أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ﴿7﴾ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿8﴾.
کلمهٴ «فیء» که به معنای رجوع است ظاهراً مطلق رجوع را نگویند آن رجوع به خیر را میگویند که «فإن فاءت فأصلحوا بینهما» و اگر احیاناً بر رجوع به شرّ هم اطلاق میشود با قرینه است فِئه را هم که فئه میگویند چون هر کدام در کارهای خیر به دیگری مراجعه میکنند و پشتیان دیگریاند ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[1] فِئه عبارت از آن گروه خاصّی است که «یرجع بعضهم إلی بعض» و آنچه که در این کریمه مطرح است این است که چرا فرمود: ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾، نه «إلی رسوله»؛ این یا برای آن است که «فِیء» به معنای رد است نه رجوع و رد با «علیٰ» یاد میشود؛ نظیر آیهٴ 33 سورهٴ «ص» این است که فرمود: ﴿رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ﴾ که «ردّ علیه» یاد شده و «علی» به عنوان صِلهٴ رَد یاد شد؛ همانطوری که «ردّ الیه» میگویند، «ردّ علیه» هم میگویند؛ اینجا به این مناسبت که «فیء» به معنای رد است با «علیٰ» یاد شد یا نکتهٴ بالاتری دارد و آن اینکه آنچه که به شما برمیگردد فیضی است از خدا که بر شما نازل شده است. این نزول رحمت الهی را که از بالا یادآور میشود با «علیٰ» یاد کرده است فرمود: ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ﴾؛ همین معنا در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» هم هست آیهٴ پنجاه سورهٴ «احزاب» این است که ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ أَزْوَاجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَ وَمَا مَلَکَتْ﴾؛ یعنی که ﴿مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَبَنَاتِ عَمِّکَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِکَ وَبَنَاتِ خَالِکَ وَبَنَاتِ خَالاَتِکَ﴾؛ یعنی «أنزل الله علیک برکة». بر اساس این نکات این کلمهٴ «فیء» با «علیٰ» یاده شده است.
در آیهٴ اول سخن از بیان مصرف نیست، سخن از دفع توقّع است. وقتی یهودیهای بنینضیر جَلای وطن کردند، اموالشان ماند، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این اموال را بین مهاجرین توزیع کرد و چیزی به انصار نداد، مگر به سه نفر انصاری که خیلی مستمند بودند. شاید عدهای سؤال میکردند که چرا این اموال را بین همه عادلانه توزیع نکرد! آیه نازل شد که این کار ربطی به شما ندارد، شما دسترنجی ندارید؛ ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ﴾، شما یک چند قدم پیاده تا قلعههای یهودیهای بنینضیر رفتید و کار با امداد غیبی گذشت نه با جنگ شما پس شما حقّی ندارید و هر کاری که رسول خدا در اموال یهودیهای بنینضیر کرد رأی او نافذ است؛ این دربارهٴ خصوص اموال یهودیهای بنینضیر.
اما تتمّهٴ این آیه آن است که خدا فرمود: ﴿وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾ خدای سبحان هر جایی که امداد غیبی لازم باشد آن را امضا میکند چه اینکه شما در جریان فتح مکه هم با امداد غیبی پیروز شدید. در سورهٴ «فتح» آیهٴ 24 این است که ﴿وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً ٭ هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾ فرمود: کفّار مکه همان مقتدرانی بودند که نگذاشتند شما به مکه بروید و حجّتان را انجام بدهید او بود که بدون خونریزی مسئله را حل کرده است ﴿وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم﴾ بدون خونریزی مسئله فتح تاریخی مکه را حل کرد؛ پس خدا هر وقتی صلاح بداند امداد غیبی را نازل میکند بدون خونریزی ﴿وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾ که نمونهٴ این هم بعدها در جریان فتح مکه اتفاق افتاد و قبلاً هم اینها مشاهده کردند.
اما کریمهٴ ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ این برای بیان مصرف است که مصرف آنچه که به نام فعل نصیب رسول خدا میشود، عبارت از این شش قِسماند: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ مصارف «فیء» عبارت از این شش گروهاند، «فیء» قِسمی از اقسام انفال است، برای انفال یک حکم جدایی است، حکم مطلق انفال را «فیء» ندارد؛ چون «فیء» قِسمی از اقسام انفال است و حکم مختصّ دارد در قرآن بیان شد. حکم انفال جداست که فقط برای خدا و پیامبر است دیگر سخن از یتاما و مساکین و ابنای سبیل و مانند آن مطرح نیست که ملاحظه فرمودید بعد هم آیه انفال خوانده میشود؛ اما «فیء» چون قِسمی از اقسام انفال است و حُکم جدایی دارد؛ لذا هم در قرآن جداگانه بحث شد، هم در کتابهای فقهی «فیء» گرچه در باب انفال بحث میشود؛ اما یک مسئلهٴ خاصّی را به خود اختصاص داده است. فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾ این کلمهٴ «لله» را نوعاً علمای اهل سنّت میگویند برای تبرّک است؛ ولی امامیه «وِفقاً و تبعاً للأئمه(علیهم السلام)» میفرمایند این برای بیان سهم است که یکی از سِهام برای وجود مبارک ذات اقدس الهی است. اینکه خدای سبحان خود را سهیم میداند، برای آن است که به این مسئله بها بدهد، نه برای تبرّک محض باشد؛ گاهی در احکام تکلیفی, گاهی در احکام وضعی، خداوند خود را سهیم میداند تا به آن حکم تکلیفی حرمت بیشتری بنهد و به این حکم تکلیفی دیگر بها بدهد. دربارهٴ حکم تکلیفی نظیر همان اول سورهٴ «نساء» است که فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ فرمود از خدا و ارحامتان بپرهیزید تقوا داشته باشید از خدا و از ارحام این نه برای آن است که فقط تبرّکاً ذکر شد بلکه تقوای از خدا واجب تکلیفی است فرمود مؤمنین ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ برای اینکه به این صِلهٴ رَحِم حرمت بدهد به این بها بدهد نام خدای سبحان در کنار او ذکر شده است، گرچه نام خدا هر جا ذکر بشود تیمّن و برکت را به همراه دارد؛ اما این حکم تکلیفی را هم دارد هم ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ واجب است, هم «اتقوا الارحام» واجب است لذا فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾.
گذشته از اینکه میخواهد از نظر حکم تکلیفی یا وضعی به او بها بدهد آن مال را هم از حرمت خاص برخوردار میکند. بین انفال و فیء که جزء انفال است و بین زکات فرق است. در زکات خدا سهیم است, در فیء و انفال هم بشرح ایضاً خدا سهیم است؛ اما تعبیر گوناگون است برای اینکه مال دو سنخ است. دربارهٴ زکات نمیفرماید: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلّهِ وَالْمَسَاکِینِ». یکی از مصارف هشتگانهٴ زکات همان «فی سبیل الله» است نام خدا برده میشود؛ اما به عنوان ﴿وَفِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ در وسط مصارف هشتگانه؛ ولی مسئله انفال و مسئله فیء چون حرمت خاص دارد و یک مال مخصوصی است، اول نام خدا ذکر میشود که ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ﴾؛ پس این کلمهٴ «الله» به عنوان تبرّک نیست که پیامد تکلیفی یا وضعی نداشته باشد؛ بلکه حکم وضعی است و به دنبال آن هم حکم تکلیفی؛ یعنی یکی از این سهام ششگانه به خدا تعلّق دارد و تخلّف از این هم معصیت خواهد بود؛ منتها مجری کارِ خدا نمایندهٴ خدا و خلیفهٴ خداست اِمام مسلمین هرگز نمایندهٴ مردم نیست که بشود وکیل مردم بلکه نمایندهٴ خداست و نایب؛ ولی عصر است میشود؛ ولی مردم نه وکیل مردم. لذا در اول این حکم فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ﴾ و اگر ما این کلمهٴ «لله» را بگوییم برای تبرّک است و سهمی ندارد دلیل میخواهد؛ در حالی که دلیل به عکس است: ﴿فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾ این «ذی القربیٰ» همانطوری که در بحث قبل ملاحظه فرمودید یقیناً عام نیست؛ یعنی منظور این نیست که به فامیلها و اقربای خود شما مؤمنین بدهید وگرنه معنای آن این بود که به همهٴ مؤمنین برسد؛ چون هر کسی اقربایی دارد شما اقربایی دارید و اقربای دیگران هم هستید؛ پس مقصود از این «ذی القربیٰ»، «ذیالقربا»ی خود رسول است.
﴿وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾ از این کلمهٴ ذی القربی میشود استفاده کرد به قرینهٴ عقلی و شواهد دیگر که منظور قُربای رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ اما دربارهٴ یتاما و مساکین و ابنسبیل که سیادت شرط است آن باید با روایت فهمیده بشود.
پرسش:...
پاسخ: «واو», «واو» توزیع مصارف ششگانه است، در مبحث خمس هم ثابت شد که بحث لازم نیست. سخنی از مرحوم سیّدمرتضی(رضوان الله علیه) نقل شده است که سرّ اینکه یتاما و مساکین جمع یاد شد و ذی القربیٰ مفرد است، نفرمود «و لذوی القربی»؛ بلکه فرمود: ﴿وَلِذِی الْقُرْبَی﴾ این برای آن است که امام بعد از رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک نفر است. در هر عصری یک نفر زعیم مردم خواهد بود و چون ائمه یکی پس از دیگری امامت را به عهده داشتند؛ لذا در این کریمه نفرمود «و ذوی القربی»؛ فرمود: ﴿وَلِذِی الْقُرْبَی﴾؛ اما دربارهٴ یتاما و مساکین جمع آورد. گرچه این نکته دور از لطافت ادبی نیست؛ اما احتمال اینکه این «ذی القربیٰ» جنس باشد هست، چه اینکه «ابنالسبیل» را هم مفرد آورده نفرمود «و أبناء السبیل»، این «ابنالسبیل» هم در این آیه مفرد است هم در آیات دیگر، با این مقدار نمیشود استنباط کرد که منظور امامتِ فردی است؛ چون در هر عصری یک نفر زعیم مردم است. منظور از این «قُربیٰ» در قرآن کریم وقتی قرینهای همراه نباشد، همان قُربای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾[2] این مشخص است که منظور قُربای رسول اکرماند، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم وقتی این آیه نازل شد که ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾، سؤال شده است از جبرئیل(سلام الله علیه) که منظور از این ﴿ذَا الْقُرْبَی﴾ کیست؟ فرمود اهل بیت فاطمه(صلوات الله علیها) است.[3] این کریمه که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» نازل شده آیهٴ 26 سورهٴ «اسراء» که ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً﴾، مسکین مشخص است, «ابنالسبیل» مشخص است؛ اما «ذوی القربی»؛ یعنی فامیل؛ یعنی رَحِم، در او فقر شرط نیست. الآن یکی از سِهام ششگانهای که در همین آیه «فیء» مطرح است ذیالقرباست؛ همانطوری که در رسولِ الله، فقر شرط نیست، در «ذیالقربیٰ» هم فقر شرط نیست؛ اما مسئله «یتاما و مساکین و وابنالسبیل»، آنها البته فقیر باید باشند، فقر شرط است، «ذیالقربیٰ» حقّ حکومتی اینهاست، نه این حقّ معیشیتی اینها؛ لذا در «ذیالقربیٰ» فقر شرط نیست؛ اما در آنها فقر شرط است. از این کریمه که ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾ به انضمام روایات استفاده میشود که منظور از «ذیالقربیٰ» اهل بیت(علیهم السلام)اند. وقتی این آیه نازل شد ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾ رسول خدا از جبرئیل(سلام الله علیهما) سؤال کرد که منظور از ذیالقربیٰ کیست؟ فرمود فاطمه(سلام الله علیها) این بود که حضرت را احضار کرد و فدک به او داد که شده نِحلهٴ او. حکم مسکین و «ابنالسبیل» مشخص است و در جریان مسافرت امام سجاد(سلام الله علیه) به شام هم کاملاً روشن است که حضرت به آن مردِ شامی فرمود: اگر قرآن بلدی مثلاً این آیه را بخوان آیهٴ ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾ را بخوان و خلاصه ما همانها هستیم.[4] پس این «ذیالقربیٰ» به کمک روایات با شاهد داخلی معلوم میشود که منظور قُربای خود رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و در اینها فقر شرط نیست؛ اما نه برای آن است که اینها مال را بگیرند که بشود ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾؛ برای اینکه اینها مال را بگیرند و مسلین را اداره کنند: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾.
اختلاف دیگری که بین عامّه و خاصّه است این است که بسیاری از آنها گذشته از اینکه این سهم را پنج قِسم کردند نه شش قسم، میگویند بعد از ارتحال رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همهٴ این اقسام دوگانه رخت برمیبندد؛ یعنی سهم رسول و سهم «ذیالقربیٰ» از بین میرود. میماند مصرف یتاما و مساکین و «ابناءالسبیل» که این سهام معروف بین اهل سنّت است، گرچه بعضیها هم پذیرفتند که نه، این سهم باقی است و اما علمای خاصّه «تبعاً للنصوص الخاصّه» که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است این است که آنچه که سهم خداست به عنوان «فی سبیل الله» در اختیار رسول الله است و آنچه که سهم رسول الله است، بعد از ارتحال آن حضرت به «ذیالقربیٰ»؛ یعنی ائمه(علیهم السلام) میرسد. پس این دوتا اختلاف اساسی است بین این دو گروه؛ ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾ در اینها فقر شرط نیست؛ چون اینها مصرفِ حکومتی دارند نه مصرف معیشتی.
﴿وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾ آیاتی که مصرف مال را بیان میکند سه گروه است: آیات خمس، آیات انفال و آیات غنیمت و آنچه که در آیه زکات مطرح است، گرچه طایفهٴ چهارم هست؛ ولی دیگر سخن از مسئله «فیء» و انفال نیست، به انضمام آن طایفه میشود چهار طایفه. مسئله خمس و مسئله انفال در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است، آیهٴ اول سورهٴ «انفال» همین جریان انفال را ذکر میکند که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾ سؤال میکنند که انفال را چگونه باید توزیع کرد؟ انفال شامل «فیء» و غیر «فیء» میشود، درآمدهای عمومی است؛ چون مال در اسلام به چند قسمت تقسیم میشود: یک قِسم برای دولت است، یک قِسم برای مردم است، یک قِسم برای اشخاص؛ برای اشخاص همان است که هر کسی با دسترنج خود فراهم میکند، این مالِ شخصی است که هر کسی با دسترنج خود فراهم میکند یا ارث میرسد یا به او هِبه میکنند یا مانند آن. مالِ ملّت و مال امّت همان است که میگویند «فیءٌ للمسلمین» که این اختصاصی به شخص معیّن ندارد، اراضی «مفتوحة عنوةً» و مانند آن میگویند «فیء للمسلمین»، اینها برای ملّتاند نه برای شخص معیّن؛ منتها برای حفظ نظامف ولیّ مسلمین، ولیّ حفظ و تنظیم و توزیع است. قسم سوم اموال دولتی است که اصلاً مال اشخاص نیست، نه مال شخص است نه مال امّت و ملّت. انفال؛ نظیر آنچه که به نام دریاها و کرانهها و کنارههای دریا و موات و جنگلها و اینگونه از امور، «وارث مَن لا وارث له» یا قطایع و سفایای سلاطینی که رخت بربستهاند یا زمینی که «انجلیٰ علی أهلها»، اینها نه برای شخص است نه برای امّت و ملّت، فقط برای دولت اسلامی است برای امامت است و برای شخص ولیّ مسلمین، ولایتِ شخصِ ولیّ مسلمین است نه برای شخص او. خمس هم از همین قبیل است، خمس اینچنین نیست که این بیست درصد برای شخص معیّن باشد یا برای امّت اسلامی باشد این برای امام است برای مقامِ دولت است؛ آن هم اختلاف نظر هست که آیا کسانی که در زمان غیبت به سر میبرند، شخصیّت حقیقی آنها که هیچ سهمی ندارد، شخصیت حقیقی آنها یک فرد عادی است و این اموال برای شخصیت حقیقی آنها نیست وگرنه ارث میبردند و به دیگران ارث میدادند، سخن از شخصیت حقوقی آنهاست؛ یعنی امامت آنها. آیا امامت اینها و ولایت اینها و رهبری اینها؛ یعنی این جهت، این شخصیت حقوقی، مالک این اموال است یا متولّی این اموال؟ اگر امام معصوم(سلام الله علیه) باشد شخصیت حقوقی آن امام؛ یعنی امامت، مالک اموال است؛ یعنی مالک انفال است، مالک «فیء» است، مالک خمس است و ماند آن، و اما اگر امامِ معصوم نباشد شخصیّت حقوقی این ولیّ مسلمین نه شخصیت حقیقی او، متولّی اخذ، حفظ، صرف و توزیع عادلانهٴ اوست؛ مثل اموال موقوفه که متولّی، ولیّ اخذ و حفظ و توزیع است نه مالک، متولّی در توزیع و حفظ و اخذ و صرف نقش دارد، وگرنه مِلک متولّی نیست. این کسی که رهبر مسلمین است مالک وجوهات نخواهد شد، ولیّ وجوهات است متولّی وجوهات است، جهت حقیقی که برای ائمه(علیهم السلام) است آنها مثلاً مالکاند.
﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾؛ این «ذیالقربیٰ»؛ یعنی ائمه(علیهم السلام) که به جای رسول مینشینند، آنها در حقیقت شخصیت حقوقی آنها برای اینهاست، اگر این «لام»، «لام» مِلکیّت باشد و دربارهٴ نایبان آنها، آنها متولّی این کارند نایب این کار نایب مالک حقیقیاند و ولیّ در اخذ و صرفاند. ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾ این ﴿لِلّهِ﴾ هم تبرّکاً اخذ نشده است گرچه نامش همهجا با برکت است اما این برای بیان سهم است.
پس در اینجا اشخاص دیگر یتاما و مساکین و مانند آن اصلاً سهمی ندارند و چون آنچه که برای رسول است به امام معصوم بعدی(علیه السلام) میرسد و برای شخصیت حقوقی است، امام معصوم بعدی هم جانشین رسول اکرم هست و مالک انفال خواهد بود؛ این میشود مالهای دولتی که اصلاً کاری به مردم ندارد؛ منتها ولیّ مسلمین چون معصوم است مالِ دولتی را به سود اسلام و مسلمین صرف میکند. پس مال در اسلام به سه قِسم تقسیم میشود مال شخصی، مال عمومی و مال دولت که برای نظام اسلامی است.
آنگاه دربارهٴ انفال اینچنین آمده است و «فیء» چون قِسمی از انفال هست و حُکم جدا دارد برای او حکم جداگانه یاد میکنند. اما غنیمت که در بحث قبل اشاره شد حکم آن از هر دوی اینها فرق میکند و جداست؛ آیهٴ 41 سورهٴ «انفال» این است که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾؛ غنیمت اختصاصی به غنایم جنگی ندارد؛ یعنی آنچه که شما بهره بردید مصداق کاملش البته غنایم جنگی است. در غنمیت همهٴ اینها مال امام نیست؛ بلکه چهار پنجم آن برای همانهایی است که مقاتله کردند و مانند آن، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و «ذیالقربا» و یتاما و مساکین و «وابنالسبیل» است که این میشود بیست درصد و این غنیمت چون مهم است، خدا هم برای اثبات او تأکیدات فراوانی کرده است، هم آنهایی که این مالها را نمیپردازند و اکتناز میکنند آنها را تهدید کرده است، برای اهمیت این مسئله، اول فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا﴾ این کلمهٴ ﴿وَاعْلَمُوا﴾ نشانهٴ اهمیت مطلب است؛ بعد با جملهٴ اسمیه و حرف تأکید یاد کرد، دو؛ و در پایان فرمود: ﴿إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ﴾، سه؛ این سه نکتهٴ تأکیدی نشانهٴ اهمیت مسئله پرداخت خمس است. ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ﴾ که سه نکتهٴ تأکیدی در همین جمله هست.
دربارهٴ زکات اینچنین نیست، دربارهٴ زکات سهمی هم برای خدا هست؛ اما آنجا نه به عنوان «لله»؛ بلکه به عنوان «فی سبیل الله»؛ چون دربارهٴ زکات سخن از اوصاف بودن و مانند آن هست، برای اینکه ذات اقدس الهی منزّه از اینگونه از اموال هست؛ لذا نفرمود «إنّما الصدقات لله»، چه اینکه رسول و ذیالقربیٰ(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم سهمی از زکات ندارند. آیهٴ شصت سورهٴ «توبه» مصارف هشتگانه را ذکر میکند: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾؛ این مؤلّقة قلوبهم که یکی از مصارف هشتگانهٴ زکاتاند، نه برای آن است که واقعاً قلب اینها با مال با مسلمین یکسان بشود که با آیه: ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِم﴾[5] منافی باشد؛ بلکه برای تقلیل عداوت اینهاست تا اینها کمتر کارشکنی بکنند و مانند آن؛ نشانه آن این است که با این «مؤلفّة قلوبهم»، همان کفرشان تبدیل به نفاق شد، نوعاً اینطور بود. اینها قبل از فتح مکه و دریافت این سهم «مؤلّفة قلوبهم» کافر بودند، بعد هم منافق شدند، نوعاً اینچنین بودند. ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾ که این «فی سبیل الله» برای همیشه هست، زکات هم برای همیشه خواهد بود.
پس توزیع اموال را گاهی به صورت «فیء»، گاهی به صورت انفال، گاهی به صورت خمس، گاهی هم به صورت زکات مشخص کرده است و کسانی که این وجوه شرعی را نمیپردازند در همین سورهٴ «توبه» تهدید کرده است؛ آیهٴ 34 سورهٴ «توبه» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾ آن بهشتفروشیها و آن توبهفروشیها و آن شفاعتفروشیها و مانند آن که در دربار دیگران بود، در کلیسا و کَنیسه بود، زمینهٴ اینگونه از آیات را فراهم کرده است. فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، چه موقع عذاب الیم هست؟ ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَاکُنْتُمْ تَکْنِزُونَ﴾؛ همانهایی که مالِ بیجهت میگیرند، همانهایی که مال را باید بپردازند، ولی اکتناز میکنند و نمیپردازند؛ میفرماید این مال به صورت یک اسکناس یا سکّهٴ غیر قابل سوختن در میآید، اگر پول است به صورت یک اسکناس نسوز در میآید، اگر سکّه است به صورت یک سکّهٴ گداختهٴ نسوز در میآید. سکّهای است که با آن حرارت ﴿بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ در آن حرارت هزارها درجه و بالاتر از حرارتهای شمس و مانند آن، گداخته میشود؛ ولی آب نمیشود چه اینکه اسکناس در آنجا مشتعل میشود ولی نمیسوزد؛ همان پولی که قبلاً به دست یک انسان خیّر بود و در راه خیر صرف کرد، همان پول را یک انسان خیّر میبیند که به صورت روح و ریحان و به صورت گُل در آمده و همان پولی که بعدها به دست یک انسان مُکتنز و ذخیره کننده و مُحْتَکر در آمده، این شخص محتکر میبیند همین پول است که به صورت فلزّ گداخته در آمده؛ چون وضع قیامت غیر از وضع دنیاست. مکانی که صدها بار و هزارها بار اماکن گوناگون در آن مکان ساخته شده است، گاهی میکده شد, گاهی مسجد شد, گاهی مدرسه شد, گاهی خیابان شد, گاهی بیابان شد، آن روزی که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ همه همان مکان را در وضع خاصّ خود در حالت واحده میبینند و این مکان در حالت واحده هم برای همه یا شفاعت میکند یا شکایت میکند یا گواهی میدهد و مانند آن. در حال واحده مکان به صُوَر گوناگون در میآید, پول به صور گوناگون در میآید خلاصه چنین عالَمی است.
فرمود: ﴿وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا﴾؛ این «واو» ﴿وَالَّذِینَ﴾ هم که ملاحظه فرمودید که سیوطی در درّ منثور[6] و چه دیگران[7] هم نقل کردند که معاویه خواست این «واو» ﴿وَالَّذِینَ﴾ را بردارد که این «الذین» بیان باشد برای همان احبار و رهبان که خواست با این دسیسه ثابت کند که اکتناز فقط برای احبار و رهبان حرام است برای مسلمین حرام نیست این بود که هم اُبیّ و هم اباذر(رضوان الله علیه) که نقل شده است که فرمودند: «لأضعن سیفی علی عاتقی فألحقوها»؛ من شمشیر را از دوشم نمیکشم مگر اینکه این «واو» سرِ جایش باشد. معاویه به ورّاقها دستور داده بود که این «واو» ﴿وَالَّذِینَ﴾ را که جمله را قطع میکند این را بردارد تا «الذین» عطف بیان بشود برای احبار.
علی ایّ حال فرمود: ﴿وَالَّذِینَ﴾؛ این ﴿وَالَّذِینَ﴾ یک اصل کلی است «واو» آن هم «واو» استیناف است، چه احبار و رهبان و اهل کتاب, چه اهل قرآن، هر کسی بخواهد اکتناز کند و در راه خدا انفاق نکند ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ چه موقع عذاب الیم هست؟ ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ﴾، همین مال گداخته میشود ﴿فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ﴾. بنابراین هم خصوصیتهای مصارف مشخص شد و هم تهدیدی که قرآن کریم راجع به مال و حفظ مال و اکتناز مال و مانند آن کرده است؛ لذا در آیه محلّ بحث فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً﴾ این اصل کلی است این یک تعلیل است، این نه برای آن است که مثلاً در خصوص «فیء» ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ هست؛ اما در انفال اینچنین نیست, در خمس اینچنین نیست, در زکات اینچنین نیست در موارد دیگر اینچنین نیست؛ بلکه این ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ یک علّت حاکمی است، گرچه دربارهٴ خصوص «فیء» وارد شده است؛ اما علت همانطوری که در بحثهای خودش ملاحظه فرمودید معمِّم است. و این ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ هر چه را که بدون جنگ و خونریزی نصیب امّت اسلامی شده است برای ولیّ آن عصر است و این اختصاصی به کارِ یهودیهای بنینضیر, بنیقریضه, بنیقینقاع و یا مشرکین ندارد، در این چهار گروه ذات مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چهار حُکم گوناگون کرده است و اما اصل حکم مطلق است ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی﴾ این مطلق است، این ﴿فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾. لذا وقتی در آن جریانی که مهدی عباسی در حضور امام هفتم(صلوات الله و سلامه علیه) سخن از استرداد مَظالم را به میان میآورد. حضرت فرمود: حالا که در کُرسی ردّ مَظلمت نشستهای، فدک ما را هم به ما برگردان! مظالم ما را هم به ما برگردان![8] حالا ملاحظه بفرمایید که امام هفتم فدک را تا کجا معنا میکند و همچنین امام هشتم(سلام الله علیه).
از عیون اخبارالرضا نقل شده است که در جریان مجلس امام هشتم(سلام الله علیه) با مأمون(علیه اللعنه) در فرق بین عترت و امّت که عترت طاهره با تودهٴ مردم فرق دارند، یک حدیث طولانی است.[9] این معانیالأخبار مرحوم صدوق، یک کتاب بسیار لطیف و ظریفی است، ایشان عترت را در آنجا معنا کرده است. هر ذریّهای را نمیگویند عترت؛ اصولاً عترت آن رگههای مویی و نازک و باریکی است که این نافهٴ آهو را به هم پیوند میدهد. این نافهٴ آهو که بهترین عِطر طبیعی است و مِشک است نه مُشک این مِشک با آن رگههای مویی رقیق به هم بسته است، آنها را میگویند عترت؛ هر چیزی را نمیگویند عترت. این خاندان که معطّرند, طیّباند, اینها را میگویند عترت, عترت طیّبه هستند, عترت طاهره هستند.[10]
علی ایّ حال امام هشتم برای اینکه ثابت کند عترت طاهره(سلام الله علیهم) با تودهٴ مردم فرق دارد، ادلّهٴ فراوانی آورد یکی از آن ادلّه این است که امام هشتم فرمود: «و الآیة الخامسة» آیهٴ پنجم, دلیل پنجم این است که «قول الله تعالی: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾» ـ این تفسیر نورالثقلین است. روایاتی است که در ذیل همین آیهٴ سورهٴ «حشر» در تفسیر نورالثقلین آمده ـ ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾[11] این خصوصیّتی است که «خُصُوصِیَّةٌ خَصَّهُمُ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ بِهَا وَ اصْطَفَاهُمْ عَلَی الْأُمَّةِ فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ عَلَی رَسُولِ اللَّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» حضرت فرمود: «ادْعُوا لِی فَاطِمَةَ فَدُعِیَتْ لَهُ فَقَالَ یَا فَاطِمَةُ قَالَتْ لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ ص هَذِهِ فَدَکُ هِیَ مِمَّا لَمْ یُوجَفْ عَلَیْهِ بِخَیْلٍ وَ لَا رِکَاب»؛ یعنی این صغراست و کبرای قیاس هم این است که هر جا که «لم یوجد علیه بخیلٍ و لا رکاب»، برای رسول الله است. «وَ هِیَ لِی خَاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِین»؛ من این را به تو نِحله کردم. «نِحله»؛ یعنی هِبه «خَاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِین» و این هم به دستور خداست. «وَ قَدْ جَعَلْتُهَا لَکِ لِمَا أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِهِ فَخُذِیْهَا لَکِ وَ لِوُلْدِکِ»؛ امام هشتم میفرماید: «فَهَذِهِ الْخَامِسَة»؛[12] چون آن روایت خیلی مبسوط است.
اما آنچه که به عنوان مناظره بین امام هفتم(سلام الله علیه) با مهدی عباسی(علیه اللعنه) است این است که «لَمَّا وَرَدَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی ع عَلَی الْمَهْدِیِّ رَآهُ یَرُدُّ الْمَظَالِم». یک وقت سیدناالاستاد مرحوم آقای محقّق داماد(رضوان الله علیه) اینگونه از احادیث را که البته این حدیث نبود؛ حدیثی بود که بالأخره امام هفتم به آن طاغی عصر این کلمه را گفت، این بزرگوار نتوانست خود را داشته باشد، اشک از چشمان شریفش جاری شد و آن همین کلمه است «فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ» که کارِ ولیّ خدا به جایی برسد که به طاغوت عصر بگوید «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ». امام هفتم(سلام الله علیه) به آن طاغوت عصر میگوید «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا بَالُ مَظْلِمَتِنَا لَا تُرَدُّ»؛ چرا مظلمه به ما برنمیگردد «فَقَالَ لَهُ وَ مَا ذَاکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا فَتَحَ عَلَی نَبِیِّهِ ص فَدَکاً وَ مَا وَالاهَا»، این «لَمْ یُوجَفْ عَلَیْهِ بِ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ» اینکه با جنگ گرفته نشد. «فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾[13] فَلَمْ یَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِی ذَلِکَ جَبْرَئِیلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِیلُ ع رَبَّهُ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَکاً إِلَی فَاطِمَةَ ع، فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص، فَقَالَ لَهَا یَا فَاطِمَةُ! إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکِ فَدَکاً فَقَالَتْ قَدْ قَبِلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْکَ فَلَمْ یَزَلْ وُکَلَاؤُهَا فِیهَا حَیَاةَ رَسُولِ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)»؛ وقتی اوّلی روی کار آمد وکلای او را خواست خارج بکند؛ «فَلَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُکَلَاءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ یَرُدَّهَا عَلَیْهَا فَقَالَ لَهَا ائْتِینِی بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ یَشْهَدُ لَکِ بِذَلِکِ»؛ وقتی فاطمه(علیها سلام) اعتراض کرد که چرا وکلای مرا از فدک بیرون کردید؟ این کسی که مدّعی خلافت بود گفت یک اسود یا احمری شهادت بدهد که این نِحلهٴ توست. اولاً: از معصوم شهادت خواستن، این با اعتراف به عصمت سازگار نیست؛ ثانیاًک از «ذیالید» کسی شاهد نمیخواهد، این کدام محکمه است؟ این کدام قانون است که از «ذیالید» بیّنه بخواهد؟ «فَلَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُکَلَاءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ یَرُدَّهَا عَلَیْهَا فَقَالَ لَهَا ائْتِینِی بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ یَشْهَدُ لَکِ بِذَلِکِ فَجَاءَتْ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أُمِّ أَیْمَنَ» اینها را به عنوان شاهد آورد؛ «فَشَهِدَا لَهَا فَکَتَبَ لَهَا بِتَرْکِ التَّعَرُّضِ فَخَرَجَتْ وَ الْکِتَابُ مَعَهَا فَلَقِیَهَا عُمَرُ فَقَالَ مَا هَذَا مَعَکِ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، قَالَتْ کِتَابٌ کَتَبَهُ لِیَ ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ قَالَ أَرِینِیهِ فَأَبَتْ فَانْتَزَعَهُ مِنْ یَدِهَا وَ نَظَرَ فِیهِ ثُمَّ تَفَلَ فِیهِ وَ مَحَاهُ وَ خَرَقَهُ، فَقَالَ لَهَا هَذَا لَمْ یُوجِفْ عَلَیْهِ أَبُوکِ بِخَیْلٍ وَ لا رِکابٍ»؛ گفت پدرت که با جنگ این را نگرفت. «فَضَعِی الْحِبَالَ فِی رِقَابِنَا فَقَالَ لَهُ الْمَهْدِیُّ»؛ حالا این صحنه گذشت، مهدی عباسی به امام هفتم(سلام الله علیه) عرض کرد: «یَا أَبَا الْحَسَنِ حُدَّهَا لِی»، حالا فدک را تحدید کنید تا ما این فدک را به شما برگردانیم «فَقَالَ حَدٌّ مِنْهَا جَبَلُ أُحُدٍ وَ حَدٌّ مِنْهَا عَرِیشُ مِصْرَ وَ حَدٌّ مِنْهَا سِیفُ الْبَحْرِ وَ حَدٌّ مِنْهَا دُومَةُ الْجَنْدَلِ»؛ یعنی همهٴ آنچه که «لَمْ یُوجِفْ عَلَیْهِ أَبُوکِ بِخَیْلٍ وَ لا رِکابٍ»؛ برای ماست. این از یک طرف میخواهد بگوید همهٴ آنچه که در قلمرو حکومت توست فدک است؛ چون منظور از فدک باغ نیست، این یک طرف؛ از طرفی هم اگر به ظاهرش بخواهیم اخذ کنیم میفرماید هر چه که بدون جنگ و خونریزی به دست مسلمین آمده است در اختیار ولیّ مسلمین است و؛ ولی مسلمین من هستم. «فَقَالَ لَهُ کُلُّ هَذَا؟» همهٴ اینها فدک است؟ فرمود بله, ما که دربارهٴ یک باغ نظر نداریم که «قَالَ نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا کُلُّهُ»؛ برای اینکه «إِنَّ هَذَا کُلَّهُ مِمَّا لَمْ یُوجِفْ عَلَی أَهْلِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَیْلٍ وَ لَا رِکَابٍ فَقَالَ کَثِیرٌ وَ أَنْظُرُ فِیهِ» گفت اینها زیاد است حالا من فکر بکنم.[14]
غرض آن است که طبق این روایات هر چه که بدون خونریزی به دست مسلمین آمده است الیوم هم باقی است و الیوم هم جزء «مما لم یوجف» است و در اختیار ولیّ مسلمین است. این تعبیر بلند را امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هم دربارهٴ فدک دارد, هم دربارهٴ خلافت هر دو در نهجالبلاغه است، تنها دربارهٴ فدک نیست. فرمود: فدک در دست ما بود, برای ما بود, «فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ».[15] دربارهٴ خلافت هم همین حرف را زد، فرمود: خلافت چیزی است که «شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ»؛[16] عدهای طمع کردند عدهای هم سخاوتمندانه برای اینکه اختلاف داخلی پیش نیاید صرفنظر کردند. ما برای اینکه در شرایطی که بیش از هر امر احتیاج به وحدت داریم هیچ مشکلی پیش نیاید صرفنظر کردیم.
بنابراین سایر روایت هم البته باید خوانده شود. از مجموع آن روایاتی که تاکنون خوانده شد استفاده میشود که هر چه که بدون خونریزی در اختیار دولت مسلمین قرار گرفت این برای خدا و پیامبر است و ولیّ مسلمین. البته فیء اگر باشد یتاما و مساکین و «ابناء السبیل» سهیماند؛ اما اگر فیء نباشد جزء سایر بخشهای انفال باشد، فقط ولیّ مسلمین سهیم است؛ چون «ما کان لله فهو لرسول الله و ما کان لله و لرسول الله فهو للإمام المعصوم(علیه السلام)» و بعدش هم برای جانشینان او.
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1] . سوره بقره، آیه249.
[2] . سوره شوری، آیه23.
[3] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص543.
[4] . الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج2، ص306 و 307.
[5] . سوره انفال، آیه63.
[6] . الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج3، ص232 و 233.
[7] . التفسیر الکاشف، ج4، ص35 و 36.
[8]. بحار الأنوار، ج48، ص157.
[9] . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص233.
[10] . معانی الأخبار، النص، ص91.
[11] . سوره إسراء، آیه26.
[12] . تفسیر نور الثقلین، ج3، ص153.
[13] . سوره إسراء، آیه26.
[14] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص543.
[15] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه45.
[16] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه162.