أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب (7) لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُون (8)﴾
تتمّهٴ مباحثی که مربوط به آیه ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ است، این است که روایات فراوانی را مرحوم کلینی و دیگران نقل کردند که خدای سبحان امرِ دین را به رسولش تفویض کرده است و عنوان باب هم این است که ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) «مفوّضالیهم» هستند و بعضی از این روایاتی که مرحوم کلینی نقل کرد با روایتهای دیگر در تفسیر شریف نورالثقلین هست که مقداری از آن روایات خوانده شد، بقیه آن روایات هم بخوانیم تا این روایات معلوم بشود که به چند طایفه تقسیم میشود و جمعبندی این روایات چیست؟ آیا با شواهد عقلی و سایر ادلهٴ نقلی سازگار هست یا باید توجیه شود؟ قسمت مهمّ آن روایات خوانده شد.
روایت سی و سوم تفسیر نورالثقلین ذیل آیهٴ کریمه ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، همین است که زراره میگوید، من از امام باقر و امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْهما) شنیدم که این دو معصوم(عَلَیْهِمُا السَّلام) فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَوَّضَ إِلَی نَبِیِّهِ أَمْرَ خَلْقِهِ لِیَنْظُرَ کَیْفَ طَاعَتُهُمْ»، خدای سبحان امرِ مخلوقها را به نبیّ خود واگذار کرد تا نظر کند ببیند که مردم در برابر امر رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) چه میکنند، بعد این آیه را استدلال کرد، «ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَة ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾»،[1] در جمع شیعیان خاص نیازی به قرائت آیه نبود، احیاناً اگر در مجلس بیگانهای بود یا در مجلس خواص حضور داشت، برای تعلیم خواص به قرآن استدلال میکردند.
روایت سی و چهارم این باب این است که اسحاق بن عمار از امام صادق(عَلَیْهِ السَّلام) نقل میکند که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَدَّبَ نَبِیَّهُ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَلَمَّا انْتَهَی بِهِ إِلَی مَا أَرَادَ»، وقتی ادبش به کمال رسید «قَالَ لَه ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾،[2] فَفَوَّضَ إِلَیْهِ دِینَهُ فَقَال: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾»، پس کریمهٴ ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾، نشانهٴ کمالِ ادب است و کریمهٴ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، نشانهٴ تفویض دین است. این دوتا آیه دلیل آن دو مدّعاست. «وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْفَرَائِضَ وَ لَمْ یَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَیْئاً»، خدای سبحان در مواریث برای ورثه فریضهای مشخص کرده است که إرث را فریضه میگویند تا کسی خیال نکند اینها احکام توصیهای است، چون در خیلی از آیات ارث دارد که ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ﴾،[3] برای اینکه مبادا کسی خیال کند اینها توصیه و سفارش است و تخلّفپذیر است، در ذیل همان آیات إرث دارد که ﴿فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ﴾؛[4] لذا مسایل ارث را کسی برای اینکه خیال نکند قابل گذشت است به فرایض یاد میکنند و احیاناً از بحثهای إرث به عنوان کتاب فرض و فریضه یاد میکنند، چون دارد در ذیل آیه که ﴿فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ﴾.
برای جدّ چیزی در قرآن مشخص نشد؛ اما «وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَطْعَمَهُ السُّدُس»، برای جد یک ششم در بعضی از موارد فرض کرده است، این جزء «فرض النبیّ» است، «فَأَجَازَ اللَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ لَهُ ذَلِکَ» آنچه را که رسولش(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به عنوان میراث جد قرار داد، خدا امضا کرد: «وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾[5]»،[6] آنچه برای سلیمان بود، برای رسول خدا هست «مع اضافه».
روایت سی و پنجم باز از امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) است که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّی قَوَّمَهُ عَلَی مَا أَرَادَ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ»، تا او را متقوّم کرد و قائم قرار داد بر آنچه را که خود میخواهد؛ یعنی عصمت کامله خلاصه عصمت کامله در مقام درک, عصمت کامله در مقام حفظ و عصمت کامله در مقام ابلاغ و بیان که این را در بحثهای عصمت ملاحظه فرمودید، چون اگر نبیّ در این سه مرحله معصومِ تام نباشد، حقّ قانونگذاری به او داده نخواهد شد، باید آنچه را که از حقتعالی دریافت میکند، خوب بفهمد در فهم معصوم باشد، این مرحلهٴ اول؛ در ضبط و نگهداری و حفظ هم معصوم باشد، هیچ چیزی از یادش نرود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾،[7] این مرحلهٴ ثانی؛ در مرحلهٴ ابلاغ و املا و انشا هم معصوم باشد که ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾[8] است، این مقام کمال «قَوَّمَهُ عَلَی مَا أَرَادَ» اس، «حَتَّی قَوَّمَهُ عَلَی مَا أَرَادَ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ فَقَالَ عَزَّ ذِکْرُه ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، فَمَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَی رَسُولِهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَیْنَا»،[9] در خلال این روایات این را هم در اذهان شریفتان داشته باشید که در جمعبندی نهایی به آن نتیجه میرسیم که آنچه که به رسول خدا رسیده است، به ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) هم رسیده است، «مَا آتَاکُمُ أهْلَ الْبَیْت فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»، آن را هم میشود از قرآن استفاده کرد.
روایت سی و ششم که از زید شحّام است، میگوید من از امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) سؤال کردم، ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾؛ یعنی چه؟ فرمود: «أعطیٰ» خدای سبحان، سلیمان را «مُلْکاً عَظِیماً ثُمَّ جَرَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَکَانَ لَهُ أَنْ یُعْطِیَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ وَ یَمْنَعَ مَنْ شَاءَ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطَی سُلَیْمَانَ لِقَوْلِه ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾»،[10] این هم یک طایفه از روایات است که میفرماید بالاتر از ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾، را خدای سبحان به رسول خود داد، طبق آیه سورهٴ «حشر» این کجا بالاتر هست؟ برای این است که از کریمهٴ ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾، غیر از اختیار در کارهای اجرایی، بیشتر استفاده نمیشود؛ اما از کریمهٴ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ هم اختیار در کارهای اجرایی است و هم اختیار در قانونگذاری است که اطلاق این کریمه هم مسئلهٴ احکام را شامل میشود، هم مسئلهٴ حکومت را؛ اما آیهٴ ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾، فقط مسئله حکومت را شامل میشود؛ لذا در یک طایفهٴ از این روایاتی که خوانده شد، آمده است که این ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، بالاتر از ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ است.
روایت 37 این باب این است که زراره از امام باقر(عَلَیْهِ السَّلام) نقل میکند که «سَمِعْتُ یَقُول إِنَّ النَّبِیَّ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) لَا یُوصَف»، نمیشود به کُنه وصف رسول خدا راه پیدا کرد، «وَ کَیْفَ یُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسَبْع».[11] در ذیل این روایت آمده است که چون ما به مصادر این روایت مراجعه نکردیم؛ یعنی پیدا نکردیم، چون این روایت در کافی نیست؛ لذا حلّ این روایت یک مقدار دشوار هست؛ اما نه, میشود این روایت را حل کرد، «کَیْفَ یُوصَفُ عَبْدٌ» که «احْتَجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسَبْع»؛ یعنی «احتجب الله بِسَبع حجاب»، این عبدی که حدّاقل به هفت حجاب نوری محجوب است، از فرشتهها محجوب است، نمیشود او را برای دیگران توصیف کرد، چون در بحث معراج ملاحظه فرمودید که جبرئیل(سَلامُ الله عَلَیْه) میگوید که من به جایی رسیدم که بین من و آنجایی که حضرت عبور میکند، «بِحَاراً مِنْ نُور»،[12] من به این ساحل دریا رسیدم، از آن به بعد دیگر دریاهایی از نور بود، از آن به بعد دیگر من نمیدانم او کجا رفت؟ چه گفت و چه شنید؟ از آن به بعد را میگویند حجاب نوری, حجاب نوری این است که انسان وقتی به جایی برسد که یک مطلب را نفهمد، خود آن مطلبِ علمی میشود حجاب، در همین مناجات «شعبانیه» که هست که خدایا توفیق بده تا اینکه دلِ من روشن بشود و حُجُب نور را برطرف کند![13] همین است اگر کسی پشت این دیوار را نمیبیند، برای این است که این دیوار حجابِ ظلمانی است؛ اما اگر کسی این دوتا مقدمهٴ علمی را نمیفهمد که به نتیجه برسد، حلّ این مقدمات برای او مشکل است اینها حجاب نوری هستند، اگر انسان باید یک قاعدهٴ فقهی را بفهمد تا یک مطلب فقهی را درک کند و درک این قاعده برای او میسور نیست، این قاعده برای او حجاب است، چون باید این قاعده را بشکافد و به آن فتوا برسد و مقدورش نیست و این قاعده هم یک امر علمی است، علم یک حجاب ظلمانی نیست، یک حجاب نوری است. درجات کمال هم چنین است، اگر کسی خواست؛ مثلاً به مقام رضا برسد تا توکّل را طی نکند، به مقام رضا نمیرسد و گذراندن مقام توکّل کار مشکل است، خود توکّل میشود حجاب نوری.
بنابراین حضرت میفرماید عبدی که به هفت حجاب محجوب شد نمیشود او را شناخت، شاید ظاهر این هفت هم کثرت باشد نه عدد هفتِ مشخص. بعد فرمود: «وَ جَعَلَ طَاعَتَهُ فِی الْأَرْضِ کَطَاعَتِهِ فِی السَّمَاء»، همانطوری که اطاعت رسول در آسمانها واجب است، اطاعت رسول در زمین هم لازم است، دلیل اینکه رسول «مُفترض الطاعة» است، این است که فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، «وَ مَنْ أَطَاعَ هَذَا فَقَدْ أَطَاعَنِی وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِی وَ فَوَّضَ إِلَیْه»، خدای سبحان کارِ دین را به رسول خود واگذار کرده است.
روایات سی و هشتم هم ذیل آن به همین مضمون است، سی و نهم هم باز از امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) است که «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مُحَمَّداً(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) عَبْداً فَأَدَّبَهُ حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَی إِلَیْهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْهِ الْأَشْیَاءَ فَقَال: ﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾»، روایت چهلم هم به همین مضمون است که «إِنَّ اللَّهَ أَدَّبَ نَبِیَّهُ فَأَحْسَنَ تَأْدِیبَهُ فَقَال ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ﴾،[14] فَلَمَّا کَانَ ذَلِکَ أَنْزَلَ اللَّهُ ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾[15] وَ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ دِینِهِ وَ قَال ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، فَحَرَّمَ اللَّهُ الْخَمْرَ بِعَیْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) کُلَّ مُسْکِرٍ فَأَجَازَ اللَّهُ ذَلِکَ لَهُ فَأَجَازَ اللَّهُ ذَلِکَ لَهُ وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَی أَحَدٍ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ غَیْرِهِ الْحَدِیث».[16]
روایت چهل و یکم از جابر هست که از امام باقر(عَلَیْهِ السَّلام) رسیده است که «سارعوا الی طلب العلم» فرمود: «فو الذی نفسی بیده لحدیث فی حلال و حرام یأخذه عن صادق خیر من الدنیا و ما حملت من ذهب و فضة» حدیثی را که یک انسان محقّق و طالب علم از یک محدّث صادق بشنود، بهتر از دنیاست و همهٴ چیزی که دنیا او را در بردارد؛ یعنی همهٴ کوههای طلا و نقره، زیرا اینها رفتنی هستند و آن ماندنی است، «و ذلک ان الله یقول ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، و ان کان علیٌّ(عَلَیْهِ السَّلام) لیأمر بقرائة المصحف»،[17] گرچه حضرت امیر(عَلَیْهِ السَّلام) فرمود قرآن بخوانید؛ ولی ما در عین حال که میگوییم قرآن بخوانید، میگوییم حدیث را هم یاد بگیرید، دلیل یاد گرفتن حدیث آیهٴ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ است، پس این آیه از ادلّهٴ حجّیت سخن رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است.
روایت چهل و دوم هم باز زید شحّام از امام صادق(عَلَیْهِ السَّلام) نقل میکند[18] که چیزی را خدا به انبیای گذشته نداد، مگر اینکه مشابه آن را به رسول خود داد، دربارهٴ سلیمان اگر فرمود: ﴿فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾، دربارهٴ رسولش فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾.
از تفسیر عیّاشی به عنوان روایت 43 یاد میکند[19] که جابر از امام باقر(عَلَیْهِ السَّلام) نقل میکند که «کَیْفَ لَا یَکُونُ لَهُ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ فَقَدْ فَوَّضَ اللَّهُ إِلَیْهِ دِینَهُ فَقَال ٌ وَ قَدْ فَوَّضَ اللَّهُ إِلَیْهِ ان جعل مَا أَحَلَّ فَهُوَ حَلَالٌ وَ مَا حَرَّمَ فَهُوَ حَرَام قُوله ﴿آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾»[20] هر چه را که رسول خدا حلال یا حرام کرد، حلالِ خدا و حرامِ خداست.
روایت چهل و چهارم را که خصال از کتاب سلیم بن قیس نقل میکند،[21] گرچه در سند این سخنی هست؛ اما روایات دیگر عرض شد که این را تأیید میکند. فرمود: «وَ إِنَّ أَمْرَ رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مِثْلُ الْقُرْآنِ» ناسخ است و منسوخ و خاص است و عام و محکم است و متشابه «وَ قَدْ یَکُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) الْکَلَامُ لَهُ وَجْهَان: کَلَامٌ عَامٌّ وَ کَلَامٌ خَاصٌّ مِثْلُ الْقُرْآنِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِه ﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، فَیَشْتَبِهُ عَلی مَنْ لَمْ یَعْرِفْ وَ لَمْ یَدْرِ مَا عَنَی اللَّهُ بِهِ وَ رَسُولُهُ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)»[22] کسی که اهل فن نیست نمیداند که منظور این عام و خاص چیست؟ باید آشنا به فن باشد تا این خاص را با عام و مطلق را با مقیّد هماهنگ کند.
روایت چهل و پنجم این است که از عیون اخبار الرضا از امام هشتم(سَلامُ الله عَلَیْه) است،[23] فرمود: «لَا نُرَخِّصُ فِیمَا لَمْ یُرَخِّصْ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ لَا نَأْمُرُ بِخِلَافِ مَا أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) إِلَّا لِعِلَّةِ خَوْفِ ضَرُورَةٍ فَأَمَّا أَنْ نَسْتَحِلَّ مَا حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَوْ نُحَرِّمَ مَا اسْتَحَلَّ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَلَا یَکُونُ ذَلِکَ أَبَداً» فرمود مبادا کاری که بر خلاف گفتهٴ حضرت است، انجام بدهید! «لِأَنَّا تَابِعُونَ لِرَسُولِ اللَّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)» فرمود ما ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) تابع پیامبریم، «مُسَلِّمُونَ لَهُ کَمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَابِعاً لِأَمْرِ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُسَلِّماً لَهُ وَ قَالَ عَزَّ وَ جل ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾».[24]
آخرین روایتی که ایشان نقل میکند از روضه کافی است[25] به عنوان روایت 46 خطبهای از حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) است که در آن خطبه میفرماید: «﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾، فِی ظُلْمِ آلِ مُحَمَّد(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)» که حقّ اینها را غصب نکنید: «إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ لِمَنْ ظَلَمَهُم».[26]
گرچه همهٴ روایات را ایشان نقل نکردند؛ ولی نوع روایاتی که در این زمینه هست چه در کافی چه در غیر کافی ایشان نقل کردند.
بحث را باید که در دو مقام خلاصه کرد: مقام اول آنچه که به قرآن برمیگردد, مقام ثانی آنچه که به حدیث برمیگردد، درباره قرآن اینها هیچ حرفی نمیتوانستند داشته باشند و حرفی هم ندارند، برای اینکه خداوند رسول خدا را دربارهٴ قرآن چنین معرفی کرد. فرمود هیچ چیزی را بدون اجازهٴ ما به عنوان قرآن نقل نکن! این نهی؛ و هر چه را هم که ما گفتیم بگو کتمان نکن! این امر؛ و این هر دو امر را رسول خدا امتثال کرد؛ اما اینکه فرمود هر چه ما گفتیم به مردم بگو! آن را در سورهٴ «تکویر» مشخص کرد، فرمود: ﴿وَ مَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾؛ یعنی رسول خدا دربارهٴ غیب ضنّت نمیورزد که چیزی ما به او بگوییم، او به مردم نرساند، ضَنین نیست, بخیل نیست که نگوید و کتمان کند؛ آیهٴ 24 سورهٴ «تکویر» این است: ﴿وَ مَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾، پس هیچ چیزی از وحی را کتمان نمیکند این یک, و هیچ چیزی را هم بدون وحی نمیگوید آن را در سورهٴ «قیامت» بیان کرد با سورهٴ «نجم». در سورهٴ «قیامت» بیان کرد فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، قبل از نزول وحی زبانت را حرکت نده؛ پس هرچه را گرفت موظّف است بگوید و ضنّت نورزد، این یک؛ و تا وحی نرسیده دهن باز نکن ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، مجموع این دو طایفه آیات را اول سورهٴ «نجم» تبیین میکند که ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾،[27] پس هرچه گرفت، گفت و تا نگیرد نمیگوید، این میشود وحی ممثّل، ممکن است کسی هر چه وحی گرفت بگوید؛ اما حرفهای عادی هم داشته باشد؛ ولی رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در عقد ایجاب و در عقد سلب معصوم و مصون است، هر چه گرفت گفت و تا نمیگرفت نمیگفت، هرچه گرفت گفت، فرمود: ﴿وَ مَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾، او بخیل نیست که چیزی را ما به او بگوییم و او نرساند به مردم و عجول هم نیست که نزد خود سخنی بگوید: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾،[28] و محصول این و امتثال این نهی سورهٴ «قیامت» را در اول سورهٴ «نجم» فرمود: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾، پس دربارهٴ قرآن هیچ سخنی نیست؛ چه اینکه آنها هم یعنی اهل سنّت دربارهٴ قرآن هم سخنی ندارند، عمده دربارهٴ حدیث است، الآن گرچه روشن شد که حدیث رسول خدا حجّت است؛ اما صدر اسلام نه علماً روشن بود, نه مسایل سیاسی جای حدیث را باز گذاشته بود.
اما مسایل سیاسی جای حدیث را باز نگذاشته بود که جریانش مفصّل است که مستحضر هستید که نقل حدیث را منع کردند؛ اما علماً روشن نبود این بود که خود محدّثین بزرگ، مثل ابنمسعود, ابنعباس اینها اگر میخواستند حدیثی را نقل کنند، اول میگفتند: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، این یک نمونه بود که ابن مسعود مرد مُحرِم را دید که لباس مَخیط در بردارد، گفت بکَن، گفت دلیل از قرآن بیاور, گفت ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، بعد حدیث نقل کرد،[29] وگرنه در جریان لعنِ واشمات[30] و امثال آن که در کتابهای فقهی در بحث تدلیس ملاحظه فرمودید، این روایت را که ابنمسعود نقل کرد که خدا واشمات را لعن کرده است، زنی که اهل قرائت قرآن بود و مستحضر بود، در همان مدینه به ابنمسعود مراجعه کرد که کجای قرآن نوشته است که واشمات ملعون هستند؟ گفت خدا در قرآن فرمود, گفت من «لوحیه القرآن» را مستحضر هستم؛ یعنی کلّ قرآن را آنچه بین «دفّتی القرآن» است من میدانم، در قرآن چنین آیهای نیست، گفت ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، چون خدا میفرماید کلامِ رسول حجّت است رسول خدا «لعن الله الواشمات» را فرمود. ابن عباس هم وقتی میخواست درباره محرّمات سخن نقل کند، اول ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ را میگفت، بعد حدیث نقل میکرد. این پشتوانهٴ حجّیت حدیث بود، بعدها روشن شد؛ این سخنِ اجمالی دربارهٴ حدیث بود.
اما این روایاتی که ملاحظه فرمودید دربارهٴ تفویض این روایات به چند طایفه برمیگردد. قدر مشترک این روایات که به چند طایفه برمیگردد این است که تا خدا إذن نمیداد، آنها چیزی را تحلیل یا تحریم نمیکردند، وقتی هم که تحلیل و تحریم کردند خدا امضا میکرد؛ لذا در بعضی از این روایات سخن از ترخیص است، رخصت است میشود إذن؛ در بعضی از این روایات سخن از اجازه است، میشود امضای بعد از إذن. همان دو عملی که دربارهٴ قرآن بود، دربارهٴ حدیث هم هست. دربارهٴ قرآن این بود که تا نگیرد، حرف نزند. وقتی هم گرفت، ساکت نباشد باید بگوید، حدوثاً و بقائاً به إذن الهی تکیه میکند. دربارهٴ حدیث هم اینچنین است تا خدا ترخیص نکند، اینها نمیگویند این حدوثاً, وقتی هم که طرح کردند، پیشنهاد دادند، خدا امضا میکند؛ لذا هم ترخیص در این روایات هست، هم اجازه در این روایات است، پس اینها به اذن خدا حدوثاً کار میکنند و خدا کارِ اینها را اجازه میکند بقائاً؛ لذا میشود «حکم الله»، دیگران حقّ این کار را ندارند؛ لذا میشود بدعت، این یک مطلب.
مطلب دیگر و شاهد دیگر اینکه کارِ اینها به «إذن الله» است در اول و به امضا و اجازهٴ الهی است در مرحلهٴ آخر و بقا، این از همین روایتی بود که اخیراً خوانده شد که امام(عَلَیْهِ السَّلام) فرمود همهٴ ما تابع پیامبر هستیم، پیامبر تابع خداست، اگر انسانی عبدِ محض است و تابع خداست، چگونه در دینِ خدا بدون إذن خدا کم و زیاد میکند؟ معلوم میشود هم إذن دارد و هم امضا و اجازه دارد؛ آنگاه روحِ این تفویض به تنفیذ برمیگردد, به ترخیص برمیگردد، حدوثاً ترخیص است، بقائاً تنفیذ است؛ هیچ کاری را چه در مسایل تکوینی, چه در مسایل تشریعی به اینها تفویض نکردند که شما هر چه میخواهید بر اساس ارادهٴ خود انجام بدهید که ـ معاذ الله ـ اینها هم بشوند نظیر مجتهد که مرحوم علامه, مرحوم مجلسی, سایر بزرگان(رِضْوَانِ اللَّهِ علیهم) ادّعای اجماع کردند که اصلاً از مذهب ما امامیّه نیست که آنها بر اساس اجتهاد کار بکنند، فکر بکنند, استنباط بکنند, اجتهاد بکنند بعد قانونی را وضع کنند، اینچنین نیست، آنها نظیر مثبتین و متفکّرین و نوابغ بشری و مجتهدین نیستند که بنشینند فکر کنند، قانون وضع کنند، آنها میکوشند، تلاش میکنند، تهذیب نفس میکنند، میگیرند از خدا و میرسانند به مردم، این ترخیص و این اجازه میرساند که کارِ این بزرگان(عَلَیْهِمُ السَّلام) حدوثاً ترخیص است و بقائاً تنفیذ است و هیچ تفویضی از تفویض مصطلح نیست و آیات قرآنی هم اصل کلی را که ﴿مَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾،[31] در بسیاری از موارد دارد و اینها مأذون هستند؛ حالا که مأذون هستند، در کلّ نظام تکوینی و تشریعی «باذن الله» مأذون هستند، حتی چه در احیای اماته, چه در اماته احیا کم کردن, زیاد کردن «بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْث»[32] و بالاتر و بالاتر و بالاتر، خیلی بالاتر از آنچه که در زیارت «جامعه» هست، برای ائمه هست؛ منتها اینها به اندازهٴ فهم ما گفتهاند، مرحوم کلینی(رِضْوَانِ اللَّهِ علیه) در کتاب قیّم کافی نقل میکند که امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) فرمود: رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به اندازهٴ فکر خود با احدی حرف نزد: «مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»،[33] این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در اصول کافی نقل کرده آنچه را که در زیارت «جامعه» یا امثال زیارت «جامعه» گفتند به اندازهای که ما بفهمیم ما خیال میکنیم اینها که «خلیفةالله» هستند؛ یعنی نظیر آن «خلیفةالله»یی که سایرین تقسیم کردند، «خلیفةالله فی الأرض» هستند که کار خدا را در زمین اداره کنند و جوامع بشری را هدایت کنند و آنها را به سعادت و شقاوتشان آشنا کنند همین! در حالی که از خود آیه سجدهٴ ملائکه برمیآید، اینها «خلیفة الله فی الأرض و السماء» هستند، آنها به همان اندازه که مربّی و مدبّر انسانها هستند مربّی و مدبّر فرشتههای غیب و شهود هم هستند، کلّ فرشتهها را آنها تدبیر میکنند, تعلیم میکنند و مانند آن؛ آنگاه وقتی به «إذن الله» شد، هم حدوثاً تأمین است هم بقائاً تأمین.
مطلب بعدی آن است که آنچه که برای رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بود به استناد همین آیه برای اهلبیت هم هست، چون حدیث ثقلین به استناد همین آیه تأمین میشود[34] به استناد همین آیه حدیث منزلت تأمین میشود,[35] به استناد همین آیه حدیث غدیر تأمین میشود, [36] به استناد همین آیه حدیث طیر مَشوی تأمین میشود[37] و به استناد همین آیه سایر احادیثی که دربارهٴ اهلبیت آمده تنظیم میشود؛ چه اینکه روایاتی هم که در این زمینه بود، یک طایفه از این روایات همانطور که ملاحظه فرمودید این بود که هر چه خدای سبحان به رسولش داد به ما هم داده است، در بین این روایاتی که خوانده شد. این هم یک مطلب.
مطلب دیگر آن است که این روایات معلَّل بود. ظهور روایات معلَّل قوی است، فرمود، چون خدای سبحان رسولش را به آداب الهی تأدیب کرده است و به او گفت: ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾، کارِ دین را به او سپرده است، کارِ خَلق را به او سپرده است، این روایت یک روایت معلَّل است، روایت معلّل ظهورش قوی است، اگر روایت دیگری دارد که هر چه به خدا و پیامبرش داد به ما هم داد؛ یعنی ما را هم تربیت کرد، ما را هم تکمیل کرد، ما هم به خُلُق عظیم رسیدهایم، بعد کارها را به ما واگذار کرد. دیگر فرض ندارد که در روایات اول در یک طایفه از روایات به عنوان معلَّل اینچنین بفرماید خدا، چون نبیّاش را تکمیل کرد, تأدیب کرد: «فَأَحْسَنَ تَأْدِیبَهُ فَقَال ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾، از آن به بعد «فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ دِینِه»؛[38] بعد ما بدون اینکه به آن مقام برسیم، هر آنچه که برای پیامبر بود به ما هم دادند، این قابل قبول نیست، خود این روایات ظهور قوی دارد که ما را هم خدای سبحان تأدیب کرد, تفویض کرد. ما هم به خُلُق عظیم رسیدهایم، بعد جای پیامبر نشستیم کارِ پیامبر میکنیم، آن وقت میشود به خوبی فهمید که نورشان یکی است, طینتشان یکی است «طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْض»[39] و امثال آن، از این جهت دیگر هیچ محذوری ندارد.
میماند این کلمهٴ شدید اللحنی که در ذیل آمده است: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾؛ یعنی چه در احکامی که رسول فرمود, چه در مسایل حکومتی از خدای سبحان بپرهیزید، چون خدا ﴿شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾ است. وقتی که جریان یهودیهای بنینضیر و امثال آنان را با عِقاب الهی گذراند، فرمود همان خدایی که ﴿شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾ است، همان خدا به شما میگوید: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، اینها اجمالی مربوط به این آیه گذشته.
اما آیه مبارکهٴ ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾، در او چند نظر است: عدهای بر آن هستند که این ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾، بدلِ ذیالقربا و یتاما و مساکین و ابنسبیل است. این بدلِ بعض در کل خواهد بود، فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾، و برای «ذی القربا و یتاما و مساکین و ابنالسبیل» است، آنها چه کسانی هستند: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾.
درباره فقرای انصار اختلاف است که آیا این ﴿وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإیمان﴾،[40] که منظور انصار هستند اینها هم عطف بر فقرای مهاجرین هستند که این «واو» عاطفه است یا «واو» استینافیه در او دو وجه است؛ اما این ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾، را نوعاً بدلِ «بعض من الکل» گرفتند برای ﴿ذِی الْقُرْبَی﴾، برای «الله و رسول الله» بدل نگرفتند، برای حفظ احترام و خدا منزّه از آن است که به فقر متّصف شود؛ چه اینکه رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مبرّای از آن است که به فقر موصوف شود، پس این ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾، بدل هست برای «ذی القربا و یتاما و مساکین»، «بدل بعض من الکل».
نظری سیدناالاستاد(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) دارد که آن را بعد عرض میکنیم, کدام فقرا؟ ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾، گرچه هر فقیری مصرف این امور است؛ اما کسانی که از اولویّت برخوردار هستند آنها را قرآن بازگو میکند، فرمود: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾، که مهاجرین چندین وصف دارند: یک ﴿الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ﴾، اینها در حقیقت تبعیدی بودند، مایل بودند که دینشان را در مکّه حفظ کنند، مقدورشان نبود اینها را بیرون راندند: ﴿الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ﴾، اگر کسی برای دیار و اموال خود جهاد بکند، در صورتی که مسلمان باشد، این هم «فی سبیل الله» است، اگر برای دین هم بجنگد؛ البته آن به طریق اُولیٰ «فی سبیل الله» است. در همان جریان طالوت و امثال آن ملاحظه فرمودید که آنجا دارد: ﴿وَ مَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَ أَبْنَائِنَا﴾،[41] معلوم میشود اگر به آب و خاک کسی تجاوز کردند، این گروه ستمدیده بخواهد برای حفظ آب و خاک خود در صورتی که مسلمان باشد دفاع کند، این دفاع او «قتال فی سبیل الله» است، استدلال آنها این بود که ﴿وَ مَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا﴾، آنها هم همینطور بود، سخن از آسیبِ دینی و امثال آن نبود، عدهای را از شهرشان بیرون کردند، اینها هم خواستند دفاع کنند، خود دفاع از آب و خاک و اموال در صورتی که کشور, کشور اسلامی باشد و این افراد مسلمان باشند، دفاعشان اسلامی است؛ چه رسد به اینکه برای اصل دین باشد: ﴿الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ﴾، اینها اخراج شدند و تبعید شدند از مکه به مدینه آمدند و اینها هم ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً﴾، اینها فضل الهی را طلب میکنند و رضوان الله میطلبند.
آیهٴ بیست سورهٴ «حدید» این است که ﴿وَ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٌ﴾، آخرت سه بخش دارد: جهنّم دارد, بهشت دارد, رضوان دارد ، چون مردم به هر حال سه بخش هستند: یک عده «خَوْفاً مِنَ اللَّهِ»[42] عبادت میکنند، نجات از جهنم دارند, یک عده «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[43] عبادت میکنند، فضل دارند, یک عده ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[44] عبادت میکنند، رضوان دارند: ﴿وَ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾، یک, ﴿وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ﴾، دو, ﴿وَ رِضْوَانٌ﴾، که این ﴿رِضْوَانٌ﴾، را در بخشهای دیگر فرمود: ﴿وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ﴾،[45] در همین آیه محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: اینها ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً﴾، که این تنوین رضوان, تنوین تفخیم است، چون در آیات دیگر آمده است که ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ﴾؛ یعنی بالاتر از بهشت است، اگر کسی به مقام رضوان رسید، یقیناً آن بهشت را دارد، دیگر فرض نمیشود کسی به مقام رضوان برسد و آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾،[46] را نداشته باشد. آنها که ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾،[47] بهرهٴ آنهاست، حتماً و یقیناً ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ را دارند؛ ولی آنها که ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ را واجد هستند، ممکن است ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ نصیبشان نشود.
﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً﴾، پس اینها فقیر هستند, مهاجر هستند, تبعیدی هستند، هم از دیار و وطنشان، هم از اموالشان ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ﴾ بهشت میطلبند، ﴿وَ رِضْوَاناً﴾ که بالاتر از بهشت است، آن را دریافت میکنند و تنها اهل عبادت و انزوا نیستند که بهشتطلب باشند، ﴿وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، هر وقت هم گفتند جنگ اینها جبهه میروند، به اینگونه از فقرا این فیء را بدهید: ﴿وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾، اینها هستند که در دینشان صادق هستند.
این ترجمهٴ کریمه بود. خیلیها این «لام» ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾، را به عنوان بدن «بعض من الکل» برای «ذی القربیٰ» گرفتند و گفتند «الله و رسول الله» مستثنا هستند ﴿لِلْفُقَرَاءِ﴾، اینها هستند. حالا آیه بعد به عنوان ﴿وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾ که برای انصار است حالا عطف است یا استیناف بحث جدایی دارد. حرف سیدناالاستاد(رِضْوَانِ اللَّهِ علیه) این است که این ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾، بدل ذی القربا و امثال آن نیست، این بیان مصرف «فی سبیل الله» است، چون فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی﴾، اگر مال رسول است و مال «ذی القربا و یتاما و مساکین و ابنالسبیل» این پنج سهم مشخص است؛ اما سهم «الله» را کجا طرح کند؟ این بیانِ مصرف سهم «الله» است، در حقیقت بیان «فی سبیل الله» است؛ منتها بیان منحصر نیست، بیان مصداق کامل هست، چون در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 273 چنین آمده است که این صدقات و نفقاتی که مطرح است، گرچه به همهٴ فقرا و مستمندان میرسد؛ اما بهتر آن است که به این گروه از فقرا برسد: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، اینها محاصره شدند در راه خدا, آسیب میبینند, فشار میبینند از هر طرف، ﴿لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ﴾، توان بیرون رفتن یا تجارت آزاد و مانند آن ندارند: ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾، از آن جهت که انسانهای عفیف و بزرگمنش هستند، کسی که از وضع درونی و خانوادگی آنها خبر ندارد، اینها را توانگر میپندارد: ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ﴾؛ یعنی «جاهل باوضاعهم»، آنها که از وضع خانوادگی اینگونه از فقرا باخبر نیستند، اینها را اغنیا میدانند، چون یک لباس آبرومندی در برکرده و نشانهٴ فقر در او نیست و در جلسات خصوصی هم سخن از تورّم و گرانی نمیکند که انسان کمکم به دلالت التزام انسان به فقر او پی ببرد، از این مقوله سخن نمیگوید، کسی که آشنا به وضعشان نیست، اینها را غنی میپندارد، فرمود اینها مقدّم هستند: ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ﴾؛ یعنی «جاهل باوضاعهم»، ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ﴾، چرا جاهل اینها را اغنیا پنداشتند؟ ﴿مِنَ التَّعَفُّفِ﴾، چون اینها عفیف هستند، مایه پندار جاهلان شدند: ﴿تَعْرِفُهُم بِسِیَماهُمْ﴾، تو که زعیم اینهایی اینها را بر اساس علامتها هم میتوانی خوب شناسایی بکنی! ﴿لاَ یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً﴾، اینها اصلاً سؤال نمیکنند، اگر ضرورتی هم ایجاب کرد سؤال کنند، سماجتی ندارند، ﴿وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ﴾،[48] که این مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت.
در این قسمت هم میفرماید، اگر خواستید فیء را توزیع کنید، این گروه حقّ تقدّم دارند، این گروهی که هم مبارز دینی هستند و هم از نظر معنا ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً﴾ هستند, هم ناصر دین خدا و رسول خدا هستند، این گروه هستند که صادق هستند در دین، ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾، اینها اگر اظهار فقر هم کردند صادق هستند, اگر گفتند مهاجریم صادق هستند, اگر گفتند از دیار و اموالمان تبعید شدیم صادق هستند, اگر گفتند فضل الهی را طلب میکنیم صادق هستند, اگر گفتند رضوانخواه هستیم صادق هستند و اگر گفتند ما ناصر «الله» هستیم در احکامش صادق هستند, اگر گفتند ناصر رسول الله هستیم در مسایل حکومتی صادق هستند، در همهٴ این امور یاد شده آنها صادق هستند: ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾.
سیدناالاستاد(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیه) میفرماید که این بدل آنها نیست، آنها برای خودشان مشخص هستند، این بیان مصرف فی سبیل است حالا کدام یک از این دو وجه رواست، باید در بحث بعد مطرح بشود!
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص280؛ الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص266.
[2]. سوره قلم، آیه4.
[3]. سوره نساء، آیه11.
[4]. سوره نساء، آیه11؛ سوره توبه، آیه60.
[5]. سوره ص، آیه39.
[6]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص267.
[7]. سوره أعلیٰ، آیه6.
[8]. سوره نجم، آیه3.
[9]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص268.
[10]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص268.
[11]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص282.
[12]. تفسیر نور الثقلین، ج3، ص109؛ بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج18، ص326.
[13]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص49؛ إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، ج2، ص687 .
[14]. سوره اعراف، آیه199.
[15]. سوره قلم، آیه4.
[16]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص283.
[17]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص283.
[18]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص284و283.
[19]. تفسیر العیاشی، ج1، ص197.
[20]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص284.
[21]. الخصال، ج1، ص256.
[22]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص284.
[23]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص21.
[24]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص284.
[25]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص63.
[26]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص284.
[27]. سوره نجم، آیه3 و4.
[28]. سوره قیامت، آیه16و17.
[29]. الجامع لأحکام القرآن، ج18، ص17.
[30]. روح المعانی، ج4، ص137.
[31]. سوره رعد، آیه38؛ سوره غافر، آیه78.
[32]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص615 .
[33]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص23.
[34]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[35]. الأمالی(للصدوق)، ص174.
[36]. تفسیر القمی، ج1، ص174.
[37]. عبقاب الانوار، ج13، ص324؛ الغدیر، ج9، ص536.
[38]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص283.
[39]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613 .
[40]. سوره حشر، آیه9.
[41]. سوره بقره، آیه246.
[42]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج75، ص383.
[43]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[44]. سوره بقره، آیه165.
[45]. سوره توبه، آیه72.
[46]. سوره بقره، آیه25؛ سوره آلعمران، آیه15و 136.
[47]. سوره فجر، آیه29 و 30.
[48]. سوره بقره، آیه273.