أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِیاتِ یُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4) إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ (6) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ (7) إِنَّکُمْ لَفی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ (9) قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (10) الَّذینَ هُمْ فی غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) یَسْئَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ (12) یَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)﴾
سوره مبارکه «ذاریات» که در مکه نازل شد مانند سایر سُور مکی عناصر محوری آن همان اصول دین است گرچه خطوط کلّی اخلاق و حقوق را هم در بر دارد. سوگندی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم یاد میکند قبلاً هم ملاحظه فرمودید، این سوگند در مقابل بیّنه نیست, بلکه به خود بیّنه است. قَسم در محاکم شرعی در مقابل بیّنه است؛ ولی قَسمهای الهی به خود بیّنه است. ذات اقدس الهی به این علل و عوامل منظم و هدفمند, سوگند یاد میکند. قَسم یاد میکند به بادهایی که ذرّات را پراکنده میکنند, بعد این بادها را هم تشریح میکند که اینها رسالت الهی را بر عهده دارند: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾؛[1] اینها چندین کار میکنند. تلقیح گیاهان و باردار کردن گیاه به عهده همین بادهاست, پُربار کردن ابرها به عهده این بادهاست, رهبری این ابرها به وسیله این بادهاست و این بادها که ابرها را هدایت میکنند به جاهای لازم میرسانند تا ببارند و این بارانها که جایی را باریدند مرده را زنده میکنند, بعد میفرماید: ﴿کَذلِکَ تُخْرَجُونَ﴾؛[2] پس با باد و ابر سوگند یاد کردن برای معاد، قَسم خوردن به خود بیّنه است. این بادها و این ابرها تمام تلاش و کوشش آنها این است که مرده را زنده بکنند: ﴿کَذلِکَ تُخْرَجُونَ﴾. اگر در روایات اهل بیت(علیهم السلام) آمده است: «إذا رأیتم الربیع فأکثروا ذکر النشور»;[3] برای همین است که این بهار هم خوابیدهها را بیدار میکند و هم مردهها را زنده میکند و چون بحثهای بعدی درباره معاد است این قَسمها از یک منظر درباره معاد هماهنگ است. از منظر دیگر اینها هدفمند هستند; یک جهان منظم هدفمند, نمیتواند تحمل بکند که هر کسی هر کاری کرد کرد و حساب و کتابی نباشد؛ لذا جهان را که میخواهد معرفی کند میفرماید آسمان و زمین به حق خلق شدهاند; حالا یا «باء» بای مصاحبه است یا «باء» بای ملابسه است, این به حق خلق شده است. گاهی به صورت قضیه سالبه میفرماید که ما باطل خلق نکردیم. این نظام سپهری باطل و بیمقصد نیست. هم موجبه دارد که فرمود: ما اینها را ﴿بِالْحَقِّ﴾[4] خلق کردیم; هم سالبه دارد که فرمود: باطل نیست; هم درباره خود فرمود: ﴿ما بَیْنَهُما لاعِبین﴾؛[5] ما بازیگر نیستیم که این آسمان و زمین و باد و ابر و همه این تشکیلات را خلق بکنیم که افراد بیایند بخورند هر کسی هر کاری خواست بکند بکند; این میشود باطل. اگر حساب و کتابی نباشد هر کسی هر چه خواست کرد کرد، هر چه گفت گفت، هر ستمی کرد کرد; این میشود لغو. فرمود: ﴿ما بَیْنَهُما لاعِبین﴾، ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلا﴾،[6] ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾.[7] این چند طایفه که ما بازیگر نیستیم, کار ما باطل نیست, کار ما لغو نیست, کار ما جز حق چیزی دیگر نیست; یعنی عالم هدفی دارد؛ لذا این آیات را برای بحث معاد ذکر میکنند; میفرماید قسَم به اینها که قیامت حق است.
مطلب دیگر سؤالات فراوان خوبی هم آمده؛ چون بخش مهمی از این سؤالات درباره توحید و معرفت خدا و مخصوصاً معاد است و سوره مبارکه «ذاریات» هم درباره مبدأ و معاد هم آیات فراوانی دارد، دیگر ما بر نمیگردیم در ذیل بخش پایانی سوره مبارکه «ق» که آن سؤالات مطرح شد آنجا مطرح کنیم، به تدریج این سؤالات اینجا مطرح میشود.
فرمود که ما اینها را فرستادیم. در آیات گوناگون از رسالت اینها خبر داد، فرمود اینها خودشان راه نمیافتند که حرکت کنند, بلکه ما اینها را راهاندازی کردیم. در سوره مبارکه «اعراف» آیه 57 فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَی﴾؛ اینها عاملان تبشیر هستند, مبلّغان تبشیر هستند, این ابرها این بادها وقتی یکجا میوزد هواشناسها میدانند که اینها مژده باران را به همراه دارند, کدام ابر و کدام باد باران را به همراه دارد, کدام باران را ندارد, اینها را کارشناسان و هواشناسان میفهمند; ولی ما اینها را فرستادیم و اینها رسولان ما هستند. این رسالت تکوینی شامل حال همه اینهاست: ﴿وَ هُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِه﴾; اینکه از باران به عنوان رحمت یاد میکنند به همین مناسبت است؛ یعنی پیشاپیش باران الهی که رحمت است, این بادها میوزد تا بخشی را تلقیح کنند و بخشی را هم راهنمایی کنند. این ابرهای سنگین را این بادها جابهجا میکنند وگرنه این باید یکجا بماند, اینها رسالتشان را دارند و به وسیله این بادها این ابرها جابهجا میشوند بعد میفرماید ما این کار را میکنیم: ﴿فَسُقْناهُ إِلی بَلَدٍ مَیِّت﴾،[8] چون این بادها این ابرها را به جاهای خشک میبرند؛ ولی رسولان ما هستند؛ لذا هم این کار را به بادها نسبت میدهد, هم به خود که ﴿فَسُقْناهُ إِلی بَلَدٍ مَیِّت﴾؛ ما اینها را سوق دادیم. این کلمه «سوق» در چند جا به کار میرود؛ هم درباره ابر و باران و امثال آن, هم درباره حیوانات به کار میرود, هم درباره انسانها؛ لذا در بخش پایانی سوره مبارکه «زمر» که درباره بهشتیها و جهنمیها در هر دو جا کلمه «سوق» به کار رفت، به قرینه مقام یک جا این «سوق» به معنای هِی کردن حیوانات از پشت است، برای اینکه فرمود: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾؛[9] معلوم است این «سوق» هِی کردن آن دامدار این دام را از پشت است، برای اینکه درباره کفار فرمود: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾؛ این «سوق» یعنی از پشت سر هِی کردن است; اما درباره بهشتیها که فرشتگان به استقبال اینها میآیند میگویند: ﴿سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدین﴾؛[10] درباره اینها که در بخش پایانی سوره «زمر» فرمود: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا﴾؛[11] قهراً این ملائکه میشوند بدرقه کننده. درست است که کلمه «سوق» در هر دو جا به کار رفت; اما به قرینه مقام هر کدام معنای خاص خود را دارند. بنابراین خدای سبحان میفرماید: ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُم﴾؛[12] گاهی کار را به خود اسناد میدهد که در حقیقت او تقسیم میکند گاهی هم به مأموران الهی نسبت میدهد و میفرماید که ﴿فَالْمُقَسِّماتِ أَمْرا﴾؛ درست است که این کارها را فرشتگان دستور میدهند و تقسیم میکنند؛ اما فرشتگان مجاری اراده ذات اقدس الهی هستند; لذا هم آن کارها را به خودش اسناد میدهد میفرماید: ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُم﴾؛ هم به فرشتهها که میفرماید: ﴿فَالْمُقَسِّماتِ أَمْرا﴾.
بعد مسئله معاد که مهمترین مسئله آن روز بود ـ چه اینکه مهمترین مسئله امروز همین مسئله معاد است ـ این را مطرح میکنند. در جاهلیت اینها بتها را بیمسئولیت میپرستیدند، برای اینکه وقتی معاد نباشد مسئولیتی نیست و هر کسی هر کاری کرد رهاست: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾.[13] این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که موقع کشاورزی که این بیل را روی زمین فشار میداد, این آیه نورانی سوره «قیامت» را میخواند: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾؛ آنها خیال میکنند که هر کسی هر کاری بکند بکند, اصلاً جاهلیت یعنی این. اصرار قرآن کریم برای این است که با این سوگندهای فراوان تبیین کند که بشر نابود نمیشود. الآن مشکل متفکران غرب دو چیز است اینها خیال میکنند که انسان همین بدن است که در تالار تشریح خلاصه میشود و روح دیده نمیشود و خیال میکنند مرگ آخر راه است. با این تفکر چطور میتوانند جهانبین باشند؟ با این تفکر نتیجه آن جز ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾[14] چیزی دیگر نیست. اخلاق و حقوق و فضایل و فرشتهخویی و اینها معنا ندارد; درست هم مقدورشان نیست که جهان را بشناسند. بعد میفرماید این نظم نه تنها در بادها و ابرها و بارانهاست و تقسیمشان محققانه است, بلکه نظام سپهری هم همینطور است. شما اگر منجّم باشید, ستارهشناس باشید, از آسمان باخبر باشید, میبینید همان خدایی که در زمین با نظم دارد اداره میکند, همان خدا آسمانها را هم با نظم اداره میکند: ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِله وَ فِی الْأَرْضِ إِله﴾؛[15] قسم به آسمانی که خیلی زیباست, چون «حُبُک» هم به معنای «حَبْک»؛ یعنی زیبایی و حُسن منظر آمده هم به معنای راه آمده است. اگر حُسن منظر باشد, ﴿زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ﴾[16] مزیّن شده است; هم اگر راه باشد که راههای فراوانی این راه شیری این همه ستارههایی که هستند: ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها﴾،[17] ﴿کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾؛[18] همانطوری که دریا و اقیانوس, ماهیهای فراوانی دارند همه در سَبْح و جریان هستند, آسمان هم به منزله اقیانوسی است که تمام این ستارهها در جریان هستند, سَبْح و شنا میکنند: ﴿کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾. لذا فرمود قسم به آسمانی که هم زیباست: ﴿زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ﴾؛ هم راههای منظم آسمانی فراوانی دارد; فرمود: ﴿إِنَّکُمْ لَفی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ﴾؛ قسم به این راههای گوناگون! شما هم اختلاف فراوانی دارید, بعضی میگویید معاد حق است و بعضی میگویید معاد حق نیست؛ ولی این معاد به قدری جاذبه دارد که نه بیتفاوت است و نه دافعه دارد، بلکه جاذبه محض دارد. اگر کسی از اعتقاد به معاد فاصله گرفت, دیگری کشانکشان او را از اعتقاد به معاد دور کرد: ﴿یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ﴾؛ یعنی «یُصرفُ عنه من صُرِفَ»; خودش بیتفاوت نیست، یک؛ دافعه ندارد، دو; بوستان زیبا, نه بیتفاوت است و نه طارد است، نه بدمنظر است و نه بیمنظر است، بلکه خوش منظر است. اگر کسی از این بوستان زیبا «اُفِک»؛ یعنی «صُرِف»، حتماً به وسیله یک صارف, جدا شده است; حالا باید دید آن صارف چه کسی هست؟ ﴿یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ﴾ وگرنه معاد طوری نیست که کسی بیتفاوت باشد, بیمنظر باشد یا بد منظر باشد. هر کس از اعتقاد به معاد فاصله گرفت, باید ببیند چه کسی از پشت سر, او را کشانکشان دارد میبرد؟! ﴿یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ﴾.
بخشی از سؤالات مربوط به همین مسئله معاد است. در جریان معاد که آیا خلود است یا نه؟ آیات فراوانی مسئله خلود را مطرح میکنند. در پایان سوره مبارکه «هود» آنجا آیهای است که مبسوطاً از دو منظر بحث آن گذشت. آیه 107 به بعد سوره مبارکه «هود» که بخش پایانی سوره «هود» است: ﴿خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّک﴾. در بخشی از سوره مبارکه «ق» که گذشت فرمود: این ﴿یَوْمُ الْخُلُودِ﴾[19] است; در ﴿یَوْمُ الْخُلُودِ﴾ سه مطلب است که هر سه در جای خود حق است؛ یکی معاد خلود دارد؛ یعنی روز ابدی است, اینطور نیست که حالا تاریخی داشته باشد و تاریخ مصرف آن بگذرد یا بگوییم میلیاردها میلیارد سال است, بلکه تاریخ ندارد و برای ابد میمانند، این برای روز قیامت است. دوم اینکه بهشت هم همینطور است. سومین طایفه آیاتی است که مربوط به جهنم است; درباره جهنم یک اختلاف مختصری هست؛ اما نه در بهشت و نه در اصل معاد; این ﴿خالِدینَ﴾ است. در بخش پایانی سوره مبارکه «هود» دارد که ﴿خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾, مقید کرده است; سماوات و ارض هم که محدود است: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِل﴾؛[20] سماوات و ارض که ابدی نیستند. اگر مدت ماندن در جهنم یا در بهشت, به مدت سماوات و ارض باشد, سماوات و ارض محدود هستند; آنجا دو تا جواب داده شد: یکی اینکه این ناظر به جنت و جهنم برزخی است, نه معاد اکبر; دوم اینکه بعضی از استثناها باعث تأکید «مستثنی منه» است؛ مثل اینکه ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی ٭ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾؛[21] ما «اقراء» میکنیم که تو قرائت کننده آیات ما باشی و فراموش نمیکنی, مگر اینکه ما بخواهیم. این ﴿إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾؛ تأکید عدم نسیان اوست: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی٭ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾؛ مگر خدا ـ معاذالله ـ میخواهد که پیغمبر در ابلاغ آیاتش فراموش بکند؟ یعنی هیچ راهی برای فراموشی تو نیست, مگر اینکه ما بخواهیم و ما هم که میخواهیم تو حافظ باشی. ما هم مرتب «اقراء» میکنیم; این هم فعل مضارع است و این «سین» آن هم «سین» تأکید است, کار به دست ماست و ما هم که میخواهیم تو فراموش نکنی. پس این ﴿إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ که بعد از ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾ آمده, برای تأکید عدم نسیان است. گاهی استثنا برای تأکید «مستثنی منه» است. اینجا هم این است که ﴿خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّک﴾؛ ما هم که برای ابد خواستیم در معاد بماند و بهشت بماند, خواست الهی این است. این دو پاسخ درباره سوره مبارکه «هود» که مبسوطاً بحث آن گذشت. اما در جریان اینکه آیا ممکن است کسی خدا را با چشم الهی ببیند؟ البته دیدن خدا, اگر کسی از علم حصولی گذشت و به مقام شهود رسید فیض خدا و نورِ ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[22] را میبیند. میبینید که لطایف قرآن چگونه در سوره مبارکه «نور» بیان شده! فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِه﴾, نه «مَثَلُهُ», پس ما دو تا نور داریم: یکی خود خداست که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ است; یکی نور این نور, مَثَل این نور ﴿کَمِشْکاةٍ فیها﴾؛ آن وقت مراحل جداگانه دارد. نفرمود «مَثَلُه». آن نور ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَع﴾[23] است, آن نور در مسجد است, در حرم اهل بیت است: ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَع﴾؛ هر کس بخواهد به مقام شهود برسد با این نور دوم رابطه دارد که نورِ نور خداست و عالیترین مقام انسان هم همان کمال انقطاع است که در مناجات مبارکه شعبانیه است: «هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ».[24]
پرسش: ...
پاسخ: ممکن است؛ ولی پایینتر از ذات اقدس الهی است; خود خدا ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است, مَثَل نورِ این نور مشخصاتی دارد که در سوره مبارکه «نور» بیان شده است و هر کسی به هر مقامی برسد, برابر مناجات شعبانیه, به کمال انقطاع برسد؛ یعنی هم از جهان علاقه خود را قطع بکند، یک؛ هم این قطع را به صورت انقطاع دربیاورد که دیگر حالا خودش زحمت بکشد و قطع کند نیست, بلکه منقطع بشود، دو؛ مرحله سوم که بالاتر از انقطاع است, بلکه «کمال الانقطاع» هست, این است که این انقطاع را هم مشاهده نمیکند، سه. اوّل قطع است, بعد انقطاع است, بعد کمال انقطاع است, بعد میشود مقام فنا. حالا اگر کسی به مقام فنا رسید, باز میتواند خدا را مشاهده کند؟ نه، چرا؟ برای اینکه فنا که به معنی نابودی نیست, چون نابودی نقص است. فنا به معنی عدم شهود است; این همان است که گفتند: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند».[25] پس در مقام فنا, انسان هست و موجود هست; منتها هیچ شأنی از شئون خود را نمیبیند, نه قطع خود را و نه انقطاع خود را, بلکه کمال انقطاع است. پس این انسان کاملی که حالا یا پیغمبر یا امام معصوم(سلام الله علیهما) است که به مقام فنا رسید, «موجودٌ». این موجود اگر بخواهد خدا را مشاهده کند, به اندازه خود مشاهده میکند. وقتی گفتیم اندازه باید ببینیم چه چیزی اندازهپذیر است! خدا که اندازهپذیر نیست، این هم که به اندازه خود دارد مشاهده میکند، پس این فیض او را میبیند و این در فصل سوم جا دارد. وقتی گفتیم هر کس به اندازه خود خدا را میبیند, آن مشهود باید اندازهپذیر باشد, اگر مشهود بسیط و نامتناهی است; اندازهپذیر نیست یا همه یا هیچ؛ اما همه که محال است, پس هیچ حق است. همه موجودات در بیرون دروازه ذات اقدس الهی با اسمای حُسنای الهی و با فیوضات الهی سر و کار دارند, زیرا در مقام فنا; اگر فنا نابودی باشد که کمال نیست، پس فنا یک امر وجودی است. در امر وجودی این همان است که «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»; فنای در شهود است, وحدت شهود است, نه وحدت وجود. این وحدت شهود؛ یعنی این شخص جز خدا نمیبیند; ولی به اندازه خود، خدا را میبیند. همین که گفتیم اندازه، دستمان از خدا کوتاه میشود و او اندازهپذیر نیست, این میشود بیرون دروازه ذات; بیرون از ذات اقدس الهی که شد میشود فیض خدا, رحمت خدا, لطف خدا و همین اسمای حُسناست و اگر ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «نحن کلمات التامات»[26] یا «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»؛[27] یعنی همین محدوده. حالا این چقدر است؟ را خدا میداند; ولی آنجا منطقهای نیست که کسی راه داشته باشد. آن منقطه «بالکلّ» منطقه ممنوعه است و غیر از خودش احدی به آنجا راه ندارد. بنابراین چه به مقام فنا برسد و چه به مادون فنا برسد, با اسمای حُسنای الهی کار دارد; همین اسمای حُسنای «جوشن کبیر». ما از آن جهت که بشر عادی هستیم, مکلّف به برهان هستیم, چون آن مقدور ما نیست. حالا ائمه و اهل بیت را که تاج سر جهان هستند, حسابشان جداست وگرنه این هفت میلیاردی که در این جهان هستند, اینها اصلاً آنجاها راه ندارند. ما مکلّف به برهان هستیم; خدایی هست, قیامتی هست, بهشتی هست, جهنمی هست, اینها هستند و ما برهان هم داریم و یقین هم داریم و ایمان هم داریم؛ اما میبینید بین ما و وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه), بین آسمان و زمین فرق است. حضرت که میخواست بایستد اقامه بکند, «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه».[28] ما الآن میدانیم شیر هست؛ اما وقتی شیری را در جنگل تنها ببینیم, تمام بدن ما میلرزد; این میشود شهود; این تازه علم حسّی است. حضرت وقتی میخواست بگوید «الله أکبر», تمام بدن او میلرزید: «تَرْتَعِدُ», دو پهلوی او میلرزید, این معلوم میشود که چیزهایی میدید. ما مکلّف به این نیستیم; ما مکلّف به برهان هستیم, آیات ما, روایات ما, دلیل ما، این برهان قابل فهم است, میپذیریم و میفهمیم, ایمان هم داریم. از ما بیش از این نمیخواهند؛ اما آن کسی که میرسد به جایی که خودش«میزان الاعمال» میشود برای او هم بعید است در قیامت ترازو نصب بکنند. در قیامت ظاهراً سه گروه میشوند: برای مؤمنین عادی ترازو نصب میکنند اینها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾,[29] برای اینها ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾;[30] اینها ترازو نصب میکنند.
پرسش: ...
پاسخ: حالا تا چه اندازه اسمای مستأثره ظهور بکند ممکن است هست; ولی به حرم امن ذات احدی راه ندارد، برای اینکه او بسیط است و به هیچ وجه جزء ندارد، یک؛ نامتناهی هم هست. همان کسی که میگوید: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِینا»,[31] همان که در جواب «ذِعْلِب» میگوید: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»,[32] هم او گفته است: اگر کسی بخواهد به آن حرم امن را پیدا کند, باعث محدودیت اوست و خدا حدّ ندارد. هم او این حرفها را گفته است; نفرمود من میتوانم شما نمیتوانید. برهان آن این است که اگر کسی بخواهد او را وصف کند به این اوصافی که هست: «مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَه»[33] تا به اینجا میرسد که «فَقَدْ حَدَّهُ» و خدا حدّ ندارد.
بنابراین ممکن نیست موجودی ماسوایِ خدا خدا را بتواند به علم شهودی بشناسد؛ اما به علم حصولی کاملاً میشناسد و برهان اقامه میکند. ما کاملاً معنای غیر متناهی را میفهمیم, نامحدود بودن را میفهمیم, از ما برهان میخواهند و ما هم برهان میفهمیم و حجت بر ما تمام است و به همین هم ایمان داریم؛ اما بیش از این را از ما نخواستند؛ اما کسی جهنم را از دور میبیند: «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه». همه آنها همینطور هستند. وجود مبارک امام سجاد وقتی میخواست «لبیک», بگوید حنجره خود را میبست و زبان او میگرفت; این معنای شهود است. ما اگر در جنگلی تنها شیر را ببینیم, چه کار میکنیم؟ مثل الآن است؟ الآن ما میگوییم شیر یک حیوان درّندهای است و جنگلی است و ما یقین داریم که در آنجا شیر هست، ما یقین داریم؛ لذا نمیرویم. جهنم را اینطور یقین داریم; اما کسی که جهنم را میبیند, پهلوی او میلرزد. وجود مبارک امام سجاد وقتی میخواست بگوید: «لبیک» نفس او میگرفت و حنجره او بَند میآمد. عرض کردند: «یا بن رسول الله!» چرا؟ فرمود: من میترسم بگویم «لبیک» آنها بگویند: «لَا لَبَّیْک».[34]
بنابراین شهود که علم حضوری است, مورد تکلیف ما نیست. البته اگر کسی به آنجا رسید «طوبی له و حسن مأب»؛ ولی ما مکلّف به برهان هستیم و از ما بیش از این نخواستند, همین هم برای ما کافی است, یقین و قطع هم داریم. ما یقین داریم بهشت حق است, جهنم حق است, معاد حق است, همه چیزی حق است; همانطوری که یقین داریم مار هست و عقرب هست؛ اما این مارهای دمان سیصد چهارصد کیلویی را اگر کسی ببیند, ظهره او آب میشود. آن که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در کافی نقل کرده است[35] که حارثة بن مالک جوانی زرد چهره بود در محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فرمود که «کَیْفَ أَنْت؟», مرحوم کلینی نقل میکند که عرض کرد که «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا» حضرت فرمود: هر یقینی, هر چیزی علامتی دارد, علامت یقین تو چیست؟ عرض کرد: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی»; گویا عرش خدا را میبینیم, ملائکه را میبینم. حضرت هم فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَه», بعد عرض کردند: یا رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)! دعا کنید که من شهید بشوم. حضرت هم دعا کرد و در یکی از غزوهها شهید شد.[36] این یک حساب دیگری است, اگر کسی به آنجا رسید؛ اما برای ما آن شاقّ است و آن را از ما نخواستند. ما یقین داریم که اینها هست و به همین مقدار هم برای ما اکتفا کردند.
پرسش: ...
پاسخ: عرفان نظری هم برهان است, عرفان نظری که شهود نیست. عرفان نظری بالاتر از فلسفه است و فلسفه بالاتر از کلام است و کلام بالاتر از سلسله مسائل اعتباری است؛ ولی همه اینها برهان است و با مفهوم سر و کار دارند و با علم حصولی سر و کار دارند.
پرسش: ...
پاسخ: مفهوم قائل است؛ اما نه اینکه ببیند; آن «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» آن نصیب هر کس نیست. ما الآن میگوییم که خدا «واحد لا شریک له», بله این را خوب میفهمیم و ایمان هم داریم؛ اما طوری نیست که آدم بلرزد. اینکه آدم نمیلرزد, برای اینکه مفهوم گیر او میآید; الآن اگر شهود داشته باشد که فریاد او بلند است.
بنابراین در قیامت افراد سه قسم هستند: یک عده هستند که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾؛ اینجا ترازو هست و ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ یک عده عمل صالح مخلوط به عمل طالح ندارند، فرمود: ﴿وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛[37] این بتپرستها به زعم باطل خودشان، برای تقرب این کار را کردند, ما همه اینها را پراکنده کردیم, آن وقت برای اینها با چه چیزی بسنجیم؟ ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾؛[38] درباره اینها سخن از ﴿ثَقُلَتْ مَوازینُه﴾[39] و ﴿خَفَّت مَوازینُه﴾[40] نیست. اگر ثقل میزان است و خفت میزان است، برای کسی است که ترازو دارد؛ اما درباره اینها این باری ندارد که ما بفهمیم سبک است. فرمود: ﴿وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛ لذا فرمود در سوره «کهف» که ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾؛ آنها که بارشان سنگین است و بارشان سبک است, معلوم میشود که اهل ترازو هستند; این گروه دوم. پس برای یک گروه ترازو هست و برای یک گروه ترازو نیست, چون باری ندارند تا بسنجیم. آنها که ترازو دارند یا سبک هستند یا سنگین: ﴿ثَقُلَتْ مَوازینُه﴾ این است, ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ﴾ این است؛ اما موازین دارند, میزان دارند, ترازو دارند, سنجش دارند. آنها که ﴿وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛ باری ندارند ما بسنجیم: ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾؛ این دیگر یک مقدار سبک و یک مقدار سنگین نیست. قسم سوم خود اهل بیت(علیهم السلام) هستند که درباره وجود مبارک حضرت امیر میگوییم: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال»;[41] بعید است برای اینها ترازو نصب بکنند، چون خود اینها ترازو هستند, چون اعمال مردم را به اعمال اینها میسنجند. اگر اعمال مردم را به اعمال اینها میسنجند, اینها خودشان میشوند وزن: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال» این است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، این در حقیقت «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَة»[42] است, فرمود: ﴿ فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلین﴾؛[43] فرمود ما هم از امت و هم از انبیا سؤال میکنیم؛ منتها از انبیا سؤال میکنیم در حقیقت توبیخ امت است؛ یعنی از انبیا سؤال میکنیم شما که گفتید آنها چرا عمل نکردند؟ نه اینکه شما آیا گفتید یا نگفتید؟! ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلین﴾؛ از مرسلین سؤال میکنیم که ابلاغ کردید یا نکردید؟ چون با اینکه همه کارهای اینها را ذات اقدس الهی فرمود در مَشهد و در محضر ماست; در حقیقت نسبت به امت توبیخی است که به امت میگویند اینها که کارهایشان را انجام دادند و اینها که ابلاغ کردند, این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾[44] همین است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا، سؤال مطرح است؛ اما در حضور یک استاد از یک شاگرد تنبل در کنکور سؤال میکنند, از خود آقا! مگر شما تدرس نکردید؟ یعنی شما با اینکه تدریس کردید چرا او گوش نداد؟ این یک سؤال توبیخی است نسبت به آن دانشجو، نه سؤال توبیخی است نسبت به استاد زحمتکش. در آن محضر به استاد میگویند مگر جناب عالی درس نگفتید؟ یعنی شما با اینکه درس گفتید او چرا گوش نداد؟
پرسش: ...
پاسخ: آن مسئله میزان اعمال چیزی دیگر است, مسئله سؤال چیزی دیگر است; در سوره «اعراف» فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلین﴾؛ همه مورد سؤال هستند؛ اما آنها که ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[45] دو گونه است, ما دو نوع سؤال در تعبیرات فارسی و در محاورات فرهنگیمان داریم; سؤالی است که سؤال استفهامی است که میگوییم: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾؛[46] یک سؤال توبیخی است; میگویند فلان وزیر زیر سؤال رفته است, فلان وکیل زیر سؤال رفته, فلان شخص زیر سؤال رفته, این سؤال توبیخی است. این آیه که دارد: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛ این سؤال از سنخ ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾[47] که نیست, آن که سؤال محمود و ممدوح است, از فضل خدا بخواهید; اما این سؤال؛ یعنی زیر سؤال ببرید و بازخواست کنید, اینها را اینجا بازداشت کنید و از آنها بپرسید; این سؤال، سؤال توبیخی است. چنین سؤالی برای مرسلین نیست؛ اما آن سؤال در حضور مردم از انبیا; مثل اینکه در حضور آن دانشجویان درسنخوان، از معلمین و اساتید سؤال میکنند, میگویند مگر جنابعالی درس نگفتید؟ یعنی شما با اینکه درس گفتید او چرا گوش نداد؟ وگرنه انبیا از آن جهت که انبیا هستند, زیر پوشش ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ نیستند, چون معصوم هستند و تمام کارهای اینها به اذن ذات اقدس الهی بود.
بنابراین در اینجا فرمود: قَسم به آسمانی که زیبا مَنظر است: ﴿زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِب﴾[48] و هم راههای فراوان نجومی دارد! فرمود: ﴿إِنَّکُمْ لَفی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ﴾؛ شما درباره معاد اختلاف نظر دارید, بعضی میگویید هست, بعضی میگویید نیست. بدانید معاد حق است, هم روحانی آن حق است, هم جسمانی آن حق است و زیبایی دارد. همین اعتقاد به معاد است که شما را فرشتهخوی میکند; حالا بعضی «خوفا من النار» است, بعضی «شوقا الی الجنة» است, بعضی «حبا لله» است. الآن اگر کسی وارد صحنه قیامت بشود, در و دیوار جهنم را میبوسد و میگوید تو باعث شدی که من دستم بیراهه نرفت و در بیتالمال خیانت نکردم, تو باعث شدی. اگر تو نبودی من رها میشدم. در سوره مبارکه «الرحمن» که عروس قرآن است، بعد از شمارش هر نعمتی میفرماید: ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾؛[49] وقتی به جهنم رسید: ﴿هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتیِ یُکَذِّبُ بهَِا المُْجْرِمُون ٭ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمیمٍ آن﴾؛[50] عجب جایی است جهنم! وقتی انسان از دید الهی بنگرد, در و دیوار جهنم را میبوسد و میگوید تو باعث شدی که من بیراهه نرفتم و به اینجا نیایم, اگر تو نبودی من هم بیراهه میرفتم. اکثری مردم «خوفا من النار» در مسیر حق هستند; لذا کلمه «انذار» در قرآن منحصراً ذکر شده؛ ولی تبشیر منحصر ذکر نشده. تبشیر اگر جایی ذکر شده با انذار ذکر شده است؛ تو بشیر و نذیر هستی، تو مبشّر و منذر هستی، ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾؛[51] اما «ان انت الا بشیر» «ان انت الا مُبَشِّر», چنین چیزی ما نداریم؛ اما درباره انذار است: ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ﴾,[52] ﴿ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ﴾,[53] ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِر﴾,[54] اینها در قرآن کم نیست; برای اینکه اکثری مردم برای خوف از نار وارسته هستند; این نعمتی است و کمکم فضیلت اعمال خیر را میچشند, «شوقا الی الجنة» میشود. از آنجا مرحله بالاتر را احساس میکنند و «حبّا لله» میشود که ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّه﴾؛ یعنی «حب الله» ﴿مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾.[55] غرض این است که در همین سوره مبارکه «الرحمن» وقتی بَهبَههای قرآن را آدم میشنود, وقتی از جهنم یاد میکند, میگوید بهبه! چه جای خوبی است! این برای آن است که اکثری به وسیله ترس از جهنم بهشتی میشوند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره حجر، آیه22.
[2]. سوره زخرف، آیه11.
[3]. تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج17، ص194.
[4]. سوره انعام ، آیه73؛ سوره ابراهیم، آیه19؛ سوره نحل، آیه3 و ... .
[5]. سوره انبیا، آیه16؛ سوره دخان، آیه38.
[6]. سوره ص، آیه27.
[7]. سوره دخان، آیه29.
[8]. سوره فاطر، آیه9.
[9]. سوره زمر، آیه71.
[10]. سوره زمر، آیه73.
[11]. سوره زمر، آیه73.
[12]. سوره زخرف، آیه32.
[13]. سوره قیامت، آیه36.
[14]. سوره طه، آیه64.
[15]. سوره زخرف، آیه84.
[16]. سوره صافات، آیه6.
[17]. سوره یس، آیه38.
[18]. سوره یس، آیه40.
[19]. سوره ق، آیه34.
[20]. سوره انبیاء، آیه104.
[21]. سوره اعلی، آیات6 و 7.
[22]. سوره نور، آیه35.
[23]. سوره نور، آیه36.
[24]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج3، ص299.
[25]. سعدی، مواعظ، غزلیات، غزل18.
[26] . تحف العقول، النص، ص479.
[27] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج25، ص5.
[28]. تفسیر القمی، ج2، ص117.
[29]. سوره توبه، آیه102.
[30]. سوره اعراف، آیه8.
[31]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص98.
[32]. عیون الحکم و المواعظ(للیثی)، ص415.
[33]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه1.
[34]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص35.
[35] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص54.
[36]. المحاسن، ج1، ص246.
[37]. سوره فرقان، آیه23.
[38]. سوره کهف، آیه105
[39]. سوره اعراف، آیه8؛ سوره مؤمنون، آیه102؛ سوره قارعه، آیه6.
[40]. سوره اعراف، آیه9؛ سوره مؤمنون، آیه103؛ سوره قارعه، آیه8.
[41]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج97، ص287.
[42]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص115.
[43]. سوره اعراف، آیه6.
[44]. سوره ملک، آیه8.
[45]. سوره صافات، آیه24.
[46]. سوره نحل، آیه43؛ سوره انبیاء، آیه7.
[47]. سوره نساء، آیه32.
[48]. سوره صافات، آیه6.
[49]. سوره الرحمن، آیات13 و 16 و 18 و ... .
[50]. سوره الرحمن، آیات43 و 44.
[51]. سوره نساء، آیه165.
[52]. سوره فاطر، آیه23.
[53]. سوره عنکبوت، آیه50؛ سوره ملک، آیه26.
[54]. سوره رعد، آیه7؛ سوره نازعات، آیه45.
[55]. سوره انسان، آیه8.