أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَلَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ ﴿4﴾ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿5﴾ مَا قَطَعْتُم مِن لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ ولیخْزِیَ الْفَاسِقِینَ ﴿6﴾ وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ﴿7﴾ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿8﴾
دربارهٴ یهود بنینضیر فرمود: اگر خدای سبحان جلای وطن را بر اینها تثبیت نمیکرد تکویناً و تشریعاً، اینها همانند یهود بنیقریضه به عذاب قتل و اسارت محکوم میشدند؛ ﴿وَلَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا﴾؛ ولی چون جلای وطن بر اینها مقدّر شد و اینها جلای وطن را پذیرفتند. پس جریان قتل و اسارت در دنیا برای اینها نیست؛ اما عذاب اخروی همچنان محفوظ است. ﴿وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾؛ این تعبیر «لا» در موقع عذاب با اینکه ﴿عَلَیْهمُ﴾ است نه «لهم»؛ یا برای آن است که همین تعبیر خودش متضمّن یک نحوه توهین باشد در موارد تحکّم؛ مثل کسی که در امتحان رفوزه شد میگویند تبریک میگوییم مردود شدی. در اینگونه از موارد که ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾[1] بشارت به جهنم میدهند، خود این لفظ هم تحقیر را به همراه دارد، در صورتی که «لام», «لام» انتفاع باشد. اما اگر «لام», «لام» اختصاص باشد، ﴿وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾، دیگر این معنا را به همراه ندارد؛ یعنی عذاب نار مختصّ اینهاست، چون هر عملی مخصوص عامل هست؛ نظیر آن اصل کلّی که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود و بارها به این اصل عنایت فرمودید که میفرماید: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[2] سخن از مشاکله نیست که اینجا مناسبت بود بفرماید «وإن أطعتم فعلیها»؛ ولی ﴿فَلَهَا﴾ از باب مشاکله فرمود؛ بلکه برای تبیین اختصاص است که عمل مخصوص عامل است چه حَسنه, چه سیّئه. ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾؛ این «لام» به معنای انتفاع نیست که در مقابل «علیٰ» باشد این «لام», «لام» اختصاص است اگر «لام» اختصاص بود عمل مخصوص عامل است، دیگر ﴿وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾ نکتهای را به همراه ندارد؛ نظیر تحقیر یا توهین.
دلیل اینکه یهود بنینضیر به این درد مبتلا شدند این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾؛ این صغرای قیاس, کبرای کلی این است که ﴿وَمَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾. در قرآن کریم وقتی قصص را ذکر میکند میفرماید ما داستانها را برای شما ذکر میکنیم ﴿لَعَلَّکُمْ﴾,[3] یا ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ و مانند آن، ﴿یَتَفَکَّرُونَ﴾؛ ﴿فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾؛[4] معلوم میشود که قصّهشناسی, معرفت قصّه این به فلسفهٴ تاریخ برمیگردد نه خود تاریخ, تاریخ را خیلیها میتوانند بنگارند. تاریخ؛ نظیر علوم تجربی سیرِ افقی اشیا را شرح میدهد؛ اما فلسفهٴ تاریخ آن سیر عمودی را تبیین میکند که این داستان برای چه واقع شد و انگیزه آن چه بود, چه کرد, برای چه کرد، اینها دیگر در تاریخ نیست؛ لذا میفرماید: ﴿فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾ و اینکه قرآن کریم داستانها را به عنوان ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ یاد میکند ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾؛[5] نه یعنی فقط جریان یوسف صدّیق(سلام الله علیه) «احسن القَصص» است؛ بلکه هر قصهای که خدا نقل میکند «احسن القَصص» است، نه «احسن القِصص», قِصص جمع است؛ ولی قَصص مفرد است. این «احسن القَصص» بودن که مفعول مطلق نوعی است، برای آن است که یک وقت انسان قصّهپرداز است، یک وقت فلسفهٴ قصّه میگوید، اگر قصّهپرداز بود در ردیف داستانسراهای دیگر است, اگر فلسفهٴ قصّه را گفت «احسن القَصص» را گفت: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾؛ یعنی «قصَصاً هو أحسن»، چرا احسن القَصص است؟ زیرا ما یک مسئله ماندنی را تبیین میکنیم، نه اینکه چیزی در واقع گذشت، ما آن را به صورت داستان شیرین تشریح کردیم و مانند آن. قصهای که آموزنده نباشد و نکات برجسته نداشته باشد، قصّهٴ «حُسنا» نیست. وقتی قصص، «احسن» خواهد بود که حامل آن مطالب و معارف بلند باشد؛ لذا وقتی قرآن کریم میخواهد داستانی را طرح کند به رسولش میفرماید: ﴿فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾؛ این «قَصص» جنس است، در خصوص داستانِ بنینضیر و مانند آن هم گذشته از اینکه به ما فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾[6] آن اصل کلی را ذکر کرد که هر کس در شِقاق باشد؛ یعنی در یک شقّ دیگری قرار بگیرد، در مقابل «الله» سرکوب خواهد شد.
«شِقاق» را در باب نکاح ملاحظه فرمودید که فرمود: اگر شما بین زن و شوهر شِقاقی دیدی ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِنْ أَهْلِهَا﴾.[7] «شِقاق» در باب نکاح هم مطرح است؛ یعنی اگر ناسازگاری و جدایی بین آنها راه پیدا کرد. اما دربارهٴ اینکه مردم در برابر انبیا به شِقاق مبتلا بشوند، چند جای قرآن خدای سبحان تهدید کرده است؛ نظیر سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، آیهٴ 32 این است: ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی لَن یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً وَسَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ﴾؛ آنها که با پیامبر در شِقاق بودند کاری از آنها ساخته نیست؛ ولی ما همهٴ کارهای آنها را باطل خواهیم کرد. آیاتی که دربارهٴ «شقاق» وارد شده است، تقریباً سه طایفه است: در یک طایفه هم «شِقاق الله» و «شقاق رسول الله» کنار هماند, در یک طایفه فقط «شقاق الله» هست, در طایفهٴ ثالثه فقط «شقاق الرسول» است، در یک طایفه میگوید اگر کسی در برابر پیامبر بایستد, در طایفهٴ دیگر از آیات میفرماید اگر کسی در برابر «الله» بایستد, در طایفهٴ ثالثه میفرماید اگر کسی در برابر «الله و رسولِ الله» بایستد. سرّ آن این است که رسول «بما أنّه رسول» هیچ حرفی ندارد، مگر پیام الهی را میرساند؛ این اختصاصی به رسول اکرم(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) ندارد، این جزء احکام نبوّت عامّه است نه نبوّت خاصّه. سایر انبیای سلف(علیهم السلام) هم اینطور بودند که ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾[8] بودند؛ اینچنین نیست که انسانی به مرحلهٴ رسالت برسد و در تبیین احکام ـ معاذ الله ـ در بعضی از امور «ینطق بالوحی»، در بعضی از امور «ینطق عن الهویٰ» باشد؛ اینچنین نیست. این ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ از احکام نبوّت عامّه است نه نبوّت خاصّه؛ لذا در همهٴ این موارد میفرماید اگر کسی در برابر پیامبر بایستد، معاقَب خواهد شد؛ زیرا رسول «بما أنّه رسول» سخنی جز رسالت و پیام الهی ندارد.
در آیات دیگر هم باز همین مسئلهٴ شِقاق مطرح است که میفرماید اگر کسی در مقابل خدا و پیامبر بایستد ـ که هر دو را جمع کرده است ـ در مقابل خدا و پیامبر بایستد، حکم آن تعذیب در دنیا و مانند آن است؛ نظیر آیهٴ 115 سورهٴ «نساء»: ﴿وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراً﴾؛ این دوتا آیهای که خوانده شد. یکی در سورهٴ «نساء»، یکی در سورهای که به نام خود حضرت(سلام الله علیه) است، جزء این طایفهای است که فقط اسم پیامبر را دارد. آیهٴ محلّ بحث در سورهٴ «حشر» جزء طایفهای است که هم اسم «رسول», هم اسم «الله» را دارد، در مقابل این دو طایفه، آیات فراوانیاند که «شقاقالله» را مطرح میکنند؛ پس مشاقّهٴ با «الله» این خطر را به همراه دارد.
آنگاه فرمود: ﴿مَا قَطَعْتُم مِن لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ ولیخْزِیَ الْفَاسِقِینَ﴾؛ یهودیها حقّ اعتراض ندارند که چرا شما دستور قطع بعضی از اشجار را دادهاید. یک مسئله اختلافی است که آیا کفار را میشود با منجنیق از بین برد یا نه؟ آیا میشود درختهای آنها را قطع کرد یا نه؟ مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کشفالغطاء ـ که مرحوم صاحب جواهر دربارهٴ کاشف الغطاء میگوید: من فقهی به حِدّت ذهن آن ندیدم یا کم دیدم؛[9]ـ آنجا میفرمایند: اگر اسلام ضرورتی احساس بکند میتواند دربارهٴ کفار این حکم را اعمال بکند؛[10] ﴿مَا قَطَعْتُم مِن لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ ولیخْزِیَ الْفَاسِقِینَ﴾.
آنگاه میرسیم به اینکه آنچه را که در جریان بنینضیر و بعد به دنبال آن، بنیقریضه و بنیقینقاع، اینگونه از طوایف متمکّن و سرمایهدار یهود، مالی نصیب دولت اسلامی شد، حکم این اموال چیست؟ فرمود: ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾؛ این را مقدّمهٴ آن حکم فقهی ذکر کرده است، فرمود: آنچه را که خدای سبحان بر رسولش ارجاع داده است با رنج و تلاش شما نبود با جنگِ شما نبود که عدهای سوار شتر بشوند به نام راکب, عدهای سوار اسب بشوند به نام فارِس؛ چون معمولاً سوار اسب را نمیگویند راکب، سوار اسب را میگویند فارِس و سوار شتر را میگویند راکب؛ اگر کسی سوار خِیل شد میشود فارِس و سوار شتر شد میشود راکب. فرمود آنچه را که شما در جریان بنینضیر نصیب دولت اسلام دیدهاید، این دسترنج شما نبود؛ همانطوری که این پیروزی دسترنج شما نبود، تصاحب اموال بنینضیر هم دسترنج شما نیست؛ وقتی دسترنج شما نبود شما هیچ سهمی ندارید. اگر شما جنگیدید با خیل و رکاب با سرعتِ سیر اسب و شتر، با اِیجاف و تسریع سِیر این مرکوبها حمله کردید یا دفاع کردید یا تهاجم ابتدایی کردید یا تهاجم ابتدایی را دفع کردید، چیزی نصیبتان شد، این خمس دارد که حکم آن در سورهٴ «انفال» مشخص شد؛ ولی اگر نجنگیدید، یک پیروزی غیر منتظرهای نصیب شما شد، اموال این قسمت از حوادث به نام «فیء» است و همهٴ این در اختیار دولت اسلامی است. قبل از اینکه حکم اموال را بفرماید، اصلِ «فیء» را بازگو میکند میفرماید: ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ﴾ آنچه را که خدا به وسیلهٴ این جریان پیروزی صلحآمیز و جلای وطن بنینضیر بر رسولش ارجاع داده است، مال آنها را به رسول برگرداند با دسترنج شما نبود؛ ﴿فَمَا أَوْجَفْتُمْ﴾ که «ما» نافیه است، شما با خیل و رکاب رنجی نبردید. «أوجف»؛ یعنی با سرعت سیر به وسیلهٴ مرکوب جایی را فتح کرده مثلاً, فرمود در جریان بنینضیر: ﴿فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ﴾ یک چند قدم پیاده از مدینه تا قلعههای یهودیهای بنینضیر رفتید و خداوند رعب را در دل اینها القا کرد و زعیم اینها به نام «کعب بن اشرف» با دست برادرش کُشته شد، چند روزی محاصره شدند؛ سرانجام تسلیم شدند، با جنگِ شما پیروزی نصیبتان نشد؛ پس ﴿فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ﴾ و این قدرت الهی بود که ﴿وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾؛ لکن خدای سبحان انبیای خود را بر هر چه بخواهد مسلّط میکند، چه اینکه در اواخر سورهٴ «مجادله» که قبل از سورهٴ «حشر» است، همین بیان را دارد که ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾؛[11] این جزء قوانین تثبیت شدهٴ الهی است که هرگز زوالپذیر نیست و برای نبوّت عامه هم هست برای نبوّت خاصّه نیست؛ چون جمع دارد: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾؛ هیچ پیامبری نیامد که شکست بخورد. فرمود: من و انبیا پیروزیم و این جزء مکتوبها و تثبیت شدههاست. نشانهٴ آن پیروزی هم در جریان یهودیهای بنینضیر ظهور کرده است: ﴿وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾ چرا؟ چون: ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾.
در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید، آن اسمی که در پایان هر آیه ذکر شد، ضامن محتوا و مضمون آن آیه است؛ یعنی هر آیهای مضمونی دارد که اگر خواستیم برای مضمون آن آیه دلیل ذکر بکنیم، آن اسمی که از اسمای حُسنای خداست و در آخر آیه آمده است میشود آن را حدّ وسط برهان قرار داد و مضمون آن آیه را ثابت کرد. در پایان این آیه، قدرت مطلقه حق یاد شده است که ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾. اگر چیزی «شیء» شد و مصداق شیء شد مقدور حق است و اگر چیزی شیء نبود؛ مثل «محال» که ذات ندارد و شیء بر او صادق نیست و مثل دو دوتا پنجتا این شیء نیست تا تحت قدرت قرار بگیرد، نه اینکه تخصیصاً خارج شده است. محال چون ذات ندارد شیء نیست، «لا شیء» است؛ وقتی «لا شیء» شد تخصّصاً خارج است نه تخصیصاً؛ نه اینکه قدرت بر محال تعلّق نمیگیرد، تخصیصی در اینجا راه پیدا کرده است؛ چون محال, ذات ندارد و در حقیقت «لا شیء» است. تا ..آدرس داده شد.
پس مقدمهٴ بحث این شد که این جریان «فیء» و دسترنج کسی نبود طرح این مقدمه هم برای آن است که بفرماید این مالی که در جریان یهودیهای بنینضیر نصیب دولت اسلامی شد، برای حکومت اسلامی است هیچ کدام شما سهمی ندارید؛ برای اینکه کاری نکردید. اگر درآمدی به کار شما بسته بود سهمی دارید, اگر درآمدی هیچ ارتباطی به کار شما نداشت، سهمی ندارید؛ این مخصوص دولت اسلام است. طرح این آیه به عنوان مقدمه برای آن است که بفرماید «فیء» فقط و فقط برای دولت اسلامی است. لذا فرمود: ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ﴾ شما کاری نکردید, شما ایجاف نکردید سیر با سرعت و زحمت نداشتید نه سوار اسب شدید, نه سوار شتر شدید, نه با کسی جنگیدید, نه تهاجمی را دفع کردید, نه دفاع کردید, نه تهاجمی داشتید هیچ کار نکردید، چند قدم پیاده رفتید و آنها هم درِ قلعههایشان بسته بود و رعب را خدا بر دلهای اینها مسلّط کرد تسلیم شدند چون کاری نکردید سهمی هم ندارید. پس ذکر این آیه دو سطری برای آن است که زمینه باشد برای حکمِ فقهی و آن حکم فقهی این است ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی﴾؛ چون مورد, مخصِّص نیست و اختصاصی هم به جریان یهود بنینضیر ندارد اصلِ کلی را ذکر کرد، فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ یعنی «أیّ شیء» خواه در جریان یهود بنینضیر, خواه در جریانهای آینده هر چه که به عنوان «فیء» به دست پیامبر آمد صددرصد برای دولت اسلامی است، هیچ کدام شما سهمی ندارید. حالا مصارف آن اموال چیست آن را هم مشخص میفرماید؛ ولی این نظامیها و کسانی که به جبهه رفتهاند، جلوی طمع اینها را میگیرد، میفرماید: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی﴾ دیگر سخن از «منهم» نیست که ضمیر به یهودیهای بنینضیر برگردد خواه یهود بنینضیر خواه گروههای دیگر, خواه اهل کتاب خواه غیر اهل کتاب، ﴿مِنْ أَهْلِ الْقُرَی﴾، نه ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾. در آیه قبل خصوصِ بنینضیر بود نه همهٴ طوایف آنها هم اهل کتاب بودند پس گروه خاصّی از اهل الکتاب که دو قید داشت. در آیهٴ بعد این هر دو قید برداشته شد، نه گروه خاص است, نه اهل کتاب. در آیهٴ اول بنینضیرِ از اهل کتاب؛ هم اهل کتاب مراد بود و هم خصوص بنینضیر؛ اما در آیهٴ بعد اهل قُرا مراد است، نه «اهل الکتاب» چه مشرکین و چه غیر مشرکین, چه بنینضیر چه غیر بنینضیر. ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی﴾؛ حکم فقهی آن این است: ﴿فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾ این سه سهم, ﴿وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾، این سه سهم دیگر، جمعاً شش سهم؛ آنگاه رازِ این تقسیم را هم ذکر میکند.
چندتا نکته دربارهٴ کلمهٴ «فیء» است که چرا اینگونه از اموال را «فیء» فرمودند؛ چه در آیه قبل, چه در آیه محلّ بحث. «أفاء» که باب «افعال» است؛ یعنی «أرجع». «فاء» یعنی «رَجع», «افاء» یعنی «أرجع». در رجوع یک سَبق وجودی مأخوذ است، وقتی که به شیئی میگویند «رجع»؛ یعنی قبلاً آنجا بود و هم اکنون آنجا برمیگردد اینکه فرمود اموال را «فیء» کرد یا برای آن است که به لحاظ استحقاق این اموال باید در اختیار حکومت اسلامی باشد و آنچه که دیگران دارند غاصبانه استفاده میکنند، وقتی به دست حکومت اسلامی برگشت به اصلش برمیگردد؛ یا نه, اطلاق کلمهٴ «فیء» در اینگونه از اموال به معنای تحویل است. «أفاء» یعنی «حَوّل» نه «افاء» یعنی «أرجع»؛ نظیر آنچه که به انبیا میگفتند ﴿أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا﴾؛ مثلاً به شعیب(سلام الله علیه) میگفتند ما دستبردار نیستیم، مگر اینکه به دین ما عود کنی! با اینکه شعیب«ولد موحداً» در دینِ اهل شرک و الحاد نبود که دوباره بخواهد برگردد این ﴿لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا﴾؛ یعنی دینِ ما را بپذیرید، نه «لترجعَنّ فی ملّتنا» اینچنین نیست.
پس یا معنای رجوع در این «فیء» محفوظ است بر اساس همان نکته، یا معنای رجوع در آن کلمهٴ «فیء» محفوظ نیست که «أفاء» یعنی «حقّت». ولی ظاهراً قرآن کریم آن معنای اساسی «فیء» را در همهٴ موارد رعایت کرده است «فیء» به معنای رجوع مطلق نیست؛ یعنی اگر کسی از خانهاش آمد به محلّ کار و برمیگردد شاید در همهٴ اینگونه از موارد نگویند «فاء». «فیء» آن رجوع زودگذر است؛ لذا سایهٴ بعدازظهر را میگویند «فیء» و از بیانات امام سجاد(سلام الله علیه) استفاده میشود که حضرت دنیا را تشبیه کرد فرمود این دنیا «فیء» است. در بعضی از تعبیرات ائمه(علیهم السلام) دنیا را «کَظِلٍّ زَائِلٍ»[12] میدانند، میفرمایند: دنیا مثل سایهٴ زودگذر است که زود میگذرد، تعبیر به ظِلّ کردند. این «ظلّ زائل»، این صفت و موصوف، دوتایی با یک کلمه ادا شد که دنیا به منزلهٴ «فیء» است. «فیء» آن سایهٴ بعدازظهر را میگویند، نه سایهٴ قبل از ظهر را. سایهٴ بعدازظهر زودتر از بین میرود؛ لذا دنیا را در بیانات امام سجاد(سلام الله علیه) میبینیم به «فیء» تشبیه میکند که این امکانات مثل «فیء» است؛ یعنی زودگذر است و با عبرت همراه است، چون تاکنون چندین مرحله جا عوض کرده است و از بین رفته است و اصولاً سایه زودگذر است نه اینکه سایه دوام دارد، مثلاً سایهٴ صبح تا ظهر به طرف غرب دوام دارد و سایهٴ عصر از ظهر تا غروب به طرف شرق؛ این حرکت چون دقیق است ما خیال میکنیم سایه متّصل است وگرنه پیدایش سایه همان و زوال آن همان. اینچنین نیست این سایه متّصل باشد. سایه یک تاریکهای مجتمع است نه متّصل؛ چون سریع است ما متّصل میبینیم. شمس وقتی در آن نقطه قرار گرفت در مقابل شاخصی سایه است، وقتی به جای دیگر رفت، آن سایه رأساً معدوم میشود و سایهٴ جدید ظهور میکند، این سایهٴ دوم که امتداد سایه اول نیست، اصلاً سایه ماندنی نیست؛ پیدایش آن همان و رخت بربستن آن همان؛ لذا «کظلّ زائلٍ»، تقریباً این زائل یک وصفِ ملازم است برای سایه؛ نظیر این پنکههایی که سریع میگردد، ما خیال میکنیم دایره حرکت میکند و مانند آن، اینها از باب خطای باصره است و نظایر آن، وگرنه سایهٴ شاخص اینچنین نیست که صبح تا ظهر بماند به طرف غرب و همین سایه عصر بماند از ظهر تا غروب به طرف شرق. سایه ممکن نیست در یک لحظه دو حال باقی بماند، در هر ثانیه ما بیش از یک سایه نداریم. این سایه را که به دو قِسم تقسیم میکنید ما دوتا سایه داریم و اگر این سایه را به صد قسمت کردید صد ضلع داریم.
«علی ایّ حال» پیدایش ظلّ همان و زوال آن همان؛ مخصوصاً سایهٴ بعدازظهر که کمرنگتر است و گذشت صبح تا ظهر نشان میدهد که بعدازظهر هم بشرح ایضاً؛ «علی ایّ حال» از مال به «فیء» تعبیر کردن آن هم مالِ حلالی که به دست پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است نشانهٴ آن است که «تو خود حدیث مفصّل بخوان»! آن مال حلالی که به دست پیغمبر و حکومت اسلامی است «فیء» است، «فضلاً علی الأموال الاُخر».
پس نکتهٴ اینکه تعبیر شده از این مال به «فیء» همین است و در فقه هم ملاحظه فرمودید بحث «فیء» غیر از بحث انفال و غیر از بحث خمس است. ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی﴾ این بیان حکم فقهی است؛ چون در خصوص این جریان اموال یهودیهای بنینضیر، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بین مهاجرین توزیع کرد و چیزی به انصار نداد و انصار هم بعضیها احیاناً میخواستند اعتراض کنند برایشان روشن شد که حقّ اعتراض ندارند اصولاً نوع آنها هم اهل ایثار بودند و قرآن کریم از انصار به عظمت یاد میکند، میفرماید: ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ این انصار مدینه را قرآن با احترام یاد میکند، فرمود: اینها مهاجرین را دوست داشتند، نه تنها مهاجرین را جا دادند, مهاجرین را پذیرایی کردند؛ بلکه هجرت مهاجرین را گرامی داشتند, مقدم مهاجرین را محترم شمردند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾؛ لذا از انصار به عظمت یاد میکند: ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[13] اینها اگر خودشان خصاصه و حاجتی داشته باشند، چیزی که مختصّ آنهاست و نیاز آنها را برطرف میکند این را میگویند «خصاصه». هر حاجت را خصاصه نمیگویند. یک انسانِ تشنه که یک لیوان آب دارد این خصاصه است، نه تنها چون مختصّ اوست خصاصه است؛ برای اینکه به او نیاز دارد. میفرمایند مالی که مخصوص آنهاست در ظرف نیاز، این را ایثار میکردند: ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. از انصار به عظمت یاد میکند، اینها هیچ سخنی نداشتند، آن اوحدیّ اینها نوعاً سخنی نداشتند و اگر بعضیها میخواستند سؤالی بکنند آن وقت این آیه نازل شد که حکم این اموال و اختیار این اموال در اختیار رسول خداست: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾.
جریان جنگ بدر را اینها پشت سر گذاشتند حکم غنایم جنگی را فهمیده بودند حکم غنایم جنگی بدر و مانند آن در آیه 41 سورهٴ «انفال» مشخص شد که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ﴾، این مربوط به غنایم است؛ البته غنیمت جنگی یکی از مصادیق ﴿غَنِمْتُم﴾ است، در آن مورد نازل شده است و موردْ مخصِّص نیست. «غنیمت»؛ یعنی بهره هر چه که شما بهره بردید خواه به صورت غنایم جنگی, خواه به صورت درآمدهای کسبی و مانند آن. لذا در روایات ما این ﴿غَنِمْتُم﴾ به روایت اطلاق شده است، هر کسی هر درآمدی دارد یک پنجم آن برای دولت اسلامی است: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ﴾؛ این «خُمُس» یعنی یک پنجم, این خمس یعنی بیست درصد، برای حکومت اسلامی است که مصرف آن در این امور ششگانه است. بخشی «فی سبیل الله» است, بخشی هم در اختیار رسول است که صرف هزینهٴ حکومتی بکند و همچنین «لذی القربیٰ»؛ یعنی ائمه(علیهم السلام) و جانشینان او و یتاما و مساکین و «ابنا سبیل» از سادات. این حکم غنایم جنگی است که چهار پنجم آن برای مردم است و یک پنجمش برای حکومت اسلامی است. اما «فیء» پنجم پنجم آن؛ یعنی صددرصد و همه آن برای حکومت اسلامی است؛ لذا فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾. این ﴿فَلِلَّهِ﴾ نه برای آن است که تبرّکاً ذکر شده باشد که بعضیها پنداشت. ﴿فَلِلَّهِ﴾؛ یعنی مخصوص خداست که باید صرف «فی سبیل الله» بشود. ﴿وَلِلرَّسُولِ﴾ که صرف حکومتهای اسلامی میشود، خرجهای حکومتی میشود. ﴿وَلِذِی الْقُرْبَی﴾؛ «ذیالقربا»؛ یعنی «ذیالقربا»ی رسول، نه «ذیالقربا»ی عامّه مردم. این معنا نیست که «فیء» مصراف آن شش نفرند: یکی خداست, یکی پیامبر, یکی هم فامیلهای شما. پیداست که «ذیالقربا» منظور این نیست که اقربای شما، فامیلهای شما. فامیلهای شما، چون خطاب عام است؛ منظور این است که همهٴ شما، چون همهٴ شما فامیل دارید و شما هم فامیل دیگرانید. پس منظور از «ذیالقربا» این نیست که «ذی قرباکم»، این پیداست که «ذیالقربا»؛ یعنی «ذیالقربا»ی رسول، نه «ذیالقربا» یعنی «ذیالقربا»ی تودهٴ مردم. اگر «ذیالقربا»ی تودهٴ مردم باشد، یعنی همهٴ شما؛ چون همهٴ شما اقربا دارید و شما هم اقربای سایر مؤمنین هستید. بنابراین ﴿وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾، این «الف» و «لام» میتواند عوض «مضافالیه» باشد؛ یعنی «و لذی قرباه»، یعنی ذی قربای همان رسول.
﴿وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾. در خصوص یتیم فقر شرط است؛ اما ذکر یتیم برای آن است که اینها بیسرپرستاند و حرمت بیشتری دارند، از این جهت اینها را بالخصوص ذکر فرمود: ﴿وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ﴾؛ آنها که مسکیناند و واماندهاند و کسانی که در راه ماندهاند که راه بر آنها مسلّط است. آنها که مسلّط بر راهاند «ابوالسبیل»اند؛ یعنی تمکّن دارند که راه را طی کنند. آنها که راه بر آنها مسلّط شد واماندهٴ در راهاند آنها را میگویند «ابنالسبیل» که سبیل بر آنها مسلّط است، نه اینها بر سبیل سلطه داشته باشند.
چرا اینگونه از اموال در اختیار حکومت اسلامی است و چرا حکومت اسلامی باید در بین اینها صرف کند؟ ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾؛ این از آن تعلیلی است که تعمیم را به همراه دارد و نظام مالی در اسلام را هم تا حدودی تشریح میکند؛ یعنی مال در اسلام نباید به دست سرمایهدارها بگردد، دولت را «دُوْلةً» و «دولةً» میگویند، چرا دولت میگویند؟ برای اینکه تداول میشود؛ یعنی از دستی به دستی. اینکه فرمود: ﴿تِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ﴾؛[14] یعنی تداول میشود، گاهی به سود این گروه است گاهی به سود گروه دیگر. چیزی که دست به دست میگردد و از گروهی به گروه دیگر منتقل میشود، این را میگویند دولت که تداول میشود. نظام سرمایهداری در شرق با نظام سرمایهداری در غرب هر دوی اینها از نظر قرآن کریم محکوماند؛ برای اینکه کلّ سرمایهها در نظام شرقی یا نظام غربی بین یک گروه خاص میگردد. در نظام غربی بین آن سرمایهدارانی که حکومت را اداره میکنند، یک گروه خاصّی این مال میگردد؛ یعنی اگر خرید و فروش کارخانههای عظیم است، یک گروه خاصّی از سرمایهدارها میفروشند یک گروه خاصّی از سرمایهدارها میخرند. اگر خرید و فروش زمینهای بزرگ است، گروهی از سرمایهدارها میفروشند گروه دیگری از سرمایهدارها میخرند، بقیه مردم یا تماشاچیاند یا کارگرند و مُزدبر ساده؛ این اموال ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ﴾ میشود که این میشود نظام سرمایهداری و آنچه در بلوک شرق حکومت میکند، آن هم همین است؛ منتها نظام دولتسالاری است، یعنی این سرمایهها در دست دولتهاست نه در دست مردم. برای اینکه مالِ خدا در دست گروه خاص نباشد نه سرمایهدارهای مخصوص و نه دولتهای خاص بلکه در بین تودهٴ مردم توزیع بشود همه بتوانند بهره ببرند، قرآن کریم دارد که ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ باید مال خدا به دست مردم باشد که هر کسی در حدّ استعداد خود از این مال بهره ببرد و هیچ مشکلی برای کسی نباشد، جلوی پیشرفت اقتصادی هیچ کس را نمیشود گرفت.
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» عظمت مال را ذکر میکند که اصلاً نقش مال در جامعه چیست؟ در آیهٴ پنج سورهٴ «نساء» اینچنین میفرماید: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً ٭ وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛ مالی که خدای سبحان مایهٴ قیام شما قرار داد این را به دست سفیهان ندهید. قبلاً هم حتماً ملاحظه فرمودید که فقیر را که فقیر میگویند نه برای آن است که مال ندارد؛ چون فقر، غیر از فَقْد است, فقیر غیر از فاقد است. فقیر به معنای بیمال نیست، فقیر به معنای کسی که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد و اگر کسی مال نداشت، چون قدرت قیام ندارد مثلِ آن است که ستون فقراتش شکسته است، به او میگویند فقیر، وگرنه فقیر به معنی بیمال نیست فقر به معنای فَقْد نیست. اطلاق کلمهٴ فقیر بر این شخص از همین باب است؛ نظیر اطلاق کلمهٴ مسکین, مسکین را که بر نیازمند اطلاق میکنند؛ برای اینکه این بیچاره زمینگیر است، اهل سکون است نه اهل حرکت؛ این «سَکن فی الأرض»، نه قدرت حرکت دارد نه قدرت قیام. از این آیه پنج سورهٴ مبارکهٴ «نساء» استفاده میشود که مال مایهٴ قیامِ مردم است، کسی که مال ندارد فقیر است یعنی ستون فقراتش شکسته است. ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾؛ پس مال مایهٴ قیام امّت است. این مال نباید به دست سفیهان باشد. آنکه در بیراهه مصرف میکند سفیه است. در باب شارب خمر دارد که سفیه است و مانند آن کسی که مال را در راه حرام صرف میکند سفیه است. سفیه به اصطلاح دین، غیر از سفیه به اصطلاح تودهٴ مردم است. سفیهِ دینی را قرآن در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مشخص کرد که ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[15] اگر کسی راهِ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را طی نکرد این سفیه است، مال نباید به دست این گروه باشد. لذا فرمود ما باید به دست کسی که عقل ممثّل است باشد تا بداند این مال را چگونه توزیع کند و او هم گداپرور نیست. جلوی فقرِ طبیعی را نمیشود گرفت، به هیچ وجه جلوی فقر طبیعی را نمیشود گرفت؛ اما کاملاً جلوی فقر اقتصادی را میشود گرفت. فقر طبیعی لازمهٴ ضروری این نظام است؛ یعنی انسان مریض میشود, تصادفی دارد, سالمند هست, کودک هست, پیر هست, سالخورده هست, تصادفی هست اینها فقرای طبیعیاند ما نمیتوانیم دنیایی داشته باشیم که در او کودک نباشد, پیرزن نباشد, پیرمرد نباشد, معلول نباشد, مریض نباشد، اینها فقرای طبیعیاند؛ اما میتوانیم نظامی داشته باشیم که در او فقیر نداشته باشیم، جلوی فقر اقتصادی را کاملاً میشود گرفت. وقتی هم که حضرت حجت(سلام الله علیه) ظهور کرد، یکی از آثار پربرکت ظهور آن حضرت این است که گفتند اگر کسی زکاتی را بخواهد از شرق به غرب ببرد تا فقیری پیدا کند، فقیر پیدا نمیشود که زکات را به او بدهد. زکات، مثل صلات از ارکان دین است تا آخر دنیا زکات هست؛ اما مصارف زکات متعدّد است. همهٴ موارد زکات را که نگفتند به فقیر بدهید یکی از بارزترین مصرف زکات همان «فی سبیل الله» است این «فی سبیل الله» تا آخرین لحظهٴ دنیا هست؛ یعنی ساختن مسجد هست, ساختن مراکز علمی هست, تأسیس حوزههای علمی هست, ساختن راه هست, خدمات هست, مراکز درمانی و مستشفا و مانند آن هست، اینها خدمات است، اینها تا آخر دنیا هم هست، اینها هرگز قطع نمیشود؛ نباید گفت چون زکات از ارکان اسلام است «بُنی الصلاة علی خَمس»، یکی صلات است و دیگری زکات و مانند آن؛ پس و زکات هم مصرفش فقیر است، ما حتماً باید فقیر داشته باشیم. ما حتماً زکات داریم, حتماً «فی سبیل الله» هم داریم. نشانه آن هم این است که یکی از مصارف هشتگانهٴ زکات، مسئله ﴿فِی الرِّقابِ﴾ است که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ ... وَفِی الرِّقَابِ﴾. ﴿فِی الرِّقَابِ﴾؛ یعنی برای آزاد کردن رَقبهها و بندهها. چون یکی از مصارف هشتگانهٴ زکات آزاد کردن بردههاست، پس ما باید نظام بردگی را امضا کنیم؛ برای اینکه یکی از مصارف هشتگانهٴ زکات ﴿فِی الرِّقَابِ﴾ است یا اگر به سَمتی رفتیم که باید برویم چه اینکه فقهای ما(رضوان الله علیه) به آن سَمت حرکت کردند، یعنی نظام اسلامی به آن سَمت حرکت کرد که ما «کتاب العِتق» داریم نه «کتاب الرتق»، نظام بردهداری برچیده میشود و زکات همچنان محفوظ است اگر ما فقر را برطرف کردیم این همان است. این یکی از آن کلمات نورانی حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) است که فرمود: جنگ فقیر و غنی اسلامِ ناب، اینچنین نیست که ما به فقیر بگوییم تو داشته باش شاکر باش, به فقیر بگوییم تو نداشته باش و صابر باش و خدا خواست تو فقیر باشی، اینچنین نیست. اگر زکات هست مصارف هشتگانه دارد و از بارزترین مصادق آن هم «فی سبیل الله» هست و این «فی سبیل الله» هرگز تمام شدنی نیست. بنابراین مال را قرآن کریم عامل قیام میداند ملّتی که فقیر است هرگز قدرت قیام ندارد.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در «کتاب المعیشة» کافی حدیثی را نقل میکند از وجود مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که حضرت مال را تعریف میکند، عرض میکند: «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْز»؛ منظور از «خُبز»؛ یعنی اقتصاد، نه تنها نان. در تعبیرات فارسی هم که ما میگوییم «نانِ مردم»؛ یعنی اقتصاد مردم, «نانخور»؛ یعنی هزینهبردار نه تنها نان، در مقابل گوشت یا نان در مقابل لباس. این هم که در فطریه میگویند اگر نانخورش اینچنین است؛ یعنی عائلهٴ او. عرض کرد: «اللهمّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صَلَّیْنَا وَ لَا صُمْنَا وَ لَا أَدَّیْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا»؛[16] این مضمون با یک تفاوت کوتاهی در «کتاب المعیشة» مرحوم کلینی در کافی هست؛ یعنی خدایا بین ما و نانِ ما جدایی نینداز. آنگاه عرض کرد خدایا اگر بین امّت اسلامی و نان آنها جدایی بیندازی مردم اهل نماز و روزه نخواهند بود دینداری مردم فقیر سخت است. این راه به عنوان یک توصیف بیان کرد نه توصیه، نه به عنوان دستورالعمل که اگر نان نداشتید دست از دین بردارید؛ بلکه توصیف کرد، فرمود وضع تودهٴ مردم اینطور است، وگرنه از نظر تحقیق دین را گرسنهها حفظ کردند هم در صدر اسلام و هم به برکت انقلاب اسلامی. آنهایی که ﴿وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً﴾[17] که سه روز گرسنه خوابیدند با آب خالص افطار کردند آنها حفظ کردند؛ آنهایی که سنگ به شکم میبستند در جبههها فقر و گرسنگی ور نج را تحمل میکردند آنها حفظ کردند. آنها که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ آنها حفظ کردند. این را که حضرت فرمود اگر نان نباشد، دینداری مشکل است به عنوان توصیف حال تودهٴ مردم است، نه توصیه و دستورالعمل که اینطور باشید. بنابراین الآن هم شما در این جبههها هم دیدید آنهایی هم که بالأخره با گرسنگی در جبههها بودند آنها توانستند دین را حفظ بکنند، وگرنه خدای ناکرده این دشمن قهّار اگر پیروز میشد، اگر خیلی خیلی رحم میکرد، مشهد و قم را مثل بقیع میکرد. آنهایی که بالأخره در آن سرمای زمستان در این سنگرها یخ زدند، چون هزینه به آنها نرسید آب به آنها بالای کوه نرسید آنها حفظ کردند.
پس منظور حضرت این نیست که اگر مال نداشتید شورش کنید؛ منظور آن است که وضع تودهٴ مردم اینطور است. پس مال عامل قیام مردم است؛ یعنی مردم فقیر قدرت حرکت ندارند و چون قدرت حرکت ندارند، مال باید به دست عقلا باشد نه به دست سفها، و عقلا همان نظام اسلامیاند؛ یعنی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ائمه(علیهم السلام) است و جانشینان او. این سخن مرحوم امینالاسلام در مجمع[18] را در ذیل این آیه ملاحظه فرمایید که ایشان میفرماید: این ناظر به آن است که ادارهٴ امور مسلمین, تدبیر امور مسلمین به اختیار پیامبر و قائمین مقام آن حضرتاند؛ یعنی جانشینان او؛ این حکمِ اسلامی است. حالا در زمان غیبت که خیلی کسی به ما سند نداد که حضرت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) در آیندهٴ نزدیک ظهور کند شاید صد میلیون سال طول بکشد و از قدرت ذات اقدس الهی حفظ یک انسان کامل در صد میلیون هیچ محذوری ندارد. اینچنین نیست که همهٴ این زحمات و برنامهها برای آن هشت, ده سال صدر اسلام بود، بقیه هیچ, بقیه این نظام برنامهای ندارد. اینطور نیست که قرآن و وحی و فرشتهها آمدند برای همان هشت, ده سال، بعد این میلیونها سال اگر طول بکشد تا زمان ظهور حضرت، مردم بیبرنامه باشند هر که بتازد, بتازد؛ اینطور نیست. کسانی که جانشینان رسول اکرماند در درجه اول المعصومین(علیهم السلام)، بعد غیر معصوم.
فتحصّل که مال عامل قیام است اولاً و برای اینکه امّت قدرت قیام داشته باشند، مال باید به دست عقلا باشد نه سفها ثانیاً, و عقلای قوم این مال را دولت بین الکل میکنند نه دولت «بین الأغنیاء». شما در هر جا که بروید میبینید که سرمایهها فقط به دست یک گروه خاص میگردد؛ این میشود ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾. فرمود این کار نظام اقتصاد اسلامی نیست، این یک تعلیل عام است؛ نظیر همان کبرای کلّی که در آیه قبل بود، اینچنین نیست که گرفتن و عذاب مخصوص یهودیهای بنینضیر باشد، کبرای کلی را فرمود؛ فرمود: ﴿وَمَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾؛ چه یهود بنینضیر, چه دیگران در اینجا هم کبرای کلی اقتصادی ذکر میکند، فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ خب باید مال به دست همه باشد. قسمت مهمّ مال هم انفال است و «فیء» است بقیه چیزی نیست؛ یعنی دریاها هست, معادن هست, صحراها هست, سلسله جبال هست, جنگلها هست اینها درآمد اصلی یک کشورند اینها وقتی به دست معصومین باشد درست توزیع میکنند، اگر کشاورزی است به همه میدهند, اگر دامداری است به همه میدهند, اگر کارخانه است به همه میدهند اگر درآمدهای دیگر است به همه میدهند؛ منهای این اصول اوّلیه مالی دیگر در مملکت نیست یا معدن است یا کوه است یا جنگل است یا دریا هست یا فضانوردی است یا زمینهای بزرگ است و مانند آن؛ اینها سرمایههای بزرگ است، وگرنه خانهٴ اشخاص که دیگر سرمایهٴ بزرگ نیست این سرمایههای کلان و بزرگ در اختیار دولت اسلامی است که دولت اسلامی «بین الکل» عادلانه توزیع کند که بشود «دولة بین المسلمین کلهم»، نه ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ که تتمّهاش برای روز بعد ـ انشاءالله ـ .
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1] . سوره آل عمران، آیه21؛ سوره توبه، آیه34؛ سوره انشقاق، آیه24.
[2] . سوره إسراء، آیه7.
[3] . سوره، آیه219 و 266.
[4] . سوره اعراف، آیه176.
[5] . سوره یوسف، آیه3.
[6] . سوره حشر، آیه2.
[7] . سوره نساء، آیه35.
[8] . سوره نجم، آیه3.
[9]. جواهر الکلام ، ج13، ص35.
[10] . کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء (ط - الحدیثة)، ج4، ص381.
[11] . سوره مجادله، آیه27.
[12] . دیوان أمیر المؤمنین علیه السلام، ص312؛ «إِنَّمَا الدُّنْیَا کَظِلٍّ زَائِلٍ٭٭٭ أَوْ کَضَیْفٍ بَاتَ لَیْلًا فَارْتَحَل».
[13] . سوره حشر، آیه9.
[14] . سوره آل عمران، آیه140.
[15] . سوره بقره، آیه130.
[16] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج5، ص73.
[17] . سوره انسان، آیه8.
[18] . مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص392.