25 02 2018 465828 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 07 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلی‏ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر (6) ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی‏ وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب‏ (7)﴾

مطالب دیگری که مربوط به این دو آیه کریمه است عبارت از این است؛ در آیه قبل فرمود آنچه که در جریان یهود بنی‌نضیر نصیب شما شد، شما با ایجاد خیل و رکاب بهره نبردید؛ یعنی شما چنین نبود که سوار شتر یا اسب بشوید و جنگی بکنید و فتحی بکنید و آن منطقه را بگیرید؛ بلکه بر اساس رعب الهی اینها تسلیم شدند.

از آیه بعد نباید استفاده کرد که آنجایی که خیل و رکاب نیست؛ یعنی اسب و شتر نیست، آنجا فقط جزء فیء است؛ بلکه منظور آن است که بدون جنگ چیزی را که گرفتید فیء است و مخصوص امام، این خیل و رکاب عنوان مُشیر است نه اینکه اگر پیاده جنگیدید، باز هم برای امام است و اگر سواره جنگیدید برای شما خواهد بود، چنین نیست. خیل و رکاب در اینجا نقشی ندارد، مگر عنوان غالب، پس اگر جنگی شد برای مسلمین است و اگر بدون جنگ گرفته شد، برای ولی مسلمین است، چنین نیست که عنوان خیل و رکاب دخیل در مسئله باشد، چون جنگ غالباً با اسب و شتر هست، از این جهت فرمود شما که بدون اسب و شتر، یعنی بدون سوار شدن بر اسب و شتر و تسریع سیر آنها پیروز شدید، این مسئله اول که مدار جنگ و عدم جنگ است؛ لذا در کتابهای فقهی وقتی صحیحه محمد بن ‌مسلم را ملاحظه می‌فرمایید، در آن صحیحه سخن از ارائه دَم است که امام(عَلَیْهِ السَّلام) می‌فرماید، اگر خونریزی شد، با خونریزی چیزی را گرفتید، این دیگر حکم جدایی دارد فیء نیست، اگر بدون خونریزی زمینی در اختیار شما قرار گرفت، این فیء است، این امر اول.

امر ثانی آن است که این ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ﴾، مطلق است؛ چه زمین و چه غیر زمین، هم اراضی را شامل می‌شود هم غیر اراضی را، منقول و غیر منقول فیء است، اختصاصی به زمین ندارد، گرچه در بعضی از نصوص سخن از زمین به میان آمده؛ اما اینها چون مُثبتین‌ هستند، هرگز آن روایتی که می‌گوید زمینی که بدون جنگ و خونریزی نصیب شما شد، در اختیار ولی مسلمین است، مقیّد این اطلاق نیست، اینها مثبتین هستند، تعارضی هم ندارند، به اطلاق این آیه می‌شود اخذ کرد، این دو مسئله.

مطلب سوم این است که این ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾، همان‌طوری که شامل غیر زمین می‌شود، شامل زمین هم می‌شود شامل زمین به هر دو قِسم خواهد شد؛ چه زمینی که در حال فتح مُرده باشد به عنوان موات، چه زمینی که در حال فتح زنده باشد به نام «مُحیاة حال الفتح» هر دو را شامل می‌شود.

مطلب چهارم آن است که زمینِ موات، چه در سرزمینهایی که با جنگ نصیب مسلمین شد، چه بدون جنگ بهرهٴ مسلمین شد، این مستقلاً جزء انفال است و حکم جدایی دارد؛ اما زمینهایی که در حال فتح آباد بود، این جزء انفال است، مخصوص امام هست، البته ثمرِ عملی‌اش آن است که اگر انسان بررسی دقیق کند، ببیند کدام قسمتهای از ایران بدون جنگ تسلیم شدند و کدام قسمتها با جنگ تسلیم شدند و کدام شهر و روستا در حال تسلیم شدن آباد بودند و کدام شهر و روستا ویران بودند، اثر حکم فقهی فراوانی خواهد داشت. آن زمینهایی که در حال اسلام آوردن با جنگ در خصوص ایران که محلّ ابتلا است با جنگ تسلیم شدند و «مُحیاة حال الفتح» بودند فیء مسلمین‌ هستند و آن زمینهایی که آباد بودند؛ ولی بدون جنگ تسلیم شدند، جزء فیء است و در اختیار ولی مسلمین است که این اثر فقهی فراوانی دارد؛ منتها ـ متأسفانه ـ اینگونه از بحثها کمکم از فقه بیرون رفت و  اگر هراسی نمی‌داشتند، احیاناً این روایات را هم نقل نمی‌کردند و در خصوص آیات قرآنی هم به تفسیر این آیات هم که نپرداختند، شما مثلاً عروه که می‌بینید، تقریباً نیم قرن عروه ـ الآن هم همینطور است ـ از کتابهای قوی و عمیقِ فعلی است، اصلاً مسئله امر به معروف و نهی از منکر و فیء و انفال و جهاد و اینها به این صورت در کتاب عروه اصلاً نیست و سرّ اینکه عروه از کتابهای عمیق است، برای آ‌ن است که مرحوم آقا سیّد محمد کاظم(رِضْوَانِ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْه‏) گروه زیادی از فقها را مأمور کرده بود به انتخاب فروع، فرع‌بندی عروه بسیار بسیار قوی است! در تشخیص موضوعات و شبهات موضوعی، عروه کتاب بسیار قوی و کم‌نظیر است، چون عدهٴ زیادی حتی مرحوم آقا شیخ محمد حسین کاشف الغطاء و امثال ایشان روی آن کار کردند و کثرت فروعات موضوعیه این کتاب را پُربار کرده است؛ لذا محقّقین بعدی هر که آمد، روی عروه کار کرد یا شرح کرد یا تعلیقه داشت یا حاشیه داشت و مانند آن، اما به هر حال این قسمت عظیم فقه، یعنی مسئله جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و انفال و فیء، اصلاً در این کتاب به این صورت نیست و قهراً بحثهای نجف هم در این زمینه اصلاً نبود، برای اینکه می‌گفتند، چون محلّ ابتلا نیست و امثال آن؛ ولی غافل از اینکه باید محلّ ابتلا کرد نه اینکه ما منتظر باشیم به دست ما بدهند، بعد بگوییم حالا که فیء ما را به ما دادند، ما روی آن بحث می‌کنیم.

مسئلهٴ زمینهایی که زنده بود و مُرده نبود و اهلش تسلیم شدند، اینها جزء فیء است که در اختیار ولیّ مسلمین بود و آ‌ن زمینهایی که مرده بود در حال فتح، چه با جنگ چه بی‌جنگ، البته جزء موات است، این هم مطلب سوم یا چهارم.

مطلب بعدی آن است که گرچه درباره زمینهای موات حکم إحیا صادر شده است به عنوان «مَنْ أَحْیَا أَرْضاً مَیْتَةً فَهِیَ لَه‏»؛[1] اما دربارهٴ زمین مُحیات که چنین حکمی صادر نشد که هر کس رفت گرفت برای اوست دربارهٴ خصوص زمینهای موات به عنوان انفال چنین حکمی صادر شد.

مطلب بعدی آن است که خود این احیا هم باید بر اساس قِسط و عدل باشد، این‌طور نیست که هر کسی در هر شرایطی هر چیزی را احیا کرد، برای او باشد، اگر احیا بر محور قِسط و عدل نبود، می‌شود: ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، خود این آیه علّتی را تبیین کرد که این علّت مدار کفر را کاملاً مشخص می‌کند، اگر چیزی جزء فیء بود؛ اما به یک گروه خاصّی تعلّق داشت، می‌شد: ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾؛ یعنی زمینهای موات را می‌توان احیا کرد و تملّک کرد: «مَنْ أَحْیَا أَرْضاً مَیْتَةً فَهِیَ لَه‏»؛ اما همهٴ وامها را به سرمایه‌دارها بدهند، آ‌نها بروند هکتارها را آباد بکنند و گروه دیگر فقط و فقط مزدور باشند، چون آنها آباد کردند یا اگر وامی هست و پولی هست، مخصوص گروه خاص نیست، باید به همه وام بدهند، آ‌نها هم بروند آباد کنند، این ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، که در ذیل کریمه واقع شد، بسیاری از خطوط و ظهورات آیه را تبیین می‌کند؛ یعنی احیا هم حسابی دارد، الآن کسی بگوید من خودم احیا کردم، از او سؤال بکنند شما در قبل از انقلاب با چه چیزی احیا کردی؟ گفت صد میلیون از بانک وام گرفتم و احیا کردم، این صد میلیون را اگر به هزار خانوار هم می‌دادند آنها هم احیا می‌کردند، این وام که ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ نباید باشد: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، قهراً آن گونه از احیاها احیاهای مشروع نخواهد بود، اگر احیا حقّ همه است، اگر وام دادن است حقّ همه هم هست. در اصول ملاحظه فرمودید حکمی که معلَّل است، حکمی است که ظهورش خیلی قوی و نباید آن حکم از محور آن علّت تجاوز کند، پس اگر کسی گفت من احیا کردم و مالکم، درست است در صورتی که احیای او بر اساس قِسط و عدل باشد.

مطلب بعدی آن است که همهٴ آنچه که برای رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) در مسایل حکومتی بود، برای ائمه بعدی هست و در زمان آنها برای جانشینان آنها و شاید سرّ اینکه این «لام» در سه جا تکرار شده است و در موارد بعدی تکرار نشد هم این باشد: ـ ملاحظه بفرمایید! ـ ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی﴾، اینها همه «لام» دارد؛ اما بقیه که مصرف کننده‌اند به نام ﴿وَ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ﴾، هیچ کدام «لام» ندارد، اینها مصرف کننده‌اند؛ اما «الله» و «رسول الله» و «ذی القربی»، زمامدار این کار هستند؛ یعنی باید در اختیار اینها قرار بگیرد، هم اینها سهم خودشان را دریافت کنند هم سهام سه‌گانهٴ «یَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیل» به آ‌نها بپردازند؛ مثلاً اینکه گفته شد: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾،[2] این تکرار نشان می‌دهد که رسول یک اطاعت جداگانه دارد؛ یعنی یک سِمت دارد که پیام را می‌رساند که می‌گوید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ،[3] یک سِمت دیگری دارد که امامِ مردم است، رهبر مردم است. از آن جهت که پیام خدا را می‌رساند، اطاعت او همان اطاعت خداست، او که چیزی ندارد او گفت خدا گفت نماز بخوانید؛ اما از آن‌ جهت که می‌گوید من اُسامة بن‌ زید را فرمانده لشکر کردهام، از این جهت که رهبر است این کار را کرده است؛ لذا برای رسول گذشته از جنبهٴ رسالتش جنبهٴ امامت و رهبری هم هست و کلّ این آیاتی که مسایل مالی را مطرح می‌کند، ناظر به جنبهٴ رسالت رسول نیست؛ بلکه ناظر به جنبهٴ امامت و رهبری رسول است.

بعضی از علمای اهل سنّت می‌گویند تعلیق حکم بر وصف مُشعر به علّیت است، این مال چون مال رسول است، وقتی رسول رحلت کرده است، دیگر این مالی نیست، مسئله فیء، مسئله خمس و امثال آن مسئله انفال اینها نیست، آنچه که برای «یَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیل» مانده است باقی است و آنچه که برای خداست، تبرّکاً یاد شد، آنچه که برای رسول است با رحلت رسول از بین می‌رود، «ذی القربیٰ» هم که منظور ساداتِ فقیر هستند که ذی القربا به صورت «یَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیل» تشریح شدند غافل از اینکه این اوصاف برای «رسول بما أنّه رسول» نیست، برای اینکه اینها کارِ رسالت نیست، همهٴ این آیاتی که در این روزهای اخیر خوانده شد، مربوط به رهبری رسول است نه به رسالت رسول.

بیان این مطلب این است که رسول از آن جهت که رسول است، پیام الهی را می‌آورد. دربارهٴ احکام صوم و صلات، ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾[4] و سایر آیاتی که مربوط به نماز و روزه است به مردم ابلاغ می‌کند این می‌شود رسول، اما چند کار دیگر هم دارد که اینها مربوط به رسالت نیست، یکی وضع مقرّرات است، یکی هم کارهای اجرایی است، آن کارهایی را که خود اجرا می‌کند، به جنگ می‌رود یا صلح می‌کند یا شخصی را فرمانده لشکر می‌کند یا شخصی را مسئول امور مالی می‌کند یا شخصی را مسئول امور فرهنگی می‌کند؛ مثل اینکه بعد از فتح مکه به دو نفر دو سِمت خاص در مکه داد، اینها کارهای اجرایی است که شخصاً خود حضرت متصدّی است یا مقرّراتی وضع می‌کند، آنچه را که به صورت مقرّرات وضع می‌کند، از وحی الهی استفاده می‌کند، چون بدون الهام سخنی نمی‌گوید و آنچه را هم که تصدّی دارد باز با تسدیع و تأیید فرشته‌های غیبی است.

پس رسول سه‌تا کار دارد: یکی اینکه قوانین کلیه را دریافت می‌کند و به مردم ابلاغ می‌کند این جنبهٴ رسالت اوست، این قوانین کلی است که حلالش تا قیام حلال و حرامش تا قیامت حرام، کار دیگر این است که مقرّراتی وضع می‌کند، می‌گوید ما در این چند سال با فلان گروه جنگی نداریم با فلان گروه صلحی داریم یا سِمتهایی نصب می‌کند، کسی را فرمانده لشکر می‌کند، کسی را مسئول امور مالی می‌کند یا کارهای اجرایی دارد، این مالهایی را که به دستش آمده است، فقط به مهاجر می‌دهد، اصلاً چیزی به انصار نمی‌دهد پنج کار گوناگون در پنج قضیه از رسول اکرم(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) نقل شده است؛ یعنی دربارهٴ یهودیهای بنی‌نضیر یکطور، بنی‌قریضه یکطور، بنی‌قینقاع یکطور، جریان خیبر یکطور، جریان مشرکین مکه هم یکطور، پنج کار متفاوت، گرچه در بعضی از امور شریک بودند، نسبت به این پنج گروه انجام داد، اینها کارهای اجرایی است. این کارهای اجرایی به آن وضع مقرّرات این دو قِسم است از کارهای او به رسالت آن حضرت ارتباط ندارد به امامت، به رهبری او و به ولایت او از آن جهت که زعیم مسلمین است، مرتبط است و این آیه انفال و آیه خمس و آیه فیء و آیهٴ ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾،[5] که این روزها بحث شد، همهٴ اینها به کارهای رهبری او برمی‌گردد؛ یعنی از اینکه به مردم می‌گوید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ﴾، بر اساس جنبهٴ رسالت اوست، این قانون را از خدا تلقّی کرد، به مردم ابلاغ کرد؛ اما آنجایی که دارد اجرا می‌کند: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾، این کارِ اجرایی است، از آنجایی که یک عده را به عنوان ﴿وَ الْعَامِلِینَ عَلَیْهَا،[6] نصب می‌کند، کارگزاران جمع زکات این کارِ اجرایی است، گرفتن زکات و انبار کردن زکات و توزیع زکات و عده‌ای را مأمور جمع‌آوری زکات کردن، اینها کارهای اجرایی است. اینها برای امامت اوست نه برای رسالت او. این قطع شدنی نیست، اگر اینها قطع شدنی باشد، معنایش آن است که قرآن و دین ـ معاذ الله ـ همان «سوادٌ علی بیاض»، فقط تلاوتش مانده و همهٴ آن ادله‌ای که می‌گوید بشر قانون می‌خواهد، بشر تابع حکم الهی است، همه‌اش رخت برمی‌بندد و چون آن ادله قوی است و اختصاصی به زمانی دون زمان ندارد، پس همه این احکام «الی یوم القیامه» هست. بشر حکم می‌خواهد و حکم غیر خدا هم حکم جاهلیت است «أیّ حکم کان»، پس تنها حکم خداست ﴿أَ فَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ،[7] پس آنچه که در بعضی از تفاسیر اهل سنّت آمده است که این حکم برای رسول است و چون رسالتِ رسول رخت بربسته است با رحلت حضرت، دیگر این حکم نیست. این غفلت است، بین حکم رسالت و حکم امامت و رهبری.

مطلب بعدی آن است که این رسالت به کجا تکیه می‌کند و پشتوانهٴ این رسالت چیست؟ برای انبیا(عَلَیْهِمُ الصَّلاة وَ عَلَیْهِمُ السَّلام) یک مقام معنوی است که آن مقام معنوی را به ولایت یاد می‌کند به یک مقام اجرایی, رسالت یک مقام اجرایی است؛ یعنی تبلیغ کردن, حکم را بیان کردن و مانند آ‌ن. ارواح طیّبه این بزرگان تا قوی نشود و ولیّ حق نشود، «وَلیَ»؛ یعنی «قَرُبَ»، در تِلو لطف حق قرار نگیرد، متقرّب به «الله» نشود، هرگز قدرت خبریابی ندارد تا توان خبررسانی داشته باشد. رسالت آخرین مرحلهٴ این بزرگان است.

 بالاتر از رسالت مسئله نبوّت است و عمیق‌تر از نبوّت مسئله ولایت است، ولایت یک امر قراردادی نیست، وقتی روح ولیّ و قریب و نزدیک ذات أقدس الهی شد، متقرّب شد؛ آن‌گاه گزارشها را دریافت می‌کند، این پذیرش گزارش را می‌گویند نبوّت که خبریابی است، وقتی این خبرها را یافت به مردم ابلاغ کرد، می‌شود رسالت، پس رسالت پایین‌ترین مرحله است و نبوّت در مرحلهٴ وسطاست و عمیق‌‌‌تر از همه که ریشه است، آن ولایت است و  اگر کسی بخواهد رسول بشود، حتماً باید نبیّ باشد، ممکن است کسی نبیّ باشد و رسول نباشد؛ ولی ممکن نیست کسی رسول باشد و نبوّت را نگذرانده باشد؛ لذا وقتی حضرت فرمود: «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی‏»،[8] همان‌طوری که ختم نبوّت را اعلام کرده است، ختم رسالت را هم اعلام کرده است. پشتوانهٴ همهٴ این مقامات اجرایی آن مقام ملکوتی است که انسان وقتی به آن مقام رسید، می‌شود «ولی الله». از آن به بعد از نظر کارهای اجرایی تقسیم می‌شود اینکه احیاناً در زیارت شریف «جامعه کبیره» یا سایر زیارات هست که نور شما و انوار شما یکی بود: «طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْض»،[9] شما یک نور بودید، این ناظر به مقام ولایت است، گرچه از نظر نبوّت و رسالت بین آنها فرق است، فقط وجود مبارک رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) رسول است، آنها باید اطاعت کنند؛ ولی از جهت که یک نور هستند، در آنجا هر چه را که حضرت می‌شنود، دیگران هم ممکن است بشنوند و هر چه را که حضرت می‌بیند، ممکن است دیگران هم آن را ببینند. این جریان معروفی که در خطبهٴ قاصعه هست، این هم تأیید می‌کند. خطبهٴ قاصعه مفصّل‌ترین خطبه‌ای است که در نهج‌البلاغه آمده، البته آنچه که در نهج‌البلاغه آمده، عصاره‌ای از آن خطبه است؛ نظیر آنچه که در نهج‌البلاغه از عهدنامه حضرت امیر برای مالک اشتر آمده، آن هم عصارهٴ این عهدنامه است، وگرنه مفصّل‌تر از آنچه که در نهج‌البلاغه است، در تحف‌العقول است[10] که تحف‌العقول قبل از نهج‌البلاغه نوشته شده و مفصّل‌تر از نهج‌البلاغه، این عهدنامه آمده، چون منظور مرحوم سیّدرضی(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) انتخاب آن فرازهای برجسته‌تر بود؛ لذا آن برجسته‌های آن نامه را در نهج‌البلاغه آورده، نه همهٴ آن نامه را.

 این خطبهٴ قاصعه که تقریباً مفصّل‌ترین خطبهٴ نهج‌البلاغه است و طبق این چاپ انتشارات اسلامی خطبهٴ 192 هست، در آنجا که حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) فضایل خود را ذکر می‌کند، می‌فرماید به اینکه من از دوران کودکی با رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) همراه بودم و رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) را از همان دوران شیرخوارگی یک فرشتهٴ بسیار عظیمی «أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِه» او را تأیید می‌کرد «یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ»، من با پیامبر بودم، پیامبر هم با اعظمِ مَلک الهی بود که شبانه‌روز در تحت تدبیر آن حضرت بود، «وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً وَ یَأْمُرُنِی بِالْاِقْتِدَاءِ بِهِ وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ»، هر ساله او به کوه حرا می‌رفت و مجاورت می‌کرد، اعتکاف‌مانند؛ اما «فَأَرَاهُ وَ لاَ یَرَاهُ غَیْرِی»، فقط من می‌دیدم که او در کوه حرا هر ساله معتکف می‌شود، آنجا می‌رود به هر حال، نه اینکه به عنوان رَمه‌داری و شبانی گاهی سری به کوه بزند نه! فرمود هر سال او مجاور حرا می‌شد، مجاور بودن؛ یعنی مدّتی در جایی کنار او به سر بردن، «وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لاَ یَرَاهُ غَیْرِی»، فقط من می‌دیدم کسی مواظب آن حضرت نبود «وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلامِ غَیْرَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏ وَ خَدِیجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا»، تنها خانه‌ای که اعضایش مسلمان بودند، همین ما سه نفر بودند. آن‌گاه فرمود: «أَرَی نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ»، من نورِ وحی را می‌دیدم، نور رسالت را می‌دیدم و بوی نبوّت را استشمام می‌کردم، «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ»، من یک اَنین و ناله‌ای از شیطان شنیدم «حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ»، وقتی وحی نازل شد من نالهٴ شیطان را شنیدم، «حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ»، این اَنین و این ناله چیست؟ «فَقَالَ هذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ»، این نالهٴ یأس شیطان است، او دیگر فهمید در این سرزمین عبادت نمی‌شود، با نازل شدن وحی بساط عبادت شیطان برچیده شد؛ آن‌گاه به من فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّکَ لَعَلَی خَیْرٍ»، فرمود یا علی! هر چه را که من می‌شنوم تو می‌شنوی، هر چه را که من می‌بینم تو می‌بینی؛ ولی تو وزیر منی، تو نبیّ نیستی، نفرمود تو ولیّ نیستی، فرمود تو نبیّ نیستی، چون نبوّت بین ولایت و بین رسالت است، بنابراین پشتوانهٴ اصلی این مقامات همان جریان ولایت است که اینها دارند.

 اما آنچه که در این آیه مطرح است، مربوط به ولایت او به آن معنا که «ولی الله» باشد، نیست. ولایت غیر از والی بودن این والی بودن یک کارِ اجرایی است که از او به عنوان رهبری یاد می‌شود؛ اما آن ولایت تکوینی حساب دیگری دارد. آن ولایت ریشهٴ نبوّت و ریشهٴ رسالت است، وقتی آن ولایت شد که اعجاز برای ولایت است، آن ولایت شد به دنبالش نبوّت و رسالت حضور و ظهور پیدا کرد؛ آن‌گاه این رسول کارهای اجرایی دارد و مقرّرات وضع می‌کند. همهٴ این بحثها که در این روزهای اخیر شد، ناظر به رهبری رسول است و همهٴ بحثهایی که این آیه ﴿مَّا أَفَاءَ اللَّهُ به عهده دارد، مربوط به رهبری رسول است، نه مربوط به رسالت رسول و این مقام وضع‌شدنی نیست، وگرنه همان هرج ومرجی که لازم می‌آمد، لازم می‌آید: ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ،[11] خواهد بود، چون امرِ مریج باطل، است قهراً نظمی باید داشته باشد و بهترین نظم همان نظم الهی است؛ بر همین اساس در ذیل آیه فرمود: ﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، این هم از موارد اختلاف بین شیعه و اهل سنّت است. ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾؛ یعنی هر چه را که رسول به شما داد، بگیرید و هر چه را که نهی کرد، منتهی بشوید. اهل سنّت نوعاً مثل امام رازی در تفسیرش از اشاعره و زمخشری در کشّاف از معتزله و همراهان این دو فکر هم به همین وضع معنا کردند که این ﴿مَا آتَاکُمُ﴾؛ یعنی «ما أعطاکم» هر اندازه مالی که از این فیء به شما داد، قبول کنید. و هر اندازه که نداد اعتراض نکنید.

چرا ‌چنین معنا می‌کنند؟ برای اینکه اگر چیزی از رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) نقل بشود و در قرآن ریشهٴ ظاهری نداشته باشد، آنها بگویند که شما هم ـ معاذ الله ـ مثلاً بر اساس اجتهاد خودتان بر اساس نظر خودتان این حرف را زدید، ما هم صاحب‌نظریم. اینکه گاهی به پیامبر می‌گفتند آیا وحیی نازل شد یا با نظر خود تو این حرف را زدید؟ برای اینکه بگویند، اگر وحی است ما قبول داریم، اگر بر اساس نظر گفتی، شما هم یک نظر دارید، ما هم یک رأی داریم. اینکه می‌گوید «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»،[12] نمی‌خواهد عترت را از بین ببرد، می‌خواهد رسالت را از بین ببرد، چون این حرف را در حضور صاحب وحی گفت، نه یعنی ما تو را قبول داریم، هر چه تو گفتی قبول داریم؛ اما بعدیها را قبول نداریم؛ البته در موردی واقع شد که می‌خواهد بگوید ما قرآن منهای پیامبر را قبول داریم. پیامبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) رسالتش را قبول داریم، هر که را که وحی است به عنوان قرآن شنید به ما تحویل بدهد، بعد کاری نداشته باشد، آنها در این حد گفتند. نه اینکه هم رسالتش را قبول داشتند هم رهبری و والی بودن حضرت و امامت را قبول داشتند بعد درباره بعدیها شک کردند، چون بعدیها که نگفتند قلم و دوات حاضر کنید تا ما بنویسیم این را خود رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) فرمود. نه تنها می‌خواستند بگویند قرآن بَس است، ما احتیاجی به مضمون نامه نداریم، خواستند بگویند ما احتیاجی به نوشتنِ تو نداریم، بنابراین اینکه گاهی هم به عنوان پراکنده در روایات هست از حضرت سؤال می‌کردند که آیا از خودت گفتی یا وحی هست؛ یعنی اگر از خودت گفتی تو یک نظر داری، ما هم یک نظر. اینها باورشان نشده بود که رسول خدا ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی،[13] بنابراین این ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا، این را می‌گویند که هر چه در مسئله فیء و مسایل مالی به شما داد، بپذیرد. نداد هم اعتراض نکنید؛ اما شیعه که این‌طور معنا نمی‌کند، می‌گوید این «ما» اطلاق دارد، یک؛ ذیل هم قرینهٴ اطلاق صدر است، دو.

بیان این مطلب این است که ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، چیزی که به شما ایتا کرد، اگر قانون به شما ایتا کرد، بگیرید. مقرّرات به شما ایتا کرد بگیرید, مال به شما ایتا کرد، بگیرید؛ چون کلمهٴ ایتا در همهٴ موارد هست. اینکه گفته می‌شود: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ،[14] اینکه به بنی‌اسرائیل خدا می‌فرماید: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ؛ یعنی به شما مال دادیم یا قوانین و مقرّرات و احکام دادیم؟ ﴿خُذُوا﴾، احکامی که ﴿آتَیْنَاکُمْ﴾, ﴿خُذُوا﴾، قوانینی که ﴿آتَیْنَاکُمْ﴾, ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾، اگر بفرماید «ما آتاکم الرسول فخذوه» این «ما» مطلق است، «آتا» هم همهٴ موارد را می‌گیرد. اگر حکمی کرد, مقرّراتی داشت, سِمتی داشت «آتاکم»، مالی به کسی داد «آتاکم»، پس هم کلمهٴ «ما» مطلق است، هم صیغهٴ «آتا» توان اطلاق را دارد؛ اما شهادت ذیل این است که فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، این ﴿مَا نَهَاکُمْ﴾ که ظهورش در مقرّرات و قوانین خیلی قوی است، گاهی می‌فرمایند: ﴿فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ،[15] اگر خصوص مال باشد، آن‌گاه هر چه داد، بگیرید. هر چه نداد، صبر کنید؛ اما وقتی که بفرماید: ﴿مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، ﴿مَا نَهَاکُمْ﴾، یا دستور می‌دهد که شما از این مال فاصله بگیرید یا قانون وضع می‌کند، نهی دارد، مناهی رسول را بگیرید؛ مثل اوامر رسول. این مناهی رسول همان‌طوری که در کارهای اجرایی حضور و ظهور دارد، در کارهای قوانین و مقرّرات هم حضور و ظهور دارد، پس آنچه که زمخشری معنا کرده است از معتزله یا امام رازی معنا کرده است از اشاعره که این را مخصوص مسایل مالی دانستند، این تمام نیست. اطلاق «ما» به «آتا» هر دو را شامل می‌شود و ذیل آیه هم تأیید می‌کند. بنابراین هر چه را که حضرت بفرماید حجت است و هر مالی هم که حضرت به هر که بدهد یا هر که ندهد، حجّت است. نه می‌شود در کارهای اجرایی آن حضرت اعتراض کرد نه می‌توان در کارهای تعلیمی آن حضرت اعتراض کرد: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾.

یکی از ادلهٴ حجیّت خبر و امثال آن که احیاناً تمسّک می‌کنند، برای همین است بعد از تنزیل ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) به منزلهٴ خود معصوم(سَلامُ الله عَلَیْه) است. این کار, کار مطلق است و این کار همان‌طور که مرحوم امین‌الاسلام اشاره کردند، بعد از وجود مبارک رسول به ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) می‌رسد تا اینجا در مجمع‌البیان هست که بعد از حضرت به ائمه قائمین مقام او می‌رسد؛ اما می‌توان گفت به اینکه چون براهین مطلقه است و هرگز دین تعطیل نیست، این ائمه دو قسم‌اند: ائمه بالاصاله که معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) هستند و ائمه بالتبع که جانشینان آنها هستند. این سِمت را هر کدام از ائمه یکی پس از دیگری حفظ می‌کردند و می‌گرفتند، کارهایی که مربوط به امامِ قبلی بود امام بعدی به عهده می‌گیرد؛ مثلاً آنچه را که مرحوم صدوق(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه ذکر می‌کند، ملاحظه می‌فرمایید که آنها هر سِمتی که برای امام قبلی بود به عهده می‌گرفتند، هر کاری که برای شخص امام قبلی بود به ورثهٴ او واگذار می‌کردند. در جلد دوم من لا یحضره الفقیه از مجلّدات چهار جلدی صفحهٴ 43 أبیعلی ‌بن‌ راشد آمده حضور امام هادی(سَلامُ الله عَلَیْه) امام دهم، «وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی عَلِیِّ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الثَّالِثِ(عَلَیْهِ السَّلام)» أبی الحسن ثالث، امام دهم(سَلامُ الله عَلَیْه) که پدر امام حسن عسکری(سَلامُ الله عَلَیْه) است. أبی ‌علی‌ بن ‌راشد عرض کرد «إِنَّا نُؤْتَی بِالشَّیْ‏ءِ فَیُقَالُ هَذَا کَانَ لِأَبِی جَعْفَرٍ(عَلَیْهِ السَّلام)»، گاهی بعضی از اموال را می‌آورند به من می‌دهند، می‌آورند نزد ما می‌گویند این برای ابی‌جعفر است منظور از این ابی‌جعفر, ابی‌جعفر ثانی است؛ یعنی امام جواد(سَلامُ الله عَلَیْه) امام محمد تقی(عَلَیْهِ السَّلام) این شخص وکیلِ حضرت هادی بود، وکیل امام دهم بود وکیل امام دهم به حضرت هادی عرض می‌کند که بعضیها نزد ما مالی می‌آورند، می‌گویند این اموال امام نهم هست، ما چه کنیم؟ «فَیُقَالُ هَذَا کَانَ لِأَبِی جَعْفَرٍ» این ابی‌جعفر ثانی است؛ یعنی امام جواد(سَلامُ الله عَلَیْه) «فَکَیْفَ نَصْنَع» قبول کنیم یا نکنیم؟ «فَقَالَ مَا کَانَ لِأَبِی عَلَیهِ السّلام بِسَبَبِ الْإِمَامَةِ فَهُوَ لِی وَ مَا کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَهُوَ مِیرَاثٌ عَلَی کِتَابِ اللَّه‏ وَ سُنَّةِ نَبِیِّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏)»، به وکیلش فرمود شما توضیح بخواهید هر مالی که به عنوان سهم امام بود یا فیء و انفال بود، خلاصه جزء شئون امامت بود، در اختیار پدرم قرار داشت، آن فقط به من می‌رسد و اما اموالی اگر برای پدرم بود، نه به سبب امامت، بلکه برای شخصِ او بود، آن میراث است و به سایر ورثه می‌رسد، فَهُوَ لِی وَ مَا کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَهُوَ مِیرَاثٌ عَلَی کِتَابِ اللَّه‏ وَ سُنَّةِ نَبِیِّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏)»، این همچنان بود. حالا اگر کسی بگوید که این احکام فقط در همان صدر اسلام بود یا برای همان چند سالی بود که گذشت و دیگر این مسایل خمس و فیء و انفال و امثال آن را باید گرفت، می‌ماند یک سلسله عبادات خشکِ شخصی، این همان مصداق کامل انفکاک دین از سیاست است ـ معاذ الله ـ آن‌وقت آن همه ادله و براهین که بشر پیغمبر می‌خواهد, بشر قانون می‌خواهد, بشر بدون قانون‌گذار نخواهد شد، همهٴ این ادلهٴ عقلی می‌ماند برای همان چند سال. اگر دلیل عقلی تاریخی شد و تخصیص‌پذیر بود، یقین داشته باشید که دلیل عقلی نیست، چون «عقلیة الأحکام لا تُخصّص» دلیل عقلی را نمی‌شود تاریخی کرد، برای آن زمان است. اگر بشر قانون می‌خواهد و قانون باید الهی باشد، این باید ابدی باشد. اگر گفتیم نه, بشر قانون می‌خواهد؛ ولی از سَنهٴ سیزده سال قبل از هجرت تا سنهٴ 250 هجری، بعداً قوانین اجرایی نمی‌خواهد، فقط عبادات می‌خواهد، معلوم می‌شود آن دویست سال هم باطل بود. اگر چیزی حکم عقلی شد که بشر برای حفظ نظم که ﴿فهم فی أمرٍ مریج نباشد، احتیاجی به قانون دارد، حتماً و قانون هم باید الهی باشد، حتماً اگر کسی گفت این قانون برای آن ده سال است؛ یعنی این قانون عقلی نیست، چون این برهان که برهان نقلی بگوید کسی بگوید این برای آن دویست سال است که براهین نقلی، مثل عمومات و اطلاقات قابل تخصیص و تقیید هستند؛ اما مسئله نبوّت, مسئله امامت, نیاز بشر به قانون اینها که حکم نقلی نیست، می‌شود حکم عقلی، اگر حکم عقلی شد، این همان است که می‌گویند در احکام عقلی، سالبهٴ جزییه نقیض موجبهٴ کلیه است, موجبهٴ جزییه نقیض سالبهٴ کلیه است؛ اما در احکام نقلی سالبهٴ جزییه، مخصّص موجبهٴ کلیه است, موجبهٴ جزییه، مقیّد سالبهٴ کلیه است. هیچ تعارضی بین سلب کلی و ایجاب جزعی، چه در اطلاق چه در عموم در ادلهٴ نقلی اصلاً نیست، باب تخصیص واسع است و باب تقیید هم واسع؛ اما اگر مسئله, مسئله نقلی نشد، مسئله عقلی شد و چون «عقلیة الأحکام لا تخصّص»، اگر کسی گفت این قانون برای آن وقت بود؛ یعنی اصلاً قانون نیست. وقتی اگر قانون نبود اصلِ برهان عقلی زیر آن آب بسته می‌شود؛ لذا این ذیل که فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، رسول «بما أنّه والی» است نه رسول «بما أنّه رسول»، چون رسول «بما أنّه رسول» احکام مطلق را اطلاق می‌کند نه کارهای جزیی, کارهای اجرایی را «بما أنّه والی» انجام می‌دهد و این هم هرگز قابل انقطاع نیست.

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1]. معانی الأخبار، ص292.

[2]. سوره نساء، آیه59؛ سوره مائده، آیه92؛ سوره نور، آیه54.

[3]. سوره بقره، آیه43و83 و110.

[4]. سوره آلعمران، آیه97.

[5]. سوره توبه، آیه103.

[6]. سوره توبه، آیه60.

[7]. سوره مائده، آیه50.

[8]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏8، ص26.

[9]. من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص613.

[10]. تحف العقول، ص126.

[11]. سوره ق، آیه5.

[12]. الأمالی (للمفید)، ص36.

[13]. سوره نجم، آیه3.

[14]. سوره بقره، آیه63 و 93؛ سوره اعراف، آیه171.

[15]. سوره ص، آیه39.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق