أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمینَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طینٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفینَ (34) فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فیها مِنَ الْمُؤْمِنینَ (35) فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ (36) وَ تَرَکْنا فیها آیَةً لِلَّذینَ یَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلیمَ (37) وَ فی مُوسی إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلی فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبینٍ (38) فَتَوَلَّی بِرُکْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ وَ هُوَ مُلیمٌ (40) وَ فی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقیمَ (41) ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ (42)﴾
در جریان قصّه حضرت ابراهیم و قوم لوط در آیه 24 فرمود: ﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ ضَیْفِ إِبْراهیمَ الْمُکْرَمینَ﴾، این قصّه از آن جهت که با قصص دیگر فرق دارد، تعبیر قرآن هم درباره اینها فرق دارد. قرآن کریم از آیه نوزده به بعد فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ آیتها و معجزههای الهی را میشمارد؛ فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ﴾، یک؛ ﴿وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون﴾، ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾، و قسم به پروردگار آسمان و زمین اینها حق هستند. این تعبیر ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون﴾ یعنی آیات الهی در اینجا هست. قصّه حضرت ابراهیم که در وسط واقع شد، با ﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ ضَیْفِ إِبْراهیمَ الْمُکْرَمینَ﴾ شروع شد، دوباره در آیه 38 فرمود: ﴿وَ فی مُوسی﴾؛ یعنی در قصه حضرت موسی آیات است. بعد در آیه 43 فرمود: ﴿وَ فی ثَمُود﴾؛ یعنی در این قصه آیات الهی است. در جریان عاد آیه 41 فرمود: ﴿وَ فیِ عَادٍ﴾ درباره موسای کلیم دارد ﴿وَ فی مُوسی﴾ درباره عاد ﴿وَ فیِ عَادٍ﴾ درباره ثمود دارد: ﴿وَ فی ثَمُود﴾؛ یعنی در اینها آیات الهی هست؛ اما در جریان حضرت ابراهیم و لوط و اینها که یک قصّه مبسوطی است، تعبیر این نبود که «و فی قوم لوط» یا «و فی قوم ابراهیم» با این تعبیر بلند ﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ ضَیْفِ إِبْراهیمَ الْمُکْرَمینَ﴾ شروع شد، معلوم میشود که این بخش یک برجستگی دارد، چه اینکه دارد، حالا یا واقعاً برجسته است یا این بخش از آیات آن برجستگی را نشان میدهد؛ لذا کاملاً سیاق فرق میکند. در آیه بیست فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ﴾ در آیه 21 فرمود: ﴿وَ فی أَنْفُسِکُمْ﴾، بعد در جریان حضرت موسی آیه 38 میفرماید: ﴿وَ فی مُوسی﴾ بعد در جریان عاد دارد: ﴿وَ فیِ عَادٍ﴾ در جریان ثمود دارد: ﴿وَ فی ثَمُود﴾ یعنی آیات الهی در اینجاها هست؛ اما قصه حضرت ابراهیم را که نقل میکند نمیفرماید «و فی ابراهیم کذا».
مطلب دوم آن است که دعای حضرت ابراهیم برای فرزند، قبل از دوران سالمندی بود، گرچه خدا در دوران سالمندی به او فرزند داد که عرض کرد: ﴿عَلَی الْکِبَرِ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاق﴾[1] ولی دعا در دوران سالمندی نبود و دعای حضرت خلیل هم برای این نبود که فرزندان او به امامت برسند، چون وقتی او امام شد که ﴿وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما﴾[2] بعد از گذشت همه آن دورانهای آزمایش به ذبح و آزمایش به ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم﴾[3] و امثال آن است. بنابراین دعای حضرت ابراهیم برای این نبود که به آن مقام برسد، چون آن مقام بعدها پیدا شده است؛ یعنی بعد از همه این مراحل فرمود: ﴿إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما﴾.
پرسش: ابتلائات حضرت ابراهیم چه چیزهایی بوده؟
پاسخ: آن همان مسئله نار بود، مسئله فرار از فشار جمعیت بود مسئله امتحان بود، این امتحانهای ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم﴾[4] جزء برجستهترین ابتلائات حضرت خلیل حق بود.
مسئلهای که در جریان حضرت ابراهیم هست دعای حضرت ابراهیم با آن دعاها خیلی فرق دارد؛ اینکه عرض کرد: ﴿رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾،[5] این مبسوطاً در سوره مبارکه «بقره» بحثش گذشت که وجود مبارک حضرت ابراهیم نمیخواست اصل معاد را متوجه بشود یا ببیند خدای سبحان چگونه مرده را زنده میکند، زیرا در قصّه سوره مبارکه «بقره» همه این مراحل گذشت که خود حضرت ابراهیم به نمرود فرمود: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾[6] برهان اقامه کرد و قصص دیگری را که ذات اقدس الهی در سوره «بقره» مشخص کرد، فرمود که ما به بعضیها برهان نشان دادیم بعضیها در حضور آنها مرده را زنده کردیم، درباره برخی هم آنها را اماته کردیم، خود آنها را میراندیم و زنده کردیم؛ مثل اِرمیا که گفت: ﴿أَنَّی یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عام﴾[7] این سه کار را ما کردیم، بعضی را با برهان نشان دادیم، بعضیها را نشان دادیم که چگونه مُرده را زنده میکنیم، بعضیها را اماته کردیم و دوباره زنده کردیم تا این جریان را در متن هستی خود بیابند، این سه کار خیلی مهم نیست. خلیل حق همه اینها را میدانست، به خدا عرض کرد به من یاد بده «الموتی» را، من نمونه حشر اکبر را عملی کنم، نه «رب ارنی کیف تحی المیت»، بلکه ﴿رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾؛ یادم بده که من چگونه مردهها را زنده کنم که نمونههایی از حشر اکبر باشد، اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ﴾، این «واو» نشانه آن است که تو قبول داری باز برای چه میخواهی؟ نه «أ لَمْ تُؤمِنْ»، این «واو» سهم تعیینکنندهای دارد؛ یعنی تو که اینها را مؤمن هستی، برای چه میخواهی؟ عرض کرد میخواهم به مقام نفس مطمئنّه برسم که خودم مظهر تو بشوم، مظهر «هو المحیی»، بعد نشان داد که این کار را بکن. همه این حیوانات گوناگون را اماته کرده، در هم ریخته، همه شبهات منکران معاد را علنی کرده، این حیوانات را اماته کرده، ذرّاتش را مخلوط کرده، هیچ ذرّهای از ذرّات دیگر تشخیص داده نمیشد، فرمود حالا بگو اسم اینها را ببر، اینها میآیند. همان طوری که ما در قیامت ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[8] تو هم با سرِ اینها نام اینها را ببر، اینها زنده میشوند. این کجا و دعای حضرت زکریا کجا! خدایا به من فرزند بده! ﴿یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوب﴾[9] آنها حداکثر بشوند خود زکریا؛ اما خلیل حق میخواهد مظهر «هو المحیی» آن هم مُحیِی حشر اکبر بشود، من میخواهم یاد بگیرم مظهر تو بشوم که چگونه ذرّات پراکنده به هم آمیخته را تو زنده میکنی! خدا یاد داد او هم یاد گرفت. خیلی فاصله است بین خلیل حق با اینها!
مطلب دیگر این است که وجود مبارک ابراهیم سؤال کرد که شما کجا میخواهید بروید؟ آنها گفتند وظیفه داریم لوط و همه خانواده لوط به استثنای همسرش را نجات بدهیم، ما میدانیم آنجا چه خبر است! اینکه فرمود: ﴿فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُون﴾ این سؤال و جواب بین حضرت ابراهیم و این فرشتههاست، آنها ﴿ قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمین﴾ تا اینکه این سنگ و گِلی که آمیخته با سجیل است و مانند آن، و نشاندار است و برای مسرفین است علیه اینها بفرستیم. در آیه 33 ضمیر را به جای اسم ظاهر ذکر کرد: ﴿قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمین ٭ لِنرُْسِلَ عَلَیهِْمْ حِجَارَةً مِّن طِین﴾ دیگر اسم ظاهر نیاورد ﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّک﴾ «لهم» باید میگفت، دیگر اینجا «لهم» ضمیر نیاورد و اسم ظاهر آورد تا سند ذکر بشود که اینها در اثر اسراف، استحقاق ارسال چنین سنگی را دارند.
مطلب بعدی کلمه اسراف است که در بحث دیروز گذشت که بعضی از کارها یکبار هم که بخواهد انجام بشود میشود اسراف؛ نظیر جعفر کذّاب؛ نظیر أفّاک بوده سوره مبارکه «نور»[10] و مانند آن. بعضی از کارها از بس مهم است این شخص میشود أفّاک، این شخص میشود کذّاب. نه حرفه است، یک؛ نه کثرت است، دو؛ این فعّال را که صیغه مبالغه است برای همینها ساختند یا کسی کارش این است مثل سبزیفروش را میگویند بقّال و عطرفروش را میگویند عطّار. یک وقت است کسی که پُردروغ است به او میگویند کذّاب، چون کذّابی شغل و پیشه و تجارت نیست؛ اما پُردروغی باعث میشود که انسان بشود کذّاب. یک وقت است که انسان یک دروغ بزرگ میگوید این سابقه دروغ ندارد، او ادّعای امامت میکند، همین یک دانه میشود کذّاب. در جریان اسراف هم همین طور است؛ در جریان اسراف که درباره قوم لوط گفته شد مسرفین هستند، اینها یک دانه کارشان اسراف است، نه اینکه چون اسراف معنای زیادی و کثرت باشد؛ البته آنها کثرت هم داشتند مبتلا به کثرت و اسراف هم بودند؛ اما یک دانهاش هم اسراف است.
بیان مطلب این است که اگر چیزی یک حدّ خاص داشته باشد که اگر کسی آن حدّ خاص را انجام بدهد اسراف نیست، از آن حدّ بگذرد و تجاوز کند میشود اسراف. همجنسگرایی از آن جهت که مادون سقف حیوانیت است اصلی ندارد که حالا مثلاً بگوید این مقدارش حق است، بقیهاش افراط است. چیزی که جز بطلان در آن نیست این یک دانهاش هم اسراف است، نه اینکه حالا چند تا کردند بشود اسراف.
در این مفسّرین من دیدم زمخشری متوجه که چه طور حرف بزند، ایشان میگوید که اصلاً اینها چون به حلال اکتفا نکردند و از حلال گذشتند مسرف شدند، نه اینکه حالا چون زیاد این کار را میکردند که اگر کم میکردند اسراف نبود. اسراف غیر از کثرت است، اسراف غیر از اصرار است، اسراف یعنی از حد گذشتن. اگر چیزی هیچ حدّ حلال ندارد اوّلیاش اسراف است. آدمکشی یک دانهاش هم اسراف است. یک وقت است کسی قصاص میکند این قصاص حق خودش است و حق الله است: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾[11] این دیگر آدمکشی نیست، این قصاص است و حق الله است و حق النّاس است؛ اما اگر کسی ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[12] را رعایت نکرد؛ کسی کشته شد ولیّ دم به جای این قاتل که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ است دو نفر را بکشد، این یک دانهاش میشود اسراف. اینکه زیاد نکشت، این فقط یک نفر را کُشت. آن ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که قصاص است، این عدل است و حق است، اگر از یک دانه بگذرد دومیاش میشود اسراف. ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْل﴾ اگر دومی را بکشد اسراف است، با اینکه کثرت نیست، اصرار نیست. غرض آن است که این همجنسگرایی یک دانهاش هم اسراف است، نه اینکه چون زیاد انجام میدادند؛ البته فجایعش بیشتر است، گناهش بیشتر است، جُرمش بیشتر است و مانند آن.
پرسش: تعبیر اسراف در رابطه با نوع گناه به کار رفته است: ﴿یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾.[13]
پاسخ: آن ﴿أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ هست، برای اینکه یک وقت است گناهان صغیره است، یک وقت است گناهان کبیره است، انسان حقّی نسبت به خودش دارد، این ﴿أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ ناظر به این نیست که شما درباره حقوق دیگران تعدّی کردی، هر اندازهای که کسی علیه خود قیام بکند معصیت بکند حق خودش را رعایت نکرده، فرمود این نفْس شما حقی دارد، این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در رساله حقوق[14] همین است، چشم آدم نسبت به آدم حقی دارد، همه اعضا و جوارح روز که شد با آدم حرف میزنند که حق ما را رعایت بکن! حق اعضا، حق جوارح، حق شئون، اینها حقوقی است که خدای سبحان قرار داده و انسان باید حقوق اینها را رعایت بکند.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفین﴾ ناظر به این است. این قصّه تمام شد، این ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن کاَنَ فِیهَا مِنَ الْمُؤْمِنِین﴾، دیگر محاوره و گفتگوی حضرت خلیل حق با مرسلین نیست، گفتگو با همین آیه 34 تمام میشود. وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ حالا که آمدید کجا میخواهید تشریف ببرید؟ کجا را میخواهید ویران کنید؟ ﴿فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ اینها گفتند ما مأموریت داریم قوم لوط را عذاب کنیم، دیگر از این به بعد کلام، کلام خداست. در آغاز این قصّه آیه 24 فرمود: ﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ ضَیْفِ إِبْراهیمَ الْمُکْرَمین﴾ این حدیث را خدا دارد بیان میکند. فرمود ما عدهای را فرستادیم اینها با حضرت ابراهیم مصاحبهای داشتند، ضیافت حضرت ابراهیم را تحمل کردند، بعد حضرت ابراهیم با اینها گفتگو کرد و اینها جواب دادند، در بخش پایانی که حصیله قصّه است، فرمود ما مؤمنین آن محلّ را بیرون بردیم و غیر از یک خانواده کسی را مؤمن نیافتیم، بعد همه را ویران کردیم، این ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن کاَنَ فِیهَا﴾ دیگر کلام ملائکه نیست، هنوز ملائکه نرفتند که ویران کنند، خلیل حق فرمود کجا میخواهید بروید؟ اینها فرمودند که ما میخواهیم آنها را ویران کنیم؛ اما خدای سبحان دو تعبیر دارد: فرمود ما مأمورانی که فرستادیم کاری کردیم که اوّل حضرت لوط با اعضای خانوادهاش و چند نفری که به او ایمان آوردند از شهر بیرون تشریف ببرند، مگر همسر او که باید عذاب میشد و ما با همه علم غیبی که داشتیم مأموران ما با همه رعایتی که داشتند جستجو کردند که هیچ کسی آسیب نبیند، دیدند فقط یک خانواده است، این ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن کاَنَ فِیهَا مِنَ الْمُؤْمِنِین﴾ یک پیام دارد، ﴿فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمین﴾ یک پیام دیگری دارد، ما نیافتیم! نیافتیم یعنی چه؟ یعنی جستجو کردیم، عالمانه و محققانه پژوهش کردیم، دیدیم غیر از اینها نیستند. آن تعبیر آیه قبل که فرمود هر کس مؤمن بود ما از شهر بیرون بردیم، اینکه میفرماید: ﴿فَما وَجَدْنا﴾؛ یعنی جستجو و فحص کردیم؛ منتها فحص ذات اقدس الهی به همان علم غیبش بر میگردد، فحص مأموران به تعلیم الهی بر میگردد. فرمود ما این کار را کردیم، غرض ما این بود که مؤمنین را نجات بدهیم؛ اما غیر از یک خانواده کسی دیگر نبود.
فتحصّل این ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ تتمه آن محاوره نیست، یک؛ تتمه خود قصّه است، این دو؛ این ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ دستور خداست که حضرت لوط و مؤمنین را نجات داد، سه؛ این ﴿فَما وَجَدْنا﴾ یعنی ما جستجو کردیم به غیر از این خانواده کسی دیگر نبود، این هم یک اعلام خطر است ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیرَْ بَیْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِینَ ٭ وَ تَرَکْنَا فِیهَا آیَة لِّلَّذِینَ یخََافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِیم﴾ که در قصّه سوره مبارکه «حجر» و مانند آن گذشت که دو اثر را ذات اقدس الهی گذاشته: یکی اصل ویران کردن؛ لذا مفرد آورد حالا صد خانوار را ویران کند یا یک خانواده را به عنوان معجزه ویران کند فرقی نمیکند، این آیه جنس است شامل همه میشود و لازم نیست که جمع بیاورند فرمود این آیت و معجزه ما بود برای مؤمنین ﴿لِّلَّذِینَ یخََافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِیم﴾ و مانند آن. اما آنجا که سخن از آثار فرهنگی و آثار باستانی است، فرمود اگر شما آثار باستانی را بشناسید، آثار فرهنگی را بشناسید، قدمتشناس باشید، علامتهای فراوانی در آن هست؛ لذا آنجا جای جمع است، فرمود: ﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾[15] نه «آیةً»، نه یک دانه اثر باستانی در این ویرانه است. آثار فراوانی در این هست، آنجا را جمع آورد برای اینکه یک اثر فرهنگی و علمی را به همراه دارد، اینجا را مفرد آورد چون یک اثر کلامی است، اثر کلامی فرق نمیکند بین دَه تا و یکی. هم در سوره «حجر» آن که مربوط به مؤمنین است، آیه را مفرد آورد ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ هم در اینجا فرمود: ﴿وَ تَرَکْنا فیها آیَةً لِلَّذینَ یَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلیمَ﴾ اما درباره آثار باستانی و آثار فرهنگی در سوره «حجر» جمع آورد، فرمود: ﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾، قصّه حضرت ابراهیم با همین جلال و شکوهی که در این قسمت بود به پایان رسید، آن وقت باز لحن آیات بر میگردد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، خود حضرت لوط هم به او ایمان آورد ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[16] در آن قسمتهای قبلی گذشت که وجود مبارک لوط یک نسبتی هم داشت و علی أیّ حال جزء مؤمنان است، چون لوط از انبیای اولواالعزم که نبود به خود حضرت ابراهیم ایمان آورد، فرمود: ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّی﴾ کذا و کذا.
پرسش: ...
پاسخ: کتابها باید عرضه بشود بر قرآن کریم، از همین قرآن کریم هم بهره کلامی ببرند هم بهرههای علمی. بهرههای کلامی این است که ذات اقدس الهی در هر فرصتی در هر زمان و زمینی آیاتش هست و نشان میدهد این یا آیات طبیعی و تکوینی است که فرمود: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ یا آیتهایی در اثر آمدن انبیا و مرسلین است، به هر حال آیت و نشانه است برای تبصره همه ماست.
فرمود: ﴿وَ فی مُوسی﴾ ببینید این قصه را با دو آیه میخواهد تمام بکند، شبیه بحثهای ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ ذکر میکند، چون قصّه حضرت موسی در خیلی از جاهای قرآن کریم آمده، بیش از صد جا نام مبارک حضرت موسی آمده؛ اما هر جا گوشهای از اسرار موسوی را ذکر میکند. در بخشهایی هم فرمود بین قصه حضرت موسی و حضرت ابراهیم(سلام الله علیهما) تناسبی هست که ﴿صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی﴾،[17] در این انبیای ابراهیم وجود مبارک خلیل حق اوّلین حرف را میزد در خاورمیانه، بعد موسای کلیم، این معجزات فراوانی که داشت مبارزات فراوانی که داشت نامش بیشتر مانده است. در کتب آسمانی هست: ﴿صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی﴾، اینجا هم لحن کاملاً عوض شد؛ یعنی از سنخ ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنین ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ ٭ وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾ از این قبیل آیات است، برخلاف قصّه مبسوط حضرت ابراهیم. فرمود ﴿وَ فی مُوسی﴾ این آیات ماست، آن وقتی که ما او را به طرف فرعون فرستادیم دیگر جریان حضرت هارون که با موسی بود اینجا ذکر نشده، آل فرعون و درباریان فرعون که در جای دیگر بود اینجا ذکر نشده ﴿وَ فی مُوسی إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلی فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبینٍ﴾ با معجزه روشنی این عصا آن طور بود، آن ید بیضا آن طور بود، یک معجزه حسّی بود و آن ید بیضا همین طور معجزه حسّی بود، فرمود: ﴿بِسُلْطانٍ مُبینٍ﴾ روشن، ولی فرعون به جای اینکه استقبال بکند از این معجزه، به رکن خودش تکیه کرده است، تحت ولایت ارتش بود، تولّی او به رکن او بود، رکن فرعون همان آل فرعون، دربار فرعون و ارتش فرعون بود. این ﴿فَتَوَلَّی بِرُکْنِه﴾ با اینکه باید تولّی داشته باشد به قدرت حق و چون تکیهگاهش آن زر و زور بود درباره کلیم حق گفت این معجزاتی که شما آوردید اینها معجزه نیست ـ معاذالله ـ اینها سِحر است و شما ساحر هستید و اینها افسانه و افیون است و ـ معاذالله ـ شما مجنون هستید. یکی از آن استخفافها و شستشویهای مغزی خود فرعون و پیروانش این است که این بین ساحر و مجنون جمع کرده است. سِحر از دقیقترین علوم محرّمه است مگر کار آثانی است که کسی ساحر بشود؟! به بنای عقلا و فهم عرف و لغت که تکیه نمیکند! یک جان کَندنی میخواهد گرچه حرام است و جهنمی، سِحر برای هر مغزی نیست، مجنون چه کاری به سِحر دارد؟ ساحر چه کاری به مجنون دارد؟ این بین ساحر و مجنون جمع کرده، این در اثر ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[18] خودش هم گرفتار این شستشوی مغزی بود. جاهلیت هم همین طور بود مردم حجاز هم همین طور بودند، گاهی میگفتند ساحر است گاهی میگفتند شاعر است، گاهی میگفتند مجنون است، گاهی میگفتند افّاک است. ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ این حرف را زد، چون رکن او همان ارتش او بود ﴿فَأَخَذْناهُ﴾؛ مؤاخذه کردیم نه گرفتیم. یک وقت است اخذ، اخذ ممدوح و محبوب است؛ مثل ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾.[19] از وجود مبارک امام سجاد هست از ائمه دیگر هم هست که اینها اگر چیزی را مستمند میدادند گاهی دستشان را میبوییدند گاهی دست را به صورت میکشیدند، اینها باور داشتند و عملاً هم این چنین مییافتند که دستشان به دست بیدستی خدا میرسد. درست است که به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾؛[20] اما فرمود من میگیرم؛ یعنی «ما اخذت اذ اخذت و لکن الله اخذ»، ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾،﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾ گاهی به صورت شفاف، آیه سوره مبارکه «انفال» دارد: ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾ گاهی در دو آیه این مطلب را میفرماید که ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾ دارد: ﴿وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛ من میگیرم. وجود مبارک امام سجاد یا دستشان را میبوییدند یا میبوسیدند یا بالای سر میگذاشتند؛ هم در دستی که به طرف خدا دراز میشد به عنوان دعا، هم دستی که به دست فقیر برسد. حضرت فرمود قبل از اینکه به دست فقیر برسد، به دست الله میرسد؛ یعنی خدا میگیرد، قبول میکند بعد به او میدهد، رزق را خدا میدهد، مال خودش را از ما میگیرد به فقیر میدهد، او میگیرد و به فقیر میدهد؛ لذا حضرت این دست را میبوسید، البته مشاهدات اینهاست علم غیب اینهاست.
غرض این است که فرمود من توبه را میپذیرم شما کمی توبه کنید بقیه را من قبول دارم، نفرمود «یقبل التوبة من عباده»، نفرمود «یقبل التوبةَ عباده»، این کلمه «عن» را برای همین آوردند. این طور نیست که هر گناهی که کردید صد درصد توبه بکنید، این طور نیست، شما یک چند درصدی توبه بکن، بقیه را من قبول میکنم ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾ اصلاً کلمه «عن» را آوردند برای تفهیم تجاوز؛ یعنی من از شما میگذرم چگونه میگذری؟ وقتی من توبه کردم چگونه میگذری؟ یعنی این مقداری که توبه کردی بقیه را که ناقص است، توبه کامل که ندارید، توبه نصوح که نیست، شما یک چند درصدی توبه کن بقیه را ما از شما میگذریم: ﴿یَقْبَلُ﴾، اگر میفرمود: «یقبل توبة عباده» یا «یقبل التوبة من عباده»، آدم این نکته را نمیتوانست استفاده کند؛ مگر ما میگوییم قبول کرد «عنه» یا میگوییم قبول کرده «منه»؟ یا میگوییم این را قبول کرده «قبلته» یا «قبلت منه» دیگر جا برای «عن» نیست؛ اما وقتی که بفرماید: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾ من به هر حال میگذرم، یک چند درصدی جلو بیایید بقیه را ما میگذریم این خداست! در ﴿وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ هم همین طور است. آنجا «أخذ»؛ یعنی قبول، اینجا «أخذ»؛ یعنی مؤاخذه. آنجا که دارد: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ﴾ اینجا یعنی مؤاخذه ﴿فَأَخَذْناهُ﴾؛ یعنی مؤاخذه کردیم او را و جنود او را، او و سپاه و ستاد و ارتش و نیروی نظامی او را همه اینها را مؤاخذه کردیم ریختیم در دریا: ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَم﴾؛ ریختیم در دریا.
وجود مبارک موسای کلیم وقتی که مأموریت پیدا کرد که با این قوم حرکت کند، حرکت کردند و از شهر مصر بیرون آمدند به آن دریای روان رسیدند ـ حالا یا نیل بود یا آن دریایی که در جریان خضر بود ـ آنها گفتند که این جای مناسبی نبود ما را آوردی، برای اینکه پشت سر لشکر جرّار فرعون است که دارد میآید، جلو هم که دریاست. فرمود ﴿کَلاَّ﴾؛ این چه حرفی است که میزنید، جلو و دنبال را او دارد اداره میکند، اگر دستور رسید که برگردیم بر میگردیم ما فاتح میشویم، دستور رسید به دریا برویم دریا در اختیار ماست، این جزم موسوی است فرمود: ﴿کَلاَّ إِنَّ مَعی رَبِّی سَیَهْدینِ﴾[21] چه ایمانی است؟! فرمود ما اینها را گرفتیم انداختیم در دریا. فرعون مُلیم بود. این کلمه «لائم و مَلُوم و مُلِیم» هر سه در قرآن کریم استعمال شده، «لائم»؛ یعنی ملامت کننده، فرمود مردان الهی برای رضای حق تلاش و کوشش میکنند ﴿لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾؛[22] سرزنش سرزنشکنندهها در آنها اثر ندارد. در بخشهای دیگر فرمود این کار را بکن ﴿فَما أَنْتَ بِمَلُوم﴾؛[23] کسی شما را ملامت نمیکند، هم آن «لائم» استعمال شد هم این «ملوم»؛ اما «مُلیم»؛ یعنی کسی که کاری انجام میدهد که دیگران او را ملامت میکنند. این گاهی ملامت در حدّ درک انسان است گاهی بجاست؛ هم درباره یونس(سلام الله علیه) آمده که وقتی این کار را کرد ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ﴾؛[24] یعنی کاری کرده است که عدهای به حسب ظاهر او را ملامت میکنند، نمیدانند که پایان این کار چیست! او در همان دریا در دل این ماهی بزرگ با خدا مناجات میکند ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾،[25] فرمود این تسبیح او باعث شد که ما او را بیرون آوردیم و اگر او تسبیح نمیکرد، اگر جزء مسبّحین نبود در بطن ماهی ﴿إِلیَ یَوْمِ یُبْعَثُون﴾[26] بود، این مبالغه نیست چه قدرتی است که ذات اقدس الهی میتواند ماهی را حفظ بکند، انسانی که در شکم ماهی است او را حفظ بکند! حالا اگر کسی هزار سال، دو هزار سال عمر کرد در برابر قدرت خدا آدم بگوید مثلاً این چگونه است؟! فرمود اگر او مسبّح نبود هم ماهی را تا روز قیامت حفظ میکردیم هم یونس را در شکم ماهی تا روز قیامت حفظ میکردیم، اگر قدرت الهی خوب درک بشود، اصلاً این سؤال مطرح نمیشود. بعضیها میگفتند این دندان که استخوان است از این فولادها سنگینتر است، برای این که این فولاد اگر هشتاد سال کار بکند، به هر حال میپوسد، این دندانها گاهی هشتاد سال گاهی صد سال! این خیال کرده که این دندان همان دندان صد سال قبل است، این هر روز دارد عوض میشود، تمام ذرّات بدن آدم حتی این استخوان دندان مرتّب ساخت و ساز دارند، سوخت و سوز دارند مدام ذرّاتی میآیند ذرّاتی میروند، این استخوان که استخوان چند روز قبل که نیست، هر روز تازه است. اگر هر روز تازه است، استخوانی را انسان میبیند یک میلیارد سال قدرت خدا میتواند نگه دارد.اگر حقیقت نامتناهی اگر قدرت نامتناهی درک بشود اینها اصلاً سؤال نیست، هیچ محققی درباره طول عمر مبارک حضرت سؤال نمیکند، تمام تلاش او این است که خدمت حضرت برسد، از علمش استفاده کند، اینها برای او حلّ شده است، به هر حال فرمود: ﴿فَلَوْ لَا أَنَّهُ کاَنَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ ٭ لَلَبِثَ فیِ بَطْنِهِ إِلیَ یَوْمِ یُبْعَثُون﴾،[27] این حرفهای ما نیست که با اغراق بگوییم تا قیامت! این حرف قیامتآفرین است و دنیاآفرین، فرمود اگر این نبود ما این ماهی را تا روز قیامت نگه میداشتیم این خداست!
در آن جریان دیگران ملامت کردند، وجود مبارک یونس مُلیم شد؛ یعنی کاری کرد که به زعم دیگران باید ملامت بشود. اما اینجا ملامت حق است، خود این فرعون کار خلافی کرد که انبیای الهی و مؤمنین همه اینها او را ملامت میکنند: ﴿فَتَوَلَّی بِرُکْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون﴾؛ ما او را مؤاخذه کردیم و سپاهیان و لشکریان او را گرفتیم ریختیم در دریا، ﴿وَ هُوَ مُلیمٌ﴾؛ در حالی که کاری کرد که لعنت آیندهها و ملامت آیندهها دامنگیر او میشود، حالا در جریان قوم عاد قصه بعد است.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره ابراهیم، آیه39.
[2]. سوره بقره، آیه124.
[3]. سوره انبیا، آیه68.
[4]. سوره انبیا، آیه68.
[5]. سوره بقره، آیه260.
[6]. سوره بقره، آیه258.
[7]. سوره بقره، آیه259.
[8]. سوره اسرا، آیه71.
[9]. سوره مریم، آیه6.
[10].
[11]. سوره اسرا، آیه33.
[12]. سوره مائده، آیه45.
[13]. سوره زمر، آیه53.
[14]. تحف العقول، النص، ص255.
[15]. سوره حجر، آیه75.
[16]. سوره عنکبوت، آیه26.
[17]. سوره اعلی، آیه19.
[18]. سوره زخرف، آیه54.
[19]. سوره توبه، آیه104.
[20]. سوره توبه، آیه103.
[21]. سوره شعرا، آیه62.
[22]. سوره مائده، آیه54.
[23]. سوره ذاریات، آیه54.
[24]. سوره صافات، آیه142.
[25]. سوره انبیا، آیه87.
[26]. سوره صافات، آیه144.
[27]. سوره صافات، آیه143و144.