اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ (18) وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (19) وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (20) وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ (24)﴾
پاسخ به سؤالات پیرامون شریعت فرشتهها و نهی آدم(علیه السّلام)
اما پاسخ سؤالاتی که مربوط به مسائل فرشته(علیه السلام) و جریان آدم(علیه السلام) و کیفیت امر و نهی بود قبلاً هم مبسوطاً چند مورد گذشت که فرشتهها در جریان امر شریعت دارای دینی باشند، پیغمبری باشند و امر تشریعی باشند، به این صورت نقل نشده یک و در آن آسمان و فضا هم شریعت هنوز تبیین نشده دو, برابر آیه سوره مبارکه «بقره» و «طه»[1] وقتی که آدم(سلام الله علیه) به زمین آمد شریعت پیدا شد که فرمود: ﴿اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾[2] این چند بار در قرآن کریم مطرح شد، بنابراین امر و نهی و نهی از نزدیک شدن «شجره» و «اکل شجره» و وسوسه ابلیس باید به روال همان عالم معنا شود.
تبیین تعجّب مشرکان درباره توحید، نبوت و معاد
مطلب بعدی درباره ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾[3] است که این حرف بیانگر سه تعجّب است؛ هم درباره توحید, هم درباره وحی و نبوّت و هم درباره معاد؛ درباره توحید میگویند مگر میشود عالم با همه پهناوری را یک نفر اداره کند؟! «آلهه» متعدّد میخواهد تا امور متعدّد را به عهده بگیرد، انکار کثرت «آلهه» و اصرار به وحدت «اله» ﴿لَشَیْءٌ عُجابٌ﴾،[4] این تعجّبی بود که درباره توحید داشتند؛ درباره وحی و نبوّت هم تعجّبشان این است که مگر انسان ممکن است با خدا رابطه داشته باشد و پیام الهی را بشنود؟! این عجیب است؛ درباره معاد هم تعجّب داشتند ﴿أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾؛[5] منتها درباره توحید, تعبیر «عُجاب» و «عجیب» و مانند آنها را به کار بردند. درباره وحی و نبوّت و مسئله معاد, اگر کلمه «تعجّب» و «عجیب» و «عُجاب» را به کار نبردند، لکن عبارتهای تعجبآمیز را گفتند ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾,[6] ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾[7] که عبارت, عبارت تعجببرانگیز است.
مقصود از جمله ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾ در آیه
مطلب دیگر اینکه در آیه ﴿وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾ مقصود از جمله ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾ چیست؟ برابر تفسیر آیات به آیات و قرائنی که قرآن تأیید میکند میفرماید: ﴿ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ﴾؛[8] یعنی آن توطئههایی که اقوام و ملل گذشته برای رهبران خودشان داشتند برای تو هم دارند؛ وقتی یک پیامبر آمد و حرف جدیدی زد متکلّمان آنها شبهه کلامی دارند، سیاستمداران آنها یک شبهه سیاسی دارند، توده مردم یک مشکل تقلیدی دارند که در اقوام گذشته بود؛ همه این سه مشکل برای پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم رخ داد، رهبران کلامی مشرکان میگفتند مگر کثرت جای وحدت را میگیرد؟! و خدا عالِم است که ما شرک را رسمیّت دادیم و قادر است که جلوی کار ما را بگیرد، اگر این کار بد بود خدا جلوی ما را میگرفت ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ﴾[9] و مانند آن, رهبران سیاسی آنها هم حرف خودشان را میزدند و میگفتند این پیامبر آمده داعیه ریاست و سیاست دارد، این حرف را غالب رهبران سیاسی به انبیای گذشته میگفتند. در جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) فرعون و اینها «بالصراحه» میگفتند که موسای کلیم آمده تا مصر را تصاحب کند و شما را از این سرزمین بیرون کند؛ در سوره مبارکه «طه» وقتی وجود مبارک موسای کلیم آن بیان را فرمود, فرعون و امثال فرعون گفتند: ﴿أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسی﴾[10] تو هدف سیاسی داری و اقوامشان هم طبق آیه 63 «طه» گفتند: ﴿قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُریدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلی﴾؛ این تمدن کنونی مصر را موسی و هارون(سلام الله علیهما) میخواهند به هم بزنند. متکلّمین آنها یک شبهه داشتند, سیاستمداران آنها یک شبهه داشتند, توده مردم مقلّد هم میگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾،[11] همین سه خطر هم برای پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم پیش آمد؛ آنها میگفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾؛ یعنی این شخص یک غرض سیاسی دارد و میخواهد بر مکه پیروز شود و مشرکان هم میگفتند که خدای سبحان عالِم و قادر است، اگر شرک بد بود جلوی ما را میگرفت؛ مقلّدان هم آن ضلع سوم این مثلث مشئوم را تشکیل میدادند و میگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾؛[12] لذا ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾ ناظر به این است که آن رهبران سیاسی میگفتند که این توطئه است; ولی این جمله میتواند فرمایش خود پیامبر هم باشد؛ یعنی امری است که مقصد ماست, مقصود ماست و ما باید در این زمینه تلاش و کوشش کنیم؛ آن وقت جای این سؤال نیست که چرا تثنیه گفته نشده و مفرد گفته شده، چون این جامع «بین الأمرین» است؛ اگر در انتزاع جامع, مفهوم جامع, مشترک جامع و مشترک معنوی پیدا کردیم هر دو قسم را زیرمجموعه خود میگیرد; یعنی کلّ واحد از اینها گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾.
اِخبار قرآن از صبوری انبیا و سقوط مقابلهکنندگان با آنها
در آیه یازده هم فرمود: ﴿جُنْدٌ مَا هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾؛[13] یعنی این شش قسمی که اول اینجا ذکر میکنیم جریان «نوح» و «عاد» و «فرعون» و «ثمود» و «لوط» و «اصحاب أیکه» را که ذکر میکنیم همه اینها کسانی بودند که با انبیا درافتادند و محکوم به سقوط شدند و نُه قصه دیگر را هم در کنار این شش قصه ذکر میکنیم که مجموعاً قصههای پانزدهگانه باشد؛ این قصص پانزدهگانه یک امور تجربی هستند که آن امور تجریدی را یاری میکنند. میفرماید شما اگر اهل استدلال هستید توحید مُبرهن است, وحی و نبوّت مبرهن است و اگر اهل حس و تجربه هستید، پانزده قصه از قصص انبیا در خود خاورمیانه اتفاق افتاده باید قبول کنید یا اگر مورّخ هستید، خودتان تحقیق تاریخی دارید یا اگر آثار باستانی را میشناسید، آثار ویرانشدهٴ اینها سرِ راه شماست. در سوره «حجر» و غیر «حجر» فرمود شما که از حجاز به شام برای کارهای تجاری سفر میکنید، این آثار باستانی سر راه شماست ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾.[14] «امام» آن بزرگراه را میگویند که اگر کسی وارد بزرگراه شد، بدون اینکه از کسی بپرسد و چپ و راست برود به مقصد میرسد، به چنین بزرگراهی امام میگویند؛ فرمود این محلّی که ما ویران کردیم ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾ و در اینها ﴿لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾،[15] «متوسِّم» کسی است که «وسمه»شناس، موسومشناس و سیماشناس است؛ یعنی آثار میراث فرهنگی را بلد است. سیما به معنای صورت نیست، سیما به معنای علامت است؛ موسوم یعنی علامتدار. اگر گفته میشود سیمای این است؛ یعنی «موسوم» است، «سِمه» دارد و علامت دارد؛ فرمود علامت گذشتهها در او هست، اگر شما علامتشناس هستید و میراث فرهنگی بلدید میفهمید که این برای کدام عصر بود، برای کدام قوم بود، برای کدام کشور بود و برای کدام سلطان بود ﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾. پس برای باور کردن شما سه راه دارد: یا پژوهشگر تاریخ باشید که بدانید این پانزده قصه از کجا شروع شده, شش مورد را که قبلاً گفتیم نُه قصه را هم الآن میگوییم, یا اگر پژوهشگر تاریخ و محقّق و مورّخ نیستید لااقل گوشِ شنوا به حرف مورّخان بدهید و اگر چنین نشد, خودتان آثار باستانی را بشناسید ﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾ تا بفهمید که عدّهای هم بودند که بیراهه رفتند و به سقوط کشیده شدند؛ لذا به ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ﴾، خیلی از حوادث است که اتفاق افتاده و با صبر و بردباری رهبران الهی حل شد.
جریان داوود(علیه السّلام) الگوی استفاده صحیح از حکومت و قدرت در جهان امروز
نمونهاش این انبیای نُهگانه هستند که ما برای شما میشماریم ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ این داوود ﴿ذَا الْأَیْدِ﴾ است، این «أید» جمع نیست مفرد است؛ یعنی دارای قوّه و قدرت بود، رهبر انقلاب بود و ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾[16] بود. در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید این رهبران الهی که آمدند به انسانها دو دستور دادند؛ یکی درباره اصل جهان است و یکی هم درباره کیفیت جهاد و دعوت به اسلام و مانند آن است. درباره اصل جهان, رهبران الهی آمدند گفتند که در عالم ابزار کُشتن و ابزار کشتار جمعی فراوان هست، ما آمدیم با همه قدرت و توانی که داریم نه خودمان از اینها استفاده میکنیم، نه به شما اجازه میدهیم که ابزار کشتار جمعی بسازید، نه جمعیّتی را هم تشویق میکنیم که به سمت سلاح کشتار جمعی بروند. شما از داوود(سلام الله علیه) مقتدرتر سراغ دارید رهبری که ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾ باشد و یک رهبر مُلک و ملکوتی باشد که امت را جذب کرد یک, سنگها و کوهها و دشت و دمن را جذب کرد دو, همه در نماز جماعت داوود(سلام الله علیه) شرکت میکردند؛ یعنی سلسله جبال با او بودند, سلسله پرندهها با او بودند, با او همنوا بودند, همتسبیح بودند, همتکبیر بودند, همتحلیل و همتحمید بودند که خدا فرمود اینها به همراهی داوود خدا را عبادت میکردند؛ گذشته از اینکه آن آهن سخت و سرد را هم فرمود ما در دست داوود نرم کردیم، صنعت زرهبافی را به او یاد دادیم؛ اما آهنی که کورههای بزرگ میخواهد تا آن را آب کند، ما آن را در دست داوود(سلام الله علیه) مثل موم نرم میکردیم ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدیدَ﴾؛[17] «إلانة» آهن غیر از تعلیم کیفیت «إلانة» است. یک وقت است انسان راه کورهسازی را, کورههای بلند را, ذوب آهن را, ذوب فلزّات دیگر را, ذوب جِرمهای سنگینتر مانند فولاد را با درس خواندن و درس دادن یاد میگیرد و یاد میدهد که آن صنعت و علم است، اما یک وقت ذات اقدس الهی میفرماید ما دست توانمند و اعجازبرانگیز داوود را طوری قرار دادیم که این آهن سرد را مثل موم نرم میکرد، اینجا تعلیم نیست، «علّمناه إلانة الحدید» نیست، بلکه فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ مانند این عمل ممکن نیست که کسی چندین سال چه در حوزه و چه دانشگاه درس بخواند که آهن را مثل موم نرم کند، این راه فکری ندارد، چون به قداست روح وابسته است؛ معجزه اینطور است و کرامت اینطور است، کار انبیا و مرسلین و ائمه(علیهم السلام) اینطور است که آدم سالها درس بخواند تا بفهمد که چطوری آهن را نرم میکند، علم یعنی مفهوم و موضوع و محمول و قیاس, اینها که راه فکری است، اما با قداست روح آن معجزه حاصل میشود، چون راه فکری ندارد سخن از تعلیم نیست و اصلاً از سنخ علم نیست، از سنخ عمل است. فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدیدَ﴾؛ رهبر انقلاب است, حکومت تشکیل داد, همه زیرمجموعه او هستند, دشمن هم فراوان دارد, آهن سخت و سرد هم بدون کوره ذوب آهن در دست او نرم میشود، اما این پیغمبر دیگر با این علم شمشیر و تیر و تیغ و نیزه و دشنه و خنجر بسازد نیست، او فقط زره میبافد تا سلاح دفاعی باشد. حرف انبیا برای جوامع بشر این است که اینها آمدند به ما بگویند اگر قدرت در شماست باید سلاح دفاعی بسازید که کسی از بین نرود، این کار داوود است و پسرش سلیمان(سلام الله علیهما) هم قرآن کریم در مورد او دارد ما کاری کردیم که این معدن مِس مثل معدن آب نزد او روان بود ﴿وَ أَسَلْنا﴾,[18] ﴿أَسَلْنا﴾ یعنی «جعلنا القِطر سیلاً له» ما این معدن «قِطر» و مِس را مثل معدن آب روان کردیم، از این قدرت بالاتر؟! این معدن مس که میتواند سنگینترین سلاحهای کشتار جمعی را به همراه داشته باشد به وجود مبارک سلیمان دستور داده شد که سلیمان هم همین کار را کرد و از آن دیگ و ظرف ساخت، این راه استفاده از قدرت است.
ناآگاهی در استفاده از قدرت، مشکل قدرتمندان امروز جهان
تنها مشکل امروز جهان این است که نمیداند این قدرت را در چه راه صرف کند، همه تلاش و کوشش آنها این است که بگویند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾[19] و الآن هم که میبینید دم از دموکراسی میزنند، برای این است که دست همه اینها روی ماشه بمب اتم است؛ از بس اینها آدم کشتند خسته شدند. چند بار به عرضتان رسید جنگ جهانی اول و دوم را همینها راهاندازی کردند و در ظرف یک قرن بیش از هفتاد هشتاد میلیون نفر را اینها کشتند که الآن آمدند دم از دموکراسی و آزادی و امنیت میزنند، از بس کُشتند خسته شدند و منتظر هستند که راه نجاتی باشد و آن راه نجات اسلام است؛ اسلام میگوید اگر قدرت داشتی که معدن مِس مثل آب روان در اختیارت باشد، از این ظرف بساز نه شمشیر, اگر مثل داوود پیغمبر شدی که آهن را توانستی نرم کنی با آن زره بباف نه شمشیر، این حرف دین است و این برای همیشه حرفی است برای جوامع بشر و اینکه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾[20] به این جهت است؛ همین است که میتواند جهان را اداره کند و این است که میتواند امنیت بیاورد، آزادی بیاورد و استقلال بیاورد وگرنه با تروریستپروری و داعشپروری و سوریه را به آشوب کشاندن و در کشورهای دیگر هم فساد فراهم کردن هرگز جهان آرام نمیشود، اینها بیجا طبل ستم میکوبند. فرمود او «أید» و قدرت داشت، میخواهی بفهمی قدرت داوود چه بود؟ ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ﴾.
اداره جامعه توسط انبیا بدون تکیه بر سلاح
پرسش: ببخشید! در دنیایی که همه از سلاحهای کشتار جمعی استفاده میکنند، ما نباید بر اساس ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[21] از این سلاحها استفاده کنیم؟
پاسخ: ما باید بگوییم شما سلاحتان را بگذارید زمین، نه خودمان سلاح فراهم کنیم؛ با سلاح داشتن, جنگ جهانی سوم، چهارم، پنجم و ششم شروع میشود. مگر با سلاح میشود جامعه را اداره کرد؟ اگر با سلاح جامعه اداره میکردند آن رهبر انقلاب چرا زره میبافت؟ آن سلیمانی که سلطنت ملکوتی داشت، چرا با آن معدن مس ظرف میساخت که مشکلات مردم حل شود؟ ذات اقدس الهی آنها را نیافرید تا انسان از آن وسیله کشتار استفاده کند. اینکه میبینید ما در و دیوار این حرم را میبوسیم، واقعاً برای این است که اینها ما را آدم کردند.
اگر کسی با ملت مسلمان در جنگ است، فروش سلاح به کافر حرام است؛ مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند کسی آمده خدمت امام(سلام الله علیه) و عرض کرد یابن رسول الله! دو قریه هستند که هر دو کافر هستند و هیچکدام مسلمان نیستند، اینها جنگی دارند و خرید و فروش اسلحه هم الآن سودآور است و اینها از ما میخواهند اسلحه بخرند، بفروشیم یا نفروشیم؟ حضرت یک جمله کوتاهی فرمود که سه مطلب در آن هست فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا»[22] فرمود بفروشید یک؛ ولی به هر دو کشور بفروش دو, فقط سلاح دفاعی بفروش سه, این حرف برای همیشه زنده است؛ یعنی به هر دو «سپر» بفروش, «خود» بفروش, «زره» بفروش و به هیچکدام شمشیر نفروش ولو آنها کافر هستند؛ این عمل جهان را نگه میدارد. شما شرق را آباد کردید، غرب اینطور شد؛ آن «کِیِاف» را آباد کردید، جای دیگر به هم خورد؛ «کِریمه» را آباد کردید، جای دیگر به هم خورد؛ اینها در لبهٴ جنگ هستند، کسی که سلاح در دست اوست سعی میکند که این را به کار ببرد؛ لذا گفتند سلاح تولید نکن! اینکه مراجع فتوا میدهند داشتن سلاح اتمی برای هیچکس جایز نیست و ساختن سلاح اتمی هم برای هیچکس جایز نیست، برای همین است، بالأخره ما انبیا را قبول کردیم و اینها چنین حکومت کردند؛ اینها حیوانات را رام کردند، آن وقت بخواهیم انسان را رام کنیم نمیتوانیم. اینها در واقع حیوانات را رام کردند، اینکه دارد ما حیوان را رام میکنیم مگر برای تأسّی است؟ درباره انسانها جا برای تأسّی است، اما درباره حیوانات چه اصراری دارد که قرآن کریم بگوید فلان حیوان را داوود و سلیمان رام کردند؟ یعنی حداقل ﴿کَالْأَنْعامِ﴾ باشید و از ﴿أَضَلُّ﴾[23] نباشید. چرا رهآورد «کَلب معلَّم» حلال است؟ در اوایل سوره مبارکه «مائده» هم بحث آن گذشت که شکارچی اگر نام مبارک «الله» را ببرد، تیر را به طرف صیدی رها کند و این تیر مثلاً به پای صید بخورد که این صید نتواند حرکت کند، این سگ شکاری برود و این «طیر» را خفه کند این بدون تذکیه و ذبح شرعی، حلال و طیّب و طاهر است. اگر این سگ شکاری این حیوان را گرفت و خفه کرد و آورد حلال است یا نه؟ طیّب و طاهر است، منتها باید جایی را که دهن زده و نجس است را بشورند، دیگر ذبح نمیخواهد. اگر حیوانی تربیت شود فرمود: ﴿فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ﴾[24] و دیگر نگویید که ما سرش را نبریدیم، این حیوان تربیتشده است و دسترنج سگ تربیتشده حلال است؛ حالا اصرار قرآن کریم چه در سوره «سبأ»،[25] چه در سوره «ص» و چه در سایر سوَر این است که اینها حیوان را تربیت کردند؛ یعنی این غرب باید بداند که از حیوان کمتر نیست هر روز جنگ, هر روز تحریم, هر روز کشتار, هر روز آشوب؛ اگر این جنگ جهانی اول و دوم مقداری از حافظه اینها بگذرد اینها ـ خدای ناکرده ـ دست به جنگ جهانی سوم میزنند. مگر وحشیّت اسرائیل کم است؟! شصت سال عدّهای را در مکانی مانند اردوگاه نگه داشته، مگر حیوانیّت از این بدتر است؟ انبیا آمدند بگویند ما قدرت داریم، آن هم بیش از آن مقداری که در اختیار افراد عادی است و از بهترین قدرت, برترین استفاده را بردیم. تمام این ظروفهای بزرگی که در جریان سلیمان(سلام الله علیه) است به دستور حضرت ساخته شد، تمام این زرهها به دستور داوود ساخته شده است.
صلح و صفا راهکار انبیا در بهرهمندی از معاش و معاد
آنها که این حرفها را آوردند و گفتند برای این است که ما را به مقام والای آدمیت برسانند؛ آن وقت انسان وقتی میتواند معاش و معاد را با هم جمع کند, دنیا و آخرت را با هم جمع کند که مدیر و مدبّر باشد؛ یعنی از جریان دنیا حداکثر بهره صلح و صفا را ببرد, وسایل آرامش را داشته باشد, وسایل سعادت را داشته باشد و جلوی خونریزی را هم بگیرد، نه بیراهه برود و نه راه کسی را ببندد، دین خودش را هم حفظ کند, دنیای خودش را هم کند و دنیای دیگران را هم حفظ کند. وجود مبارک حضرت امیر وقتی نامه برای مالک به جهت مردم مصر نوشت، فرمود بالأخره یک عدّه اسلام آوردند و یک عدّه هنوز اسلام نیاوردند، چون اسلام هنوز به آن قسمت غرب نرفته بود. فرمود مالک! یک عدّه مسلمان و یک عدّه کافر هستند, اگر آنها که مسلمان میباشند که «أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ» آنها که کافر هستند «نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» با آنها عاقلانه و عالمانه رفتار کن ولو کافر میباشند; ولی بالاخره در پناه دولت اسلامی هستند، بگذارید از امنیت برخوردار باشند، دنیای اینها را تأمین کنید و کمکم آخرت اینها را یادشان دهید که به راه بیفتند. غرض این است که جهان را اینها دارند به این سبک اداره میکنند.
علت اصرار قرآن بر رامشدن کوهها و حیوانات به دست داوود(علیه السّلام)
چه در سوره «سبأ» و چه در این سوره اصرار قرآن این است که حیوانات با او بودند، این چه اثری دارد که حیوان با وجود مبارک داوود بود؟ یعنی او توانست حیوان را رام کند; یعنی رهبران الهی حرفشان در حیوانات اثر کرد، چون با هم زندگی میکردند، مگر گرگ و میش آنجا با هم زندگی نمیکردند؟ مگر آن ظالم و مظلومی که در جنگل حمله میکردند، آنجا کنار هم به سر نمیبردند؟ فرمودند اینها حیوانات را نرم کردند، شما لااقل با خود انسانها بسازید ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ که او دارای «أید»؛ یعنی قوّه بود این «أید» مفرد است. چرا به یاد او باش؟ چون داوود همیشه «یا الله» میگفت، «آبَ» یعنی «رجع» و «أوّاب» یعنی پُررجوع, دائماً میگفت «یا الله» و به یاد حق بود؛ نه تنها او, بلکه شاگردان او, شاگردان حضرت داوود چه کسانی بودند؟ سلسله جبال, سلسله حیوانات, سلسله طیور اینها در مکتب داوود «یا الله» میگفتند, این جهان را آباد میکند. معجزه وجود مبارک ولیّ عصر این است، وقتی که آمد اینچنین حکم میکند، مردم را با عقل میشود اداره کرد نه با زور و سلاح کشتار جمعی, از برترین و بالاترین معجزه وجود مبارک حضرت این است که حالا در زمان ظهورش ذات اقدس الهی دستش را «وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَی رُءُوسِ الْعِبَادِ» میگذارد دست وجود مبارک حضرت هم به عنایت الهی روی سر مردم قرار میگیرد «فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ»؛[26] عقل مردم بالا میآید. اداره مردم عاقل سخت نیست، الآن هفت میلیاردی که روی زمین هستند اگر آدمهای عاقلی بودند اداره کردن آنها خیلی آسان است. حضرت که آمد با کشتار که جمعیت جهان را اصلاح نمیکند، الآن اگر ظهور کند جمعیت هفت میلیاردی, سه میلیارد آن را هم بکُشد تازه اول دعواست, شش میلیارد هم بکُشد تازه دعوا بیشتر است, مگر بشر با کُشتن اصلاح میشود؟ با عقل اصلاح میشود؛ این از برترین معجزات وجود مبارک حضرت است که با ظهور او عقل حاکم میشود. آدم وقتی بفهمد نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد. فرمود داوود کوهها را آدم کرد, حیوانات را آدم کرد، همین حرفها را تو داری به مردم میزنی و قدرت تو هم بیش از قدرت داوود است، اگر خدای سبحان میفرماید یک عدّه قلوبشان ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[27] برای همین است برای اینکه حجاره را داوود پیغمبر تربیت کرد! ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ﴾ بامداد و شامگاه; حالا یا چون عبادت در این دو وقت حساس است یا این تعبیر روزانه ما که میگوییم صبح و شام یعنی مستمراً، این کلمه ﴿مَعَهُ﴾ یا متعلّق به ﴿یُسَبِّحْنَ﴾ است؛ یعنی «معه یسبّحن» که میشود تسبیح دستهجمعی یا متعلّق به ﴿سَخَّرْنَا﴾ است؛ یعنی «سخرنا معه الجبال». در بخشهایی از آیات هر دو مطلب از آنها استفاده میشود که ذات اقدس الهی طرزی سلسله جبال را رام کرد که در هنگام تسبیح و تقدیس هماهنگ با داوود پیامبر «سبّوح» و «قدوس» میگفتند, «سبحان الله» میگفتند. درست است هر موجودی برابر سوره مبارکه «اسراء» «مسبّح» حق است که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ﴾،[28] لکن نظم بخشیدن به اینکه بامداد چه ذکری, شامگاه چه ذکری, با رهبر ذکر کردن این در زمان داوود(سلام الله علیه), در زمان سلیمان(سلام الله علیه) و در زمان وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه) اینها اتفاق افتاده و اتفاق میافتد؛ نه تنها جبال, ﴿وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً﴾ طیر و پرندهها را هم با او جمع کردیم.
حکیمانه سخن گفتن هُدهُد با تعلیم سلیمان و کمتر نبودن انسان از آن
طرزی وجود مبارک سلیمان, پسر داوود هدهد را تربیت کرد که هدهد در حدّ یک حکیم و متکلّم استدلال کند، مگر هر پرنده و حیوانی اینقدر میفهمد؟ وقتی سلیمان(سلام الله علیه) فرموده بود که چرا تأخیر کردی و چرا غیبت کردی، عرض کرد من این نامه را رساندم من ﴿وَجَدْتُهَا﴾ آن «امرئه» را ﴿وَ قَومَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[29] چرا اینها خدا را نمیپرستند آنکه بعدها گفت:
ای دوست شکر بهتر یا آنکه شکر سازد ٭٭٭ خوبیِ قمر بهتر یا آنکه قمر سازد[30]
از اینجا گرفته است. هدهد میگوید چرا اینها قمر را میپرستند و قمرآفرین را نمیپرستند؟! چرا شمس را میپرستند و شمسآفرین را نمیپرستند؟! ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[31] این حرف یک حکیم است، این را وجود مبارک سلیمان تربیت کرده است. فرمود حیوان اگر گوش به حرف انبیا بدهد حرف او چنین میشود، شما که از او کمتر نیستید ـ این را به مردم حجاز گفته ـ فرمود قصه این پرندهها را که شما شنیدید، این قصهای نیست که کسی مخفی کرده باشد یا به گوش کسی نرسیده باشد. فرمود: ﴿وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ﴾؛ یعنی خود داوود, سلسله جبال, سلسله پرندهها ﴿لَهُ أَوَّابٌ﴾؛ یعنی «لله» «اوّاب» هستند و رجوع همه آنها به «الله» است؛ اگر هم به خدمت داوود میروند، برای اینکه مأموم به خدمت امام برود که همه دستهجمعی بگویند «سبّوحٌ قدّوس», ﴿کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ﴾ که این قدرت مُلک و ملکوت داوود بود، قدرت مُلکی او هم ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ است و در قدرت ملکوتی او هم که سلسله جبال و پرندهها در پیشگاه او خاضع هستند. ﴿وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ﴾ که در آیات قبل گذشت.
اعطای حکمت و مقام قضا به داوود(علیه السّلام)
﴿وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ﴾ حکمت هم خیر کثیر است و معارف الهی است، چه حکمت نظر و چه حکمت عمل خیر کثیر است ﴿وَ فَصْلَ الْخِطابِ﴾؛ مقام قضا و داوری که بخواهد آن حرفی را که بالأخره خاتمهبخش باشد، فصلالخطاب باشد، نزاعها را بین متخاصمان خاتمه دهد و داوری کامل کند، ما این فن را هم به وجود مبارک داوود دادیم. این سرفصل این قصه است که دو نفر به عنوان متخاصم به پیشگاه داوود(سلام الله علیه) رفتند، ذات اقدس الهی به عنوان سرفصل فرمود ما علم «فصلالخطاب»؛ یعنی قضا و داوری را به او دادیم تا او بین متخاصمان عاقلانه و عادلانه حکومت کند.
باخبر نمودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مخاصمه دو گروه و قضاوت داوود(علیه السّلام)
آن وقت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ﴾، این ﴿الْخَصْمِ﴾ جنس است شامل تمام کثیر و واحد میشود. فرمود: ﴿الْخَصْمِ﴾؛ یعنی آنها که دشمن یکدیگر بودند، تخاصم داشتند، نزاعی داشتند و محکمه را میخواستند مرجع قرار بدهند، آن قصه را شنیدهاید که ﴿إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ﴾ در آنجایی که وجود مبارک داوود نماز میخواند، بدون اینکه از درب وارد شوند از آن بالای «سور» و دیوار آمدند؟ «تَسَوَّرَ»؛ یعنی از بالای «سور» آمد، «تسنَّم»؛ یعنی بالای «سَنام» شتر وارد شد، این «تسنّن»؛ یعنی به «سنان» شتر رسیدن, این «تسوّر»؛ یعنی بالای «سور» و دیوار رسیدن، چون از آن راه وارد شدند وجود مبارک داوود احساس هراس کرد که اینها چه کسانی هستند؟! ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛ مستحضرید که انبیای الهی چون موحّد هستند از غیر ذات اقدس الهی «خشیة»ی ندارند، ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ کَفَی بِاللَّهِ حَسِیباً﴾[32] اینها در «خشیة» موحّد هستند. «خشیة» آن تأثّر قلبی است; یعنی انسان معتقد باشد که از این ناحیه ضرر به او میرسد؛ این فقط برای خداست، چون کار از غیر خدا ساخته نیست؛ اما خوف که تأثّر قلبی نیست، چون تأثیر عملی است فراوان است؛ یک وقت مار و عقرب دارد میآید انسان میترسد و خودش را کنار میبرد, اتومبیلی با سرعت دارد میآید میترسد و خودش را کنار میبرد، این کارِ عاقلانه است این با توحید مخالف نیست؛ اما «خشیة» که تأثّر قلبی با اعتقاد به مبدأ اثربخشی این فقط درباره ذات اقدس الهی است که ﴿یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ﴾ که این توحید در «خشیة» است، نه در خوف؛ لذا فزع و خوف و اینگونه از امور فراوان است، یک امر عادی است؛ یعنی ترتیب اثر عملی دادن. ﴿فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛ آن مهمانان که وارد شدند، حالا یا فرشته بودند یا افراد دیگر به وجود مبارک داوود(سلام الله علیه) گفتند: ﴿لا تَخَفْ خَصْمانِ﴾، معنای ﴿خَصْمانِ﴾ این نیست که ما دو نفر هستیم، اینکه گفت: ﴿نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا﴾ و ضمیر جمع مذکّر آورد، معلوم میشود که اینها چند نفر بودند; حالا این چند نفر به دو گروه تقسیم شدند؛ مثلاً این گروه «الف» پنج نفر, آن گروه «باء» پنج نفر, یا اینها ده نفر یا آنها ده نفر یا اینها سه نفر یا آنها سه نفر، بالأخره چند نفری از بالای «سور» و دیوار آمدند که ﴿تَسَوَّرُوا﴾ ضمیر جمع مذکر سالم است، اما اینجا تثنیه است و معنای تثنیه این نیست که اینها دو نفر و دو خصم هستند، ممکن است که آن خصم چهار نفر باشند و این خصم هم چهار نفر, چهار نفر از آن طرف و چهار نفر از این طرف، ﴿خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ﴾ یک, ﴿وَ لا تُشْطِطْ﴾ ـ «شَطَط» یعنی بیراهه رفتن ـ تجاوز و تعدّی از عدل به عقل را روا ندار دو, ﴿وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ﴾ سه که هر سه جمله آن تأکید است؛ هم خودت بیراهه نرو, هم ما را به بیراهه نبر, هم مشکل ما را حل کن, آنکه ﴿سَواءِ الصِّراطِ﴾ است راه مستقیم است که بین ما داوری میکند.
اصل قضیه این است که به خصم دیگر اشاره کرد و گفت این برادر من است که 99 گوسفند دارد و من یک گوسفند دارم با اینکه او 99 گوسفند دارد، من یک گوسفند دارم به من گفت: ﴿أَکْفِلْنیها﴾؛ یعنی «اجعلنی کفیلاً لتلک النعجة الواحدة» به من بسپار, به من بده, مِلک من بکن که من 99 گوسفند دارم بشود صد گوسفند, مرا کفیل این «نعجة» قرار بده! ﴿أَکْفِلْنیها وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ﴾؛ بر من در گفتگو و مناظره و اصرار دارد پیروز میشود من چه کار کنم؟ او نیازی هم ندارد و من نیازم به همین یک گوسفند است. تا این جمله را به عرض داوود(سلام الله علیه) رساند ـ این جملهای است عاطفهبرانگیز ـ وجود مبارک داوود(سلام الله علیه) قبل از اینکه حرف آن متخاصم دیگر را بشنود، بنا بر مفروضِ سؤال نه داوری، چون داوری باید بعد از شنیدن حرفِ طرفین دعوا باشد «و القاضی لابدّ أن یحضرهم المقضیعلیهما» آن مقضیعلیهمای دوم باید حاضر باشد و حرف خودش را بزند تا قاضی داوری کند. قبل از اینکه حرف متخاصم دیگر را بشنود، برابر اینکه این مطلب تا این اندازه عاطفهبرانگیز بود، فرمود: ﴿لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ﴾؛ اینکه گفت این گوسفند را که یکی را ضمیمه آن نود و نُهتا بکن، این ستمی است که نسبت به شما روا داشته ﴿وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾؛ خیلی از شرکا هستند که نسبت به یکدیگر ستم روا میدارند مگر آنهایی که مؤمن باشند از نظر عقیده یک, ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾[33] عمل صالح داشته باشند از نظر رفتار دو, البته این گروه کم هستند. از این به بعد وجود مبارک داوود متفطّن شد که این چه صحنهای است و متفطّن شد که آزمون الهی است و باید زمینه راهحل فراهم شود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره طه, آیه123.
[2]. سوره بقره, آیه38.
[3]. سوره ص, آیه6.
[4]. سوره ص, آیه5.
[5]. سوره سجده, آیه10.
[6]. سوره اسراء, آیه49.
[7]. سوره سبأ, آیه7.
[8]. سوره فصلت, آیه43.
[9]. سوره انعام, آیه148.
[10]. سوره طه, آیه57.
[11]. سوره قصص, آیه36.
[12]. سوره ص, آیه7.
[13]. سوره ص, آیه11.
[14]. سوره حجر, آیه79.
[15]. سوره حجر, آیه75.
[16]. سوره بقره, آیه251.
[17]. سوره سبأ, آیه10.
[18]. سوره سبأ, آیه12.
[19]. سوره طه, آیه64.
[20]. سوره اسراء, آیه9.
[21]. سوره انفال, آیه60.
[22]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج5، ص113؛ «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) عَنِ الْفِئَتَیْنِ تَلْتَقِیَانِ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ أَ نَبِیعُهُمَا السِّلَاحَ قَالَ بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا کَالدِّرْعِ وَ الْخُفَّیْنِ وَ نَحْوِ هَذَا».
[23]. سوره اعراف, آیه179؛ سوره فرقان, آیه44.
[24]. سوره مائده, آیه4.
[25]. سوره سبأ, آیه10.
[26]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص25.
[27]. سوره بقره, آیه74.
[28]. سوره اسراء, آیه44.
[29]. سوره نمل, آیه24.
[30]. دیوان شمس, غزل628.
[31]. سوره نمل, آیه25.
[32]. سوره احزاب, آیه39.
[33]. سوره بقره, آیه25.