اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿حم (1) وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تعقّلونَ (3) وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ (5) وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (6) وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ (7) فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (8) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (9)﴾
سوره مبارکه «زخرف» که جزء «حَوامِیم هفتگانه»[1] است و محور اصلی آن هم اصول دین، مخصوصاً مسئله وحی و نبوت و کتاب الهی است و بخش إنذار آن هم بیش که از بخش تبشیر آن است، در مکه نازل شد. آغاز این سوره هم با سوگند به قرآن مبین و «کتاب مبین» شروع میشود که قبلاً هم ملاحظه فرمودید که سوگند خدا به بیّنه است، نه در مقابل بیّنه! قرآن که دعوتی دارد، یک؛ دعوایی دارد، دو؛ به مبدأ و معاد دعوت میکند و مدّعی وحیانی بودن این کتاب و نبوت آورندهٴ آن کتاب است، بیّنه میخواهد که خودش بیّنه است، چون معجزه است؛ لذا به خود بیّنه سوگند یاد شده است. فرمود به خود این قرآن قَسم که این قرآن بخشی دارد که قابل تعقّل است و بخشی دارد که فوق تعقّل است؛ آن بخشی که قابل تعقّل است، همین کتاب عربی است که آیاتی دارد، سُوری دارد، 114 سوره و چند هزار آیه دارد که مشخص است و البته اینها قابل تعقّل است؛ اما ریشهٴ اصلی اینها که «لدی الله» است و علم لدنّی میطلبد، نه عبری است و نه عربی و لفظ نیست، این در «امّ الکتاب»، «عَلیّ حَکِیم» است و نه «عربیِّ مبین»، چون «عَلیّ حَکِیم» است به عقل درنمیآید، نه شما مأمور به تعقّل در این زمینه هستید و نه برای اکثری شما مقدور هست. اگر کسی اهل عروج بود، میتواند به اندازه عروج خود از آن «عَلیّ حَکِیم» طَرفی ببندد و اگر اهل آن نبود این ذخیرهای است، چون مبدأ این کتاب به «عربیِّ مبین» هست؛ نه مأموریتی دارید که این را درک کنید، نه در دسترس شماست و نه توقعی هم از شماست که آن را بفهمید! اگر کسی مثل انسان کامل و مثل وجود مبارک حضرت امیر و اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) به آن مقام بار یافتند، اینها خودشان مصداق «عَلیّ حَکِیم» هستند؛ در مرحله نازل، قرآن ناطق میباشند و در مرحله عالی «عَلیّ حَکِیم» هستند. این روایات فراوانی که در ذیل همین آیه در تفسیر کنز الدقائق[2] آمده است، ناظر به تفسیر نیست که «عَلیّ حَکِیم» دو مفهوم دارد یا مفهوم مشترکی دارد تا سخن از استعمال لفظ در اکثر از معنا و مانند آن باشد، مفهوم آن مشخص است؛ یعنی «عَلیّ حَکِیم»! اینها تطبیق مصداقی است، مصداق «عَلیّ حَکِیم» انسانِ کامل است، نه تفسیر مفهومی باشد.
بنابراین نه در حدّ تعقّل شماست و نه مورد تکلیف شماست؛ آن چیزی که مورد تکلیف است، باید بفهمید، معتقد باشید و عمل کنید، محتوای همین قرآن کریم است. آنچه این الفاظ دلالت میکند و این براهین بر آن اقامه شده است، مورد تکلیف شما اعتقاداً و اخلاقاً و عملاً هست: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تعقّلونَ﴾، اما ریشه اصلی آن که «امّ الکتاب» است و «عَلیّ حَکِیم» است، معقول شما نیست و مورد تکلیف شما هم نیست. حالا انسانهای کاملی که همتای قرآن هستند و از بالا نازل شدند و مشمول «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»[3] میباشند، آنها البته میتوانند درک بکنند و آنها خودشان مصداق «عَلیّ حَکِیم» هستند.
پرسش: آیا علم لدنّی اختصاص به انسان کامل دارد یا شامل سایر افراد بشر هم میشود؟
پاسخ: سایر بشر که شاگردان اینها هستند، تا اندازهای که شاگردی کردند میتوانند بالا بروند، اما وقتی که از آن اندازهٴ شاگردی آنها بگذرد، در آن مرحله نیستند.
فرمود این کتاب «عربیِّ مبین» است، «کتاب مبین» است و عربی است. در بیان نورانی از امام باقر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است، قرآن که «عربیِّ مبین» است «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُنُ»؛[4] قرآن میتواند تمام مطالب لغات و السنهٴ دیگر را خوب ترجمه کند. شما ببینید حرف قبطی و نبطی، تازی و فارسی، ترکی و غیر ترکی و مانند اینها که حرفهای گوناگون زدند را قرآن ترجمه کرده است؛ فلان قبطی مصر چنین گفت یا فلان نبطی مصر چنین گفت، اینها که به عربی حرف نزدند! همه آن مطالب را قرآن به خوبی ترجمه میکند، «یُبِینُ الْأَلْسُنَ»، اما زبان دیگر بتواند آن لطایف عربی را ترجمه کند، یا متعذّر است یا متأثر. بسیار سخت است که انسان با یک لفظ سادهای بتواند آیات قرآن را یا عربی را اصولاً ترجمه کند. در بحثهای قبل نمونه آن گذشت، فارسی با اینکه یک فرهنگ غنی و قوی است، میبینید که در خیلی از جاها کم میآورد؛ ما اگر بخواهیم از دو نفر یاد کنیم، در عربی زبان و لغت و واژه دارد، یعنی تثنیه دارد؛ ولی در فارسی ما تثنیه نداریم. برای دو نفر غایب، برای دو نفر حاضر، برای دو نفر مرد و برای دو نفر زن، عربی چهار واژه دارد، ما یک مورد هم نداریم! ما چگونه میتوانیم دو نفر را در بیان برسانیم که دو مرد هستند یا دو زن؟ ما میگوییم آنها، او میگوید: «هما» اما مفردات را در عربی میگویند: «هی»، «أنتَ» یا «أنتِ»، اینطور است که فرق میگذارند بین مذکر و مؤنّث. در اشاره زمان و زمین هم ما کم میآوریم، ما این نزدیک را میگوییم اینجا و همین که دور میشود میگوییم آنجا؛ اما در عربی اینچنین نیست، میانی باشد میگویند: «ذاک» دور باشد میگویند: «ذلک»، این «لام» را میآورند برای اینکه برای بخش سوم باشد؛ «ذا، ذان، ذلکما» و مانند آنها. این زبانی که در برابر عربی کم میآورد، این چگونه میتواند ترجمان آن باشد؟! خیلی از معارف هست که اگر ما بخواهیم از عربی به فارسی ـ با اینکه قدرت زیاد دارد ـ ترجمه کنیم، ناچاریم که چند کلمه در کنار هم ضمیمه کنیم تا آن معنا را برساند؛ مثلاً یکی از آن موارد «خَرْطُ القَتَاد»[5] است، مَثلها و امثال اینها را عرب با واژههای بسیط میتواند مطلب را بفهماند. ما چون واژه کم داریم، ناچاریم چند کلمه کنار هم ضمیمه کنیم تا آن مطلب واحد را برسانیم. مستحضرید وقتی که عرب با یک کلمه معنایی را میرساند و ما واژه کم داریم و ناچاریم چند کلمه کنار هم بگذاریم تا آن معنا را برسانیم، هر کلمه بارِ خودش را دارد، بین این کلمات خالی است و آبریز است. شما وقتی با غربال میخواهید آب ببرید، فقط آن بندها میتواند آن نَم و آب را تحمل کند، بقیه جاها خالی است! پنج لفظ را که شما میخواهید جمع کنید تا یک کلمه را بفهمانید، این پنج لفظ هرکدام معنای خاص خودش را دارد و چون بین این پنج لفظ خالی است، ریزش آن معنا را هم به همراه دارد و خیلی از مطالب در آنجا میریزد؛ لذا پنج کلمه، چهار کلمه یا دو کلمه را هم که شما کنار هم بگذارید و بخواهید یک معنای بسیط عربی را بفهمانید ریزش دارد و برای این چارهای هم نیست؛ لذا بیان نورانی امام باقر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) این است که عربی «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُنُ»؛ عربی میتواند ترجمان خوبی برای سایر فرهنگها و زبانها باشد و اما سایر زبانها این هنر ندارند؛ لذا خدا از قرآن به عنوان «کتاب مبین»، «عربیِّ مبین»[6] یا ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تعقّلونَ﴾ یاد نمود؛ این برای کتاب و مطالب این کتاب است. اما آنهایی که کاری به عربی بودن و یا عبری بودن یا قبطی و نبطی بودن یا تازی و فارسی بودن ندارند، به لحاظ اینکه ﴿وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ است، از آن منظر وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِین﴾ است، چون کتابی آورده که ریشه آن «عَلیّ حَکِیم» است و سخن از عبری و عربی نیست؛ ﴿مَا هِیَ إِلاَّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾،[7] کاری به عربی و غیر عربی ندارد؛ ﴿لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾،[8] کاری به عربی و غیر عربی ندارد، چون ریشهٴ این کتاب «عَلیّ حَکِیم» است و این طنابگونه تنزّل کرده است، نه اینکه آبگونه ریخته شده باشد! تمام مطالب به آن قسمت بالای آن وابسته است؛ حالا عربی شد، شد! غیر عربی شد، شد! همین مطالب گاهی به زبان عبری و سریانی و امثال آنها به انبیای قبل گفته شد: ﴿مَا یُقَالُ لَکَ إِلاَّ مَا قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ﴾؛[9] هم حرف ما و هم حرف طاعنان، هر دو طرف؛ لذا انبیا هر که آمدند: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾،[10] فرمود ما این حرفها را گفتیم: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾.[11] این حرفهایی که ما برای انبیا گفتیم، در صُحُف ابراهیم گفتیم یا در کتابهای دیگر انبیا گفتیم آنها را که به عربی نگفتیم! قدر مشترک این علوم آن «عَلیّ حَکِیم» است، یک؛ قدر مشترک مخاطبها زبان فطرت است نه زبان فرهنگ، دو؛ زبان فطرت مشترک است؛ یعنی این هفت میلیارد بشری که فعلاً روی زمین زندگی میکنند مشترکات فراوانی دارند. چطور در قسمت معالجه بدن، داروی کشورهای شرقی برای غربی و داروی کشورهای غربی برای شرقی با مقدار مختلف قابل مصرف است؟ چطور آسیایی و آفریقایی و اروپایی از یک دارو برای یک درمان استفاده میکنند؟ این برای بدن است با تمام اختلافاتی که دارد! اما فطرت که مختلف نیست! ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾،[12] آنچه مربوط به فطرت است با «عَلیّ حَکِیم» هماهنگ است؛ لذا این حرف ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾.[13] فرمود دو اصل در قرآن کریم است: یک کلّی و دیگری دائمی بودن؛ برای همه و همیشه! کلّی است: ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾، برای همیشه است: «اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ»، خاتَم هست و این ریشهٴ «أمّ الکتاب»ی آن باعث است که جهانی است، چون حرفی نیست که از زمین برخاسته شده باشد و زمینی باشد.
بنابراین این هم عربی است تا قابل تعقّل باشد و ریشه اصلی دارد که فوق تعقّل است، ما از شما تعقّل آن را نخواستیم، نگفتیم: ﴿وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ که ﴿لَعَلَّکُمْ تعقّلونَ﴾[14] یا ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾[15] یا ﴿لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ﴾،[16] این «لعل» برای همین «عربیِّ مبین» است.
پرسش: ثابت نشده که لفظ عربی بهترین لفظ است.
پاسخ: ولی عربی این ظرفیت را دارد که قرآن کریم، خود را در این ظرف نشان بدهد. ما فارس زبان هستیم و زبان مادری ماست، ما که تثنیه نداریم! ما برای مرد و زن یک لفظ ذکر میکنیم؛ اما یک کلمه داشته باشیم و بگوییم «هما، أنتما» نداریم. ما به دو نفر هم میگوییم «اینها» و به چند نفر هم میگوییم «اینها»، ما از دو به بعد جمع به کار میبریم؛ مخاطب ما مرد باشد میگوییم «تو» و زن هم باشد میگوییم «تو»؛ آن مورد اشاره که فرد غایب است، مرد باشد میگوییم «او» و زن هم باشد میگوییم «او»؛ اما عرب میگوید «هو» و «هی»، «أنتَ» و «أنتِ»؛ این فرق قوی است که هست! در کلمات اگر انسان به آن معارف قرآن کریم رجوع کند، میبیند که بسیاری از کلمات بسیط است که در ترجمه و تفسیر انسان ناچار است که از چند کلمه مدد بگیرد.
به هر تقدیر «عربیِّ مبین» محور بحث و تفسیر است، اما «عَلیّ حَکِیم» محور بحث نیست، آن ریشه است! از ما نخواستند شما «عَلیّ حَکِیم» را بفهمید، از ما خواستند این قرآنی که در خدمت آن هستید: ﴿لَعَلَّکُمْ تعقّلونَ﴾، درس و بحث و تفسیر شما برای همین کتاب عربی است، اما ریشه آن که «لدی الله» است، علم لدنّی میخواهد.
در جریان نماز شب که از وجود مبارک امام عسکری(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) اشاره شد، اینچنین نیست که در سوره «مزمل»[17] یا امثال «مزمل» قرائت قرآنِ سحر، جای نماز شب را بگیرد، نماز شب یک حساب دیگری دارد که بر وجود مبارک پیغمبر واجب شد و برای دیگران مستحب است، قرائت قرآن که بر آن حضرت واجب نبود! قرائت یک فضیلت مستحبی است برای همه، امّا «صلاة اللّیل» بر پیغمبر واجب است! ﴿وَ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ﴾[18] هست، ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً﴾[19] هست، شب نشئهای دارد و حساب آن با روز فرق میکند: ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾.[20] هیچ چیزی از قرائت قرآن جای نماز را نمیگیرد، این نماز عمود دین است![21] هیچ چیزی از قرائت قرآن سحرگاهی جای نماز شب را نمیگیرد! بر پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) واجب بود و بر دیگران مستحب مؤکّد است. بیان نورانی امام عسکری این است که هیچ راهی برای رسیدن سواره به مقصد نیست مگر همین «صلاة اللیل»: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ»،[22] آدم پیاده مگر چقدر میتواند راه برود؟! در مَرکب پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) گفتند که این بُراق است، این بُراق مثل برق است؛ الآن نمیگویند نور در هر ثانیه چند هزار کیلومتر میرود، بُراقِ حضرت برقگونه حرکت میکرد؛ همین که پا از زمین برمیداشت، پای دوم تا آسمان بود، یک قدم او «مَدَّ بَصَرِه» بود، ما چشم باز میکنیم تا کجا را میبینیم؟ تا دورترین ستارهها را میبینیم، مریخ را میبینیم زحل را میبینیم، مشتری را میبینیم. روایت معراج را ملاحظه کنید: «خُطَاهُ مَدَّ بَصَرِه»[23] یک قدم بُراق رسول خدا(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در معراج به اندازهای بود که چشم میبیند؛ یعنی یک قدم ایشان تا ستاره مشتری عبور میکرد، کدام ستاره است که چشم آن را نمیبیند؟ مگر ستارهای که خیلی کوچک باشد، وگرنه اگر ستاره بزرگ باشد، ولو در دورترین نقطه باشد انسان میبیند. فرمود: «خُطَاهُ مَدَّ بَصَرِه»، این خاصیت بُراق است و وجود مبارک امام عسکری فرمود این نماز شب مَرکب خوبی است! غرض اینکه قرائت قرآن حساب دیگری دارد و نماز هم حساب دیگری دارد.
مطلب دیگر اینکه ـ تفسیر قرآن به قرآن ـ بارها به عرض شما رسید ما یک کتاب تفسیری ندیدیم که به این مطلب اشاره نکرده باشد؛ از قدما تا تفسیر معاصران مرحوم علامه(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِم أجْمَعین) اینها معمولاً دارند که «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».[24] در کلمات فقهای ما هم هست، خدا صاحب جواهر را غریق رحمت کند! ایشان در جلد 26 جواهر هست که فرمود اگر شما میبینید ما روایتی از وجود مبارک حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است، روایتی از وجود مبارک امام عسکری(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است که یکی امام اول است و یکی امام یازدهم، ما حرفهای اینها، اطلاق و تقیید، عام و خاص، همه اینها را کنار هم قرار میدهیم، برای اینکه این چهارده معصوم مثل انسان واحد و متکلّم واحد هستند و کلام اینها هم «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»،[25] پس سنّت و عترت هم همین است! این تفسیر حدیث به حدیث و تفسیر قرآن به قرآن اصل آن در کلمات بزرگان ما بود، اما خصیصه مرحوم علامه طباطبایی این است که از حوزه و قلمرو معاجم گذشته است؛ الآن هم پژوهشگران و محققان ما که بخواهند یک آیه را تفسیر بکنند، اول به دنبال المعجم میگردند؛ این واژه، کلمه، لفظ و این جمله را شناسایی میکنند و بررسی میکنند که در چند جای قرآن به کار رفته، اینها را کنار هم میگذارند و خیال میکنند که این تفسیر قرآن به قرآن شده! اما کاری که مرحوم علامه و امثال علامه(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِم) میکنند، این است که کاری به المعجم و الفاظ و لغت و واژه ندارند. این مطلب را بررسی میکنند، اگر این مطلب به هر زبانی در قرآن کریم مطرح بشود، ولو هیچ واژهای از واژههای این آیه در آن نباشد، اینها را کنار هم میگذارند و قرآن را معلوم میکنند. ما الآن میخواهیم ببینیم که نزول قرآن به نحو انداختن است یا به نحو آویختن؛ ملاحظه کردید که ما از «تَنزیل» و «أنزَلَ» و «نَزَلَ» و مانند اینها مدد نگرفتیم، ما از اینکه فرمود این ﴿لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ است، این ﴿فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾[26] است، این ﴿لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾[27] است؛ سخن از نزول نیست، بعد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[28] است. حَبلی که برابر حدیث شریف «ثقلین» فرمود حَبلی است که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»[29] ما میفهمیم که این «حَبل» است «حَبل» را که نمیاندازند، «حَبل» را میآویزند؛ این «لدی الله» همین است، لوح محفوظ همین است، این قرآن که از لوح محفوظ نیفتاد پایین! این قرآن که «لدی الله» و «عَلیّ حَکِیم» است که مثل باران پایین نیفتاد! این قرآن که در کتاب مَکنون بود، این از کتاب مکنون که مثل باران پایین نیفتاد! معلوم میشود که به نحو آویختن است، نه به نحو انداختن! این را میگویند تفسیر قرآن به قرآن، نه اینکه ما معجم را ببینیم که این کلمه چند جا به کار رفته، «نَزَلَ، تنزیل، أنزَلَ» اینها را روی هم ببافیم و جمع بکنیم تا بشود تفسیر قرآن به قرآن.
بنابراین ما یک «لدی الله» داریم، این «لدی الله» معقول ما نیست. فرمود شما بخواهید با درس و بحث به آن «لدی الله» برسید، چنین نیست. بله، با این کتاب میتوانید ﴿لَعَلَّکُمْ تعقّلونَ﴾، آنجا در دسترسی شما نیست؛ ولی ورود ممنوع هم نیست. اگر اهل نماز شب بودید مقداری برای شما روشن میشود؛ اما اگر کامل را میخواهی ببینی، آن چهارده نفر هستند! ناقص آن را میخواهی ببینی، باید نماز شب را فراموش نکنی: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً﴾.
بعد به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم فرمود، حالا اینها عمل نکردند، این طور نیست که ما حالا با اینها قهر کنیم ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً﴾؛ ما نمیخواهیم صفحه و صَرفنظر کنیم، بگوییم حالا که شما قبول نکردید ما هم وحی نمیفرستیم، مسئله انتقام جای دیگر است. فرمود ما صَرفنظر نمیکنیم حالا که یک عده قبول نکردند ما وحی نفرستیم، نه ما مرتّب وحی میفرستیم؛ هم ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾،[30] هم ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾[31] و هم یک عدّه مردان الهی و زنان الهی به مقصد میرسند، اینچنین نیست که این غذا برای همه نفوس آماده باشد و هر هاضمهای بتواند اینها را هضم بکند، سرانجام یک عدّه قبول میکنند و آن عدّه میارزد که ما برای آنها فرشتهها را بفرستیم و این معارف را نازل کنیم، این طور نیست که حالا اگر کسی نپذیرفت ما رها کنیم. توی پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم بدان «هاهنا امور ثلاثه»: یکی کار مردم است، یکی کار انبیاست و یکی هم کار ما؛ کار مردم همین است که ﴿وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾،[32] اینچنین نیست که مردم این عصر عوض شده باشند. ما وقتی این روایات را نگاه میکنیم، میبینیم که این ائمه چقدر عالِم بودند و به چه چیزی میپرداختند. میدانید که مسئلهٴ آسمان و زمین و راه شیری و مانند اینها ـ الآن خیلی از جوانها هستند که برای اینها رفتن به این کرات آسمانی مثل ترمینال عادی شد ـ این خیلی علم مهمی نیست که ائمه به آنها پرداخته باشند. آن سمائی که ﴿وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ﴾،[33] آن سمائی که درِ آن به روی هیچ کافری باز نمیشود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[34] آن را برای ما باز کردند، وگرنه این سمائی که علم نجوم و هیئت و نظام سپهرشناسی آن را تعقیب میکند که میبینید خیلی از جوانها الآن آنجا آشنا شدند و ایستگاه فضایی درست کردند، محقق و دانشمند میبرند و میآورند! این مهم نیست که ما شمس و قمر را بشناسیم، بساط اینها روزی برچیده میشود؛ اما آن سمائی که ـ به نحو سالبه کلیه ـ به هیچ وجه درِ آن به روی کافر باز نمیشود، آنها را خوب برای ما تشریح کردند و معراج پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم برای آن آسمانهاست، اینچنین نیست که حالا اگر اینها سوار «آپلو» شدند ـ با سرنشین یا بیسرنشین ـ رفتند و آمدند، اینها معراج کرده باشند و رفته باشند آسمان اول و دوم و سوم، اینها هنوز زمینی هستند؛ اینها در شمس و قمر هم بروند باز خاکی و زمین فکر میکنند، زمینی هستند. آن معراجی که فرمود انبیا در آن هستند، اولیا در آن هستند، ارواح مؤمنین در آن هستند، ارزاق شما در آن هست و آه شما به آنجا میرسد ما آنجا رفتیم.
وجود مبارک امام مجتبی در محضر وجود مبارک امیر المؤمنین(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهُما) نشسته بودند که کسی از شام آمد، آنها را وادار کرده بودند که بروید مدینه و این مطالب را بپرسید که «کم بین الارض و السماء» بین زمین و آسمان چقدر فاصله است؟ به تعبیر سیدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ) این جزء غُرَر روایات ماست.[35] وجود مبارک امام حسن مجتبی هم نشسته بود، وقتی به حضرت امیر عرض کردند که «کَمْ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء» ـ در بعضی از روایات دارد که خود حضرت جواب داد[36] در بعضی از روایات دارد که وجود مبارک امام مجتبی[37] را فرمود تو جواب بده ـ حضرت فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ یعنی اگر منظور آسمان ظاهری است تا چشم میبیند این آسمان هست، اما اگر آن آسمانی است که ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ یا ﴿وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ﴾، یعنی آن آسمانی که معراج با آن آسمان کار دارد را میگویید، آه مظلوم! یک قلب شکسته در سحر آه بکشد به آنجا میرسد و اگر مظلومی آه بکشد با آن آه بساط ظالم برچیده میشود. فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، اینهاست که وقتی آدم این روایات را میبیند، به واقع اظهار عجز میکند که اینها چقدر چیز بَلَد هستند؟! و در برابر آن بیان نورانی سیدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است، گرچه این از روایات دیگر هم هست؛ ولی حضرت علنی کرده است، فرمود: «إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»،[38] اکثری مردم که بندهٴ دنیا هستند حساب آنها دیگر است. سابقاً کودکان چیزی میجویدند بنام مَصْطَکی، الآن میجوند به عنوان آدامس، آن روزها هم همینطور بود، صمغی بود که مقداری لذت داشت، بعد وقتی که تفاله میشد دور میانداختند. الآن آدامس هم همینطور است که یک مقدار در دهان کودک یا این نوجوان لذت دارد، وقتی که به صورت پوسته درآمد این را با آب دهان دور میاندازد. «لَعِقْ» یعنی «ما تلعق به الالسن»، فرمود اسلام خیلیها آدامسی است! وقتی همین که میبینند این مطلب به سود آنها نیست، این حکم شرعی را با آب دهان دور میاندازد! «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»، این بیان بوسیدن ندارد؟! اینها برای این حرفها آمدند! فرمود شما چه کار دارید که در «أم الکتاب» چه خبر است؟ شما که مقدورتان نیست؛ ولی اگر اهل آن مَرکب بودید، بله! به اندازهای که «تا سر رود به سر رو تا به پا بپو»![39] آنجا راه باز است و راه هم منع نشده، اما وادارتان نکردند که آنجا بروید؛ ولی جلویتان را هم نمیگیرند، راه باز است. اینهایی که رفتند «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»[40] نصیبشان شده است.
به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمودند که «هاهنا امور ثلاثه»؛ مردم کارشان این است و برای این عصر نیست، انبیای قبلی هم همینطور بودند، نگویید وضع دنیا عوض شده، همیشه همینطور بود، اکثری مردم «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ» بودند، عوض نشده! اینطور نشده! انبیا هم صابر بودند بردبار بودند؛ لذا ما به تو مکرّر گفتیم: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ﴾،[41] ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾،[42] ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾[43] به یاد این باش، به یاد آن باش، سیره آنها را بگیر، آنها صابر بودند، بردبار و مقاوم بودند، تو هم باش! در بین اینها گفتیم: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛[44] مثل یونس نباش که مسئولیت را رها بکنی، همه را به تو گفتیم! پس امر دوم این است که بیش از تو رهبران الهی صابر و بردبار بودند، تو هم باید باشی! اما ما خودمان هم میدانیم که چه زمانی اینها را تنبیه کنیم، این ﴿مَضی مَثَلُ الْأَوَّلین﴾،[45] بَطشی که بَطش شدید ماست، چهار ـ پنج بخشی که مربوط به «ما» هست و در بحث آیات دیروز گذشت؛ این ﴿مَضی مَثَلُ الْأَوَّلین﴾ را گفتیم، جریان ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾[46] در سوره «سبأ» را گفتیم و جریان قارون را گفتیم که فرمود: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾،[47] قبل از قارون را گفتیم: ﴿مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾،[48] قبل از قارون بودند، بعد قارون بود، بعد صنادید قریش بودند، بعد معاصر تو هم بود که همه را در چهار ـ پنج بخش قرآن کریم یکی پس از دیگری فرمود، فرمود ما در فرصت مناسبی اینها را خاک میکنیم، سنّت ما سر جایش محفوظ است؛ ولی سیرهٴ شما پیامبران باید مشخص باشد، سیرهٴ مردم هم مشخص است؛ عالِمان دین راهیان راه انبیا هستند که صابر و بردبار هستند.
یک «صَفح» هم در سورهٴ «زخرف» هست که آن با «صَفح» مورد بحث ما فرق میکند. در آیه 89 سوره «زخرف» دارد: ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُون﴾؛ یعنی صفحه خاطرات را ورق بزن، این صفحه که فحش اینها نوشته است، این صفحه را ورق بزن و نبین! اینها بدی کردند، بدرفتاری و اهانت کردند، این را «صَفح» کن؛ یعنی این صفحه را ورق بزن، این را نبین، صَرفنظر و عفو بکن، با «هجر جمیل» با اینها رفتار بکن، اما نزد ما محفوظ است! ما این صفحه را نگه میداریم که چه زمانی انتقام بگیریم؛ ولی تو «صَفح» کن! «صَفح» بالاتر از عفو است، یک وقت انسان در ذهن او هست که فلانکس بد کرده، من صَرفنظر میکنم، یک وقت صفحهٴ خاطره را برمیگرداند، اصلاً این صفحه در ذهن او نیست! یادش نیست که این آقا بد کرده است! فرمود این کار را بکن! این میشود «هجر جمیل»، فرمود وقتی که ورق زدی، نزد ما هست که چه کسی بد کرده و چه وقت باید او را تنبیه کنیم، اما تو این کار را بکن! پس آیه 89 همین سوره مبارکه «زخرف» که فرمود: ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُون﴾ این ناظر به این است که تو ورق بزن، ولی من میدانم، برای اینکه ﴿فَسَوْفَ یَعْلَمُون﴾ آنها میفهمند که من دارم چه کار میکنم، این ﴿فَسَوْفَ یَعْلَمُون﴾ تهدید است. فرمود تو فعلاً ورق بزن و کاری به این نداشته باش، این صفحه را نخوان! فحش دادند، بد کردند و اهانت کردند، این صفحه را ورق بزن و به یادشان نباش ﴿وَ قُلْ سَلامٌ﴾. ما که صفحه را ورق نمیزنیم، نزد ما هست ﴿فَسَوْفَ یَعْلَمُون﴾؛ آنها بعد میفهمند که ما کجا گوش اینها را میکشیم.
بنابراین این قسمت که فرمود: ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً﴾؛ یعنی ما صفحه را ورق بزنیم، بگوییم حالا شما که بدرفتاری کردید وحی را قطع بکنیم، اینطور نیست. ما این صفحه «وحی»، این صفحه «ارسال»، این صفحه «تنزیل» و این صفحه «انزال» را کاملاً حفظ میکنیم و ما مرتّب وحی را میفرستیم، حالا یا قبول یا نکول؛ ولی هم ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ هست، هم عدّهای واقعاً احیا میشوند و به آن مقامات والا و برجسته بار مییابند، این طور نیست که بیاثر باشد.
بنابراین نازلهٴ قرآن برای «عربیّ مبین» است و برای خود شماست ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِه﴾؛[49] قسمت بالای آن که «عَلیِّ حَکِیم» است، ذخیره است برای همه؛ زبان همه که زبان فطرت است، مشترک بین جمیع انسانهاست. ما که با زبان عربی با مردم حرف نمیزنیم! عبری و عربی برای این واژهها و فرهنگ و رسم مردم است، ما برای احیای مردم که ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِم﴾[50] که کار انبیاست با عربی نیست! این با زبان فطرت است و زبان فطرت را هم براساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ در درون همه نوشته است. ما به این جوامع بشری گفتیم ما شما را با سواد خلق کردیم، عالِمانه آفریدیم، شما یا علم یاد نگیرید یا اگر میخواهید به دنبال علم بروید علمی بیاورید که این با صاحبخانه بسازد. ما خیلی چیز به شما یاد دادیم! شما همینها را که ورق بزنید ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾ آن هم جمع است! تمام معصیتها را ما به او گفتیم که چه چیزی بد است؟ چه چیزی باطل است؟ چه چیزی کذب است؟ چه چیز شرّ است؟ چه چیزی زشت است؟ چه چیزی خوب است؟ چه چیزی حق است؟ چه چیزی صِدق است؟ چه چیزی خَیر است؟ چه چیزی حَسَن است و چه چیزی زیباست؟ همه را گفتیم! شما یا به دنبال درس نرو یا اگر به دنبال درس میروی مهمانهایی دعوت کن که با صاحبخانه بسازد! چیزی یاد بگیر که سرانجام آن الحاد و بدآموزی نباشد، همین! حالا یا همانی که ما به تو دادیم را برو در حوزه تقویت کن یا اگر رفتی دانشگاه چیزهایی بگیر که حداقل با این بسازد! حالا این را تقویت نمیکنی، مزاحم این نباشد؛ اگر مزاحم این شد سرگردانی! برای اینکه از درون فریاد میزند خدا هست، از بیرون داد میکشی که نیست، بین این و آن سرگردان هستی: «حَیَارَی سُکَارَی».[51] چیزی یاد بگیر ـ مهمانی دعوت کن ـ که با صاحبخانه بسازد و آن زبان دین و فطرت است! فرمود ما یک لوح نانوشته به تو ندادیم، یک سینهٴ صاف به تو ندادیم، یک سینه با اسرار به تو دادیم، همین را شما حفظ بکنی خیلی خوب است؛ این سلمان و اباذر از همین راه به این صورت درآمدند. بسیاری از این بسیجیان جنگ هشت ساله از همین راه به این صورت درآمدند؛ عاشق شهادت و عاشق دین شدند که ما الآن در واقع در کنار سفرهٴ اینها نشستهایم! قبل از انقلاب هم همین حوزه بود، شما ببینید اینقدر درس تفسیر و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و چند هزار حافظ قرآن داشتیم، اولین ثواب را امام و شهدا میبرند و بعد مسئولین! ما در کنار سفره آنها نشستیم! اینها زبان دین را حفظ کردند، یعنی آنچه را که داشتند همان را حفظ کردند، خیلیها هم افراد عادی بودند!
بنابراین ما یا نباید دنبال علم برویم که کار بدی است یا اگر میرویم مهمان دعوت میکنیم، یک مهمانی باشد که با صاحبخانه بسازد، وگرنه سرگردان و متحیّر میشویم؛ انسان متحیّر نه خوابی دارد و نه آسایشی دارد، برای اینکه از درون فریاد برمیآورد که خدا! و از بیرون میشنود که خبری نیست. فرمود: ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً﴾؛ ما این صفحه را ورق بزنیم و وحی نفرستیم، نه اینطور نیست، ما مرتّب وحی میفرستیم، برای اینکه آن چیزی که در درون شماست را شکوفا کند!
این بیان نورانی حضرت امیر در همان خطبه اول نهجالبلاغه همین است! فرمود انبیا حرف تازه نیاوردند، انبیا آمدند آبیاری بکنند! بذر را ما افشاندیم، نهال را ما غرس کردیم، اینها آمدند شیار بکنند، آبیاری بکنند، گردگیری بکنند: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، اما دفینه و معدن را ما دادیم! این بیان نورانی رسول خدا(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که مرحوم کلینی در جلد هشت کافی نقل کرد؛ ما مردم را با معدن خلق کردیم، زمین صاف که نیست! شما ببینید که در بیابانهای کویری گاهی تُندباد یا گردباد این شنها را کناری جمع میکند که یک تپه ماهوری درست میکند؛ دیگر داخل آن معدن نیست، اما سلسله جبال را که میبینید، میبینید که درون آن معدن است. فرمود انسان را با معدن خلق کردیم، بیمعدن که نیست! «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة».[52] اینها آمدند کَند و کاو بکنند و مهندسان خوبی هستند، مهندس که معدنآفرین نیست! معدنشناس است و کَند و کاو میکند و مواد معدنی را درمیآورد. مهندس کشاورزی که نهالآفرین و بذرآفرین نیست، او کَند و کار میکندو آبیاری میکند که این بذر شکوفا بشود. فرمود انبیا کارشان این است یا مهندس کشاروزی میباشند یا مهندس معدن هستند که «إثاره» میکنند. گاو را چرا میگویند «ثور»؟ چون میشوراند، شیار میکند و بالا و پایین میکند و انقلاب را هم که میگویند «ثورة» است، برای همین معناست. انبیا برای انقلاب فرهنگی و فکری آمدند؛ یعنی بشورانند و شیار کنند و آبیاری کنند، آن درون را بیرون کنند و بارور کنند، نه اینکه از خودشان چیزی بیافرینند! فرمود ما آفریدیم «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».
بنابراین به پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود تو راه انبیا را برو و مردم هم راه خودشان میروند، حالا یا قبول یا نکول؛ ولی ما راه خودمان را میرویم. نشان اینکه در درون اینها ندای خدا خداست، از آنها اگر سؤال بکنید که آسمان و زمین را چه کسی خلق کرده میگویند خدا، پس معلوم میشود که میزبانی دارند. چه کسی به اینها گفته توحید حق است؟ اینها که درس نخواندند! ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾[53] اینها را از کجا میگویند؟ درست هم میگویند! همین بخش بعدی از آیات که فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیمُ﴾ اینها را از درون دارند میگویند، ما به اینها نگفتیم که بگویند! اینها که درس نخواندند برهان صدیقین و برهان امکان و برهان حدوث و برهان تغیّر و برهان حرکت فلسفه و کلام را یاد بگیرند، اینها که نبود. این نظام به هر حال صاحبی دارد! به تعبیر شیخناالاستاد حکیم الهی قمشهای که فرمود:
بالله این عالَم ویران شده شاهی دارد ٭٭٭ عقل داند طایر اندر بیضه بال و پر ندارد
برهانی وجود مبارک حضرت امیر اقامه میکند در نهجالبلاغه[54] فرمود این رنگهای گوناگونی که عقل متحیّر است را خود طاووس آفریده؟ طاووسپرور آفریده یا آن طاووسآفرین آفریده؟ حضرت در نهجالبلاغه فرمود یکی از این پَرهای رنگین را که شما بکَنید، یک پَر دیگری که بخواهید جای آن دربیاید به همان رنگ درمیآید، نه رنگ دیگری! این هوش و این استعداد و اینها را چه کسی در درون این مرغ گذاشته؟ «عقل داند طایر اندر بیضه بال و پَر ندارد»، فرمود ما در درون همه اینها گذاشتیم، همه ما هم همینطوریم! چیزی بخواهد از راه گوش و چشم وارد حریم بشود، باید با صاحبخانه بسازد؛ اگر با صاحبخانه نساخت انسان درگیر است. بنابراین فرمود تو کار خودت را انجام بده، ما هم کار خودمان را انجام میدهیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص797؛ «حَوامیم، نام گروهی از سورههای چهلم تا چهلوششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سورهها ذوات حم یا آلحم نیز گفتهاند».
[2]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج1، ص68؛ « و فی کتاب المعانی الأخبار بإسناده... »؛ معانی الأخبار، ص32 و 33. «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ قَالَ هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ وَ مَعْرِفَتُهُ وَ الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌ حَکِیمٌ﴾ وَ هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ فِی أُمِّ الْکِتَابِ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾».
[3]. الأمالی( للصدوق)، ص415؛ «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ».
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص170.
[5]. ر.ک: لغتنامه دهخدا، ماده خرط. «خرط القتاد» کنایه از سختی و دشواری کاری است. «خرط» به معنای دست کشیدن از بالای شاخه تا پایین آن و «قتاد» به معنای گیاه گَوَن است که دارای خارهای بسیار است، چون دست کشیدن بر شاخههای این گیاه و درآوردن خارهای آن بسیار سخت و طاقت فرساست، عرب هر کار سختی را به این عمل تشبیه کرده و این جمله به صورت یک ضربالمثل درآمده که میگویند: «دون هذا الأمر خرط القتاد»؛ دست کشیدن بر شاخههای گَوَن از این کار آسانتر است.
[6]. سوره نحل, آیه103؛ سوره شعراء, آیه195.
[7]. سوره مدثر, آیه31.
[8]. سوره فرقان, آیه1.
[9]. سوره فصلت, آیه43.
[10]. سوره بقره, آیه97.
[11]. سوره بقره, آیه183.
[12]. سوره شمس, آیه8.
[13]. سوره مدثر, آیه36.
[14]. سوره بقره, آیه73.
[15]. سوره بقره, آیه219.
[16]. سوره انعام, آیه152.
[17]. سوره مزمل, آیه20.
[18]. سوره طه, آیه130.
[19]. سوره مزمل, آیه6.
[20]. سوره مزمل, آیه7.
[21]. المحاسن، ج1، ص44؛ «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّین».
[22]. بحارالانوار، ج75 ، ص380.
[23]. الخرائج و الجرائح، ج1، ص84.
[24]. کامل بهایی(طبری)، ص390؛ تفسیر المیزان، ج3، ص36.
[25]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم علیهم السلام جمیعا بمنزلة کلام واحد، یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[26]. سوره بروج, آیه22.
[27]. سوره واقعه, آیات77 و 78.
[28]. سوره آل عمران, آیه103.
[29]. غرر الاخبار، ص62.
[30]. سوره اعراف, آیه164.
[31]. سوره انفال, آیه42.
[32]. سوره حجر, آیه11.
[33]. سوره ذاریات, آیه22.
[34]. سوره اعراف, آیه40.
[35]. تفسیر المیزان، ج17، ص373؛ «أقول: و هو من لطائف کلامه علیه السلام یشیر به إلی ظاهر السماء و باطنها کما تقدم».
[36]. الغارات (ط ـ الحدیثة)، ج1، ص188.
[37]. تحف العقول، ص229.
[38]. تحف العقول، ص245.
[39]. دیوان ملا هادی سبزواری, غزل150؛ «از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو».
[40] . عیون اخبار الرضا(عَلَیْهِ السَّلَام)، ج2، ص64؛ الإختصاص، ص68؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص905.
[41]. سوره مریم, آیه41.
[42]. سوره مریم, آیه51.
[43]. سوره مریم, آیه16.
[44]. سوره قلم, آیه48.
[45]. سوره زخرف, آیه8.
[46]. سوره سبأ, آیه45.
[47]. سوره قصص, آیه81.
[48]. سوره قصص, آیه78.
[49]. سوره ابراهیم, آیه4.
[50]. سوره بقره, آیه129.
[51]. أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص291؛ «یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ إِذَا سَمِعْتَ بِاسْمِ رَجُلٍ خَیْرٌ مِنْ أَنْ تَلْقَاهُ فَإِذَا لَقِیتَهُ خَیْرٌ مِنْ أَنْ تُجَرِّبَهُ وَ لَوْ جَرَّبْتَهُ أَظْهَرَ لَکَ أَحْوَالًا دِینُهُمْ دَرَاهِمُهُمْ وَ هِمَّتُهُمْ بُطُونُهُمْ وَ قِبْلَتُهُمْ نِسَاؤُهُمْ یَرْکَعُونَ لِلرَّغِیفِ وَ یَسْجُدُونَ لِلدِّرْهَمِ حَیَارَی سُکَارَی لَا مُسْلِمِینَ وَ لَا نَصَارَی».
[52]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص177؛ «روی العامّة هذا الخبر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله...»؛ من لا یحضره الفقیه، ج4، ص380.
[53]. سوره لقمان, آیه25؛ سوره زمر, آیه38.
[54]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه165؛ « ... وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُسُ الَّذِی أَقَامَهُ فِی [أَحْسَنِ] أَحْکَمِ تَعْدِیلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِی أَحْسَنِ تَنْضِیدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَی الْأُنْثَی نَشَرَهُ مِنْ طَیِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلًّا عَلَی رَأْسِهِ کَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِیٍّ عَنَجَهُ نُوتِیُّهُ یَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ و ... ».