أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِن کُنتُم مُوقِنِینَ (۷) لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ (۸) بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ (۹) فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِینٍ (۱۰) یَغْشَی النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (۱۱) رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲) أَنَّی لَهُمُ الذِّکْرَی وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ (۱۳) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱٤) إِنَّا کَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عَائِدُونَ (۱۵) یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرَی إِنَّا مُنتَقِمُونَ (۱۶)﴾
سوره مبارکهٴ «حم» مانند «حوامیم»[1] دیگر در مکه نازل شد و معمولاً سُوَر مکی دربارهٴ اصول دین است؛ بخشی از این سُوَر اهتمام شدیدی به مسئله وحی دارند که وحی و نبوّت چیست؟ چگونه نازل میشود؟ آثار آن چیست؟ و چون مسئلهٴ توحید در فضای شرک از اهمّیتی برخوردار بود، لذا مسئلهٴ توحید را مکرّر با براهین گوناگون ذکر میفرمایند. اینکه این کتاب نورانی در «لیلهٴ قدر» نازل شد، «لیلهٴ قدر» لیلهٴ تفریق است و نه لیلهٴ دفعی و جمع؛ جمع این مطلب که قرآن در «لیلهٴ قدر» دفعتاً نازل شد و این لیله، لیلهٴ تفریق و تفصیل است به این است که سوره مبارکه «دخان» یا سوره مبارکهٴ «قدر» مشخص کرد که «لیلهٴ قدر» لیلهٴ تفریق و تفصیل است؛ اما قرآن کریم که دفعتاً نازل شد، یک تفصیل علمی دارد که همان وقت برای حضرت روشن شد و یک تفصیل عینی و خارجی دارد که در طول 23 سال مشخص میشد؛ چه اینکه در «لیلهٴ قدر» یک تفصیل علمی دارد که فرشتگان به محضرِ ولیّ آن عصر میآورند و یک تفصیل عینی دارد که در طول سال مشخص میشود، این ﴿فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ﴾،[2] نه یعنی تفصیل و تفریق خارجی، تفصیل خارجی و تفریق خارجی جزء مقدّرات سالانه است که در طی سال باید حاصل بشود. بنابراین «اجمال» به معنای دفعی است، یک؛ «تفصیل» علمی است، دو؛ تفصیل عینی و تفریق عینی در طول 23 سال است، سه؛ چه اینکه در «لیلهٴ قدر» اجمالاً و دفعتاً خطوط کلّی نازل میشود و تفصیل علمی هم به ولیّ آن عصر ارائه میشود؛ ولی تفصیل عینی و تفریق عینی در طول کلّ سال است.
مطلب دیگر دربارهٴ معرفت ذات اقدس الهی است، قبلاً روایات فراوانی را که مرحوم ابن بابویه قمی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) در کتاب شریف توحید آوردند، یک بار همه این روایات خوانده شد؛ در بخش پایانی کتاب شریف توحید باب 67 در «بابُ النهیِ عَنِ الکَلام وَ الجِدال وَ المِراء فِی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[3] روایت فراوانی است که در طی این چند صفحه ـ تقریباً 35 روایت است ـ اینها را مفصلاً در بحثهای قبل خواندیم؛ در بعضی از این روایات سیوپنجگانه، فرمود هیچکسی نگوید که من قدرت آن را دارم، متخصص این رشته هستم و درباره معرفت خدا سالیان متمادی کار کردم! فرمود هر کس در هر شرایطی باشد، قَدّ فکر او به مقام ذات اقدس الهی نمیرسد؛ این روایات سیوپنجگانه است که اگر لازم باشد، باز ممکن است بخوانیم.
مطلب دیگر این است همه آیاتی که در قرآن کریم آمده است، اینها قابل فهم است؛ مادامی که بحث، بحثِ علم حصولی و استدلال و مفهوم است، انسان به اندازهٴ استعداد خودش راه دارد و اینها را میفهمد؛ معنای ابد را، معنای ازل را، معنای سَرمَد و معنای غیر متناهی را خوب میفهمد و ما هم بیش از آن مقداری که میفهمیم و دلیل بر آن اقامه میشود مکلّف نیستیم؛ به شهود خارجی مکلّف نیستیم، ولی اگر کسی شهودی داشت «طُوبَی لَهُ وَ حُسْنُ مَآب»، ما آنچه مقدور ماست را مکلّف هستیم، آنچه مقدور ما نیست تحت تکلیف ما هم نیست. پس همه آیات و روایاتی که دربارهٴ ذات اقدس الهی هست، هر کس به اندازه استعداد خودش میتواند بفهمد، حتی مفهوم نامتناهی را! مفهوم ذات را! یعنی ذات نامتناهی و مانند آن. در همین کتاب شریف توحید مرحوم صدوق، ائمه(عَلَیهِمُ السَّلام) فرمودند کسی به این فکر باشد که اسمای خدا را عبادت میکند مُشرک است؛ کسی به این فکر باشد که ذات را با وصف، ذات را با اسم یا ذات را با اثر عبادت میکند مُشرک است، فقط باید ذات را عبادت بکند! همه مفاهیم را بشر میفهمد، ذات را میفهمد، نامتناهی را میفهمد، ازلی و ابدی و سَرمَدی را میفهمد و همان را عبادت میکند «و لاغیر».
نزاع بین حکیم و عارف ـ حکمت و عرفان ـ در یک امر دیگر است، هر دو معتقد هستند که بحثهای علم حصولی مطلق است و توان آن را دارد که دربارهٴ ذات اقدس الهی، نامتناهی بودن و مانند اینها را درک بکند، براهین فراوانی هم طرفین میتوانند اقامه بکنند؛ البته این مورد اتفاق هر دو است. آنچه در قسمت سَلب مورد اتفاق دیگر است، این است که شهود ذات اقدس الهی به نحو کُنه ذات مقدور کسی نیست، این را هم طرفین اتفاق دارند؛ اما تلاش و کوشش عارف چیز دیگر است، سعی حکیم چیز دیگری است! جهاد اصغر و جهاد اوسط را همه ما شنیدهایم، ولی جهاد اکبر را که کمتر معروف است را کمتر شنیدهایم و چون آن کمتر مطرح است، این جهاد اوسط برابر آن روایتی که ما داریم شده جهاد اکبر. در جهاد اصغر جنگ ما با استکبار و با صهیونیسم و مانند اینها جنگ آهن است؛ یعنی جنگ بدنی است که با کفّار داریم میجنگیم؛ البته استکبارستیزی یک امر اساسی دین ماست، این جهاد اصغر است. جهاد اوسط جنگ بین نفس و عقل است؛ نفس میخواهد در مرحله شهوت و غضب میداندار باشد، عقل میخواهد اینها را «عِقال کند» تا بشود باتقوا، بشود عادل، بشود فاضل و مانند آن؛ این جهاد اوسط است؛ منتها چون جهاد اکبر در دسترس نبود و همین جهاد اوسط نسبت به جهاد اصغر، جهاد اکبرِ نسبی است، در آن روایت وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود شما از جهاد اصغر آمدید: «وَ بَقِیَ عَلَیْهِمُ الْجِهَادُ الْأَکْبَر»[4] و کار سختی هم هست که انسان بتواند «هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»؛[5] او را به فضیلت دعوت کند و او را رام بکند؛ البته این کار آسانی هم نیست و این در حقیقت جهاد اوسط است! محصول جهاد اوسط این است که انسان وارسته میشود، باتقوا میشود، اهل بهشت میشود و مانند آن. از این بالاتر جهاد اکبر است؛ یعنی اگر کسی در جهاد اوسط موفق شد، انسان وارسته و تقوا و عادل و پرهیزکار و اهل بهشت شد، از آن به بعد در درون خود یک درگیری دیگری با قلب دارد که آن درگیری بین عقل است و قلب؛ عقل حکیم میگوید من میخواهم بفهمم و قلب عارف میگوید که من میخواهم ببینم؛ فهمیدن هنر نیست، دیدن هنر است! اینکه گفته شد:
خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان[6]
جنگ بین عارف و حکیم است؛ عارف به حکیم میگوید که چقدر برهان اقامه میکنی که بهشت هست و جهنم هست؟ همه ما میدانیم که بهشت هست و جهنم هست؛ هنر در این نیست که شما استدلال کنی که بهشتی هست و جهنّمی هست، آن کار آسانی است، هنر در این است اینجا که نشستهای جهنّم را ببینی! همین جا که نشستهای بهشت را ببینی!
خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان
حکیم دارد گپ میزند، او دود را میبیند و از دود پی به آتش میبرد، این که هنر نیست! ادلّهٴ فراوانی اقامه میکنید که خدا عادل هست، حکیم هست، باید به عدل عادلان پاداش بدهد و باید به ظلم ظالمان کیفر بدهد، پس بهشت و جهنّمی هست، همه این حرفها حق است؛ اما آن بیان نورانی حضرت امیر که در خطبه فرمود: «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»،[7] تازه در مرحلهٴ «کأنّ» است! بالاتر از این مرحله «أنّ» است که خود حضرت فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ».[8] بنابراین اگر کسی طبق فلان آیه یا طبق فلان روایت بگوید که بهشت حق است، او دارد گپ میزند، ما همه میدانیم که بهشت و جهنّمی هست! اگر رسیدید به فرمایش حضرت امیر که فرمود مردان الهی کسانی هستند که گویا بهشت را میبینند، گویا جهنّم را میبینند، «عُوَاء» و زوزهٴ سگان جهنّم را میشنوند، آن هنر است! «خود هنر دان دیدن آتش عیان»، گپ زدن مهم نیست «نی گپ دلّ علی النار الدخان»؛ این جهاد اکبر است که بین فلسفه و عرفان است، بین حکیم و عارف است، این میگوید من میخواهم بفهمم و او میگوید که فهمیدن هنر نیست، بیا با هم برویم ببینیم! هر دو متّفق هستند که برهان حصولی و معنای نامتناهی و مانند اینها را خوب درک میکنند و هر دو هم متّفق میباشند که إکتناه ذات محال است؛ ولی هر دو میکوشند که به اندازه خود بروند و خدا را مشاهده کنند.
مطلب بعدی آن است که حالا که آنها رفتند و به طرف شهود ذات اقدس الهی رسیدند، حتی خود پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وجود مبارک حضرت که صادر یا ظاهر اوّل است، موجودی نه تنها برتر و بالاتر از پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) کسی نیست، معادل او هم نیست؛ برای اینکه او صادر یا ظاهر اوّل است و در روایات ما هم هست که ائمه فرمودند: «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»،[9] پس وجود مبارک حضرت نه تنها برتر ندارد، بالاتر هم ندارد؛ اما در بحث گذشته روشن یعنی روشن شد که ذات اقدس الهی تجلّیاتی دارد که هنوز صادر یا ظاهر نشده است و وجود مبارک پیغمبر که تجلّی صادر و ظاهر اوّل است، موجودی است ممکن و محدود؛ نامحدود که نیست، محدود است! اگر صادر اوّل محدود است، تفاوت ظهور خدا با صادر اوّل، آیا تفاوت محدود است یا غیر محدود؟ یعنی خدا به اندازهٴ محدود از پیغمبر بزرگتر است؟ یا به اندازهٴ نامحدود از پیغمبر بزرگتر است؟ اگر خدا ـ مَعَاذَالله ـ به اندازهٴ محدود از پیغمبر بزرگتر باشد، «یَلزم» تناهی «الله»، چرا؟ چون پیغمبر موجودی است ممکن و محدود، خدا ـ مَعَاذَالله ـ به مقدار محدود بر این محدود افزوده میشود که مجموع دو متناهی میشود متناهی، پس خدا به اندازهٴ نامتناهی بر پیغمبر «أفضل» است و اگر آن نامتناهی جِلوهای بر این متناهی بکند، این متناهی مدهوش میشود. اینطور نیست که حالا ما بگوییم چون او صادر و ظاهر اوّل است، وقتی خدا تجلّی کرد چرا او مدهوش میشود؟ یک نامتناهی که میلیاردها برابر نامتناهیِ این محدود است بر او تجلّی میکند! لذا وقتی که بدون واسطه تجلّی کرد او مدهوش میشود.
پرسش: گفتید خدا که نامتناهی است، پس هیچ موجودی غیر خدا وجود ندارد!
پاسخ: چرا! ظهورات او هستند، مثل او نیستند؛ اما ممکنات او که هستند! بله، مثل او نیست، اما اینها که هیچکدام مثل او نیستند! میماند مطلب دیگر.
آن مطلب دیگر این است که تمثیل یک سهم تعیین کنندهای در فهمیدن مطلب دارد. ما هیچکدام الآن شک نداریم که آفتاب را داریم میبینیم و آنهایی هم که گفتند «آفتاب آمد دلیل آفتاب»[10] حرفشان همین است! آفتاب را آدم میبیند، ولی آنکه کارشناس است به ما میگوید شما که آفتاب را نمیبینید، آنچه شما میبینید نور آفتاب است، مگر آفتاب قابل دیدن است؟! تازه آن وقتی که هنگام کسوف شده ـ با اینکه نور آن، یعنی قمر بین ما و آفتاب فاصله شد و نمیگذارد نور آفتاب به ما برسد در حقیقت زمین را ظِلّ میگیرد نه آفتاب را که ما میگوییم آفتاب را ظِلّ گرفته! زمین را ظِلّ گرفته، یعنی قمر بین ما و آفتاب فاصله میشود، آن چهرهٴ قمر شفّاف است، سایه قمر میافتد روی زمین، زمین را ظِلّ میگیرد که ما در سایه قرار دادیم ـ آن وقتی که زمین را ظِلّ گرفته و به اصطلاح کسوف است، این کارشناسان میگویند کسی که بخواهد آفتابِ مُنْکَسِفه را با چشم غیر مسلّح ببیند کور میشود، تازه آن وقت! بنابراین ما دسترسی به آفتاب نداریم، ما نور آفتاب را میبینیم؛ این تازه تمثیل است که ما خیال میکنیم آفتاب را داریم میبینیم. درباره ذات اقدس الهی باید گفت آنچه هست ظهور است و ظهور او هم نامتناهی است! ازلیت و ابدیت را ظهور او دارد اداره میکند! عارف، برهان حکیم را میپذیرد و حکیم در برابر عارف خاضع است، میگوید راهی که تو میروی برای ما دشوار است، نه اینکه رفتنی نیست! این جنگ بین عقل و قلب، جنگ منزّه و مقدّسی است؛ نظیر تخاصم بین فرشتهها که در «مَلأ اعلیٰ» تخاصمی هست، چه اینکه در بهشت هم ﴿یَتَنَازَعُونَ فِیهَا﴾[11] در ربودن «کأس»ها از دست فرشتهها نزاعی هست؛ یک نزاع نرم و محبوب و مقدسی در بین فرشتهها هست، تخاصمی در «ملأ اعلیٰ» بین فرشتهها هست، آن جنگ مقدس بین عقل و قلب است که عقل میگوید من میخواهم بفهمم و قلب میگوید من میخواهم ببینم؛ قلب میگوید این هنر نیست، این گپ زدن است، این حرفزدنها بس است، یک مقدار برو به دنبال خطبه حضرت امیر که فرمود بهشت را ببین! جهنم را ببین! بهشت و جهنم که موجود هستند! یک بیان نورانی از حضرت رضا(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) است که فرمود: «لیس منّا» کسی که بگوید ـ مَعَاذَالله ـ بهشت و جهنم خلق نشده است.[12] فرمود حالا که بهشت هست جهنم هست و دیدن ممکن است برو ببین! «وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، من که دیدم! «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» این دربارهٴ مبدأ، «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»[13] این دربارهٴ معاد، در آن خطبهٴ «قاصعه» هم وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: یا علی! «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ»؛[14] فرمود هر چه من میشنوم تو میشنوی و هر چه من میبینم تو میبینی؛ منتها وحی بر تو نازل نمیشود، تو پیغمبر نیستی و شریعت نمیآوری. پس «بین المبدأ و المعاد» که وحی و نبوت است را او دیده، مبدأ و منتها را دیده، لکن آنچه را میبیند ظهور است؛ مثل اینکه ما آفتاب را میبینیم و هیچ هم تردیدی هم نداریم که آفتاب را میبینیم؛ ولی کارشناس میگوید نور آفتاب را میبینید، نه خود آفتاب را! ما ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[15] را میبینیم.
بنابراین هیچ نزاع مذمومی بین حکیم و عارف نیست، یک نزاع محمود و ممدوحی؛ نظیر تخاصم در «ملأ اعلیٰ» است و ما درک ذات اقدس الهی را از نظر مفهوم مکلّف هستیم و این حدود 35 روایت میگوید که وارد آن محدودهٴ منطقه ممنوعه نشویم، یعنی وارد منطقه ذات نشوید، اگر میخواهید ببینید، چه چیزی را میخواهید ببینید؟ او که جزء ندارد تا ببینید! کُلّ آن هم که نامتناهی است و قابل إکتناه نیست، خودت را برای چه چیزی خسته بکنی؟! به مقام فنا هم که برسی، وحدت شهود نصیب شما میشود، نه وحدت وجود! تو در مقام فنا اگر غیر خود را نبینی و بخواهی خدا را ببینی، چون محدود هستی، شهود شما هم در مقام فنا شهود محدود خواهد بود، و شهود محدود هم فقط میتواند به ظهور حق، فیض حق و تجلّی حق راه پیدا کند، نه خود حق! او که جزء ندارد تا شما جزء او را ببینی، کلّ آن هم که نامتناهی است.
پرسش: ... أدنی را چه میگوییم؟
پاسخ: همینطور است! هر چه هم که برسد، باز فاصله بین وجود مبارک پیغمبر که یک وجود ممکن است و محدود است ـ چون پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) محدود است متناهی است ـ فاصله بین این محدود و خدا نامتناهی است، نمیشود گفت که ـ مَعَاذَالله ـ فاصله بین خدا و پیغمبر محدود است؛ یعنی خداوند به مقدار محدود از پیغمبر بزرگتر است، او «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف»[16] خدا به اندازه نامحدود از صادر اوّل بزرگتر است؛ لذا هر چه هم پیغمبر بالا برود محدود است و نسبت به تجلّیات ذات اقدس الهی نامتناهی است؛ لذا آن نامتناهی اگر بخواهد جِلوهای کند او مدهوش میشود؛ همانطوری که برای کلیم حق ﴿خَرَّ مُوسی﴾[17] پیش آمد، اگر آن ذات ذرّهای فیض و تجلّی خود را بیشتر کند، برای حبیب حق و برای خلیل حق هم «خَرَّ خَلِیل» و «خَرَّ حَبِیب» پیش خواهد آمد و آن مدهوش شدن در قوس نزول بود؛ یعنی حضرت وقتی که در عالَم طبیعت بود، آن مراحل عالیه که نازل میشد مدهوش میشد، دربارهٴ معراج چنین چیزی نیست که وجود مبارک حضرت در معراج مدهوش شده باشد، ولی «علیٰ أیّ حال» آنچه برهان بر آن قائم است، این است که فاصلهٴ خدا از صادر اوّل نامتناهی است و چون نامتناهی است ـ آن روز به عرض شما رسید ـ اگر کسی اینجا یک کلمه رقم نُه را بنویسد، بعد از اینجا تا کرهٴ مریخ و بالاتر از مریخ هر چه هست صفر بگذارد و منظور از این رقم هم رقم نجومی باشد، باز متناهی است! و عدم تناهی هم به آن معنا قابل درک نیست، ما مفهومِ غیر متناهی را که درک میکنیم، این غیر متناهی به حمل اوّلی است!
همه شما لااقل این کفایه را خواندید، یک حمل اوّلی داریم و یک حمل شایع، حمل اوّلی آن است که محمول بر موضوع صادق است در فضای مفهوم و حمل شایع هم ترتیب اثر خارجی است که وجود خارجی دارد. گاهی حمل اوّلی به حمل شایع دو دلیل یکجا صادق نیست؛ مثلاً کلمه «فرد»، این «الفردُ فردٌ» به حمل اوّلی، اما «الفردُ کلیٌّ» به حمل شایع، چرا کلّی است؟ برای اینکه کلمه «فرد» بر خیلیها صادق است؛ زید فرد است، عمرو فرد است و بکر فرد است، اما زید «شخصٌ» به حمل اوّلی و «شخصٌ» به حمل شایع؛ اما «فرد» و «شخص» و مانند اینها، شخص «شخصٌ» به حمل اوّلی و «کلیٌّ» به حمل شایع، چون شخص بر خیلیها صادق است؛ زید شخص است، عمرو شخص است، بکر شخص است. فرد، فرد است به حمل اوّلی و «کلیٌّ» است به حمل شایع؛ زید فرد است، عمرو فرد است، بکر فرد است. غیر متناهی، غیر متناهی است به حمل اوّلی و متناهی است به حمل شایع، برای اینکه ما اگر غیر متناهی را درک میکردیم که در ذهن ما مفاهیم دیگر نبود! در ذهن ما مفاهیم فراوانی است که یکی از آنها مفهوم غیر متناهی است، در کنار مفهوم غیر متناهی مفهوم «شَجَر» است، «حَجَر» است، «انسان» است، «فَرَس» و«بَقَر» است، اگر آن غیر متناهیِ به حمل شایع بود که دیگر جا برای غیر نمیگذاشت!
پرسش: اینکه فرمودید خداوند بر پیامبر تجلّی کرد او مدهوش شد، منظور در مرحلهٴ سوم است.
پاسخ: بله.
پرسش: یعنی فیضی برتر از پیامبر وجود دارد، با اینکه صادر اوّل است؟
پاسخ: بله، صادر اوّل است؛ تا حال این قدر تجلّی کرده است، از دست خدا که فیض تمام نشده است!
پرسش: برتر از پیغمبر هم میشود بود؟
پاسخ: بله، برتر از پیغمبر! مرتّب دارد میگوید: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾،[18] پس برتر از پیغمبر هم هست، اگر نبود که نمیگفت: بگو ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾! فاصله بین صادر اوّل و ذات اقدس الهی فاصله نامتناهی است، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾! تا ابد بهشتها که هست، ازلیتی که هست، فیوضات ازلی که بر روح مطهر حضرت نازل میشود ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ که باز متناهی است! آنچه حضرت میگیرد متناهی است، آنچه نگرفته است هم نامتناهی است؛ ولو ابدیت بهشت را حضرت درک بکند، باز یک موجود ممکنی است و محدود! آنچه گرفته است متناهی است، آنچه نگرفته است نامتناهی است، اگر ـ مَعَاذَالله ـ دارایی خدا به دو قسمت تقسیم شود، یک قسمت آن است که تجلّی کرده به نام عالَم و یک قسمت آنکه در غیب است و تجلّی نکرده، اگر آن مقداری که تجلّی نکرده هم محدود باشد، مجموع دو محدود میشود محدود، پس آن مقداری که تجلّی نکرده و از غیب به ظهور نرسیده، نامتناهی است؛ تا ابد هم ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ بگوید، باز هم فیض خدا نامتناهی است.
پرسش: در مورد علت استحالهٴ یک فیض نامحدود بفرمایید.
پاسخ: نامحدود که دیگر ممکن نیست، میشود واجب! اگر چیزی ممکن شد، صدر و ذیلی دارد! اگر یک شخص است و اگر نامحدود شد باید با همه باشد و اگر نامحدود شد که جای برای غیر نمیگذارد! الآن شما یک خط نامحدودی را که فرض کردید، در امتداد این خط دیگر خطی نیست؛ اگر خطی باشد، باید در کنار آن باشد؛ یعنی در طرف راست یا چپ آن و اگر سطحی فرض کردید که این سطح نامتناهی است، دیگر سطحی در عالَم نخواهد بود! مگر اینکه بالاتر از آن باشد که بشود ارتفاع یا پایینتر از او که بشود عمق و اگر حجمی فرض کردید که این حجم نامتناهی است، دیگر جسم دیگر ندارید! نه در طول آن، نه در عرض آن، نه در ارتفاع آن و نه در عمق آن، چون حجم همه را پُر کرده است. اگر یک شخص نامتناهی باشد، آن وقت جا برای غیر که نمیگذارد! فیض خدا نامتناهی است و در قبال فیض چیزی دیگر نیست! هر جا که برویم ـ قبل از این عالم، بعد از این عالم و ابدیت این عالم ـ همه فیض خداست و در قبال فیض خدا که چیزی نیست! اما وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) یک موجودی است متناهی، هر چه هم بگوید: ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ باز متناهی است! انبیای دیگر هستند، اهل بیت هستند و همه اینها چون هستند، او یک موجود برتری است؛ اگر به مقام امکان آمد، میشود متناهی و اگر به صُقع ربوبی برگشت میشود نامتناهی.
پرسش: ... می تواند به نامتناهی متصل بشود؟
پاسخ: میتواند متصل بشود، چه اینکه همه متصل هستند!
پرسش: هیچ فاصلهای نیست؟
پاسخ: فاصله وجودی هست، این ارتباط دارد؛ مثل اینکه همه ما مرتبط هستیم! هیچ موجودی نیست، مگر اینکه با خدا مرتبط است! قبلاً این مسئله بحث شد که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾،[19] اینکه ما میگوییم «الانسانُ فقیرٌ» نظیر «الجسمُ ابیض» یا «الجسمُ أسود» نیست که عَرَض مفارق باشد؛ فقر برای انسان عَرَض مفارق باشد، یک؛ نظیر «الاربعةُ زوجٌ» نیست که فقر برای انسان ذاتی باشد؛ مثل اینکه زوجیّت برای «أربعه» ذاتی است، چون آنجا عَرَض ذاتی است و عَرَض غیر از ذات است، غیر از مَعروض است، دو؛ و اگر میگوییم «الانسانُ فقیرٌ»، نظیر «الانسانُ ناطقٌ» نیست که ذاتی باشد، یعنی ذاتی «ماهُوی»؛ زیرا ناطق در حریم ماهیت ذاتی انسان است و چون ماهیت یک قدم دنبالتر است و فرع است و تابع است، در قدم اوّل، هستی اوست! اگر گفتیم «الانسانُ فقیرٌ» نظیر «الانسانُ ناطقٌ» نیست، قبلاً هم شنیدید وقتی به یک ادیب بگویید که «الانسانُ موجودٌ» را ترکیب بکن، میگوید: «الانسانُ» مبتدا و «موجودٌ» خبر است، وقتی به حکیم بگویید این را ترکیب بکن، میگوید: «الانسانُ» خبر مقدم و «موجودٌ» مبتدای مؤخّر است، آن هستی است که به انسانیّت مُتعیّن است! چهار، پس اگر میگویند «الانسانُ فقیرٌ»، مثل اینکه بگویند «الانسانُ موجودٌ». یک چنین ذاتی است! نه عَرَض ذاتی است، نه عَرَض مفارق است، نه عَرَض ذاتی است، نه ذاتی ماهوی است، بلکه ذاتی هویّتی است! این ذاتی هویت الّا و لابدّ فقر است! حرف است! و حرف هم به اسم متصل است، همه ما مرتبط هستیم! ﴿بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛[20] زمام ما به دست اوست! ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾، ما همه به او مرتبط هستیم! اینطور نیست که ـ مَعَاذَالله ـ تفویض باشد، او ما را رها کرده باشد، بعد در قیامت از ما حساب بگیرد که بشود تفویض! ما همه به او بستهایم! منتها ما همه به او بستهایم، خودمان را که حساب میکنیم، میشویم محدود؛ آن طناب الهی را نگاه میکنیم، میشویم نامتناهی؛ لذا همیشه میگوییم ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾.
بنابراین اگر موجودی صادر یا ظاهر اوّل شد، خود او را که نگاه میکنیم متناهی است، وابسته به فیض و جمال و جَلال کسی است که نامتناهی است، آن جَلال اگر قدری بیشتر به او جِلوه کند مدهوش میشود.
پرسش: در مورد اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) که داریم خزائن علم پروردگار[21] هستند، پس به اندازهٴ سعهٴ وجودی آنهاست؟
پاسخ: بله، علم فعلی است! فرمود: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»،[22] یک؛ «کَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّات»،[23] دو، اینکه میگویند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی» و «کَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّات» همه مربوط به مقام فعل است. مقام ذات و صفاتی که عین ذات است، در همین 35 روایت دارد که مبادا بگویی من متفکر هستم و من دستم میرسد، آنجا غیر از حیرت و حیران چیزی دیگر نیست، خودت را زحمت نده!
پرسش: علم را هم فرمودید که لایتناهی است؛ یعنی فضایل را فیض بگیریم، اینجا نامحدود میشوند.
پاسخ: یعنی اینها متصل هستند و اینکه میگویند: ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ تمام نمیشود. مگر انسان که به بهشت رفت تمام میشود؟ ابدیت است! ابدیت که تمام شدنی نیست! البته آنها فیض برتر و بیشتری در بهشت میگیرند، دائماً ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ هست؛ باز هر اندازه که بگیرد میشود متناهی و آن اندازه که از غیب به شهادت ظهور نکرده است نامتناهی است، وگرنه ـ مَعَاذَالله ـ لازم میآید که خدا متناهی باشد، چون اگر آن مقداری که در جهان غیب است و تجلّی نکرده است متناهی باشد، به علاوه این مقداری که در جهان امکان آمده که یقیناً متناهی است، دو متناهی است که مجموع دو متناهی میشود متناهی. بنابراین آنچه را که خدا دارد و در غیب است و تجلّی نکرده است نامتناهی است و آنچه را که تجلّی کرده است، ولو به صورت صادر یا ظاهر اوّل متناهی است؛ لذا اگر او بخواهد یک مقدار بیشتر تجلّی کند میشود: ﴿خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ که گاهی میشود مدهوش و گاهی هم حالتهای دیگر برای آنها پیش میآید و مانند آن.
پرسش: «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُک...».[24]
پاسخ: همه حرف در همین «إنّ» است، «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیَدِکَ بَدْؤُهَا مِنْک...»؛ مثل اینکه ما بگوییم هیچ فرقی بین متناهی و نامتناهی نیست، مگر اینکه این یک وَجَب است و آن نامتناهی است؛ تمام فرقها در همین استثناست! اگر چنین شد، آن وقت مسئلهٴ جنگ سوم که جهاد اکبر هست و بین قلب و عقل است و جهاد منزّه و مقدسی است که نظیر تخاصم در «ملأ اعلیٰ» است و هر دو متّفق هستند که از نظر مفهوم فرصت، فراوان است و از نظر مصداق فقط در مقام شهود و مقام ظهور است «و لاغیر»، چون آن راه سختی است، وقتی که انسان در قفس خود است، از کجا میخواهد ببیند؟! این بیان نورانی حضرت «أَبِی إِبْرَاهِیم» است که مرحوم صدوق در توحید نقل کرده است، فرمود: «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ»؛[25] فرمود خودِ انسان یک پرده است، موجودی که پرده بودن عین ذات اوست، این کجا را میخواهد ببیند؟ آنکه گفته بود: «تو خود حجاب خودی حافظ»[26] از همین گرفته است، وگرنه شما یک شاعر، یک حکیم، یک فیلسوف، یک عالِم و دانشمندی بیاورید که قبل از اسلام این حرفهای بلند را زده باشد؛ ایرانی باهوش است؛ اما این حرفها خیلی قویتر و دقیقتر و عمیقتر و عریقتر از افرادی است که قبل از اسلام به سر بردند، این حرفهای بلند ما قبل از اسلام نداشتیم! «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»، اگر نبود بیان نورانی «أَبِی إِبْرَاهِیم» او از کجا میگرفت؟ حالا اگر کسی را در پرده پوشیدند، کلّ او پردهپوش است، بگو آفتاب را ببین! او چه چیزی را ببیند؟ کجا را ببیند؟ فرمود تو خود «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ»، خود انسان فاصله است و حجاب است، این کجا را ببیند؟ تازه به مقام فنا برسد که بتواند خود را نبیند، فنا نابودی نیست؛ یعنی خود را نمیبیند، ولی هست! چون هست به اندازهٴ خود خدا را مشاهده میکند؛ یعنی فیض او را. تازه به مقام فنا برسد، یعنی به جایی برسد که هیچ نبیند «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»[27] این وحدت شهود است، نه وحدت وجود! به جز خدا را نمیبیند، اما خدا را چقدر میبیند؟ چون خودش که نابود نشد، به اندازه خود میبیند! اگر ما یک دوربینی، عینکی و چشمی که محدودیت دارد داشته باشیم، به اندازه خودش میبیند؛ لذا ذات اقدس الهی به هیچ وجه قابل درک نیست! آنها که جان کَندند و پس از سالیان متمادی حرف آنها به ما رسید، مانند سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی که خدا ایشان را غریق رحمت کند! ایشان در المیزان تصریح کرده که ذات اقدس الهی دسترس نیست، خودت را به زحمت نینداز، اینکه گفتند «عنقا شکار کَس نشود دام باز چین»[28] همین است.
پرسش: تجلّیات خداوند که نامتناهی باشد که ... .
پاسخ: «بالفعل» نامتناهی «لایقفی» است، «بالفعل» که غیر متناهی موجود نمیشود! همان برهانی که میگوید ما حتماً خدا داریم، برای اینکه غیر متناهی «بالفعل» محال است، اگر غیر متناهی «بالفعل» ممکن بود که سلسلهٴ علل به مبدأیی نمیرسید! هر چه موجود شد و به فعلیّت رسید متناهی است، آنچه در غیب است و به شهادت نرسیده است نامتناهی است. اگر چیزی «بالفعل» غیر متناهی باشد، ما دلیلی بر اثبات وجود مبدأ نداریم! این تسلسل چرا باطل است؟ تسلسل برای این باطل است که ما غیر متناهی «بالفعل» نداریم.
بنابراین اگر خودش شخص حجاب است، این جان کَندن میخواهد؛ لذا همیشه بین قلب و عقل جنگ است، این جنگِ جهاد اکبر است؛ منتها این چون در دسترس نیست و فقط در قلمرو خواص است، وقتی میگویند جهاد اکبر یعنی این! آنچه در تودهٴ مردم است که در بحث اخلاق و موعظه و نصیحت و تقواگرایی و امثال آنهاست، جهاد اوسط است که آدم باید تلاش و کوشش بکند و باتقوا بشود تا اهل بهشت بشود، همین! اما «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، این طلیعهٴ جنگ سوم است.
بنابراین در این بخشها میماند مسئله ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾[29] که حالا ـ إِنشَاءَالله ـ آن را هم یک روز چون این بحث طول کشیده، وارد میشویم. مستحضرید که قرآن کریم یک وقت به عنوان جملهٴ خبریه از آنها نقل میکند، مثل سوره مبارکهٴ «صافات» یا سوره «انبیاء» که به عنوان جمله خبریه نقل میکند: ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ یا ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[30] که این جمله خبریه است، فرمود:﴿إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ دروغ میگویند، شما که خبر ندارید از کجا میگویید که خدا ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾؟ برهانی بیاورید! ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[31] این جمله خبریه است که فوراً با همین بیانها یاد شده و مانند آن که قرآن ابطال میکند؛ گاهی فرمود که اینها میگویند که ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾، آنجا را ابطال میکند به اینکه ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾،[32] غنیّ مَحض برای چه چیزی میخواهد که پسرخوانده داشته باشد؟ برای چه؟ آیا احتیاجی دارد؟ همه این مدبّرات امر که تابع فرمان او هستند، این چرا اتخاد ولد بکند؟ این معقول نیست، ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾. اما یک وقت است که جمله خبریه و قضیهٴ حملیه نیست، بلکه قضیه شرطیه است؛ قضیه شرطیه، آن هم از طرف خود پیغمبر است! اگر قضیهٴ شرطیه از طرف پیغمبر است، آن باید یا مقدّم را باطل کند یا تالی را باطل کند یا هر دو را اثبات کند یا هر دو را نفی بکند، کاری باید انجام بدهد! ﴿قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ﴾،[33] این میگوید که معنای ﴿فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ﴾ این نیست که اگر خدا فرزند داشته باشد من او را میپرستم، آنها اصلاً برای پیغمبر حساب باز نمیکنند! میگویند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾؛[34] ما برای تو حساب باز نمیکنیم که تو بگویی اگر خدا بچه داشته باشد من او را عبادت میکنم، میخواهی عبادت بکن و میخواهی عبادت نکن! آنها اصلاً برای انبیا حساب باز نمیکردند! ببینید بیادبی آنها به کجا رسید، نمیگفتند که «سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَعِظ»، بلکه گفتند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾؛ اصلاً گویا نبودی، ما برایت حساب باز نمیکنیم! اینکه حضرت فرمود: ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ﴾؛ یعنی ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ﴾ این مقدّم، «فَهُوَ مُسْتَحِقٌ لِلْعِبادَة» این تالی، این برهان است! حالا باید یا مقدم را باطل کند یا تالی را باطل کند؟ مقدم که باطل شدنی نیست، چون بر فرض مقدم باطل باشد، ممکن است از راه دیگری او استحقاق عبادت نداشته باشد و در قیاس استثنایی الا و لابد تالی باید باطل بشود، او استحقاق عبادت ندارد، چرا؟ چون آنکه مستحق عبادت است خداست که شریک ندارد! اگر ذات اقدس الهی به هیچ نحو شریک ندارد، «لا بالاستقلال و لا بالمشارکة و لا بالمظاهرة» که سه قسم آن در سوره مبارکهٴ «سبأ» تفصیلاً و مکرّراً بیان شد، «وَ التّالی باطِل فَالمُقَدَمُ مِثْلُه».
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»
[1]. حَوامیم، نامِ گروهیِ سورههای چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف شریف میباشد که با حروف مقطّعه «حم» (حاء، میم) آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتاند از: « غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت ، شوری ، زُخرُف ، دُخان ، جاثیه و احقاف». به مجموع این سورهها «ذوات حم» یا «آل حم» نیز گفتهاند. این هفت سوره مکی بوده و به همان ترتیب مصحف نازل شدهاند و حتی نزول آنها را نیز یکجا دانستهاند.
[2]. سوره دخان, آیه4.
[3]. التوحید(للصدوق)، ص454.
[4]. الأمالی( للصدوق)، النص، ص467 و 468.
[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه45.
[6]. مثنوی معنوی, دفتر ششم، بخش 83.
[7] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.
[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص98.
[9]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».
[10]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش6؛ «آفتاب آمد دلیل آفتاب ٭٭٭ گر دلیلت باید از وی رو متاب».
[11] . سوره طور، آیه23.
[12]. الامالی(صدوق), ص461؛ «فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ أَ هُمَا الْیَوْمَ مَخْلُوقَتَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ رَأَی النَّارَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّهُمَا الْیَوْمَ مُقَدَّرَتَانِ غَیْرُ مَخْلُوقَتَیْنِ فَقَالَ(عَلَیْهِ السَّلَامْ) مَا أُولَئِکَ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْکَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ کَذَّبَ النَّبِیَّ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ کَذَّبَنَا وَ لَیْسَ مِنْ وَلَایَتِنَا...».
[13]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج2، ص38.
[14]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه192.
[15]. سوره نور، آیه35.
[16]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص117.
[17]. سوره اعراف، آیه143.
[18]. سوره طه، آیه114.
[19]. سوره فاطر، آیه15.
[20]. سوره یس، آیه83.
[21]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص610؛ «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِکَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْیِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَی الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْکَرَمِ وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِیَاءَ النِّعَمِ و...».
[22]. بحارالانوار، ج25، ص5.
[23]. بحارالانوار، ج60، ص283.
[24]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص803.
[25]. التوحید (للصدوق)، ص179.
[26]. دیوان حافظ، غزل266؛ «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ٭٭٭ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز».
[27]. دیوان سعدی، غزل18؛ «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت».
[28]. دیوان حافظ، غزل7؛ «عنقا شکار کس نشود دام بازچین ٭٭٭ کان جا همیشه باد به دست است دام را».
[29]. سوره بقره، آیه116.
[30]. سوره صافات، آیه152.
[31]. سوره کهف، آیه51.
[32]. سوره یونس, آیه68.
[33]. سوره زخرف، آیه81.
[34]. سوره شعراء، آیه136.