02 01 2017 462182 شناسه:

تفسیر سوره ذاریات جلسه 06 (1395/10/14)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (15) آخِذینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ (16) کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19)﴾

بعضی از مطالبی که به صورت سؤال یا غیر سؤال مربوط به مسائل آیات گذشته است این است که قبلاً گفته شد گرچه غیر خدا فقط به خدا قَسم یاد می‌کنند؛ اما خدا می‌تواند به غیر خودش سوگند یاد کند؛ لکن بیان سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی این است که قَسم‌های قرآنی به بیّنه است، نه در قبال بیّنه. اگر یک وقت کسی بیّنه نداشته باشد سوگند یاد می‌کند؛ اما وقتی بیّنه دارد, خود بیّنه را به محکمه می‌آورد. قََسم‌های خدا به دلیل است نه در قبال دلیل; مثل اینکه کسی ادّعا کند که الآن روز است و سوگند یاد کند بگوید به این آفتاب قَسم! که الآن روز است، این به دلیل قَسم خورده است. ذات اقدس الهی که به نظام خلقت قَسم می‌خورد، در حقیقت به دلیل قَسم خورده است، زیرا خلقت، بیگانه از خدا نیست کار اوست. اگر خدای سبحان به فعل خود قسم می‌خورد، این فعل حکیمانه و عالمانه بیانگر اوصاف خداست. اگر خدا به آسمان قسم می‌خورد، بازگشت آن این است که قسم به خالقِ علیمِ حکیم! اگر به «ذاریات» یا «حاملات» یا «جاریات» سوگند یاد می‌کند؛ یعنی قسم به آفریدگار حکیم و عالم این موجودات; بازگشت این قسم به خود خداست و بازگشت این قسم‌ها هم به بیّنه است، نه در قبال بینه. پس یک وقت است انسان به آفتاب و اینها قسم می‌خورد که دیگران این کار را می‌کردند، این تام نیست؛ یک وقت خدا به آفتاب قسم می‌خورد: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾،[1] چون شمس غیر از مخلوق بودنِ خدا صفتی ندارد و خلقت آن هم عاملانه و حکیمانه است، بازگشت این سوگند به این است که خدا می‌فرماید قسم به خالقِ علیمِ حکیمِ آسمان؛ یعنی قسم به خودم.

پرسش: ...

پاسخ: کلّ جهان فعل اوست: ﴿ما تَری‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾،[2] ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِله‏﴾.[3]

پاسخ: آنها که به خدا اعتقاد ندارند که به خدا قسم نمی‌خورند.

پرسش: ...

پاسخ: خدا یادآوری می‌کند، چون اعراب جاهلی به «الله» معتقد بودند؛ منتها برای خدا شریک قائل بودند وگرنه ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾;[4] مشرکان حجاز به خدا معتقد بودند؛ منتها برای او ـ معاذالله ـ شریک قائل بودند، اوّلاً؛ و معاد را و وحی و نبوت را منکر بودند، ثانیاً و ثالثاً; وگرنه ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾.

مطلب بعدی آن است که مقسّمات که ذات اقدس الهی فرمود: یک عده مقسّمات هستند، اینها مظاهر فعل او هستند. موجوداتی در عالم باشند که این امور را تقسیم بکنند نیست, چون خودش فرمود: ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ﴾.[5] اگر فرمود ما تقسیم می‌کنیم، آن‌گاه فرشتگان را هم مدبرات امر می‌داند: ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾,[6] پس سوگند به مقسّمات در حقیقت سوگند به مدبّراتی‌ هستند که مظاهر تقسیم الهی‌ هستند, چون قاسِم در حقیقت خود خداست که فرمود: ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ﴾.

مطلب بعدی درباره اختلاف است؛ درباره اختلاف گفته شد که سه قسم است اختلاف یا همه‌ آن حق است؛ مثل اختلاف انبیا; انبیا هر کدام شریعت و شرعه‌ آنها ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[7] اینها اختلاف دارند; اما همه‌ آن حق است, زیرا ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾[8] هست، یک؛ ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ﴾[9] هست، دو؛ همه این شرایع و مناهجی که انبیا در مقاطع گوناگون آوردند حق است، این سه؛ پس اختلافات اینها حق است, البته با اختلاف در درجات. اختلاف کفار و منافقان همه‌ آن باطل است با تفاوت در درکات. اختلاف موحّد و مشرک، مسلم و کافر در حق و باطل است که فرمود: ﴿یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِک‏﴾؛[10] معلوم می‌شود که محور اختلاف حق است, آن که با حق درگیر است «أفک و انصرف أو صُرف» به وسیله وسوسه درون و بیرون و آنها هستند که مشمول مخالفت این حق‌ و مشمول عذاب الهی‌ هستند.

درباره این ﴿هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُون‏﴾[11] که جریان غیبت و اینهاست; سؤال شده است که چطور غیبت به صورت گوشت در می‌آید؟ اینها دو گونه است؛ یک وقت است که از سنخ تمثل است؛ مثل اینکه انسان در بیداری چیزهایی را می‌بیند: ﴿إِنِّی أَری‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُک‏﴾[12] یک وقت است، یک وقت است که ﴿إِنِّی أَرانی‏ أَعْصِرُ خَمْراً﴾[13] یک نوع دیگر است; اینها تمثلات در خواب است. یا تمثلات در حالت منامیه است نه خواب. حالت منامیه این است که انسان بیدار است وضوی, او به هم نخورده، نقض نشده و حالتی به او دست می‌دهد که چیزهایی را می‌شنود, چیزهایی را می‌بیند که دیگران نمی‌بینند. سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) می‌فرمودند که ظاهراً جریان سید الشهدا(سلام الله علیه) در آن بین راه که فرمود من می‌شنوم گفتند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»;[14] بعد جریان وجود مبارک علی بن الحسین که فرمود: «أَ فَلَسْنَا عَلَی الْحَقِّ»; همه اینها در حالت منامیه بود, نه در حالت خواب. عصر تاسوعا اینطور بود, شب عاشورا اینطور بود, صبح عاشورا اینطور بود, نه اینکه حضرت خواب دیده باشد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده باشد: شما فردا شب مهمان ما هستید،[15] این حالت حالت منامیه بود؛ یعنی در بیداری این حالت برای حضرت پیش می‌آمد. گاهی از این سنخ است, گاهی در رؤیا است, گاهی در بیداری حالت منامیه است, گاهی هم موجود خارجی است. این غیبت کردن از سنخ تمثل نیست, بلکه تجسم است. ذات اقدس الهی فرمود که همه آن چیزهایی را که شما می‌بینید در مخزن الهی وجود دارد; در سوره مبارکه «حجر» گذشت که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏﴾؛[16] این اصل کلی است. در بخش‌هایی از سوره مبارکه «زمر» فرمود که ﴿وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾;[17] ما از مخزن الهی و از جهان غیب برای شما شتر فرستادیم, گوسفند فرستادیم, اسب فرستادیم, گاو فرستادیم. در سوره مبارکه «حدید» فرمود: ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدید﴾[18] «انزلنا»؛ یعنی «انزلنا», نه؛ یعنی «خلقنا». اینها تنزّل یافته جسمی از مخزن الهی‌ هستند که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏﴾؛ پس گاهی تنزل به صورت تمثل است در رؤیا، گاهی تنزل به صورت تمثل است در حالت منامیه، گاهی تنزل به صورت جسم واقعی است که ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ﴾ این «انزلنا»؛ یعنی نه «خلقنا»؛ یعنی اصل آن در مخزن بود, پیش ما بود, ما تنزل دادیم به این صورت آمد و شترها را ما نازل کردیم, گوسفندها را ما نازل کردیم: ﴿وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾; بر اساس این محورها اگر غیبت را بخواهد به صورت گوشت در بیاورد, گاهی در رؤیاست, گاهی در حالت منامیه است, گاهی عین خارجی است. هر سه قسم؛ یعنی هر سه قسم! هم حق است و هم واقع شده است.

مطلب دیگر این است که اینکه فرمود: ﴿یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا﴾[19] که بحث شد آن هم از همین قبیل است; گاهی ظهور همین حالت است در قیامت، دیگر نار جدیدی نیست, گاهی هم نار جدید است یک چیز دیگری است. دلیلی بر حصر هم نداریم که آن ﴿سَیَصْلَوْنَ سَعیرا﴾, عین ﴿إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً﴾ است که در اوائل سوره مبارکه «نساء» درباره خوردن مال یتیم ذکر کرده است. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی‏ ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکلُُونَ فیِ بُطُونِهِمْ نَارًا﴾, ممکن است همین نار در معاد ظهور بکند: ﴿سَیَصْلَوْنَ سَعیرا﴾ یا آن یک نار دیگری است. اگر برای بهشتی‌ها چند بهشت است که ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان‏﴾،[20] ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان‏﴾[21] و اینکه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾; آیا جمع در مقابل جمع است؟ یا ممکن است برای بعضی افراد چند تا بهشت باشد, چند تا بوستان باشد؟ ما چنین دلیلی نداریم که برای هر فردی فقط یک جنت است! اگر ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان‏﴾, اگر ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان‏﴾, اگر برخی‌ها دارای چندین بهشت‌ هستند، پس دلیلی نیست که ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ﴾ که جمع است ﴿فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾؛ یعنی جمع در مقابل جمع، ممکن است برای بعضی‌ها هم چندین جنت باشد, چه اینکه درباره بعضی‌ها هم چندین جهنم باشد. در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» دارد که ﴿إِنَّ المُْتَّقِینَ فیِ جَنَّاتٍ وَ نهََرٍ ٭ فیِ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ﴾, دیگر عطف نیست; ﴿إِنَّ المُْتَّقِینَ فیِ جَنَّاتٍ وَ نهََرٍ ٭ فیِ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرِ﴾; روشن است که «مقعد صدق» همان ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾[22] است, آن دیگر جنتی نیست که ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار﴾[23] باشد. این جنتی که ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار﴾ است مرتبه پایین‌تر است. آن ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرِ﴾ که دیگر ﴿جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار﴾ نیست, آن داخل ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾ است.

بنابراین اگر کسی متقی عادی بود این همان ﴿جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار﴾ است. اگر جزء اوحدی اهل تقوا بود, این مشمول آیه پایانی سوره مبارکه «قمر» است که ﴿إِنَّ المُْتَّقِینَ فیِ جَنَّاتٍ وَ نهََرٍ ٭ فیِ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرِ﴾; هر دو را دارد بدون کثرت. پس ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾, هم ممکن است جمع در مقابل جمع باشد, هم ممکن است برای بعضی‌ها چندین جنت باشد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، معنای رحمت خدای سبحان همین است. این ﴿وِفاقاً﴾[24] فقط یک جای قرآن آمده آن هم برای جهنمی‌هاست و این هم حدّ آن نسبت به نفی بالاست نه نفی پایین. معنای آن این نیست که این کیفر ما حتماً موافق گناه آنهاست، نه ممکن است تخفیف باشد; ولی حتماً بیشتر نیست. این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نفی اثبات حد است نسبت به مازاد، نه نسبت به مادون؛ مادون را ممکن است خدای سبحان عفو بکند و تخفیف بدهد.

مطلب دیگری آن است که قبلاً هم بحث آن گذشت ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[25] این حبط نیست, در بحث‌های قبلی گذشت که حبط به این معنا که هر سیئه‌ای حسنه, قبلی باطل کند و هر حسنه‌ای, سیئه قبلی را باطل کند «کما ذهب الیه بعض المخالفین»; این «بین الغی» است, اینطور نیست; هر چیزی عمل خودش ثابت است: ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾[26] اینطور است, ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ آنطور است; اما ـ معاذ الله ـ اگر کسی مرتد شد دیگر ﴿وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾;[27] کافر شد آن یک حساب دیگر است; اما در قیامت اعمال خیر را با دست خودش می‌آورد و اعمال شر را باری روی دوش او است و این وِزر است وِزر؛ یعنی بار سنگین.

بنابراین کسی که عمل خوب دارد در دست او است، گناه دارد باری روی دوش او است و اگر ـ معاذالله ـ کافر شد, این دیگر کل اعمال را از بین برده است; درباره کفار است که فرمود: ﴿وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾ وگرنه آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾[28] برای آنها ترازو نصب می‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: اینکه فرمود: ﴿وَ قَدِمْنا﴾, حاکم است بر کسی که کافر شده; کسی که کافر شده عملی ندارد چه چیزی را بیاورد؟ فرمود اگر کسی کافر شد؛ مثل مرده است, کافر در فرهنگ قرآن مرده است: ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرین‏﴾؛[29] انسان یا زنده است یا کافر. این تقابلی که در سوره مبارکه «یس» بین مؤمن و کافر قرار داد، برای این است که مؤمن زنده است و کافر مرده: ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرین‏﴾؛ انسان یا زنده است یا کافر. دیگر نگفت یا زنده است یا مرده. احتباک را که در مطول خواندید؛ یعنی امور چهارگانه‌ای که چهار بار باید برای شاگرد بگویی، دو بار یک در بین بگویی که بقیه را او بفهمد، این را می‌گویند صنعت احتباک. انسان یا زنده است یا مرده، انسان زنده یا مؤمن است یا کافر. اینطور حرف حرف زدن عوامی است؛ اما این چهار تا را نگوید, یک در بین بگوید تا شاگرد بفهمد, این می‌شود صنعت احتباک که در مطول خواندید. قرآن با صنعت احتباک حرف می‌زند و می‌گوید انسان یا زنده است یا کافر: ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرین‏﴾؛ ما دو قسم بیشتر نداریم؛ یعنی دو قسم دیگر را بفهم. انسان یا زنده است یا کافر. لذا در سوره «کهف» فرمود ما برای او ترازو نمی‌آوریم، او که چیزی نیاورده ما وزن بکنیم: ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾;[30] ما ترازو بیاوریم که چه چیزی را بسنجیم؟ او که چیزی نیاورده است; اما آن «من یعمل» کسی که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾.

مطلب دیگر این است که إحسان سه قسم بود؛ «أحسن»؛ یعنی «فعل فعلاً حسنا»، این معنی اول؛ «أحسن»؛ یعنی «فعل خیراً بالقیاس الی الغیر»، این دو قسم معنای روشنی دارد; اما قسم سوم إحسان برابر آن حدیثی است که از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاک‏»[31] که مقام است و فعل نیست. ما اگر بخواهیم این إحسان را بر خصوص آن معنا که دیریاب است حمل بکنیم, این حمل مطلق یا عام است بر فرد نادر؛ اما مطلق و عام, فرد نادر را هم شامل می‌شود; دلیلی بر انصراف نیست. کسانی که «محسن»‌ هستند «بأحد معانی الثلاثه», اینها فیض را از ذات اقدس الهی دریافت می‌کنند; بر اساس آیه ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‏﴾؛[32] خدا وقتی با انسان معامله می‌کند گاهی تعبیر به «بیع» می‌کند: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ﴾,[33] گاهی به «شراء» می‌کند: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری﴾;[34] بعد می‌فرماید هیچ کسی مثل خدا خرید و فروش نمی‌کند, برای اینکه اگر کسی با خدا معامله کرد خدای سبحان عِوَض و مُعوَّض هر دو را به آدم می‌دهد. اینطور نیست که چیزی بگیرد چیزی بدهد; اما اگر کسی ـ خدایی ناکرده, معاذالله ـ با شیطان معامله کرد عوض و معوض هر دو را او می‌گیرد, نه اینکه شیطان چیزی را به آدم بدهد. اینکه فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ﴾; شما جان را دادی, خدا چه کار می‌کند؟ این جان را تکمیل می‌کند, مزین می‌کند, کامل می‌کند و معین می‌کند, تحویل شما می‌دهد. مال در راه خدا دادی, او چه کار می‌کند؟ این مال را از تکاثر به کوثر می‌آورد و به شما تحویل می‌دهد. فرمود اینها که متقین هستند, چیزهایی ما به اینها دادیم, فیض دادیم, اینها از آن بهره گرفتند و باتقوا شدند، الآن هم با دست ما, عطیه ما را می‌گیرند. این است که درباره این بزرگان گفته شد «ان عطایاهم لا یحملها الا مطایاهم»;[35] یک وقت است بزرگواری عطیه‌های فراوان می‌دهد, این عطیه فراوان را انسان چگونه ببرد؟ مطیه‌ای به آدم می‌دهد «مطیه»؛ یعنی مَرکَب توانای راهوار، یک اسب خوب, یک شتر خوب می‌دهد که عطایای او را بار کنند: «ان عطایاکم لا یحملها الا مطایاهم»; خدا هم عطیه می‌دهد هم مطیه، فرمود ما به او فیض دادیم: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. در دعاها هم به ما گفتند چه در نماز, چه در غیر نماز اینها را بخوانید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏»;[36] این دعای توحیدی است, حالا یا در قنوت آدم می‌خواند یا بعد از نماز می‌خواند که «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏»، چون در قرآن فرمود: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. با این نعمت, انسان تقوا را یافت, با دستِ تقوا, عطای الهی را می‌گیرد؛ یعنی با مطیه الهی عطیه الهی را می‌گیرد: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ ٭ آخِذینَ﴾ با کدام «آخذین»؟

یک بیانی امام سجاد(سلام الله علیه) دارد در آن دعای ابوحمزه ثمالی که در ماه مبارک رمضان, در سحرها خوانده می‌شود عرض می‌کند که خدایا! آنها که آدم خوب شدند از کجا آوردند؟ «لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَی عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْک‏»;[37] خدایا نه آنکه بیراهه رفته از قلمرو قدرت تو بیرون است, نه آنکه آدم خوبی شد از خانه پدر خود آورده، او را چه کسی به او داد؟ او باید شبانه‌روز شاکر باشد که تو دادی: «لاَ الَّذی‏ اَحْسَنَ اسْتَغْنی‏ عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لاَ الَّذی‏ اَسآءَ وَ اجْتَرَءَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ‏ قُدْرَتِکَ»; همه در حوزه تو هستند, پس اگر کسی اسلامی حرف بزند و ـ معاذالله ـ قارونی فکر کند و بگوید من خودم سی, چهل سال درس خواندم و عالم شدم; این روحاً قارون است، این به جایی نمی‌رسد؛ من خودم درس خواندم, این حرف مناسبی نیست؛ اما اگر مثل دعای ابوحمزه ثمالیِ امام سجاد(سلام الله علیه) فکر کند، خدای سبحان عطای فراوانی به او می‌دهد. فرمود با یک دست، فیضِ ما را گرفت، با دست دیگر پاداش ما را گرفت; متقی چه دارد؟ غیر از توحید محض و عمل به دستور به خدا که چیزی ندارد, تقوای کامل همین است. پس ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾ اینها ﴿آخِذینَ ما آتاهُمْ﴾; آنچه را که خدا می‌دهد با دست تقوا که دست الهی است می‌گیرند که این دست هم دست خداست و خدا به آنها عطا کرده است. در سوره مبارکه «دخان» هم فرمود: متقین در مقام امن هستند. آیه سوره مبارکه «دخان» که قبلاً بحث آن گذشت این بود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فیِ مَقَامٍ أَمِینٍ ٭ فیِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ ٭ یَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَ إِسْتَبرَْقٍ مُّتَقَابِلِینَ﴾;[38] فرمود آنها در مقام امن هستند. مقام امن این است که هیچ کسی به آنها آسیب نمی‌رسانند و اینها هم به هیچ کسی آسیب نمی‌رسانند, کینه احدی هم در آنجا نیست, جز توحید چیزی دیگر نیست.

مطلب دیگر درباره بخش پایانی سوره مبارکه «احزاب» بود که امانت را ذات اقدس الهی فرمود ما بر آسمان و زمین عرضه کردیم. مستحضرید که دو طایفه از روایات در ذیل این آیه پایانی سوره مبارکه «احزاب» است: یکی همان بود که از نهج البلاغه خواندیم که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: صلات حکم آن این است, زکات حکم آن این است, امانت حکم آن این است;[39] اینها حکم فرعی‌ هستند. شما در هزارها نفر, وقتی بیت المال را دست آن بدهید, بعید است که یک نفر مثل حضرت امیر به عدل محض عمل بکند, این امانت بار سنگینی است, حالا چندین بار توجیه می‌کنیم. بعضی از علمای سلف ـ را خدا رحمت کند ـ می‌فرمود که ما با سهم امام برای خودمان شأن درست می‌کنیم و برابر این شأنی که از راه سهم امام به دست آمده, سهم بیشتری طلب داریم; این شأن ما از همین وجوه آمده، این کار آسانی نیست: «فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِیر».[40] شما در میلیاردها نفر شاید کسی پیدا نکنید کسی را که راه حضرت امیر را بخواهد طی کند, نه مقام حضرت امیر, مقام حضرت امیر که أحدی پیدا نمی‌کند. این را ابن ابی الحدید نقل کرد: «یَکْنِس‏»;[41] خودش شخصاً جارو می‌کرد و دو رکعت نماز می‌خواند, خدا را شکر که دستم آلوده نشد. شما در میلیاردها مجتهد نمی‌توانید چنین آدمی پیدا کنید. بنابراین همه ما به لطف الهی وابسته‌ایم, به رحمت الهی وابسته‌ایم; این امانت بار سنگینی است، این امانت؛ یعنی با بیت المال, با سهم امام, خودش را هم مثل یکی از طلبه‌ها حساب بکند; این اُمنیه است. طایفه دیگر روایاتی است که سیدنا الاستاد او را ترجیح داد که این ولایت حضرت امیر است; هر دو حق است, چون اینها مثبتین‌ هستند و دلیلی بر تعارض نیست؛ منتها تفاوت در درجات امانت است. هم آن امانت توانفرساست, هم این امانت توانفرساست؛ منتها درجاتی دارد, مراتبی دارد. اگر اینها مقابل هم بودند, معارض هم بودند, باید یکی را می‌گرفتیم؛ اما وقتی مثبتین‌ هستند هر دو حق‌ هستند. هم آن روایتی که وارد شده است که منظور از امانت ولایت حضرت امیر است که سیدنا الاستاد آن را ترجیح داد, آن حق است; هم اینکه خود حضرت امیر در نهج البلاغه فرمود که امانت این است, این هم حق است. هم این امانت توانفرساست, شما در میلیاردها مرجع بخواهید پیدا کنید, شاید یکی دو نفر پیدا بشوند! میلیارد؛ یعنی میلیارد! با طلبه‌ها فرق نکند, بگوید این سهم امام، من هم یک شهریه دارم. دیگر شأن من بیشتر است و باید بیشتر ببرم و من بیرونی دارم و من اندرونی دارم, اینها که نیست. اگر این فکر شد همان بیان نورانی حضرت امیر است که این بیت المال را آسمان و زمین نمی‌توانند حفظ کنند، فقط انسان است که این بار را می‌کشد. آن معنا هم حق است؛ منتها آن کامل‌تر است; هم امانت به معنی ولایت است, هم این امانت شرعی است؛ منتها آن البته اکمل است.

مطلب دیگر این است که در بحث‌های قبل گذشت که سیدنا الاستاد در آیه مبارکه «توبه» این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ را خطاب می‌دانند; [42] ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم﴾,[43] این ضمیر ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ را «أنت» می‌دانند, ما نظرمان این بود که این ضمیر «هی» است و به صدقه بر می‌گردد و جمله در محل نصب است تا صفت برای صدقه باشد. «علی کلا التقدیرین»; چه ضمیر «تطهر»، «هی» باشد, این صیغه مؤنث غائب باشد و به صدقه برگردد; چه ضمیر «أنت» باشد; حرف اول را صدقه می‌زند، چرا؟ چون در قرآن دو تا تزکیه مطرح است: یکی تزکیه تعلیمی, تربیتی و اخلاقی، فرمود پیامبر کسی است که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِم﴾[44] این تمام شد؛ اما اینجا کلمه ﴿بِها﴾ بعد از ﴿تُزَکِّیهِم﴾ آمده، ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم بِها﴾; اگر گفتند وقتی دستت نجس است با آب بشور، شما مطهِّر هستی یا آب؟ آب مطهِّر است. به هر تقدیر این ضمیر «تطهر» یا «أنت» باشد یا «هی» بازگشت آن به این است که صدقه آدم را پاک می‌کند; اگر نبود ﴿بِها﴾ ما می‌گفتیم این نظیر ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِم﴾ است و پیغمبر پاک‌کننده است, البته مقام نورانی پیغمبر همیشه و همه جا آن اثر را دارد؛ اما این آیه می‌گوید صدقه آدم را پاک می‌کند: ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم بِها﴾, شما این آب را گرفتی, این آب دستتان است, شما با آب صدقه این مردم را پاک می‌کنی. بازگشت آن به این است که این آب مطهر است و شما به وسیله آب داری پاک می‌کنی، نه با سفارش، نه با گفتن، نه با تعلیم. تعلیم که دادی; اما این صدقه را بگیر، چون صدقه عبادت است; صدقه غیر از هدیه است, غیر از هبه است، هبه یک عقد خاص دارد و عبادی نیست; اما صدقه عبادی است و یک عقد خاص است, صدقه را چرا نمی‌شود پس گرفت؟ هبه را می‌شود پس گرفت؛ اما صدقه را نمی‌شود پس گرفت، چون یک عبادت است. شما اگر کسی خانه‌ای ساخته, مسافرتی کرده, فرزندی به دنیا آورده, چشم روشنی می‌دهید, هدیه می‌دهید, این یک چیز دیگری است؛ اما وقتی به مستحقی صدقه دادید; صدقه عقد است و قصد قربت می‌خواهد, تمام شد و دیگر حقّ رجوع نداری. این صدقه آب است، آدم را پاک می‌کند فرمود: ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها﴾; اگر این تُنگ دست حضرت باشد و حضرت با این تُنگ آب نجس‌ها را پاک کند, حضرت مطهِّر است یا آب؟ حضرت مطهِّر است برابر ﴿وَ یُزَکِّیهِم﴾ این حق است «لاریب فیه»؛ اما در این مورد آب مطهر است؛ منتها با دست حضرت.

بنابراین همان‌طوری که ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾,[45] «ان الصدقة تطهّر الناس عن الرجس و الرجز»، این حرفی در آن نیست; این صدقه است؛ لذا هر جا سخن از صلات است، سخن از زکات است. [46] این زکاتی که در کنار صلات است، تنها زکات انعام و اشیای چندگانه دیگر نیست، این زکات در سوره مبارکه مکّی هم هست, گرچه ما در این سوره مبارکه «ذاریات» عنوان زکات نداریم; اما آیه‌ای که فرمود: ﴿وَ وَیْلٌ لِّلْمُشْرِکِینَ ٭ الَّذِینَ لَا یُؤْتُونَ الزَّکَوة﴾;[47] این در مکه نازل شد، این زکات که زکات فقهی نیست. کسی که دارد باید به فکر ندار باشد؛ «اولاً دفعاً, ثانیاً رفعاً»؛ نگذارد کسی فقیر باشد، چرا این مال را داغ می‌کنند؟ این همان حرفی بود که اموی خواستند این «واو» را بردارند, آن شخص شمشیر را به دوش کشید گفت: یا مرگ یا «واو»! «لا اضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها»[48] خیلی‌ها نمی‌دانستند این چه می‌خواهد بگوید؟! این شعار یا مرگ یا «واو»، ترجمه فارسی فرمایش این است، فرمود من شمشیر را از دوشم پایین نمی‌آورم, مگر اینکه این «واو» سر جای خود باشد، اینکه می‌گویند قرآن یک «واو» کم و زیاد نشد همین است. بنی‌امیه(علیهم من الرحمن ما یستحق) دستور دادند در این جلسات قرائت قرآن, «واو» را از ﴿وَ الَّذِینَ یَکْنزُِونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لَا یُنفِقُونهََا فیِ سَبِیلِ اللَّهِ﴾[49] را بردارند. خیلی‌ها نمی‌دانستند که اگر این «واو» باشد چه می‌شود, اگر نباشد چه می‌شود؟ قرّاء اموی به این فکر بودند که اگر این «واو» را بردارند; این ﴿الَّذِینَ یَکْنزُِونَ﴾ به أحبار و رهبان می‌خورد؛ یعنی احبار و رهبان زراندوز و سرمایه‌دار که انفاق نمی‌کنند این سرمایه را داغ می‌کنند: ﴿یحُْمَی﴾؛ یعنی داغ می‌کنند, وقتی که داغ کردند: ﴿فَتُکْوَی‏ بِهَا﴾; داغ می‌کنند پیشانو پهلو و پشت را: ﴿فَتُکْوَی‏ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبهُُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾. قرّای اموی خواستند که این «واو» ﴿وَ الَّذِینَ﴾ را بردارند که این «واو»، «واوِ» استینافیه است؛ یعنی هر کسی این کار را بکند, چه مسلمان چه کافر; خواستند این «واو» را بردارند که این ﴿الَّذِینَ﴾ بیان باشد برای احبار و رهبان؛ یعنی احبار و رهبان اگر این کار را کردند ما داغ می‌کنیم؛ اما اگر اموی‌ها این کار را کردند آیه نمی‌گوید. این فهمید، فهمید که در جلسه قرّای اموی چنین تصمیمی گرفتند که «واو» را حذف کنند. این گفت «لا اضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها»; من شمشیر را از دوشم پاییم نمی‌آورم, مگر اینکه «واو» سر جای خود باشد. این «واو»، «واو» استینافیه است, می‌گوید مسلمانی باشد، کافری باش، باید به فقر فقرا برسی! ﴿وَ الَّذِینَ یَکْنزُِونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لَا یُنفِقُونهََا فیِ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ اینها را که ﴿یَوْمَ یحُْمَی‏ عَلَیْهَا﴾ چنین چیزی است .پس این همه ادله زکاتی که در مکه وارد شد فرمود: ﴿وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکینَ ٭ الَّذینَ لا یُؤْتُونَ الزَّکاةَ﴾; آنجا سخن از روزه و حج نبود، چه رسد به زکات. این زکات، زکات فقهی که نیست; این زکات، زکات اقتصادی و حقوقی و اخلاقی است. فرمود نگذار کسی فقیر باشد، یک؛ اگر افتاد فوراً دست او را بگیر، دو. این پس ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾، «ان الصدقة تطهر و تزکی».

پرسش: ...

پاسخ: نه، آن «تزکی»؛ یعنی «تزکی» جمله‌ای جدا و جدا و جداست! ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ تمام شد, ﴿وَ تُزَکِّیهِم بِها﴾ جمله‌ای جدا است, عطفی جدا است, ضمیر «تزکّی» به «أنت» بر می‌گردد و لاغیر. ضمیر «تطهر» محل اختلاف است. بنابراین ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾, «ان الصدقة تطهر الناس» و اگر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطهِّر و مزکّی باشد, بالاخره «بالصدقة» مطهر و مزکی است نه به قول و سفارش و امثال آن.

مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ ٭ آخِذینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾; عوض و مُعوَّض را ذات اقدس الهی یک جا می‌دهد; چه اینکه شیطان عوض و معوض هر دو را می‌گیر,د سرّ خسارت همین است. اگر کسی ـ معاذالله ـ با شیطان معامله کرد, شیطان چه کار می‌کند؟ برابر آیه سوره مبارکه «اسراء» احتناک می‌کند که سوگند یاد کرد گفت: ﴿لَأَحْتَنِکَن﴾;[50] این «احتنک» که باب افتعال است؛ یعنی حنک و تحت حنک اسب را گرفته, شما این سوار کار را می‌بینید, وقتی افسار این اسب را گرفته, کاملاً بر او مسلط است; هر طور و هر جا بخواهد ببرد می‌برد. گفت من سواری می‌خواهم; اگر کسی پیرو او بود, تحت ولایت شیطان بود, باید به او سواری بدهد. اگر یک وقت چهار کیلو جو به او داد، عوض و مُعوَّض هر دو را خود شیطان می‌برد, این سوارکار که «احتنک», حنک و تحت حنک اسب را گرفته, اگر چهار کیلو جو به او بدهد, برای اینکه بیشتر بار ببرد و سواری بدهد, عوض و معوض هر دو را شیطان می‌برد. اگر یک وقت شیطان ـ معاذالله ـ بر کسی سلطه پیدا کرد «و احتنک علیه» و چهار تا مقام داد, چهار تا پول داد, چهارتا اختلاس داد، چهار تا نجومی دارد و امثال آن برای اینکه بیشتر سواری بگیرد, عوض و معوض هر دو را می‌برد؛ لذا می‌شود خسارت; اما ذات اقدس الهی اگر کسی با او معامله بکند, عوض و معوض هر دو را به آدم بر می‌گرداند; فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ﴾;[51] از این بیع بهتر چیست! برای اینکه شما را کامل کرده و همه چیزی را هم به شما داده. اگر شما را کامل کرده و به حیات برتر رسانده, ﴿فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾ کرده, ﴿آخِذینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ کرده, گفت ﴿إِنَّهُم﴾ باز محبت کرده, فرمود شما قبلاً آدم‌های خوبی بودید; این بزرگواری است! ﴿إِنَّهُم﴾ دلیل آورده است, فرمود اینکه می‌بینید ما به اینها احسان می‌کنیم, برای اینکه اینها قبلاً آدم‌های خوبی بودند; این از کمال بزرگواری ذات اقدس الهی است وگرنه «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏».[52] اگر نبود وحی، اگر نبود عترت، اگر نبود بیانات ائمه، ما کجا این راهها را پیدا می‌کردیم؟! مع ذلک فرمود شما آدم‌های خوبی هستید; این خداست!

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره شمس، آیه1.

[2]. سوره زخرف، آیه83.

[3]. سوره ملک، آیه3.

[4]. سوره لقمان، آیه2؛ سوره زمر، آیه38.

[5]. سوره زخرف، آیه32.

[6]. سوره نازعات، آیه5.

[7]. سوره مائده، آیه48.

[8]. سوره اسراء، آیه55.

[9]. سوره بقره، آیه253.

[10]. سوره ذاریات، آیه9.

[11]. سوره ذاریات، آیه13.

[12]. سوره صافات، آیه102.

[13]. سوره یوسف، آیه36.

[14]. وقعة الطف، ص176.

[15]. مثیر الأحزان، ص44.

[16]. سوره حجر، آیه21.

[17]. سوره زمر، آیه6.

[18]. سوره حدید، آیه25.

[19]. سوره نساء، آیه10.

[20]. سوره الرحمن، آیه62.

[21]. سوره الرحمن، آیه62.

[22]. سوره فجر، آیات29و30.

[23]. سوره بقره، آیات25و266؛ سوره آلعمران، آیه15... .

[24]. سوره نبأ، آیه26.

[25]. سوره انعام، آیه160.

[26]. سوره زلزله، آیه8.

[27]. سوره فرقان، آیه23.

[28]. سوره توبه، آیه102.

[29]. سوره یس، آیه70.

[30]. سوره کهف، آیه105.

[31]. مجموعة ورام، ج‏1، ص235.

[32]. سوره نحل، آیه53.

[33]. سوره توبه، آیه111.

[34]. سوره توبه، آیه111.

[35]. الوافی، ج‏1، ص55.

[36]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.

[37]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص582.

[38] . سوره دخان، آیات51_53.

[39]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.

[40]. الإختصاص، النص، ص341.

[41]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏1، ص22.

[42]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص377.

[43]. سوره توبه، آیه103.

[44]. سوره بقره، آیه129.

[45]. سوره عنکبوت، آیه45.

[46]. سوره بقره، آیات43و83و110.

[47]. سوره فصلت، آیات6و7.

[48]. الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج‏3، ص232.

[49]. سوره توبه، آیه34.

[50]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.

[51]. سوره توبه، آیه111.

[52]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق