أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نَافَقوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَروا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لاَ نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لاَ یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِن قُوتِلُوا لاَ یَنصُرُونَهُمْ وَ لَئِن نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لاَ یُنصَرُونَ (12) لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ (13) لاَ یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُری مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ ﴿14﴾
نکات دیگری که مربوط به آن آیهٴ اول در شرح حال منافقین است این است؛ چون منافقین به حسب ظاهر مسلمان بودند و اهل مدینه بودند که ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ﴾[1] خواستند به این تبعید یهودیها رنگِ قداست بدهند؛ لذا گفتند اگر شما از «جزیرةالعرب» بیرون رفتید ما هم به همراه شما میآییم که دیگر نگویند یهودیها را بیرون کردند؛ چون ما هم مسلمانیم و اهل مدینهایم، ما هم که مدینه را ترک بکنیم، هم رنگِ هجرت میگیرد، نه تبعید و هم ـ معاذ الله ـ سندی برای بیلیاقتی مسلمین است؛ زیرا عدهای از مسلمانها شما را در این راه همراهی میکنند این یک مطلب.
ثانیاً در این مطلب آنچنان مصرّند که میگویند ﴿وَ لاَ نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً﴾؛ ما حرف هیچ کسی را گوش نمیدهیم. این کنایه به وجود مبارک ذات اقدس الهی و «رسول الله» است؛ یعنی حتی ـ معاذ الله ـ حرفِ پیامبر را هم اعتنا نمیکنیم، نه اینکه حرفِ افراد عادی فقط در ما اثر نمیکند؛ بلکه پیامبر هم اگر ما را نهی کند و بگوید یهودیها را همراهی نکنید، ما پیامبر را هم در این زمینه اطاعت نمیکنیم، ﴿وَ لاَ نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً﴾؛ این یک دهنکجی به وجود مبارک رسول الله است. این کلمهٴ ﴿أَبَداً﴾ هم تأکیدی است؛ برای اینکه هر گونه فشاری اگر بیاید که بخواهد جلوی هجرتِ ما را مثلاً بگیرد بیاثر است، این سه مطلب.
برای اینکه اثبات کنند این همکاری، نه برای آن است که اینها با هم در مدینه داد و ستد داشتند و روابط تجاری داشتند و نه برای آن است که اینها شرکت در وطن و میهن و آب و خاک داشتند؛ برای اینکه این فقط در راه عقیده است گفتند ﴿وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکُمْ﴾؛ چون جنگی که بین مسلمین و یهودیها پیش میآمد فقط جنگ بر اساس اعتقاد بود، نه جنگ بر اساس مسائل تجاری یا سرزمین و مانند آن. برای اثبات اینکه این هماهنگی در اعتقاد است نه در مسائل میهن و آب و خاک، گفتند ﴿وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکُمْ﴾ که هیچ توهّمی مطرح نشود که قبلی برای شرکت در آب و خاک و مانند آن نبوده است.
نکتهٴ چهارم این است که اینکه فرمود: ﴿یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَروا﴾ این اخوّت در قرآن کریم به چند نحو استعمال شده در بحث قبل ملاحظه فرمودید، اخوّت در نژاد و آب و خاک مطلق است اعم است از اخوّت در اعتقاد و عدم شرکت, اخوّت در اعتقاد هم اعم است از شرکت در آب و خاک و نژاد و عدم شرکت. بیان ذلک این است که اینکه میفرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[2] مؤمنین شرکت در اعتقاد دارند، خواه از نظر آب و خاک شریک باشد؛ مثل مسلمین مکّه یا مدینه و مانند آن، یا از جهت آب و خاک شریک نباشند؛ نظیر سهیلی که از روم آمده و بلالی که از حبشه آمده و سلمانی که از ایران رفته و مسلمینی که در حجاز به سر میبردند؛ اینها هیچ گونه شرکتی در وطن و آب و خاک نداشتند، ولی شرکت در اعتقاد داشتند. گاهی شرکت در وطن مایه صِدق اخوّت است ولو در اعتقاد سهیم نباشند؛ نظیر آنچه که دربارهٴ انبیا فرمود: ﴿وَ إِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[3] یا ﴿وَ إِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[4] و مانند آن که صالح(سلام الله علیه) را جزء برادران قوم ثمود میداند و هود(سلام الله علیه) را جزء برادران قوم عاد میشمارد؛ این فقط شرکت در وطن و آب و خاک است نه شرکت در اعتقاد. پس اخوّت در وطن اعم است از شرکت در اعتقاد و عدم شرکت، چه اینکه اخوّت در دین هم اعم است از شرکت در وطن و عدم شرکت در وطن. اینجا که فرمود: ﴿الَّذِینَ نَافَقوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَروا﴾[5] این شرک در اعتقاد است، خواه در وطن شرکت داشته باشند خواه نداشته باشند.
مطلب بعدی آن است که کار منافقین کارشکنی است کارِ اصلی اینها گاهی توطئه است, گاهی تبطئه هست که هم به نوبهٴ خود توطئه است و جمع اینها هم «صدّ عن سبیل الله» است. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» و مانند این آیات سورهٴ «نساء» که میفرماید: ﴿وَ إِن مِنکُمْ لَمَن لَیُبَطِّئَنَّ﴾،[6] در هنگام اعزام نیرو به جبهههای جنگ علیه کفر فرمود عدهای اهل تبطئهاند؛ یعنی ایجاد «بُطیء» میکنند, ایجاد کُندی میکنند، میگویند الآن نه در اعزام بدی, این فصل نه فصل بعدی، اینها که اهل تبطئهاند در حقیقت همان توطئهگراناند؛ از این گروه قرآن کریم به عنوان «صادّ عن سبیل الله» یاد میکند که منافقین اهل صدّ هستند. صدّ با «صاد»؛ یعنی ترس، هم «ینصرفون بأنفسهم»، هم «یصرفون أغیارهم وسائر المسلمین» را. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» از منافقین به عنوان اینکه اینها «صادّ عن سبیل الله»اند یاد میکند. آیهٴ 62 سورهٴ «نساء» این است: ﴿وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ نمیگذارند به سَمت تو بیایند، هم خود منصرفاند, هم صارف دیگراناند؛ کار منافقین این است.
مطلب بعدی آن است که چون منافق پایگاه اعتقادی ندارد همواره ترسان است. اگر ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[7] شد، عکس نقیض آن هم این است؛ هر جا طمأنینه نیست یاد خدا هم نیست و چون در قلوب منافقین طمأنینه نیست؛ کشف از این میکنیم که یاد خدا نیست و نام خدا نیست و ظاهر این آیه سورهٴ «رعد» هم حصر است ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ این تقدیم جار و مجرور با تقدیم آن حرفِ تنبیه، آنچه که از این سیاق استفاده میشود حصر است که دلها فقط به نام خدا اطمینان پیدا میکنند. اگر یاد خدا نبود و نام خدا نبود، طمأنینهای نیست؛ چون در منافقین نام خدا و یاد خدا نیست، قهراً طمأنینهای هم نخواهد بود. این هم که فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾[8] پرده از روی نفاق برداشت؛ فرمود: اصلاً منافق دروغگوست، آن روزی هم که با مسلمین بودند با مسلمین دروغگو گفتند. گفتند میآییم، اما نیامدند، امروز هم که با شما هستند به شما دروغ میگویند, میگویند میآییم، ولی نمیآیند. اصولاً ﴿إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾؛ این «کاذب» صفت مشبهه است نه اسم فاعل؛ یعنی سیرهٴ نفاق, کذب است، اینچنین نیست که فقط با مسلمین دروغ بگویند با شما دروغ نگویند، اصلاً نفاق با صِدق جمع نمیشود کسی که با خود دروغ میگوید، هرگز با غیر راست نمیگوید، منافق با خودش دروغ میگوید، ممکن نیست با غیر دروغ بگوید و این کاذب هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل با مسلمین هستند دروغ میگویند, با کافران هستند دروغ میگویند؛ چون با خودشان دروغ میگویند.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿لَئِنْ أُخْرِجُوا لاَ یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِن قُوتِلُوا لاَ یَنصُرُونَهُمْ وَ لَئِن نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ﴾؛ اینکه این اِخبار به غیب است، همین معجزه است؛ اگر خصوص این آیه، قبل از جریان واقعهٴ بنینضیر نازل شده باشد، این اِخبار به غیب است و معجزه است؛ اما اگر بعد از جریان بنینضیر واقع شده باشد، این بیان سیرهٴ مستمرّهٴ اهل نفاق است.
مطلب دیگر آن است که از منافقین قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» اینچنین پرده برمیدارد که اینها چون یک پایگاه آرامی ندارند فرصتطلباند، روزی که کفار در حالت شکست بودند، رابطهٴ پنهانی با مسلمین داشتند که کم کم خودشان را به مسلمانها نزدیک کردند، وقتی هم که مسلمین آسیب میبینند، رابطهشان را با کفار حفظ میکنند. در آیهٴ 52 سورهٴ «مائده» میفرماید: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ که مصداق کامل این آیه منافقیناند، گرچه افراد «ضعیفالایمان» را هم قرآن کریم: ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ میگوید؛ اما مصداق کامل آن منافقیناند. فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾، اینها شتابزده به سَمت اهل کتاب میروند؛ چون آیه قبل این بود که: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾؛[9] آنگاه فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾؛ فرمود اینها که قلبشان مریض است، شتابان خود را در جمع اهل کتاب؛ یعنی یهود و غیریهودی حاضر میکنند، نفرمود «یسارعون الیهم» که زود از شما جدا میشوند به سَمت یهودیها میروند، فرمود: ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾؛ یعنی قلباً که با آنها بودند، عملاً هم میکوشند که خود را در جمع آنها حاضر کنند؛ این کفرشان کفر جدید نیست که بشود «یسارعون إلیه»، این کفرشان کفر ریشهدار است، قلباً که در مجمع آنها بودند، از نظر بدن هم میکوشند که خود را در جمع آنها حاضر کنند؛ ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ و منطق آنها این است: ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾ میگویند ما میترسیم اوضاع برگردد و مسلمین شکست بخورند ما چرا آسیب ببینیم؟ آنگاه قرآن کریم پرده برداشت فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾؛ اگر اوضاع از آن طرف برگشت چه خواهید کرد؟ اگر مسلمین پیروز بشوند چه خواهید کرد؟
پس دأب منافقین این است و در سورهٴ مبارکهٴ «المنافقون» که از اینها پرده برداشت، فرمود اینها طبعاً انسان ترسو هستند و اینکه الآن ایمان آوردند، اصلاً ایمان آوردند که فقط به خدا و قرآن قسم بخورند، یک مُقسَمبه پیدا کردند، نه به خدا ایمان آورده باشند؛ اینها بالأخره باید به چیزی قسم بخورند، اصلاً ایمان آوردند که بتوانند به «الله» قسم بخورند، همین هیچ ذرّهای از ایمان الهی در قلب اینها راه پیدا نکرده؛ ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾، اینها سوگندشان را سپر قرار دادند، اگر کافر بودند که نمیتوانستند سوگند یاد کنند، اینها فقط مسلمان شدند که بتوانند به «الله» قسم بخورند، همین! و این را هم سپر قرار دادند. ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ٭ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوْا﴾[10] اینها که مرتد شدند و کفر درونیشان را حفظ کردند و اسلام ظاهریشان را نگه داشتند این گروه هم جزء منافقیناند ﴿فَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ ٭ وَ إِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾ حرفهای تند و تیز گوشنوازی هم دارند، اما ﴿کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾؛ مثل یک چوب خشکیاند که به جایی تکیه داده شد. ﴿یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ﴾ هر حادثهای که پیش میآید اول کسی که میترسد اینها هستند، نه پایگاه مردمی دارند, نه به «الله» متّکیاند و در درونشان هم میدانند که نوری نمیتابد ﴿یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ﴾ هر حادثهای که پیش میآید اول اینها میترسند ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾.[11]
سرّ اینکه عدهای ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾[12] هستند این است که انسان وقتی مار و عقرب را میبیند از مار و عقرب فاصله میگیرد؛ ولی منافق کسی است که ظاهراً به صورت یک مرغ است و باطناً مار و عقرب, ظاهراً انسان است و باطناً مار؛ وقتی انسان با یک مار مصافحه کردن, مصافحه کردن همان و مسموم شدن همان؛ برای اینکه این مار و عقربی است که به صورت انسان در آمده، از این جهت ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛ لذا قرآن کریم میفرماید: ﴿هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾.[13]
آیات بعدی در همین سورهٴ «منافقون» هست که مناسب با آیه بعدی است که در پیش داریم. بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَ لَئِن نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لاَ یُنصَرُونَ﴾ از ترسِ درونی نفاق پرده برداشت و اگر این آیه قبل از جریان بنینضیر نازل شده باشد که از باب اِخبار به غیب است و اگر بعد از جریان نازل شده باشد که دیگر سخن از اخبار به غیب نیست، بیان سیرهٴ مستمرّ اینهاست.
چرا حالا اینها شکست میخورند و فرار میکنند؟ چرا ﴿لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ﴾ منشأش چیست؟ منشأ آن این است که ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾؛ اینها بالأخره میترسند که فرار میکنند، اگر نمیترسیدند که فرار نمیکردند، منشأ ترس چیست اینها از چه کسی میترسند؟ فرمود اینها فقط از شما میترسند. ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾؛ این ضمیر ﴿فِی صُدُورِهِم﴾ اگر به مجموع منافقین و یهودیها برگردد، این «افعل تفضیل» هم معنای خود را حفظ میکند، در بعضی از موارد, هم معنای تعیینی دارد، نسبت به خصوص منافقین و اگر به خصوص منافقین برگردد این «افعل» تعیینی است نه تفضیلی. اینکه فرمود منافقین از شما بیشتر میترسند رَهبت, خَشیت و خوف شما در دل منافقین بیش از خداست، این نه برای آن است که منافقین از خدا میترسند و از شما میترسند؛ منتها از شما بیشتر؛ چون منافق اصلاً از خدا نمیترسد، کسی که به خدا معتقد نیست، ترسی از خدا ندارد؛ آنوقت این ﴿أَشَدُّ رَهْبَةً﴾ میشود «افعل تفضیل» تعیینی، اگر به یهودیها هم برگردد؛ چون بالأخره آنها اهل کتاباند، خدا را قبول دارند از خدا هم میترسند، چون در نوع کارها مشرکاند، در ترس هم مشرکاند، هم از خدا میترسند هم از غیر خدا میترسند؛ منتها از غیر خدا بیش از خدا میترسند. پس این «افعل» اگر دربارهٴ خصوص منافق بود که افعل تعیینی است؛ نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[14] و اگر شامل منافقین و یهودیها شد نسبت به خصوص یهودیها «افعل» تفضیلی است؛ ولی نسبت به خصوص منافقین، «افعل» تعیینی است؛ چون آنها از شما میترسند، فرار میکنند و این ترسِ از شما را هم خدا در دل اینها القا کرد.
خدا گاهی نعمت میفرستد, گاهی نقمت. اگر ترسِ خود را در دل کسی القا کرد این رحمت و نعمت است، «کفی بذلک فضلا» که انسان از خدا بترسد. اگر ترسِ دیگری را در قلب انسان القا بکند، این عذاب است که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾؛[15] این عذاب است. آنکه از خدا میترسد که عبد صالحِ اوست، آن قَذف، همان قذف نورانی است؛ نظیر «الْعِلْمُ نُور», «الإیمان نور», «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[16] و مانند آن. این ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ قَذف انتقامی است، گرچه خدا انداخت؛ اما ترسِ خود را در دل منافقین نیداخت که عنایت باشد ترسِ شما را در دل منافقین انداخت که از شما هیچ کاری ساخته نیست. انسان از آن مبدیی که باید بهراسد نترسد و از آن مبدیی که نباید بترسد, بترسد؛ این عذاب الهی است و اگر این در قلب کسی پیدا شد این همان ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ است و اما آنهایی که ترس از خدا را دارند، در دعاها ترس از خدا را مسئلت میکنند؛ همانطوری که رجا را از خدا میخواهند، خوف را هم از خدا میخواهند. خدایا! آن توفیق را به ما بده که از تو بترسیم و این نصیب هر کسی هم نمیشود. آن ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً﴾،[17] نصیب اولیای خاص است. پس سرّ اینکه آنها میترسند این است که از شما میترسند، اگر از خدا میترسیدند که میایستادند. شما چون از خدا میترسید از دیگری نمیترسید، فرار از ظَهر ندارید، جنگ را ترک نمیکنید؛ چون از خدا میترسید، نه از مردم. آنها چون از مردم میترسند فرار میکنند.
دوتا حصر است که قرآن کریم نصیب اولیای خود میداند: یک حصر این است که در بین انسانها فقط علما هستند که از خدا میترسند. این را در سورهٴ «فاطر» فرمود: ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾،[18] فقط اینها میترسند. این هم از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شد، در ذیل این کریمه که عالِم کیست؟ فرمود: «یَعْنِی بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَه»[19] و معیار آن هم همین است، دیگر معیار سخن از مدرک که نیست، سخن از رسیدن به فلان ورقه که نیست، هر که از خدا میترسد معلوم میشود خدا را شناخت؛ ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛ این یک حرف و چون علما منظور علمای «بالله» است، اینها در شناخت خدا موحّدند؛ چون در شناخت خدا موحّدند در خَشیت هم موحّدند. آنگاه آن حصر دوم ظهور میکند و آن این است که علمای «بالله» فقط از خدا میترسد از چیز دیگر نمیترسد؛ پس این ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ را بیان فرمود، آن حصر دوم را بیان کرد: ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾[20] این حصرِ در خشیت است؛ یعنی در ترس هم موحّدند، اگر در ترس موحّد بود در امید هم موحّدند، در خوف و رجا اهل توحیدند، به خدا امیدوار است از غیر خدا امیدوار نیست, اهل یأس نیست اهل امید است آن هم فقط از خدا، گرچه یک موحّد باید همهٴ شئونش را توحید تأمین کند؛ ولی خطوط کلی توحید را این آیات ترسیم میکند.
انسانها سه دستهاند یا اصلاً از کسی نمیترسند، اینها متهوّران خودباختهاند که خوی درندگی دارند، چه اینکه شما در بعضی از این انقلابات غیر دینی دیدید اینها متهوّرند که از هیچ عاملی نمیترسند نه از خدا نه از غیر خدا؛ اما از خدا نمیترسند که معتقد نیستند, از غیر خدا هم نمیترسند چون متهوّرند. عدهای هستند که هم از خدا میترسند هم از خَلق خدا میترسند، اینها در خشیت مشرکاند؛ مثل اینکه در رجا و امید مشرکاند، فقط گروه سوم موحّدند که فرمود: ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾؛[21] اینها در خشیت موحّدند که فقط از خدا میترسند و از احدی هراس ندارند.
منافقین جزء گروهی هستند که فقط از غیر خدا میترسند، چون میترسند ظاهراً میگویند ما از خدا میترسیم؛ اما چون به خدا معتقد نیستند، یک گروه چهارمی را هم اینها تشکیل میدهند؛ لذا فرمود سرّ اینکه آنها جبهه را ترک میکنند, یهودیها را ترک میکنند و نصرتشان را ادامه نمیدهند این است که آنها فقط از شما میترسند؛ ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾؛ این همان است که گفت: ﴿یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِم﴾؛[22] چرا اینها فقط از شما میترسند؟ ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾؛ این ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾ برای آن است که اینها نمیدانند شما جزء جنود الهی هستید، شما را خدا به میدان برد ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[23] اگر کاری ساخته است چه اینکه هست فقط از خدا ساخته است، خدا هم در سورهٴ «انفال» به شما خطاب کرد که شما کاری انجام ندادید: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾،[24] صریحاً خدا به مجاهدین اسلامی اعلام کرد که کاری از شما ساخته نبود کار را خدا پیش برد. پس اگر بناست انسان بترسد چه اینکه باید بترسد فقط از خدا بترسد، ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾. مشابه این معنا در همان سورهٴ «منافقون» آمده است که اینها کارها را از غیر خدا میدانند: ﴿هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاَ تُنفِقُوا عَلَی مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَفْقَهُونَ﴾[25] آن مربوط به امید است، این آیه مربوط به ترس؛ اگر کسی معتقد است خزائن آسمانها و زمین مِلک و مُلک خداست چرا به غیر خدا امید ببندد؟ و اگر کسی معتقد است ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ چرا از غیر خدا بترسد؟ پس هم در خشیت میشوند موحّد, هم در رجا و امید میشوند موحّد؛ لذا قرآن از اینها به عظمت یاد میکند که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾؛[26] یعنی «موحّداً فی الخوف موحداً فی الطمع»؛ ﴿تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً﴾ دربارهٴ همینهاست که نماز شب گزارانی است که قرآن به عظمت از اینها یاد میکند، میفرماید: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾[27] هیچ کس نمیداند ما چه چیزی برای اینها ذخیره کردهایم. دربارهٴ همین گروه است: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ﴾ همین درباره نماز شبخوانها که ﴿تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ﴾ فرمود: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾. هم این دوتا ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾ را برای این ذکر کرد که امید و رجا حساب خودش را مشخص بیابد. انسان در امید هم موحد و در ترس هم موحد، از یک طرف فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾، از یک طرف فرمود: ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾. ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾؛ آنگاه با آنچه که در این سوره آمده است سازگار است که فرمود: ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾؛ «قَذف» هم آن القای پُر کننده است. تمام قلب منافقین را ترسِ شما پر کرد؛ چون اینها به غیر شما معتقد نیستند، نه اینکه مقداری ترس شما, مقداری ترس خدا، اینطور نیست؛ تمام دلِ منافقین را همان ترسی پر کرده است که خدا قذف کرد. «قذف» آن القا «مالیء» است که ﴿فَمَالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾؛[28] «فمالؤن منه القلوب»، آن القایی که پُر بکند خلاصه، تمام قلب اینها را ترس از شما پر کرده است فقط، ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾.
اما دربارهٴ یهودیها اینچنین فرمود: ﴿لاَ یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُری مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾؛ دربارهٴ منافین که این سخنان گذشت که بعضی از این سخنان، شامل کافر هم میشد؛ اما دربارهٴ خصوص این یهودیهای بنینضیر و بنیقریضه و مانند آن میفرماید اینها هرگز با شما نمیجنگند، آن قدرت را ندارند که در یک جنگ تن به تن و در یک میدان باز به جنگ شما بیایند، با اینکه عِدّه و عُدّهٴ آنها کم نیست، اینها فقط در سنگر با شما میجنگند همین؛ آن هنر را ندارند که از سنگر بیایند بیرون، مگر در قریههایی که مُحصَّن است دارای حِصن است, دِژ محکم است, قلعهٴ مستحکم است که شما دسترسی ندارید؛ ولی آنها دسترسی دارند و کار آنها این است که فقط در سنگرها میجنگند همین, بیرون بیایند و بجنگند نیست و این قریههای مُحَصَّن، برای اینها سنگر است، چندین قلعه داشتند. ﴿لاَ یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُری مُحَصَّنَةٍ﴾ یا اگر هم از آن قلعه بیرون آمدند از آن سنگر بیرون آمدند، از خاکریز بیرون نمیآیند، این هنر را ندارند که جنگ تن به تن بکنند؛ چون آن روز جنگ تن به تن با تیر و نیزه معروف بود، فرمود اگر آنها از آن قلعه هم بیرون بیایند, از آن سنگر بیرون بیایند، از این خاکریز بیرون نمیآیند از پشت دیوار بیرون نمیآیند، بالأخره پشت دیوار هستند یا سنگ میزنند یا تیر ﴿أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ﴾ یا از پشت دیوارها سنگ میزنند و تیراندازی میکنند و آن روز جنگ رسمی همان جنگ تن به تن بود؛ اینکه میرفتند رَجز میخواندند و مانند آن، همینطور بود و این هم جزء آداب و شرایط بینالمللی اسلام است. در کتابهای جهاد هم ملاحظه فرمودید اگر مبارزی از جبههٴ کفر آمد گفت «ألا رجلاً برجل» و این شرط را نظام اسلامی پذیرفت، دیگر کسی حق ندارد دو نفر علیه او بروند، او که یک نفر است یک نفر فقط باید به جنگ او برود، ولو این مسلمانی که رفته است کُشته بشود؛ اینگونه تعهّدات نظامی ولو با دولت کفر هم مورد قبول است که در کتابهای جهاد ملاحظه فرمودید. اگر کسی شرط کرد مثلاً دو به دو با هم بجنگند یا یک به یک بجنگند یا پنج به پنج با هم بجنگند، شرطی بستند و نظام اسلامی پذیرفت، نباید تخلّف بشود. جنگِ رسمی «هل مِن مبارز» بود.
فرمود آنها اهل این جنگها نیستند یا در سنگرند یا در خاکریز یا ﴿فِی قُری مُحَصَّنَةٍ﴾اند یا ﴿مِن وَرَاءِ جُدُرٍ﴾؛ اینها در بین خودشان که هستند ﴿بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ﴾ خیلی خود را نیرومند میبینند. «بأس»؛ یعنی آن قدرت خود را خیلی نیرومند میبینند؛ برای اینکه اینها نه از سنگر بیرون آمدند, نه از خاکریز بیرون آمدند چیزی را ندیدند؛ لذا فکر نمیکنند که شکست بخورند. لذا ﴿ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛[29] اما وقتی با نظامیان اسلامی با امداد غیب روبهرو شدند، معلوم میشود که کاری از اینها ساخته نیست. ﴿بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ﴾. اما نسبت به مسلمین که بسنجند نه اینها خیلی ضعیفاند، شدید نیستند ﴿بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی﴾؛ فرمود اینها از نظر امکانات بالأخره یک قدرت آهن و فولاد و پول در اختیارشان هست؛ اما از آن طرف چون ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾، کاری از اینها ساخته نیست.
میماند این نیروی معنوی به نام «اتحاد»، آیا اینها این نیروی معنوی را دارند یا ندارند؟ فرمود نه خیر، این نیروی معنوی را ندارند. شما به حسب ظاهر فکر میکنید آنها با هم متّحدند ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً﴾؛ چون کنار هماند, با هماند، اینها همه با هم دروغ میگویند، هم یهودیها با هم دروغ میگویند, هم منافقین با یکدیگر دروغ میگویند, هم منافقین با یهودیها و یهودیها با منافقین دروغ میگویند؛ چون به یکجا تکیه ندارند، این سه گروه با هم دروغ میگویند. آنکه دیدید ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾،[30] آن به یاد حق و به نام حق بود آنکه در اینها نیست. لذا فرمود: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً﴾ اینها را خیال میکنی با هماند، بدنِ اینها کنار هماند؛ اما ﴿وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی﴾ مشتّت و پراکنده است؛ برای اینکه عامل وحدت عقل است که انسان را به خدا واحد فرا میخواند که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[31] اگر عقل نبود و میداندار خواصّ درونی و غرایز درونی، شهوت و غضب بود؛ «کل یجرّ النار إلی قرصه»، فرض ندارد که عقل رخت بربندد، ما سخن از وحدت داشته باشیم؛ چون اگر عقل رخت بربست شهوت و غضب فرمانروایی میکند؛ آنها هم هر یک «کل یجرّ النار إلی قرصه» و استدلالی که قرآن کریم فرمود این است که چون عاقل نیستند با هم متحد نیستند, چون موحد نیستند از شما میترسند, چون عاقل نیستند متّحد نیستند، نفی توحیدشان زمینهٴ ترس را فراهم کرده و نفی عقل زمینهٴ اختلاف را فراهم کرده.
در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که به عدهای خطاب کرد فرمود: «أَیُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ الُْمخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ»؛[32] فرمود کسانی که بدنهای شما کنار هم است، اما امیال شما از هم جداست، نفرمود «ایّها المجتمعة أبدانهم المتشتّة قلوبهم» یا «عقولهم»؛ چون قلب و عقل هرگز اختلافی با هم ندارند، فقط هواست که مایه اختلاف است. فرمود: «الُْمخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ» اگر عقل نباشد ممکن نیست جامعهای واحد بشوند و متحد بشوند و اگر ذات اقدس الهی نعمت توحید را در صدر اسلام به مسلمین مرحمت کرد فرمود: ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾،[33] برای آن است که نعمت عقل را به اینها داد، چون نعمت عقل را به اینها اعطا کرده است اینها برکت توحید را و اتحاد را چشیدهاند؛ لذا فرمود: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً﴾؛ اما ﴿وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی﴾؛ چرا ﴿قُلُوبُهُمْ شَتَّی﴾؟ ﴿ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ و هر جا عقل نباشد اختلاف هست.
پس چند مدّعا در این کریمه آمده است در این دو, سه کریمه و چند دلیل یکی از آن مدّعاها این است که اینها رو برمیگرداندن، دلیل آن این است که از شما میترسند, یکی از مدّعاها این است که اینها نیروی معنوی ندارند؛ برای اینکه عاقل نیستند. پس از نیروی مادی اینها کاری ساخته نیست، سرمایه معنوی هم که ندارند. ﴿لاَ یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُری مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾؛ حالا معلوم میشود که چرا قرآن کریم، گاهی از منافقین به عنوان ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾, گاهی به عنوان ﴿لاَ یَعْقِلُونَ﴾ یاد کرده است و چرا از اینها به عنوان ﴿وَ إِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطِینِهِمْ﴾[34] یاد میکند؛ برای اینکه وقتی توحید نباشد، وحدت و اتحاد هم نیست، قهراً شیطان که مظهر اینگونه از پراکندگیهاست ظهور میکند.
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1] . سوره توبه، آیه101.
[2] . سوره حجرات، آیه10.
[3] . سوره اعراف، آیه73؛ سوره هود، آیه61؛ سوره نمل، آیه45.
[4] . سوره اعراف، آیه65؛ سوره هود، آیه50.
[5] . سوره حشر، آیه11.
[6] . سوره نساء، آیه72.
[7] . سوره رعد، آیه28.
[8] . سوره توبه، آیه107؛ سوره حشر، آیه11.
[9] . سوره مائده، آیه51.
[10] . سوره منافقون، آیه2 و 3.
[11] . سوره منافقون، آیه3 و 4.
[12] . سوره فرقان، آیه44.
[13] . سوره منافقون، آیه4.
[14] . سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.
[15] . سوره احزاب، آیه26؛ سوره حشر، آیه2.
[16] . مصباح الشریعة، ص16.
[17] . سوره سجده، آیه16.
[18] . سوره فاطر، آیه28.
[19] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص36.
[20] . سوره احزاب، آیه39.
[21] . سوره احزاب، آیه39.
[22] . سوره منافقون، آیه4.
[23] . سوره فتح، آیه4 و 7.
[24] . سوره انفال، آیه17.
[25] . سوره منافقون، آیه7.
[26] . سوره سجده، آیه16.
[27] . سوره سجده، آیه17.
[28] . سوره صافات، آیه66؛ سوره واقعه، آیه53.
[29] . سوره حشر، آیه2.
[30] . سوره حشر، آیه9.
[31] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص11.
[32] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه97.
[33] . سوره انفال، آیه63.
[34] . سوره بقره، آیه14.