بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41) ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42) وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ (43) وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44) وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ (45) إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (47) وَ اذْکُرْ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (48) هذا ذِکْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (50) مُتَّکِئینَ فیها یَدْعُونَ فیها بِفاکِهَةٍ کَثیرَةٍ وَ شَرابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ (52) هذا ما تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسابِ (53) إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (54)﴾
علت تذکّر قصص انبیای گذشته
بعد از بیان اصول کلی دین; یعنی توحید و وحی و نبوّت و همچنین خطوط کلی اخلاق و حقوق و فقه ، به یاد نمودن از شش پیامبر از انبیای الهی تذکّر و بعد از آن شش پیامبر هم به نام مبارک نُه پیامبر تذکّر دادند. این ﴿وَ اذْکُرْ﴾ و تذکرهها برای آن است که تاریخ گذشته بر اساس علم تجربی تأیید کند که اگر پیامبری صابر و بردبار بود، گذشته از موفقیتهای معنوی, در دنیا هم پیروز است.
بازگشت ترک عمدی ذکر به وقت فضیلت و همتایی آن با سان نظامی
در جریان سلیمان(سلام الله علیه) از اینکه در قرآن فرمود: ﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی﴾،[1] مشخص شد سانی که میخواستند ببینند، یک امر نظامی بود. با توجه به اینکه امروز سوم خرداد و سالروز فتح خرمشهر است، مویّد آن است که سان دیدن نظامی، رعایت امور نظامی و بررسی زیرمجموعه چقدر فضیلت دارد چون بدین وسیله نظام و کشوری حفظ میشود. خدا امام و شهدا را با انبیا محشور کند! همه رزمندهها و همه خدمتگزاران را در سایه ولیّ خود حفظ بفرماید! وجود مبارک سلیمان حکومتی داشت و سان دیدن این اسبها برای او عبادت بود. اگر ترک «صلات» او عمدی بود، مربوط به ترک وقت فضیلت یا وقت نافله است؛ آنطوری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان[2] احتمال میدهند که وقت فضیلت فوت شده است یا وقت نافله فوت شده است. مستحضرید که برای نماز چهار وقت است: یک وقت اجزاست, یک وقت مشترک است, یک وقت فضیلت است, یک وقت تقدیم و تأخّر و مانند آن است. مثلاً وقت فضیلت برای نماز ظهر اول وقت است. وقت اجزا برای نماز ظهر, چهار رکعت مانده به نماز عصر است؛ وقت اجزای نماز عصر همان چهار رکعت آخر وقت است؛ وقت مشترک بین اینهاست و وقت فضیلت هم برای هرکدام یک مقدار مشخّص است. غرض آن است که این چهار وقت برای «مغربین» و «ظهرین» هست که وقت اِجزاست, وقت فضیلت است, وقت مشترک است, وقت مختصّ است و مانند آن.
پرسش: این تقسیمات مگر تعلیم حضرت سلیمان نبود؟ حتماً دلیلی داشته.
پاسخ: بله, احتمال آن را که بدهیم کافی است. اصلِ صوم و صلات که دارد: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾[3] یا ﴿أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا﴾،[4] برای یک مفسّر همین که احتمال دهد که از این قبیل بود، دیگر راهی برای اینکه بگوییم ـ معاذ الله ـ فلان پیامبر واجبی را از دست داد نیست, همین که این قسم محتمل باشد کافی است.
پرسش: اگر ساعت ... هم شد ﴿رُدُّوهَا عَلَیَّ﴾[5] نداشت که دیگر ... .
پاسخ: برای اینکه ضمیر به «شمس» برنمیگردد، ضمیر به همین اسبهای نظامی برمیگردد؛ این ﴿الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ﴾[6] را برگردانید تا دوباره سان ببیند و کارهایشان را تنظیم کنند، پس دیگر ضمیر به «شمس» برنمیگردد.
عدم دلالت استغفار سلیمان بر انجام کار خلاف
مطلب دیگر این است که این عناوینی که درباره سلیمان(سلام الله علیه) آمده است، چه اینکه عنوان مغفرت هم درخواست مغفرت است، این میتواند برای هر دو باشد، چون مسئله ﴿أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً﴾[7] معلوم نیست که مثلاً حضرت خلافی کرده باشد تا «اِنابه» کند و «استغفار» کند، اما درباره آن ﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی﴾[8] زمینه «انابه» و زمینه «استغفار» هست. بنابراین ﴿ثُمَّ أَنابَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَ هَبْ لی﴾[9] ظاهراً به هر دو برمیگردد.
مقصود از توصیف شیطان به «مارد»
مطلب بعدی آن است که شیطان در قرآن هم به «مارِد» متّصف شد و هم به «مَرید», «مارِد» و «مَرید» اینها از تمرّد هستند، این «مَرَدَ» جمع مارد است نه جمع مُرید, «شیطان مَرید» و «شیطان مارِد» ﴿یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾؛[10] یعنی متمرّد, اگر این وصف, وصف توضیحی باشد هر شیطانی متمرّد است، اما اگر وصف, وصف احترازی باشد شیاطین دو قسم هستند: بعضیها هستند که قابل کنترل هستند و بعضیها هستند که سرکش بوده و قابل کنترل نیستند؛ آنها که سرکش هستند و قابل کنترل نیستند، همانهایی هستند که در همین سوره مبارکه «ص» فرمود: ﴿وَ آخَرینَ مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾؛[11] آنها که قابل کنترل و تنبیه و تأدیب میباشند، همانهایی هستند که فرمود: ﴿وَ الشَّیاطینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ﴾،[12] بنابراین اینچنین نیست که هر شیطانی الاّ و لابد «مارِد» و «مَرید» باشد و به هیچ وجه قابل کنترل نباشد.
چگونگی بهرهمندی از روایات در تفسیر قرآن
مطلب بعدی آن است که نیاز به اخبار در تفسیر آیات، برای چیست؟ و حال آنکه خود ائمه فرمودند به نام ما اخبار جعل میکنند. از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که «سَتَکْثُرُ عَلیَّ القالَ»؛[13] فرمود روایات موضوع و مجعول هم هست. شما میبینید همان سیوطی که الاتقان نوشته و سایر کتابها را تألیف کرده دو جلد کتاب به نام اللئالی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة دارد که از اول طهارت تا آخر دیات, روایتهای جعلی را جمع کرده است؛ دو جلد کتاب است که همه اینها روایات مجعول است که این موارد در اهل سنّت بود، در ما شیعهها هم کم نبود؛ لذا ائمه فرمودند به نام ما روایات جعل میکنند و خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: «سَتَکْثُرُ عَلیَّ القالَ»؛ اما قرآن مصون از تحریف است، لذا ائمه فرمودند هر روایتی که از ما نقل کردند بر قرآن عرضه کنید.
عرض بر قرآن همانطور که مستحضرید دو طایفه است که هر دو طایفه را مرحوم کلینی نقل کرده است؛ یک طایفه همان نصوص «علاجیه» است که در کتاب اصول معروف هستند. فرمودند روایات اگر متعارض شد یکی از راههای حلّ تعارض این است که بر قرآن کریم عرضه کنید «فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ» حجّت است «وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ» آن را «فاضربوه علی الجدار»[14] و مانند آن که اینها لزوم عرض روایات بر قرآن در نصوص علاجیه است، اما طایفه دیگر روایاتی است که کاری به نصوص علاجیه ندارد و روایات معارض ندارد؛ هر روایتی چه معارض داشته باشد و چه معارض نداشته باشد الاّ و لابد باید بر قرآن کریم عرضه شود، اگر مخالف قرآن نبود حجّت میشود. بنابراین در درجه اول مفسّر قبل از اینکه به روایات مراجعه کند، باید به قرآن مراجعه کند تا این میزان مشخص شود؛ اما این میزان اسلام است، نه موزون و وزن, نه تمام اسلام, اگر ـ معاذ الله ـ کسی گفته بود «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»[15] این هم میزان بود, هم وزن و موزون؛ اما وقتی بر اساس «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»[16] ـ کما هو الحق ـ داریم حرکت میکنیم این میزان است، برخی از مطالبی را که مربوط به موزون است باید از روایات گرفت. بعد از اینکه این خطوط کلی آیه مشخص شد که آیه چه میخواهد بگوید، اگر روایتی مباین و مخالف آیه نبود، آن وقت موارد مصداق گوناگون و مصادیق متعدد را میتواند به خوبی تبیین کند؛ اگر سه احتمال, چهار احتمال, کمتر و بیشتر درباره آیه هست و روایت یکی را معیّن کرده، همان معیار میشود؛ مصداقهای متعدّدی برای آن هست و روایات که یکی را منحصراً بیان کرده، همان معیار میشود؛ لذا معنای تفسیر قرآن به قرآن ـ معاذ الله ـ بینیازی از روایت نیست، بلکه معنایش آن است که باید ما در ابتدا میزان و ترازو درست کنیم یک, بعد روایتی را که وارد شده چه جزء نصوص علاجیه باشد و چه نباشد را باید بر قرآن بسنجیم دو, اگر مباین قرآن نبود بگیریم سه, آن وقت این را در ذیل آیه قرار دهیم و جمعبندی کنیم چهار, روایاتی که در بحثهای قبل گفته شد و باید مراجعه شود در این فضاها بود.
پرسش: استاد قبلاً گفتید قرآن را بر روایات عرضه کنیم، الآن دوباره فرمودید روایت را بر قرآن عرضه کنیم دور نیست؟
پاسخ: نه, قرآن را که بر روایت عرضه نمیکنیم. این «کتاب تبیاناً للناس»[17] است، نور[18] است. خود قرآن را میشود فهمید، اما به عنوان میزان, ترازو که به تنهایی کافی نیست. بالأخره کالایی را باید در ترازو گذاشت و سنجید، خود ائمه فرمودند به نام ما جعل میکنند؛ لذا شما اول ببینید قرآن چه میگوید یک, بعد حرفهایی که از ما نقل کردند بر قرآن عرضه کنید اگر مباین بود مخالف بود «فاضربوه علی الجدار»، دو؛ اگر مخالف نبود این را بگیرید، سه؛ آن وقت آن آیات را با این روایات جمعبندی کنید، چهار و مجتهداً نتیجه بگیرید، پنج.
امکان تأثیر بدنی شیطان بر انبیا
مطلب بعدی آن است که در جریان حضرت ایّوب(سلام الله علیه) اینها بر اساس اینکه نظیر فرشتهها هستند که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾،[19] اگر در دعا و زیارت نورانی «جامعه» از وجود مبارک امام هادی رسیده است که ائمه(علیهم السلام) «عِبَادِهِ الْمُکْرَمِینَ الَّذِینَ ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾»;[20] یعنی وصفی که خدا در سوره «انبیاء» برای فرشتهها ذکر کرد، همان وصف برای ائمه(علیهم السلام) هست، برای انبیای الهی هم هست. انبیای الهی بدون اذن خدای سبحان درخواستی ندارند، تا آنجا که مصلحت بود وجود مبارک ایّوب صبر کند، صابر بود و تا آنجا که دستور یافت دعا کند، دعا کرد که فوراً هم دعا مستجاب شد. شیطان در حریم امن وحی و نبوّت و عصمت و رسالت و حجیّت اولیا به هیچ وجه راه ندارد، در بدن اینها همانطوری که سرما و گرما و «حجر» و «مَجر» اثر دارند، شیطان هم اثر دارد; حالا یا «بلاواسطه» یا «معالواسطه», اگر در سوره «انبیاء» دارد ﴿مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ﴾[21] امکان دارد, در سوره «ص» که محلّ بحث است دارد ﴿مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ﴾ امکان دارد، سنگ اثر دارد, سرما و گرما اثر دارد و شیطان هم اثر دارد; حالا یا «بلاواسطه» اثر میگذارد یا در اثر وسوسه دیگران اثر میگذارد؛ این آسیب بدنی است و چیز مهمّی نیست، آنچه مربوط به روح و عصمت و ولایت و حجیّت است که معصوم و مصون است.
پرسش: ساحر میتواند از نظر بدنی... .
پاسخ: در بدنشان بله، ولی روحشان نه؛ همانطور که سرما اثر میکند و مریض میشوند, گرما اثر میکنند و آسیب میبینند، ممکن است سِحر و شعبده و جادو در بدن اثر کند که چیز مهمّی نیست؛ او که کمتر از سنگ نیست، سنگی میزنند و پیشانی حضرت را میشکنند!
اطلاع اولیای الهی از زمان استجابت دعا و عدم تنافی آن با مقام رضا
اما اینکه گفته شد عارف میداند چه وقت دعا کند، معلوم نبود که آن عارف نبیّ بود, رسول بود, ولیّ بود, امام بود و اینکه چه کسی بود؛ آن عارف، نه یعنی فردی از افراد عادی که اینها میدانند چه وقت دعا کنند ولی ـ معاذالله ـ ایّوب نداند؛ آن ولیّای از اولیای الهی چه کسی بود روشن نیست، این بزرگوار هر که بود ـ حالا یا پیامبر بود یا امام بود یا ولیّای از اولیای الهی بود ـ وقتی حالت غرق دست میداد میگفت که الآن وقت تسلیم است، اصلاً تسلیم را برای چنین موقعی گذاشتند. کسی که به مقام تسلیم رسید دیگر خواستهای ندارد، مقام تسلیم و مقام رضا و مانند آن فوق مقام دعاست؛ مقام دعا این است که انسان هست، خواستهای دارد و حوادث و رخدادها گاهی با خواستهٴ انسان هماهنگ نیست که از خدای سبحان مسئلت میکند آن حادثه را برطرف کن، اما وقتی به مقام تسلیم محض رسیده است دیگر خواستهای ندارد.
ماندگاری و نامآوری ایّوب و خاندان او تذکّری برای اولی الالباب
در جریان حضرت ایّوب حوادث تلخی پیش آمد که بخشی مربوط به بدن او بود, بخشی مربوط به عائله او بود, بخشی مربوط به شخص همسر او بود. آن مقداری که مربوط به بدن او بود وقتی عرض کرد: ﴿رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ﴾؛ «نُصب» یعنی رنج و درد, فوراً پاسخ آمد که این دو چشمه زیر پای شما جوشید که یکی برای شستشو و درمان شماست و دیگری هم برای نوشیدن و خنک شدن؛ هم «بارد» است و هم خوراکی است. ممکن است بعضی از آبهای معدنی سرد باشد؛ ولی قابل خوردن نباشد، این برای بدن شریف ایّوب(سلام الله علیه) بود. فرزندان و اهل او که از بین رفتند یا متفرّق شدند ـ هر دوی اینها ممکن است ـ فرمود ما اینها را به او برگرداندیم، «هِبه» کردیم و بخشیدیم ﴿رَحْمَةً مِنَّا﴾ و اینکه گفته شد قرآن کریم کتابی است مبارک یک, برای تدبّر[22] دو و برای تذکّر ﴿أُولِی الْأَلْبابِ﴾ سه, «تذکره» ﴿أُولِی الْأَلْبابِ﴾ را در اینگونه از موارد بازگو میکند که فرمود: ﴿وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ﴾؛ یعنی اگر صبر ایّوبی بود آن تحمّل بود انسان, «لبیب» میشود و «ذکرا» پیدا میکند, ماندگار میشود, نامآور میشود و مانند آن و اگر این سوره مبارکه «ص» مُصَدَّر به این جمله است: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾،[23] برای آن است که چنین نامی و نامآوریِ نامآوران را مطرح میکند.
معیار عام نبودن سوگند ایوب در تنبیه همسرش در صد بند
درباره همسر خود سوگند یاد کرده بود که او را مثلاً با صد بند تنبیه کند، برای اینکه او نافرمانی کرده بود؛ بالأخره حاکم شرع, ولیّ مسلمین, امام و معصوم میتواند تنبیه کند، حالا گاهی با سوگند و گاهی بیسوگند. در اینجا وجود مبارک ایّوب سوگند یاد کرد که او را با صد تازیانه یا صد بند تنبیه کند. وحی الهی این شد که رحمت الهی که حدود به دست خدای سبحان است، حالا میشود گفت که این در شریعت آنها بود و در شریعت ما قابل عمل است که استصحاب شریعت است یا نه, اصلاً این حقّ مطلق الهی است و اگر خدای سبحان میخواست عفو کند، میتوانست همه را عفو کند، چون حدود، حقوق الهی است و معنای آن این نیست که حالا چنین حیله شرعی هم آدم میتواند به کار ببرد که اگر نذر کرده صد تازیانه بزند، یک دسته صدتایی را فراهم کند و یک بار بزند و بگوید این صدبار زدن است؛ این کارِ پیامبر است, کارِ ولیّ خداست و نمیشود آن کار را معیار قرار داد و بگوییم برای دیگران هم حجّت است. اصلِ حَد برای ذات اقدس الهی است، اگر در شریعتی عفو کرد یا تخفیف داد دلیل نیست که در شریعت دیگر هم بشود که چنین کاری کرد. فرمود: ﴿وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً﴾ «ضِغْث» یعنی یک دسته، ﴿فَاضْرِبْ﴾ به این دسته ﴿وَ لا تَحْنَثْ﴾ «حنث» سوگند نکن. شما که گفتی صد تازیانه میزنم یا صد تَرکه میزنم یا صد چوب میزنم به این مقدار تخفیف عمل کن که ﴿لا تَحْنَثْ﴾؛ یعنی حنثی نکرده باشی. ﴿إِنَّا وَجَدْناهُ﴾ ما وجود مبارک ایّوب را صابر یافتیم و بندهٴ خوبی است، چون پُررجوع به ماست، پس تو به یاد ایّوب باش؛ یعنی در صحنهها صابر باش و بعد فرمود در بین این انبیای نُهگانه به یاد مبارک ابراهیم و اسحاق و یعقوب هم باش.
نفی روایات اسرائیل در چگونگی بیماری ایوب
پرسش: در مورد روایتی که فقر و مریضی را به ایوب اذعان کرده حکمش چیست؟
پاسخ: نه, آنها اسرائیلیات است. بخشی وسیعی از روایات را که المیزان[24] و دیگران نقل کردند اسرائیلیات[25] است که راهی به آنها نیست؛ گفتند که ـ معاذ الله ـ وضع جسمی او طوری شد که جامعه از او متنفّر شد و مثلاً بدبو شد، این را که در کتابهای کلامی گفتید, شنیدید و خواندید که اصلاً پیغمبر نمیتواند یک بیماری داشته باشد که جامعه از او متنفّر شود. خدا مرحوم خواجه را غریق رحمت کند! مرحوم خواجه در متن تجرید دارد علامه شرح کرده است که ولیّ خدا, معصوم و مصون از بیماریهای نفرتبرانگیز هستند. حالا بدن ایشان اینقدر کِرم داشته و بدبو شده که جامعه متنفّر شدند؟! شرط نبیّ بودن, شرط ولیّ بودن, شرط امام بودن این است که از بیماریهایی که باعث نفرت است مصون باشند.
علت امر به پیامبر بر تذکّر جریان انبیای الهی
فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ﴾؛ اینها مردان بزرگی هستند و به یاد اینها باش، برای اینکه یا «الله» تعالی در قُرب نوافل چشم و گوش اینهاست؛ در آن حدیث معروف «بین الفریقین» «کُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ»[26] یا اینها در قُرب فرائض مجاری ادراکی و تحریکی «الله» هستند که «أَنَا عَیْنُ اللَّهِ وَ أَنَا یَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ» و مانند آن. اگر «احدالقُربین» یا «کلاالقربین» حاصل شد اینها دارای دست و دارای چشم و گوش هستند. اینکه تبر میگیرد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ﴾[27] این دست, دستِ مبارک است؛ آن چشمی که میگوید: ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ﴾[28] یا ﴿هذا رَبِّی﴾ که بعد ﴿قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾[29] این چشم, چشمِ مبارک است؛ فرمود به یاد اینها باش که اینها دارای چشم, اینها دارای گوش و اینها دارای دست هستند. آنکه بتشکن نیست دست ندارد, آنکه محبّت الهی را نمیبیند، چشم ندارد که فرمود: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ﴾[30] و مانند آن. فرمود به یاد کسانی باش که دست دارند, به یاد کسانی باش که چشم دارند؛ اگر قُرب نوافل نصیب ایشان شد طبق حدیث معروف «کُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ» و مانند آن ﴿أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ﴾ هستند, اگر اینها به مقام قُرب فرائض بار یافتند که شدند «یَدُ اللَّهِ», «جَنْبُ اللَّهِ» و «عَیْنُ اللَّهِ», ﴿أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ﴾ هستند. اینکه مرحوم صدوق در توحید نقل کرد که وجود مبارک حضرت امیر «یَدُ اللَّهِ» است, «جَنْبُ اللَّهِ» است، «عَیْنُ اللَّهِ» است و «بَابُ اللَّهِ»[31]است، چون ایشان به مقام قُرب فرائض رسیده است. فرمود اینها دست دارند, چشم دارند. آن چشمی که کتاب نبیند و دستی که تألیف نداشته باشد که دست نیست و آن چشم نیست ﴿أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ﴾.
پرسش: مراتب یقین نظیر «علمالیقین» و «عینالیقین» و «حقّالیقین» با قُرب نوافل و فرائض چه نسبتی میتواند داشته باشند؟
پاسخ: اینها بیارتباط نیستند، وقتی به قُرب رسیدند به شهود میرسند. در این آیه مبارکه فرمود اگر «علمالیقین» داشتید ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾؛[32] اگر انسان به مقامی رسید که هیچ خصوصیّتی از خود ندید و آیه ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[33] در همه هویّت ادراکی و تحریکی او جاسازی شد، او میتواند به «قُربین» راه پیدا کند.
تذکّر خدا و قیامت ویژگی اعطایی خدا به انبیا
شما مگر به اینها چه چیزی دادی؟ فرمود ما به اینها جایزه مهمّی دادیم. اینها از مرحله اخلاص گذشتند, از مرحله «مُخلِص» بودن گذشتند, شدند «مُخلَص» که ما شدیم «مُستَخلِص» و اینها شدند «مُخلَص» ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ﴾، شما که اینها را «مُخلَص» کردید، خالص و ویژه کردید، چه چیزی به اینها دادید؟ فرمود یک جایزه دادیم که به دیگران نرسید ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ﴾؛ یعنی «أعطیناهم بجائزةٍ خاصّةٍ خالصة»، آن جایزه چیست؟ این است که اینها همیشه به یاد قیامت هستند، ما این را به همه ندادیم ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ﴾، این ﴿ذِکْرَی﴾ خبر است برای مبتدای محذوف «ما تلک الخالصة؟ هی» آن «خالصه» ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ که این ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ خبر است برای آن «هی» که محذوف است؛ ما به اینها جایزه ویژه دادیم که دیگران این را ندارند، اینها همیشه به یاد قیامت هستند. کسی که همیشه به یاد قیامت است هرگز نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد، این جایزه را خدا به هر کس نداد، البته ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[34] هست؛ این همه آیات که میفرماید به یاد معاد باشید, برهان اقامه میکند, «تذکره» میکند, دلیل میآورد, خطرات فراموشی قیامت را ذکر میکند، در همین سوره مبارکه «ص» آیه 26 در جریان حضرت داود(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ فرمود چون اینها قیامت را فراموش کردند گرفتار بسیاری از مشکلات شدند, پس فراموشی قیامت «ضلالت»، «غوایت» و مانند آن را به همراه دارد؛ اما یاد قیامت هدایت را, وصول و شهود به مقصد را به همراه دارد، فرمود این جایزه را ما به اینها دادیم.
مقصود از ﴿ذِکْرَی الدَّار﴾ در آیه
﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ﴾ «فان قیل ما تلک الخالصة؟ نقول هی ذکری الدار»، خانه حقیقی آن است و اینها به یاد خانه خودشان هستند. پس انسان آنچه در دنیا میسازد دار نیست، مسافرخانه دار نیست, خانه مسافر است؛ رودخانه, خانه رود است نه خانه دیگری که در اینجا عبور میکند. فرمود دنیا «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ»[35] «مَمرّ» خانه ندارد، این «بیتالمرور» است و «بیتالمرور» خانه نیست، بلکه «دارالقرار» خانه است. خانهٴ آدم آنجاست که میرود در آنجا میماند، مسافرخانه هرگز خانه آدم نیست. این بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء که فرمود: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»[36] همین است. دنیا و مرگی که انسان در دنیا میچشد پُلی است, اگر در سَرِ پل انسان یک دکّه بسازد که خانه نیست. فرمود خانه آدم همانجاست. ما چنین جایزه خالصهای را به این خانواده دادیم؛ به ابراهیم و اسحاق و یعقوب و مانند آن دادیم که جریان آنها در قسمتهای قبل گذشت.
پرسش: ببخشید! با اینکه سیره آنها تلفیق با ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾[37] است و نه کاری به دنیا دارند و نه ... .
پاسخ: نه, کار به دنیا دارند در مبارزات هستند, زندان میروند, کار سیاسی میکنند، اما همیشه ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾ است.
پرسش: منظورم این است که اینها نه به دنیا نه به آخرت کار دارند, بلکه با خود صاحبخانه کار دارند.
پاسخ: بله، اما خانه دارند و به اینها کار ندارند، نه اینکه خانه ندارند; منتها دار اینها «لقاءالله» است. بعضیها دارشان ﴿جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[38] است؛ هر کسی که آن بالایی را دارد، این پایینی را یقیناً دارد؛ یعنی ﴿جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾ را همه انبیا و اولیا و مؤمنین دارند و آن چیزی که همه ندارند آن است که در بخش پایانی سوره «قمر» هست که این خاندان در عین حال که ﴿فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾[39] را واجد میباشند, ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[40] را در نظر دارند.
برگزیده بودن همه انبیا و علت ذکر بعضی از آنان در قرآن
﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ﴾ آن خالصه چیست؟ ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ به یاد خانه و آنجایی هستند که بالأخره «دارالقرار» است. ﴿وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ﴾ «صَفوه» ما هستند, ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ﴾[41] همینها هستند, خَیر, برکت, رحمت, مغفرت و مانند اینها هستند. این سه پیامبر در برابر آن سه پیامبر قبلی؛ داود و سلیمان و ایّوب سه نفر, ابراهیم و اسحاق و یعقوب(علیهم الصلاة و علیهم السلام) شش پیامبر; حالا کمکم به آن سه پیامبر دیگر میرسند که جمعاً نُه پیامبر میشود، ﴿وَ اذْکُرْ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ﴾ که نام مبارک اینها برخیها با تاریخ و برخیها هم بدون تاریخ آمده است و نام بسیاری از انبیا هم در قرآن کریم نیامده است. در چند جای قرآن خدا فرمود ما انبیای فراوانی فرستادیم ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾؛[42] ما انبیایی را که در خاورمیانه زندگی میکردند و سرگذشت آنها را میتوانستیم به شما نشان دهیم، قصه اینها را گفتیم و بعد گفتیم: ﴿فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا﴾،[43] اما آن طرف آب, این طرف آب, خاور دور, باختر دور ما انبیایی داشتیم, اُممی داشتیم ما که نمیتوانیم به شما بگوییم که در آن طرف آب, اقیانوس اطلس و اقیانوس کبیر ما کسانی فرستادیم، انبیایی بودند و اُممی بودند که به عذاب مبتلا شدند، بعد نمیتوانیم به شما مدرک نشان دهیم. قصهٴ انبیای خاور دور و باختر دور که در قرآن نیامده، نه برای اینکه انبیا فقط در خاورمیانه هستند، این را «بالصراحة» قرآن فرمود که ما خیلی از اینها را برای شما نگفتیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾، برای اینکه اگر میگفتیم آن طرف اقیانوس کبیر پیغمبری بود، اینها به پیغمبر میگفتند از کجا ما خبردار شویم؟ نه نقلی داریم, نه مشاهده داریم، از کجا شما این حرف را میزنید؟ اما درباره انبیای دیگر که در خاورمیانه بودند آدرس داد، فرمود اگر شما آثار باستانی بشناسید, میراث فرهنگی بشناسید، وقتی از مکه برای تجارت به شام میروید این دو شهر سر راهتان است؛ در سوره مبارکه «حجر» فرمود: ﴿وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾؛[44] ما این دو شهر را ویران کردیم، «امام» آن بزرگراه را میگویند که اگر کسی وارد این بزرگراه شد دیگر لازم نیست از کسی بپرسد که مقصد کجاست، مستقیماً میرسد. فرمود این سرِ راهتان هست و راههای فرعی هم نیست، این بزرگراهی که مسیر تجارت بود و از مکه به شام میرسید، این دو شهری که ویران کردیم و آثار باستانی و میراث فرهنگی دارد سرِ راهتان است، ببینید ما با اینها چه کردیم؛ در شام این قضیه هست, در بین راه این قضیه هست که اینها را قرآن کریم میتواند بگوید: ﴿فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ﴾، اما اگر میگفت در آن طرف آب شرق و در آن طرف آب غرب پیامبری بود، اینها میگفتند از کجا مشخص است که چنین پیامبری بود؟ لذا «بالصراحة» فرمود قصه بخشی از انبیا را ما برای شما نگفتیم؛ حالا همینها که گفته را هم تاریخ مفصّل همه اینها نیامده است، چون نام اینها در خاورمیانه بود نام شریف اینها در قرآن کریم آمده است.
جزء اخیار بودن انبیا عامل ماندگاری نام آنان
فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ﴾، گاهی دارد ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ﴾[45] و گاهی دارد ﴿کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ﴾ و مانند آن, بعد فرمود: ﴿هذا ذِکْرٌ﴾ ملاحظه فرمودید که در اول سوره مبارکه «ص» دارد: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾، نامآوری, ماندن, لسان صِدق داشتن, نام کسی در عالَم بماند همین است. الآن در بین این هفت میلیارد نام همین چند پیغمبر مانده است. این همه سلاطین آمدند و رفتند نامشان در کتابهای تاریخ دفن شده، اما وجود مبارک ابراهیم هست, عیسی هست, موسی هست, وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام) هست، این چند نفر هستند که در میان این هفت میلیارد مطرح میباشند. فرمود اینها ذکر است.
تبیین اوصاف خانه قیامت برای متّقین و فجّار
بعد فرمود این «دار» و قیامتی که گفتیم را برای شما شرح دهیم. مشابه این قسمتها تقریباً چندین بار گذشته؛ لذا خیلی بحث ندارد. فرمود در قیامت یک عدّه اهل تقوا هستند و یک عدّه اهل طغیان میباشند, آنها که اهل تقوا هستند سرگذشت آنها مشخص است و آنها هم که اهل طغیان میباشند سرگذشت آنها هم مشخص است، ما اجمال و سرگذشت این دو گروه را الآن برای شما شرح میدهیم ﴿وَ إِنَّ لِلْمُتَّقینَ لَحُسْنَ مَآبٍ﴾ «اُوب» یعنی رجوع که بازگشت خوبی دارند و هیچ رنجی هم ندارند، «مآب» آنها چیست؟ ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾ بهشت است که در آنجا مستقرّ هستند، ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ﴾؛ درها باز است و کسی مایل نیست از بهشت بیرون برود یک و کسی بدون اجازه حقّ ورود ندارد دو, اما باز بودن درب یک آزادی است برای ساکنانش سه, تا ﴿وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ﴾[46] چهار, هر لحظه یا در هر فرصت مناسبی فرشتهها برای عرض سلام و علاقه به حضور بهشتیها میآیند؛ لذا درب باز است و جهنم دربش بسته است، چون هیچکس قدرت خروج ندارد، برای اینکه اینها «مقرّنین» در «اصفاد» هستند و اینها بسته میباشند، «فی مکان ضیّق»[47] هستند اینطور نیست که در جهنم جای وسیع به اینها دهند؛ آنجا هم اگر کسی گرفتار ضیق صدر بود و سعی کرد دیگران را در فشار قرار دهد، اینطور نیست که یک آتش وسیعی به او دهند و بگویند اینجا بسوز، آنجا هم جایش بسته است; یعنی در آتش تنگ میسوزند این «فی مکان ضیّق», ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾[48] برای اینهاست. درب جهنم هم ﴿فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ الآن درب را قفل میکنند کلید مشخصی دارند اما گاهی برای دزدی یک پشتبند عمودی میزنند که از بالا تا پایین را بگیرد. سابقاً برای اینکه کسی دربها باز نکند، پشتبندی داشت که این پشتبند افقی نبود عمودی بود، از بالای درب تا پایین درب را میبست این میشد «عَمَدِ مُمَدَّد» و مُمتد و عمودی از بالا تا پایین, بسته بود و پشتبند آن هم افقی نبود، عمودی بود «مُمدّد» بود, ممتد بود ﴿فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾،[49] چرا اینطور بسته است؟ برای اینکه بسته بودن درب عذابی است فوق عذاب, کسی که حاضر نیست به جهنم برود و کسی هم که قدرت خروج ندارد، اما بسته بودن درب، عذابی است فوق عذاب. فرمود در جریان بهشت اینطور است که ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ ٭ مُتَّکِئینَ فیها یَدْعُونَ فیها بِفاکِهَةٍ کَثیرَةٍ وَ شَرابٍ﴾ اینها یعنی ﴿مُتَّکِئینَ عَلی سُرُرٍ متقابلین﴾ و مانند آن تکیهگاهی دارند, روی میز هستند, آرام زندگی میکنند, در رفاه به سر میبرند، هر میوهای که خواستند میوه را میطلبند و میوه حاضر میشود.
ترسیم چگونگی برآورده شدن نیاز بهشتیها و کار آنها
در سوره مبارکه «یونس» گذشت که به کسی نمیگویند به ما میوه بده یا به میوه نمیگویند بیا ﴿دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾[50] این سه جمله سخن بهشتیهاست؛ بهشتی اگر بخواهد سیب بچیند نه دست دراز میکند که سیب بچیند, نه به کسی میگوید به من سیب بده, نه از فرشته میخواهند که سیب بیاورد, نه به درخت میگویند شاخه خود را خم کن، میگویند: ﴿دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ﴾ یعنی ما محتاج هستیم و تو محتاج نیستی، آن سبحان میتواند نیاز محتاج را برطرف کند ﴿دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ﴾ و به یکدیگر که رسیدند ﴿تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ﴾، از میوه که استفاده کردند ﴿وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ که تسبیح و تحمید, کارِ اینهاست چیدن در کار نیست خواستن در کار نیست، با خدا میگویند تو منزّه از بینیازی، معلوم میشود نیازی به سیب دارند این میوه حاصل میشود, نیاز به آب دارند این حاصل میشود، این ﴿یَدْعُونَ فیها بِفاکِهَةٍ﴾ این دعوای اینها را سوره مبارکه «یونس» مشخص کرد، نه اینکه بگویند به ما میوه بده ﴿یَدْعُونَ فیها بِفاکِهَةٍ کَثیرَةٍ وَ شَرابٍ﴾ و بدون اینکه گرسنه باشند لذّت سیری را میچشند, بدون اینکه تشنه شوند لذّت نوشیدن آب خنک را میچشند و احساس میکنند ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ﴾ حوریهایی که نزد آنها هستند مُژه کوتاه هستند این کوتاهی مُژه علامت زیبایی نیست گفتند یا کنایه از آن است که غیر از همسرهای خود احدی را نمیبینند یا ناظر به «غنج» و «دلال» ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾ اینها اطراف و امثال هستند و هم شبیه یکدیگر میباشند و هم هماهنگ با این مردان بهشتی هستند. بعد فرمود: ﴿هذا ما تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسابِ * إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ﴾ که این «هذا» ترسیم وضع بهشت است، این را الآن برای شما نقد میکنیم؛ آنهایی که مشمول خطبه نورانی حضرت امیر در وصف متّقیان هستند که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[51] یا مشمول آیه ذیل هستند که اگر «علمالیقین» داشتید ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ﴾ همانطوری که ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾, «ترونّ الجنّة» هم هست و این «هذا» برای آنها درست است، چون نشان میدهند؛ اگر نبودند ـ کما هو الغالب ـ این ترسیم صحنه غیبت برای شاهدان است ﴿إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ﴾، این بحث ﴿وَ إِنَّ لِلْمُتَّقینَ﴾؛ اما چون درباره حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب فرمودند اینها به یاد معاد هستند، حالا این معاد را دارد شرح میدهد که معاد بخشی برای متّقیان است که حُکم آن چنین است و بخشی برای طاغیان است که ـ أعاذنا الله ـ حکم آن بعد میآید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره ص, آیه32.
[2]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص560.
[3]. سوره بقره, آیه183.
[4]. سوره مریم, آیه31.
[5]. سوره ص, آیه33.
[6]. سوره ص, آیه31.
[7]. سوره ص, آیه34.
[8]. سوره ص, آیه32.
[9]. سوره ص, آیات34 و 35.
[10]. سوره حج, آیه3.
[11]. سوره ص, آیه38.
[12]. سوره ص, آیه37.
[13]. ر.ک: الاحتجاج(طبرسی)، ج2، ص447؛ «وَ سَتَکْثُرُ بَعْدِی فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ».
[14]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص69؛ «فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ».
[15]. الامالی(مفید)، ص36.
[16]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[17]. سوره نحل, آیه44؛ ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ﴾.
[18]. سوره مائده, آیه15؛ ﴿قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُبِینٌ﴾.
[19]. سوره انبیاء, آیه27.
[20]. من لا یحضره الفقیه, ج2, ص610.
[21]. سوره انبیاء, آیه83.
[22]. سوره ص, آیه29؛ ﴿کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾.
[23]. سوره ص, آیه1.
[24]. تفسیر المیزان، ج17، ص216؛ «قیل: إنه اشتد مرضه حتی تجنبه الناس فوسوس الشیطان إلی الناس أن یستقذروه و یخرجوه من بینهم و لا یترکوا امرأته التی تخدمه أن تدخل علیهم فکان أیوب یتأذی بذلک».
[25]. اِسْرائیلیات، اصطلاحی در معارف اسلامی، به ویژه در زمینه تفسیر و علوم حدیث و آن به دستهای از روایات و قصص و مفاهیم اشاره دارد که نه در قرآن و احادیث نبوی، بلکه در تعالیم امم سالفه به ویژه بنیاسرائیل ریشه دارند و حاصل جریانی است از داستانسرایی، اسطوره پردازی و وجوهی دیگر از تعالیم غیر اصیل که به ویژه در سدههای نخست هجری توسط گروهی ـ بیشتر از یهودیان اسلام آورده ـ صورت پذیرفته و به حاشیه آموزشهای مسلمانان راه یافته است.
[26]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص352؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ».
[27]. سوره انبیاء, آیه58.
[28]. سوره انعام, آیه79.
[29]. سوره انعام, آیه76.
[30]. سوره بقره, آیه18.
[31]. التوحید(صدوق)، ص164.
[32]. سوره تکاثر, آیات 5 و 6.
[33]. سوره نحل, آیه53.
[34]. سوره بقره, آیه185؛ سوره آل عمران, آیه4؛ سوره انعام, آیه91.
[35]. نهج البلاغه, خطبه203.
[36]. معانی الاخبار، ص289.
[37]. سوره علق, آیه14.
[38]. سوره بقره, آیه25.
[39]. سوره قمر, آیه54.
[40]. سوره قمر, آیه55.
[41]. سوره آل عمران, آیه33.
[42]. سوره غافر, آیه78.
[43]. سوره آل عمران, آیه137؛ سوره آل نحل, آیه36.
[44]. سوره حجر, آیه79.
[45]. سوره انعام, آیه85.
[46]. سوره رعد, آیه23.
[47]. سوره فرقان, آیه13.
[48]. سوره ابراهیم, آیه49؛ سوره ص, آیه38.
[49]. سوره همزه, آیه9.
[50]. سوره یونس, آیه10.
[51]. نهج البلاغه, خطبه193.