اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَ مَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (۲۳) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً فَإِن یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلَی قَلْبِکَ وَ یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (۲٤) وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ وَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (۲۵) وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ یَزِیدُهُم مِن فَضْلِهِ وَ الْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ (۲۶)﴾
سؤال در آیهٴ اجر رسالت، تألیفی از درخواست و توبیخ
در سوره مبارکه «شوریٰ» که سخن از مودّت اهل بیت(علیهم السلام) مطرح شد، تأویل به سؤال در آیه مأخوذ شد که ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾. در بحثهای سابق ملاحظه فرمودید که سؤال سه قسم است: یک قسم استفهامی است که کسی سؤال میکند و مطلبی را میخواهد بفهمد؛ مانند ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[1] و ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾[2] که از سنخ سؤال استفهامی است؛ سائل مطلبی را از مسئول میپرسد تا چیزی را بفهمد؛ این سؤال، سؤال استفهامی است.
قسم دوم: سؤال استعطائی است که سائل نیازمند است و کمبودی دارد، چیزی را از مسئول طلب میکند و عطا میخواهد؛ نظیر اینکه فرمود: ﴿فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾؛[3] به سائلان چیزی عطا کنید و مردم متّقی کسانی هستند که سائلها در اموال اینها حقّی دارند که این سؤال استعطائی است؛ مثل ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾؛[4] تمام موجودات آسمان و زمین از خدا درخواست دارند که این سؤال، سؤال استعطائی است.
قسم سوم: سؤال توبیخی است که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ﴾؛[5] اینها را بازداشت کنید، چون اینها زیر سؤال میباشند. یا در سوره مبارکه «اعراف» و مانند آن فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[6] همه مسئول میباشند! مسئول هستند، یعنی سؤال توبیخی! از اینها سؤال میکنیم؛ منتها درباره «مُرسلین» سبک دیگری است و درباره افراد عادی هم سبکی دیگر. این ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ سؤال توبیخی است، اینکه میگویند فلان وزیر مورد سؤال قرار گرفت؛ یعنی سؤال توبیخی و سؤال اعتراضآمیز. این بیان سه قسم سؤال بود.
اینکه فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، از آن جهت که درخواست است، یک سؤال استعطائی است و از آن جهت با استحقاق همراه است که اگر به این سؤال پاسخ مثبت ندهند مورد توبیخ هستند، این سؤال میشود سؤالِ توبیخی. بنابراین این ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ از سنخ ﴿فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ نیست، از سنخ ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ نیست، از سنخ ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ نیست یا از سنخ ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ نیست، سؤالی مؤلَّفِ از درخواست و توبیخ است، برای اینکه أجر است؛ وقتی که فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾؛ یعنی شما بدهکارید، حقی از ما بر عهدهٴ شماست که باید اَدا کنید. بنابراین این یک سؤال تألیفی و ترکیبی است که از آن قسم چهارمی از سؤال به دست میآید.
چگونگی تحقق مودّت به اهل بیت با توجه به امر قلبی بودن آن
عمده آن است که فرمود مودّت اینها را ما میخواهیم و مستحضرید که مودّت یک امر قلبی است؛ اگر یک امر قلبی مورد تکلیف قرار گرفت؛ یعنی مبادی آن را باید فراهم کنیم. یک وقت است که تکلیف به خود مال هست، پس اعطای مال فعل است: ﴿فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ که در این صورت باید مال را اعطا کنید. دربارهٴ زکات و خمس فرمود إعطا کنید، زیرا «سائلین» و «ابن سبیل» و مانند اینها در مال شما حق دارند، پس باید اعطا کنید؛ اینها فعل است و فعل هم فعل اختیاری است که انسانِ مختار میتواند این کار را انجام بدهد؛ امّا مودّت یک امر قلبی است و امر قلبی هم مبادی میخواهد که قرآن کریم مبادی و ادلّه آن را فراهم کرده، فرمود شما باید به اینها علاقهمند باشید و راه علاقهمند شدن به اینها هم معرفت به اینهاست. اگر کسی به اینها دل ببندد و معرفت اینها را پیدا کند یقیناً علاقهمند میشود، برای اینکه اینها عدل و عقل را به جهان عرضه کردند؛ وقتی خود عقلانیت و عدل مورد علاقه باشد، مبدأ عقلانیت و عدالت یقیناً محبوب انسان هستند، آنگاه برخیها کار انجام میدهند تا اینها را بشناسند، برخیها اینها را میشناسند و کار را بر اساس محبّت انجام میدهند؛ همین سؤال درباره توحید هم هست. درباره توحید الهی که شما خدا را دوست دارید، خدا را باید دوست داشته باشید و خدا را باید «حُبّاً» عبادت کنید، این سؤال آنجا هم هست که محبّت یک امر نفسانی است و در اختیار انسان نیست! پاسخ این است که امر نفسانی است، چون مبادی ارادی دارد در اختیار انسان است و انسان میتواند این محبّت را کسب کند. در اوایل امر، انسان اطاعت میکند تا به محبّت برسد، در پایان امر چون محبّت دارد، محبّانه این کار را انجام میدهد و توقعی هم ندارد؛ اول این کارها را انجام میدهد و یک اجر میانی طلب میکند، وقتی به مقام محبّت رسیده است، از آن به بعد محبّانه کار انجام میدهد. وقتی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند که خدای سبحان این همه محبّت و نعمت را نسبت به شما روا داشت، چرا اینقدر بیتابانه عبادت میکنید؟ فرمود: «أَ لَا أَکُونُ عَبْداً شَکُورا»؛[7] درست است که خدا محبّت کرده است؛ ولی من نباید بنده شاکر باشم! از آن به بعد «شاکراً» عبادت میکند، نه اینکه أجر طلب کند، وقتی اطاعت برای او ملکه شد، براساس محبّت و شکر اطاعت میکند.
أجر امامت، بدهکاری دوم مؤمنین به اهل بیت(علیهم السلام)
مطلب بعدی آن است که درباره اهل بیت(علیهم السلام) ما دو أجر بدهکاریم: یکی أجر نبوّت و دیگری أجر امامت است. به همان دلیلی که ما در برابر پیامبر أجر رسالت باید بپردازیم، به همان دلیل درباره ائمه(علیهم السلام) هم أجر امامت باید بپردازیم. ما چرا درباره پیغمبر باید أجر بپردازیم؟ برای اینکه او معلم کتاب و حکمت است، مربی نفوس است، مزکّی نفوس است، ما را به حقیقت آشنا میکند و صراط مستقیم را نشان میدهد که همین کارها را «باذن الله» بعد از او جانشینان او هم انجام میدهند، گرچه او اصل است و جانشینان او به تبع او هستند، امّا خود پیغمبر هم اصل نیست؛ اصل هدایت الهی، توحید الهی و توفیق الهی است. اگر ذات اقدس الهی اصل است و خلیفه او از ما أجر میخواهد، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم اصل است و خلیفه او هم از ما أجر میخواهد؛ لذا فرمود شما بدهکارید!
تبیین دو گونه پاداش الهی به مؤمنین دارای کار خیر
مطلب دیگر این است که اگر کسی به راه بیفتد؛ در محکمه، خدای سبحان یک حکم با او دارد و در حین عمل یک حکم دیگر. اگر کسی در محکمه عمل خیر را بیاورد ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾[8] ـ نه «مَنْ فَعَلَ الْحَسَنَة» ـ در محکمه دست او پُر باشد. یک وقت است که کسی کار خَیر انجام میدهد، بعد اوضاع را به هم میزند، این شخص نه، چون او حُسن عاقبت ندارد؛ امّا یک وقت است که کسی کار خیر انجام میدهد و آن را هم حفظ میکند، آن را به کسی نگفت، کار خیر را پژمرده هم نکرد و در قیامت وقتی به محکمه میرسد، با دست پُر میآید: ﴿جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، نه «فَعَلَ الْحَسَنَة»! گفتند اگر کسی کار خیر انجام داد ـ معاذ الله ـ ریا بود که این خیر نیست، اول آن «وقع باطلاً». بعداً این عمل را بازگو کرد و از آن لذّت برد، نه «تشویقاً للغیر»، بلکه برای لذّت بردن بازگو کرد، در روایات دارد که چرا کار خیری که انجام دادید اینقدر میگویید؟ اگر برای تشویق و هدایت مردم است که خیر روی خیر است؛ اگر چنین نیست، برای این است که خودتان لذّت ببرید، ولو عمل را باطل نمیکند، تعبیر روایت این است؛ مثل اینکه شما یک گُل را هر بار دست به آن بزنید، چند بار که این برگ گل را دست زدید پژمرده میشود، چه داعی دارید که بگویید؟ یک وقت است که میخواهید این راه را به دیگران یاد بدهید، آن حسنه روی حسنه است؛ امّا یک وقت است که میخواهید از این کارتان لذّت ببرید، این مثل آن است که این برگ گل را شما برای لذّت دست میزنید، هر بار که لذّت بردید و دست زدید یک مقدار پژمردگی دامنگیر آن میشود، تا اینکه تبدیل به زباله میشود، عمل خیر هم همینطور است!
پرسش: ...
پاسخ: چرا! أجر را مطرح کرده است، فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله، به دستور ذات اقدس الهی، پیغمبر به مردم اعلام کرد؛ خدا فرمود به مردم بگو که من از شما أجر نمیخواهم، مگر مودّت اهل بیت! مودّت هم مبادی اختیاری دارد.
پس یک وقت است که کسی کار خیر انجام میدهد و در محکمه الهی آن کار خیر را میآورد، آیات ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ نصیب او میشود؛ امّا یک وقت قبل از اینکه به محکمه برسد، خدا میفرماید همینجا ما توفیق بیشتر عطا میکنیم ﴿مَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾؛ «إقْتَرَفَ»، یعنی «إکْتَسَبَ». اگر کسی حَسنهای را کسب کرد، ما هم اکنون این را چند برابر میکنیم؛ توفیقی میدهیم، وسایل آن را فراهم میکنیم و امکانات بیشتری به او میدهیم. پس دو کار را ذات اقدس الهی میکند: یکی اینکه در محکمه پاداش و کیفر، چند برابر پاداش میدهد که این برای قیامت است: ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾؛ امّا یک وقت است که کسی وارد کار خیر شد، در همین میدان کار خیر خدا توفیقاتی فراهم میکند که حُسن آن کار بیشتر شود، پس ﴿مَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾، خواه در متن کار که توفیق میدهیم آن کار شکوفاتر میشود و هم در مسئله میزان و پاداش ما به او چند برابر پاداش میدهیم.
ضرورت مباحث کلامی در حوزهها به خاطر تحریف آیات ولایت و نمونه آن
ذیل این جمله ﴿مَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ در کتابهای تفسیری اهل سنّت آمده است که این مربوط به خلیفهٴ اول است.[9] سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم علامه امینی را خدا غریق رحمت کند! اینها همشهری بودند، در نجف هر دو با هم تحصیل میکردند و مأنوس هم بودند، ایشان فرمودند که یک وقت مرحوم آقای امینی(رضوان الله تعالی علیه) آمده منزل به من گفت فلانی! من هر وقت فضیلتی درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) به وسیله روایات معتبر پیدا کردم، اطمینان دارم که چنین روایتی هم درباره دیگران هست، طولی هم نمیکشد که پیدا میکنم. هر فضیلتی که واقعاً برای حضرت امیر(علیه السلام) بود، برای دیگران هم جعل کردند. در چنین فضایی، الآن گروهی که متکلم هستند، کار کلامی انجام میدهند و پژوهش کلامی دارند، رسالت سنگینتری دارند.
طرح مباحث کلامی در روز مباهله وظیفه اختصاصی حوزویان
پنجشنبه روز مباهله است، در این روز مباهله یک وظیفه مشترکی همهٴ ما داریم که اگر توفیقی داشته باشیم انجام میدهیم؛ روزه گرفتن هست، آن دعای شریفی که شبیه دعای سحر هست هم در روز مباهله است: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ بَهَائِکَ بِأَبْهَاهُ وَ کُلُّ بَهَائِکَ بَهِیٌّ»،[10] مقداری از دعای سحر بیشتر و لطیفتر هست، ترجیعبندی در دعای مباهله، یعنی روز بیست و چهارم «ذی الحجه» است که آن ترجیعبند در دعای سحر نیست. این دعایی که برای روز بیست و چهارم است که ـ إنشاءالله ـ میخوانید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ جَلَالِکَ بِأَجَلِّهِ وَ کُلُّ جَلَالِکَ جَلِیلٌ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِجَلَالِکَ کُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ جَمَالِکَ بِأَجْمَلِهِ وَ کُلُّ جَمَالِکَ جَمِیلٌ» که تا آخر هست، بعضی از کلمات اضافه هست و یک ترجیعبند لطیفی در دعای بیست و چهارم «ذی الحجه» هست که در دعای سحر نیست؛ اینها کارهای عادی است و خیلی مهم نیست؛ امّا اساس مباهله که یک کار کلامی است، ولایت و عظمت حضرت امیر را ثابت میکند. روز روشن بود! این نصارای نجران یک طرف و طرف دیگر وجود مبارک حضرت پیغمبر، حضرت امیر را، حضرت زهرا(سلام الله علیهما) با امام حسن و امام حسین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را، روز روشن این چند نفر را آوردند! یکی از مهمترین یا مهمترین کتاب کلامیِ اهل سنّت که فعلاً در دسترس است همان المغنی قاضی عبدالجبار است که این بیست جلد است؛ منتها شش جلد آن در دسترس نیست و مابقی هم مکرّر چاپ شده است، جلد بیستم آن مربوط به امامت، جریان حضرت امیر، جریان سقیفه و امثال آنهاست. قاضی عبدالجبار یک انسان شاخصی است، کتاب المغنی هم جزء مهمترین کتابهای کلامی اهل سنت است که کتاب شاخصی است. همین قاضی عبدالجبار، در همین المغنی میگوید: بعضی از شیوخ ما «بالصراحة» گفتهاند که علی در مباهله نبود، مشکل ما این است. این را متکلمین ما و پژوهشگاههایی که مربوط به بحثهای کلامی است، باید در این زمینه بیشتر کار کنند. اگر چنین کسی یک چنین حرفی میزند و اکثریت اهل اسلام هم با آنها هستند و ما بیست درصد هستیم و آنها هشتاد درصد میباشند، کتابهای اصلی آنها هم میگویند علی نبود، به هر حال این بحثها باید در کتابهای کلامی بیاید. کلام باید به عنوان یک درس رسمی در حوزهها مطرح شود! این جلد بیستم المغنی صفحه 142 که دلیل قرآنی را به عنوان ولایت ذکر میکند، قاضی عبدالجبار میگوید: «و ربما تعلق بآیات المباهله و أنها لما نزلت جَمَع» وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «علیا و فاطمة و الحسن و الحسین و ان ذلک یدل علی انه الافضل»؛ وجود مبارک حضرت امیر أفضل است، «و ذلک یقتضی انه بالامامة أحق و لابد ان یکون المراد بقوله ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُم﴾» که حضرت امیر باشد «و لا یجوز ان نجعله من نفسه و الا یطلبه من فضله»، این عین آن حضرت نیست، «تالی تلو» آن حضرت نیست، البته نسبت به دیگران أفضل است. این حرفی بود که به عنوان استدلال از شیعهها نقل میکند، بعد خود قاضی عبدالجبار میگوید: «و هذا مثل اول» است «و انه کلام فی التفصیل و نحن نبین ان الامامة قد تکون فی من لیس بافضل»؛ ممکن است دو نفر باشند که یکی أفضل باشد و دیگری غیر أفضل و آن غیر أفضل امام باشد. پس دو مطلب است یکی اینکه این مربوط به امامت نیست، مربوط به فضیلت است؛ دوم اینکه فضیلت غیر از امامت است، ممکن است دو نفر باشند که یکی أفضل و دیگری غیر أفضل و آنکه غیر أفضل است امام شود، برای اینکه همان حُسن و قُبح عقلی به آن معنا را درک نکردند.
بعد دارد که «و فی شیوخنا من ذکر ان اصحاب الآثار أن علیا علیه السلام لم یکن فی المباهله»؛[11] یعنی چه؟! پس این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ برای کیست؟! وجود مبارک زهرا(سلام الله علیها) هست که ﴿نِسَاءَنَا﴾ شامل ایشان میشود، حسنین(سلام الله علیهما) هستند که ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ شامل آنها میشود، این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ کیست؟ ما با چنین دردی روبهرو هستیم! او گفته و میلیونها نفر هم قبول کردند. آن علمی که باید در حوزه شکوفا شود و شکوفا کند و این حرفها را تبیین کند علم کلام است که متأسّفانه کم است. بنابراین این چیزی نیست که آدم بگوید برای ما روشن است و برای آنها هم روشن باشد، آنها صریحاً انکار میکنند! اصلاً دنیا جای این کارهاست!
عاِلم به زمان بودن راز ماندگاری شیخ طوسیها
از آن طرف شما نگاه کنید، مانند مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) که میبینید اینها هزار سال میمانند، برای این است که مرد روز هستند و آن روز فهمیدند که چه کار باید کنند! هم فقه کار کردند، هم اصول کار کردند، هم تفسیر کار کردند، هم کلام کار کردند و هم حدیث کار کردند. دو کتاب از «کتب أربعه» را همین شیخ طوسی نوشته است، تفسیر چند جلدی را هم که نوشته، حدیث هم که همان دو «کتب أربعه» بود و نوشته، فقه هم نوشته، کلام این تلخیص الشافی را او نوشته است. اینکه میبینید اینها هزار سال میمانند به این علت است! روزی حداقل ده هزار نفر میگویند: «قال الشیخ رحمه الله»، این کم نیست! درباره شیخ طوسی آنها که بحث تفسیری دارند، آنها که بحث در تهذیب و استبصار دارند، آنها که بحث مبسوط و نهایه دارند، آنها که بحثهای ذریعه و عُدّه و اینها دارند، میگویند: «قال الشیخ رحمه الله»، حداقل ده هزار نفر در روز در حوزههای علمی شیعه میگویند شیخ طوسی(رحمه الله) چنین گفت، این اوج فضیلت است، این کم نیست! خیلیها در زمان حیاتشان مُردند! بر فرض کسی بمیرد، سال اول یا سال دوم فاتحهای بخوانند، امّا کسی هزار سال بمیرد و در هر روز هم ده هزار نفر بگویند: «رحمه الله» چنین فرمود؟! این شدنی است! اینها که نه امام بودند و نه امامزاده. ما و شما آقایان باید بدانیم باسواد شدن گناه کبیره نیست و این هم که در دسترس خیلیها هست، این را هم نمیگویند سواد! اگر کسی حرف تازه نیاورد که باسواد نیست! این چیزی که در دسترس همه هست، این فضل و سواد نیست! آن چیزی که گفته نشد را باید آدم بگوید و آن هم برای شما مقدور است. بنابراین اگر ما این را فریاد نزنیم اینها صریحاً در کتابشان میگویند که علی نبود!
فریاد شیخ طوسیها بر عظمت و ولایت علی(علیه السلام) و نمونه آن
ما اینجا باید فریاد بزنیم تا دیگران بشنوند، این فریاد را شیخ طوسی زد. شیخ طوسی در همان تلخیص الشافی عظمت و جلال حضرت امیر را ذکر کرد. آنجا دارد یک وقت در محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عدّهای بودند، یکی از اصحاب یا دیگری، از این سرشناسهای معروف ـ که حالا لازم نیست اسم او برده شود ـ به حضرت عرض کرد اصحاب شما در چه حالتی هستند؟ نظر شما درباره صحابه چیست؟ وجود مبارک پیغمبر نظرشان را درباره صحابه ذکر کردند. این شخص اصرار داشت و تعمدی داشت که ببیند نظر حضرت درباره حضرت علی(علیه السلام) چیست، به پیغمبر عرض کرد که چطور نام علی را نبردی؟ فرمود آخر سؤال تو درباره اصحاب بود، سؤال تو درباره نفس من که نبود، علی نفس من است، تو سؤال خود را عوض بکن، من هم جواب میدهم، حالا جا دارد که ما بگوییم شیخ طوسی(سلام الله علیه)! این إحیا کرد! فرمود تو درباره اصحاب سؤال کردی، تو درباره نفس من که سؤال نکردی، علی نفس من است! این منظور داشت که ببیند پیغمبر درباره حضرت امیر چه میگوید، پیغمبر هم اینطور جواب داد. عمداً نام علی را نبرد تا او بپرسد که من که گفتم نظر شما درباره اصحاب چیست، بگوید که چرا درباره علی سخن نگفتی؟ حضرت فرمود تو از اصحاب سؤال کردی، تو از نفس من که سؤال نکردی، علی نفس من است! همین شیخ طوسی این حدیث را در بحث مباهله تلخیص الشافی نقل کرده است.[12]
فریاد ولایت علی زدن وظیفه اختصاصی حوزویان در روز مباهله
بنابراین اگر گفتند بیست و چهارم «ذی الحجّه» روز مباهله است، ما هم روزه بگیریم و عوام هم روزه بگیرد، این که کار حوزه نشد! ما باید فریاد بزنیم که علی در مباهله بود، باید فریاد بزنیم اینکه میگوید: «شیوخنا من ذکر عن اصحاب الآثار أن علیا علیه السلام لم یکن فی المباهله» دروغ است، کار امینی را باید انجام بدهیم!
پرسش: چرا علما ساکت شدند؟
پاسخ: ساکت نشدند، اینها گفتند! حالا یا زندان رفتند یا کشته شدند یا شهید شدند؛ شهید اول شد، شهید دوم شد و شهید سوم شد! به وسیله اینها به ما رسید. این شیخ طوسیها، این علامه حلیها! حتی یک عدّه درباره علامه آن همه اهانتها را کردند! به وسیله همینها به ما رسید! کتابخانه اینها را آتش زدند و اینها را از بغداد فراری دادند! همین شیخ طوسی، کتابخانه او را مگر آتش نزدند؟ بعد از هزار سال، وقتی کنگره هزاره شیخ طوسی را در مشهد گرفتند، برخی از علمای سنّت گفتند به شما پیشنهاد میدهیم که درباره شیخ طوسی نگویید: «شیخ الطایفه»، وقتی میگویید: «شیخ الطایفه» یعنی «شیخ الطایفة الامامیه»، بگویید «شیخ الاسلام» که ما هم در این فضیلت شریک باشیم، آن هم بعد از هزار سال! کتابخانه او را آتش زدند، او را از بغداد وادار کردند که فرار کند بیاید نجف، این خطرها بود.
بنابراین حرف تازه در عالم فراوان است، مگر علم همین است که تمام شد؟! حرف تازه فراوان است! علم فراوان است! اینقدر علوم ریخته است که حدّ و حصر ندارد! ما اگر گفتههای دیگران را بخواهیم بازخوانی کنیم، این سواد نیست! حداقل حق اهل بیت را باید اَدا کنیم و آن حداقل این است که علی در مباهله بود، به منزله نفس پیغمبر است،[13] پیغمبر که نمیتواند خودش را دعوت کند! ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُم﴾؛ یعنی ما خودمان را دعوت کنیم؟ یا کسانی را دعوت کنیم که به منزلهٴ خود ماست؟ این یقیناً میشود حضرت امیر!
ضرورت برپایی همایشها در پاسداشت آیات ولایت از تحریف
بنابراین اگر گفتند روز مباهله یک کنگره لازم است، یک همایش لازم است، یک جشن لازم است، یک برهان علمی لازم است، یک مقالت لازم است، یک سخنرانی لازم است که معلوم شود که ما بدهکاریم! فرمود شما بدهکارید و من اجرم را از شما میخواهم: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾. ما بخواهیم أجرمان را بدهیم، چه کار کنیم؟ یعنی همان لیالی قدر عزاداری کنیم؟ این أجر حضرت است؟ یا دو أجر را بدهکاریم؟! فرمود أجرمان را باید بدهید! اینها محبوب ما هستند، ما اول اطاعت میکنیم تا به حُبّ آنها برسیم، بعد وقتی به حُبّ آنها رسیدیم، براساس حُبّ عملِ صالح از ما صادر میشود، وگرنه دیر بجنبید همین ﴿وَ مَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾ را میگویند درباره خلیفه اول است و دیر بجنبید میگویند: ﴿أَنْفُسَنَا﴾ علی(علیه السلام) را شامل نمیشود. هر دو را گفتند! این قضیه، قضیه جزئی نبود، شب تار نبود، یک روز روشن بود، صحنه مدینه بود و همه هم دیدند که آنها آمدند و وجود مبارک هم با همین چهار نفر بود که جمعاً پنج نفر شدند؛ قرار قبلی هم بود، آنها آمدند برای مبارزه و مناظره و برای گفتگو آمده بودند، همهشان حضور داشتند، یک چیز مخفی نبود که در منزل پیغمبر باشد، جریان علنی بود. وقتی جریان علنی باشد، در یک چنین کتابی؛ یعنی قاضی عبدالجبار بگوید بعضی از مشایخ ما میگویند که علی(علیه السلام) نبود، آن بیچارهها که دسترسی به این مبانی ندارند، چه درمیآید؟ قدرت هم که در دست اینها بود.
تحلیل علامه طباطبایی(ره) بر نقش منافقین مدینه در تحریف آیات ولایت
این بیانی حضرت امیر را سیدنا الاستاد خوب شرح کرد. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا»،[14] این در نهجالبلاغه هست؛ یعنی هر جا قدرت است، مردم هم آنجا حضور دارند. این حرفی که جناب سعدی دارد که «النّاس عَلیٰ دِین مُلُوکِهِم»[15] این برگرفته از بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است که فرمود: «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا». تحلیل دقیقی که سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی در المیزان دارد، این است که بخش وسیعی از مردم مدینه منافق بودند، به دلیل اینکه در جریان جنگ اُحُد که تقریباً هزار سرباز و نیروی مسلّح حرکت کردند که بیایند در اُحُد، سیصد و اندی در حضور پیغمبر برگشتند! پس یک سوم مردم مدینه منافق بودند! بخشهایی از آیات قرآن کریم درباره نفاق و کوبیدن نفاق است، این منافقین هم دست از هیچ کاری برنداشتند تا توانستند با بیگانهها رابطه داشتند یا با یهودیهای مدینه یا با مشرکان مکه که نامه مینوشتند، پیام میدادند، گزارش میدادند و جاسوسی میکردند؛ در جریان «لیلة العقبه» آنجا کمین کردند که شتر حضرت را بِرَمانند که ـ خدای ناکرده ـ حضرت در درّه بیفتد، تا آنجا هم که این کار را کردند که برقی جهید و حذیفه بود و حضرت فرمود دیدی؟ اینها راشناختی؟ گفت بله شناختم. پَستترین کار هم که جریان «إفک» بود که اینها دریغ نداشتند؛ یعنی آیه یازدهم به بعد سوره مبارکه «نور»، از این پَستتر و رذلتر که دیگر نیست! اینها خواستند به ناموس پیغمبر اهانت کنند! از این کار هم دست برنداشتند. پس جرم سیاسی کردند، بیعفّتی کردند، خیانت و جاسوسی کردند، این کارها را کردند. تحلیل مرحوم علامه این است که وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت کرد، همه این کارشکنیها یکجا از بین رفت، دیگر بعد از جریان سقیفه سخن از منافقین نبود![16] آیا این یک سوم دفعتاً مُردند؟ اینطور که نیست، یا همه برگشتند و توبه کردند و مانند سلمان و اباذر شدند، اینگونه هم که نیست یا با سقیفه ساخت و سوز کردند «کَما هُوَ الحَق»، چنین شد! بعد از جریان سقیفه ما دیگر در مدینه منافق نداشتیم، کسی با اوّلی درنیفتاد! کسی با دومی در نیفتاد! کسی با سومی در نیفتاد! همه اینها سر کار بودند، «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا».
فریادگری ولایت علی(علیه السلام) بخشی از ادای اجر رسالت
اگر شما فریاد نزنید، برهان اقامه نکنید، این آیه مباهله را تشریح نکنید و فقط به روزه گرفتن و دعاهای روز مباهله اکتفا کنید که این أجر نشد! ما هم واقعاً بدهکاریم! ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، مهمترین بحث، بحثِ کلامی است و این کارهایی که حداقل مرحوم شیخ طوسی و امثال شیخ کردند، اینها را ما لااقل مطرح کنیم تا در خلال این گفتگوها ـ إنشاءالله ـ به مطالب برتر برسیم، راه ولایت علی و اولاد علی راه نجات است و راه علم!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره نحل, آیه43؛ سوره انبیاء, آیه7.
[2]. سوره یوسف, آیه82.
[3]. سوره معارج, آیات24 و 25.
[4]. سوره الرحمن, آیه29.
[5]. سوره صافات, آیه24.
[6]. سوره اعراف, آیه6.
[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص95.
[8]. سوره انعام, آیه160.
[9]. مفاتیح الغیب، ج27، ص596.
[10]. مصباح المتهجد، ج2، ص760.
[11]. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج20، ص142.
[12]. تلخیص الشافی، ج2، ص6؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج2، ص217. «وَ سُئِلَ النَّبِیُّ صلّی الله عَلیه وَ آلِه و سَلّم عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ فَذَکَرَ فِیهِ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ فَعَلِیٌّ فَقَالَ إِنَّمَا سَأَلْتَنِی عَنِ النَّاسِ وَ لَمْ تَسْأَلْنِی عَنْ نَفْسِی».
[13]. الامالی(للصدوق)، ص95؛ «لِأَنَّکَ مِنِّی کَنَفْسِی»؛ الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج1، ص142؛ «أَنْتَ کَنَفْسِی وَ حُبُّکَ حُبِّی وَ بُغْضُکَ بُغْضِی».
[14]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه210.
[15]. گلستان سعدی، مقدمه، ص6؛ «...بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده. لاجرم کافّهٴ انام خاصّه و عوام به محبّت او گرویدهاند که النّاس علی دین ملوکهم».
[16]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص 287 و 288.