20 05 2014 448470 شناسه:

تفسیر سوره ص جلسه 11 (1393/02/30)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَ وَهَبْنا لِداوُودَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصّافِناتُ الْجِیادُ (31) فَقالَ إِنّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبّی حَتّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ اْلأَعْناقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (34) قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَ هَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّابُ (35) فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْری بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ (36) وَ الشَّیاطینَ کُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ (37) وَ آخَرینَ مُقَرَّنینَ فِی اْلأَصْفادِ (38) هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (39) وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾

لزوم شاهد داخلی و خارجی در حمل یک مطلب بر تَمثّل

بعد از بیان خطوط کلی اصول دین و یاد شش پیامبر از انبیای الهی، دستور صادر شد که به قصه نُه پیامبر توجه کند و این انبیای «تسعه» یکی پس از دیگری «قصص» آنها شروع می‌شود؛ اول داود بود و بعد سلیمان(سلام الله علیهما). حمل یک مطلب بر «تمثّل» احتیاج دارد یا شاهد داخلی داشته باشد؛ نظیر ﴿فَتمثّل لَها بَشَراً سَوِیّاً﴾[1] یا شاهد خارجی داشته باشد که ما نتوانیم آیه را بر ظاهر آن حمل کنیم و اگر یکی از این دو شاهد مفقود بود آیه بر ظاهر لفظی حمل می‌شود، این یک.

صدق عنوان «کتاب» بر یک مجموعه در حال تدوین

مطلب دوم این است که عنوان کتاب لازم نیست به پایان برسد تا به آن کتاب بگویند؛ در همین سورهٴ مبارکهٴ «ص» که در مکه نازل شد، مانند سایر سور مکّی از قرآن کریم به عنوان کتاب یاد شده است، در حال تدوین هم که باشد و هنوز به پایان نرسیده عنوان کتاب بر آن صادق است.

 در آیه 29 همین سوره فرمود: ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ﴾، پس اطلاق کتاب بر قرآن احتیاج ندارد به اینکه به پایان برسد تا اینکه مثلاً در آخر سوره‌های مدنی بعد از نازل شدن آیاتی که از «حجة الوداع» به بعد گذشت کتاب بگویند؛ وقتی کتاب در سوره‌های مکّی نازل شده است و اطلاق شد تحدّی «بالکتاب»؛ یعنی منحصر به ده سوره سوره «هود» نیست که می‌فرماید: ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ﴾،[2] پس تحدّی سه بخش دارد: یا به مجموعه آن مقداری از قرآن که نازل شده است که منحصر در ده سوره نیست، بعد از آن به ده سوره و از آن نازلتر به یک سوره است. غرض آن است که عنوان کتاب در سوره‌های مکّی هست، در حالی که هنوز قرآن به پایان نرسیده بود، پس مجموعه در حال تدوین را هم کتاب می‌گویند.

چگونگی نزول کلمات قرآن با توجه به مجرد بودن خدا و فرشته‌ها

مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی که کلمات را نازل می‌کند؛ یعنی ایجاد می‌کند. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) بود که او «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»؛[3] وقتی حرف می‌زند با دهان نیست؛ گوش می‌دهد و «سمیع الدعاء» است، با «سامعه» نیست؛ می‌بیند و ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ[4] است، با باصره نیست. بنابراین اگر این کلمات و حروف امر مادی هستند، نمی‌شود گفت که خدای سبحان یا فرشته‌ها که مجرد میباشند چگونه حرف می‌زنند؛ آنها حرف را ایجاد می‌کنند، نه اینکه حرف بزنند؛ مثل اینکه همه موجودات زمین و آسمان را ذات اقدس الهی ایجاد کرده است، اما اصل کلی فاعلیت حق تعالی در بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه آمده که «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»؛ او با اراده کار می‌کند و نه با اعضا و جوارح، چون با اراده کار می‌کند فرق ندارد که آن مراد مادی یا مجرد باشد؛ بخواهد ارواح انبیا و اولیا را خلق کند، با اراده می‌آفریند؛ بخواهد «أرض» و «سماء» را خلق کند با اراده خلق می‌کند، با ابزار که خلق نمی‌کند تا گفته شود مثلاً مدبّرات امر مجرد هستند و ذات اقدس الهی منزه از ماده است و مانند آن.

پرسش: حضرت استاد ببخشید! آنهایی که این حروف را ایجاد میکنند بالأخره به یک نوع سبک و یک نوع صدا درست میکنند.

پاسخ: نه، مرحوم سید علیخان ـ صاحب قویترین شرح صحیفه سجادیه ـ در مقدمه صحیفه سجادیه شجره طوبای خودشان را نقل می‌کنند که به چند واسطه به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت امیر می‌رسند، بعد این حدیث را نقل می‌کند که در «لیله معراج» از وجود مبارک پیغمبر که برگشت سؤال کردند که این کلماتی که شما شنیدید، این کلمات شبیه صدای چه کسی بود؟ ایشان نقل می‌کند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: چون ذات اقدس الهی می‌دانست علی‌بن‌ابی‌طالب محبوب من است، کلماتی که ایجاد می‌کرد شبیه صدای علی بود؛[5] حالا تا چه چیزی را خدای سبحان بخواهد ایجاد کند، چون وقتی بخواهد ایجاد کند در اختیار خود اوست تا شبیه چه صوتی و چه کلامی ایجاد ‌کند؛ این از آن لطایف روایات ماست.

  پرسش: مثلاً در مورد قرائت نماز که بعضی «مالک» و عدهای «مَلِک» میخوانند.

پاسخ: آن را یک گونه فرمود؛ ولی به ائمه(علیهم السلام) از راه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که دو یا سه گونه می‌توانید قرائت کنید، اینها به تحریف برنمی‌گردد. یک مطلب این است که چطور نازل شده است؟ پاسخ آن این است که یک قسم نازل شده است، مطلب دیگر این است که قرائتهای دیگر چگونه است؟ در پاسخ میگوییم که آن را ائمه فرمودند و ائمه هم که می‌دانید با الهام الهی مرتبط هستند و می‌گویند ـ معاذ الله ـ از خودشان که نمی‌گویند؛ آن وقت ذات اقدس الهی می‌فرماید این ‌طور نازل شده است و به آن چند وجه هم می‌توانید قرائت کنید که می‌شود دینی، بنا بر اینکه مثلاً نوع قرائات تواتر باشد یا دلیل بر حجیّت این قرائات را متعدد داشته باشیم. غرض این است که اصل ماده را خدای سبحان ایجاد می‌کند «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ» و «متکلم» است نه به دهان و صوت، «سمیع» است نه به «جارحه» و مانند آن.

بیان اقوال در معنای «عن» در ﴿عَن ذِکْرِ رَبِّی﴾

مطلب بعدی آن است که نسبت به کلمه «عَن» برخیها احتمال دادند که به معنای «لام» باشد، برخی احتمال دادند به معنای «مِن» باشد که فرمود: ﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ﴾ لِذِکْرِ ﴿رَبّی﴾، چون خدای سبحان درباره این «خیل» و اسبهای نظامی که مجاهدان بر آن سوار می‌شوند و از حوزه دین حمایت می‌کنند، این محبوب خداست؛ لذا از «خیل» به خَیر یاد شده است، این حرف «عَن» به معنای «لام» خواهد بود؛ ممکن است «عَن» به معنای «مِن» باشد یا به معنای «لام» باشد، اگر به معنای «مِن» باشد؛ یعنی محبت من نسبت به این اسبها که من سان دیدم، ناشی از ذکر «رب» است، چون خدای سبحان از این اسبها به نیکی یاد می‌کند؛ این ممکن است، اما بحثهایی که درباره آیه است، نباید کلاً از حریم روایات دور باشد و باید با توجه با روایات باشد. روایات این «عَن» را به معنای «اعراض» گرفتند؛ یعنی سان دیدن باعث شد که من از یاد خدا مثلاً فاصله گرفتم، حالا آن یاد تفصیلی بود، نماز مستحبی بود و وقت فضیلت نماز بود وجوه به اقوالی است که گذشت، اگر روایات نبود و بیانی که از حضرت امیر(سلام الله علیه)[6] و سایر ائمه(علیهم السلام) درباره ﴿عَنْ ذِکْرِ رَبّی﴾ نبود ممکن بود این «عَن» به معنای «مِن» باشد یا به معنای لام و مانند آن باشد.

امکان بازگشت انابه و استغفار به سلیمان(علیه السلام) و دلالت آن بر ترک اولی

مطلب بعدی آن است که ممکن است در اینکه فرمود ما سلیمان را آزمودیم، نمی‌شود گفت که این جریان سان دیدن هیچ ترک اولایی یا مثلاً غفلتی در آن نبود، برای اینکه کلمه استغفار نبود، چون در ادامه «انابه» و «استغفار» دارد، اینکه فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِیاین محتمل است که هم به جریان ﴿وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً﴾ برگردد و هم به مجموعه ﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبّی﴾، ﴿وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً﴾، پس ما دلیل نداریم که بگوییم قصه حضرت داود به «استغفار» ختم شد؛ ولی قصه حضرت سلیمان به «استغفار» ختم نشد، چون این ﴿ثُمَّ أَنابَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی﴾ ممکن است به هر دو جمله برگردد.

بررسی وجوه احتمالی در تقاضای سلیمان(علیه السلام) بر ملک اختصاص

مطلب بعدی آن است اینکه فرمود: ﴿وَ هَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾ گاهی به این معنا می‌شود که یک مُلک اختصاصی به من بده که دیگران دخالت نکنند، چون درباره دخالت برخی از شیاطین و جن در حوزه سلطنت حضرت روایات یا تاریخی هم هست، حضرت نخواست بگوید چیزی که به من می‌دهی به احدی از افراد دیگر نده، بلکه چیزی را که به من میدهی نفوذناپذیر و اختصاصی باشد که دیگران دخالت نکنند، این یک احتمال؛ لکن این احتمال خیلی قوی نیست، چون کلمه ﴿مِنْ بَعْدی﴾ هم او را همراهی می‌کند، ﴿لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾؛ مگر اینکه با توجه به این ﴿مِنْ بَعْدی﴾ اینطور معنا ‌شود که این مُلک و قدرتی که به من دادی، تا من زنده‌ام به کسی قدرت نده که در کار من دخالت کند و این مختص من باشد؛ یعنی من در این مستقل باشم و دیگران دخالت نکنند؛ اختصاص به معنای استقلال است، نه اختصاص به معنای اینکه احدی نداشته باشد؛ اختصاص به معنای استقلال است که احدی نتواند در کار من دخالت کند، نه اینکه احدی این فیض را اصلاً دریافت نکند که ظاهراً این بخش را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) اول ذکر کردند.[7] اما بخش دیگری که فخر رازی و دیگران هم به آن اشاره کردند این است که چیزی به من بده که معجزه باشد، این ﴿لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾؛ یعنی از افراد عادی نه از انبیایی که بعد از من می‌آیند و منظور این نیست که چیزی به من بده که به هیچ پیامبری بعد از من نخواهی داد، این نیست؛ منظور آن است که چیزی به من بده که هیچ فردی از افراد عادی آن را نداشته باشند؛ یعنی معجزه باشد[8] و این عیب ندارد، چون همه معجزات این‌طور است؛ منتها قبل و بعد را هم باید زیر مجموعه خود بگیرد، چون هیچ معجزه‌ای نیست که بشر عادی بتواند مثل آن بیاورد؛ معجزه حضرت صالح این‌طور است، معجزات انبیای قبلی این‌طور است، انبیای بعد از صالح این‌طور است.

معجزه چیزی است که نه بشر قبلی می‌توانست بیاورد و نه بشر بعدی «الی یوم القیامة»، چون بارها ملاحظه فرمودید که معجزه از سنخ علم نیست، راه فکری ندارد، راه درس و بحث ندارد که کسی از پیامبر بپرسد که شما چگونه معجزه می‌آورید که من هم درس بخوانم یا با تهذیب نفس به اینجا برسم. معجزه به نزاهت و قداست روح وابسته است، راه فکری ندارد و راه اندیشه نیست، بلکه راه آن قداست روح است و یک پیوند خاصی است. الآن اگر کسی یک مورّث غنی داشت و بعد از رحلت او مال فراوانی به وارث رسید، او از راه کسب درآمد به دست نیاورده تا کسی به این وارث بگوید تو چه کار کردی که این مال را به دست آوردی که ما هم انجام دهیم؛ این پیوند می‌خواهد، این از راه درس و بحث و تحصیل و مانند آن نیست. معارف معجزه و ولایت از سنخ «علم الوراثة» است، نه «علم الدراسة»؛ اگر کسی وارث «الله» شد، خدا او را فردوس عطا می‌کند که «یرثه الفردوس»،[9] اگر کسی مرتبط به «الله» بود ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ﴾.[10] «علم الوراثة» درسی نیست، به پیوند مربوط است؛ همه معجزات اینطور هستند، معجزاتی که انبیای قبل آوردند، معجزاتی که حضرت داود و سلیمان(سلام الله علیهما) و بعدیها آوردند معجزه چیزی نیست که یک بشر عادی بتواند بیاورد. اگر منظور حضرت سلیمان(سلام الله علیه) این باشد که چیزی به من بده که هیچ بشر عادی نتواند به آنجا برسد؛ یعنی معجزه‌ای به من بده و این معنایش این نیست که به هیچ پیامبری دیگر نده و معنای آن این نیست که به هیچ ولیّ‌ای نده.

  پرسش: عملاً بعد از حضرت سلیمان هیچ یک از انبیا اینچنین قدرتی نداشتند.

پاسخ: همه انبیا این قدرت را داشتند، منتها اظهار نمی‌کردند و اگر قدرت هم نبود، برای اینکه ذات اقدس الهی یک معجزه دیگر داد. غرض آن است که وجود مبارک سلیمان از خدای سبحان نخواست که به هیچ پیامبری نده، خواست که به هیچ فرد عادی از افراد عادی نده؛ یعنی معجزه شود. کاری که حضرت صالح کرد «الی یوم القیامة» هیچ کسی نمی‌تواند بکند، انبیا می‌توانند و اولیا می‌توانستند؛ ولی هیچ بشر عادی نمی‌تواند معجزه صالح را بیاورد، معجزه نوح را بیاورد و معجزه انبیای دیگر را بیاورد، چون راه فکری ندارد و از راه درس و بحث نیست، راه تهذیب نفس هم ندارد که انسان زحمت بکشد، ریاضت بکشد و چنین کاری را بتواند انجام دهد، یک پیوند خاصی است که محصول قداست روح است که ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ﴾، اگر «علم الوراثة» است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[11] راه درس و بحث فکری ندارد، چون راه درس و بحث فکری ندارد اگر سلیمان(سلام الله علیه) از خدای سبحان خواسته باشد به من چیزی بده که به هیچکسی نمی‌دهی؛ یعنی معجزه به من بده و همینطور هم شد، نه این است که به هیچ پیغمبری نمی‌دهی؛ اگر منظور این باشد که به هیچ پیامبری نمی‌دهی، این به دو تفسیری که در بحث دیروز گذشت قابل حل است؛ یعنی اگر هم به پیامبری دادی آنها اظهار نکنند، چه اینکه هیچ پیامبری اظهار نکرد یا اینکه به هر کسی می‌دهی باید به مقام سلیمانی برسد، وقتی به مقام سلیمانی رسید من و او یکی هستیم، به شخصیت حقیقی من که نمی‌دهی، به شخصیت ولوی و نبوی من می‌دهی، به این مقام می‌دهی؛ دیگران که به این مقام رسیدند همین را دارند، من و او که فرقی نمی‌کنیم؛ براساس این دو تفسیر ﴿لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾ قابل توجیه است. این راه سومی است که فخر رازی و امثال فخر رازی ذکر کردند و این هم قابل قبول است؛ یعنی هیچ بشر عادی این کار را نکند.

احتمال چهارم این است که اینکه گفته است ﴿لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾؛ یعنی تا من زنده‌ام، نه ﴿مِنْ بَعْدی﴾ «الی یوم القیامة»؛ یعنی در عصر من به کسی ندهی، نظیر اینکه درباره حضرت مریم(سلام الله علیها) آمده است که ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ﴾؛[12] یعنی «نساء العالمین» همان عصر و اگر صدیقه طاهره(سلام الله علیها) «سیده نساء العالمین» است آن مطلق است، پس ممکن است اینکه فرمود: ﴿عَلی نِساءِ الْعالَمینَ﴾؛ یعنی «نساء العالمین» همان عصر و اینکه سلیمان عرض کرد خدایا ﴿لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾؛ یعنی تا من زنده‌ام به کسی نده، این منافات ندارد و به کسی هم نداد؛ به این وجوه چهارگانه و مانند آن این آیه کریمه قابل حل است.

  پرسش: اگر این مقام و قدرت معجزه باشد خود به خود از طرف خداوند حکیم به بشر عادی داده نمیشود.

پاسخ: چون قضیه ضرورت به شرط محمول نیست. فرمود چیزی به من بده که به کسی نمی‌دهی؛ یعنی به من معجزه بده، نه اینکه به من معجزه‌ای بده که آن معجزه را کسی نتواند، این دیگر ضرورت به شرط محمول است و معجزه آن است که دیگران را عاجز کند، فرمود چیزی به من بده که دیگران نتوانند؛ یعنی به من معجزه بده، نه اینکه به من معجزه‌ای بده که آن معجزه را دیگری نتواند به جا بیاورد، اینکه معنایش نیست؛ یعنی به من معجزه بده که همین هم شد.

علت ورود روایات اسرائیلی در قصص انبیا

فرمود: ﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ﴾، متأسفانه بسته بودن درب اهل بیت(علیهم السلام) باعث شد که بخشی از این روایات اسرائیلی[13] و غیر اسرائیلی به این وجوهات راه پیدا کرده است؛ شما ببینید چه چیزهایی در این زمینه‌ها گفته شده که نه با قداست پیامبر ساخته است و نه با متن قرآن ساخته است. وجوه فراوانی که فخر رازی و همچنین مرحوم شیخ طوسی در تبیان[14] بعد از ذکر بعضی از آن وجوه فرمود که اینطور معنا کردن وجوه رکیکه است، شایسته قرآن نیست، شایسته مقام نبوت نیست، شایسته مقام سلیمان نیست. چطور رویشان شد که این ‌طور معنا کردند آیه را که مثلاً حضرت سلیمان این قصد را کرده که مثلاً امشب من فلان کنم تا از هر کسی بچه‌ای به دنیا بیاید. [15]

تبیین آزمون سلیمان(علیه السلام) و استغفار همراه با تقاضای مُلک اختصاصی او

فرمود ما او را آزمودیم ﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً﴾، این ﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا﴾ ممکن است به قصه همان عرض «خیل» و سان دیدن «صافِناتُ الْجِیاد» و ﴿وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ﴾ ربط پیدا کند؛ لذا مسئله ﴿ثُمَّ أَنابَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی﴾ به هر دو ربط پیدا میکند و اگر جسدی که مورد عنایت آن حضرت بود؛ یعنی علاقهمند بود که این شخص زنده بماند و از بیماری نجات پیدا کند و نجات پیدا نکرد، این آزمونی است که بالأخره اگر عمر کسی تمام شده است ﴿فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون﴾[16] و مصلحت افراد را هم هیچکس نمی‌داند مگر ذات اقدس الهی و اگر انبیا(علیهم السلام) از مصالح آگاه هستند، به تعلیم الهی آگاه می باشند. ما این آزمون را به عمل آوردیم و وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) هم از آن باخبر شد، همانطور که داود(سلام الله علیه) با خبر شد ﴿فَاسْتَغْفَرَ﴾،[17] سلیمان(سلام الله علیه) هم باخبر شد ﴿ثُمَّ أَنابَ﴾ بعد استغفار کرد و استغفارش هم این است که ﴿قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَ هَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّابُ﴾. تو که «وهّاب» هستی این‌طور نیست که «هبه» تو منحصراً برای ما باشد، هر طور که بخواهی موهبت و بخشش در اختیار توست؛ ولی معجزه‌ای به من عطا بکن که من با این قدرت اعجازی بتوانم این سلطنت غیر مترقبه را اداره کنم! سلطنتی که وجود مبارک سلیمان داشت یک سلطنت عادی نبود، این ﴿مُلْکاً لا یَنْبَغی﴾ تنها مسئله ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ﴾ نبود، همه شیاطین را، جن را، هم کارگرها و کارفرمایان جن را، هم جن‌های مزاحم را، هم جن‌هایی که باید در زندان در بند باشند، هم جن‌هایی که باید اجیر بشوند برای کارگری، هم آنهایی که باید نیروی دریایی باشند غواصی کنند و آنچه در دریا هست به عرض سلیمان برسانند و هم آنهایی که باید کارگری کنند بناها و قصرها را بچینند همه اینها تسخیر شده حضرت سلیمان بودند، این دیگر ﴿لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ﴾ بود؛ اگر این معنا باشد «الی یوم القیامة» برای هیچکسی ظهور نکرده است. گفت به من مُلکی بده که ﴿لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّابُ﴾ از شما برمی‌آید، وهّاب بودن شما هم به نحو اطلاق است. آن وقت ذات اقدس الهی با «فا»ی تفریع پاسخ داد؛ یعنی ما به خواسته او احترام گذاشتیم و اجابت کردیم.

ظهور مُلک سلیمان(علیه السلام) بر جن و باد و معنای «رخاء» و «عاصف» آن

تفصیل قصه این است که اول باد را مسخّر او کردیم، بعد شیاطین را برای او مسخّر کردیم، انواع شیاطین را اعم از نیروی کارگری و نیروی غواصی و شیاطین مزاحمی که جزء کفّار و منافقین هستند که آنها باید دربند باشند را هم مسخّر او کردیم، چون جن مثل انس هم مؤمن دارد هم کافر دارد هم منافق دارد و آن کافر و منافق باید در بند باشند که هستند؛ فرمود که ما همه این کارها را کردیم ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ﴾ باد را مسخّر او کردیم. ﴿تَجْری﴾ این «ریح» به امر وجود مبارک سلیمان ﴿رُخاءً﴾؛ یعنی این باد پیرو اراده سلیمان بود، یک پیرو نرم؛ نه اینکه باد نرم بود؛ باد گاهی تند است و گاهی نرم است. الآن از دورترین نقطه مدیترانه اول نسیمی می‌وزد کمکم شدید می‌شود، بعد به صورت باد تند درمی‌آید، بعد ابر تولید می‌شود، بعد ابرها را جمع می‌کنند، نر و ماده‌ ابرها را جدا می‌کنند، بعد تلقیح و باردار می‌کنند، برای ابرهای ماده باردار در «خِلال» آن رحم درست می‌کنند، بعد فرمود: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾[18] که شلنگی نبارد و غربالی ببارد که مشکل مردم حل شود، همه اینها از آن «رخاء» شروع می‌شود تا «عاصف» بودن؛ همه این قسمتهای کار مهم را باد دارد انجام می‌دهد. باد یک وقت تند است و یک وقت کُند، معنای ﴿تَجْری بِأَمْرِهِ رُخاءً﴾ این نیست که بادهای کُند در اختیار حضرت بود یا با کُندی در اختیار حضرت بود تا با آیه 81 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هماهنگ نباشد؛ آیه 81 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است ﴿وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً﴾؛ تند باد و سونامیها در اختیار حضرت سلیمان بود؛ اگر سونامی هست، تندباد هست، طوفان هست و طوفنده هست که با «رخاء» هماهنگ نیست! پاسخ آن این است که اگر اراده حضرت این بود که این در حد نسیم حرکت کند، نسیمانه حرکت می‌کرد و اگر در حد سونامی و طوفان و تندباد می‌خواست که حرکت کند «عاصفةً» حرکت می‌کرد؛ این یک وجه، وجه دیگر این است که «رخاءً» این است که کلاً باد یک تابع نرم است و تبعیت‌ آن در سرکشی نیست، براساس فشار نیست، با میل و طوع و رغبت در تحت تدبیر حضرت سلیمان است؛ نظیر اینکه خدای سبحان فرمود ما به آسمان و زمین گفتیم ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾؛[19] ما با میل و رغبت آمدیم. باد «رخاءً»، «طوعاً»، «رغبةً»، «میلاً» در اختیار سلیمان بود، نه اینکه باد دو قسم است که یکجا «رخاء» است و یکجا «عاصف» تا ما بگوییم جمع‌ آن به حسب دو موطن است، بلکه منظور آن است که پیروی و اطاعت آن نرم و با رغبت است، هر طور که او دستور داد؛ حالا یا «رخاء» است یا «عاصف»؛ ولی اصل طریقه پیروی‌ آن «رخاءً» است. پس این «رخاءً» دو معنا می‌تواند داشته باشد: یکی اینکه اینجا فرمود «رخاءً»؛ یعنی در موردی که حضرت سلیمان اراده «رخاء» و نرم و نسیمی کند، در آیه 81 سوره «انبیاء» که فرمود «عاصفةً» آنجایی که حضرت اراده سونامی و طوفانی کند این جمع دو مورد که این تفاوت در اثر تفاوت دو نحوه اراده است؛ یک وقت است که این «رخاءً» در برابر آن «عاصفةً» نیست، آنجایی که «عاصفه» است و سونامی است «رخاء» است و آنجا که نسیم است «رخاء» است؛ یعنی با میل و رغبت و بدون فشار تحت رهبری سلیمان حرکت می‌کند ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْری بِأَمْرِهِ﴾ که «تجری رخاءً»، نه به «امره رخاءً»؛ امر او هر چه می‌خواهد باشد یا «رخاء» است یا سونامی یا طوفانی این «تجری رخاءً»، نه به «امره رخاءً»؛ امر او گاهی «عاصفه» است، طوفانی است و گاهی نسیم است.

عدم تنافی مُلک سلیمان(علیه السلام) با مُلک الهی

پرسش: در دعای نورانی «ندبه» میخوانیم که خداوند با انبیا شرط کرده و انبیا هم قبول کردند و این دلیل بر آن است که اینها از راه ... به این مقام رسیدهاند.

پاسخ: نظام تکوین است و در نظام تکوین همه تابع هستند، اینجا هم ذات اقدس الهی این حوادث و این موجودات را که به اراده الهی اداره می‌شوند، گاهی این اراده را دستور می‌دهد فرشتگانی که مدبّرات امر هستند انجام دهند، آنها هم «عاصفات» عصف هستند، آنها هم «تالیات»‌، «زاجرات» و «صافات» ‌میباشند و گاهی هم می‌فرماید به دستور فلان انسان حرکت کنید، بالأخره یا «مع الواسطه» یا «بلاواسطه» اینطور است. آنجا که جبرئیل(سلام الله علیه) برای «تهدیم» و از بین بردن قوم لوط مأموریت پیدا کرد آنجا ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾[20] که این تندباد سونامی و طوفانی به حیات آنها در ﴿سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ خاتمه داد، حالا تا به چه کسی دستور دهد که اینجا به وجود مبارک سلیمان این سِمَت و ماموریت را سپرده است، ﴿تَجْری بِأَمْرِهِ رُخاءً﴾؛ حالا امر او یا نسیمگونه است یا «عاصف» و طوفانی است، ﴿حَیْثُ أَصابَ﴾ سلیمان به هر سمتی که بخواهد، به هر «صوب»ی که اراده کند و به هر «صوب»ی که تصمیم بگیرد این بیان برای باد بود.

اقسام سه‌گانه شیاطین مسخّرِ سلیمان

﴿وَ الشَّیاطینَ﴾؛ یعنی «سخّرنا له الشیاطین»، آن وقت شیاطین را به سه قسم تقسیم فرمود که یک گروه کارگری داشتند، برای اینکه کسی که سلطنت دارد، نیروهای فراوانی زیر مجموعه دارد، نیروی نظامی دارد، ساختمانهای فراوان دارد و آسایشگاه فراوان لازم دارد اینها را باید بسازد؛ اینها نیروی ساختاری بودند. کارهای دریایی را هم باید انجام دهد که چه چیزهایی در دریا هست و باید از دریا بگیرند؛ یعنی غواصی کنند و در اختیار حضرت قرار دهند؛ گروهی که منافق، کافر و سرکش‌ هستند آنها هم باید به زندان بیفتند که اینها را هم به بند کشیده است ﴿وَ الشَّیاطینَ﴾؛ یعنی «سخّرنا له الشیاطین»، هم بنّاهایشان را؛ یعنی کارگرهایشان و هم غواصهایشان که اینها خدماتی‌ هستند ﴿وَ آخَرینَ﴾ که ﴿مُقَرَّنینَ﴾ در «أصفاد» و بندها و زنجیرها می باشند، آنها هم بالأخره کافر دارند، آنها هم منافق و مزاحم دارند؛ آنها را ذات اقدس الهی در تسخیر حضرت سلمیان قرار داد که به بند بکشند.

عطا بودن نعمت‌های الهی و پایان‌ناپذیری آن با بخشش

بعد به وجود مبارک سلیمان فرمود: ﴿هذا عَطاؤُنا﴾؛ شما از ما مُلکی خواستی که ﴿لا یَنْبَغی ِلأَحَدٍ﴾ این عطای ماست، چه ببخشی و چه نگاه داری تمام شدنی نیست ﴿هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ﴾؛ ببخشی و نعمتی را به عنوان منّت عطا کنی مظهر خدای منّان هستی، امساک کنی مظهر خدای «مُمسک» میباشی که در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ﴾،[21] این قبض و بسط الهی این فتح و امساک الهی گاهی مظهر می‌طلبد، فرمود بخواهی ببخشی مظهر «هو المنّان» خواهی بود ﴿فَامْنُنْ﴾، نبخشی مظهر «هو الممسک» خواهی بود ﴿أَوْ أَمْسِکْ﴾ که هر دو در اختیار توست ﴿هذا عَطاؤُنا﴾؛ اگر نعمت را دادی و مظهر «هو المنّان» بودی عطا می‌کنی ﴿فَامْنُنْ﴾، مظهر «هو الممسک» بودی که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ﴾؛ آنجایی که ذات اقدس الهی قبض می‌کند و امساک می‌کند و مصلحت را در امساک می‌داند تو مظهر «هو الممسک» هستی و عطا نمی‌کنی، هر دو باشد بدون حساب؛ یعنی به حساب درنمی‌آید، نه اینکه بی نظم است.

مقصود از به غیر حساب وارد شدن مؤمنین در بهشت

هیچ کاری ذات اقدس الهی در عالم بینظم انجام نمی‌دهد، اینکه دارد ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛[22] یعنی به حساب در نمی‌آید یا حسابهای آنها قبلاً بررسی شده است، «یوفون اجورهم بغیر حساب»؛[23] یعنی به حساب در نمی‌آید یا نه، حسابهایشان قبلاً بررسی شد.

یک روایت نورانی نقل می‌کند که فقیر قبل از غنی وارد بهشت می‌شود،[24] برای اینکه او حساب و کتاب ندارد؛ فلانجا زکات دادی؟ خمس دادی؟ از کجا فراهم کردی؟ به کجا صرف کردی؟ او «صفر الید» است، بعد «مَثَل» ذکر می‌کند و که «مَثَل» غنی و فقیر مثل دو کشتی است که یکی پُر بار است و یکی خالی است، وقتی به بندر رسیدند آنکه خالی است او را زود رها می‌کنند و می‌رود، آنکه پُربار است همه این بارها را باید تفتیش کنند و ببینند که آیا کالای قاچاقی یا کالاهای حرام دارد یا ندارد.

مراد از شیاطین در دستگاه سلیمان(علیه السلام) و عدم قدرت آنان بر وسوسه

  پرسش: مراد از شیاطین آیا ابلیس و ذریّهاش هستند؟

پاسخ: در دستگاه حضرت سلیمان نمی‌توانستند جسارتی انجام دهند. وسوسه نسبت به همه مردم مصلحت الهی بود که باشد، چنانچه وسوسه نباشد هیچ کسی به کمال نمی‌رسد، اما کارشکنی کنند و بخواهند در دستگاه او نفوذی، خطری و حادثه‌ای ایجاد کنند مقدورشان نبود؛ منافق از آنها و کافر از آنها در بند بود و دیگران هم در خدمت بودند، اما اصل وسوسه کردن یک چیز خوبی است، برای اینکه هر کس به هر جایی رسیده است به برکت وسوسه رسیده است، برای اینکه جهاد با نفس و مبارزه کرده و آن «اماره بالسوء» را به «اماره بالحسن» تبدیل کرده است، اگر وسوسه نباشد کسی به کمال نمی‌رسد.

  پرسش: ابلیس و ذریهاش همه آنها کافر نیستند؟

پاسخ: ابلیس بله؛ ولی ذریّه ابلیس از جن هستند، شیطان؛ یعنی هر موجود متمرّدی که از «جِنّة» است، همه اینها این‌طور هستند، اگر کافر بودند یا منافق بودند جزء گروه سوم میباشند که «مقرنین» در بند هستند، اما آنها که غوّاص‌، بنّا و نیروی خدماتی هستند جزء موحّدان‌ میباشند. در سوره مبارکه «احقاف» دارد که ﴿إِنّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾؛[25] اینها جنّی‌هایی بودند که تا زمان حضرت موسی را درک کرده بودند، پیرو حضرت موسی بودند و به تورات ایمان آورده بودند، بعد وقتی آمدند قرآن را گوش دادند به یکدیگر می‌گفتند: ﴿إِنّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾ و بعد گفتند در ماها کسانی بودند که منکر وحی و نبوت بودند می‌گفتند که خدا پیامبری را مبعوث نمی‌کند این «شتت» از قول است، این جن موحّد بود، معتقد به خدا و وحی و نبوت بود و گفت در ماها کسانی هستند که منکر وحی و نبوت هستند و این «شتت» از قول است؛ یعنی قول باطل است معلوم می‌شود در اینها موحّد و مؤمن به نبیّ خودشان بودند.

امکان نفوذ شیطان در حوزه مأموریت پیامبران نه در کار آنان

 پرسش: این تعبیری که راجع به انبیا هست که ﴿إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ﴾ راجع به حضرت سلیمان نبود؟

 پاسخ: آن در سورهٴ مبارکهٴ «حج» بود و معنایش هم گذشت، معنایش بسیار معنای خوبی است نه یعنی در کار او دخالت می‌کنند که جلوی کار او را بگیرند ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیِّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ﴾؛[26] یعنی هر پیامبری که آمده مأموریت و برنامه‌ای دارد در قلمرو مأموریت او و در حوزه دستورهای او شیطنت شیطان نفوذ می‌کند و یک عدّه را گمراه می‌کنند، نه اینکه در کار او دخالت کنند و جلوی کار او را بگیرند، در حوزه مأموریت او در کارهای مردم کارشکنی می‌کنند، بله این همان وسوسه است و همان انحرافاتی است که شیاطین برای همیشه داشتند و دارند، این نقص نیست؛ اگر وسوسه نباشد که امتحانی نیست و کسی به کمال نمی‌رسد ﴿فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾، آن‌گاه پایان قصه سلیمان(سلام الله علیه) همانند پایان قصه حضرت داود(سلام الله علیه) است که فرمود: ﴿إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾؛ یعنی درجات و حُسن ختامی برای حضرت سلیمان هست.

«والحمد لله رب العالمین»

 



[1]. سوره مریم, آیه17.

[2]. سوره هود, آیه13.

[3]. نهج البلاغه, خطبه186؛ «فَاعِلٌ ... وَ لَا یَجْرِی  عَلَیْهِ السُّکُونُ وَ الْحَرَکَةُ».

[4]. سوره ملک, آیه19.

[5]. ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏1، ص32 و 33؛ «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) وَ سُئِلَ بِأَیِ‏ لُغَةٍ خَاطَبَکَ‏ رَبُّکَ لَیْلَةَ الْمِعْرَاجِ‏؟ قَالَ: خَاطَبَنِی بِلُغَةِ عَلِیِّ(علیه السّلام)، فَأَلْهَمَنِی أَنْ قُلْتُ: یَا رَبِّ خَاطَبْتَنِی أَنْتَ أَمْ عَلِیٌّ فَقَالَ یَا محمّد [أحمد]، أَنَا شَیْ‏ءٌ لَا کَالْأَشْیَاءِ، لَا أُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لَا أُوصَفُ بِالشُّبُهَاتِ خَلَقْتُکَ مِنْ نُورِی وَ خَلَقْتُ عَلِیّاً مِنْ نُورِکَ فَاطَّلَعْتُ عَلَی سَرَائِرِ قَلْبِکَ فَلَمْ أَجِدْ فِی قَلْبِکَ أَحَبَّ إِلَیْکَ مِنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السّلام)، فَخَاطَبْتُکَ بِلِسَانِهِ کَیْمَا یَطْمَئِنَّ قَلْبُک».

[6]. مجمع البیان، ج8، ص741؛ « ... فَقَالَ عَلِیٌّ(علیه السلام) کَذَبَ‏ کَعْبٌ‏ لَکِنِ اشْتَغَلَ سُلَیْمَانُ بِعَرْضِ الْأَفْرَاسِ ذَاتَ یَوْمٍ لِأَنَّهُ أَرَادَ جِهَادَ الْعَدُوِّ حَتَّی تَوارَتْ‏ الشَّمْسُ‏ بِالْحِجابِ‏ فَقَالَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی لِلْمَلَائِکَةِ الْمُوَکَّلِینَ بِالشَّمْسِ‏ رُدُّوها عَلَیَ‏ فَرُدَّتْ فَصَلَّی الْعَصْرَ فِی وَقْتِهَا وَ إِنَّ أَنْبِیَاءَ اللَّهِ لَا یَظْلِمُونَ وَ لَا یَأْمُرُونَ بِالظُّلْمِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ».

[7]. تفسیر المیزان، ج17، ص205.

[8]. مفاتیح الغیب، ج‏26، ص395.

[9]. سوره مؤمنون, آیه11؛ ﴿الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾.

[10]. سوره اعراف, آیه128.

[11]. سوره انعام, آیه124.

[12]. سوره آل عمران, آیه42.

[13]. اِسْرائیلیات‌، اصطلاحی‌ در معارف‌ اسلامی‌، به‌ ویژه‌ در زمینه تفسیر و علوم‌ حدیث‌ و آن‌ به‌ دسته‌ای‌ از روایات‌ و قصص‌ و مفاهیم‌ اشاره‌ دارد که‌ نه‌ در قرآن ‌و احادیث‌ نبوی‌، بلکه‌ در تعالیم‌ امم‌ سالفه‌ به‌ ویژه‌ بنی‌اسرائیل‌ ریشه‌ دارند و حاصل‌ جریانی‌ است‌ از داستان‌سرایی‌، اسطوره‌ پردازی‌ و وجوهی‌ دیگر از تعالیم‌ غیر اصیل‌ که‌ به‌ ویژه‌ در سده‌های‌ نخست‌ هجری‌ توسط گروهی‌ ـ بیشتر از یهودیان ‌ اسلام‌ آورده‌ ـ صورت‌ پذیرفته‌ و به‌ حاشیه آموزش‌های‌ مسلمانان ‌ راه‌ یافته‌ است‌.

[14]. التبیان، ج8، ص563 و 564.

[15]. التبیان، ج8، ص562 ؛ «سلیمان قال یوماً فی مجلسه و فیه جمع کثیر لأطوفن اللیلة علی مائة امرأة تلد کل امرأة منهن غلاماً یضرب بالسیف فی سبیل اللَّه».

[16]. سوره اعراف, آیه34؛ سوره نحل, آیه61.

[17]. سوره ص, آیه24.

[18]. سوره نور, آیه43.

[19]. سوره فصلت, آیه11.

[20]. سوره حاقه, آیه7.

[21]. سوره فاطر, آیه2.

[22]. سوره غافر, آیه40.

[23]. سوره زمر, آیه10؛ ﴿یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ.

[24]. بحارالانوار، ج69, ص48؛ «یَدْخُلُ‏ الْفُقَرَاءُ الْجَنَّةَ قَبْلَ الْأَغْنِیَاءِ بِخَمْسِمِائَةِ عَامٍ».

[25]. سوره احقاف, آیه30.

[26]. سوره حج, آیه52.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق