03 01 2017 462150 شناسه:

تفسیر سوره ذاریات جلسه 07 (1395/10/15)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (15) آخِذینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ (16) کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19) وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ (20) وَ فی‏ أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21)﴾

در سوره مبارکه «ذاریات» که در مکه نازل شد و اصول دین در آن مطرح است، بخش قابل توجهی از آیات این سوره درباره معاد است. اینکه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾، ممکن است این ملکه شامل حال کنونی هم بشود که اینها واقعاً الآن هم در بهشت هستند؛ لکن به قرینه ﴿إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ﴾، معلوم می‌شود این ناظر به مسئله قیامت است. ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾، این ممکن است مطلق باشد، ﴿آخِذینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾، این ممکن است مطلق باشد، اما این علّت، تعیین‌کننده است که این در کدام محور است، ﴿إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ﴾، معلوم می‌شود که این حرف‌ها درباره معاد است.

مطلب دوم آن است که گرچه احسان، معنای روشنی دارد، ولی قرآن کریم معنای دقیقی برای احسان ذکر کرده است، فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛[1] به آن گروهی از متفکران بشارت بده که اینها مکتب‌ها و آرا و نظرات گوناگون را بررسی می‌کنند، أحسن آنها را انتخاب می‌کنند، این دعوت به پژوهشِ معتدلانه است. بعد صغری را مشخص کرد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی‏ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾،[2] أحسن الاقوال آن قولی است که مردم را به توحید دعوت کند و به ایمان دعوت کند. الآن همان طوری که بارها به عرض شما رسید مشکل اساسی غرب دو چیز است: یکی انکار معاد؛ دیگری انکار تجرّد روح. تمام هستی را در دنیا خلاصه می‌کنند، در حالی که دنیا حلقه‌ای است در فلات ابدیت و تمام حیات را هم تا قبر خلاصه می‌کنند، انسان همان است که با گور از بین می‌رود و مرگ نابودی است و پوسیدن است، در حالی که مرگ از پوست به در آمدن است. اگر نظامی فکرش این باشد که مرگ پایان زندگی است، این هر چه از دستش بر می‌آید می‌کند، چون بعد از مرگ که خبری نیست و دین اصراری دارد که معاد حق است، یک؛ و مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسیدن، دو؛ و تمام حساب و کتاب برای بعد از مرگ است. این مکتب با آن مکتب خیلی فرق می‌کند. پس در بخشی از آیات فرمود به آن پژوهشگرانی بشارت بدهید که همه مکتب‌ها را ارزیابی می‌کنند بهترینش را می‌گیرند، این یک؛ بعد فرمود بهترین مکتب آن است که مردم را به «الله» دعوت کند، به ایمان دعوت کند، به ابدیت دعوت کند، این دو؛ بعد مسئله را ریز کرد و آدرس داد، آنکه مردم را به «الله» دعوت می‌کند به ایمان دعوت می‌کند، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾،[3] این سه طایفه آیات کاملاً منسجم است: در طایفه اُولی مردم را به آن قلّه دعوت کرد، ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾؛ مکتب‌ها را می‌شنوند، اما ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾. در طایفه دوم که بخش میانی است فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی‏ مِنَ الْمُسْلِمین﴾. در طایفه سوم کاملاً آدرس داد و مشخص کرد، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾. پس احسان گرچه به معنای انجام فعل حَسن است از یک سو؛ احسان گرچه خیر به دیگری است از سوی دیگر؛ اما مهم‌ترین احسان در مکتب قرآن، همین پژوهشهای دینی، ارزیابی مکاتب و تحقیق درباره آنها و پذیرش بعد از تحقیق نسبت به بهترین‌ها، این می‌شود احسان؛ البته آن مقام احسان سر جایش محفوظ است، ﴿إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ﴾.

پس متقین هم‌اکنون می‌توانند ﴿فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾ باشند، به دو قرینه: یکی ﴿کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ﴾، ﴿کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ﴾ معلوم می‌شود که اینها در صحنه معاد است که به این دو دلیل اشاره می‌کند که اینها فعلاً باید ﴿فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾ باشند، چون قبلاً محسن بودند و قبلاً اهل نماز شب بودند. در سوره مبارکه «مزمل» آنجا در صدر این سوره و در ذیل این سوره از نماز شب سخنی به میان آمده، در اوّل این سوره «مزمل» آمده است که ﴿یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلیلاً﴾[4] آن وقت می‌شود ﴿کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ﴾، این «کانوا» و آن فعل مضارع و اینها؛ یعنی سنت اینها این است. ﴿کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ﴾ اینجا هم ﴿قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلیلاً﴾. حالا یا ﴿نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلیلا  ٭ أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً﴾[5] این صدر سوره مبارکه «مزمل» است.

در بخش‌های پایانی یعنی آیه بیست فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنیَ‏ مِن ثُلُثیَ‏ِ الَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طَائفَةٌ مِّنَ الَّذِینَ مَعَکَ﴾؛ تنها تو اهل نماز شب با این وضع نیستی، گروهی از اصحاب تو هم همین سنّت را دارند. ﴿وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَ النهََّار﴾ که بعضی از شب‌ها طولانی است، بعضی از شب‌ها کوتاه است. تکویر لیل و نهار مطرح است ایلاج لیل و نهار مطرح است، تقدیر لیل و نهار هم مطرح است که قبلاً هم مسئله تکویر لیل و نهار، تقدیر لیل و نهار، ایلاج لیل و نهار که طوایف سه‌گانه است مشخص شد، بعد از این شب یلدا که طولانی‌ترین شب است روز بعدش یا دو روز بعدش کم‌کم شب کوتاه می‌شود و روز بلند. شب کوتاه می‌شود یعنی چه؟ یعنی چه از طرف صبح چه از طرف غروب، این قوس النّهار وارد قوس اللّیل می‌شود دیرتر شب می‌شود و زودتر صبح می‌شود، این قوس اللّیل که پایین هست از دو طرف وارد قلمرو شب می‌شود، وقتی نهار وارد حوزه شب شد، دیرتر شب می‌شود وقتی از طرف صبح، قوس النّهار وارد قلمرو شب شد زودتر صبح می‌شود، این ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْل﴾[6] در طول زمستان این کار می‌شود تا اوّل بهار. اوّل بهار که شد شب و روز مساوی‌اند که به تعبیر سعدی: «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[7] یعنی هر دو دوازده ساعت‌اند. بعد از این تساوی، آن‌گاه قوس اللّیل دوباره وارد قوس النّهار می‌شود، کم‌کم شب‌ها طولانی می‌شود و روزها به تدریج کوتاه می‌شود تا برسد به مسئله آخر خرداد که باز مساوی می‌شوند، دوباره پاییز حکمش عوض می‌شود تا شب یلدا، این ﴿ یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَ النهََّار﴾، ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْل﴾،[8] ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهار﴾[9] این در طی دوازده ماه عوض می‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: تا اوّل برج دَه که شب یلدا است، این دیگر کوتاه‌ترین روز است از یک طرف و بلندترین شب است از آن طرف. آخر خرداد کوتاه‌ترین شب است از یک طرف و بلندترین زمان روز است از طرف دیگر. فرمود: ﴿ یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَ النهََّار﴾ ولی شما می‌توانید روز استراحت کنید و بیداری شب را از دست ندهید ﴿وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضی‏ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ﴾؛[10] البته خدا می‌داند گاهی شما بیمار می‌شود گاهی مسافر هستید همه اینها را حساب کرده، ولی اساس برنامه شما این باشد که نماز شب را از دست ندهید تا پایان، همین بخش نماز شب است.

پرسش: ...

پاسخ: بهتر از روز اثر دارد. اصولاً لیل چون فراغت بیشتری دارد هم آرام‌تر است هم قرائت قرآن هم آن نماز خواندنش، برای اینکه ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلا﴾،[11] دلیل آن را هم خود قرآن ذکر کرده، فرمود: ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلا﴾[12] آرام است، برهانش هم ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلا﴾ هم ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلا﴾ این اشتغالات و رفت و آمد و برخورد، نمی‌گذارد که شما با یک حواس جمع قرآن بخوانید یا نماز بخوانید.

این ﴿کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ﴾ نظیر آن ﴿کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ﴾ این نشان می‌دهد که ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾ مربوط به بهشت است ﴿کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ ٭ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾؛ بیدرای‌ آنها با استغفار همراه است، با نماز شب همراه است و مانند آن. این درباره مسائل عبادی.

﴿وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ یک وقت است انسان می‌داند که زکات در کجا هست و خمس در کجا هست، این فضیلت نمی‌آورد. یک وقت باور دارد و ایمان دارد که مال او متعلّقِ حق فقراست، این را باور دارد و برابر این باور خود عمل می‌کند. این گروه هم از نظر ایمان موفق‌اند هم از نظر عمل صالح موفق‌اند، اینها معتقدند که در اموالشان حق سائل و محروم هست و به این هم عمل می‌کنند، نه اینکه خدای سبحان بفرماید که به مال اینها زکات تعلّق می‌گیرد، چه فضیلتی برای اینهاست؟ به مال همه زکات تعلّق می‌گیرد، به مال همه خمس تعلّق می‌گیرد اگر شرایط را داشته باشند؛ اما درباره اینها فرمود اینها کسانی‌اند که باور دارند حق فقرا در مال اینها هست و اصرار دارند که این حق را تأدیه کنند: ﴿وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾.

در این تعبیر برخی مثل فخر رازی[13] و دیگران تلاش و کوشش کردند که بیان کنند چطور سائل قبل از محروم ذکر شده؟ البته هر کدام وجوهی ذکر کردند که سائل، اوّل می‌پرسد باید این کسی که پرسش دارد به او جواب داد، بعد آنکه نپرسید به او جواب داد. برخی هم گفتند نکات ادبی و نظم ادبی هم ملحوظ شده است. اگر در همین آیه نوزده می‌فرمود: ﴿وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ﴾ که ضمیر جمع است اوّل بیاورد، «و فی اموالهم حق للمحروم و السائل» آن نظم ادبی را از دست می‌دهد؛ اما اگر بفرماید: ﴿وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ که این «میم» در آخرِ محروم باشد؛ مثل «میم» در آخر «اموالهم» این نظم ادبی محفوظ است؛ البته در بعضی از جاها این فاصله ملحوظ شده است، مثل سوره مبارکه «معارج»؛ در سوره «معارج» آنجا نظمش در دو آیه است، اینجا نظمش در یک آیه است. در سوره «معارج» این است: ﴿إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ٭ وَ إِذَا مَسَّهُ الخَْیرُْ مَنُوعًا ٭ إِلَّا الْمُصَلِّین﴾[14] که نماز همان طوری که ﴿تَنْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾,[15] «تأمر» به خیلی از امور ﴿ الَّذِینَ هُمْ عَلیَ‏ صَلَاتهِِمْ دَائمُونَ﴾،[16] ﴿وَ الَّذِینَ فیِ أَمْوَالهِِمْ حَقٌّ مَّعْلُوم﴾ این آیه 24، ﴿ لِّلسَّائلِ وَ الْمَحْرُوم آیه 25. این نظم فواصل باعث هماهنگی این آیات است، این نظم ادبی هم در بخش‌های فراوانی از قرآن ملحوظ است، حالا یا این در دو آیه است؛ نظیر سوره «معارج» که فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ فیِ أَمْوَالهِِمْ حَقٌّ مَّعْلُوم﴾، یک؛ ﴿ لِّلسَّائلِ وَ الْمَحْرُوم، دو. اگر آنجا می‌فرمود «للمحروم و السائل» این نظم حفظ نمی‌شد.

در آیه محل بحث در یک آیه است، فرمود: ﴿وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾. اگر می‌فرمود: «و فی اموالهم حقٌّ للمحروم و السائل» آن نظم رعایت نمی‌شد. پس هم نکته معنوی دارد که اوّل کسی که دارد سؤال می‌کند باید اوّل به این پاسخ داد، بعد آن کسی که خودش سؤال نمی‌کند برویم درِ خانه‌اش مشکل او را حلّ کنیم. گرچه آن جزء کسانی است که ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف﴾.[17]

برخی‌ها خواستند بگویند آنچه در سوره مبارکه «حج» است که قربانی برای قانع و معتر است[18] «قانع» با «معتر» همین سائل و محروم است یا نه؟ ظاهراً آنجا هم گفتند هر دو سائل‌اند فرقی ندارد؛ آن طور نیست آنجا «قانع» محروم باشد «معتر» سائل باشد هر دو سائل‌اند؛ منتها درجات سؤالشان فرق می‌کند. این طور نیست که آیه بخش قربانی با این بخش از نظر تقدیم و تأخر هماهنگ نباشد. عمده آن است که این با «واو» عطف شده نه با «فاء»، این طور نیست که حالا ترتیبی در کار باشد که اگر کسی اوّل به محروم داد بعد به سائل، مشکلی ایجاد بشود، چون عطف به «واو» است نه عطف به «فاء»؛ اما این نظم ادبی هم چنان محفوظ شده است.

مسئله بعدی آن است که در قرآن کریم طهارت را به دین وابسته کرد که دین عامل طهارت است، عامل تزکیه است و این شما را تزکیه می‌کند و درباره مسجد قُبا هم که اوّلین مسجدی بود که حضرت بعد از هجرت ساختند فرمود: ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾[19] این معلوم می‌شود که در مسجد که معارف الهی و عقاید و اعتقادات از یک سو، ارکان دین نماز و امثال آن از سوی دیگر مطرح است، اینها باعث طهارت است و انسان بدون آنها طاهر نیست. در جریان مال هم این صدقه دادن خود مال را پاک می‌کند و شخص را هم پاک می‌کند ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم﴾ خود این صدقه یعنی مال مردم، این مال مردم وقتی در مال خود شخص باشد، این مجموع را آلوده می‌کند و چون این مجموع به مالک مرتبط است مالک را آلوده می‌کند، وقتی حق دیگران به نام خُمس یا زکات از این گرفته شد؛ هم مال پاک می‌شود هم مالک. از باب تشبیه معقول به محسوس در مسائل فقهی هم ما چنین چیزی داریم. یک وقت است پارچه‌ای آلوده است انسان در آب جاری یا در آب کر می‌شوید آن دیگر نیازی به عصر و فشار نیست؛ اما پارچه‌ای را می‌خواهد با آب قلیل بشوید، وقتی با آب قلیل یکی دو بار شست باید عَصر بکند فشار بدهد بدون فشار این آب آلوده است، این پارچه آلوده است. این عَصر چه کار می‌کند؟ بخشی از غُساله را بیرون می‌برد، این غُساله تا در این پارچه است این پارچه آلوده است، وقتی بیرون آمد این پارچه می‌شود پاک. عَسر و فشار دادنِ پارچه آلوده‌ای که با آب قلیل شسته شد کارش چیست؟ این پارچه قبل از فشار و قبل از خروج غُساله آلوده است، همین که غُساله خارج شد، این پارچه پاک می‌شود. منتها این تشبیه از یک جهت است، از جهت دیگر خود همین «مال الله» است، «حق الله» است، این طور نیست که مثلاً خود این به منزله غُساله باشد یا آلوده باشد، حق دیگری آلوده است نه خود مال، این حق یعنی غصب آلوده است نه خود مال، وگرنه یکی از مصارف هشت‌گانه همین زکات، این است که «فی سبیل الله» باشد، آدم کعبه را تعمیر کند، کعبه اگر ویران شد این را بازسازی کند با همین زکات. اگر ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ وَ الْعامِلینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمینَ وَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبیل﴾[20] مجاهدان در راه خدا بدهد این که وسخ نیست می‌خواهد مسجد بسازد این که وسخ نیست آن غصب وسخ است نه خود بدنه مال و جِرم مال وگرنه جِرم مال را اگر وسخ باشد چگونه انسان قصد قربت می‌کند «فی سبیل الله» که از مصارف هشت‌گانه زکات است صرف می‌کند. آن غصب است که وسخ است. آن غصب هم این مال را آلوده می‌کند، هم غاصب را آلوده می‌کند وقتی از عنوان غصب به در آمده است می‌شود برکت، همین مال را وقتی انسان به دست پیغمبر داد می‌شود برکت، مسجد ساخت می‌شود برکت، حسینیه ساخت می‌شود برکت. این غصب است که وسخ است.

یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا»[21] که مبنای فقهی هم هست فتوای فقهی هم به آن می‌دهند حالا یک کسی خواست دیوار بسازد سنگ همسایه را غصب کرده و دیوار ساخته، آن صاحب سنگ شرعاً حق دارد بگوید من عین سنگ خود را که موجود است این را می‌خواهم، حالا دیوار شما خراب شد بشود. اگر او راضی نشد که قیمت بگیرد آن غاصب حق ندارد او را مجبور کند که تو سنگ خود را نگیر. فرمود: «الْحَجَرُ الْغَصِیبُ»؛ یعنی سنگ مغصوب «رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا»؛ خانه‌ای ساخته صاحب آن حجر صاحب آن آهن صاحب آن تیرآهن، می‌گوید من آهن خود را می‌خواهم تو با آهن غصبی خانه ساختی، من آهن خود را می‌خواهم، حالا دیوار تو خراب شد بشود، شرعاً این حق را دارد. منتها این شخص می‌تواند او را به هر وجه راضی کند که این عین را نخواهد اگر مثلی است مثل، قیمی است قیمتش را بخواهد، چون ضمان، ضمان ید است.

پرسش: روایات زیادی داریم که صراحت دارد صدقات، «اوساخ الناس» است.

پاسخ: بله همین است، غصب «بما انه غصب» وسخ است وگرنه اوساخ را که آدم کعبه نمی‌سازد، مسجد نمی‌سازد. تا غصب است از آن جهت که غصب است حق الله است اوساخِ ناس است وگرنه فرقی بین خمس و زکات نیست. یکی از مصارف هشت‌گانه این هم «فی سبیل الله» است، یکی از بهترین مصادق آن هم حوزه علمیه است و ساختن کعبه است و ساختن مسجد است و ساختن حسینیه است، با وَسَخ که آدم حسینیه نمی‌سازد؛ مثل غساله، تا غساله هست این وسخ است، اما غساله که بیرون شد این پاک است. این تا در مال مردم هست ﴿وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ﴾ تا این حق هست این وسخ است؛ اما وقتی که برکت شد، شما الآن می‌خواهید مسجد بسازید می‌خواهید به عنوان حوزه علمیه مکتب، قرآن چاپ بکنید با وَسَخ قرآن چاپ بکنید؟! با وَسَخ حسینیه می‌سازید یا با بهترین مال حسینیه می‌سازید؟ این مادامی که آنجا هست وَسَخ است، مادامی که در آمد دیگر وَسَخ نیست. بنابراین اگر جهاد را با این می‌شود تأمین کرد، اگر سایر مسائل «فی سبیل الله» با همین تأمین می‌شود. این است اینها در مسجد قبا این طور بود ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾ نه اینکه تکلیف داشتند، بلکه با محبت این کار را می‌کردند «حبا لله» بود.

 بیانی سیدناالاستاد مرحوم علامه دارد که درست است تعبیرات دینی ما را به ولایت فرا می‌خواند، حالا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که حسابش جداست، در بین امت اوّل کسی که پرچم ولایت را بلند کرد وجود مبارک حضرت امیر بود او اصرار کرد که شما جزء اولیای الهی باشید، اصرار کرد که ترس از جهنم شما را وادار به عبادت نکند، شوق به بهشت شما را وادار به عبادت نکند «حبا لله» عبادت کنید[22] که بشوید «ولیّ الله» پرچم ولایت به دست حضرت بود، آن وقت او ولیّ‌پرور بود، آنها که «خوفا من النار» عبادت می‌کنند؛ البته مؤمنینی‌اند که در قیامت به بهشت می‌روند، ولی ولیّ الله نیستند. آنها که «شوقا الی الجنة» خدا را عبادت می‌کنند مؤمنینی هستند عالم هستند عادل هستند پیش‌نماز هستند می‌شود به اینها اقتدا کرد اما «ولی الله» نیستند؛ اما آنکه «لا خوفا من النار و لا شوقا الی الجنة بل حبا لله» خدا را عبادت می‌کند او می‌شود «ولی الله»، خود حضرت امیر این کاره بود، اصرار داشت در سخنرانی‌ها، موعظه‌ها و نامه‌ها که بیایید «ولیّ الله» بشوید نه «خوفاً من النار» نه «شوقاً الی الجنّة» در دعاها این را به ما یاد داد، در نامه‌ها این را به ما یاد داد، در سخنرانی‌ها این را به ما یاد داد با سیره عملی هم همین را یاد داد. اصرار سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که درست است همه بزرگانی که در مکتب وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رشد کردند این کاره‌اند اما پرچم به دوش مبارک حضرت امیر است و او اصرار دارد که انسان بشود «ولی الله». اینکه درباره مسجد قُبا دارد که ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾،[23] در سوره مبارکه «احزاب» هم شاید همین‌ها باشد ﴿مَنْ قَضی‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً﴾ اینها هم جزء همان رجالی بودند که ﴿یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾بودند.

بنابراین این طهارت تنها درباره مسئله زکات و امثال آن نیست، آدم باور بکند که حق دیگران در مال اوست و بپردازد، حق است نه مال خودش را بپردازد تا توقع ستایش و امثال آن را داشته باشد حق دیگری است. چرا در روایات ما آمده است که مالی تلف نمی‌شود، مگر اینکه زکاتش داده نشده باشد،[24] این همان «الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا» است. این بیان نورانی حضرت امیر که در نهج البلاغه هم آمده است که سند فقهی هم هست؛ یعنی فقهای ما استدلال می‌کنند که اگر کسی با تیرآهن غصبی دیوار و خانه ساخت صاحب آهن می‌تواند تیرآهن را بردارد ولو دیوار خراب بشود، آن دیوار که ارزش ندارد. یکی از ادّله‌شان همین است، حالا اگر مال باشد هم همین طور است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اما وقتی که کلّ عالم را آدم می‌بیند، اکثری این طور هستند، کلّ عالم را که می‌بیند ابدیت را می‌بیند، تَهِ جهنم یک چند نفری می‌مانند مثل صدّام‌ها. این طور نیست که ابدیت برای همه باشد، اینهایی که در اثر درک ضعیف، غلبه قوای وهم و خیال، معصیت کردند اینها بعد از یک سوخت و سوز آزاد می‌شوند.

پرسش: آنها را خودخواه به بار نمیآورد؟

پاسخ: خودخواه نه، اگر کسی «ولیّ الله» شود خداخواه می‌شود، نه خودخواه. خودش را در خدمت ذات اقدس الهی کامل می‌بیند، اگر آن شد کمالش در همین است که فدای ذات اقدس الهی می‌شود، رحمت الهی شامل حال آنها خواهد شد، صدّام‌ها کم‌اند. به هر تقدیر مظلوم زیاد است، نه ظالم زیاد باشد، یک نفر است که بر افراد فراوان ظلم می‌کند. این جریان مسجد قُبا که ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾ آنهایی که خودشان صدقه‌بخور بودند، دیگر صدقه‌بده نبودند، زکاتی هنوز نیامده بود، مسجد قبا بود، اوّل هجرت بود، نوعاً هم اصحاب صُفّه در آنجا جمع می‌شدند، این طور نبود که اینها مالی داشته باشند و صدقه بدهند، اینها خودشان صدقهبگیر بودند؛ اما صدقه مثل غُساله تا هست، نجس است، همین که بیرون رفت پاک است. تا در این مال هست خودش آلوده است، چون غصب است آن بقیه را هم آلوده می‌کند چون مشترک است، ولی وقتی بیرون آمد کلّ مال می‌شود پاک، آن صاحب لباس هم می‌شود پاک، بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ از این سنخ است.

پرسش: در اینجا چه قرینهای هست که «واو» استیناف را بر عاطفه ترجیح دهیم؟

پاسخ: بیان لطیف مرحوم شیخ طوسی[25] این است که این پایان آن است و چون وصف آن است ﴿صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ چون نتیجه مشترک است، بر فرض هم حرف شیخ طوسی و امثال شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیهم) تام نباشد، بگوییم ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ که سیدنا الاستاد می‌فرماید ضمیرش «أنت» است،[26]مثل «تزکیهم» که ضمیرش «أنت» است، باز «بالصّدقة» می‌شود مطهِّر و مزکّی؛ یعنی صدقه «مطهرةٌ و مزکیةٌ بالاصالة» آن عاملش به تبع این است. اگر به ما گفتند شما با آب، این لباس آلوده را تطهیر و تزکیه کنید، خود این شخص مُطهِّر و مُزکِّی است یا آب، مطهِّر و مزکِّی است؟ «علی أیَّ تقدیرٍ» صدقه، مطهِّر و مزکِّی است؛ چه بگوییم ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ ضمیرش ضمیر «هی» است و جمله در محل نصب است و صفت برای صدقه «کما ذهب الیه شیخ طوسی» و امثال ایشان(رضوان الله علیهم)، چه بگوییم ضمیر ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ «أنت» است و خطاب است و وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و غیر ذلک؛ اما این «بها» حرف اوّل را می‌زند؛ یعنی اگر حضرت، مطهِّر است اگر حضرت، مزکِّی است، «بِالصَّدقة» مزکِّی است؛ مثل اینکه در بخش‌های دیگر اگر وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معلِّم هست معلم کتاب است معلم حکمت است، مزکِّی است بِالقُرآن است ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ و یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِم﴾[27]هم یعنی «بالکتاب و الحکمة»؛ لذا خدای سبحان می‌تواند، چه اینکه این کار را کرده است فرمود به این قرآن قسم! این قرآن معجزه است، به این قرآن قسم! آورنده‌اش پیغمبر است، به این قرآن قسم! من شریک ندارد، به این قرآن قسم! معاد حق است، چون خود قرآن این هر چهار مورد را ثابت می‌کند. اگر پیغمبر مزکی است «بالقرآن» مزکِّی است، اگر پیغمبر مطهِّر است «بالصَّدقة» مطهِّر است که باز بیانی از بیانات قرآن کریم است، نتیجه یکی است؛ منتها یکی زودتر نتیجه می‌گیرد و دیگری دیرتر نتیجه می‌گیرد، شیخ طوسی‌ها زودتر نتیجه می‌گیرند، سیدنا الاستادها دیرتر نتیجه می‌گیرند.

فرمود اینها این طورند ﴿کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ ٭ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ٭ وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ یکی از مطالبی که در طی بحث‌ها گذشت این بود که کسی که حرام می‌خورد این مال حرام، آتش است، ﴿إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ نارا﴾[28] این عذاب نیست تا ما بگوییم خدا یک عذاب می‌کند در دنیا، یک عذاب می‌کند در آخرت ﴿وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً﴾ این با ﴿جَزاءً وِفاقا﴾[29] هماهنگ نباشد! این عذاب نیست، برای اینکه او درد نمی‌چشد. وقتی عذاب می‌شود که آن شعله‌اش بلند بشود او دادش در بیاید، آن ﴿جَزاءً وِفاقا﴾ است. مضافاً به اینکه برخی از گناهان است که انسان خیال می‌کند اگر خدای سبحان هم در دنیا کیفر بدهد هم در آخرت، این ﴿جَزاءً وِفاقا﴾ نیست، چون درباره بعضی از گناهان فرمود: ﴿لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَة[30] اینها هم رسوای دنیا هستند هم رسوای آخرت. این معنایش این نیست که کیفر بیش از گناه است، اینکه فرمود هم رسوای دنیا هستند هم رسوای آخرت، برای اینکه بعضی از گناهان آن قدر عظیم است که کیفرش در هر دو عالم باید ظهور پیدا کند. در سوره مبارکه «نور» در جریان «إفک» فرمود: شما خیال می‌کنید آبروی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بردن این گناه کوچکی است ﴿تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیمٌ﴾[31] شما با آبروی پیغمبر دارید بازی می‌کنید. منافقین(علیهم اللّعنة) تا آخرین لحظه دستبردار نبودند خواستند حضرت را ترور بکند در قصه تبوک که به لطف الهی موفق نشدند، آخرین حربه اینها این بود که حیثیت خانوداگی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را لکه‌دار کنند که جریان «إفک» همین طور بود. این «إفک»، «إفک» بود و کذبش قطعی بود. بعد خدای سبحان فرمود که شما می‌دانید با آبروی چه کسی دارید بازی می‌کنید؟ ﴿تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیمٌ﴾، بنابراین اگر گناه عظیم بود کیفرش هم ممکن است خزی دنیا و آخرت داشته باشد.

جواب اصلی این است که کسی که در شکمش آتش است او چون دردی احساس نمی‌کند عذاب نیست، این ﴿إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً﴾ وقتی ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتیِ تَطَّلِعُ عَلی الْأَفِْدَة﴾[32] از باطن، سر در آورد آن وقت شروع می‌کند به عذاب که «أعاذناه من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره زمر، آیات17و18.

[2]. سوره فصلت، آیه33.

[3]. سوره یوسف، آیه108.

[4]. سوره مزمل، آیات1و2.

[5]. سوره مزمل، آیات3و4.

[6]. سوره سجده، آیه1.

[7]. گلستان سعدی، قصاید، قصیده25.

[8]. سوره زمر، آیه5.

[9]. سوره زمر، آیه5.

[10]. سوره مزمل، آیه20.

[11]. سوره مزمل، آیه7.

[12]. سوره مزمل، آیه6.

[13]. مفاتیح الغیب، ج‏28، ص171.

[14]. سوره معارج، آیات19_22.

[15]. سوره عنکبوت، آیه45.

[16]. سوره معارج، آیه23.

[17]. سوره بقره، آیه273.

[18]. سوره حج، آیه36: ﴿وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ﴾

[19]. سوره توبه، آیه108.

[20]. سوره توبه، آیه60.

[21]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت240.

[22]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏1، 404.

[23]. سوره احزاب، آیه23.

[24]. المحاسن، ج‏1، ص88. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا ضَاعَ مَالٌ فِی بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ إِلَّا مِنْ مَنْعِ الزَّکَاةِ وَ قَالَ إِذَا قَامَ الْقَائِمُ أَخَذَ مَانِعَ الزَّکَاةِ فَضَرَبَ عُنُقَه‏»

[25]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص292و293

[26]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص377.

[27]. سوره بقره، آیه129.

[28]. سوره نسا، آیه10.

[29]. سوره نبأ، آیه26.

[30]. سوره بقره، آیه114؛ سوره مائده، آیه41.

[31]. سوره نور، آیه15.

[32]. سوره همزه، آیات6_7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق