أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿کَذلِکَ ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (56) مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَ مَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ (57) إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ (58) فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُواْ ذَنُوبًا مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصحَْابهِِمْ فَلَا یَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن یَوْمِهِمُ الَّذِی یُوعَدُون (60)﴾
در بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» که در مکه نازل شد و اصول کلّی دین را به طور عصاره در این سوره بیان فرمود، فرمودند که دأب مشرکان این بود این سنّت جاهلی است که هر وقت پیامبری از طرف ذات اقدس الهی میآمد، اینها میگفتند یا ساحر است یا مجنون. سرّش آن است که اینها عقلانیت را در بتپرستی میدانستند و شرک را تمدّن و عقلانیّت و رشد میپنداشتند. حرف فرعون این بود که ﴿أَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشادِ﴾[1] نزد مشرکان شرک یک امر عقلانی است، اینها دو گروه بودند که قبلاً بحث آن گذشت. طبقه جاهل آنها میگفتند معیار تصدیق و تکذیب ما قبول و نکول نیاکان ما است، چیزی را که آنها پذیرفتند ما قبول میکنیم، میگوییم: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی أُمَّةٍ﴾[2] چیزی را که آنها نپذیرفتند ما نمیپذیریم، میگوییم: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾[3] محقّقان آنها به زعم خودشان برهان اقامه میکردند میگفتند که خدایی هست، چون اینها خدا را قبول داشتند: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾[4] خدا هست، خدا علیم هست، خدا حکیم است، اینها را قبول داشتند. میگفتند که این شرک را یقیناً خدا می داند و قدرت دارد که این را به هم بزند، اگر شرک مرضیّ او نبود او به هم میزند، چون شرک را به هم نزد، بتها را از بین نبرد و بتپرستی را نینداخت، معلوم میشود مرضیّ است ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ﴾[5] این تفکر مغالطهای را پژوهشگران آنها داشتند و آن تفکّر جمود تقلیدی را توده مردم، این مجموعه شده بود عقلانیّت و رشد. اگر کسی بیاید و بگوید شرک باطل است، میگویند او دیوانه است، یک؛ او سفیه است، این دو؛ او آسیبدیده است، سه؛ بیماریهای دیگر را هم به او نسبت میدهند، این سه طایفه از آیات نشان میدهد که مشرکان، محور عقل را شرک میدانستند، برای این که محقّقان آنها این طور برهان مغالطه را اقامه کردند که بین تشریع و تکوین خلط کردند، گفتند خدا از شرک ما باخبر است اگر بد بود جلوی آن را میگرفت، جاهلان آنها بر اثر اینکه آثار گذشتگان را باید حفظ بکنند شرک را میپذیرفتند؛ لذا اگر پیامبری میآمد و جریان شرک را باطل میدانست، میگفتند این مجنون است، یک؛ ﴿إِنَّا لَنَراکَ فی سَفاهَة﴾[6] با لام و با حرف جمعی میگفتند تو سفیه هستی، این دو؛ بعد میگفتند تو چون نسبت به بتهای ما دهنکجی کردی ـ معاذالله ـ حرف ما این است که ﴿اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾[7] بعضی از خدایان ما در تو اثر گذاشتهاند و دیوانه شدی، پس قول به جنون یک توهم مشترک بین مشرکان بود. اگر کسی مجنون و دیوانه و سفیه باشد این دیگر فنّان نیست که کار محیّرالعقول سِحری انجام بدهد، جمع بین سِحر و مجنون بودن ممکن نیست، نه جمع بین ساحر و کمکگیری از جنّ، آن که از جنّ کمک میگیرد که مجنون نیست، آن که جنّزده است و بدیهیات را نمیفهمد او مجنون است. اگر این مجنون را بعضی بگویند و ساحر را بعضی دیگر این قابل جمع است؛ اما یک گروه یا یک شخص بگویند این یا ساحر است یا دیوانه این جمع نمیشود، اگر دیوانه است برای این که عقلش را از دست داد و شرک را باطل میداند، او نمیتواند یک ذی فنّ باشد، آنها که میگفتند سفیه است از همین راه میگفتند، سفاهت را به وجود مبارک انبیای خود مثل حضرت هود اسناد میدادند؛ در سوره مبارکه «اعراف» آیه 65 به بعد این است: ﴿وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُون ٭ قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئکَ فیِ سَفَاهَةٍ﴾ برای این که محقّقین آنها میگفتند که خدا میداند ما مشرک هستیم، خدا هم میتواند جلوی ما را بگیرد چرا جلوی ما را نگرفته است؟ پس معلوم میشود حق است، یک قیاس استثنایی مغالطی ترتیب میدادند که ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ﴾ به زعم باطل این پژوهشگران جاهلی، شرک عقلانی میشود و کسی که مخالف شرک است، میشود دیوانه، آن وقت یک دیوانه نمیتواند فنّان سِحری باشد و کارهای محیّرالعقول داشته باشد، چه این که در بخشی از آیات دیگر؛ نظیر سوره مبارکه «هود» باز از همین قبیل حرفها است: ﴿قالُوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَیِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِکی آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِکَ وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنینَ ٭ إِن نَّقُولُ﴾ حرف همه ما این است: ﴿إِن نَّقُولُ إِلَّا اعْترََئکَ بَعْضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾؛ ـ معاذالله ـ تو نسبت به بتهای ما دهن کجی کردی، آنها هم تو را به بیماری مبتلا کردند، عقل خود را از دست دادی، اگر کسی عقل خودش را از دست داد، اگر کسی سفیه شد، اگر ـ معاذالله ـ کسی دیوانه شود، این دیگر نمیتواند یک فنّ دقیق علمی به بار بیاورد. قرآن کریم آمده عقل را معنا کرده است، سفاهت را معنا کرده است، جنون را معنا کرده است، فرمود: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه﴾؛[8] خلیل حق برهان آورد و هر کس از راه خلیل حق جدا بشود او سفیه هست و سفاهت را هم در همین شرک میداند، برهان آنها را مغالطه دانست فرمود شما بین تشریع و تکوین خلط نکنید، ذات اقدس الهی اگر اجازه بدهد به وسیله انبیا باید اجازه بدهد، جلوی قدرت شما را نمیگیرد، برای اینکه مجبور نشوید هرکسی با اختیار راه صواب و فلاح را طی کند، راه صواب و خطا را طی کند اگر ذات اقدس الهی جلوی تبهکاران را بگیرد این جبر میشود، فقط راهنمایی میکند، محکمهای دارد به نام قیامت که به حساب و کتاب همه میرسد.
مطلب بعدی آن است که در مسائل کلامی ملاحظه فرمودید این اسمای حسنای خدای سبحان که در «جوشن کبیر» یا در سایر ادعیه و اذکار و همچنین آیات آمده است، اینها در هر مطلبی باید ملحوظ باشد. اگر ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾[9] این باید با بحث کلامی حلّ بشود، اگر فرموده است: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[10] این باید حلّ بشود، اگر فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون﴾ این باید حلّ بشود، همه جا ائمه(علیهم السلام) سعی کردند با برهان عقلی و قرآنی این سؤالات را پاسخ بدهند. وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه فرمود: «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُل»؛[11] شما باید بدانید مخازن َآسمان و زمین در دست اوست، نظام سپهری هم در اختیار اوست، اگر فرمود یاری کنید! معنایش این نیست که من را یاری کنید، این مکتب را یاری کنید که به درد شما میخورد، نه به من قرض بدهید که من از قرض شما طرفی ببندم، این عمل را احیا کنید این قرض الحسنهِ قرآن کریم، قرض الحسنه مالیِ تنها نیست، نماز قرض الحسنه است، روزه قرض الحسنه است، همه کارهای خیر قرض الحسنه است، فرمود من به شما پاداش یقینی میدهم و برمیگردانم، شما در حقیقت با مکتب من کار دارید، این بیان نورانی حضرت امیر حاکم بر همه بیانها است. فرمود: «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ»؛ خدا ـ معاذالله ـ از روی ذلت شما کمک نخواست «وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ»؛ در اثر نداری از شما کمک نخواست قرض الحسنه میدهید؛ یعنی مکتب را دارید اداره میکنید، دین را دارید یاری میکنید؛ یعنی با فعل من کار دارید، نه با ذات من.
در بحثهای کلامی اگر فعلی به ذات اقدس الهی اسناد داده شد باید با سایر افعال و اوصاف او هماهنگ باشد، این خلقت برای چیست؟ فرمود خلقت برای عبادت است. این «لام» به تعبیر مرحوم شیخ طوسی لام عاقبت نیست، چون خیلی ها عبادت نمیکنند، لام عاقبت در ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ﴾[12] آنجا لام عاقبت است، این «لام»، «لام» غایت است آیا غایت به فاعل برمیگردد یا به فعل، ما باید این سه اسم را حد وسط قرار بدهیم تا این آیه برای ما حلّ بشود. خدا جواد محض است، خدا غنی محض است، خدا حکیم صِرف است، چون جواد محض است کاسب نیست، آن که چیزی میدهد چیزی میگیرد، چه «مستعیض» باشد چه «مستغرِض» جواد نیست. شما در تحلیل معنای جواد میبینید میگویند «استغراض» با جود سازگار نیست، «استعواض» با جود سازگار نیست، «استغراض» نه یعنی قرض گرفتن؛ یعنی غرض ورزی. یک وقت است کسی کاری میکند برای اینکه ثواب ببرد، این جواد نیست، این ثواب میخواهد. آدم عاقلی است برای خیر آخرت خودش، خیر دنیای خودش بیمارستانی میسازد، مسکنی میسازد، مدرسهای میسازد، راهی میسازد، این «مستغرض»؛ یعنی غرضمند، این «مستعیض»؛ یعنی عوضخواه، جواد نیست جواد کسی است که بدون غرض و بدون عوض ببخشد، این میشود جود. خدا جواد است؛ یعنی همین! اگر او چیزی بدهد چیزی بگیرد که میشود کاسب، این می شود کسب، این جواد نیست، پس ما باید این را در بحثهای کلامی خود حفظ بکنیم. کاری که خدا میکند جود است و لاغیر! و چون غنی محض است، این جود را شکوفا میکند؛ یعنی بینیاز صِرف است و کمبودی ندارد. بنابراین اگر غنی محض است؛ یعنی هیچ نیازی ندارد و اگر جواد صِرف است هیچ غرضی ندارد. غنی بودن او، جواد بودن او، با حکیم بودن او باید هماهنگ باشد، چون حکیم است صدر و ساقِ فعل او لبریز از منفعت و فایده و هدف است، پس فعل هدف دارد نه فاعل، هر فاعلی کاری را که انجام میدهد این کار، واسط است که این فاعل به کمال برسد، این در فاعلهای عادی. خود آن هدف که کمال است اگر خواست کاری بکند برای چه چیزی میکند؟ ما هم در سلسله نظام فاعلی به فاعلی میرسیم که فاعل ندارد، هم در سلسله نظام غایی به غایت و هدفی میرسیم که هدف ندارد، به هر حال هر موجودی فاعل دارد، چه موقع؟ در صورتی که هستی او عین ذات او نباشد. وقتی رسیدیم به ذات اقدس الهی که هستیِ محض است، او دیگر فاعلی ندارد. هر فاعلی فعلی را که انجام میدهد برای رسیدن به کمال است، آن کمال اگر محدود باشد کاری را انجام میدهد که به کمال برتر برسد، آن کمال اگر نامتناهی باشد، دیگر او کاری را برای رسیدن به کمال انجام نمیدهد، برای اینکه چون این حاصل است این را دارد انجام میدهد، این را فقط ادیب، لفظ آن را میتواند بگوید.
ما یک «مفعولٌ له» حصولی داریم یک «مفعولٌ له» تحصیلی، اینها را در سیوطی دیدیم؛ اما از سیوطی و امثال سیوطی این حرف بر نمیآید که تشخیص بدهد «مفعولٌ له» حصولی چیست «مفعولٌ له» تحصیلی چیست. کارهای خدای سبحان «مفعولٌ له» حصولی است، کارهای ممکنات «مفعولٌ له» تحصیلی است. هر ممکنی ولو صادر اوّل ولو روح مطهر پیغمبر و اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها که کاری می کنند گرچه میگویند از اینها چیزی نمیخواهند؛ اما ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّه﴾،[13] این ﴿حُبِّه﴾ اگر آن مفسّر جزء مرحله ابراربین باشد، این ضمیر را به آن «طعام» بر میگرداند که اینها مُؤثِر بودند، ایثار کردند، با اینکه خودشان به این طعام نیاز داشتند، طعام محبوب اینها بود، این را به فقیر و مسکین و یتیم دادند؛ اما اگر جزء الهیّون باشد، این ضمیر ﴿حُبِّه﴾ را به «الله» بر میگرداند: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّ الله مسکیناً و یتیماً و أسیرا».
پرسش: ...
پاسخ: آنها هم همین طور هستند، آنها نسبت به مراحل کسی که به مقام ابرار نرسیده، این آیه بهره او میشود: ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون﴾؛[14] اما کسی که شاگردان اینها جزء ابرار هستند، اینها جزء مقربین هستند: ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ﴾ که ﴿مِزاجُها کافُوراً﴾[15] چشمهای است به نام کافور آن چشمه را به ابرار نمیدهند، یک چند قطره از چشمه کافور در کاسه ابرار میریزند ممزوج میکنند به اینها میدهند: ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ﴾ که یعنی خلیط و مخلوط و ممزوج آن کافور است، کافور چیست؟ ﴿عَیْنًا یَشْرَبُ﴾[16] مقرب از کافور، کلّ آن چشمه محض بهره میگیرد، چند قطره از آن چشمه در قدح ابرار میریزند، اهل بیت از ابرار گذشتهاند و جزء مقربیناند. اگر این است که قرآن ناطقاند، این ضمیر ﴿حُبِّه﴾ باید به «الله» برگردان نه به طعام. حالا اینها جزء مقربین هستند؛ اما به هر حال محتاج به «الله»اند، هر کاری که میکنند برای ثواب است، ثواب آنها رسیدن به چشمه کافور است و «لدی اللّهی» است و «قرب الی اللّهی» است، چون ممکن است و ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[17] شامل حال اوست؛ اما ذات اقدس الهی که غنی محض است از یک سو، جواد صِرف است از سوی دیگر، حکیم محض است از سوی دیگر، چون حکیم است تمام فعلش باید هدفمند باشد. پس کاری که ذات اقدس الهی میکند این «لام» ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾، «مفعولٌ له» میشود؛ اما «مفعولٌ له» حصولی، نه تحصیلی. برای خدا «مفعولٌ له» حصولی است، برای مخلوق «مفعولٌ له» تحصیلی است. مخلوق خلق شدند برای تحصیل عبادت، ذات اقدس الهی چون کمال محض است، جواد صِرف است، از او خلق و فیض نشأت میگیرد، او چون کامل است فیض میبخشد، مستفیض چون میخواهد کامل بشود طلب میکند. اما این مثالهایی که سیوطی و امثال سیوطی میزنند و میگویند: «قعدتُ عن الحرب جُبْنَاً»؛ یعنی «لِلجُبن»، اینها خیال میکنند این «مفعولٌ له» حصولی است. اینکه میگوییم از ادیب این کارها ساخته نیست، برای این است، او چیزی شنیده که ما «مفعولٌ له» حصولی داریم، «مفعولٌ له» تحصیلی داریم، ولی وقتی میخواهد «مفعولٌ له» حصولی را مثال بزند، میگوید: «قعدت عن الحرب جبنا»، چون من ترسیدم نشستم! اینکه «مفعولٌ له» نیست، این جزء مبادی فاعلی است. این هر جا «لام» است، خیال میکند «مفعولٌ له» است! «مفعولٌ له» حصولی آن است که چون این را دارد، میبخشد؛ «مفعولٌ له» تحصیلی این است که چون ندارد، به دنبال او میرود. خدا چون جواد محض است، میآفریند؛ ممکن چون فقیر صِرف است، به طرف عبادت میرود. ممکن کمالش در عبادت حق است، ذات اقدس الهی چون کمال محض است عالم را میآفریند. پس این «لام»، «لام» غایت است، «لام» عاقبت نیست؛ اما نسبت به ذات اقدس الهی «مفعولٌ له» حصولی است، چون کمال محض است، میآفریند؛ لذا در سوره «ابراهیم» فرمود همه مردم کافر بشوند، برای من بیتفاوت است. آن وقتی که معدوم بودند، برای ذات اقدس الهی بیتفاوت بود؛ لذا نه خلق کرد تا سودی ببرد، نه خلق کرد تا جودی ببرد؛ بلکه چون جواد است خلق کرده است، چون مبدأ کمال است آفرید. همان طوری که سلسله نظام فاعلی به چیزی میرسد که فاعل ندارد میشود ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾،[18] سلسله نظام غائی به جایی میرسد که غایت ندارد، چون خودش ﴿هُوَ الْآخِرُ﴾ است. ﴿هُوَ الْآخِرُ﴾ یعنی چه؟ یعنی قلّه هستی. دیگر از آن بالاتر که فرض ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: دیگر «عربی مبین» کف نیست، «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»[19] نه از سیبویه بر میآید این حرفها، نه از شافعی و المغنی. اهل بیت را برای چه میخواهیم ما؟ اینها آمدند باز کردند این حرف را. فرمود: «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍٍّّ»، کسی که مالک و مَلِک سماوات و ارض است، یک؛ خزائن سماوات و ارض در اختیار اوست، دو؛ ما را خلق کرد، برای اینکه ما به کمال برسیم. چرا ما را خلق کرد؟ چون او جواد است، خاصیت بخشندگی آن است که چیزی بیافریند. پس «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی»;[20] بعد این را برهان اقامه کرده، صد تنزّل داده، برای اینکه بفهمند فرمود ما از شما چیزی نمیخواهیم، چه میخواهیم؟ ما بخواهیم شما به ما چیزی بدهید! روزی به ما بدهید! مشکل ما را حلّ کنید! نه. بین آن آیه که آسمانی است و آیه بعد که زمینی است فرق است. فرمود ما این کار را کردیم: ﴿مَا أُرِیدُ مِنهُْم مِّن رِّزْقٍ﴾ ما که از شما چیزی طلب نداریم، نه میگوییم شما را خلق کردیم که برای ما کار کنید! ما در هیچ جا نگفتیم میخریم، ما همه جا گفتیم میفروشیم. همه جا! ما چیزی را کاسبی بکنیم نیست. شما بفروشید ما میخریم و در جهان امکان, تنها او این کار را کرد; فرمود آقایان! شما مزایده را که شنیدید, حراج را که شنیدید, این مزایده و حراج یک آگهی مزایده دارد و یک آگهی مناقصه؛ همیشه فروشنده, آگهی مزایده میزند که هر کس بیشتر میخرد من میفروشم; همیشه خریدار آگهی مناقصه میزند و میگوید هر چه همه شما فروشنده هستید, هر کس کمتر فروخت, ما میخریم. آگهی مناقصه برای مشتری است، آگهی مزایده برای فروشنده است; این امر رائجی است. اگر کسی کالایی دارد, زمینی دارد, بخواهد بفروشد میگوید هر کس بیشتر میخرد به او میفروشم. آن پیمانکارها یا آنها که خریدار هستند یا مستأجر هستند, میگویند هر کس کمتر بدهد, ما از او میخریم; اما ذات اقدس الهی تنها مشتری است که آگهی مزایده زده است و فرمود به هر کس بخواهی بفروشی, من بیشتر میخرم; این خداست! آگهی مزایده یعنی این. آگهی مزایده چطور است؟ فرمود شما جانی دارید, مالی دارید, وقتی دارید, آبرویی دارید, این را به چه کسی میخواهید بفروشید؟ به هر کس بخواهید بفروشید من بیشتر میخرم. فرمود به هر کسی میخواهی بفروشی من بیشتر میخرم; چقدر میخواهی جان خود را بفروشی؟ ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِه﴾[21] اگر بخواهی اجاره بدهی, من بیشتر میدهم; بخواهی کرایه بدهی, من بیشتر میدهم; بخواهی بفروشی, من بیشتر میدهم; تنها مشتریای که آگهی مزایده میزند او هست: ﴿مَنْ ذَا الَّذی﴾[22] ﴿مَنْ ذَا الَّذی﴾ ﴿مَنْ ذَا الَّذی﴾ این است!
آگهی مزایده قبلاً رسم بود, چوب حراج چوب حراج که میگویند قبلاً اینچنین بود, حالا الآن با یک اطلاعیه در رساناهای رسمی, این آگهی مزایده یا مناقصه نوشته میشود و در روزنامهها چاپ میشود; ولی قبلاً اینطور نبود, قبلاً در آن شرکت در آن مؤسسه همه جمع میشدند و کسی که نماینده اینها بود, چوبی دست او بود, این چوب را روی میز میزد، میگفت فلان مبلغ, فلان مبلغ, فلان مبلغ، تا کسی بگوید من آن را بیشتر میخرم; این را میگفتند چوب حراج. آن وقت اوائل که ما در کتابخانههای تهران میرفتیم, چوب حراج اینطور بود; یکی از علما که میمُرد, کتابهای او را در جایی میآوردند، کسی چوب دستش بود و روی میز نشسته بود و میگفت مثلاً دوره جواهر این مقدار است, روی چوب میزد, تا هر کسی بیشتر بخرد به او بفروشند; این را میگفتند چوب حراج. حرف حافظ که میگوید:
بیمعرفت مباش که در مَن یزید عشق ٭٭٭ اهل نظر معامله با آشنا کنند[23]
یعنی این؛ یعنی در بازار معرفت, آنجا که چوب حراج میزنند, آنجا میگویند: «من یزید»; چه کسی بیشتر میخرد؟ چه کسی بیشتر میخرد؟ «بیمعرفت مباشد که در مَن یزید عشق»; یعنی در بازار عشق که چوب در دست عشقفروشان هست, میگویند: «من یزید»، «من یزید»، «من یزید»، چه کسی اضافه میکند؟ «اهل نظر معامله با آشنا کنند». این «من یزید»; این بود. ذات اقدس الهی هم یک چوب حراجی در قرآن دارد, صریحاً اعلام کرده به هر کسی میخواهی بفروشی, من بیشتر میخرم. دیگران مگر چقدر به شما میدهند؟ اینکه فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِه﴾, برای اینکه من مشتری هستم که آگهی مزایده میزنم; این خداست!
بنابراین این «لام» به ﴿خَلَقْتُ﴾ تعلق میگیرد, «بما خلق» به معنای «مخلوق»، نه «خلق» به معنای «خالق». به این «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ تعلق نمیگیرد، بلکه به آن مخلوقی که از خلق استفاده میشود تعلق میگیرد؛ یعنی مخلوق برای اینکه عبادت بکند، نه من برای اینکه معبود بشوم، چون خودش در سوره «ابراهیم» فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً﴾.[24] پس ما در این مطلب ناچاریم بین جواد بودنِ او و بین غنی بودنِ او و بین حکیم بودنِ او جمع کنیم؛ چه اینکه وجود مبارک حضرت امیر در آیه ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّه﴾، یک؛ ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّه﴾، دو؛ آنجا جمع فرمود که «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِید»; بنابراین این اهداف به خلق بر میگردد نه به خالق. آن وقت برای توضیح این مسئله فرمود ما که از شما چیزی نخواستیم; هر چه که دارید هم ما به شما دادیم: ﴿مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ﴾, چرا؟ ﴿وَ مَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ﴾; من اگر میگویم, آن کمک را به شما میکنم, راهنمایی را به شما میکنم, قلبتان را هدایت میکنم; منتها اختیار و اراده دست شماست که بهشتی بشوید. چرا ما اینها را نمیخواهیم؟ برای اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ که ﴿الْمَتِینُ﴾ برای ﴿اللَّهَ﴾ است, خدای سبحان رزّاق است, نه تنها رازق. شما چه دارید؟﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[25] انسان چه دارد که در راه خدا صَرف بکند؟ چون هویت او, اوصاف او, افعال او, اموال او ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.
فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾; او قوی است, او متین است, محکم است, متقن است, او رزّاق است, رزق شما به دست اوست, رزق تنها غذا و امثال آن که نیست, علم رزق است, حیات رزق است, شعور رزق است, همه اینها رزق است, همه هستی و شئون هستی را او داده است; فرض ندارد که شما بتوانید به خدای سبحان کمک بکنید، نه از شما بر میآید و نه او محتاج است, دو تا برهان است, دو تا قیاس است, دو تا حد وسط است, او نیاز ندارد، چون غنی محض است. شما نمیتوانید برای اینکه هر چه دارید از اوست; این دو تا قیاس, دو تا برهان, چون دو تا حد وسط است, وحدت و کثرت برهان به وحدت و کثرت حد وسط آنهاست; اگر ما دو تا حد وسط داشتیم, میشود دو تا برهان. چون او غنی است به شما نیازی ندارد; چون شما فقیر هستید, مشکل او را حل نمیکنید, مشکل او را حل نمیکنید, از سالبه به انتفای موضوع است برای اینکه او مشکلی ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: اینها همه اهداف فعل است, وقتی صفت فعل شد; یعنی این فعل بر آن فعل مترتّب است, شما بخواهید به مقام برتر برسید, باید که خدا را بشناسید بله این درست است آدم خدا را نشناسد نمیتواند عبادت بکند; اما معرفت خدا نوری است که «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»;[26] عبادت هم توفیقی است که ذات اقدس الهی به او عطا کرده است. غرض این است که اگر ما دو تا حد وسط داریم, یکی غنای الهی است که غنای «بالذات» است, یکی فقر ماسواء هست که فقر «بالذات» است, نه خدا نیازمند به بشر است, طبق حد وسط غنای او، نه از ماسواء کاری ساخته است که مشکل او را حل کند: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ﴾، یک؛ ﴿ذُو الْقُوَّةِ﴾، دو؛ ﴿الْمَتِینُ﴾، سه؛ که ﴿الْمَتِینُ﴾ خبر است برای ﴿إِنَّ﴾ و برای ذات اقدس الهی است.
پرسش: ...
پاسخ: بله, همین تشبیه است, این همین دلیل است بر اینکه کار عبد را به کار خود نسبت داد; مثل اینکه درباره وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾.[27] مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همین جلد دوم کافی گفت آبروی مؤمن محترم است،[28] این در حد فعل است, برای اینکه ذات اقدس الهی به اینها میخواهد بها بدهد. گاهی نام خود را در کنار نام برخیها ذکر میکند میفرماید: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ﴾; ارحام و رحمها را کنار نام خود میبرد; اینها برای تشویق و ترغیب در مقام فعل است, وگرنه ذات اقدس الهی که غنی محض است; عبادت ما برای خود ماست. غرض آن است که هر فاعلی کاری را انجام میدهد «لنیل الکمال». اگر خود کمال خواست کاری انجام بدهد; این «مفعول له» حصولی است نه تحصیلی, نه اینکه چیزی را ندارد و میخواهد حاصل کند، بلکه چیزی را دارد میخواهد ظاهر کند.
پرسش: ...
پاسخ: فقط عبادت است, غیر از عبادت کار دیگری نداریم; عبادت تنها نماز و روزه نیست، در مسیر حق بودن است. هر کاری که ما انجام میدهیم باید در مسیر او باشد: ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾.[29] اگر محیا و ممات ما برای اوست، ما کاری نمیتوانیم بکنیم که در راستای عبادت او نباشد، این میشود اتلاف عمر.
پرسش: ...
پاسخ: از این سهلتر! فرمود که ﴿ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾;[30] فرمود نماز باید بخوانید نشد نشسته بخوانید, نبود مستحبی را نخوانید، هیچ چیزی برای شما سخت نیست وضو نتوانستید بگیری تیمم بکن و اگر سخت بود همان مستلقیاً بگو! مهمترین کار همان مسائل قلبی است که انسان از شرک به اطاعت بیاید; از این آسانتر! فرمود: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾.[31]
پرسش: ...
پاسخ: سرّش این است که بیراهه رفتند، وگرنه ما را دلپذیر قرار داد. فرمود که ما را یک ظرف خالی قرار نداد، ما مثل تُنگ، همانطوری که تُنگ یک ظرف خالی است عسل بریزی میپذیرد, سمّ هم بدهی جا میگیرد؛ اما این دستگاه گوارش ما یک مختصر غذای مانده باشد بالا میآورد. فطرت ما هم بشرح ایضاً؛ همانطوری که روده و معده و دستگاه غذایی و گوارش ما طوری خلق شد که فقط سالم را قبول میکند و ناسالم را بالا میآورد; فطرت ما هم همینطور است, گناه را بالا میآورد. ما تحمیل کردیم; اینها که معتاد هستند علیه دستگاه گوارش خودشان تلاش و کوشش کردند, این را بیمار کردند, این الآن سم را قبول میکند; ما را خدای سبحان با فطرت طیّب و طاهر آفرید فرمود که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;[32] یک لوح خالی به ما ندارد که ما بنویسیم، یک ظرف خالی به ما نداد. همانطوری که به ما شامّه داد که فقط از بوی خوب لذت میبریم, از بوی بد بدمان میآید، شامّه ما اینطور است, لامسه ما اینطور است, باصره ما هم همینطور است, سامعه ما همینطور است, همه چیز را زیبا آفرید که گرایش به خوب داریم; آن وقت ما میآییم به هم میزنیم. به ما سامعهای داد که از آهنگ خوب لذت میبریم, باصرهای داد از منظره خوب لذت میبریم, شامّهای دارد از بوی خوب لذت میبریم, دستگاه ما را دستگاه زیبا آفرید; این برای ظاهر. باطن ما را هم طوری آفرید که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ دیگر سهل است; فرمود: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله، امتحان بشود، این وسیله گمراهی را ما تحت ولایت او قرار میگیریم; در قیامت خود شیطان اصرار میکند که ﴿ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ﴾؛[33] من غیر از دعوتنامه چیزی به شما ندادم و غیر از دعوتنامه که همان وسوسه است. گفت این همه انبیا و اولیا دعوتنامه نوشتند میخواستید بروید: ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُم ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ﴾; من گفتم بیایید آمدید; انبیا گفتند بیایید میخواستید بروید. اینطوری نیست که مثلاً یک راه آسانتری را شیطان به ما نشان بدهد خیر! راه نزدیک همان راه خداست که انبیا دعوت کردند. اصرار شیطان در محکمه عدل الهی این است که من غیر از دعوتنامه به نام وسوسه, کار دیگری کردم؟ هیچ سلطهای بر شما نداشتم, این همه انبیا و اولیا دعوت کردند, میخواستید آنجا بروید. لذا نه از من برای شما کاری ساخته است, نه از شما برای من کاری ساخته است: ﴿فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُواْ ذَنُوبًا﴾، «ذَنوب» آن دلو پُرآب را میگویند و فرمود که این گروه سهمی از عذاب دارند; مثل گروههای دیگر و از طرفی هم «ذَنْب» را «ذَنْب» گفتند چون دنباله قرار دارد, آن آخر قرار دارد و مستلزم یک عقوبتی است. «عقوبت» را هم که «عقوبت» میگویند چون «عقب» گناه پیدا میشود; «ذَنْب» هم به همین مناسبت است. فرمود که اینها که ستم کردند, ذَنوب دارند, ذَنوب آن دَلو پُرآب است, از «نصیب» به «ذنوب» یاد میشود, اینها هم سهمی از عذاب دارند مثل سابق. ما گفتیم: ﴿ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾;[34] اینها که در عصر شما هستند ذَنوبی از عذاب دارند; مثل نسلهای گذشته که آنها ذَنوبی؛ یعنی سهمی از عذاب داشتند: ﴿مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصحَْابهِِمْ فَلَا یَسْتَعْجِلُونِ﴾; عجله نکنید! عذاب به شما میرسد; دیگران معذب شدند و رخت بربستند که بعضی از آنها قصه عاد و ثمود را گفتیم, قصه فرعون را گفتیم, قصه نوح را گفتیم, در همین سوره مبارکه «ذاریات»; نصیب شما هم میشود و نوبت شما هم میرسد. ﴿فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن یَوْمِهِمُ الَّذِی یُوعَدُون﴾; آن روز وای به حال شما! میرسد. حالا یا ممکن است در دنیا باشد فقط, نه آخرت، یا در آخرت باشد نه در دنیا یا ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾[35] بعضیها گرفتار هر دو عالم هستند؛ چه اینکه مؤمنان بهره هر دو عالم را میبرند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾؛[36] نسبت به یک عده دیگر فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾; حالا فرمود: روز وعید اینها میرسد یا در دنیا یا در آخرت; «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا»!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره غافر، آیه38.
[2]. سوره زخرف، آیه23.
[3]. سوره مؤمنون، آیه24؛ سوره قصص، آیه36.
[4]. سوره لقمان، آیه25؛ سوره زمر، آیه38.
[5]. سوره اعراف، آیه66.
[6]. سوره زخرف، آیه23.
[7]. سوره هود، آیه54.
[8]. سوره بقره، آیه130.
[9]. سوره محمد، آیه7.
[10]. سوره بقره، آیه245؛ سوره حدید، آیه11.
[11]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه183.
[12]. سوره اعراف، آیه179.
[13]. سوره انسان، آیه8.
[14]. سوره آلعمران، آیه92.
[15]. سوره انسان، آیه5.
[16]. سوره انسان، آیه6.
[17]. سوره فاطر، آیه15.
[18]. سوره حدید، آیه3.
[19]. دیوان حافظ، غزل307.
[20]. التوحید (للصدوق)، ص373.
[21]. سوره توبه، آیه111.
[22]. سوره بقره، آیات245و255؛ سوره احزاب، آیه17.
[23]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل196.
[24]. سوره ابراهیم، آیه8.
[25]. سوره نحل, آیه53.
[26]. ر.ک: مصباح الشریعة، ص16.
[27]. سوره انفال, آیه17.
[28]. الکافی(ط _الإسلامیة)، ج2، ص188.
[29]. سوره انعام، آیه162.
[30]. سوره حج، آیه78.
[31]. سوره قمر، آیات17و22و32.
[32]. سوره شمس, آیات7 و8.
[33]. سوره ابراهیم، آیه22.
[34]. سوره ذاریات، آیه52.
[35]. سوره مائده، آیه33.
[36] . سوره بقره،آیه201.