریم این است که ما این کتاب را نازل کردیم، اگر محتوا و مضمون را به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داده باشد و الفاظ ـ معاذ الله ـ ساختهٴ خود پیامبر باشد، این دیگر کتاب نیست. کتاب آن است که الفاظی باشد, حروفی باشد, کلماتی باشد, جملهای باشد, صُوَری باشد و این با همین وضع نازل شده باشد. بنابراین برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نحو سالبه کلیه هیچ سهمی نیست «الا القبول و النقل»؛ یعنی آنچه را شنید «بعینه» حفظ کرد و سپرد و نقل کرد. تعبیر دیگر قرآن هم این است که فرمود: ﴿اقْرَأْ﴾[1] بخوان یا ﴿قُلْ﴾[2] بگو, این تعبیر ﴿قُلْ﴾, تعبیر ﴿اقْرَأْ﴾ و تعبیر تلاوت نشان میدهد که همه این کلمات و الفاظ را ذات اقدس الهی تنظیم کرده است و از طرفی هم در سوره مبارکه «اسراء» و مانند آن که میفرماید: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾؛[3] یعنی اگر همه بشر حتی انبیا و اولیا و ائمه ـ منهای مسئله وحی و معجزه ـ اینها و سایر افراد جمع شوند و بخواهند مثل قرآن بیاورند نمیتوانند; یعنی خود پیامبر منهای آنچه از طرف خدا دریافت میکند و میشنود به عنوان ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ نه ﴿یُوحی إِلَیَّ﴾،[4] از آن جهت که ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ با سایر علما یکسان است و بخواهد مثل قرآن بیاورد مقدور او نیست, پس قرآن همانطوری که معنای آن برای ذات اقدس الهی است، الفاظ, حروف, کلمات، جملهها و همه حقیقت قرآن لفظاً و معناً برای ذات اقدس الهی است و وجود مبارک حضرت شنید و نقل کرد، اما مطلب را ذات اقدس الهی به آنها القا میفرماید و الفاظ را در اختیار خودشان قرار میدهد؛ لذا اینها نقل به معنا میکنند و برای دیگران هم ترسیم معانی جایز است.
فرق احادیث قدسی با قرآن
پرسش: اگر حدیث قدسی است مگر... نیست.
پاسخ: آن هم همینطور است، منتها احادیث قدسی معجزه نیست. اگر ثابت شد که الفاظ احادیث قدسی برای ذات اقدس الهی است، قهراً حدیث قدسی نظیر تورات و انجیل و صُحُف ابراهیم خواهد بود که این الفاظ از خداست ولی معجزه نیست؛ یعنی خدای سبحان این الفاظ را معجزه قرار نداد و به نحو اعجاز ایجاد نکرده است، به نحو متعارف ایجاد کرده است. تورات موسی, انجیل عیسی اینها هم کتاب بودند ﴿آتانِیَ الْکِتابَ﴾[5] یا وجود مبارک موسای کلیم فرمود خدا الواحی را به من عطا کرد و مکتوباتی بود,[6] گاهی معنا و امور غیبی معجزه است و لفظ آن را همراهی نمیکند؛ نظیر آنچه برای تورات, انجیل, صحف ابراهیم و برای حدیث قدسی است؛ گاهی چنین نیست, گذشته از اینکه معانی برای خدا سبحان است، الفاظ هم معجزهگونه القا میشود که این مخصوص قرآن کریم است.
ادله دال بر معجزه بودن قرآن
پرسش: ادلّهای که برای کفار آورده شود مبنی بر اعجاز قرآن چیست؟
تحدّی خود قرآن است. فرمود اگر شما شک دارید اول مانند خود قرآن, نتوانستید ده سوره, نتوانستید یک سوره مثل این بیاورید که همه مخالفان و صنادید قریش و فصحای عرب جمع شدند و خواستند مثل این بیاورند نمیتوانستند، اگر میتوانستند که هشتاد جنگ را تحمیل نمیکردند؛ اول توانستید ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ﴾,[7] نتوانستید ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ﴾[8] مجدد هم نتوانستید ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾[9] که همه آنها عاجز شدند، تحدّی کردند ولی نشد. خدا سیدناالاستاد را غریق رحمت کند! مرحوم علامه طباطبایی میفرمود این نهجالبلاغه حضرت امیر که در بین سخنان بشر بینظیر است، آن خطبههای غرّا را که شما میبینید حضرت بیان میکند، اگر در اثنای خطبه حضرت به یک آیه استشهاد کند، شما فوراً میببینید که آهنگ عوض شده است؛ خیلی فرق است، اصلاً وجود یک آیه در خطبه غرّاء حضرت امیر میدرخشد و به طور کلی آدم میبیند که آهنگ صفحه عوض شده و حضرت امیر همان سخنرانی که دارد ایراد میکند، در اثنای سخنرانی این آیه را به عنوان شاهد بحث میآورد، اما میبینید با قبل و بعدش فرق میکند؛ به این علت است که یک طعم خاصی دارد، یک عطر مخصوصی دارد و یک طور مخصوصی است.
علّت عدم تحدّی به یک آیه
پرسش: پس چرا به آیه تحدّی نشده است؟
پاسخ: اعجاز آیه تحدّی نشده است، برای اینکه ﴿مُدْهامَّتانِ﴾[10] هم یک آیه است, اگر این باشد قرآن میگوید «صاد», او میگوید «دال», خیلی از حروف مقطّعه است که یک آیه را تشکیل میدهند؛ در بخشی نظیر ﴿حم ٭ عسق﴾[11] مجموعه این چند حرف, دو آیه را تشکیل میدهد، آیهای نظیر ﴿مُدْهامَّتانِ﴾ و مانند اینها هست، ﴿الم﴾[12] هست, ﴿ص﴾[13] هست و مانند آن ـ حالا ﴿ص﴾ جزء آیه است ـ اگر به یک آیه تحدّی میشد، اینها را هم شامل میشد. این مطلب درباره ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ﴾ بود.
فرق قرآن با کلام معصوم با توجه به وحی بودن آنها
پرسش: قبلاً فرمودید قرآن لفظاً و معناً الفاظش وحی و معجزه است و مثلاً آیات تورات و انجیل لفظاً و معناً وحی است اما الفاظش معجزه نیست؛ ولی حدیث قدسی چیز دیگری است.
پاسخ: آن هم معجزه نیست, معجزه بودن معیار است. فرق قرآن و غیر قرآن این است که غیر قرآن معجزه نیست، وگرنه در حجیّت, قول معصوم هم حجّت است؛ اینکه فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»[14] برای همین است، آنها هم قرآن ناطق هستند و بیان آنها هم به عنایت الهی و به وحی الهی است، آنها که از خودشان چیزی نمیگویند; ولی آن را ذات اقدس الهی صِرف معنا را القا کرده است.
تفاوت علم تفسیر با علوم دیگر و ضرورت دقت در آن
مطلب دیگر درباره جریان حضرت داود و سلیمان(سلام الله علیهما) و احیاناً ممکن است از این نُه پیامبری که دو نفرشان مطرح شدند و بقیه هم مطرح میشوند میباشد که این موارد خوب تبیین شوند. مطلب اساسی این است که بین تفسیر با فنون دیگر خیلی فرق است؛ یعنی شما بین فقه و فلسفه و اصول و کلام و اینها که سلسله علوم است با تفسیر واقعاً فرق دارد؛ در آن علوم, تلاش و کوشش محقّقان آن رشتهها این است که محلّ بحث را مشخص کنند، این تحریر محلّ بحث یکی از پربرکتترین راههای آموزش حوزویان بود که در بخشهای دیگر مانند دانشگاهها هم هست؛ ولی در حوزه اینکه میگفتند «ینبغی تحریر محلّ النزاع اولاً» همین است، گاهی چند مقدمه ذکر میکردند تا معلوم شود محور بحث کجاست. چون بحثها, بحثهای نظری و پیچیده است، اگر تحریر محلّ بحث و صورت مسئله را انسان تشخیص دهد و واقعیّت روشن شود که در این زمینه چه میخواهد بگوید، اقامهٴ برهان برای او دشوار نیست. برای خیلی از آقایان صورت مسئله روشن نیست، برای اینکه مسئله یک امر نظری است؛ لذا گاهی بیراهه میروند و مانند آن، اما برای اوحدیّ اهل تحقیق صورت مسئله کاملاً شفاف است، وقتی صورت مسئله یعنی محلّ مسئله روشن شد، این واقعیّتی است که برای او تبیین شده است، این یک؛ وقتی واقعیّت تبیین شود هیچ موجودی در عالَم تنها نیست، چون لوازمی دارد, ملزوماتی دارد, ملازماتی دارد, مقارناتی دارد و به تعبیر دیگر عللی دارد, معلولاتی دارد, مشترکاتی در علیّت و معلولیّت دارد و مجموعهای آن را همراهی میکنند، این دو؛ این محقّق وقتی صورت مسئله را خوب فهمید و محلّ نزاع را خوب تشخیص داد، از چند راه میتواند این مسئله را ثابت کند؛ اینکه میبینید یک فیلسوفِ قَدَر یا یک ریاضیدانِ مقتدر مسئلهای را از پنج شش راه حل میکند سرّش همین است، از راه لازم میآید, از راه ملزوم میآید, از راه ملازم میآید و این را حل میکند و اگر بیراهه رفته است ناقدان بصیر وقتی حمله میکنند از هر طرف حمله میکنند؛ میگویند اگر مطلب این باشد باید فلان لازم را داشته باشد، در حالی که ندارد؛ فلان ملازم را باید داشته باشد، در حالی که ندارد؛ فلان ملزوم را باید داشته باشد، در حالی که ندارد. اگر کسی بیراهه رفت و حرفِ ناروایی زد از هر طرف نقد میشود، برای اینکه محلّ نزاع را تشخیص نداد و اگر کسی در صراط مستقیم بود از چند طرف میتواند مطلب را ثابت کند. غالب محقّقان ما میگفتند «ینبغی تحریر محلّ البحث أولاً» تا صورت مسئله مشخص شود و چند روز هم سعی میکردند بفهمند که ما درباره چه چیزی میخواهیم بحث کنیم. راز موفقیّت محقّقان, تحریر مسئله است؛ یعنی صورت مسئله را میدانند که این برای علوم ماست؛ در فقه این کار هست، اما اگر مسئله با اصول عملیه بخواهد حل شود، چون از راه لازم حل نمودن ممنوع, از راه ملزوم حل نمودن ممنوع و از راه ملازم حل نمودن ممنوع است, چون این اصل عملی است و اماره که نیست، واقعیّت را نشان نمیدهد و دست فقیه بسته است، اما در آنجایی که بخواهد با امارات مسئله را ثابت کند دست او باز است و یک فقیه ماهر هم ممکن است از چند راه مسئله را حل کند و فتوا دهد؛ آنجا که دلیل او اماره است و از راه لازم, از راه ملزوم, از راه ملازم رفت و آمد ممکن است؛ ولی اگر بخواهد با اصل عملی حل کند، چون همه این راهها بسته است، میسور نیست؛ راه علوم چنین است، اما جریان تفسیر, یک طرف آن خداست, یک طرف آن ملائکه است و یک طرف آن وحی و نبوّت و انبیاست؛ یک طرف آن زمین است و یک طرف آن آسمان, اینطور نیست که انسان فنّ تفسیر را مثل علوم دیگر بتواند درست حل کند. الآن شما جریان حضرت داود را که محلّ بحث است ملاحظه کنید تا برسیم به حضرت آدم.
شواهد دال بر تمثّل بودن آمدن دو گروه متخاصم نزد داود(سلام الله علیه)
جریان حضرت داود(سلام الله علیه) در محراب عبادت مشغول نماز بود، حکومتی تشکیل داد ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾[15] شد, رهبری انقلاب را به عهده گرفت و حاکم شد عدّه زیادی هم تحت رهبری او بودند ﴿سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ﴾[16] بود، این شخصی که سلسله کوهها و پرندهها با او بودند، این مقتدر در محراب عبادت نشسته که دید از بالای دیوار گروهی وارد شدند، اینکه هراسناک شد ترسید با اینکه کوهها با او بودند, پرندهها با او بودند ﴿وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً﴾،[17] او چطور شد که ترسید؟ از چه کسی ترسید؟ این همه سلسله جبال در اختیار اوست، این معلوم میشود که یک امر غیر عادی است. هراس حضرت را گرفت، آنها گفتند «فزع» نکن و نترس ما خصمانی هستیم آمدیم نزد تو تا داوری کنی، او را نصیحت کردند که به حق داوری کن! ﴿وَ لَا تُشْطِطْ﴾[18] بیراهه نرو! او یک پیغمبر است و پرندهها تابع او هستند, سلسله جبال با او هستند، با او و در خدمت او ذات اقدس الهی را ستایش میکنند ﴿یُسَبِّحْنَ﴾[19] به او بگویند که به حق عمل کن و بیراهه نرو این هم تعجّببرانگیز است. با شتاب از بالای دیوار آمدن و مسئله را نیمهکاره رها کردن جای سؤال است. شما با عجله از بیراهه آمدید و گفتید: ﴿خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ﴾،[20] این قصه را گفتید و هنوز آن خصم دیگر حرف خود را نزده غایب شدید که در اینجا وجود مبارک داود فهمید صحنه, صحنه غیر عادی است و خدا دارد او را امتحان میکند ﴿وَ ظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاکِعاً وَ أَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذٰلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَی وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾؛[21] این موارد نشان میدهد که صحنه, صحنه تمثّل است و صحنه, صحنهای نیست که دو نفر برای مخاصمه آمده باشند؛ دستگاه قضایی حاکم موجود است، دیگر نزد پیغمبر نمیروند، این همه دستگاه حکومتی ایشان دارند و اینها را گذاشتند برای اینکه مردم مراجعه کنند و بر فرض هم خواستند به او مراجعه کنند، از درب وارد میشدند، حالا از دیوار وارد شدند چرا سؤال را نیمهتمام گذاشتند و غایب شدند؟ این موارد نشان میدهد که صحنه, صحنه تمثّل است. در جریان حضرت آدم هم اینچنین است.
پرسش: اینجا احتمال ندارد که وارد شدن «اجنّه» ... باشد؟
پاسخ: نه, «اجنّه» را بارها شنیدید که جمع جن نیست، بلکه جمع «جنین» است؛ جمع جن, «جِنّه» است، «جِنّه» هم در اختیار آن حضرت بودند و بر فرض هم باشند دیگر جن آن قدرت را ندارد که به پیغمبر خود بگوید بیراهه نرو ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ﴾ و مانند آن. به هر تقدیر این صحنه, صحنه تمثّل را نشان میدهد.
شواهد دال بر تمثّل بودن جریان آدم(سلام الله علیه)
در جریان حضرت آدم(سلام الله علیه) مجموعه آیاتی که در سوره مبارکه «بقره» است, در سوره «توبه» است, در سوره «طه» است و در سوَر دیگر هست از آنها برمیآید آنکه خلیفه خداست, آنکه عالِم به اسماست, آنکه گزارشگر اسما نسبت به فرشتگان است, آنکه مسجود ملائکه است این مقام آدمیّت است و نه شخص آدم. الآن وجود مبارک حضرت مسجود فرشتههاست و معلّم فرشتههاست در حدّ «إنباء», این مقام است نه تکتک اشخاص که هرکدام پس از دیگری بیایند، معلّم ملائکه شوند و اسمای الهی را در حدّ گزارش به آنها «إنباء» کنند؛ این مقام مسجود ملائکه است، این مقام «خلیفةالله» است، این مقام عالم به اسمای الهی است، این مقام مخالفی دارد و آن شیطنت شیطان است. کلّ این صحنهها را ذات اقدس الهی درباره حضرت آدم هنوز که بر روی زمین است بیان کرده است، فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾،[22] تعلیم اسما هم همین است فرمود: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾.[23] وقتی قسمت آفرینش آدم(سلام الله علیه) را مطرح کرد، نه جریان عیسی را درباره او مطرح کرد که فرمود: ﴿یا عیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ﴾[24] تا انسان بگوید که در این ﴿رافِعُکَ﴾ مطلبی است، نه نظیر ادریس است که فرمود: ﴿وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا﴾،[25] نه نظیر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾[26] او آسمان نرفته, عروج نکرده, «اسراء» نکرده همه در همین زمین اتفاق افتاده و بعد فرمود که در کلّ این صحنهها هنوز هم که هنوز است دینی نیامده, شریعتی نیامده, امر و نهیای نیامده و واجب و حرامی نیامده است؛ این صحنهها که گذشت بعد فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾،[27] نه اینکه سقوط کنید؛ ﴿اهْبِطُوا﴾ که از این به بعد شریعت میآید و تابع شریعت باشید، اگر کسی عمل کرده بهشتی و عمل نکرده جهنمی است. پس در زمین اتفاق افتاده است، بدون ﴿رَفَعْنا﴾, بدون ﴿رافِعُکَ﴾ بدون ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری﴾، بدون عروج، بدون شریعت، بدون امر و نهی و بدون وجوب و حرمت، چون فرمود حالا که رفتید زمین ﴿وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ﴾،[28] ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾[29] ابتدای شریعت این است. پس این محلّ بحث که یک طرف آن خداست, یک طرف آن ملائکه است و یک طرف آن مقام آدمیّت است و نه شخص آدم, یک طرف آن هنوز هم که هنوز است فضای باز است و شریعتی نیامده, کتابی نیامده, دینی نیامده این قضیه اتفاق افتاد.
پرسش: حضرت استاد! اگر شما این گونه تعبیر میفرمایید که قابل توصل برای تهدید نیست و وظیفهای نیست پس وظیفه شیطان که خدا به او میگوید... .
پاسخ: همین تمثّل است؛ برای وجود مبارک آدم کلّ این صحنهها متمثّل شد، در آنجا فقط سخن از هبوط است که از این منزلت پایین بیا، اما تهدید به جهنم و اینها برای بعد است؛ بعد از اینکه فرمود: ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ﴾ که در سوره «بقره» است و ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ﴾ که در سوره «طه» است که از آن به بعد بهشت و جهنم مطرح است و از آن به بعد که شیطان گفت: ﴿لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾, ﴿لَآمُرَنَّهُمْ﴾,[30] ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾,[31] ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾[32] از آن به بعد خدا فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ﴾،[33] اما قبلاً سخن از بهشت و جهنم نیست, سخن از امر و نهی اینچنینی نیست و سخن از اغوا نیست؛ کلّ این صحنهها بعد از اینکه حضرت آدم وارد سرزمین شد با اینکه در همین سرزمین بود و جایی نرفته که برگردد، معلوم میشود منزلتی برای حضرت پیش آمد که از آن منزلت تنزّل کرده است، وگرنه اگر نظیر حضرت عیسی بود که ﴿یَا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رَافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ﴾[34] انسان میتوانست حرفی بزند یا نظیر ادریس بود که ﴿وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا﴾ میتوانست حرفی بزند, نظیر معراجِ حضرت ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری﴾ بود و ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾[35] بود میتوانست حرفی بزند، هیچ یک از این قضایا اتفاق نیفتاده و شریعت هم هنوز نیامده که این مطالب در آن صحنه اتفاق افتاده است. وجوه فراوانی گفته شد یک, الآن میگویند دو, بعداً هم خواهند گفت سه, دست همه مفسّران باز است و اما این مطلب میتواند برخی از مشکلات را حل کند، اینطور نیست که این اوّلین حرف یا آخرین حرف باشد و کسی این را نگفته باشد یا بعداً نمیگویند یا غیر این را نمیگویند، اینطور نیست؛ یکی از حرفهایی که میتواند این صحنه را تا حدودی تبیین کند این است؛ مهمترین کار یک مفسّر، مهندسی یک مطلب است و نه تحریر محلّ بحث، تحریر محلّ بحث برای فقه و اصول و فلسفه و ریاضی و اینهاست که دو انسان دارند با هم بحث میکنند و موضوع بحث آنها هم مشخص است، لکن اینجا تحریر محلّ بحث، هندسهٴ محلّ بحث است؛ خدا در چه مرحلهای است؟ فرشتهها در چه مرحلهای هستند؟ تعلیم اسما در چه مرحلهای است؟ مقام آدمیّت در چه مرحلهای است؟ شیطنت شیطان در چه مرحلهای است؟ در کلّ این مهندسی هنوز هم که هنوز است شریعت نیامده، در چنین فضایی که مهندسی شده است اگر کسی بخواهد قصه حضرت آدم را, هبوط حضرت آدم را, سجود فرشتهها را, مقام آدمیّت را بخواهد ترسیم کند به صورت تمثّل درمیآید، اما معنای آن این نیست که برای شیطان متمثّل شد و نه اینکه برای فرشتهها متمثّل شد تا کسی بگوید شیطان که اهل این مقام نیست و فرشتهها که اهل آن مقام بودند! مگر برای آنها متمثّل شد؟ فرشته که مقام والا را دارد برای او متمثّل نشده است و شیطان که مقام والا را ندارد برای او متمثّل نشده است؛ کلّ این صحنهها برای انسانیّت انسان متمثّل شده و مسجود فرشتهها هم مقام آدمیّت است، نه شخص آدم که «قضیة فی واقعة» شود. امروز که وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) مسجود ملائکه, معلّم ملائکه و خلیفةالله است همین است، این مقام است که این سِمتها را دارد و در تیررس شیطان بخواهد قرار بگیرد خدای سبحان نمیگذارد، چون این مقام معصوم و مصون است. بنابراین نمیشود گفت که شیطان این حرفها را ندارد؛ بله، ملائکه هم این حرفها را دارند؛ ولی برای آنها تمثّل نشد. آنچه کلّ این صحنه را اداره میکند مقام آدمیّت انسان است که برای او این صحنه متمثّل شده است.
شباهت جریان آدم (سلام الله علیه) و بهشت او با داود(سلام الله علیه) و آمدن متخاصمین در تمثّل
پرسش: ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ﴾؛[36] یعنی «من التمثّل»؟
پاسخ: نه, بهشت; ولی بهشتی که برای این متمثّل شده است. حضرت آدم دید بهشتی هست و درختی هست و خودش هست و دید که در همانجا به او میگویند برو پایین! نه اینکه به شیطان خطابی شده باشد، برای حضرت آدم اینچنین ترسیم شده است که به شیطان آنطور گفته شد, به خود حضرت آدم اینطور گفته شد که ﴿لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾[37] این در زمین بود و این صحنه پیش آمد؛ مثل اینکه حضرت داود در محراب نشسته بود، دید این صحنه پیش آمد و بعد غیب شد. اگر شما آمدید برای شنیدن حق و گفتید: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ﴾، چرا نیمهکاره رفتید؟ لذا داود(سلام الله علیه) فرمود این امتحان الهی بود ﴿وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ﴾[38] وجود مبارک حضرت آدم هم فهمید این تمثّل الهی است ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ﴾؛[39] به این دو آیه نگاه کنید سوره مبارکه «بقره» آیه 38 به بعد ﴿ قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً﴾، اینها جایی نرفته بودند که بگوییم بیایند پایین, اگر سنخ سخنان درباره حضرت عیسی بود که ﴿إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ﴾ یا سنخ کلامی که با ادریس بود ﴿وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا﴾ یا سنخ کار رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود که ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری﴾ که این هبوط معنا داشت، اما همه آنها در زمین هستند، مگر اینها کجا رفتند! و هنوز هم که هنوز است شریعتی نیامده است ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾؛ حالا که در زمین هستی اگر شریعتی آمد ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ﴾، اما ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ حکمشان ﴿أُولٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾[40] است. در سوره مبارکه «طه» ﴿تَبِعَ﴾ ندارد، بلکه ﴿اتَّبَعَ﴾ دارد، در آیه 123 سوره مبارکه «طه» فرمود: ﴿قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی ٭ وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری﴾ «کذا و کذا». پس مهندسی مسئله این است: شریعت نیست یک, فرشتهها یک طرف, ابلیس یک طرف, خدا که در فوق است, بهشتی هم هست یک طرف, آزمون آدم هم هست یک طرف, مقام آدمیّت هم هست از یک طرف, تعلیم اسما هم از یک طرف, «اِنباء» هم از یک طرف که کلّ این صحنه برمیگردد به یک جریان تمثّل.
تبیین حقیقت وجود در تمثّل مثالهای متّصل و منفصل
پرسش: ببخشید! اگر این در زمین اتفاق افتاده سؤال این است که خطاب ﴿اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ﴾[41] تعبیر و تفسیر آن چیست؟
پاسخ: مثل حضرت داود که در کنار محراب نشسته است و از بالای دیوار آمدند، کسی از بالای دیوار نیامده, کسی اصلاً نیامده و دشمنی در کار نبود؛ این برای حضرت تمثّل پیدا کرد و حضرت استغفار کرد و خدا هم بخشید. کلّ این صحنه برای وجود مبارک حضرت آدم تمثّل پیدا کرده است; یعنی حضرت آدم در همین زمین است، میبیند مقام آدمیّت حسابی دارد, «خلیفةالله» است, عالِم به اسماست, این مقام آدمیّت در حدّ «اِنباء» معلّم فرشتههاست و نه بیش از آن و همین مقام در تیررس شیطان قرار میگیرد و شیطان محروم میشود و همین مقام به بهشت امتحان میشود و در بعضی از موارد خلاف انجام میدهد و به همین مقام گفته میشود «اهبطوا الی الارض» و ناگهان وضع برمیگردد.
پرسش: در تمثّل یعنی لازم نیست شخصی که متمثّل میشود وجود داشته باشد؟
پاسخ: چرا وجود هست، منتها آن حقیقتی که در عالم خود وجود دارد برای او متمثّل میشود؛ افراد عادی در خواب در مثال متّصل این صحنهها را میبینند، البته به اندازه خودشان و اوحدیّ از انبیا و اولیای الهی در بیداری این صحنه را میبینند. خیلی از افرادند که خواب صادق میبینند؛ خواب میبینند که در فلان روز و در فلان وقت مشهد مشرّف میشوند؛ یک بزرگواری همین طور که اینجا نشسته است، این صحنه را میبیند. تمثّل گاهی در رؤیاست و گاهی در رؤیت است فرق نمیکند؛ مثلاً میبینید که بعد از یک هفته مسافرت مشهد برای هر دو حاصل میشود، معنای آن این نیست که آن وجود ندارد، آن وجود دارد و هرکدام سر جای خودشان موجود هستند، این شخص با آنها ارتباط برقرار میکند و میبیند. آنهایی که خواب کاذب میبینند «اضغاث احلام» میبینند, آنها که رؤیای صادقه دارند که جزئی از اجزای نبوّت هستند واقعیّت را میبینند، منتها گاهی واقعیّت بدون صورت بر آنها ترسیم میشود؛ نظیر ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾[42] که خود واقعیّت بود، نه اینکه به صورت دیگر درآمده باشد و گاهی هم به صورت دیگر درمیآید.
تمثّل یکی از وجوه در تفسیر آیه و امکان تفاسیر دیگر از آن
غرض این است که این یکی از وجوهی است که در تفسیرها گفته شده که میتواند برخی از مشکلات را حل کند، اما همچنان دست همه مفسّران باز است هر کسی به نوبه خود میتواند آیات را بفهمد و تفسیر کند.
پرسش:... تبیین این حرف برای مردم مشکل است.
پاسخ: اینکه فرمودند قرآن هنوز تفسیر نشده و وقتی وجود مبارک حضرت بیاید تفسیر میکند، سرّش همین است. قرآن درجاتی دارد مراتبی دارد «اقْرَأْ وَ ارْقَ»[43] است، بارها شنیدید که قرآن از ذات اقدس الهی نازل شده است اما نه آنطوری که باران نازل شده آنطوری که طناب را آویختند نه آنطوری که باران را انداختند. این ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ﴾ که در اینجاست نظیر «أنزل الله المطر» نیست که خدا قرآن را به زمین انداخته باشد که در حدّ فکر مردم باشد، قرآن را به زمین آویخت، این حبل متین است؛ یک طرف قرآن دست خداست که «طَرَفُهُ بِیَدِ اللَّهِ وَ الطَّرَفُ الْآخَرُ بِأَیْدِیکُم»[44] از دست ما که در مسجد اعظم هستیم تا دستِ بیدستی خدا قرآن است. آنچه گفته میشود گاهی حرفهای دمِ دستی است؛ نظیر همین حرفهایی که همه مفسّرین دارند و گاهی قدری بالاتر است؛ نظیر آنچه این روزها میشنوید, گاهی قدری بالاتر و بالاتر که میگویند وقتی حضرت ظهور کرد طرزی قرآن را تفسیر میکند که میگویند تاکنون قرآن تفسیر نشده است. اگر یک طرف قرآن به دست خداست که در آغاز سوره «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾[45] یک طرف آن عربی است که داریم بحث میکنیم و یک طرف آن نه عربی است، نه عِبری است، نه تازی است و نه فارسی است، بلکه «عَلِیّ حَکِیم» است. بین «عَلِیّ حَکِیم» و این عربی مبین خیلی فرق است.
نمونهای از تفسیر خلاف ظاهر از آیه توسط امام صادق(سلام الله علیه)
شما میبینید وقتی «ذریحِ مُحارِبی» رفته خدمت امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ این آیه که قبلاً چند بار بحث شد، این آیه یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَامِ» وقتی «ذرِیح» آمده به زراره و اینها گفته من رفتم خدمت حضرت, حضرت فرمود این «لِقَاءُ الْإِمَامِ» است، اینها آمدند خدمت حضرت گفتند ما سالیانی است خدمت شما هستیم چنین تفسیری نکردید! زیرا این نه لفظش با آن صادق است، نه با معنایش صادق است، نه مبتدا، نه خبر، نه جمله هیچکدام ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ به معنی امام نیست! فرمود: «مَنْ یَحْتَمِلُ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیحٌ»؛[46] یعنی اینکه فرمود احادیث ما برخی «صعب» است و برخی «مستصعب» است «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ»؛[47] فرمود شما شاگردی مثل «ذرِیح» پیدا کنید تا ما اسرار را هم بگوییم «مَنْ یَحْتَمِلُ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیحٌ» زراره و ابوبصیر فهمیدند بله اینها فقط برای فقه و اصول خوب هستند و کسی که اسرار ولایت و امامت را بتواند بشنود، چنین کسی است. غرض این است که قرآن کتابی نیست که مثل باران نازل شده باشد، قرآن را خدا نینداخت، قرآن را خدا آویخت؛ اینکه فرمود حبل متین است, اینکه فرمود یک طرف آن به دست شماست و یک طرف آن به دست خداست، اگر آدم قدری بالاتر برود مطلب دقیقتری را کسب میکند، دیگر لازم نیست مردم بفهمند؛ یعنی آنطوری که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفهمد، دیگران میفهمند؟! آنطوری که ائمه میفهمند، علما میفهمند؟! آنطوری که علما میفهمند، توده مردم میفهمند؟! اینکه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی نقل کرد که در تمام مدت عمر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اندازه عقل خودش با کسی حرف نزد «مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»،[48] اول کسی که در شرح اصول کافی اهل بیت(علیهم السلام) را استثنا کرد مرحوم صدرالمتألهین بود,[49] بعد مجلسی اول, مجلسی دوم,[50] ملاصالح مازندرانی[51] و دیگران آمدند گفتند البته اهل بیت مستثنا هستند و حضرت با کُنه عقل خودش با اهل بیت حرف میزد؛ حضرت رحلت کرد و به اندازه عقل خودش با هیچ کسی حرف نزد، فقط با خواص مثل اهل بیت و اهل بیت هم همینطور بودند. اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود «هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً»[52] با چه کسی میگفت؟ گاهی دست کمیل را میگرفت به گوشهای میبرد و چند مورد را به او میگفت و میفرمود این سینه پر از علم است و من کسی را پیدا نکردم که بگویم، اگر کمیل پیدا شد و چهار نفر مثل عمار یاسر و مقداد پیدا میشدند با آنها درد و دل میکردند، اینچنین نیست که قرآن همین باشد که ما در مسابقات و مانند آن نقل میکنیم، این کفِ قرآن است و ما هم با همین کفِ قرآن سر و کار داریم، الآن گوشهای از فوق کف دارد خودش را نشان میدهد، آن وقت میبینید که سر و صدا خیلی بلند شده، گفت: «خویش را تأویل کن نی ذکر را»[53] ما اگر بالا بیاییم از عربی مبین تا «عَلِیّ حَکِیم» خیلی راه است، اما در این بین راهها ما قدری بیشتر توقّف میکنیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره اسراء, آیه14؛ سوره علق, آیه1؛ و ... .
[2]. سوره بقره, آیات 33 و 80؛ و ... .
[3]. سوره اسراء, آیه88.
[4]. سوره کهف, آیه110؛ سوره فصلت, آیه6.
[5]. سوره مریم, آیه30.
[6]. سوره اعراف, آیه145؛ ﴿وَ کَتَبْنَا لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ ...﴾.
[7]. سوره طور, آیه34.
[8]. سوره هود, آیه13.
[9]. سوره بقره, آیه23.
[10]. سوره الرحمن, آیه64.
[11]. سوره شوری, آیات1 و 2.
[12]. سوره بقره, آیه1.
[13]. سوره ص, آیه1.
[14]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[15]. سوره بقره, آیه251.
[16]. سوره ص, آیه18.
[17]. سوره ص, آیه19.
[18]. سوره ص, آیه22.
[19]. سوره ص, آیه18.
[20]. سوره ص, آیه22.
[21]. سوره ص, آیات24 و 25.
[22]. سوره حجر, آیه29؛ سوره ص, آیه72.
[23]. سوره بقره, آیه30.
[24]. سوره آل عمران, آیه55.
[25]. سوره مریم, آیه57.
[26]. سوره اسراء, آیه1.
[27]. سوره بقره, آیه36.
[28]. سوره بقره, آیه36؛ سوره اعراف, آیه24.
[29]. سوره بقره, آیه38؛ سوره طه, آیه123.
[30]. سوره نساء, آیه119.
[31]. سوره حجر, آیه39؛ سوره ص, آیه82.
[32]. سوره حجر, آیه39.
[33]. سوره ص, آیه85.
[34]. سوره آل عمران, آیه55.
[35]. سوره نجم, آیه8.
[36]. سوره حجر, آیه34؛ سوره ص, آیه77.
[37]. سوره بقره, آیه35؛ سوره اعراف, آیه19.
[38]. سوره ص, آیه24.
[39]. سوره بقره, آیه37.
[40]. سوره بقره, آیه39.
[41]. سوره بقره, آیه35؛ سوره اعراف, آیه19.
[42]. سوره صافات, آیه102.
[43]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص606.
[44] . الخصال(للصدوق)، ج1، ص66.
[45]. سوره زخرف, آیات3 و 4.
[46]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج4، ص549.
[47]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص401.
[48]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص23.
[49]. شرح اصول الکافی(صدرا)، ج1، ص538 و 539.
[50]. مرآة العقول، ج26، ص265.
[51]. شرح الکافی ـ الأصول و الروضة(للمولی صالح المازندرانی)، ج1، ص378 و 379.
[52]. نهجالبلاغه, حکمت147.
[53]. مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش59؛ «کردهای تأویل حرف بکر را ٭٭٭ خویش را تأویل کن نی ذکر را».