30 09 2014 448262 شناسه:

تفسیر سوره زمر جلسه 5 (1393/07/08)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(4) ٭ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّی أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفّارُ (5)٭ خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّی تُصْرَفُونَ(6)﴾

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد عناصر محوری آن ـ همان طوری که ملاحظه فرمودید ـ اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه است، نه امور جزئی و توحید و وحی و نبوت را مطرح می‌کند. در این بخش از آیات سوره «زمر» توحید را روشن و شفاف ذکر می‌کند، در بخش پایانی مسئله معاد را به صورت مبسوط بازگو می‌کند دین را هم خالص می‌داند، دین خالص برای خداست و آنچه حق است از خداست.

فعلی بودن «حق» در آیات دالّ بر خلقت جهان

در بحث قبل ملاحظه فرمودید که «حق» در قرآن گاهی بر ذات اقدس الهی اطلاق می‌شود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ این حق مقابل ندارد، مقابل آن عدم است، نه باطل که عدم و ملکه باشد؛ ولی عده‌ای به جای اینکه این «حق» را بپرستند بتها را پرستیدند، شرک در ربوبیت باطل است، از آن جهت فرمود: ﴿وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ﴾[1] وگرنه «حق» به معنای ذات اقدس الهی مقابل آن عدم است نه باطل. اما این حقّی که در سوره «ص» هست[2] در این سوره هست، در سوره «انعام» هست،[3] در سوره «آل‌عمران» هست،[4] در سوره‌های دیگر هست که خدا جهان را به «حق» خلق کرد، یا ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ این «حق»، حق فعلی است نه حق ذاتی، در قبال این حق فعلی، افعال باطل هست، در مقابل این حق، باطل هست، این یک مطلب.

تبیین علمی پاسخ علی(ع) از سؤال سائل جویای «حق»

مطلبی را که در بعضی از جبهه‌های جنگ، کسی از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کرد که در طرف ما هم عده زیادی هستند، در طرف آنها هم عده زیادی هستند، من نمیدانم که حق با کیست؟ حضرت فرمود که حق با اشخاص شناخته نمی‌شود، «أَعرِفَ الحَقَّ تَعرِف أَهلَهُ»[5] اگر کسی خواست محقِّق باشد، یک سلسله قضایای بدیهی داریم که مقدّمات قیاس هستند و این قضایای بدیهی یک قضیه اوّلی دارد که مبدأ پیدایش همه این بدیهیات است. ـ قبلاً هم ملاحظه فرمودید ـ قضیه بدیهی آن است که روشن است، احتیاج به دلیل ندارد؛ ولی دلیل دارد. قضیه اوّلی آن است که اصلاً دلیل ندارد، استدلال بر آن محال است. بطلان دور، بطلان تضاد، بطلان تماثل و اجتماع مثلین که محال است، تحصیل حاصل محال است، دور محال است، اجتماع ضدّین محال است، همه اینها بدیهی هستند؛ یعنی دلیل دارند؛ ولی نیازی به دلیل نیست؛ اما مسئله تناقض، اوّلی است، اصلاً دلیل ندارد، بود و نبود جمع نمی‌شود و چرا بر نمی‌دارد، چون روشن بالذّات است و همه این محالهای بدیهی به او برمی‌گردند. انسان با این سرمایه‌ها باید که ثابت کند جهان مبدئی دارد و برای هدایت ما، وحی و نبوت و امامت و ولایتی هست، از آن به بعد نبیشناس خواهد بود؛ ولیّشناس خواهد بود، امامشناس خواهد بود و مانند آن.

 اگر کسی آن مبادی را رعایت کند می‌فهمد که وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) «حق» هستند، وقتی اینها حق شدند، اینها کتابی در خارج باشد، یا یک مقررات و آیین نامه و قانونی باشد که برابر آن قانون عمل کنند که نیست، قانون همان است که خدای سبحان از راه اینها به ما می‌فهماند. اینکه گفته می‌شود فعل معصوم حجت است، قول معصوم حجت است، تقریر معصوم حجت است؛ یعنی دین را ما از اینها می‌گیریم، خدای سبحان به وسیله پیغمبر و امام(علیهم السلام) دین خود را به ما می‌فهماند؛ لذا در آن حدیث معروف «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ یَدُورُ مَعَهُ حَیثُ مَا دَار»[6]  این ضمیر «یَدُورُ» به «حق» برمی‌گردد «یدور الحق مع علی حیث ما دار» و دعای نورانی حضرت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین است: «اَللَّهُمَّ أَدرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ مَا دَارَ»[7]  بر خلاف آنچه درباره عمار یاسر وارد شده است که «عَمَّارُ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَمَّار یَدُورُ مَعَ الحَقِّ حَیثُ مَا دَارَ»[8]  اگر کسی از اوّلی شروع کرد و به بدیهی رسید و از بدیهی کمک گرفت و وحی و نبوت برای او روشن شد، می‌فهمد علی و اولاد علی «حق» هستند. اگر از این راه ثابت کرد، دین را به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) می‌شناسد؛ لذا حضرت فرمود تو «حق» را بشناس، بعد می‌فهمی که در بین این دو گروه، حق با چه کسی است. اگر به نقل اکتفا کردی که وجود مبارک پیغمبر فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ یَدُورُ مَعَهُ حَیثُ مَا دَار»؛ اگر به عقل اکتفا کردی، به عصمت اینها و به معجزه اینها پی می‌بری. بنابراین حق دو قسم است و از این راه هم می‌شود هر دو قسم را شناخت.

ناسازگاری دین خالص با شرک و ریا و سُمعه

مطلب بعدی آن است که چون دین خالصاً «لله» است، «ریا» باطل است، «سُمعه» باطل است، «شرک» جَلیّ و خَفی باطل است. اینها که می‌گویند ما خدا را عبادت نمی‌کنیم، بتها را عبادت می‌کنیم تا ما را به خدا نزدیک کند، سه گروه بودند که حرف هر سه گروه باطل شد؛ آن‌گاه برهانی به صورت قیاس استثنایی ذکر می‌کند.

پرسش: استاد ببخشید! از این آیه کریمه ﴿لو تقول علینا بعض الاقاویل﴾ استفاده میشود که قول حقی هست که اگر پیامبر بر طبق آن عمل کند معلوم میشود که از خود قول... .

پاسخ: یعنی آن اصول اولیه را که ذات اقدس الهی به پیغمبر داد، آن حق است، بیرون از وحی و نبوت که ما چیز دیگر نداریم. اگر قرآن است که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾،[9]  اگر سنّت است که فرمود به اهل بیت تمسک کنید، ﴿إِنَّما ولیکُمُ اللّهُ﴾ است و مانند آن. بیرون از این ذوات قدسی ما یک قانون نوشته‌ای داشته باشیم که برابر آن قانون دین را بشناسیم که نیست، اینکه می‌گویند فعل معصوم، قول معصوم، تقریر معصوم حجت است، همین است که ما دین را از اینها می‌گیریم، آن‌گاه خود اینها فرمایش الهی را می‌گیرند، آن فرمایش الهی در درجه اول می‌شود «دین»؛ خود اینها هم از آن جهت که مکلف هستند، برابر آنچه بر آنها نازل شده است، باید عمل کنند؛ یعنی: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ این می‌شود دین؛ آن وقت خود آن حضرت هم باید برابر این دین عمل کند، پیروانش هم باید برابر این دین عمل کنند.

ناتمامی دیدگاه مشرکان با نفی ولد حقیقی و تشریفی از خدا

فرمود که اینها خواستند غیر خدا را بپرستند تا به خدا نزدیک شوند، لکن ذات اقدس الهی، نه ولد حقیقی دارد و نه ولد تشریفی. ولد حقیقی را در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ «صاد» و مانند آن نقل کرده است که گفتند خدای سبحان ولد دارد و ذات اقدس الهی کاملاً این را نفی کرده است و فرمود هرگز خدای سبحان ولد نخواهد داشت، او منزه از آن است که ولد داشته باشد. آنها که گفتند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾؛[10]خدای سبحان تنزیه کرد و فرمود خدا منزه از آن است که ولد داشته باشد. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 101 این بود: ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾؛ کسی که همسر ندارد، ولد هم نخواهد داشت، ممکن است زنی بدون همسر «مادر» شود، اما مردی بدون همسر «پدر» نخواهد شد، ﴿وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾.

حق بودن استدلال فخر رازی و عدم ارتباط آن با بحث، علّت نقد آن

سخن از ولد داشتن نیست، سخن از اتخاذ ولد است. جناب فخر رازی بحث مهمی ذیل آیه مطرح کرده که مربوط به نفی ولد است نه نفی اتخاذ؛ او تقریباً بیش از نیمی از صفحه کتاب رحلی را درباره اینکه خدا فرزند ندارد بحث کرد، این مطلب حق است؛ ولی مربوط به آیه 101 سوره «انعام» و امثال آن است. آیه محل بحث این نیست که خدا ولد ندارد، آیه محل بحث این است که خدا اتخاذ نکرده است، تشریفی و تبنّی نکرده، کسی را فرزند خود قرار نداده، مقرَّب الهی باشد از آن جهت که خدا او را تشریفاً فرزند خود گرفته، از این قبیل نیست. پس آنچه جناب فخر رازی دارد کلاً خارج از بحث است در آیه مورد بحث، سخن در «ولد الله» نیست، بحث در ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ است. درباره «اتخاذ ولد» سیدنا الاستاد فرمود که حرف فخر رازی حرف ناتمام است[11] برخیها حرف را از فخر رازی گرفتند؛ ولی اینجا حق با سیدنا الاستاد است؛ چون فخر رازی خیال کرده که ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ ناظر به این است که چون اتخاذ ولد ممتنع است اراده ممتنع هم ممتنع خواهد بود، این خلاصه حرف جناب فخر رازی است؛[12] اما مستحضرید در جایی که «لو» به کار رفت و قضیه، قضیه فرضیه است، هنوز بطلان مقدّم ثابت نشده، این مقدّم را فرض می‌گیرند، مثل ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾؛[13] اگر دو مبدأ در عالم باشند، البته این محال است؛ ولی فرض کردیم که دو مبدأ باشند؛ راهی برای ابطال خود این مقدّم، قضیه شرطیه نیست، چون مفروض است، فرض کردیم که دو خدا باشد؛ اگر تالی فاسد را اقامه کردیم، معلوم می‌شود که این مقدّم هم باطل است؛ اما اگر تالی فاسد را ذکر نکردیم بلکه آن را فرض کردیم مثل اینکه فرض کردیم دو دوتا پنجتاست، شما می‌توانید بگویید که این محال است، شما باید یک تالی فاسد بیاورید و بگویید اگر دو دوتا پنجتا باشد، این یکی را از کجا آوردید، شما یک راه حل باید نشان بدهید. اگر فرض کردیم که دو دوتا بشود پنجتا، یا دو دو تا بشود فرد، نه زوج، این مفروض ماست. اگر تالی فاسد ذکر کردیم، معلوم می‌شود که مقدّم و مفروض باطل است؛ اگر تالی فاسد ذکر نکردیم، دلیلی بر بطلان این فرض نداریم، چون ما آن را فرض کردیم. حالا اگر فرض کردیم که خدای سبحان اراده کرد که ولد اتخاذ بکند محذور آن چیست؟ باید برهان اقامه کنید.

استدلال علامه طباطبایی بر نفی اتخاذ ولد و علت ناتمامی آن

سیدنا الاستاد می‌فرماید که اراده اتخاذ ولد محال است، پس اصطفی محال است.[14] این سخن حق است؛ اما استثنای نقیض مقدّم در هیچ جای منطق گفته نشد که نتیجه میدهد، استثنای نقیض تالی است که نتیجه می‌دهد. حالا اگر شب است، جانوری یا حیوانی که حرکت می‌کند و معلوم هم نیست که انسان است یا فرس است، انسان است یا حیوان دیگر، کسی بگوید: «لو کان هذا انساناً لکان حیوانا»، بعد بگوید این انسان نیست؛ نفی انسانیت که نفی حیوانیت را به دنبال ندارد، چون ممکن است که تالی اعم از مقدّم باشد؛ لذا استثنای نقیضِ مقدّم هرگز نتیجه نمی‌دهد، اگر شما ثابت کردید که «ارادة الله» محال است، حالا از کجا میفهمید که «اصطفی» محال است، استثنای نقیض مقدّم در قیاس استثنایی نتیجه نمی‌دهد. قیاس استثنایی همان طوری که در بحث قبل ملاحظه فرمودید، از یک قضیه شرطی و یک قضیه حملی تشکیل می‌شود؛ اگر آن شرطیه، شرطیه منفصله بود، حکم خاص خودش را دارد؛ اگر شرطیه متصله بود، حکم خاص خودش را دارد.

تبیین برهان بر نفی اتخاذ ولد از قیاس استثنایی در آیه

 قرآن کریم هم بر اساس قیاس اقترانی برهان اقامه کرده و هم بر اساس قیاس استثنایی.

 بر اساس قیاس استثنایی؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» گذشت که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾، «لکن التالی باطل»، برای اینکه در سوره «ملک» یا امثال «ملک» فرمود: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾، ﴿ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾.[15] فرمود در عالم هر چه شما نگاه کنید، بینظمی نمی‌بینید؛ این بطلان تالی؛ پس مقدّم هم باطل است. در همه مواردی که قرآن کریم بر اساس قیاس استثنایی دارد سخن می‌گوید، از نقیض مقدّم نتیجه نمی‌گیرد، بلکه از نقیض تالی نتیجه می‌گیرد، مگر با تأویل.

 بر اساس قیاس اقترانی هم فرمود: ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی﴾.[16] از این قبیل قیاس استثنایی که صغرا و کبرای چیده کنار هم است، در قرآن کم نیست، فرمود طغیان نکنید چرا؟ چون هر کس طغیان کرد، مشمول غضب الهی می‌شود و هر کس مشمول غضب الهی شد سقوط می‌کند پس هر طاغی ساقط است ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی﴾. این یک قیاس اقترانی منسجم است.

در اینجا که قیاس استثنایی است، اگر شرطیه منفصله بود و منفصله‌ آن حقیقیه بود، چهار صورت نتیجه می‌داد؛ یعنی استثنای عین مقدّم، نقیض تالی نتیجه می‌داد، استثنای نقیض مقدّم، عین تالی نتیجه می‌داد و هکذا این دو فرض در تالی. اگر منفصله «مانعة الجمع» بود, استثنای عین تالی، نقیض مقدّم نتیجه می‌دهد و استثنای عین مقدّم، نقیض تالی نتیجه می‌دهد, اما استثنای نقیض، هیچ کدام نتیجه نمی‌دهد، چون «مانعةالجمع» است نه «مانعةالخلوّ» و اگر «مانعةالخلوّ» بود، استثنای نقیض هر کدام عین دیگری را نتیجه می‌دهد، چون رفع هر دو محال است؛ اما استثنای عین هر کدام, هیچ کدام نتیجه نمی‌دهد, چون اینها مانعةالجمع نیست؛ ولی در قیاس استثنایی که شرطیه آن متصل است, حتماً این دو صورت نتیجه می‌دهد: یا استثنای عین مقدّم یا استثنای نقیض تالی، چون ممکن است تالی اعم از مقدّم باشد, مثل «لو کان هذا انسانا لکان حیوانا»; اگر گفتیم «لکنه انسانٌ», نتیجه می‌دهد «فهو حیوانٌ» و اگر گفتیم «لکنّه لیس بحیوان», نتیجه می‌دهد «فهو لیس بانسان»; یعنی استثنای نقیض تالی نتیجه می‌دهد، استثنای عین مقدّم نتیجه می‌دهد; اما اینجا شما می‌خواهید نقیض مقدّم را استثنا کنید و حال آنکه استثنای نقیض مقدّم در قیاس استثنایی نتیجه نمی‌دهد; پس ما باید نقیض تالی را استثنا کنیم و بگوییم: ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این مقدّم؛ ﴿لاَصْطَفی﴾ می‌شود تالی؛ «لکن التالی باطل» اصطفی نکرده و نمی‌کند, «فالمقدّم مثله»، چرا اصطفی نمی‌کند؟ ﴿سُبْحانَهُ﴾، او از هر عیب و نقص و زوال منزه است, برای چه فرزند بگیرد؟! چه حاجتی به فرزند دارد؟! او کار لغو نمی‌کند و هیچ موجودی به او نزدیکتر از موجود دیگر نیست, تا شرافتی داشته باشد که خدا او را به عنوان فرزندی اتخاذ کند; چرا او منزه است, برای اینکه ﴿هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾.

 شما این دعای نورانی «جوشن کبیر» را هم بخوانید و هم مطالعه کنید, حالا لازم نیست هر شب جمعه, این را یک دور بخوانید و یک دور هم مطالعه کنید, باز عبادت است. شما می‌بینید یک قیاس مرکّبی در بعضی از این بندها هست, بعضی از بندها که ده جمله دارد, ده تا قیاس مرکّب است؛ یعنی شما از یک صغرا و کبرا, نتیجه می‌گیرید که «الف»، «باء» است و هر «باء»، «جیم» است, پس «الف»، «جیم» است؛ آن وقت نتیجه قیاس اول را مقدّمه قرار می‌دهید برای قیاس دوم، یا کسی که «وفیّ» است یا کسی ولیّ هست, «َمن بِهِ وَلیّ» و «مَن بِهِ وَفیّ» آن بند ده جزئی ده تا قیاس است؛ منتها قیاس مرکب؛ یعنی نتیجه قیاس اول, صغرا قرار می‌گیرد برای قیاس دوم و هکذا. در اینجا هم برهانها و حدود وسطا در طول هم هستند, چرا اصطفی محال است؟ برای اینکه سبّوح است, چرا سبّوح است, برای اینکه وحدت او وحدت قاهره است, غیر را نمی‌گذارد. اگر او یک حقیقت نامتناهی هست هر چه است زیر مجموعه اوست. خیلیها که رفتند بگویند عالَم ظِلّ خداست, سایه خداست در آن ماندند و سرانجام ناچار شدند بگویند «ندیم و مطرب و ساقی همه اوست».[17] این آیه سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» که فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾[18] که عالَم به منزله سایه خداست, این تشبیه، تشبیه درستی است؛ یعنی تشبیه معقول و محسوس کارساز است که عالم «ظلّ الله» است, خوب است, اما وقتی انسان قدری جلوتر می‌رود, می‌بینید که باید خیلی چیزها را پاسخ بدهد. پیدایش ظلّ سه چهار امر می‌خواهد, آن امور را انسان از کجا تهیه کند. اگر سایه بخواهد پیدا شود اول یک شاخص می‌خواهد, چون سایه بدون شاخص که نمی‌شود، این یک؛ یک نور می‌خواهد که به این شاخص بتابد، این دو؛ اگر نوری بر شاخص تابید, سایه بر روی عدم که منعکس نمی‌شود، اگر ما نه هوا داشته باشیم و نه بستر خاک داشته باشیم, سایه کجا می‌افتد، باید هوایی داشته باشیم, فضایی داشته باشیم, زمینی داشته باشیم که این سایه مخروطی درخت سرو روی این زمین بیفتد. اگر زمین نداشته باشیم سایه سرو کجا بیفتد, اگر فضایی نداشته باشیم این سایه کجا بیفتد. عالَم سایه خداست, این شاخص چیست, این سایه روی چه چیز می‌افتد؟ ناچاریم بگوییم که آن سایه شاخص را خودش آفرید, آن بستری که سایه بر آن می‌افتد را خودش آفرید تا بگوییم «ندیم و مطرب و ساقی همه اوست»؛ اما همه اینها در مقام فعل خداست, کار خداست, شأن خداست, دسترسی به مقام ذات که نیست؛ لذا ما بخواهیم مَثَل ذکر کنیم, تشبیه کنیم که کار خدا را با چیزی بفهمیم, واقعاً مقدور نیست, ولو اینکه سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» که فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾; ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً﴾[19] آنجا هم این بحث گذشت که اگر عالم سایه حق است, درست است سایه حق است؛ ولی باز ما چند تا کمبود داریم, ناچاریم بگوییم که بستر آن سایه و شاخص آن سایه, همه اینها را خود ذات اقدس الهی تنظیم کرده است.

 به هر تقدیر وحدت او وحدت قاهره است و چون وحدت او وحدت قاهره است, پس او سبّوح است و چون سبّوح است, اصطفی می‌شود محال. پس ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این مقدّم، ﴿لاَصْطَفی﴾ این تالی، «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله». هرگز نمی‌شود گفت «لکن المقدّم باطل» بطلان مقدّم که نتیجه نمی‌دهد، «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله» چرا تالی باطل است، چون سبّوح است، چرا سبّوح است؟ چون وحدت او وحدت قاهره است: ﴿هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: مجبور نیست، مختار است ذات اقدس الهی کمال را به او داد و آن اختیار است، فرمود: ﴿مَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾.[20]

پرسش: باید مایزی در بین باشد

پاسخ: خیلی مایز است، مایز بین سایه و شمس است، از این بالاتر، انسان چیزی ندارد. این سایه اختیار دارد، به طرف چپ بیفتد، به طرف راست بیفتد، به طرف جهنم برود و یا به طرف بهشت برود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾؛ سایه خدای مختار، مختار خواهد بود، ممکن نیست سایه خدای مختار یک شیء مجبور باشد.

پس آنچه را جناب فخر رازی تقریباً بیش از نیم صفحه بحث کردند، بحث حق است؛ ولی مربوط به آیه 101 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است مربوط به آیه فعلی بحث نیست. بحث در اینکه خدا فرزند داشته باشد نیست، بلکه بحث در این است که خدا اتخاذ ولد کرده باشد تشریفاً.

شواهدی بر قابل فهم نبودن «قهّاریت» خدای سبحان

﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾. به میل اینها نیست که اینها فلک یا مَلَک یا عیسی یا عُزیر را فرزند قرار بدهند، این ‌طور نیست، «لکن التالی باطل»، چون او سبّوح است، چرا سبّوح است؟ چون واحد، واحد قاهره است، وقتی که ذات اقدس الهی با آن اصل شروع کند، «جهان سر به جیب عدم در کشد؟![21] واقع مطلب مسئله نفخ صور اول برای خیلیها قابل حل نیست، برای ماها روشن نیست که کجا می‌روند. انسان که در دنیا هست، وضع آن روشن است، وقتی هم که تک به تک می‌میرند وارد برزخ می‌شوند، اما وقتی نفخه صور می‌شود: ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ﴾ همه مدهوش می‌شوند، کجا میشوند: ﴿ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾[22] در نفخه صور دوم همه زنده می‌شوند. در نفخ صور اول اینها می‌میرند، اینها که قبلاً مرده بودند و وارد برزخ شدند. برخی  از زمینشناسها و کُرهشناسها و مانند آن، وقتی کوههای آتشفشان را می‌بینند که زمین از زیرش منفجر شد و آب پیدا شد و اقیانوس پیدا شده، خیال می‌کنند اینها در روزگار عَجَب است و خیلی هنرنمایی می‌کنند و با دهان پر می‌گویند این مثلاً پنج میلیارد سال است، شش میلیارد سال است(که انرژی در درون آن جمع شده و فوّران کرده و حال آنکه) پنج میلیارد سال، یا شش میلیارد سال «کحلقة فی فلاة» است در برابر قدرت الهی.

 خدا، غریق رحمت کند مرحوم ابن بابویه قمی را، ایشان در کتاب شریف خصال از همین «واحد» شروع کرده تا «أَلف»، که «واحد» درباره توحید الهی است، حکم اثنان چیست؟ حکم ثلاثة چیست؟ روایاتی که مربوط به عدد دو هست ذکر شده، سه هست ذکر شده، چهار هست ذکر شده، پنج است ذکر شده تا روایاتی که مربوط به «أَلف» هست. در ذیل روایات «ألف» دارد که امام(سلام الله علیه) فرمود: «ألف» آدم آمد و رفت «ألف» عالم آمد و رفت،  هزار عالم آمد و رفت، ما در عالَم آخر هستیم[23]. اینها خیال می‌کنند که آنچه در ناسخ التواریخ هست، این راز و رمز خلقت است، این گوشه‌ای از این گوشه‌های عالم خلقت است که ما در آن هستیم. در روایات باب ثمانیه می‌فرماید که ما از این عوالم کلّی در هشتمین عالم هستیم، اصلاً قابل قیاس نیست. ماها که رفتیم این ‌طور نیست که بساط هستی و نظام دنیا برود، نه خیر، باز عده‌ای می‌آیند، باز عده‌ای می‌آیند، باز عده‌ای می‌آیند. حالا این ‌طور نیست که اینها چهارتا کوه آتشفشانی دیدند، بگویند که اسرار عالم همین است که ما کشف کردیم، این «کحلقة فی فلاة» در برابر قدرت ازلی ذات اقدس الهی است. ما فعلاً در این عالم هستیم، به همین اندازه که هستی به ما داد، اختیار به ما داد، تکلیف به ما داد، راه را هم به ما نشان داد. بنابراین ﴿سُبْحانَهُ﴾ دلیل بطلان تالی است، ﴿هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ دلیل سبّوح بودن ذات اقدس الهی است.

انسجام نظام سهگانه خلقت دال بر حقبودن آن

 در تبیین حق بودن نظام هستی فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ آسمان و زمین را به «حق» خلق کرد، هم درباره نظام هستی و درباره خصوص انسان بالاخص و درباره کتاب الهی به نام قرآن بالاخص، اینها را فرمود ؟«بالحق» صادر شد؛ یعنی اگر از خدا بپرسند که مصالح ساختمانی جهان چیست، جهان را با چه ساختی؟ می‌فرماید با «حق» ساختم. چیزی به حق است که نظام فاعلی آن منسجم باشد، نظام داخلی آن منسجم باشد، نظام غایی آن هم منسجم باشد. اگر اضلاع سه‌گانه آن منسجم بود این می‌شود «حق»، اگر چیزی فاعل نداشت بر اساس صدفه و تصادف و گتره پیدا شد که حق نیست؛ اگر فاعل داشت؛ ولی فاعل آن حکیم و عاقل و خردمدار و عقلمحور نبود، چیزی را سر هم کرده و گره کور ساخته که ساختار داخلی‌آن با هم هماهنگ نیست، اینکه حق نیست، چیزی را خلق کرده؛ ولی می‌پوسد و از بین می‌رود، اینکه «حق» نیست.

حق بودن عالم در اجتماع این سه عنصر محوری است: نظام فاعلی دارد: ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾؛[24]  نظام داخلی دارد، آن قدر منسجم است که اگر دهها دانشکده‌ جانورشناسی بخواهند نظم این حیوانات دریایی یا صحرایی را بررسی کنند به آن نمی‌رسند، از آن حیوانات تلخ مار و عقرب تا حیوانات شیرین تاهو و تیهو فرق نمی‌کند همه اینها با نظم خاص باردار می‌شوند، با نظم خاص ازدواج دارند، با نظم خاص شیر پیدا می‌کنند؛ از یک راه مخصوصی و از بین فَرْث و دَم، شیر شفاف درمی‌آورد. کسانی که در دامنه این کوهها زندگی می‌کنند می‌بینند این آب زلالی که از دل این کوهها در می‌آید، آنجا لولهکشی که نیست، زیر آن لجن است، فرمود ما از این لجن‌ها، آب شفاف درمی‌آوریم، این شیرها را بین فَرْث و دَم درمی‌آوریم، چه شیر انسان، چه شیر گاو و گوسفند، وقتی فرمان الهی صادر شد، این شیر از این دو مسیر تلخ و زشت عبور کند، هیچ کدام با آن کاری نداشته باشند، همه  کنار می‌روند. مگر این لجن زیر زمین نیست که از آن آب شفاف آن هم هزارها سال در می‌آید، فرمود اینها نظم داخلی ماست، همه‌ آنها تسبیحگوی حق هستند، طرزی نظام داخلی را خلق کرد که همه به فکر هم می­باشند. اگر عضوی به درد آمد اعضای دیگر تلاش و کوشش می‌کنند که آن را درمان کنند. سوم همان نظام غایی است همه‌ آنها هدفمند هستند، برای تکامل هدف دارند، راه دارند؛ حالا برخیها با اختیار خود بیراهه می‌روند ،مطلب دیگر است.

 این اضلاع سه‌گانه باعث شده است که این نظام حق شود، نظام فاعلی آن منسجم، نظام داخلی آن منسجم، نظام غایی آن منسجم، از کجا آمدند چگونه اداره می‌شوند به کجا می‌روند  همه روشن هست، پس می‌شود ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ و آنچه را خدای سبحان خلق کرد ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾. برای اهمیت مطلب همین سخن را به صورت قضیه سالبه هم در سورهٴ مبارکهٴ «ص» ذکر کرده که فرمود ما باطل خلق نکردیم، هم برای اثبات حق و هم نفی باطل. آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾ این قضیه سالبه و آن قضیه موجبه است، فرقی هم نمی‌کند، حالا یکی کافی بود؛ ولی برای تأکید مطلب؛ گاهی به صورت اثبات و گاهی به صورت نفی فرمود: عالم به حق خلق شده است، چون عناصر سه‌گانه را داراست و هیچ بطلان در آن نیست.

ناتوانی ادبیات عرب در تفسیر ولزوم کسب آن از معصوم

 پس اگر کسی سؤال کند خدایا مصالح ساختمانی آسمان و زمین چیست؟ آن را با چه چیزی خلق کردی؟ سائل می‌گوید من سؤالم این نیست که با بتون خلق کردی، یا با آهن خلق کردی، اینها را می‌فهمم، سنگ‌ آن معلوم است، آهن آن معلوم است، عالم را با چه مصالح ساختمانی خلق کردی؟ آن آیاتی که دارد اینها هدفی دارند، نفعی دارند، گوشه‌ای از اسرار را داراست و این کلمه «باء» آن قدرت را ندارد که قرآن را معنا کند؛ یعنی ادبیات عرب آن هنر را دارد که «سبعه معلّقه» را معنا کند؛ ولی آن قدرت را ندارد که قرآن را معنا کند؛ لذا اهل بیت فرمودند که شما بیایید، «تعالوا تعالوا تعالوا». این روایت هم قبلاً بیان شد که ذریح محاربی خدمت امام صادق(سلام الله علیه) شرفیاب شده، عرض کرد که ﴿لیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾[25]، ﴿تَفَثَهُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «لِقَاءُ الاِمَام»؛ بعد وقتی بیرون رفت زراره و حمران و اینها گفتند کجا بودی؟ گفت خدمت حضرت بودم و از حضرت سؤال کردم، حضرت این آیه را این ‌طور معنا کرد، اینها رفتند خدمت حضرت، عرض کردند ما سالیان متمادی خدمت شما بودیم، شما این ﴿لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ را این ‌طور معنا نکردید، فرمود: «مَن یَحتَمِلُ مَا یَحتَمِلُ ذَرِیحُ؟»[26] شاگردی شما بیاورید که آن بتواند این بار را حمل کند، ما برای او معنا کنیم. این زیارت نورانی «جامع کبیره» وجود مبارک حضرت هادی(سلام الله علیه) که از گنجینه‌های دینی ماست، (این‌‌چنین نباشد که وقتی حرم مطهر امام رضا یا سایر عتبات مشرف شدید این را برای طلب مغفرت پدر و مادر بخوانید این را هم بخوانید، پدر و مادر هم آمرزیده می‌شود، شما هم آمرزیده می‌شوید، این فهم هم رشد می‌کند) در آن زیارت نورانی به حضرت عرض می‌کنیم که من آمدم اینجا که باسواد بشوم و برگردم، آن بهشت و اینها را هم که می‌خواهم، طلب مغفرت هم که می‌خواهم، من آمدم که چیز بفهمم، «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم». این جمله خبریه است، یک؛ چون زیارت و دعاست به داعی انشا القا شد؛ لذا این خبر نیست، دو؛ من آمدم؛ شما گفتید که علم ما را همه نمی‌توانند حمل کنند. حدیث ما «صَعبٌ مُستَصعَبٌ» است، «صعب» است، «لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ‏ اللَّهُ‏ قَلْبَهُ‏ لِلْإِیمَان‏»[27] من آن را کجا پیدا کنم، به برکت شما باید پیدا کنم،پس توفیقی بدهید که من علم شما را حمل کنم، محتمل شوم، بار علمی شما را حمل کنم و بروم جامعه را هدایت کنم:«مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم محتَجِبٌ بِذِمَّتِکُم»[28]  اینجا حضرت فرمود که: «مَن یَحتَمِلُ مَا یَحتَمِلُ ذَرِیحُ؟»، شما یک شاگرد خوب بیاور، ما هم می‌گوییم. غرض این است که با ادبیات عرب، عربی مبین حل می‌شود، اما هرگز «علیٌّ حکیم» حل نمی‌شود. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾؛[29] این ادبیات نحو و صرف، آن توان را دارد که «سبعه معلّقه» را معنا کند و عربی مبین قرآن را معنا کند، اما آن «علیٌّ حکیم» را نمی‌تواند معنا کند. شما در تمام ادبیات عرب بگردید «باء»ی پیدا کنید که گوهر ذات را نشان بدهد، نیست؛ اما این آیه نمی‌خواهد بگوید که ساختار عالم در صحبت «حق» است، یا در جامه «حق» است. نه «باء»ی مصاحبه است و نه «باء»ی ملابسه است، «باء»ی گوهرسازی است؛ یعنی مصالح ساختمانی عالم «حق» است؛ لذا اگر کسی بخواهد در عالم بازی کند، جایش نیست.

«و الحمد لله رب العالمین»

 



[1] . سوره حج، آیه61؛ سوره لقمان، آیه30.

[2] . سوره ص، آیه84.

[3] . سوره انعام، آیات62 و 66.

[4] . سوره آل عمران، آیه6.

[5] . الطرائف، ج1، ص136.

[6] . بحار الانوار، ج28، ص368.

[7] . بحار الانوار، ج29، ص 646.

[8] . بحار الانوار، ج44، ص35.

[9] . سوره شعراء، آیات 193 و 194.

[10] . سوره بقره ، آیه116؛ سوره یونس، آیه68.

[11] . المیزان، ج17، ص235 و 236.

[12] . مفاتیح الغِب، ج17، ص280 و 281

[13] . سوره انبیاء، آیه22.

[14] . المیزان، ج17، ص235 و 236.

[15] . سوره ملک، آیه3 و 4.

[16] . سوره طه، آیه81.

[17] . دیوان حافظ، غزل شماره 428، «ندیم و مطرب و ساقی همه اوست *** خیال آب و گل در ره بهانه».

[18] . سوره فرقان، آیه45.

[19] . سوره فرقان، آیه45.

[20] . سوره کهف، آیه29.

[21] . بوستان سعدی ـ باب سوم ـ گفتار: در معنی فنای موجودات در معرض وجود باری؛ «چو سلطان عزّت عَلَم بر کشد * * * جهان سر به جیب عدم در کشد»

[22] . سوره زمر، آیه68.

[23] . الخصال(للصدوق)، ج2، ص652.

[24] . سوره رعد، آیه16؛ سوره زمر، آیه62.

[25] . سوره حج، آیه29.

[26] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج4، ص549.

[27] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص401.

[28] . من لا یحضره الفقیه، ج2، ص615.

[29] . سوره زخرف، آیات3 و 4.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق