اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی إِلَیْهِ مَنْ یُنیبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ أُورِثُوا الْکِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفی شَکٍّ مِنْهُ مُریبٍ (14)﴾
ضعف بعضی از اقوال در مقصود از ﴿وَ مَنْ حَوْلَها﴾ در آیه
در بحثهای قبل فرمودند این قرآن کریم نازل شد ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها﴾،[1] در جریان ﴿أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها﴾ چند احتمال ذکر شده بود که برخی از آنها مطرح شد. یکی از آن احتمالات ضعیف این است که منظور از ﴿أُمَّ الْقُری﴾ خصوص مکه است و ﴿وَ مَنْ حَوْلَها﴾ جمیع افرادی که از شرق و غرب عالَم در اطراف مکه هستند. این تام نیست برای اینکه وقتی میتوان گفت ﴿أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها﴾ یا «و ما حولها» که آنها را بشود جزء توابع این به حساب آورد، اما شهرها و کشورهایی که به مراتب بزرگتر و وسیعتر از حجاز و مکه هستند, جمعیتهایی که چند برابر حجاز و مکه هستند, فرهنگ آنها مختلف است, نژادشان مختلف است, ملّت و نحلهشان مختلف است، در چنین شرایطی نمیشود گفت آن کشورهای دور و نزدیک هم جزء حول مکه هستند, بنابراین وقتی میفرمایند: ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها﴾ یعنی مکه و شهرها و روستاهای اطراف مکه, نه کشورهای دوردست و نژادهای مختلف.
معنای ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ و عدم تعارض آن با مَثَل «الله» بودن انسان
مطلب بعدی آن است که در جریان اهل بیت(علیهم السلام) اینها مَثل «الله» میتوانند بشوند؛ اما یقیناً مِثل «الله» نیستند؛ مَثل یعنی مظهر, یعنی آیت, یعنی خلیفه که ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾؛[2] اما مِثل ـ معاذ الله ـ مستحیل است. در بیانات نورانی امام سجاد هم قبلاً خوانده شد، ایشان در دعای نورانی «عرفه» عرض میکنند: پروردگارا! «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»،[3] یک انسان کامل وقتی ذات خودش را میبیند، میگوید: ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ هستم. خدا به زکریا(سلام الله علیه) فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾.[4] انسان یک مرحله داشت که لیس ناقصه بود و «لا شیء» بود، بعد به صورت نطفه و امثال آن درآمد که شیء هست؛ ولی قابل ذکر نیست، این بخش دوم برای آن «کان» ناقصه است که ﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛[5] یعنی «کان شیئاً» ولی شیء قابل ذکر نبود، این دو مرحله برای هر انسانی است که در عالَم زندگی میکند. یک انسان اینچنینی که ذاتاً «وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» است، دیگر نمیتواند ـ معاذ الله ـ مِثل «الله» باشد. بنابراین هیچ موجودی مِثل «الله» نیست ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾[6] این جزء محکمترین محکمات آیات قرآن است و به اصطلاح خطّ قرمز قرآن است که همه آیات به وسیله این آیه محکمه تبیین میشوند بله، انسان آیت الهی هست, خلیفه الهی هست و مانند آن, از انسان آیت و علامتی بزرگتر نیست. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی»؛[7] من آیه کبرای الهی هستم، احدی از من بزرگتر نیست و درست هم فرمود؛ البته این مقام مخصوص خود حضرت امیر نیست، همه این چهارده معصوم همینطورند، فرمود: «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی». بنابراین اینها مظهر ذات اقدس الهی هستند؛ اما مِثل خدا مستحیل است که باشند.
وظیفه انسان، اتّخاذ خدای سبحان به عنوان وکیل و علت آن
مطلب بعدی آن است که همه موجودات تحت وکالت الهیاند، چون در قرآن آمده ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ وَکیلٌ﴾،[8] هم ولیّ «کل شیء» است, هم وکیل «کل شیء»، چه اینکه ﴿خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است؛ امّا ما موظفیم، چون او وکیل هر چیز است و هم شئون ما را بهتر از ما میداند, هم مصالح ما را بهتر از ما بَلَد است و میتواند, هم مصالح ما را بهتر از ما با جود و بخشش نامتناهی که دارد انجام میدهد, اگر این سه فضیلت در او هست و هر کدام از این فضایل سهگانه میتواند حدّ وسط برهان باشد، ما میتوانیم بگوییم ﴿تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ﴾،[9] پس چون اعلم به مصالح ماست, ﴿تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ﴾، چون أقدر به مصالح ماست, ﴿تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ﴾ چون أجود است نسبت به فضایل و مسائل و مصالح ما؛ اما خود خدای سبحان فرمود من عزرائیل(سلام الله علیه) را وکیل قبض ارواح کردم: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[10] او از طرف من وکیل است، چه اینکه جبرئیل(سلام الله علیه) از طرف خدا وکیل شده است برای تعلیم, اسرافیل برای احیا, میکائیل برای رزق و مانند آن؛ اما ما چون به مصالح آگاه نیستیم و هر کسی که آگاه نیست باید وکیل بگیرد و طبق آن سه دلیل که در اثر سه حدّ وسط از یکدیگر جدا هستند، بهترین وکیل, ذات اقدس الهی است که فرمود: ﴿فَاتَّخِذْهُ وَکیلاً﴾[11] ما هم ذات اقدس الهی را وکیل قرار میدهیم و به او توکل میکنیم، این معنای توکل است.
شواهد دال بر جن بودن ابلیس
اما در جریان ابلیس که آیا جزء ملائکه بود یا نه, این در اوایل سوره مبارکه «بقره» بحث شد, در سوره «سجده» هم بحث شد. ظاهر قرآن این است که ﴿کانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[12] گرچه نظر شریف مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) این است که او جزء ملائکه بود،[13] ولی ظاهر قرآن دارد ﴿کانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ و ایشان دارند این ﴿کانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ را توجیه میکنند؛ یعنی مستور بود؛ ولی ظاهر ﴿کانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ این است که از جن است، یک؛ ظاهر این آیه که فرمود: ﴿وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾[14] در نهاد و درون او یک خوی کفر و استکبار بود که این «کان» آن را نشان میدهد؛ این «کان» به معنی «صار» نیست، بلکه «کان» به معنی خودش است: ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾ و حال آنکه هیچ فرشتهای در درونش یک کینونت کفر نیست، دو؛ سوم این است که او زن و بچه دارد, ذرّیه دارد, قوم دارد ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ﴾،[15] چون جن است، فرشتهها اینچنین نیستند، این سه شاهد نشان میدهد که ابلیس جزء جن بود نه جزء ملائکه.
پرسش: اگر رانده شده باشد پس چطور میشود شش هزار سال عبادت داشته باشد؟
پاسخ: شش هزار سال نزد ما یک شش هزار سال است؛ اما نسبت به اَزل و اَبد طَفرهای بیش نیست، یک «کان» ناقصهای است که در درونش این بود و ذات اقدس الهی این را بیرون کرد. ازلیّت را که انسان در نظر بگیرد، این شش هزار سال «کحلقة فی فلاة» خواهد بود. بنابراین این سه قرینه نشان میدهد که ابلیس از جن بود: ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾ است, قوم و قبیله دارد, ذریّه دارد و مانند آن.
علم حصولی و شهودی، دو راه شناخت خدا و طریق رسیدن به آن
مطلب دیگر درباره شناخت ذات اقدس الهی است که ما خدا را چطور میشناسیم؟ در بحث شریعت هم از معرفت خدا بحث است؛ این دو فصل شاید دهها بار گفته شد.
الف: تبیین محدوده علم حصولی در شناخت خدا و علوم عهدهدار آن
ما یک علم حصولی و برهانی داریم که فلسفه و کلام متولّی این کارند؛ اینها گاهی با برهان «صِرفالشیء» که برهان فارابی است و گاهی دقیقتر و عمیقتر و بالاتر از برهان فارابی «بسیطالحقیقة» مطرح است، اینها برهان علم حصولی است، در برهان علم حصولی بشر تا آنجا که توانست پیشرفت کرد؛ ذات نامتناهی ثابت کرد, اسمای ذات نامتناهی ثابت کرد؛ هم در اثبات فصل اول قَدَر هست و هم در اثبات فصل دوم قَدَر است؛ این اندازه تکلیف ما انسانها است، ما باید این ذات نامتناهی را بشناسیم و میشناسیم؛ اما باز دستمان خالی است، چون وقتی میگوییم «ذات»، این ذات یک ذال دارد, یک الف دارد و یک تاء، این تازه به حمل اوّلی ذات است؛ ولی به حمل شایع، مفهوم ذهنیِ حکیم است. این بیان نورانی امام باقر(علیه السلام) میگوید هر برهانی شما اقامه کردید، شکلی از آن مفاهیم در ذهن شماست،[16] این را باید بدانید که معرفت شما با اعتراف همراه است که ما هم میگوییم چشم! ما میگوییم بیش از این تکلیف نداریم، یک؛ آنچه ما ثابت کردیم یعنی بیرون از ذات ما که یک حقیقت نامتناهی است، دو؛ چون ما دسترسی به آن حقیقت نامتناهی نداریم، تکلیف هم نداریم، سه؛ به همان حقیقت نامتناهی که ما آن را از راه مفهوم ثابت کردیم, از راه برهان آن را ثابت کردیم, از راه دلیل ثابت کردیم میگوییم ﴿إِیَّاکَ﴾[17].
ب: علم شهودی راه دیگر شناخت خدا و راهکار رسیدن به آن
اگر بخواهیم از آن مفهوم بیرون بیاییم و او را مشاهده کنیم، مثل حضرت امیر، راه دیگر دارد. این بحث که انبیا مشاهده نمیکنند مگر مادون را، این فصل دوم است؛ یعنی علم حضوری, یعنی علم شهودی. وجود مبارک حضرت امیر در همان خطبه اول نهجالبلاغه دو اصل را در کنار اصول دیگر ذکر میکند و میفرماید او جزء ندارد: «مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ»، پس «الله بسیطٌ لا جزء له»، این یک؛ مطلب دیگری در همان خطبه اول ثابت کردند این است که «مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» خدا حدّ ندارد: «لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ»، دو؛ پس «الله بسیطٌ محض», «الله غیر متناهی صِرف» این در برهان علم حصولی است؛ حالا خود حضرت امیر که موجودی است مخلوق و محدود؛ حالا وقتی میفرماید: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[18] تا کجا میخواهد برود؟ او که نامتناهی است, او که بسیط است, این هم تشبیه ناقصی است که
آب دریا را اگر نتوان کشید ٭٭٭ هم به قدر تشنگی باید چشید[19]
برای اینکه آب دریا مرکّب است, سطح دارد, بالا دارد, پایین دارد, شرق دارد, غرب دارد, ساحل دارد, کرانه و کناره دارد از یک گوشهاش میشود آب گرفت, اگر ما یک حقیقت نامتناهی داشته باشیم که داریم, بسیط هم باشد که داریم, کجایش میشود رفت؟ وجود مبارک حضرت امیر که میفرماید: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» کجا را میدید؟ خودت فرمودی او بسیط است و جزء ندارد, خودت فرمودی او نامتناهی است، تو هم که یک موجود محدودی هستی، کجا میخواهی بروی؟ شاید صد بار گفتن هم کافی نباشد. ما یک علم حصولی داریم که حوزه و دانشگاه, فلسفه و حکمت کلام عهده دار آن است و یک علوم شهودی داریم، این علم شهودی در «مناجات شعبانیه» و امثال آن مطرح است که به تعبیر امام(رضوان الله علیه) از بهترین ذخایر ماست[20] ـ انسان در مناجات شعبانیه و امثال آن ـ اول منادات دارد, اول ندا میدهد، چون دور است, «یا الله», «یا الله», «یا الله»، وقتی نزدیک شد جای نجواست و این «یا» میافتد. اینکه میگوید ده بار بگویید «یا ربّ» بعد از این ده بار این «یا» را بینداز, بینداز نه یعنی «یا» محذوف است این را به «نحوی» نده, این را به اهل دعا بده! نه اینکه «یا» هست و حذف شد، برای اینکه شما که رسیدی، حالا گفتن «یا» غلط است، در حضور که جای ندا نیست! وقتی ده بار گفتی «یا»، مرحله منادات تمام میشود، به مرحله مناجات میرسد، مناجات یعنی حضور، در حضور که آدم نمیگوید آهای فلانکس! در حضور گفتن «یا» غلط است، نه اینکه «یا» محذوف است، اینکه از حضرت نقل کرد اول ده بار بگو «یا ربّ» بعد بگو «ربّ»[21] یعنی رسیدی, وقتی رسیدی جای مناجات است نه جای منادات, پس «یا» غلط است، وقتی مناجاتت تمام شد، ساکت شو بگو خدایا نوبت من تمام شد، از این به بعد دیگر حرف توست، تو حرف بزن تا من بشنوم: «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَاجابَکَ وَ لا حَظْتَه»[22] من میخواهم حرف تو را بشنوم این میشود شهود.
مقام فعل، محدوده شناخت شهودی خدای سبحان
حالا این شهود فقط در مقام فعل متصور است، چون حرف خدا فعل خداست, تجلّی خدا فعل خداست, گفتگوی موسی در «طور» با خدا، فعل خداست, شهود حضرت علی(سلام الله علیه) با فعل خداست, کجا میخواهند بروند؟ این یک گوشهای تجلّی کرد که کوه متلاشی شد, یک گوشهاش تجلّی کرد که ﴿خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾،[23] یک گوشهاش تجلّی کرد که وجود مبارک پیغمبر آن حالت به او دست داد، تازه امام صادق(سلام الله علیه) تجلّی خدا را نقل کرد که به تعبیر مرحوم صدوق(رضوان الله علیه): «وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّعٍ»،[24] پس اینکه میخواهد ببیند، آیا میخواهد ذات را ببیند، ذات که نامتناهی است؛ بعض را میخواهد ببیند، او که بعض ندارد؛ تشبیه ذات به دریا هم یک تشبیه ناقصی است؛ لذا هر کس هر چه را میبیند ولو به مقام فنا هم برسد، مقام فنا که نابودی نیست، چون نابودی نقص است. اگر عارفی, یک ولیّای, یک پیغمبر یا امام(علیهما السلام) به مقام فنا رسید؛ یعنی هست، یک؛ خودش را نمیبیند، دو؛ این موجودی که هست بخواهد خدا را مشاهده کند به اندازه خودش مشاهده میکند. اینکه میگویند به اندازه, نه یعنی میرود در ذات حق و به اندازه خود، ذات را میبیند، آنجا کسی را راه نمیدهند؛ ولی او چون
با صد هزار جلوه برون آمدی که من ٭٭٭ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را[25]
این آینه به اندازه خودش «الله» را درک میکند؛ این معنا درست است، مثل آفتاب, آفتاب با تمام ذاتش میتابد، نه اینکه گوشهای از آفتاب بتابد؛ ولی این آینه در اینجا، یعنی در زمین نه در کنار آفتاب! این آینه در آفتاب نیست، این شخص بینندهٴ صورت آینه در آفتاب نیست، در مقام فعل یعنی تجلّی و ظهور و تابش نور آفتاب, آفتاب را به اندازه خود نشان میدهد، اگر گفتند هر کس به اندازه خود خدا را نشان میدهد، نه یعنی میرود درون ذات، مثل دریا به اندازه ذات میگیرد، آنجا راه نیست چون او «با صد هزار جلوه» تجلّی کرد، این آینه در پایین و در مقام خود, خدا را به اندازه خود میشناسد، همین!
شواهدی بر تأثیر شناخت شهودی خدای سبحان بر انسان کامل
ما مفهوم به دستمان میآید؛ اما شهود حضرت باری تعالی نصیب انسان کامل میشود؛ لذا ما حرفها را میزنیم، ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ﴾[26] هم در نماز میگوییم؛ اما هیچ تکان نمیخوریم؛ ولی وجود مبارک امام مجتبی(علیه السلام) «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه»،[27] دو پهلویش میلرزید؛ وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) وقتی در موقع تلبیه حج میخواست بگوید «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْک»[28] نفس او بند میآمد، برای اینکه میدید!! اما ما میفهمیم, فهم یعنی مفهوم که هیچکاره است، فقط رفع تکلیف میکند؛ اما آنکه آن گوشه را میبیند میتپد. بنابراین ما فصلی داریم به نام علم حصولی این نوعی علم ذات را ثابت میکند, نامتناهی هم هست؛ اسماء ذات را ثابت میکند، نامتناهی هم هست، برهان خیلی قوی است، دست حکیم و متکلّم باز است، چون مقام فعل مقام برهان است، با ما بیش از این سخن نمیگویند و از ما بیش از این نمیخواهند. این بیان نورانی امام باقر(علیه السلام) هم فرمود حواسش جمع باشد، اینکه شما دارید میگویید ذات خدا, یک ذال است و یک الف است و یک تاء منقوط، این ذات به حمل اوّلی است، مفهوم آن هم به حمل شایع است که صورت ذهنی شماست، از درون شما بیرون نرفته، از بیرون که خبر ندارید؛ آنکه میگوید: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ» آن تجلّی را میبیند.
امکان شناخت حصولی خدای سبحان با هزار و یک اسم مذکور در جوشن کبیر
در بیان اینکه موضوع و محمول قضیه با هم متّحدند در بحثهای قبلی هم گذشت که محور اتحاد به دست محمول قضیه است; یعنی اگر شما این هزار و یک اسم «جوشن کبیر» را دارید, هزار و یک قضیه دارید، یک؛ در هر قضیه موضوع و محمول با هم متّحدند، دو؛ اما محور اتحاد را محمول تعیین میکند نه موضوع. الآن این سه قضیهای که ما قبلاً بحث کردیم داریم «زیدٌ هو ناطق», «زید هو عالمٌ», «زید هو قائم» سه قضیه داریم که موضوع قضیه زید است, ضمیر هم به زید برمیگردد, در هر سه قضیه موضوع و محمول با هم متّحدند اگر نباشند قضیه نیست؛ اما محور اتحاد در هر سه قضیه سه جاست، چون محمول؛ گاهی ذاتی است، گاهی وصف است, گاهی فعل؛ آنجا که میگوییم «زید هو ناطق» محور اتحاد ذات است، چون محمول ذاتی است؛ آنجا که میگوییم «زید هو عالم» محور اتحاد «وصف» است، چون محمول «وصف» است؛ آنجا که میگوییم «زید هو قائم» محور اتحاد «فعل» است، چون محمول «فعل» است؛ یعنی فعل انسان با قیام متّحد است نه گوهر ذات انسان, نه وصف انسان, فعل انسان با قیام متّحد است. پس در قسمت اول گوهر ذات انسان با نفس ناطقه متّحد است و در قسمت دوم وصف انسان با علم متحد است. پس این هزار و یک اسم, هزار و یک قضیه در همه موارد است، اگر «الله» موضوع هست، ضمیر فصل هم به «الله» برمیگردد، محور اتحاد را آن محمول بیان میکند، آن «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»[29] هم محمول بیان میکند؛ یعنی فیض او داخل است نه خود او, چون «دخول» فعل است، «ظهور» فعل است، «کشف» فعل است و مانند آن. اگر در اینگونه از قضایا ذات مبتدا شد و ضمیر فصل هم بود، نباید انسان فریب ذات را یا فریب ضمیر راجع به ذات را بخورد، باید ببیند محمول چیست؟ محور اتحاد موضوع و محمول را محمول تعیین میکند.
تعیّن خودسازی در خداشناسی بر مبنای علم شهودی
«فتحصّل أنّ هاهنا فصلین و مقامین»: یکی علم حصولی است که دست حکیم و متکلّم باز است و نامتناهی را ثابت میکند, بسیط را ثابت میکند, در ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ﴾ هم به همان بسیط اشاره میکنیم، بیش از این هم تکلیف ما نیست تفسیر قرآن هم بر اساس همین جهت است. قرآن که بر ما نازل نشده، ما هم که آن شهود قرآن را نداشته و نداریم، ما با مفاهیم و استدلال سر و کار داریم. فصل دوم هم برای آنهایی است که اهل شهودند، مثل صاحب «مناجات شعبانیه» و آنها که اهل آن هستند، میگویند خدایا از این به بعد من ساکتم، تا ببینم تو چه میگویی! تو با من حرف بزن! «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَاجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِک». این است که ما این همه مفهوم را چندین سال داریم بحث میکنیم و هیچ تکان نمیخوریم! در این «مناجات شعبانیه» عرض میکند شما یک گوشه حرف بزن، تا من بلرزم! از این معلوم میشود این علم، علم حصولی نیست، مگر مفهوم آدم را میلرزاند؟! فرمود یک گوشه اشاره کن تا من جان بدهم: «فَصَعِقَ لِجَلالِک»، صعقه بزنم! این همه و چندین سال ما با مفهوم سر و کار داریم، مفهوم که آدم را صعقه نمیدهد. بنابراین اگر امام(رضوان الله علیه) یا سایر علما و اساتید فرمودند راه نیست یعنی راهی برای خودسازی نیست، مگر فصل دوم, مقام دوم یعنی علم شهودی است؛ یعنی آنجا که انسان با شنیدن صدای خدا بیهوش میشود, با دیدن آثار خدا بیهوش میشود، آن چیزی که آدم را بیهوش میکند، معلوم میشود علم شهودی است، چون مفهوم که آدم را بیهوش نمیکند! آنجا که سخن از ذات است, نامتناهی بودن است, ازلی بودن است, ابدی بودن است, سرمدی بودن است، در اینها میدان حکمت و کلام باز است؛ یعنی مفهوم است، مفهوم که محدود نیست؛ لذا خود حضرت امیر(علیه السلام) این دو اصل را در خطبه اول بیان کرد که او جزء ندارد، ولو عنوان بسیط در خطبه اول نیست، فرمود جزء ندارد، بعد فرمود نامتناهی است.
مواظبت ائمه(علیهم السلام) بر آگاهی شاگردان در تفکیک صفات ذات از فعل
ائمه(علیهم السلام) هم مواظب این حرفها بودند! کسی در محضر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه)[30] و همچنین امام رضا(سلام الله علیهم اجمعین) گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ مُنْتَهَی عِلْمِه»[31] تا علم خداست من او را حمد میکنم، حضرت فرمود این طور نگو, عرض کرد چه بگویم؟ فرمود: «فَلَیْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهًی»، مگر علم خدا حدّ دارد، تو چه میخواهی بگویی؟ عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود بگو: «وَ لَکِنْ قُلْ مُنْتَهَی رِضَاه» رضای خدا محدود است، مرزی دارد به نام رضا که وارد بهشت میشوند, مرزی دارد به نام غضب وارد جهنم میشوند. غضب در مقابل رضاست, رضا در مقابل غضب است؛ ولی علم خدای سبحان حد ندارد: «فَلَیْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهًی»، نگو «الْحَمْدُ لِلَّهِ مُنْتَهَی عِلْمِه»، بگو «قُلْ مُنْتَهَی رِضَاه» مواظب بودند که صفت ذات کجاست, صفت فعل کجاست, در عین حال که احکام فقهی را میگفتند, احکام فلسفی و کلامی را هم به شاگردان خود تفهیم میکردند، مثل روایتی که در روزهای قبل از هشام نقل کردیم که حضرت به هشام فرمود: «أَ تَنْعَتُ اللَّه» خدا را وصف میکنی؟ ـ مرحوم صدوق نقل کرد ـ هشام عرض کرد «نَعَمْ»، حضرت فرمود: «هَاتِ» وصف کن ببینم چطور خدا را وصف میکنی؟ گفت: «هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» و امثال آن, فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُون»؛ خیلیها سمیعاند, خیلیها بصیرند, هشام عرض کرد پس چطور وصف کنم؟ فرمود نگو «علیم» است بگو «علم» است! «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ»؛[32] اینها اگر در فلسفه بحث شود آن وقت معلوم میشود اینها کجا و «لا تنقض» کجا! فرمود او که «علیم» نیست، این «علیمٌ» که میگویند ناظر به مقام تجلیّات اوست که در مقام فعل است و حال آنکه او علمِ محض است, حیات محض است, نور محض است, یعنی نامتناهی است، نه اینکه «ذاتٌ ثبت له العلم» مشتق باشد و امثال آن، خودِ این علم, علیم است، چون قائم به ذات است. اگر در کلمات خود ائمه(علیهم السلام) ملاحظه بفرمایید مرز این دو خیلی فرق میکند؛ یعنی علم حصولی یک جا دارد, علم حضوری یک جا دارد.
لزوم فرستادن دین برای کمال یافتن خلقت انسان
این ذات اقدس الهی که با این جلال و شکوه و عظمت معرفی شده است، فرمود انسان را آفرید، باید انسان را باید بپروراند؛ این درخت را که خلق کرد به هر حال آب برای حیات میخواهد، نور میخواهد و مانند آن؛ انسان را هم که او خلق کرد، این انسان هم آب حیات میخواهد، آبِ حیاتِ انسان دین است، فرمود: ممکن نیست ما بشر را خلق کنیم به او دین ندهیم، چون دین آب زندگانی است، اگر کسی دین نداشته باشد دیگر انسان نیست، بله, حیات گیاهی دارد یا حیات حیوانی دارد، این ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ﴾[33] که «صنعت احتباک»[34] است و در سوره مبارکه «یس» آمده، همین را نشان میدهد؛ یعنی کسی که مسلمان و مؤمن نیست، یک حیات گیاهی دارد. بنابراین دین آب زندگانی است و واقعاً آدم را زنده میکند؛ اینکه در سوره مبارکه «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾[35] همین است! کوثر همین است! آب حیات همین است! دین آب زندگانی است.
پیام قرآن به موحدان عالَم بر حفظ دین در سایه وحدت
فرمود این را ما به همه بشر دادیم؛ منتها پنج پیامبر بزرگوار هستند که پرچمداران جهانیاند. این آیه به تمام جوامع بشری که خدا را قبول دارند دستور میدهد که با هم این دین را حفظ کنید، تنها سخن از اتحاد شیعه و سنّی نیست، پیام قرآن کریم که پیام کلّی و دائم است؛ یعنی این دو اصل همگانی و همیشگی را دارد، به مسلمانها, به یهودیها, به مسیحیها, به زرتشتیها و به هر کسی که به دینی از ادیان الهی وابسته است میفرماید این پرچم را نگه دارید. دین یک خیمه است که ستونی دارد و این ستون را موحّدان عالم باید حفظ کنند، یک ستونهای فرعی هم دارد به نام «شرعه» و «منهاج» که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[36] در بحثهای قبل هم در جریان نماز داشتیم اینکه اصرار قرآن کریم این است که ﴿أَقیمُوا﴾ و هیچ جای قرآن ندارد نماز بخوانید، برای اینکه ستون را که نمیخوانند، فرمود نماز ستون دین است، نماز را اقامه کنید ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾,[37] ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾,[38] ﴿الْمُقیمینَ الصَّلاةَ﴾[39] و مانند آن, اگر در بخشهایی دارد ﴿صَلِّی﴾,[40] ﴿یُصَلِّی﴾[41] یعنی «یُقیمُونَ, أَقیمُوا» و مانند آن, اگر نماز یک جملهها و اذکاری بود، به ما میگفتند بخوانید؛ اما همه جای قرآن, همه جای روایات سخن از اقامه است، برای اینکه «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»[42] یعنی مواظب باش، این ستون را نگه دار. ستون که خواندنی نیست، آنکه نماز میخواند ستون را اقامه نکرده است؛ لذا ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾[43] هم نیست. دین, ستونی است برای خیمه توحید که جوامع را حفظ میکند، یک امر داخلی دارد که ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ و این یک خیمه داخلی است؛ یک خیمه جهانی دارد که به مسیحیها, به کلیمیها, به زرتشتیها, به مسلمین و به همه موحدان عالم میفرماید: ﴿أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا﴾ این پیام جهانی دین است. با این فکر ما دیگر داعشی نداریم, سلفی نداریم, تکفیری نداریم, فرمود این ستون توحید را شما اقامه کنید، سرِ پا کنید. این نشستها, این همایشهای بینالمللی دستوری است از دستورهای قرآن کریم، نتیجه و خروجی آن چندتا مقاله نیست، اگر موحدان عالم آستین بالا بزنند و این ستون توحید را نگه بدارند، ما نه در عصر علم در هند موشپرستی و گوسالهپرستی داریم, نه الحاد و شرک در کشورهای دیگر داریم, نه عدهای مستکبرانه موحّدان را تهدید میکنند.
حفظ دین وظیفه همه موحدان عالم
فرمود همه شما جمع بشوید من یک خیمه به شما دادم، یک ستون هم به شما دادم، خودم میتوانم این ستون را نگه بدارم و نگه میدارم؛ ولی شما موظّف هستید ﴿أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ﴾ کدام دین؟ ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾[44] دین تثنیه ندارد چه رسد به جمع! اینکه گفته میشود ادیان, به ملاحظه همین شعب فرعی آن است، وگرنه دین ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ دیگر دوتا دین که نداریم آنکه کثیر است ملیّت است و نِحله است و ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾ در سوره «مائده» وگرنه دین, ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ فرمود همه شما جمع شوید و این ستون را زیر خیمه دین نگه بدارید، موحدان عالم اگر این کار را بکنند دیگر نه جنگ جهانی اول پیش میآید, نه جنگ جهانی دوم پیش میآید, نه کودتای ننگین پیش میآید, نه داعشی پیش میآید. ما خیال میکنیم دین افیون است، ما چون این ستون را انداختیم زمین, نرفتیم این ستون را بلند کنیم آنها گفتند دین افیون است, به هر حال خیمهٴ خفته افیون است! وقتی ستون نباشد افیون است، چون وسیله خفتن یک ملّت است. خیمهٴ خفته, خفته تربیت میکند خیمهٴ سرِ پا سرپا تربیت میکند، فرمود: ﴿أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ﴾؛ بنابراین این دعوت به اتحاد تنها دعوت یک ملت و یک نحله نیست جمیع ملل و نِحل الهی را دعوت میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره شوری, آیه7.
[2]. سوره نحل, آیه60.
[3]. الصحیفة السجادیة، دعای47.
[4]. سوره مریم, آیه9.
[5]. سوره انسان, آیه1.
[6]. سوره شوری, آیه11.
[7]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، 98.
[8]. سوره انعام, آیه102؛ سوره زمر, آیه62.
[9]. سوره هود, آیه56.
[10]. سوره سجده, آیه11.
[11]. سوره مزمل, آیه9.
[12]. سوره کهف, آیه50.
[13]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص56.
[14]. سوره بقره, آیه34.
[15]. سوره اعراف, آیه27.
[16]. بحارالانوار، ج66 ص293؛ «کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ».
[17]. سوره فاتحة الکتاب, آیه5.
[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص98.
[19]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش1.
[20]. صحیفه امام، ج17، ص456؛ «مناجات شعبانیه از بزرگترین مناجات و از عظیمترین معارف الهی و از بزرگترین اموری است که آنهایی که اهلش هستند میتوانند تا حدود ادراک خودشان استفاده کنند».
[21]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص311 و 312؛ «رَأَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) صَلَّی صَلَاةَ جَعْفَرٍ وَ رَفَعَ یَدَیْهِ وَ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ یَا رَبِ یَا رَبِ حَتَّی انْقَطَعَ النَّفَسُ یَا رَبَّاهْ یَا رَبَّاهْ حَتَّی انْقَطَعَ النَّفَسُ رَبِ رَبِ حَتَّی انْقَطَعَ النَّفَسُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ حَتَّی انْقَطَعَ النَّفَسُ یَا حَیُّ یَا حَیُّ حَتَّی انْقَطَعَ النَّفَسُ یَا رَحِیمُ یَا رَحِیمُ حَتَّی انْقَطَعَ النَّفَسُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحْمَانُ حَتَّی انْقَطَعَ النَّفَسُ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ سَبْعَ مَرَّاتٍ ثُمَّ قَال...».
[22]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج3، ص299.
[23]. سوره اعراف, آیه143.
[24]. التوحید(للصدوق)، ص115.
[25]. دیوان اشعار فروغی بسطامی، غزل9.
[26]. سوره فاتحة الکتاب، آیه5.
[27]. الأمالی( للصدوق)، ص178 و 179؛ «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) کَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِی زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ کَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِیاً وَ رُبَّمَا مَشَی حَافِیاً وَ کَانَ إِذَا ذَکَرَ الْمَوْتَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْقَبْرَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْمَمَرَّ عَلَی الصِّرَاطِ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْعَرْضَ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً یُغْشَی عَلَیْهِ مِنْهَا وَ کَانَ إِذَا قَامَ فِی صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه...».
[28]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص35؛ «وَ رَوَی سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ قَالَ حَجَّ زَیْنُ الْعَابِدِینَ(علیه السلام) فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ اصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ وَقَعَتْ عَلَیْهِ الرِّعْدَةُ وَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُلَبِّیَ فَقِیلَ أَ لَا تُلَبِّی فَقَالَ أَخْشَی أَنْ یَقُولَ لِی لَا لَبَّیْکَ وَ لَا سَعْدَیْکَ فَلَمَّا لَبَّی خَرَّ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ وَ سَقَطَ عَنْ رَاحِلَتِهِ فَلَمْ یَزَلْ یَعْتَرِیهِ ذَلِکَ حَتَّی قَضَی حَجَّه».
[29]. ر.ک: نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1؛ «مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُزَایَلَة».
[30]. التوحید (للصدوق)، ص134.
[31]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص107.
[32]. التوحید(للصدوق)، ص146.
[33]. سوره یس, آیه70.
[34]. «صنعت احتباک» از اقسام ایجاز حذف است و در لغت یعنی محکم و استوار ساختن و در اصطلاح اهل بلاغت و معانی یعنی حذف کلمه یا بخشی از اول کلام که نظیر آن در آخر کلام آمده است یا حذف چیزی از آخر کلام که نظیر آن در اول کلام باشد.
[35]. سوره انفال, آیه24.
[36]. سوره مائده, آیه48.
[37]. سوره بقره, آیه43.
[38]. سوره بقره, آیه3.
[39]. سوره نساء, آیه163.
[40]. سوره علق, آیه10.
[41]. سوره آل عمران, آیه39.
[42]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
[43]. سوره عنکبوت, آیه45.
[44]. سوره آل عمران, آیه19.