12 03 2018 465908 شناسه:

تفسیر سوره صف جلسه 04 (1396/12/22)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ إِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (۶) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعَی إِلَی الْإِسْلاَمِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۷) یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (۸) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (۹) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (۱۰)

سوره مبارکه «صف» که در مدینه نازل شد، عناصر محوری آن «جهاد فی سبیل الله» است؛ منتها این جهاد، بخش مهمّ آن به جهاد فرهنگی و فکری وابسته است، زیرا در قسمت اوّل آن، جریان «قول بلا عمل» و اینها را ذکر می‌کند و کلمات نورانی موسای کلیم(سلام الله علیه) و عیسی(سلام الله علیه) را ذکر می‌کند، بعد می‌فرماید که ظالم‌ترین افراد کیست و هدف رسالت انبیا چیست؟ هدف رسالت انبیا دو چیز است: یکی تتمیم نور خدا؛ دیگری پیروز کردن این نور بر همه مکتب‌ها و دین‌های خداست. این کار در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عهده آن حضرت است. بعد به وسیله ائمه(علیهم السلام) اقامه می‌شود، بعد به وسیله علما که ورثه انبیا[1] هستند. الآن حوزه‌های علمیه دو تا وظیفه رسمی دارند، بقیه وظایف زیر مجموعه اینهاست: یکی اینکه این نور را کامل کنند؛ دیگر اینکه این نور را جامع کنند فرمود خدا برای این دو مطلب قرآن را فرستاد.

اینکه فرمود بشارت می‌دهیم در بحث قبلی گذشت که بشارت برای جایی است که یک حرف تازه‌ای باشد و اگر اسلام همان حرف‌های قبلی را آورده باشد، دیگر بشارت نیست، فقط می‌شود ﴿مُصَدِّقاً﴾،[2] اینکه مسیح(سلام الله علیه) می‌فرماید من مژده می‌دهم به پیامبری؛ یعنی او حرف جدید دارد، حرف تازه دارد، همین حرف‌هایی که ما گفتیم اگر گفته باشد و بیاورد که دیگر بشارت نیست.

در قرآن کریم فرمود بشر موظّف است ـ آنها که اهل فکر و تحقیق‌ هستند ـ مکتب‌های گوناگون را بشنود و بررسی کند و بهترین آن را بپذیرد، این آزاداندیشی است. فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛[3] به آن محققان و پژوهشگرانی بشارت بده که مکتب‌های گوناگون را می‌شنوند، مطالعه می‌کنند، ارزیابی می‌کنند، بهترین آن را می‌پذیرند، این اصل اوّل است.

اما در قرآن کلّی‌گویی محض نیست که یک سلسه کلّیاتی بگوید و مصداق نشان ندهد. بعد از آن اصل فرمود در بین مکتب‌های گوناگون، «أحسن المکاتب» مکتب توحیدی است، پس آن مطلب اوّل این است که ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ، این ﴿الْقَوْلَ، «الف و لام» آن برای جنس است، ﴿الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ. اصل دوم آن است که ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی‏ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾؛[4] بهترین قول، قولی است که به الله دعوت بشود؛ یعنی کلّ این نظام را خدا آفرید و کلّ این نظام تحت تدبیر خداست، انسان هم از این قاعده مستثنا نیست، مخلوق خداست، تحت تدبیر خداست، مدبّرات الهی کلاً این نظام را اداره می‌کنند، انسان هم باید تحت تدبیر این نظام أحسن باشد. ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی‏ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾، تنها قول نباشد، این قول را با عمل تتمیم کند، این اصل دوم.

اصل سوم، صغرا را هم نشان داد و آن فرمود پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی است که می‌گوید: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾؛[5] من هستم که مردم را به الله دعوت می‌کنم و خودم هم ﴿عَلی بَصیرَةٍ﴾ این راه را رفتم و می‌روم. پیروان من هم همین کار را می‌کنند، ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ هم «یدعوا الی الله علی بصیرة». ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا﴾؛ این کارها را می‌کنم. ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ هم همین کار را می‌کند؛ یعنی «یدعوا الی الله علی بصیرة».

پس اصل اوّل اصل پژوهش و حق‌مداری را ذکر کرد. اصل دوم مشخص کرد که کدام مکتب «أحسن المکاتب» است. اصل سوم هم این است که چه کسانی این راه را دارند؟ در قبال این فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ﴾، آن «أحسن القول» است، «أحسن الفعل» است که راه‌های آن مشخص است. کسی که در برابر آنها قرار گرفته از او دیگر ظالم‌تر ما نداریم. این تعبیر ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ﴾؛ یعنی از او ظالم‌تر ما نداریم؛ نه او ظالم‌ترین مردمان عالم است! ممکن است کسانی هم باشند هم‌ظلم او، این ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ کذا، ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ کذا که با استفهام است؛ یعنی از این ظالم‌تر کسی نیست. اگر ظالمان دیگری هستند یا پایین‌تر از اینها هستند یا هم‌سطح اینها هستند. از اینها دیگر ظالم‌تر نیست. نه اینها ظالم‌ترین مردم‌ هستند! ممکن است کسانی هم باشند در همین حد ظلم بکنند. ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ﴾، یعنی از او دیگر ظالم‌تر کسی نیست. اگر دیگران ستم کردند، یا ستمشان کمتر از این است یا هم‌سطح این است. این هم که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی﴾، یعنی از این آقا دیگر ما ظالم‌تر نداریم. ظالمان دیگر یا هم‌سطح این هستند یا پایین‌تر. چرا ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعَی إِلَی الْإِسْلاَمِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾؟ برای اینکه این در برابر دو تصمیم قطعی خدا ایستاده است: تصمیم اوّل خدا این است که نورش را که فرستاد در طی 23 سال تدریجاً تکمیل کند. وقتی جریان غدیر تمام شد، ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً،[6] دیگر کامل شد. این اصل اوّل و کار اوّل و خدا انجام داد. بعد نسبت به جهان فرمود این مکتب باید عالمگیر باشد نسبت به همه مکاتب باید برتر باشد، این به دست شماست. شما باید قرآن را نسبت به انجیل و تورات و مکتب‌های دیگر برتر کنید. این دو کار خواست خداست و دستور داد و اجرایی است.

کار اوّل این است که دیگران می‌خواهند نور خدا را خاموش کنند؛ ولی ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾؛ لذا فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾، دیگر با جریان غدیر تمام حرف‌هایی که باید بگوییم گفتیم. ما این هشتاد غزوه و سریه خیلی‌ها اسلحه را انداختند و ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً، این اوّلی انجام شد. اما دوم: ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، بر تمام مکتب‌های دنیا اسلام باید سر باشد. این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‏،[7] در بحث‌های قبل هم ملاحظه فرمودید این یک جمله خبریه‌ای است که به داعی انشا القا شده است؛ یعنی «یا ایها العلماء»! این مکتب را برترین مکتب عالم نشان بدهید. حوزه‌ها باید مکاتب دیگر را بررسی کنند، نقص‌های آنها را بیان کنند، حقایق اسلام را بازگو کنند، به وسیله علما که وارثان دین هستند این «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‏ است و گرنه این خوبهخود که بالا نمی‌آید.

پس اساس حوزه این است که این ﴿مُتِمُّ نُورِهِ﴾ را اجرا کند اوّلاً، یعنی به قول سنایی «از علم به عین آمد و از گوش به آغوش»؛[8] یعنی آنچه را که آدم می‌شنود عملی کند، آنچه را که در کتاب‌ها می‌خواند عملی کند، بشود: ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾. بعد نوبت دوم این است که ﴿أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، بر همه مکتب‌ها، تا روابط بین‌الملل نباشد، تا کنگره‌های جهانی نباشد، تا گفتگوی ادیان نباشد تا بررسی و کرسی‌های آزاداندیشی بین اسلام و یهودیت، اسلام و مسیحیت، اسلام و کمونیسم، اسلام و سکولار نباشد که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ نمی‌شود. این را به دست چه کسی سپرده؟ اینکه حضرت فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»، یعنی خودبهخود بالا می‌آید یا به دست ورثه انبیا بالا می‌آید؟ این حرف را مکرّر ذات اقدس الهی بیان کرده. شما بفرمایید این دو مطلب را هم در سوره مبارکه «توبه» بیان کرده، هم در سوره مبارکه «صف» بیان کرده، هم در سوره مبارکه «فتح».

در سوره مبارکه «توبه» آیه 32 به این صورت آمده: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾، اینها می‌خواهند نور خدا را با دهن خاموش کنند! مگر می‌شود نور آفتاب را با دهن و با تبلیغات سوء خاموش کرد؟ شما هر چه فوت بکنید دیگر نور آفتاب که با فوت دهن کسی خاموش نمی‌شود. ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ﴾، این سرمایه هست، الآن که شما بیبنید با حجاب و با غیر حجاب مخالف هستند این به این فکر نیست که حالا یک مقدار پارچه روی سرش باشد یا نباشد، او با کلّ نظام و با کلّ دین درگیر است. هر وقت چهار تا مشکل پیدا شد یا با آیه حجاب درگیر می‌شوند یا با آیه دیگر درگیر می‌شوند. فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ﴾، این نور را می‌خواهند خاموش کنند، همین! اما ﴿وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾، خدا این نور را به تمام می‌رساند. این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ همیشه خواهد بود. حالا گاهی مستور گاهی مشهور.

بعد اصل بعدی: ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، تنها مسلمان شدن یک عده کافی نیست، اسلام باید دین جهانی باشد. این اگر کسی مکتب‌های دیگر، افکار دیگر، چه الحادی، چه سکولاری، چه کمونیستی، اینها را نداند و باطل نکند که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ نمی‌شود. ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾، در بخش‌های دیگر با مضمون‌های دیگر﴿وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾[9] هست. پس اینها وظیفه و رسالت اصلی حوزه‌های علمیه است و خدا فرمود من این کار را کردم: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾؛ یعنی مکتب تمام شده است. این ﴿لِیُظْهِرَهُ﴾، شما اگر بخواهید ذات اقدس الهی تأییدتان می‌کند؛ چه اینکه فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ،[10] حالا لازم نیست قتال باشد همین جهاد فرهنگی که باشد می‌تواند اثرگذار باشد. در سوره مبارکه «فتح» هم مشابه این مضمون آمده، آیه 28 سوره مبارکه «فتح» هم همین است: ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾، این همه خون‌های پاک شهدا، ما اگر نتوانیم این دین را حداقل در کشور خودمان زنده نگه بداریم که «کفی بنا خسراناً». این هست، فرمود این باید جهانی باشد.

بنابراین هم کارها را باید تقسیم کرد، هم درس‌ها را باید تقسیم کرد، هم مکتب‌ها را باید تقسیم کرد، هم زبان‌های زنده دنیا را باید آشنا بود، هم الحادها و شبهات را باید ارزیابی کرد. در زمان نزول فرمود ما پانصد ششصد سال قبل اینها را در انجیل گفتیم، بیش از پانصد ششصد سال قبل در تورات این حرف‌ها را گفتیم که مسلمان‌ها روی پای خودشان ایستادند. اینکه فرمود مسلمان‌ها روی پای خودشان ایستاده‌اند، یعنی دارد قصّه می‌گوید یا دارد امر می‌کند به صورت خبر؟ یعنی مسلمان! روی پای خودت بایست، ﴿فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ﴾،[11] این معنی اسلام است. هر وقت چهار تا مشکلی پیش آمد آن چهار تا روسری را هم کنار می‌زنند. این دهن‌کجی به خود نظام است و گرنه همیشه بود این حرف‌ها. فرمود این است، این وظیفه حوزه است، این وظیفه دولت است، این وظیفه ملّت است که این کارها را انجام بدهیم و عمده آن است که ما یک بُعدی یا دو بُعدی حوزه را اداره نکنیم. حوزه‌ای که یک بُعدی یا دو بُعدی باشد نه کرسی آزاداندیشی دارد نه اتمام نور مقدورش است نه «اظهارُه علی الدین کلّه» میسورش است. اگر ما در همین تک بُعدی‌ها رشد کردیم، کسی که چهار تا حرف خلاف زد، چون آماده برای جواب نیستیم، یا تفسیق یا تکفیر! این پیش نمی‌رود. ما باید این کرسی‌های آزاداندشی را که فرمودند باید انجام بدهید، آدم وقتی دستش خالی باشد حرف‌های دیگران را نداند، فقط حرف خودش را بداند، یا تکفیر می‌کند یا تفسیق، جلسه را ختم می‌کند؛ اما شما ببینید وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) این را در آخر توحید مرحوم صدوق هست، با همه اینها مبارزه می‌کرد، مناظره می‌کرد، با مسیحی‌ها با یهودی‌ها با ملحدان با جبری‌ها با تفویضی‌ها؛[12] یعنی حوزه باید این گونه باشد، درس‌ها باید توزیع شده باشد.

غرض این است که رسالت اصلی ما همین دو چیز است در تتمیم نور الهی و پیروز کردن اسلام بر مکاتب دیگر.

پرسش: ...

پاسخ: آن اراده هست، آنجا هم «لام» هم برای همین است. اینها که «لام» هست؛ یعنی «لأن یرید» آن هم به معنی اراده است آنجا که «لام» دارد «أن» ندارد. «أن» دارد شفاف‌تر است که اینها قصد و هدف آنها این است که این کار را بکنند یا ذات اقدس الهی قصدش این است، خدا قصدش این است که کار فعلی است، آنها هم ﴿أَن یُطْفِئُوا﴾، اینجا هم «لأن یطفئوا» است در حقیقت. این طور نیست که بدون آن «أن» مقدّر این «لام» معنا داشته باشد. ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا﴾، اینجا هم «لأن یطفئوا». ﴿نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ ٭ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ﴾، در صحبت هدایت است و دین حق؛ یعنی این چنین نیست که فقط یک مکتب آورده باشد، بلکه خودش مهتدی است اوّل کسی است که به این دین ایمان دارد و عمل می‌کند خود اوست و این دین حق است، ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، تمام مکتب‌ها در برابر مکتب‌های الهی یا منسوخ است یا باطل محض. مکتب‌های الحادی باطل محض بودند، مکتب‌های الهی عمرشان تمام شده است، مثل مسیحیت.

اما اینکه گفته شد حرف‌های ابراهیم خلیل را یونانی‌ها خوب درک کردند طبق نقل جناب ابوریحان بیرونی که ایشان از علمای هند گِله می‌کند، چون مدتی در هند بود، در این تحقیق ماللهند، ابوریحان بیرونی می‌گوید اگر کاری که علمای یونان انجام دادند علمای هند انجام می‌دادند دیگر امروز گرفتار موش‌پرستی و گوساله‌پرستی و بودا و برهمن و اینها نبودند.[13] در جریان یونان اوّل کسی که در خاورمیانه پیام وجود مبارک ابراهیم خلیل را دریافت کرد آنها بودند. آنها یا الحاد بود یا شرک بود بسیاری از حکمای به ظاهر حکیم آنها مشرک بودند ملحد بودند به نام حکیم معروف بودند؛ اما سقراط در بین اینها این پیام را دریافت کرد او را مسموم کردند او توانست افلاطون تربیت کند او توانست سقراط تربیت کند. این حرف مرحوم ابوریحان بیرونی نیست که سرتاسر یونان را الهیات گرفته اگر گرفته بود که دیگر سقراط را سمّ نمی‌دادند و او را بکشند! خیلی‌ها بت‌پرست بودند اگر حکمایی داشتند همان حکمایی بودند که سقراط را شهید کردند. سقراط مشکل سیاسی نداشت فقط می‌گفت خدا. بعد هم افلاطون می‌گفت خدا، بعد هم ارسطو می‌گفت خدا، در برابرش عده زیادی بودند یا می‌گفتند بی‌خدا، یا می‌گفتند ارباب متفرقه.

بنابراین اگر در تاریخ یونان ما چهار تا، یا چهل تا یا چهل هزار تا بت‌پرست داشتیم و الحادی داشتیم، منافی با حرف و فرمایش جناب ابوریحان بیرونی نیست. فرمود این کار شماست، این کار را باید انجام بدهید.

این دعای نورانی که زیارت وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) است که بعد از نماز صبح حتماً می‌خوانید، در آنجا مسئله اینکه همه پیروان مطیع او هستند «بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ» این چه بنیان مرصوصی است؟ اینکه سخن از جنگ نیست! در همین زیارت وجود مبارک حضرت بعد از نماز صبح هر روز، دارد که اینها بنیان مرصوص‌اند «علی» طاعت پیغمبر و طاعت آل پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام). این معلوم می‌شود که جهاد فرهنگی است؛ البته در موقع لزوم هم این جهاد هشت ساله را هم به همراه دارد، ولی اصلی که در زیارت حضرت است توسعه امامت و ولایت و تشیّع و امثال آن است.

بعد فرمود اینها محبوب خدا هستند؛ اگر کسی محبوب خدا بود، یقیناً خدا او را یاری می‌کند؛ اما اینکه فرمود از این ظالم‌تر نیست بله معنای آن همین است که ما از اینها ظالم‌تر نداریم، دیگران هم در همین حد هستند. ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ﴾، خدا او را به طرف اسلام دعوت می‌کند. این داعیه یا دین دارد یا داعیه جعلی بودن دارد و مانند آن و خداوند ظالمین را هدایت نمی‌کند. این را هم قبلاً ملاحظه فرمودید اینکه فرمود هدایت نمی‌کند، فاسقین را هدایت نمی‌کند، ظالمین را هدایت نمی‌کند؛ یعنی هدایت پاداشی و گرنه اصلاً نازل شدن قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[14] است. تمام قرآن برای هدایت همه مردم است. ببینید بعضی‌ها گرایش آنها این است قلبشان همین که دارند اذان می‌گویند می‌تپد به طرف نماز اوّل وقت و مسجد. این هدایت پاداشی است این گرایش است این پاداشی است که خدا می‌دهد. هر کاری هم بخواهند بکنند که مسیر این شخص را عوض بکنند می‌بینند نمی‌توانند. این با همان زندگی ساده‌اش دارد می‌سازد. این پاداش الهی است، اینکه فرمود: «وَ کَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ وَ کَمْ مِنْ مَکْرُوهٍ دَفَعْتَه‏»،[15] این است. فرمود اینها هدایت‌های پاداشی است. اینها عنایت‌های الهی است. اینها شامل فاسق نمی‌شود، اینها شامل ظالم نمی‌شود؛ اما آن هدایت به معنای تبلیغ، بیان کردن و روشن کردن، اشکال زدایی کردن، این بله ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است. چه در آیه اسبق که فرمود: ﴿وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ﴾،[16] چه در این آیه از همین قبیل است. بعد فرمود ما تجارتی داریم سودآور، تعبیرات قرآن کریم بسیاری از اینها تشویقی است. تجارت این است که انسان کالایی بدهد ثمنی بگیرد. اگر کالا و ثمن، عوض و معوّض هر دو در اختیار کسی بود، دیگر تجارت نیست. تعبیر بیع از این قبیل است، تعبیر اجاره از این قبیل است، تعبیر تجارت از این قبیل است، تعبیر «اشتراء» از این قبیل است، تعبیر «شراء» از این قبیل است. ﴿مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾،[17] گفتند وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عازم مدینه بود، چه کسی به جای آن حضرت بخوابد؟ وجود مبارک حضرت امیر. این ﴿مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ در آن زمینه نازل شد. این تعبیر «شراء» است، تعبیر «اشتراء» در قرآن هست، تعبیر بیع هست، تعبیر اجاره هست، تعبیر اجرت هست، این عناوین عقود ظاهری است که انسان عینی را می‌فروشد یا منفعتی را اجاره می‌دهد و مانند آن. اگر هر دو برای ذات اقدس الهی بود چه اینکه هست، آن وقت تعبیر به بیع و «شراء» و «اشتراء» و اینها یعنی چه؟ اینها تعبیر تشویقی است، چه اینکه ذات اقدس الهی وقتی انسان با او تجارت کرد عوض و معوّض هر دو را برمی‌گرداند به آدم. این طور نیست که کسی جان خودش را به خدا بدهد: ﴿مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾، یا ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏﴾،[18] انسان چیزی بدهد و به بهشت بگیرد، این طور نیست. در معامله با خدا عوض و معوّض هر دو برای اوست، یک؛ هر دو را عاریه به انسان برمی‌گرداند، دو. حالا اگر کسی در راه خدا کاری کرد خدا چه کار می‌کند؟ این جان او را تکمیلکرده و بالاآورده به او برمی‌گرداند، این طور نیست که خودش بگیرد. اگر مالی را در راه ذات اقدس الهی داد خدا چه کار می‌کند؟ ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏﴾، این مال را چندین برابر کرده به او برمی‌گرداند. عوض و معوّض هر دو را به آدم برمی‌گرداند. گذشته از اینکه خود آدم را هم تثبیت می‌کند که در همان اواخر سوره مبارکه «بقره» دارد که ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[19] موقعیت خود آدم را تثبیت می‌کند. ـ معاذالله ـ در برابرش اگر کسی با شیطان معامله بکند، او عوض و معوّض هر دو را می‌گیرد. این طور نیست که چیزی به آدم بدهد. حالا اگر کسی راه شیطنت را رفت، این طور نیست که راه شیطنت را رفت در برابرش از شیطان چیزی بگیرد، او فقط باید سواری بدهد. در همان سوره مبارکه «اسراء» گذشت که «بالصّراحه» شیطان به ذات اقدس الهی گفت: ﴿لَأَحْتَنِکَن ذُرِّیَّتَهُ﴾؛[20] من احتناک می‌کنم. این «إحتنَکَ» باب افتعال، «احتنک الفَرس»؛ یعنی حنک و تحت حنک او را گرفته. این سوارکارها که می‌بینید افسار و دهنه اسب دستشان هست هر جا که بخواهند سوار می‌شوند، این را می‌گویند إحتناک. گفت من سواری می‌خواهم. حالا اگر کسی دارد به او سواری میدهد، چیزی عائد او می‌شود یا عوض و معوّض هر دو را شیطان دارد بهره می‌برد؟ هیچ کس ممکن نیست با شیطان معامله بکند، مگر اینکه عوض و معوّض هر دو را او می‌برد و هیچ کس با ذات اقدس الهی تجارت نمی‌کند مگر اینکه عوض و معوّض هر دو را خدا برمی‌گرداند به او؛ لذا می‌فرماید که این تجارت رابح است.

پرسش: ...

پاسخ: شیطان، دیگر شیطان دیگر ندارد. او یک جهنم مجسّم است. این ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَ مِمَّن تَبِعَکَ[21].

فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، تجارت این نیست که حالا کسی باغ و راغی پیدا کند، از عذاب الیم نجات پیدا کند. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ﴾ که این تجارت ﴿تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، در بخش‌های دیگر که دارد: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِه‏﴾[22] آنجا هم همین بیان است. بیعت را بیعت گفتند برای همین است. ﴿الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾،[23] اصلاً بیعت یعنی «باعَ»، «باع نفسه» یک تعبیر تشویق‌آمیزی است که عوض و معوّض هر دو را خدا تکمیل می‌کند برای او، نه اینکه چیزی را برای خود بگیرد. ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، آن تجارت این است: ﴿تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ﴾، مستحضرید که ایمان به معنی عقیده نیست، ایمان به معنی عمل صالح نیست، اینها لازمه ایمان است. «آمَنَ» که فعل ماضی باب إفعال است «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». حالا ورود در مأمن این است که معتقد باشد و عمل داشته باشد و گرنه ایمان به معنای «لا اله الا الله» گفتن، لغت ایمان یعنی در حصن آمد. اینکه حضرت فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»؛[24] قلعه من است، دژ من است، دژبان هم خود من هستم، این «آمَنَ» یعنی «دخل فی المأمن». چگونه «دخل فی المأمن»؟ «بالایمان و العمل الصلاح و الاقرار بالنبوة و الولایة» و کذا و کذا و گرنه معنای «آمن» به معنی «إعتقد» نیست.

فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، اینکه به مؤمنین می‌فرماید ایمان بیاورید اگر آنها ایمانشان راسخ بود؛ یعنی تثبیت در ایمان است، «تثبیتاً لإیمانهم». ایمانشان ضعیف بود «تقویتاً لإیمانهم». ایمان ظاهری داشتند ایمان باطنی پیدا کنید. هر مرحله‌ای که کمبود داشت جبران کنید. ﴿تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ﴾، این البته در بعضی از موارد «انفس» مقدم بر «اموال» است؛ ولی آن روایتی که از ائمه(علیهم السلام) نقل شده است این دو سنگر را در طول هم قرار دادند که «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم‏»؛[25] حالا یا نازله مقدم است یا بلیه مقدم، «علیٰ أی حال» سنگر اوّل مال باشد که با مال جانتان را حفظ می‌کنید، در سنگر دوم جان باشد که با جان دینتان را حفظ بکنید. بعد وقتی جانتان را از دست دادید دینتان را از بین نمی‌برند. شما با آن دین زنده‌ هستید.

پرسش: پس تقیّه چه میشود؟

پاسخ: تقیه برای حفظ دین است آن هم حدودی دارد؛ اما آن جایی که تقیّه باشد و اصل دین در خطر باشد که مستحضرید جا برای تقیّه نیست. آنجایی که دیگران حفظ می‌کنند و انسان می‌تواند کثرتی پیدا کند که همیشه گرفتار تقیه نباشد این واجب است تحصیل این قدرت واجب است، ولی وقتی حالا ضعیف است انسان «مسلوب الحرّیة» عقل و نقل حکم می‌کند که خودش را به خطر نیندازد؛ اما جایی که اگر شهید بشود تمام جامعه زنده خواهد شد این دیگر جا برای تقیّه نیست. تقیّه در اصول دین هم نیست. ﴿تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾،[26] اگر علم می‌خواهید این است، چون در بحث‌های قبل هم داشتیم این علمی که ما داریم فقط مسائل مفهومی است چیزهایی را یاد می‌گیریم درس و بحث داریم، کتاب هم می‌نویسیم. این یک مقدار لازم است ولی مشکل را این حلّ نمی‌کند و اگر در مثالی که زدیم ما نیروی عملی ما فعال باشد که حرف علم را گوش بدهد، آن وقت می‌شود عالم عادل. علم با عدل موفقیت هست. در نهج البلاغه اصرار وجود مبارک حضرت امیر این است که بعضی از علما کشته جهل خودشان هستند: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»[27] علم دشمن ندارد، عقل دشمن دارد. شما ببینید همین کتاب کافی مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) این بخش اوّل جلد اوّل «کتاب العقل و الجهل»[28] است. با علم کسی مخالف نیست، با عقل که علم را پیاده می‌کند، با اخلاص عمل می‌کند، با آن مخالف است؛ لذا کتاب ایشان به نام «کتاب العقل و الجهل»، است، آن کتاب بعدی ایشان «کتاب العلم» است. علم مقابل ندارد، دشمن ندارد. عقل است که دشمن دارد، «کتاب العقل و الجهل». در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج دارد که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ‏] لَا یَنْفَعُه‏»، یعنی این بلد است، او مار و عقرب را می‌بیند، اما نمی‌تواند فرار بکند. شما ببینید کسی که مار و عقرب را می‌بیند ولی ویلچری است مرتّب به او عینک بدهی، دوربین بدهی، تلسکوب بدهی، میکروسکوب بدهی، ذرّه‌بین بدهی، او مشکل دید ندارد. مدام شما آیه بخوان، روایت بخوان، او مشکل فهم ندارد. آنکه باید عزم داشته باشد آن بسته است. یکی از مشکلات اصول ما این است که تمام تلاش و کوشش را بزرگان ما کردند که بین اراده و طلب چه فرق است؟ بر فرض که هم انسان تلاش و کوشش بکند چیزی گیرش نمی‌آید، برای اینکه هر دو در یک وادی‌ هستند، مثل آن مثال معروفی که یک کیسه‌ است که گره‌های کور فراوانی دارد انسان مقداری را با دست مقداری را با دندان این گره را باز کرد، ولی کیسه خالی است سرش محکم بسته است. چقدر تلاش و کوشش شده که ما ببینیم بین اراده و طلب چه فرق است! همه اینها در وادی عقل عملی‌ هستند. آنکه علمی است و اثربخش است و حیات‌بخش است این است که چه فرقی بین علم و اراده است؟ چگونه می‌شود که آدم عالم است و معصیت می‌کند؟ این باید حلّ بشود و گرنه اراده و طلب هر دو در وادی عقل عملی هستند حالا یکی شدیدتر یکی ضعیف‌تر. چگونه می‌شود که ما می‌دانیم و معصیت می‌کنیم؟! این باید حلّ بشود، این باید در اصول گفته بشود. همین طور که روزانه وقتی استاد می‌گوید به هر حال در آدم اثر دارد. چگونه می‌شود که آدم علم دارد، ولی عمل نمی‌کند. مار و عقرب را می‌بیند، ولی ویلچری است.

فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ‏] لَا یَنْفَعُه‏»، چرا؟ چون علم که کار نمی‌کند؛ آن عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[29] کار می‌کند او ویلچری است. بعد فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛[30] این سُبات با «سین» «یوم السبت» که می‌گویند یعنی تعطیلی. شنبه را روز سبت گفتند به زعم عده‌ای روز تعطیلی است، سبت یعنی تعطیل. عرض کرد خدایا! ما به تو پناه می‌بریم از اینکه عقل یک ملت بخوابد! «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»، برای عثمان حنفی آن قباله‌ای که نوشت فرمود عقل شهادت می‌دهد «إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَیٰ»؛[31] اگر از اسارت هوس دربیاید ویلچری نباشد دست و پایش آزاد باشد این حرف‌هایی که من گفتم را تصدیق می‌کند. «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَیٰ»؛ از اسارت هوی دربیاید.

بنابراین ما در حوزه و دانشگاه‌ها کارمان خواندن و باسواد شدن است؛ اما چرا در ما کسانی هستند که عالماً گناه می‌کنند؟ برای اینکه «گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست»![32] ما آن راه عملی، چیزی که به هر حال انسان حالا جهنم را نمی‌بیند، لااقل اثر جهنم در او ظاهر بشود، این کار تجارت منجی است. فرمود این کار را شما انجام بدهی، اگر عالم باشید. منظور از عالم؛ یعنی علمی که با علم همراه باشد و گرنه ـ خدای ناکرده ـ علمی که با عمل همراه نباشد گاهی به صورت حمار ذکر می‌کند: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ،[33] گاهی مثل کلب ذکر می‌کند کلب بنی‌اسرائیل که ﴿إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾،[34] این مثال‌ها برای کیست؟ برای عالم بی‌عمل است. گاهی انسان بار کتاب دارد، فرمود او مثل حماری است که ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا﴾، این برای علمای یهود است، این برای افراد عادی که نیست.

پس آن تجارتی که اثر دارد این است که گاهی در نماز، گاهی بعد از نماز، در تعقیبات، «أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَع‏».[35] علم «لا ینفع» مثل سِحر و جادو اینها که کسی دنبال اینها نمی‌رود. کدام علمی است که نافع نیست؟ «أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَع‏ ... وَ نَفْسٍ لَا تَشْبَع ُ وَ قَلْبٍ لَا یَخْشَع‏‏»، این همان علم است؛ یا آدم می‌داند که چه چیزی واجب است و چه چیزی حلال است، این علم نور است، چراغ دارد، ولی برابر چراغ حرکت نمی‌کند. در تعقیبات نماز گفتند بخوانید، در قنوت گفتند بخوانید، از خدا بخواهید مخصوصاً بعضی از نمازها مثل نماز عصر در تعقیباتش این است: «أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَع‏ ... وَ نَفْسٍ لَا تَشْبَع ُ وَ قَلْبٍ لَا یَخْشَع‏‏»، اینها اثر دارد.

فرمود این تجارتی است که عوض و معوّض هر دو را به شما برمی‌گردانند. اینها هستند که ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ،[36] بعضی از تجارت‌ها بائر است، بعضی از تجارت‌ها دائر است؛ فرمود اینها ﴿فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾[37] یک؛ درباره گروهی فرمود: ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً،[38] ما به کدام سرزمین می‌گوییم سرزمین بائر؟ این سرزمینی که میوه ندهد می‌گوییم بائر است. فرمود این ملّت، ملّت بائری است. این قوم، قوم بائری است. این «بور» جمع بائر است. ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً، ملت بائری است، ملّتی که میوه ندهد ملّت بائر است. یک عده هم ﴿ما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾، اما یک عده ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ؛ این تجارت همیشه دائر است، هرگز بائر نخواهد بود. این باغ باغ بهشت است در دنیا و آخرت، هرگز این باغ بائر نخواهد بود، ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ، این همان ﴿تِجَارَةٍ تُنجِیکُم﴾ است.

«و الحمد لله ربّ العالمین»



[1]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص32.

[2]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه46.

[3]. سوره زمر، آیات17 و18.

[4]. سوره فصلت، آیه33.

[5]. سوره یوسف، آیه108.

[6] . سوره مائده، آیه3.

[7]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص334.

[8]. دیوان اشعار سنایی غزنوی، غزل209؛ «دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق ٭٭٭ از علم به عین آمد وز گوش به آغوش».

[9] . سوره فتح، آیه28.

[10] . سوره توبه، آیه14.

[11] . سوره فتح، آیه29.

[12] . التوحید(للصدوق)، ص: 307.

[13]. تحقیق ماللهند, ص21؛ «...إنّ الیونانیین أیّام الجاهلیة قبل ظهور النصرانیة کانوا علی مثل ما علیه الهند من العقیدة، خاصّهم فی النظر قریب من خاصّهم و عامّهم فی عبادة الأصنام کعامّهم و لهذا أستشهد من کلام بعضهم علی بعض بسبب الاتّفاق و تقارب الأمرین لا التصحیح فإنّ ما عدا الحقّ زائغ و الکفر ملّة واحدة من أجل الانحراف عنه و لکنّ الیونانیّین فازوا بالفلاسفة الذین کانوا فی ناحیتهم حتی نقّحوا لهم الأصول الخاصة دون العامّة لأنّ قصاری الخواصّ اتّباع البحث و النظر و قصاری العوامّ التهوّر و اللجاج إذا خلوا عن الخوف و الرهبة یدلّ علی ذلک سقراط لمّا خالف فی عبادة الأوثان عامّة قومه و انحرف عن تسمیة الکواکب «آلهة» فی لفظه کیف أطبق قضاة أهل اثینیة الأحد عشر علی الفتیا بقتله دون الثانی عشر حتی قضی نحبه غیر راجع عن الحقّ و لم یک للهند أمثالهم ممّن یهذّب العلوم فلا تکاد تجد لذلک لهم خاصّ کلام إلا فی غایة الاضطراب و سوء النظام و مشوبا فی آخره خرافات العوامّ من تکثیر العدد و تمدید المدد و من موضوعات النحلة التی یستفظع أهلها فیها المخالفة، و لأجله یستولی التقلید علیهم...».

[14]. سوره انعام، آیه185؛ سوره آلعمران، آیه4؛ سوره انعام، آیه91.

[15]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص845.

3. سوره صف، آیه5.

4. سوره بقره، آیه207.

[18]. سوره توبه، آیه111.

[19] . سوره بقره، آیه265.

[20]. سوره اسرا، آیه62.

[21]. سوره ص، آیه85.

[22]. سوره توبه، آیه111.

[23] . سوره فتح، آیه10.

[24]. عیون الاخبار، ج2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج49، ص127.

[25]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص216.

[26] . سوره صف، آیه11.

[27] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت107.

[28] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص10.

[29]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص11.

[30]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه224.

1. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه3.

2. مولوی، دیوان شمس، غزل شماره441؛  «گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما ٭٭٭گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست».

[33]. سوره جمعه، آیه5.

[34]. سوره اعراف، آیات175و176.

5.  المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص299.

[36]. سوره فاطر، آیه29.

[37]. سوره بقره، آیه16.

[38]. سوره فتح، آیه12.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق