اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (1) بَلِ الَّذینَ کَفَرُوا فی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (2) کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حینَ مَناصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ (4) أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ (5) وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ (6) ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُمْ فی شَکٍّ مِنْ ذِکْری بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزیزِ الْوَهَّابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ (10) جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (11)﴾
ترسیم مهندسی اصول اعتقادی و دعوت مردم به سوی آن
سوره مبارکه «ص» که در مکه نازل شد، عناصر محوری این سوره مثل سوره مبارکه «صافات»، تبیین اصول اعتقادی به ضمیمه خطوط کلی اخلاق و فرهنگ است. اصول اعتقادی; یعنی توحید, وحی و معاد یک امر محسوس و مشهود حسّی نیست، غیب است؛ یعنی خدا و اسمای حسنای خدا امر محسوس نیست که کسی با حس و تجربه حسّی آن را درک کند، بلکه وحی و نبوّت و امامت و خلافت و رسالت و عصمت و معجزه و مانند اینها یک امر محسوس نیست تا کسی با چشم و گوش اینها را درک کند. مسئله اعتقاد به قیامت یک امر غیبی است و یک امر محسوس نیست تا آن را درک کنند، البته بعد از اینکه وارد آن صحنه شدند محسوس است; ولی الآن غیب است. درک و باور کردن این مسائل بدون معرفتشناسی عقلی ممکن نیست، زیرا امور غیبی را با حس, با گوش, با چشم و مانند آن نمیشود ادراک کرد؛ لذا قرآن کریم یک مهندسی رسم کرد و در فضای این فرهنگ هندسیشده مردم را به این اصول دعوت کرد. فرمود بالأخره شما اگر مقلّد هستید باید محقّقانه و عاقلانه مقلّد باشید, اگر مرجع و متبوع هستید باید محقّقانه و عاقلانه متبوع باشید؛ تابع و متبوع هر دو باید عاقل باشند، این دو مرز را در آیات سوره مبارکه «حج»؛ یعنی آیه سه به بعد و هشت به بعد مشخص کرد که قبلاً بحث شد و الآن هم ممکن است اشاره شود. در بخشهای دیگر فرمود ـ حالا یا مقلّد یا متبوع یا تابع ـ وقتی بنا شد عاقل باشید نشانه عقلانیت در این است که اگر چیزی را قبول کردید و نظر مثبت دادید با برهان باشد, نظر منفی دادید با برهان باشد؛ این دو مرز را همراه با آن دو مرز دیگر ـ این چهار محدوده را ـ به عنوان مهندسیِ فرهنگیِ اصلی تبیین کرد و در این فضا حرفهای خودش را پیاده کرد.
در سوره مبارکه «اسراء» و مانند آن فرمود: ﴿لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾[1] و در بخشهای دیگر فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ﴾؛[2] بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) آنطوری که مرحوم کلینی در جلد اول کافی نقل کرد این بود که حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ(سبحانه و تعالی) خَصَّ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ» یکی اینکه «أَنْ لَا یَقُولُوا حَتَّی یَعْلَمُوا» و دیگر اینکه «وَ لَا یَرُدُّوا مَا لَمْ یَعْلَمُوا»[3] که این ﴿أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ الْکِتٰابِ أَنْ لٰا یَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ قَالَ بَلْ کَذَّبُوا بِمٰا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ﴾[4] در قرآن کریم ذکر شده است. حضرت فرمود خدای سبحان دو طرف مرز دیوارهٴ زندگی بشر را محکم بست؛ کسی در طرف اثبات حقّ عبور ندارد، چون سرش به دیوار بلند میخورد، مگر اینکه محقّق باشد و در طرف نفی هم اگر بخواهد از این طرف عبور کند و چیزی را سلب یا نفی کند سرش به دیوار میخورد، باید قاطع باشد ﴿أَنْ لٰا یَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾, ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ﴾، طبق این آیات وجود مبارک امام صادق برابر نقل مرحوم کلینی در جلد اول کافی فرمود که این دو مرزبندی را خدا انجام داد؛ اگر انسان بخواهد نسبت به چیزی فتوا دهد، اثبات کند و رأی مثبت دهد باید محقّقانه باشد و اگر بخواهد چیزی را نفی کند باید محقّقانه باشد، این دو طرف دیوار بلندی است که بسته است. در سوره مبارکه «حج» آیه سه فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾؛ وقتی محقّقانه نبود این تابع به دنبال هر حرفی حرکت میکند، پس اگر کسی تابع بود باید محقّقانه تابع باشد وگرنه ﴿یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾. در همان سوره مبارکه «حج» آیه هشت و نُه فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ ٭ ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ﴾، در آیه سه فرمود کسی که محقّق نبود «ضالّ» است و در آیه هشت و نُه میفرماید کسی که محقّق نبود «مُضلّ» است، آن برای تابع و «مقلِّد» است و این برای متبوع و «مقلَّد», بنابراین انسان یا تابع است یا متبوع ، یا اثبات میکند یا نفی, این مهندسی دین است؛ در این فضای فرهنگی آن وقت حرفهای خودش را پیاده کرد، گفت خدا هست، واحد است و «لا شریک له» که اینها را با برهان باید فهمید؛ وحی هست, عصمت هست, رسالت هست, خلافت هست که اینها را با برهان باید فهمید؛ بهشت هست, جهنم هست, شفاعت هست, ابدیّت هست که اینها را با برهان باید فهمید؛ هم معرفتشناسی را از حس و تجربه ترقّی داد و هم محدوده و مرز زندگی را با این مهندسی فرهنگی بست و کامل کرد که انسان هر حرفی را نزند، هر جایی نرود، پیرو هر کسی نباشد و مانند آن.
حسگرایی مشرکان علت تعجّب آنان در مواجهه با اصول اعتقادی
فرمود چون اینها در این فضا زندگی نکردند و از این آب و هوای فرهنگی و علمی و برهانی مدد نجستند، هم در مسئله توحید تعجّب میکنند, هم در مسئله وحی و نبوّت تعجّب میکنند و هم در مسئله معاد. همه جا میگویند چیز عجیب و شگفتی است، مگر میشود انسان بعد از مرگ زنده باشد؟! مگر میشود کسی پیغمبر باشد؟! مگر میشود کثرت برطرف شود و وحدت بیاید؟! «آلهه» رخت بربندد و یک «اله» در عالم باشد؟! همیشه در تعجّب هستند. در هر بخشی از این موارد که میگویند اینها تعجّب میکنند و اختصاصی به یک بار ندارد. در همین سوره مبارکه «ص» که محلّ بحث است، سه جا هم درباره توحید, هم درباره وحی و نبوّت و هم درباره معاد سخن از تعجّب است؛ درباره این امور سهگانه ـ که اول از وحی و نبوّت شروع میکند ـ آیه چهار این است که ﴿وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾ و در آیه پنج این است که ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ﴾، چون بالاتر از حس و تجربه را درک نمیکنند، مسئله بطلان کثرت «آلهه» و وحدت الهِ «الله» عالم را امر تعجّبی میدانند و چون مسئله وحی و نبوّت را درک نمیکنند، اگر کسی به مقام نبوّت برسد و بگوید فرشتهٴ وحی بر من نازل میشود تعجّب میکنند و چون مسئله معاد را که غیب است درک نمیکنند، اگر از آینده غیب خبری بشنوند میگویند عجیب است ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾[5] یک چیز عجیبی است. طلیعه سوره مبارکه «ق» نیز با تعجّب شروع میشود که اینها از همان اول مسئله معاد را با تعجّب تلقّی کردند؛ در سوره مبارکه «ق» فرمود: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ ٭ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْءٌ عَجیبٌ ٭ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾[6] یک چیز عجیبی است، مگر انسان بعد از مرگ زنده میشود؟! اینها خیال میکنند که معنای معاد این است که اینها از قبرستان در بیایند و بیایند در کوی و برزن، در همین دنیا زنده شوند، در حالی که انبیا آمدند گفتند انسان، مهاجر است و از این عالَم رخت برمیبندد، وارد عالم دیگر میشود و آنجا زنده است؛ انسان نمیمیرد, انسان از اینجا هجرت میکند و اگر مرگ صبغهٴ عدمی دارد برای این است که نسبت به دنیا رهایی است, پس در هر سه جا اینها مشکل تعجّبزدگی دارند و برهانی ندارند، یا تعجّب است یا استبعاد, خودشان هم صریحاً اعتراف میکنند ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾؛[7] ما یقین نداریم، اینها باید بفهمند که استبعاد غیر از استحاله است؛ استحاله یعنی محال است، وقتی محال شد جای باور کردن نیست، اما وقتی نسبت به امرِ حسّی باشد مستبعد است، وقتی نسبت به امرِ عقلی باشد که مستبعَد نیست.
پرسش: استاد! این توحید افعالی برای محققانی مثل فخر رازی هم که اشعری مذهب هستند مشکل است.
پاسخ: الآن سخن از توحید افعالی نیست، سخن در این است که در عالَم یک فاعل مؤثّر است و آن خدای سبحان است، ذات اقدس الهی یک مدبّر است و جهان را دارد میگرداند؛ حالا یا با جبر است که اشاعره میگویند یا با تفویض است که معتزله میگویند یا با بطلان جبر و تفویض و امر بین الأمرین است که امامیه میگوید و مانند آن; ولی کارگردان عالم یک نفر است.
لزوم تفکیک بین تکوین و تشریع در عصمت فرشتهها
مطلب بعدی که در جریان عصمت فرشتهها مطرح شد این است که یک نظام تکوینی است و در نظام تکوینی هیچکسی اشتباه نمیکند نه موجودات آسمانی, نه موجودات زمینی, نه جماد, نه نبات, نه حیوان, نه انسان, نه فرشته, نه جن، چون در نظام تکوین رهبری همه را برابر سوره مبارکه «هود» ذات اقدس الهی به عهده گرفت ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾؛ هیچ موجودی نیست مگر اینکه پیشانو و پیشانی, جبهه و جَبین او را خدا دارد یک, خدا به کدام سمت رهبری میکند؟ ﴿إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾[8] دو, پس همه موجودات به رهبری «الله» اداره میشوند یک و «الله» هم ﴿إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ است دو, ﴿ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾[9] سه, پس همه در راه مستقیم از نظر تکوین هستند و هیچکسی خلاف نمیکند. در مسئله تکوین سخن از معصیت و غیر معصیت نیست؛ لذا در نظام تکوین همانطوری که عملکرد ابر اینطور است, باد اینطور است, نسیم اینطور است, فضا و هوا اینطور است فرشتهها هم همینطور هستند؛ اما بحث در عصمت و امثال عصمت در نظام تشریع است، گاهی ممکن است خلاف کنند، فراموش کنند و مانند آن, اگر دلیل قطعی ما داشته باشیم که جمیع ملائکه چه «ملائکةالأرض», چه «ملائکةالسماء» و چه ملائکهای که مسئول امور دریایی, صحرایی, آبزی و غیر آبزی هستند آنها هرگز ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ﴾[10] «نأخذ به»، اما چنین برهان قطعی اقامه نشده است. غرض این است که تکوین یعنی تکوین و تشریع یعنی تشریع؛ بحث در تشریع است، هرگز در تکوین نیست و نباید خلط کرد.
تکوینی بودن اعمال فرشتگان
پرسش: ببخشید!اگر فرشتگان بخواهند اشتباه کنند باید اختیار باشد، بعد پیامبری برای آنها آمده باشد... .
پاسخ: پیامبر دارند و پیامبرانشان اگر اذن داشته باشند انبیای الهی هستند. اینها که تکلیف ندارند و در شریعت نیستند، اگر فضای شریعت باشد, اشتباه نکنند و مانند آن، اینها رهبری میخواهند. برای فرشته پیامبری, وحیای, نبوّتی, کتابی و چیزی قرآن کریم نقل نکرده که اینها انبیایی دارند, مأمورانی هستند, صُحُف آسمانی دارند؛ اینها برابر همان نظام تکوینشان عمل میکنند و در نظام تکوین هم که خب جای برای عصیان به این معنا نیست. اگر برخی از اینها بخواهند برابر سوره «انبیاء» که قرآن فرض کرده و فرمود اگر کسی بیراهه برود و چنین ادّعایی داشته باشد ﴿ذلِکَ نَجْزیهِ جَهَنَّمَ﴾[11] که در سوره «انبیاء» بود برای همین است، اگر فرشتهای بخواهد بیراهه برود ﴿نَجْزیهِ جَهَنَّمَ﴾؛ ولی برای فرشتگان سخن از وحی و نبوّت و رسالت نبود؛ لذا نفرمود «ما خلقت الجن و الانس و الملک الاّ لیعبدون»، فقط درباره جن و انس است که فرمود: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾.[12] غرض این است که میفرماید اگر تعجّب هست حرف اینها تعجّبآور است برای اینکه اینها خیال میکنند عالَم یله و رهاست و هر که هر کاری کرد, کرد؛ این حرف تعجّببرانگیز است.
پرسش: فرشتهها مگر مجردات تام عقلی نیستند؟
دلیلی نداریم که اینها مجرّد تامّ عقلی هستند، اگر مجرّد تامّ عقلی باشند یقیناً نظیر همان حاملان عرش و نظیر مسئولان وحی که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾[13] یقیناً معصوم هستند. یک موجود مجرّد عقلی که گناه نمیکند، اما اثبات بشود که اینها بدن ندارند, بدن لطیف ندارند و جسم نیستند این موراد اثبات میخواهد، ما از کجا بفهمیم؟ هر قطره بارانی که میآید یک فرشته آن را همراهی میکند، کثرت اینها نشان میدهد که تمیّزی دارند و تمیّز اینها به ذاتشان نیست، اگر به ذاتشان باشد که متباینات میشود؛ بالأخره یک نحوه کثرتی برای اینها فرض میشود.
تعجب برانگیز بودن سخن مشرکان در بیحسابی کار عالَم
در سوره مبارکه «رعد» فرمود اگر تعجّب است حرف اینها تعجّببرانگیز است، اینها خیال میکنند عالَم رهاست و هر کسی هر کاری میخواهد بکند، نه حسابی دارد و نه کتابی دارد؛ این همه ستمهایی که در عالم هست هیچ حسابی ندارد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾[14] و عالم باید با همین بگردد. این حرف شما عجیب است، نه حرف انبیا که میگویند حساب و کتابی در عالم هست. در آیه پنج سوره مبارکه «رعد» فرمود: ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾ که میگویند: ﴿أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ اینها که منکر معاد هستند حرفشان تعجّببرانگیز است، زیرا معنای حرفشان این است که عالَم رهاست و هیچ نظمی, حسابی, کتابی, عدلی, قِسطی در عالم نیست، هر که هر چه کرد, کرد ﴿کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾[15] بدون پاداش, بلکه باید عدلی, حکمی, جایی باشد که به حسابها رسیدگی شود. ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛ بله خلق جدید دارید، منتها خلق جدید این نیست که از قبرستانها در کوی و برزن بیایند, خلق جدید این است که این کاروان به سَمت ابدیّت حرکت میکند؛ انسان هرگز نمیمیرد و نمیپوسد، مرگ را میمیراند یک, وارد نشئه دیگر میشود و برای ابد زنده است دو. اگر شما این را بخواهید درک کنید که با معرفتشناسی حسّی ممکن نیست؛ یک برهان عقلی میخواهد که روح مجرّد است، یک برهان عقلی میخواهد که ما عالم مثال داریم، یک برهان عقلی میخواهد که عالم هدفمند است، یک برهان عقلی این است که نشئه حرکت, نشئه آزمون است و نمیتواند هدف باشد، اینجا به هر که هر چه دادند آزمون است و نمیتواند پاداش باشد، پاداش در یک نشئه دیگری است که آنجا دیگر جای تکلیف نیست، اینها را که دیگر حس و تجربه حسّی درک نمیکند؛ لذا قرآن کریم اول مهندسی کرده، پیروانش را در این فضای مهندسی جا داده، بعد حرفها را به اینها منتقل کرده و بعد فرمود آنها که این حرف را نمیپذیرند برای این است که بیرون دروازه هستند؛ اینها در آن فضای مهندسی راه پیدا نکردند و اگر آنها تعجّب میکنند، حرف آنها تعجّببرانگیز است؛ مگر میشود عالم رهبر نداشته باشد؟! مگر میشود عالم یک مدبّر نداشته باشد ولی نظم همچنان باشد؟! مگر میشود عالم هدف نداشته باشد و هر کس هر چه کرد رها و آزاد باشد؟! بنابراین این سه تعجّبی که آنها مطرح میکنند، در این سوره مبارکه «ص» با تعبیرات گوناگون نقد شده و نفی میشود.
مشکل مشرکان در پذیرش حق و تهدید آنها به نابودی
فرمود مشکل جدّی اینها همان عزّت بیجاست یک, داعیه اختلاف داشتن است دو که «کلُ یجّرُّ النّارَ الی قرصِهِ»؛[16] این دو سبب از اسباب فساد نمیگذارد اینها اتحاد پیدا کنند یک, نظم دینی را بپذیرند دو؛ ﴿بَلِ الَّذینَ کَفَرُوا فی عِزَّةٍ﴾ یک, ﴿وَ شِقاقٍ﴾ دو, هرکدامشان داعیهای دارند «کلُ یجّرُّ النّارَ الی قرصِهِ»، بعد میفرماید به اینها هشدار بده که بسیاری از کسانی بودند که قبل از اینها بودند و مقتدرتر از اینها بودند که ما اینها را خاک کردیم ﴿کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا﴾؛ ندا دادند و استغاثه کردند که به داد ما برسید پاسخ آنها این است که ﴿وَ لاتَ حینَ مَناصٍ﴾؛ الآن جا برای نجات نیست. در سوره مبارکه «سبأ» و مانند آن هم گذشت اینهایی که الآن در مکه هستند و خیلی اولدرم و بولدرم میگویند اینها ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾[17] ما کسانی را از بین بردیم که اینها یک دهم قدرت مالی و سیاسی گذشتهها را نداشتند، ﴿مِعْشارَ﴾ یعنی یک دهم؛ ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾، بعد به جریان قارون که میرسد که ﴿إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾،[18] میفرماید قارون باید بداند که ما کسانی را قبل از قارون از بین بردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾؛[19] از او مالدارتر و متمکّنتر بودند و در جریان قوم «عاد» که میرسد میفرمایند سفرهای قشلاقیشان بهجا, ییلاقیشان بهجا, خانههای ییلاقی و قشلاقیشان بهجا و اینها اینطور نبودند که در سفرهای ییلاقیشان در دامنههای کوه ویلا بسازند، اینها به قدری مقتدر بودند که از کوه خانه ساختند; یعنی این سنگهای کوه را برای خودشان جای پذیرایی, هال، خواب و همه امکانات را از کوه درست کردند که ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ﴾؛[20] لذا فرمود: ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾[21] فرمود در تمام روی زمین مثل قوم «عاد» کسی نبود، برای اینکه دیگران بالأخره میرفتند دامنه کوه ویلا میساختند، اما اینها کوه را خانه ساختند. چه امکاناتی بود که انسان آنقدر کوه را بتراشد که همه دستگاه سلطنتی را با خود کوه پیاده کند؛ لذا ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾. فرمود ما همه اینها را خاک کردیم، حالا شما چه میگویید؟! ﴿کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا﴾؛ ندا دادند که به داد ما برسید، پاسخش این است که ﴿وَ لاتَ حینَ مَناصٍ﴾؛ الآن جای ناله و فریاد و دادرسی نیست.
بررسی مصادیقی از تعجّب مشرکان در اصول اعتقادی
﴿وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾، اینها یک مشکل جدّی داشتند؛ یک بار میگفتند که در بین عرب اگر بنا شد کسی پیامبر شود، یکی از بزرگان مکه یا طائف باید باشد که در سوره مبارکه «زخرف» شرح آن خواهد آمد که ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾؛[22] اگر نژاد عرب بنا شد پیامبر داشته باشد، باید فلان شخص ممتاز طائفی یا مکّی باشد. گاهی ﴿مِنْهُمْ﴾ یعنی از جنس بشر, اگر از جنس بشر باشد ایشان اشکال میکنند و میگویند که بشر نمیتواند پیامبر باشد؛ در اوایل سوره مبارکه «انعام»[23] گذشت که اگر رسالت حق است و از طرف «الله» کسی بیاید و پیام او را برساند، الاّ ولابد باید فرشته باشد که قرآن کریم فرمود اگر فرشته باشد که با شما تماس ندارد و شما او را نمیبینید، حجّت بر شما نیست, اُسوه برای شما نیست, حرفهای خودتان را نمیتوانید به آنها منتقل کنید؛ لذا الاّ و لابد ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالاً﴾[24] و مانند آن. فرمود اگر از نظر نژاد بخواهند بگویند، چنین تعجّبی دارد و از نظر بشر باشد، آن تعجّب را دارند ﴿أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾.
در همه این قسمتها ملاحظه بفرمایید اول فرمود: ﴿بَلِ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ در اینجا اسم ظاهر آورد که ﴿الَّذینَ کَفَرُوا فی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ﴾ فرمود، بعد ضمیر ﴿مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ یک, ﴿وَ عَجِبُوا﴾ دو, ﴿جاءَهُمْ﴾ سه, ﴿مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾ چهار, چهارتا ضمیر جمع مذکر سالم را به اینها برگرداند، اما اینجا اگر میفرمود «و قالوا» مناسب هم بود، اما برای بیان دو نکته به جای ضمیر, اسم ظاهر آورد: یکی اینکه تمام حرفهای اینکه منشأش کفر است و دیگر اینکه اگر ما بخواهیم اینها را سرکوب کنیم به استحقاق کفر اینهاست، براساس این نکته از ضمیر به اسم ظاهر توجه داده شد؛ ﴿وَ قالَ الْکافِرُونَ﴾ اگر میفرمود «و قالوا» در برابر آن چند ضمیری که ذکر شد هماهنگ بود، اما فرمود: ﴿وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ﴾، چون وقتی وحی نیست, رسالت نیست ـ معاذ الله ـ سِحر است و این شخص هم کذّاب است و کذّاب هم همانطور که در بحث قبل ملاحظه فرمودید به این معنا نیست که حرفهاش دروغ است و نه یعنی اینکه پُر دروغگوست؛ یعنی یک ادّعای بزرگی کرده است، اگر کسی یک خبر بزرگی دهد که به زعم اینها دروغ باشد، این را میگویند «افّاک» و «کذّاب» که «کذّاب» بودن جعفر کذّاب هم از همین قبیل است، نه اینکه او پُردروغ بود یا پیشه و حرفه او دروغ بود.
تعجّب اینها چیست؟ یکی در مسئله وحی و نبوّت است و دیگری ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾. در جریان وحی و نبوّت همانطوری که در سوره مبارکه «زخرف» خواهد آمد و الآن اینجا هم آن را نفی میکنند در آیه سی به بعد فرمود: ﴿وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ کافِرُونَ ٭ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾؛[25] در آن سوره فرمود که مگر تقسیم رحمت الهی یعنی نبوّت و رسالت و ولایت و خلافت و عصمت و حجیّت دست اینهاست؟! ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾؛ روزیهای ظاهری اینها به دست ماست، چه رسد به رزقهای معنوی ﴿وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾،[26] این درباره آن توقّع بیجایی که داشتند که باید ﴿عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾ باشد.
اما درباره توحید گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾؛ فرمود هیچکسی نیست ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾،[27] این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ بازگشتش به این است که «الله» «اله» است؛ یعنی الوهیّت برای «الله» است، شما «الله» را که قبول دارید؛ «الله» یعنی ذات نامتناهی مستجمع جمیع کمالات علمی و عملی که الوهیّت چنین ذاتی است، غیر از «الله» کسی نیست تا اینکه الوهیّت داشته باشد ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾،[28] اصل این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ این است که ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾، «الله» باید «اله» باشد و غیر از «الله» که کسی نمیتواند «اله» باشد، این «لا» را آوردند برای اینکه حصر را بفهمانند بازگشت آن به «اللَّهُ إِلهٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» است که غیر از «الله» کسی نمیتواند «اله» باشد؛ اینها تعجّب میکردند و میگفتند مگر یک موجود میتواند کلّ این عالم را اداره کند؟! «آلهه» کثیر باید باشد؛ یکی حیات را, یکی ممات را, یکی رزق را, یکی شفا را, یکی دریا را, یکی صحرا را و مانند آن, ادراک اینکه یک حقیقت نامتناهی ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾[29] باشد, ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾[30] و بصیر[31] باشد برای اینها دشوار بود؛ لذا میگفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ﴾؛ عجیب و عُجاب, عَریض و عُراض, کبیر و کُبار هرکدام از اینها یکی است، منتها یکی بیشتر از دیگری میفهماند؛ در عریض و عُراض, عُراض مبالغه عریض است و در کَبیر و کُبار هم اینطور است؛ گاهی کُبار مشدّد میشود ﴿مَکْراً کُبَّاراً﴾[32] که آن مفرد است و جمع نیست, گاهی هم «عُجّاب» ممکن است گفته بشود که این «عجّاب» هم مفرد است و جمع نیست، ﴿مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً﴾؛ یعنی «مکراً کبیرا». اینجا گاهی به صورت «عَجب» است و گاهی به صورت «عُجاب» که صیغه مبالغه «عجب» است.
علت انکار مشرکان در برابر دعوت انبیا
بعد فرمودند اینها گفتند دو مطلب است؛ یکی اینکه ما هدفی داریم که باید این را حفظ کنیم و دیگر اینکه اینها هم به دنبال هدفی میگردند، رسول ـ معاذ الله ـ به دنبال هدف ریاست و حکومت و قدرت میگردد ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾ و ما هم اصل و مکتبی داریم که مراد ماست و باید آن را حفظ کنیم. این ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾ تنها به این معنا نیست که پیامبر فقط به قصد ریاست و حکومت است شما باید جلوی کار و مراد او را بگیرید، نه چنین نیست؛ ما هم مکتبی داریم, مرادی داریم, مقصدی داریم, مقصودی داریم و آن را هم باید حفظ کنیم. ﴿وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ﴾ رفتند در محفلی یا اینکه هرکدام به جایی رفتند و به یکدیگر میگفتند که بروید فکر کنید و برنامهریزی کنید تا اینکه هم مکتب ما محفوظ بماند یک, هم اینکه این شخص داعیهدار به مراد خودش نرسد دو؛ یعنی هم ما مرادمان را حفظ کنیم و هم او به مرادش نرسد ﴿أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا﴾؛ یعنی حفظ مکتب شرک ﴿لَشَیْءٌ یُرادُ﴾، ﴿إِنَّ هذا﴾؛ یعنی داعیهای که این مرد دارد، چیزی است که میخواهد حکومت کند, ریاست کند و بساط شما را جمع کند که ﴿یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ﴾ که در بحث دیروز خوانده شد همین است. حرف فرعون هم این بود که او ﴿یُریدُ﴾ که شما را از سرزمینتان بیرون کند، طریقهٴ مُثلای شما و تمدّن شما را زیر سؤال ببرد و بر شما حکومت کند. ﴿إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ﴾، چرا؟ برای اینکه این حرفی که او میزند را ما از جایی نشنیدیم، هیچ کسی در این دوره و در این عصر چنین حرفی هم نزد و سابقاً هم که ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾[33] وقتی ما چیزی را نشنیدیم یک حرف نو باشد دلیلی بر اعتبار آن اقامه نشده، حتماً سِحر است و کذب و مانند آن است.
مقصود از وجود «نذیر» برای همه امتها
پرسش: ...این با آیه ﴿إن مِن أُمَةٍ إلاّ خَلا فِیها نَذیرٌ﴾[34] منافات ندارد که حرفش جدید است... .
پاسخ: هیچ امتی نبود مگر اینکه پیامبر داشت، نه اینکه هر لحظهبهلحظه پیامبر بود بعد از پیامبر, ائمه(علیهم السلام), اوصیا بودند بعد علما حفظ میکردند؛ این دوران فترت همینطور بود، بین هر پیامبری با پیامبر دیگر مدتها فاصله بود که به وسیله اوصیا و علما حفظ میشد. این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾[35] که فرشتهها در قیامت به دوزخیان میگویند، معنایش این نیست که مگر پیامبر چهرهبهچهره درب خانه شما نیامده, اگر فرشته به دوزخیان میگوید ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ معنایش این نیست که مگر پیامبر به شما نگفت؛ آن وقتها که جمعیّت کم بود ـ نظیر صدر اسلام ـ آن وقتها هم برای خیلیها میسور نبود که چهرهبهچهره با خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتگو داشته باشند، مگر حضرت به همه روستاهای دوردرست میرفت؟ این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ بیان میدارد آیا صدای پیامبر را علما به گوش شما نرساندند؟! مگر در فلان مسجد نشنیدی؟! مگر در فلان حسینیه نشنیدی؟! مگر از فلان امام جماعت نشنیدی؟! از فلان امام جمعه نشنیدی؟! مگر در فلان کتاب نخواندی؟! اینها حرفهای انبیا را به شما گفتند. اینکه در سوره «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[36] اینها که رفتند در شهر و روستای خودشان انذار کردند حجّت بالغه الهی شد، همینها کسانی هستند که فرشتهها در قیامت به آن شهری یا روستایی میگویند مگر فلان عالِم، در فلان منبر، در فلان مسجد این حرفها را به تو نگفت؟! ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، اینطور نیست که برای هر زمان و زمینی, در هر منطقه و کوی و برزنی یک پیامبر باشد؛ لذا فَترت بود، در سوره مبارکه «جمعه» هم دارد که اینها در حال غفلت بودند و آبای اینها هم غافل بودند. زمان فَترت چند سال بود پیامبر نمیآمد; ولی حجّت الهی بود. هیچ عصر و مصری نبود که حجّت الهی نباشد. فرمود ما این حرفها را نشنیدیم ﴿إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ﴾ این شخص این حرفها را از خودش درآورده ﴿أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا﴾؛ با بودنِ همه این رجال در بین مکه و مدینه و طائف و امثال ذلک او تنها پیامبر بود؟!
پاسخ ذات اقدس الهی به تعجّب مشرکان در اصول اعتقادی
آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿بَلْ هُمْ فی شَکٍّ مِنْ ذِکْری﴾ ما قرآن آوردیم ﴿ذِی الذِّکْرِ﴾ که نام الهی و اسمای الهی هست و اینها را نامور میکند و میماند، اینها در این ذکر و در نام الهی تردید دارند و شک دارند و نمیپذیرند، ﴿بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ﴾؛ هنوز عذاب ما را نچشیدند، اینها تا عذاب نچشند آن ﴿فَنادَوْا﴾ دامنگیرشان نمیشود و استغاثه نمیکنند. اینکه شما میگویید چرا فلان کس پیامبر شد، مگر مسئول نبوّت شما هستید؟ ﴿أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزیزِ الْوَهَّابِ * أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ اول یک اصل کلی را فرمود, فرمود خزائن آسمان و زمین که به دست شما نیست؛ ذکر خاص بعد از عام, ذکر جزئی بعد از کلّی, ذکر زیرمجموعه بعد از جامع این است ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ مُلک «سماوات» و «أرض» زیرمجموعه ﴿خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[37] است، چون ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾؛[38] هیچ چیزی نیست از مُلک و ملکوت مگر اینکه خزینه دارد یک و چند خزینه دارد دو, همه خزائن نزد خداست سه،﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ نه «خزینته», «لکلّ شی خزائن» یک شیء دارای چندین مخزن است و مخازن تکتک اشیا نزد خداست ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ نه «خزینته»، این اصل جامع است. «سماوات» و «أرض» زیرمجموعه این اصلی است که در سوره مبارکه «حجر» مشخص شده است. فرمود خزائن الهی که ندارند و گوشهای از خزائن الهی هم در دست اینها نیست ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما﴾ اینها بروند در آسمان ببینند چه خبر است, زیر زمین بروند ببینند چه خبر است؛ اینها نه زیر زمینی هستند و نه آسمانی، از کجا خبر دارند؟ چرا تعجّب میکنند؟ چرا میگویند فلان شخص پیغمبر شده و ما نشدیم؟ مگر اسرار عالم دست شماست؟! شما فقط از دو وجب ذهنتان باخبر هستید، از کجا باخبرید؟! ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبَابِ﴾، اگر مالک هستند بروند بالا ببینند در آسمان چه خبر است ﴿جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾؛ اینها فقط جزء سپاهیانی هستند که مرگ, ویرانی, «تبار» و «تدمیر» دامنگیر آنها شده و نشانه آن هم قصص انبیاست که الآن نقل میکنیم، آن وقت قصه چند پیامبر را نقل میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره اسراء, آیه36.
[2]. سوره یونس, آیه39.
[3]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص43.
[4]. سوره اعراف, آیه169.
[5]. سوره سبأ, آیه7.
[6]. سوره ق, آیات1 ـ 3.
[7]. سوره جاثیه, آیه32.
[8]. سوره هود, آیه56.
[9]. سوره مریم, آیه64.
[10]. سوره تحریم, آیه6.
[11]. سوره انبیاء, آیه29.
[12]. سوره ذاریات, آیه56.
[13]. سوره شعراء, آیات 193 و 194.
[14]. سوره طه, آیه64.
[15]. سوره دخان, آیه25.
[16]. معجم اللغة العربیة المعاصرة، ص237؛ «مثل، یُضرب لمن یؤثر نفسه علی غیره یرید الخیر لنفسه فقط».
[17]. سوره سبأ, آیه45.
[18]. سوره قصص, آیه76.
[19]. سوره قصص, آیه78.
[20]. سوره شعراء, آیه149.
[21]. سوره فجر, آیه8.
[22]. سوره زخرف, آیه31.
[23]. سوره انعام, آیات8 و 9؛ ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ * وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ﴾
[24]. سوره یوسف, آیه109.
[25]. سوره زخرف, آیات30 و 31.
[26]. سوره زخرف, آیه32.
[27]. سوره صافات, آیه35؛ سوره محمد, آیه19.
[28]. سوره بقره, آیه255؛ سوره آل عمران, آیه2.
[29]. سوره بقره, آیه20.
[30]. سوره بقره, آیه29.
[31]. سوره بقره, آیه96؛ ﴿وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾.
[32]. سوره نوح, آیه22.
[33]. سوره مؤمنون, آیه24.
[34] . سوره فاطر, آیه24.
[35]. سوره ملک, آیه8.
[36]. سوره توبه, آیه122.
[37]. سوره منافقون, آیه7.
[38]. سوره حجر, آیه21.