أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ (51) کَذلِکَ ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (56)﴾
سوره مبارکه «ذاریات» که در مکه نازل شد و عهدهدار اصول دین است، صدر این سوره درباره معاد بود، حالا بخش پایانیاش درباره مبدأ است. فرمود آسمان را ذات اقدس الهی خلق کرد و او موسِع است؛ یعنی هم رحمت او ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾[1] حدوثاً و هم توسعه دهنده است در مقام بقا. اینکه میبینید مسئله پیدایش یک ستاره از ستاره دیگر است یا سیاهچالهها از یکدیگر متولد میشوند و مانند آن، این معنای دوم موسِع بودنِ یعنی توسعه دادنِ ذات اقدس الهی است. یکی کان تامه است به اصطلاح، دیگری کان ناقصه، این برای آسمان.
در جریان زمین هم همین طور است؛ اصل خلقت زمین و فرش قرار دادنِ آن و آماده کردنِ آن و بهرهبرداری کردنِ آن که کان ناقصه است مرحله ثانیه. فرمود آسمان و توسعه آن، زمین و گسترش آن، همه آنها مخلوق خداست و فیض الهی است اگر شما مشکلی دارید باید به این خدا و به این مبدأ پناهنده بشوید. بعد از اقامه برهانِ توحید، با «فاء» تفریع ما را به فِرار «الی الله» دعوت کرد، ﴿وَ السَّماءَ بَنَیْناها﴾ با قدرتی که داریم و توسعه میدهیم. این «مُوْسِع» هم به معنای وسیع است که ﴿عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ﴾[2] در برابر «مُقْتِر»، و هم به معنای وسعتدهنده است. ﴿وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها﴾ در کان تامه، ﴿فَنِعْمَ الْماهِدُون﴾ در کان ناقصه. در اصل پیدایش زمین.
پرسش: همانطوری که «دحو الأرض» دوتا معنا دارد و یک معنای آن پهن شدن زمین است، آسمان هم همین گونه است؛ یعنی خود آسمان پهن بشود.
پاسخ: بله، آنکه ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾[3] این تولیدی که میگویند فلان ستاره از فلان ستاره تولید شد، از منظومه شمسی جدا شد، این میتواند مصداق برای توسعه نظام سپهری باشد. این طور نیست که تمام این کواکب از اوّل به همین اندازه بودند و هیچ ستارهای بعد پیدا نشد یا بعد پیدا نمیشود، این طور که نیست. پس هم «مُوسِع» به معنای «ذا سعه» است؛ نظیر ﴿عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ﴾، هم «مُوسِع» به معنای توسعهدهنده است که مربوط به کان ناقصه نظام سپهری است، هر دو قسم درباره زمین هم راه دارد. فرمود آسمان این چنین است، زمین این چنین است، شما هر نیازی دارید پس به طرف خدا فرار کنید، این «فاء» تفریع متوجه اوست. فرمود ﴿وَ السَّماءَ بَنَیْناها﴾، این یک؛ ﴿وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها﴾، دو؛ ﴿وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ﴾ که در آسمان باشد یا در زمین باشد یا «بین الارض و السماء» باشد، سه؛ ﴿خَلَقْنا زَوْجَیْن﴾ اگر چیزی بخواهد با مثبت و منفی اثر بگذارد در نظام آفرینش تعبیه شده است، بعد از تبیین نظام آسمان، نظام زمین، «بین الارض و السماء» با «فاء» تفریع فرمود به این خدا مراجعه کنید.
پرسش: به همه آیاتی که از اول سوره شروع شده تا اینجا بر نمیگردد؟
پاسخ: البته بر میگردد، ولی این فاصله نزدیک اُولاست، چون این وقتی عمده توحید است آنها یا مسائل معاد بود که باز به توحید بر میگردد، یا قصص انبیا بود که به توحید بر میگردد. فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ و اشاره شد که اگر در کلام موسای کلیم(سلام الله) آمده است که ﴿فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ﴾[4] مبدأ فرار را ذکر کردن؛ یعنی از هر خطری آدم باید فرار کند، منتهای فرار را که نجاتبخشی است قرآن به عهده دارد که ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾. این ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ برای اهمیت توحید است، فرمود نه در ابتدا برای خدا شریک قائل بشوید، نه در اثنا برای خدا شریک قائل بشوید؛ لذا در آیه بعد فرمود: ﴿وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ هم برای اهمیت مسئله توحید در آیه پنجاه فرمود: ﴿إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ هم برای خطر شرک در آیه 51 فرمود: ﴿إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ تکرار این دو جمله در دو آیه کوتاه، نشانه حقانیت توحید و نشانه بطلان شرک، حقّی که انذارپذیر است و باطلی که انذارپذیر است. فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبین﴾ ذات اقدس الهی میفرماید پیامبر ابلاغ میکند. میفرماید تو بگو من از طرف خدا نذیر هستم؛ یعنی کلام، کلام خداست، ولی به پیغمبر میفرماید: ﴿إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبین﴾ این اهمیت برای آن است که از غیر خدا کاری ساخته نیست؛ لکن بعد از این بیان، راهکار را هم به ما نشان میدهد. در پایان سوره مبارکه «مؤمنون» که گذشت، فرمود شرک برهانپذیر نیست، زیرا ذات اقدس الهی یک حقیقت نامتناهی است، همان خطبه اوّل نهج البلاغه دارد که اگر کسی خدا را به اوصاف زائد بر ذات وصف بکند «فَقَدْ جَزَّأَهُ» بعد میرسد «فَقَدْ حَدَّه».[5] اگر خدای سبحان یک حقیقت نامتناهی است که این چنین است، دیگر حقیقت نامتناهی جا برای غیر خدا باقی نمیگذارد که یک خدای دیگری که نیست؛ لذا فرمود شرک برهانپذیر نیست، پایان سوره مبارکه «مؤمنون» این بود؛ آیه 117 که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ﴾ این ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است این جمله تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ یعنی شرک برهانپذیر نیست ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ﴾ این ﴿لا بُرْهانَ﴾ که جواز نیست، این ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ این جمله در محل نصب است تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ یعنی شرک، برهانپذیر نیست، عدم محض است، محال بالذات است. اگر ذات اقدس الهی ـ معاذالله ـ یک خدای محدودی بود آن وقت جا برای خدای دیگر بود؛ اما اگر او یک حقیقت نامتناهی است جا برای خدای دیگر نیست.
مطلب دیگر این است که ما فرار بکنیم کجا فرار بکنیم؟ دو تا راه را خدا نشان داد فرمود اگر به طرف توحید فرار نکردی یا به طرف خطر حرکت میکنید، یا به طرف چیزی که «لا ینفع و لا یضر». اگر به طرف خطر حرکت کردید که زودتر به دام میافتید اگر به سَمت چیزی حرکت کردید که «لا ینفع و لا یضر» اگر خطری به شما برسد حل نمیشود؛ لذا درهر دو مقطع میفرماید: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾،[6] این ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ برای کسی است که ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ را امتثال نکرده است اگر به این طرف با سرعت نیامده میگویند به طرف دیگر چه با سرعت چه با کُندی بروی، کجا میخواهی بروی؟ یا به طرف خطر میروی، یا به طرف چیزی که «لا ینفع و لا یضر» عمده ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ است.
مطلب مهم این است که «الله» کجاست؟ که ما به طرف او فرار کنیم. فرمود اگر موحد بودی ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[7] سراسر عالم آیه الهی است، اگر سراسر عالم را آیه الهی دیدی، به این سه مقطعی که در بخش پایانی همین سوره «ذاریات» است که آسمان را مشخص کرد، زمین را مشخص کرد، «بین الارض و السماء» را مشخص کرد، پس ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾؛ قهراً چیزی در عالم نیست مگر اینکه انسان آن را به عنوان آیه و علامت الهی ببینید، هرگز آن را مستقل نمیبیند، این میشود توحید. آن وقت از هر چیزی کمک بگیرد، به عنوان اینکه از فیض الهی دارد کمک میگیرد. اگر از زمین کمک میگیرد به عنوان اینکه ذات اقدس الهی این زمین را خلق کرده است، فرمود منافع زمین است، ما زمین را نرم کردیم، أرض را «ذلول»،[8] نه ذلیل؛ «ذلول» قرار دادیم نرم قرار دادیم که از آن بهره بگیرید. آسمان هم منافع شما را تأمین میکند «بین الارض و السماء» هم هر چه بخواهید تأمین میکند، انسان به عنوان آیهای از آیات الهی اینها را نگاه میکند و از اینها بهره میگیرد این فرار «الی الله» است. از این دید کسی بگذرد، دید استقلالی نگاه کند چه خود را مستقل بداند چه دیگری را، گرفتار همان آیه است که فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾[9] این روایت نورانی که در ذیل این آیه است معنا کرده، به حضرت عرض کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرکاند؟ فرمود همین که میگویند «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکْتُ»[10] اینها مواظب زبانشان نیستند، میگویند اگر فلان کس نبود مشکل ما حلّ نمیشد. فلان کس با همه قدرتی که دارد مخلوق خداست خدا به او داده، بگو اگر فیض الهی نبود من رنج میبردم و خدا را شاکرم که از این راه یا از راه طبیب یا از راه فلان شخص مشکل مرا حلّ کرد. اگر بگوییم خدا را شکر که به وسیله فلان شخص مشکل ما را حلّ کرد این توحید است؛ اما اگر گفتیم اول خدا دوم فلان شخص! یا «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکْتُ» فرمود این مصداق ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ است.
مطلب دیگر در جریان اسراف بود که بحثهای قبل بود اگر سخن از حق و باطل و صدق و کذب و خیر و شرّ و حُسن و قبح شد، همین که از باطل گذشتیم، از صدق گذشتیم، از خیر گذشتیم، از حُسن گذشتیم و یک ذرّه فاصله بگیریم میشود اسراف. یک وقت سخن از کثرت و قلّت و امثال آن است آن را در بخش پایانی سوره مبارکه «فرقان» مشخص فرمود؛ فرمود کسانی که بندگان راستین الهی هستند، اینها وقتی که انفاق میکنند اسراف ندارند میانهروی را مطرح میکنند؛ آیه 67 همان سوره مبارکه «فرقان» این است که ﴿وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً﴾ پس اگر سخن از حق و باطل است، همین که از حق گذشتیم میشود اسراف؛ نظیر ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ﴾[11] او که نمیخواهد زیاد بکُشد، همین که از یک نفر که محل قصاص است گذشت، میخواهد دومی را بکُشد میشود اسراف. اما اگر سخن از سعه و ضیق و کثرت و قلّت مال است، آن بله زیاده و کمی مطرح است ﴿وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً﴾.
مطلب دیگر این است که در حدیث قدسی هست که اگر کسی یک شِبر به طرف خدا بیاید؛ یعنی یک وجب، یک وجب به طرف خدا بیاید فیض خدا یک «ذراع»، «ذراع»؛ یعنی نیم متر، در قبال ذرع است؛ یعنی از سر انگشتان تا آرنج را میگویند ذراع که نیم متر است. «ذَرع»؛ یعنی یک متر. در آن حدیث قدسی دارد اگر کسی یک شِبر و یک وجب به طرف خدا حرکت کند، فیض ذات اقدس الهی یک ذراع به طرف او میآید. جمله بعدِ حدیث این است که اگر کسی یک ذراع به طرف خدا حرکت کند، خدا به اندازه «باع» به طرف او میآید «باع» این دو طرف دست را آدم پهن میکند این را میگویند «باع»، تقریباً میشود دو متر. این میگویند «مع قصور الباع، قصور الباع»؛ یعنی من با اینکه دو طرف را پهن کنم، اینکه میبینید که بازهای شکاری با این وضع حرکت میکند، «مع ذلک» کوتاه است، این محدوده وسیع که دو طرف پهن بشود این را میگویند «باع». اگر کسی یک ذراع به طرف خدا حرکت کند خدا به اندازه «باع» حرکت میکند و اگر کسی به اندازه «باع» به طرف خدا حرکت کند، خدا «هروله» دارد. [12]«هروله» همان است که در سعی بین صفا و مروه هست. چرا فیض خدا این گونه است؟ برای اینکه خودش وعده فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[13] و از طرفی هم انسان تا بخواهد یک متر حرکت کند به هر حال یک بار سنگینی است، وزنی دارد، زمین بار سنگینی است برای او که باید روی آن حرکت کند، هوا را باید بشکافد، ولی فیض ذات اقدس الهی هیچ مانعی ندارد، اگر هیچ مانعی ندارد به اندازه اینکه انسان نیم متر بخواهد حرکت کند او به اندازه «باع» میآید، این است که فرمود اگر کسی به طرف ما حرکتی کند فیض خدا «هرولةً» به طرف او میآید، این با ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ هم هماهنگ است.
پرسش: ...
پاسخ: همین است؛ عقیده، ایمان و ادراک ما نظام را به عنوان نظام توحیدی میبینیم، کلّ عالم را او خلق کرد دیگر نگوییم اوّل خدا، دوم فلان شخص! اینکه میبینید برخیها هر روز به این طرف به آن طرف میگردند مشمول ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾اند، اگر ما مستقیم دستور او را انجام بدهیم ممکن نیست ما را بیروزی بگذارد.
پرسش: ...
پاسخ: «مخلوق بما أنه مخلوق» فیض خدا را نشان میدهد، نفرمود زید را شکر کن! این از روایات نورانی ماست که مرحوم صاحب وسائل در کتاب جهاد نقل کرده است، یک روایت بسیار خوبی است: مخلوق «بما أنه مخلوق» فیض را نشان میدهد،[14] نمیگوید که اوّل خدا دوم زید! میگوید خدا را شکر میکنم که به وسیله زید مشکل مرا حلّ کرده! شکرگزاری از مخلوق یک وظیفه اجتماعی است، محبت اجتماعی است، یک ادب اجتماعی است؛ اما منافی با توحید نیست، بلکه در کسوت توحید است، این شخص نه از آن جهت که زید است نه از آن جهت که عمرو است، از آن جهت که مخلوق خداست ما سپاسگزاریم؛ یعنی ذات اقدس الهی از این راه به ما فیض رسانده است، هم ادب اجتماعی را رعایت کردیم هم به توحید ما صدمه وارد نشده است و اگر آن باشد همان بیان نورانی حضرت که فرمود اینکه میگویند اگر فلان کس نبود، مشکل ما حلّ نمیشد: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکْتُ»، ذیل این آیه ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ این مطلب نورانی آمده است.
پرسش: ...
پاسخ: در مقام برهان که بشر مکلّف به برهان است، ذات را به خوبی میفهمد، صفات ذات را میفهمد، این دو تا فصل را به خوبی ادراک میکند؛ البته جمیع شئون و اینها را که نامتناهی است باز هم ادراک نمیکند، ولی ما مکلّف به عرفان نیستیم، چون ذات را اصلاً نمیشود مشاهده کرد، ولی مفهوم ذات را، این ذاتی را که ما الان بحث میکنیم و میگوییم این ذات، نامتناهی است ذات ازلی است، ابدی است، سرمدی است که یک «ذال» است و یک «الف» است و یک «تاء»، این به حمل اوّلی ذات است، ولی به حمل شایع یک مفهوم ذهنی است، ما به برهان و دلیل مکلّف هستیم نه به عرفان و شهود. شهود اگر نصیب اولیای الهی بشود در همان بخشهایی که مقدور آنهاست، مقام ذات که اصلاً تحت شهود کسی در نمیآید، صفات ذات که غیر متناهیاند هم اصلاً تحت شهود در نمیآید، آن وقت جمال و جلال الهی، وجه الهی اینها تحت شهود در میآیند. ما مکلّف به دلیل هستیم، دلیل با مفهوم است میگوییم این مفاهیم مصداقی دارد مصداقش در خارج است، ما به آن موجودی که در خارج است عبادت میکنیم و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ما همه اینها را وسیله قرار میدهیم برای ذات.
پرسش: بالذات یا از خود ذات اینها را ...؟
پاسخ: بله، در مقام برهان این طور است
پرسش: نه، منظورم در عبادت است.
پاسخ: در عبادت هم همین طور است. حالا بعضیها تفصیلاً، بعضیها اجمالاً، بعضی تحقیقاً، بعضی تقلیداً به خود ذات توجه داریم، ذات را عبادت میکنیم؛ اما ذاتی که ما میگوییم آن موجود خارجی است، آن موجود خارجی را با مفهوم نمیشود درک کرد، ما معنای غیر متناهی را به خوبی درک میکنیم؛ اما این معنای غیر متناهی در کنار دَهها مفهومی است که در ذهن ماست این غیرمتناهی به حمل اوّلی غیر متناهی است و به حمل شایع متناهی است، برای اینکه دَهها مفهوم در ذهن ماست اگر ما غیر متناهی را درک بکنیم؛ یعنی آنچه را که ما درک میکنیم، غیر متناهی به حمل شایع باشد که جا برای غیر نمیگذارد، این همان طوری که در کتابهای اصول و غیر اصول هم آمده که مثلاً شخص یعنی این «شین» و «خاء» و «صاد» این به حمل اوّلی شخص است وگرنه به حمل شایع کلّی است، برای اینکه شخص قابل صدق بر اشخاص کثیرین است، این شخص «شخصٌ» به حمل اوّلی، ولی «کلّیٌ» به حمل شایع. فرد این «فاء» و «راء» و «دال»، «فردٌ» به حمل اوّلی و «کلّیٌ» به حمل شایع، برای اینکه زید فرد است، عمرو فرد است، بکر فرد است، بر افراد فراوان صادق است، غیر متناهی غیر متناهیِ به حمل اوّلی است؛ اما متناهی به حمل شایع است، برای اینکه ما چندین مفهوم در ذهن داریم یکی از آنها هم مفهوم غیر متناهی است، ما از آن جهت که بشرو مخلوق هستیم به برهان و دلیل مکلف هستیم نه به شهود. تازه آنها که شاهد هستند میگویند: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[15] وجه او را میبینند.
به هر تقدیر فرار الهی با مسئله سرعت و سبقتی که به ما دستور دادند هماهنگ است. به ما گفتند: ﴿سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ﴾،[16] یک؛ بعد به ما گفتند هر چه سرعت بگیرید بیخطر است، اینجا راه به قدری وسیع است که تصادفی نیست ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾[17] این دعای نورانی «کمیل» هم همین است، میگوید خدایا «وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْک»[18] من میخواهم اعلم بشوم، اعدل بشوم، اتقی بشوم کسی مزاحم من نیست و من هم مزاحم کسی نیستم، آنجا جا برای تزاحم نیست؛ اما دو نفر اگر ـ خدای ناکرده ـ هر دو گرفتار غرور شدند اوّلِ نزاع و دعواست؛ اما اگر دو نفر زاهد شدند، أزهد شدند، أتقی شدند، أعدل شدند، أعلم شدند اصلاً جا برای دعوا نیست، آن صحنه، صحنه مزاحمت نیست. فرمود هر چه توانستید سرعت بگیرید! هر چه توانستید سبقت بگیرید بر دیگران جلو بیفتید، این فخر نمیآورد اگر سرعت گرفتید، یک؛ ﴿سارِعُوا﴾، اگر بعد از سرعت، سبقت گرفتید ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾ دیگر نگویید من به مقصد رسیدهام، اوّلِ وظیفه از آنجا شروع میشود، حالا که رسیدی آنجا بگویید: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾[19] خدایا! مرا امام دیگران قرار بده! این فخر است اینکه غرور نیست، به ما گفتند این کار را بکنید، بگویید: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾؛ خدایا توفیقی بده من طرزی در جامعه زندگی کنم که خوبان و متقیان و فضلا و بزرگان به من اقتدا کنند. این فخر نیست، این مهد عبادت است. یک عده اگر متقی باشند و پرهیزکار باشند به شخصی اقتدا بکنند در سیره و سنّت او، همه فیض میبرند، او وقتی که میخواست سرعت بگیرد، خودش را نمیدید میگفت: ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ﴾[20] وقتی هم که سبقت گرفت بر دیگران مقدم شد خود را نمیبیند، میگوید: ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ﴾ حالا که امام اتقیا، خودش را نمیبیند، میگوید: ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ﴾ این راهها را به ما نشان داد، فرمود اینها راه خیر است.
پرسش: ...
پاسخ: آن غرور و تعدّی است، بیوظیفه که نرفته، آنکه راه دست و پا نیست، آن راه دل است راه دل که شکست و تصادف ندارد. خلوص! اگر خلوص شد، شیطنت راه ندارد. او اعتراف کرد گفت من در حوزه خلوص راه ندارم، این که گفت:
چرا دست یازم چرا پای کوبم ٭٭٭ مرا خواجه بی دست و پا میپذیرد[21]
سخن از دویدن که نیست، سخن از خلوص نیّت است، اگر سخن از خلوص نیت بود دیگر جای دست و پا شکستن نیست و شیطان هم درباره مخلَصین گفت من زور آنها را ندارم، این کار دل هست کار دست و پا که نیست. ببینید کاری که وجود مبارک حضرت امیر کرد اوّل تا آخر کار حضرت امیر عبادت بود، اما آن کارش در اثر اخلاص به قدری قوی بود که این مدال را پیغبمر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او داد که «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن»[22] حتی شهادت حسین بن علی هم در کنار این سفره است، حتی خود شهادت علی بن ابیطالب، اگر ـ معاذالله ـ آن روز نبود، این کفار و مشرکین با حمله عمروبن عبدود گرفته بودند مدینه را قتل عام کرده بودند، پیغمبر و همه را کشته بودند دیگر اسلامی نبود تا لیله قدری داشته باشیم شهادت امیر باشد، کربلایی داشته باشیم، شهادت ابی عبدالله باشد. آن ضربت مشکل را حلّ کرد. حتی شهادت خود علی بن ابیطالب در کنار این سفره است این براساس اخلاص او بود. بعضی از این آقایان که اصرار میکنند این عزیزان که جبهه میروند دعا کنید ما شهید بشویم، میگویم چرا حالا شهید بشوید؟! اگر فاتح بشوید، فتح برخیها از خیلی از شهادتها بالاتر است، بگویید هر چه خدا خواست! غرض این است که دویدن لازم نیست، اخلاص لازم است و در آن اخلاص هیچ چیزی تلاش و کوشش نیست و امثال آن نیست و خلوص نیت است و «ان الله سبحانه و تعالی یَنْظُرُ إِلَی قُلُوبِکُمْ».[23] فرمود اگر این معنا باشد مشکل حلّ است؛ لذا فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ اگر توحید نباشد من اعلام خطر میکنم؛ البته پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از طرف ذات اقدس الهی این حرفها را دارد ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ اگر این نباشد ﴿إِنِّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: همین قرآن گرفتن، عترت گرفتن اینها هم به حکم الهی است، خود ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[24] اگر کسی به نماز، به روزه و عبادت دل ببندد، این هم فرار «الی الله» است، برای اینکه آنجا فرمود: ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه﴾ دستور الهی را عمل بکند یقیناً فرار الهی است؛ منتها حالا درجات و مراتبی دارد. پس ﴿إِنِّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ به قدری مهم است که هم در جمله اُولی یعنی آیه پنجاه آمده، هم در جمله ثانیه یعنی 51 آمده است.
مطلب دیگر این است که به ما گفتند که هر وقت احساس خطر کردی بگو «الله»! در زمان این دفاع مقدس گفته بودند که هر وقت آژیر خطر شنیدید بروید پناهگاه، این یعنی چه؟ معنای این آیه در سوره مبارکه «اعراف» که اگر یک وقت احساس خطر کردید وسوسهای در شما پیدا شد به ذات اقدس الهی پناهنده بشوید، معنایش این نیست که بگویید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»؛ البته این ذکر است، عبادت است، ثواب دارد، ولی این پناهگاه رفتن نیست، سوره مبارکه «اعراف» آیه دویست این است: ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ نزغ این است که این حمارها را که چاروادارها میبردند به هر حال سیخی به اینها میزدند که زودتر برود و بار ببرد، این سیخ زدن به حیوان را میگویند نزغ. فرمود اگر احساس کردید که دارد سیخ میزند به طرف گناه بروید، احساس نزغ کردید، بگویید خدا! ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾، «استعاذه»؛ یعنی پناه بردن. در زمان دفاع مقدس رسم این بود میگفتند هر وقت آژیر خطر را شنیدید بروید پناهگاه، این معنایش این نیست که شما در خیابان بایستید، آژیر خطر را که شنیدید بگویید من میخواهم بروم پناهگاه! این مشکلی را حلّ نمیکند، اگر کسی وسوسهای در او پیدا شد بگوید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این مشکلی را حلّ نمیکند، این مثل همان است که در خیابان بایستد بگوید من میخواهم بروم پناهگاه، یا پناهگاه جای خوبی است! نه، بروید پناهگاه. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ یک بیماری داشته باشد که به اتاق عمل بردند، این در پشت درب اتاق عمل هست، منتظر است که بیمارش عمل بشود، این چه حالی دارد؟ اینکه نباید به ما یاد بدهند، داریم این حال را، این را به ما کسی باید یاد بدهد؟ فرمود اگر احساس خطر کردی چنین حالی پیدا کنید، برای اینکه خطر دارد میآید. حالا یا خطر رشوه است، یا خطر سُحت است، یا خطر نامحرم است هر خطری باشد. الآن کسی به ما یاد میدهد که اگر ـ خدای ناکرده ـ بیمار صعب العلاجی داشتید کنار اتاق عمل بردند، پشت در اتاق هستید حالی پیدا کنید؟ این یاد دادن نیست، این فطرت ماست ما وقتی احساس خطر کردیم به جایی تکیه میکنیم. فرمود اگر احساس خطر کردید که گناه دارد میآید یک چنین حالتی پیدا کنید، این معنی استعاذه است؛ البته «اعوذ بالله» گفتن ثواب دارد، ذکر است سر جایش محفوظ است، این فرار «الی الله» است. چه وقت و چه کسی به خدا پناه برد که خدا جوابش را نداد؟! به أحد انحای ثلاثه خدا جواب میدهد، اگر مصلحت همان باشد که آن را انجام بدهد، یقیناً میدهد، اگر آن مصلحت نیست سیئهای از سیئات، باری از بارهای انسان را بر میدارد که سبکبار بشود. اگر انسان بیبار است و سبکبار است، عطیهای به او عطا میکند، حسنهای بر حسنات او میافزاید؛ لذا ممکن نیست کسی حالی پیدا کند، به طرف خدا فرار بکند، دستی به طرف خدا دراز کند و این دست خالی برگردد، هیچ ممکن نیست. وجود مبارک امام سجاد این دست را میبویید و میبوسید بالای سر میگذاشت، میگفت این دست خالی برنگشت. [25] اگر آن طوری که ما پشت اتاق عمل با خدا گفتگو داریم آن گونه باشیم، اگر احساس خطر کردیم آن گونه باشیم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، برهان به ما این حال را داد. ما اگر فهمیدیم که اینجا پناهگاه خوبی است و دلیل داریم ما و این خطر هم دارد میآید، میرویم در را میبندیم.
پرسش: ...
پاسخ: بله، در مقام برهان ما کلاً با ذات کار داریم.
پرسش: ...
پاسخ: این مفهوم ما را راهنمایی میکند. ما با مفهوم میفهمیم که این آقا طبیب است، درِ خانه او را میکوبیم، ما که دیگر خود طبیب را که در جانمان نمییابیم، با برهان داریم، دلیل داریم که این شیء داروست و مصرف میکنیم. یک تشنه دلیل دارد که این آب است و رفع عطش میکند با ذات آب کار دارد؛ اما ذات آب را که مشاهده نمیکند، ذات آب را میفهمد.
پرسش: ...
پاسخ: ما اشاره میکنیم، بالاتر از اشاره، در مقام برهان میگوییم او ذاتی است، تمام این دعاهای «جوشن کبیر» را هم میخوانیم، هزار اسم به او اشاره میکنیم یا ذات فعل است یا صفت فعل است؛ اما او را ببینیم نیست، او را لمس بکنیم نیست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، بینهایت نه، ما شهود نداریم، کاری به خارج نداریم ما، او علم شهودی میطلبد، علم شهودی غیر از علم حصولی است، ما با علم حصولی با ذات کار داریم، ما با تمام این اسمای حُسنای «جوشن کبیر» کار داریم و ذات او فصل اوّل، اوصاف ذات او فصل دوم، اوصاف فعل او فصل سوم همه با او کار داریم، خوب هم میفهمیم به اندازه خودمان؛ اما همین ما را راهنمایی میکند. ما چرا میلرزیم مدام به طبیب میگوییم دقّت کن! برهان حصولی داریم، چرا تشنهایم به سراغ آب میرویم؟ اما این طور نیست که حالا حقیقت آب را با علم شهودی بیابیم.
غرض این است که اولیای الهی هم با جمال و جلال الهی مأنوساند، ما با برهان مأنوس هستیم، با دلیل مأنوس هستیم. فیض خدا را البته مشاهده میکنیم، خود ما فیض او هستیم. آنچه در خود ما هست ما اگر خودمان را مشاهده بکنیم فیض خداست، ما آیه الهی را مشاهده میکنیم، خودمان را مشاهده میکنیم، آثارمان را مشاهده میکنیم، خیلی چیزها را مشاهده میکنیم. اگر ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه﴾ ما «وجه الله» را مشاهده میکنیم خودمان «وجه الله» هستیم، این محدوده محذوری ندارد، آن منطقه اوّل و منطقه دوم آن منطقهها منطقه ممنوعه است.
به هر تقدیر در سوره مبارکه «اعراف» آیه دویست فرمود: ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغ﴾ فوراً پناه ببر! حالا چرا یک آب میدهید دیگری دم بزند؟ خودت بگو یا الله! خدا وعده داد، فرمود من هم مهمانی میدهم هم مهمان میشوم. مهمانی من که همیشه هست؛ منتها در ماه مبارک رمضان بیشتر صائمان «ضیوف الرحمان»اند، در حج و عمره هم بیشتر آنجا «ضیوف الرحمان»اند؛ اما مهمان هم میشوم اگر میزبانی از من دعوت کند، آنجا هم میروم «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»[26] این مهمانی خداست. فرمود شما بیایید «عِنْدَ» من، میپذیرم، مرا دعوت کنید هم میآیم، اینها البته در مقام فعل است و فیض است و ظهور. یک آدم دلشکسته چرا به دنبال این میگردد که کسی آب دم بزند، خودش بگوید «یا الله»! مهماندار خدا بشود. این خلوص است، این را به ما یاد دادند. فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم». چرا وجود مبارک امام باقر این فرمایش را فرمود؟ فرمود که پدرم امام سجاد در آخرین لحظه این وصیت را به من کرد، فرمود پسرم! پدرم سید الشهداء(سلام الله علیه) در آخرین لحظه وداع این وصیت را به من کرد آن چیست؟ آن «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»؛[27] فرمود به کسی که هیچ پناهگاهی جز خدا ندارد بد نکن! برای اینکه او هیچ جایی پناه ندارد که برود، او تنها پناهگاهش خداست وقتی گفت «یا الله» با تمام وجود میگوید «یا الله»! درِ دل را باز میکند مهمان هم وارد میشود. این را هم امام باقر فرمود که امام سجاد در آخرین وصیت به من گفت هم امام سجاد به امام باقر فرمود من وصیت میکنم به تو چیزی را که پدرم سید الشهداء(سلام الله علیهم اجمعین) آخرین وصیتش به من بود: «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه» چون او فقط خدا را میخواهد، دعای موحّد را خدا مستجاب میکند؛ اما ما که از یک طرف چشم ما به مقام ماست، از یک طرف چشم ما به مال ماست، از یک طرف چشم ما به قبیله ماست، از این طرف چشم ما به فرزندان ماست و پُست ماست، با همه این مجموعهای که چشم دوختیم میگوییم خدا! این میشود ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ پس آن راه باز است، فرمود من هم مهمانی میدهم هم مهمان میشوم: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم» این راه است، این میشود ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ پس ﴿اما ینزغنک ... بالله﴾. در این بخشها ذات اقدس الهی به حضرت فرمود که تنها شما نیستید که انبیای دیگر هم به همین مشکل مبتلا بودند، هر پیامبری که آمده به او گفتند که این یا ساحر است یا مجنون، در حالی که اینها دعوتی داشتند و دعوایی؛ دعوت حکیمانه موسای کلیم را فرعون شنید گفت این موسی یا ساحر است یا مجنون. [28] آن برهان یک سطر هم کمتر است، این سه مبدأ را وجود مبارک کلیم حق نشان داد، وقتی فرعون گفت ربّ تو کیست؟ گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾[29] هم نظام فاعلی را بیان کرده، هم نظام داخلی را بیان کرده، هم نظام غائی را بیان کرده؛ این چه آیهای است؟! ربّ ما کسی است که همه چیز را او خلق کرد، یک؛ ساختار درونی هر چیزی که لازم داشت به او داد، دو؛ او را به هدف راهنمایی کرد، سه؛ در این نظام هر چه که طاووس دارد مار و عقرب و حیوانات دیگر هم دارند، لذتهایی که باید داشته باشند در تولید و در تغذیه دارند، هیچ حیوان صحرایی و دریایی و خشکی و هوایی نیست، مگر اینکه هر چه لازم داشته باشد خدا به او داد. آن خرس قطبی که شش ماه باید در برف بخوابد تمام تجهیزات را به او داد، فرمود اینها عائله من هستند. این آیه شش سوره مبارکه «هود» همین است، فرمود شما چه کار دارید نجس العین است یا حرام گوشت است؟ این عائله من است ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ﴾ با «علی» تعبیر کرد ﴿عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾[30] هر چه این خرس لازم داشت من به او دادم. این که شش ماه باید بخوابد چه چیزی لازم دارد؟ پوستش چه طور باید باشد؟ گوشتش چه طور باشد؟ چربیاش چقدر باید باشد؟ خوراکش چقدر باید باشد؟ که شش ماه بتواند با کمال آسایش در آن برفها بخوابد به او دادم. ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، در برابر این حرف گفتند او ساحر است یا مجنون. جمع بین مسحور و مجنون ممکن است؛ اما جمع بین ساحر و مجنون ممکن نیست. این حرفهای نپختهای است که آنها گفتند و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که شما قصه نخورید انبیا باید صابر باشند: ﴿ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون﴾؛ شما نگران نباش. آیا اینها با یکدیگر نشستند و همایشی داشتند و یکدیگر را وصیت کردند، توصیه و سفارش کردند که موضعگیری کنند در برابر انبیا، بگویند شما یا ساحرید یا مجنون؟ فرمود این طور نبود، اینها چون طاغیاند، طغیان خاصیتش این است. در سوره مبارکه «بقره» دارد که اینها قلبهایشان شبیه هم است، سفارش نکردند یکدیگر را، آیه 118 سوره مبارکه «بقره» این است که ﴿قالَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ نه اینکه اینها همایشی داشتن، کنگرهای داشتند، سفارش کردند به یکدیگر پیغمبرتان را این گونه بگویید! در هر زمان و زمینی پیغمبری آمد انسان «قسیّ القلب» با او این حرفها را میزند، یکدیگر را سفارش نکردند، توصیه نکردند برنامهریزی نکردند ﴿أَ تَواصَوْا﴾ « من قبلهم»؛ از این قبیل نبود که یکدیگر راسفارش بکنند ﴿أَ تَواصَوْا بِهِ﴾ نه این چنین نبود ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُون﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره اعراف، آیه156.
[2]. سوره بقره، آیه236.
[3]. سوره نازعات، آیه30.
[4]. سوره شعرا، آیه21.
[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.
[6]. سوره تکویر، آیه26.
[7]. سوره بقره، آیه115.
[8]. سوره ملک، آیه15: ﴿هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً﴾.
[9]. سوره یوسف، آیه106.
[10]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص99.
[11]. سوره اسرا، آیه33.
[12]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص56.
[13]. سوره انعام، آیه160.
[14]. وسائل الشیعة، ج15، ص194.
[15]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج1، ص98.
[16]. سوره آلعمران، آیه133.
[17]. سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48؛ سوره یس، آیه66.
[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[19]. سوره فرقان، آیه74.
[20]. سوره مائده، آیه54؛ سوره حدید، آیه21؛ سوره جمعه، آیه4.
[21]. غزلِ منتسب به مرحوم نشاط اصفهانی.
[22]. إقبال الأعمال(ط _ القدیمة)، ج1، ص467.
[23]. الأمالی (للطوسی)، النص، ص536.
[24]. سوره آلعمران، آیه103.
[25]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص68.
[26]. منیة المرید، ص123.
[27]. الکافی(ط _ الإسلامیة)، ج2، ص331.
[28]. سوره ذاریات، آیه39.
[29]. سوره طه، آیه50.
[30]. سوره هود، آیه6.