25 02 2018 465892 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 03 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿1﴾ هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ ﴿2﴾ وَ لَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ ﴿3﴾ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿4﴾

اموری که در آیه قبل مانده بود عبارت از این است که ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ حصر است؛ یعنی این کار فقط از خدا ساخته است مسلمین مدّت‌ها بنی‌نضیر را محاصره کرده بودند؛ اما این جلای وطن و پیروزی بر یهودی‌ها فقط و فقط از راه امدادهای غیبی بود. در این‌گونه از موارد خدای سبحان فعل را از انسان سلب می‌کند و به خودش اسناد می‌دهد؛ نظیر آنچه که در سوره «انفال» بیان کرد. در آیه هفده سوره «انفال» این‌چنین آمد: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾،[1] با اینکه مجاهدین در جنگ‌ها در اثر امداد غیبی، فعل از اینها سلب شد به خدا اسناد یافت فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾؛ شما دشمنان را از بین نبردید این کمکِ غیبی حق بود که آ‌نها را از پا در آورد. بعد به دنبال آن هم به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾.[2]

مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، بالاتر از مطلب اول را یادآور می‌شود. در مطلب اول این بود کاری از شما ساخته نبود، در مطلب دوم این است که نه تنها از دست شما کاری ساخته نبود، اصلاً به فکر شما هم نمی‌آمد، هرگز فکر نمی‌کردید که پیروز می‌شوید: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾.

مطلب سوم این است که یهودی‌ها خود را در برابر الله قرار نمی‌دهند، چون به الله معتقدند؛ یهودی‌ها خود را در برابر رسول الله قرار می‌دهند، چون مقابله با رسول از آن جهت که رسول است به منزله مقابله الله است، لذا خدای سبحان فرمود: اینها فکر می‌کردند قلعه‌های اینها، آنها را از خدا نجات می‌دهد؛ یعنی اینها رو در رو با الله‌ هستند. اگر کسی رسالتِ رسول برای او ثابت نشود، هرگز نمی‌گویند او در برابر الله ایستاد؛ ولی اگر رسالتِ رسول برای کسی ثابت شد، با حفظ شناخت رسول، مقابله با رسول به منزله مقابله با الله است. در مسائل اثباتی بیعت با رسول به منزله بیعت با الله است: ﴿الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾[3] یا ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾؛[4] در مسائل سلبی هم این‌چنین است که مقابله با رسول به منزله مقابله با الله است.

یهودی‌ها کاملاً رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را می‌شناختند. در سوره مبارکه «بقره» آیه 146 این‌چنین آمده است که ﴿الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ﴾ همان‌طوری که پدر اعضای خانواده را به خوبی می‌شناسد، آنها هم وجود مبارک حضرت را کاملاً شناختند، زیرا همه آثاری که در کتاب آسمانی خواندند در حضرت یافتند، هیچ جا برای شبهه نبود؛ اگر معجزات بود که دیدند و اگر مشخصات بود دیدند، هم علایم را یافتند, هم معجزات را مشاهده کردند: ﴿الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾. بنابراین اگر کسی مقابله با رسول کند بعد از معرفتِ رسول، به منزله مقابله الله است، لذا فرمود اینها فکر می‌کردند در برابر الله مصونیّتی دارند.

اگر کسی کاخ‌های مستحکمی بنا کرد که از مرگ نجات پیدا کند، این را قرآن کریم فرمود دیر یا زود می‌میرید: ﴿وَ لَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ؛[5] ولی یک وقت قصرهای مستحکم بنا می‌کند که در برابر رهبران مذهبی بایستد؛ این را قرآن تهدید به هلاکت می‌کند، نه به مرگِ طبیعی. در سوره مبارکه «شعراء» از آیه 128 به بعد این‌چنین است: ﴿أَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ ٭ وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ﴾؛[6] فکر می‌کردید که خالد و جاودانه خواهید ماند. ﴿وَ إِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ﴾؛[7] در هنگام بَطش و غضب هم جبّارانه اِعمال قهر می‌کردید. ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ ٭ وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُم بِمَا تَعْلَمُونَ ٭ أَمَدَّکُمْ بِأَنْعَامٍ وَ بَنِینَ ٭ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ ٭ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ٭ قَالُوا سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ ٭ إِنْ هذَا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ﴾؛[8] به پیامبر خود می‌گفتند چه موعظت بکنی، چه موعظت نکنی، در ما بی‌اثر است، این حرف‌های شما کهنه‌شده است؛ یعنی قبل از چندین قرن این حرف بود. این حرف که حرف انبیا کهنه شده است، خلاصه یک حرف کهنه‌ای است، حرف تازه‌ای نیست؛ آنها در دیر زمان می‌گفتند این حرف کهنه شد: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ ٭ وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ ٭ فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْنَاهُمْ﴾؛[9] این ﴿فَأَهْلَکْنَاهُمْ﴾ غیر از آن است که ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ؛ آن درباره مرگِ عادی است این درباره مرگ تعذیبی.

مطلب بعدی آن است که برخی‌ها از مفسّرین احتمال دادند که ضمیر ﴿فَأَتَاهُمُ اللَّهُ﴾ به مؤمنین برگردد. ﴿فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا﴾؛ یعنی «فأت المؤمنین نصر الله مِن حیث لم یحتسبوا»؛ کمک غیبی خدا از راهی که اینها فکر نمی‌کردند نصیب مسلمین شده است. این با سیاق آیه سازگار نیست، چون آنچه که قرآن درباره مؤمنین سخن گفت، با ضمیر جمع حاضر است و همه این ضمیرهای جمع غایب به یهودی‌های بنی‌نضیر برمی‌گردد، نه با گذشته این جمله مناسب است، نه با آینده این جمله که فرمود: ﴿وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم﴾؛ ضمیر ﴿قُلُوبِهِمُ﴾ همه به یهودی‌های بنی‌نضیر برمی‌گردد. بنابراین ﴿فَأَتَاهُمُ اللَّهُ﴾؛ یعنی «فأتاهم» یهودی‌های بنی‌نضیر را خِذلان الهی ﴿مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا﴾؛ چه اینکه از این نظر آیات فراوانی هم هست؛ نظیر آنچه که در آیه 26 سوره «نحل» آمده: ﴿قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَی اللَّهُ بُنْیَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیثُ لاَ یَشْعُرُونَ﴾؛ یعنی خدای سبحان در برابر مکر اینها نا به هنگام اینها را گرفت و غافلگیرشان کرد؛ مثل کسی که در خانه نشسته، سقف آن مجلّل است, دیوارش مستحکم است؛ ولی پایه‌ها در شُرُف انهدام است، این‌چنین نبود که اینها در خانه نشسته بودند و در سر ویرانی پایه، سقف خانه روی سر اینها آمد، این تمثیلی است فرمود: ﴿فَأَتَی اللَّهُ بُنْیَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ؛ یعنی فرمان خدا از راه قاعده و پایه‌های خانه اینها شروع شده است و پایه‌های اینها را لرزان کرد ﴿فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیثُ لاَ یَشْعُرُونَ﴾. پس این ﴿فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا﴾، این ضمیرها همه به آن یهودی‌های بنی‌نضیر برمی‌گردد.

مطلب بعدی آن است که نفرمود این قلعه‌ها را هم یهودی‌ها خراب می‌کردند و هم مسلمین خراب می‌کردند. نفرمود «یخربون بیوتهم و یخربوا بیوتهم المؤمنون»؛ دوتا تخریب یا دوتا اِخراب نیست، فقط یکی است؛ فرمود: ﴿یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ﴾؛ نفرمود هم یهودی‌ها خراب می‌کردند و هم مسلمین خراب می‌کردند. فرمود یهودی‌ها با دست خود و با دست مسلمین، خانه‌های خود را خراب کردند این شدّت تعذیب است. اگر چیزی مورد علاقه انسان باشد و انسان با دستِ دشمن خود مورد علاقه خود را از بین ببرد، این یک شدّت عذاب است. اگر می‌فرمود خانه‌های اینها را هم مؤمنین خراب می‌کردند، هم خودشان خراب می‌کردند؛ این آن شدّت عذاب را تفهیم نمی‌کرد؛ اما فرمود خانه‌های آنها را خود اینها خراب می‌کردند؛ منتها یک مقدار با دست خود خراب می‌کردند و یک مقدار با دست مؤمنین خراب می‌کردند: ﴿یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ﴾.

مطلب بعدی آن است که درباره کلمه «اعتبار» که فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾؛ در کلمه اعتبار ملاحظه فرمودید که از عبرت، عبور و گذشت است و کلمه «عَبْرِه» و اشک را هم که عَبره می‌گویند برای آن است که از چشم عبور می‌کند و به صورت می‌ریزد. اگر کسی طوری گریه کند که فقط چشم او تَر بشود این عَبْره نیست؛ اینکه درباره سیّدالشهداء(سلام الله علیه) نقل شده است که حضرت فرمود: «قَتِیلِ الْعَبَرَات‏»؛[10] اگر کسی در مجالس سوگ آن حضرت به قدری گریه کند که فقط چشم او تَر بشود این مصداق «قَتیل العبرات» نیست، آن‌قدر باید اشک ریخت که این اشک از چشم عبور کند به این‌گونه برسد که بشود «عَبْرِه», اشکِ عابر وگرنه عَبْره نیست.

اعتبار کردن آن است که انسان عبور کند از امّت گذشته به امّت حاضر, از نسل گذشته به نسل حاضر و این همان فلسفه تاریخ است، نه خود تاریخ قرآن کریم. وقتی مسائل علمی را مطرح می‌کند مبدأ و منتهای این دوتا مسئله را هم ذکر می‌کند؛ وقتی مسائل تاریخی را طرح می‌کند آغاز و انجام اینها را هم ذکر می‌کند؛ فرق علم با قرآن این است که علم در سیر افقی اشیا بحث می‌کند؛ یعنی یک معدن‌شناس فقط این‌چنین بحث می‌کند که این رَده‌های کوه, این رده‌های خاک، چند میلیون سال قبل، فلان صورت بوده است، بعد این‌چنین شده است، بعد آن‌چنان می‌شود؛ این می‌شود علم, کشاورزی ایشان همین است, دامداری ایشان همین است, طبّ ایشان همین است و امثال آن. علوم تجربی اصولاً در سیر افقی اشیا بحث می‌کند؛ اما چه کسی کرد و چرا کرد، در علوم اصلاً مطرح نیست. قرآن کریم همه اینها را مطرح می‌کند؛ چه درباره علوم تجربی نظیر معادن, چه درباره کشاورزی, چه درباره دامداری که این خطوط کلی را تشریح می‌کند، اول و آخر این کارها را هم بازگو می‌کند؛ می‌فرماید خدا این کارها را کرده است و برای فلان هدف این کارها را کرده است. درباره تاریخ هم این‌چنین است یک مورّخ و قصّه‌نگار و گزارشگر، می‌گوید قومی در آن سرزمین زندگی می‌کردند، بعد جلای وطن کردند، دیگران آمدند، این سرزمین را گرفتند و آباد کردند و مانند آن؛ اما چه کسی اینها را بیرون برد, چرا اینها ویران شدند, چرا گروه دیگر جای اینها را پر کردند، این دیگر در علم تاریخ نیست. قرآن کریم وقتی این قصص را تعریف می‌کند این را روح می‌دهد؛ یعنی به این تاریخ، این روح را می‌دهد که خدای سبحان این گروه را ویران کرد و گروه دیگر را به جای او نشاند می‌فرماید: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾؛ شما عبرت بگیرید! این یک اصل کلی است. این‌چنین نیست که مخصوص سرزمین حجاز و جزیرةالعرب باشد یا اختصاصی به قوم یهود داشته باشد، آن نژاد یا زبان و زمان دخیل باشد یا آن زمین خصوصیّتی داشته باشد، این‌چنین نیست؛ خصوصیّت زبانی, زمانی, زمینی هیچ کدام از اینها نقش ندارد، اگر نقش می‌داشت انسان نمی‌توانست عبور بکند، آنها پابند بود. فرمود روحی در این‌گونه از امور حاکم است که از زبانی به زبان دیگر, از زمانی به زمان دیگر, از زمینی به زمین دیگر, از قومی به قوم دیگر می‌شود عبور کرد.

 امامِ رازی در تفسیر خود می‌گوید ما در کتاب محصول که در اصول نوشتیم، به وسیله این آیه یا سایر آیات مشابه این ثابت کردیم که قیاسْ حجّت است.[11] قیاسی که اهل سنّت آن را حجّت می‌دانند، همین تمثیل ناقصی است که در منطق مردود شده است و هرگز این آیه دلالت بر حجّیت قیاس ندارد که امام رازی اصرار دارد که از این آیه حجّیت قیاس را استنباط کند. حجّت را ملاحظه فرمودید که گفتند سه قِسم است یا قیاس یا استقراء یا تمثیل است، زیرا بین مجهول و معلوم باید رابطه‌ای باشد. اگر بین مجهول و معلوم هیچ ارتباطی نبود هرگز نمی‌شود از مجهول به معلوم عبور کرد؛ این اصل کلی. ارتباط هم بیش از سه نحو نیست یا این مجهول و آن معلوم، هر دو زیر پوشش یک اصل‌ا هستند یا مجهول زیر پوشش معلوم است یا معلوم زیر پوشش مجهول است، لذا حجّت در کتاب‌های منطقی به سه قِسم تقسیم شد به قیاس و استقراء و تمثیل؛ این یک حصر عقلی است، نه حصر استقرایی. اگر معلوم و مجهول زیر پوشش یک اصل بود این را می‌گویند تمثیلی که جامع دارد و اگر مجهول زیر پوشش معلوم بود، این را می‌گویند قیاس و اگر معلوم سایه‌افکن مجهول بود، این را می‌گویند استقراء که با مشاهده جزئیات ما حالِ کلّی را می‌فهمیم. هر کدام از این قیاس و استقرا و تمثیل دو قسم هستند یا عَقیم است یا مُنْتِج. قیاس عقیم و منتج در منطق مشخص شد, استقرای عقیم و منتج مشخص است، تمثیل هم این‌چنین است. آنچه از این آیه و مشابه این آیه استفاده می‌شود این همان قیاس منطقی است که ما امامیه هم آن را حجّت می‌دانیم، این همان تمثیل جامع‌دار است که به قیاس برمی‌‌گردد و ما هم آن را حجّت می‌دانیم؛ این‌چنین نیست که قیاسِ مصطلح در اصول که همان تمثیلِ غیر حجّت منطقی است با این آیه ثابت بشود. تمثیل منطقی که حجّت نیست و به صورت قیاس در علم اصول مطرح هست آن است که حکمی بر موضوعی ثابت می‌شود، بدون اینکه ما راز و رمز ثبوت حکم را برای موضوع بدانیم، این حکم را به موضوع دیگر سرایت می‌دهیم بر اساس تناسب‌هایی که خود استنباط کرده‌ایم، این می‌شود قیاس؛ ولی اگر نکته ثبوت آن حکم برای این موضوع را خود دلیل طرح کند، این می‌شود قیاس منطقی، نه قیاس اصولی.

 در این‌گونه از آیات به صورت شکل اول منطقی قرآن بیان دارد؛ در آیه بعد می‌فرماید سرّ اینکه ما یهودی‌های بنی‌نضیر را مستأصل کردیم این است که اینها با الله مقابله کردند، این صغرا؛ هر کس مقابله با الله کند سرکوب می‌شود، این کبرا؛ اینها سرکوب شدند. این پیداست که قیاس مصطلح منطقی است، نه قیاس اصولی. ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، این صغرا؛ ﴿وَ مَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾، این کبرا؛ چون کبرا کلی است به ما می‌گوید: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾. این قیاس مصطلحِ منطقی است، نه قیاس اصولی باشد. پس تلاش امام رازی به جایی نرسید و نمی‌رسد.

و اما اینکه فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾؛ ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ را در آیات دیگر به صورت ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ یاد می‌کند و گاهی در بعضی از آیات نظیر آیه سوره مبارکه «نازعات» که جریان آل‌فرعون را بازگو می‌کند می‌فرماید: ﴿فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَی ٭ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَن یَخْشَی﴾.[12] این ﴿لِمَن یَخْشَی﴾؛ یعنی علما چون ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾،[13] غیر عالِم که نمی‌ترس. پس منظور از این ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ همان ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ و منظور همان علمای هستند. اگر گاهی می‌فرماید: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَن یَخْشَی چون فرمود: ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾، پس «إنّ فی ذلک عبرة للعلماء»؛ این علما، همان ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾, همان ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ هستند آن کسی که عبور بکند و بگوید این قضیه اختصاصی به گذشته ندارد، شامل حال ما هم می‌شود، این جزء ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ است.

اما آیه بعدی که ﴿وَ لَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ﴾ است؛ حکم جَلای وطن بر یهودی بنی‌نضیر تثبیت شد، هم تکویناً, هم تشریعاً؛ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود شما باید جلای وطن کنید، باید از اینجا بیرون بروید! اگر قومی کوچ کردند سرزمین خود را ترک کردند، می‌گویند جلای وطن کردند؛ جلا؛ یعنی روشنی و ظهور این ﴿وَ النَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا[14] یا «تَجَلَّی»[15] و امثال آن از همین ماده است کسی که از شهرت برخوردار است، مشهور است می‌گویند این «ابن ‌جلی» هست؛ جَلی یعنی روشن. اگر گروهی در سرزمینی زندگی کنند، آن سرزمین به وسیله خانه‌ها و اشجار و سَکنه مستور است؛ وقتی رخت بربستند و سکنه رفت، خانه‌های ایشان ویران می‌شود، این درخت‌ها خشک می‌شود، آن زمین روشن و مُنجلِی می‌شود؛ از این جهت اگر گروهی از دیار خود هجرت کردند، جلای وطن شده است. این جلای وطن بر یهود بنی‌نضیر تثبیت شد؛ اینها باید این کار را می‌کردند. اگر خدای سبحان این حکم را برای یهود بنی‌نضیر تثبیت نمی‌کرد و نمی‌فرمود شما باید ترک وطن کنید، ممکن بود اینها را هم مثل یهود بنی‌قریضه مستأصل و ریشه‌کَن کند، عده‌ای را به اسارت بگیرند عده‌ای را هم بکُشند. لذا فرمود: ﴿وَ لَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾؛ اینها در مسائل نظامی هم با مشرکین مکه در ارتباط بودند و هم در مسائل جاسوسی با منافقین داخلی همکاری می‌کردند؛ چنین گروهی بودند. اگر اینها را از جزیرةالعرب بیرون نمی‌کردند، در تمام جنگ‌هایی که اسلام در پیش داشت، هم از نظر مسائل اطلاعاتی آسیب می‌دید، هم از نظر مسائل نظامی، چون اینها متمکّن و مال‌دار بودند و از همین راه می‌توانستند آسیب برسانند: ﴿وَ لَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾؛ اگر اینها مأمور به جلای وطن نمی‌شدند ممکن بود؛ نظیر یهودی‌های بنی‌قریضه به قتل و اسارت محکوم بشوند، با اینکه جلای وطن به نوبه خود یک عذاب شدید است. در سوره مبارکه «نساء» جریان جلای وطن را در حدّ قتل می‌داند. آیه سوره «نساء» این است که ﴿وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾[16] که مسئله جلای وطن را در کنار قتل یاد کرده است؛ جلای وطن هم یک عذاب رسوایی را به همراه دارد، گذشته از این دشواری؛ اما در برابر آن عذاب استیصال که ریشه‌کَن بشوند و عذاب اسیرگیری، یک عذاب خفیف‌تری است، لذا فرمود اگر مسئله جلای وطن بر اینها مقدّر نمی‌شد، اینها به یک عذاب دردناک‌تری معذّب می‌شدند: ﴿وَ لَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾. این «واو» یا «واو» استیناف است، این جمله, جمله تازه است یا اگر عطف است عطف جمله بر جمله است و عطف بر ﴿لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا﴾ نیست، چون آن جمله قبلی این است که اگر خدا حکم جلای وطن را بر اینها تثبیت نمی‌کرد، اینها را در دنیا عذاب می‌کرد؛ ولی چون اینها محکوم به جلای وطن شدند، دیگر به عذاب دنیایی محکوم نشدند. اگر ﴿وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾، عطف بر ﴿لَعَذَّبَهُمْ﴾ باشد، معنای آن این است که این جلای وطن باعث شد که اینها در آخرت هم نجات پیدا کردند. در حالی که   در آخرت یقیناً معذّب‌ هستند، پس این ﴿وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾ یا عطف جمله بر جمله است یا «واو» آن استیناف است، به قرینه عقلی که در خود آیه است.

چرا یهود بنی‌نضیر به این عذاب جلای وطن گرفتار شد؟ و چرا ما باید عبرت بگیریم که فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾، برای اینکه ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؛ اینها مشاقّه کردند؛ یعنی بین خود و بین دین، درّه‌ و شِقاقی ترسیم کردند که خود در یک شقّ قرار گرفتند و دین در شقّ دیگر قرار گرفت. «محادّه» به همین معناست, «مشاقّه» به همین معناست؛ در اواخر سوره مبارکه «مجادله» این است که ﴿أَنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ؛[17] آنها که مُحادّه می‌کنند؛ یعنی حدّ خود را از حدّ قرآن و دین خدا جدا می‌کنند. خود را در یک حد می‌بینند و اسلام را در حدّ دیگر، به دنبال دین نیستند که در یک مسیر باشند، محادّه دارند؛ یعنی در حدّ جدایی دارند. مشاقّه هم این‌چنین است؛ یعنی اینها در یک طرف هستند, دین و قرآن در طرف دیگر: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، این صغرای قیاس؛ ﴿وَ مَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾، هر کس با خدا در افتد، خدا «شدید العِقاب» است، این کبرا؛ چون این کبرا یک اصل کلی است به ما می‌فرماید: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾؛ یعنی آنچه که درباره یهودی‌های بنی‌نضیر گذشت اختصاصی به گذشته ندارد، درباره دیگران هم هست و اینکه صغرا دو کلمه دارد و کبرا یکی، نباید توهّم کرد که حدّ وسط تکرار نشد، زیرا در صغرا این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، در کبرا این است که ﴿وَ مَن یُشَاقِ اللَّهَ﴾، دیگر سخن از رسول نیست؛ سرّش این است که رسول «بما أنّه رسول» سِمتی ندارد جز اینکه پیام الله را می‌آورد، حکم جدایی که برای رسول نیست؛ معصیت رسول؛ یعنی معصیت پیامِ و رسالت او، لذا در جمله اول سخن از رسول مطرح است, در جمله دوم سخن از رسول مطرح نیست، چون رسول «بما أنّه رسول» حکمی ندارد، مگر اینکه حامل پیام الهی است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، این صغرای قیاس؛ ﴿وَ مَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾، هر کس در برابر ذات اقدس الهی موضع بگیرد، خدا «شدید العقاب» است. این لطف الهی است که در خیلی از موارد عِقاب خدا و عذاب الهی را تلویحاً ذکر می‌کند، نه تصریحاً؛ وعده را تصریحاً ذکر می‌کند؛ اما وعید را تلویحاً ذکر می‌کند؛ یعنی می‌فرماید: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾؛[18] اما ﴿وَ لَئِن کَفَرْتُمْ﴾ «لأعذبنّکم» نیست، بلکه ﴿لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ﴾،[19] این تلویح نشانه آن است که لطف خدا بیشتر از قهر الهی است؛ این یک مطلب. مطلب دیگر این است که این‌گونه از موارد این آیات, آیات انشایی است، نه اِخباری؛ همه اینها تهدید هستند، تهدید اخبار نیست، بلکه انشاست و انشا صدق و کِذب ندارد و اگر خدای سبحان خُلف وعید کرد، محال نیست. فرمود اگر کسی معصیت کرد من می‌گیرم؛ حالا نگرفت, عِقاب نکرد، این‌چنین نیست که محذوری به همراه داشته باشد، چون این خبر نیست تا تخلّف بشود و کِذب در آید. نوعِ این تعبیرات, تعبیرات تهدیدی است، تهدید، مثل وعده لسان آن لسان انشاست و صدق و کذب ندارد. می‌فرماید اگر کسی معصیت کرد عِقاب من شدید است، من او را توبیخ می‌کند. این لسان, لسان تهدید است و لسان تهدید انشاست و اِخبار نیست و اگر بعداً عمل نکرد، محذوری ندارد؛ این یک مطلب. و اگر هم اِخبار باشد، نه انشا آیه سوره مبارکه «شوریٰ» مخصّص این اطلاقات است. در خیلی از موارد این آیات اطلاق دارد که هر کسی معصیت بکند، خدا می‌گیرد؛ اما این آیه تخصیص خورده است به آنچه که در سوره «شوریٰ» است آیه سی سوره «شوریٰ» این است که ﴿وَ مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾؛ یعنی همه مصائبی که به شما رسیده است، این دسترنج خود شماست؛ اما این‌چنین نیست که همه دسترنج شما را ما کیفر بدهیم، خدا از بسیاری از لغزش‌های شما می‌گذرد و این دعای معروف «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ وَ یَعْفُو عَنِ‏ الْکَثیرِ»[20] این جمله از این کریمه اقتباس شده است. فرمود از بسیاری از گناهان شما می‌گذرم. پس آن جمله اولاً تهدید و انشاست، نه اِخبار؛ اگر هم اِخبار باشد مقیّد یا مخصّص به آیه سی سوره «شوریٰ» است فرمود: ﴿وَ مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾؛ این ﴿یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ هم وعده است؛ اما چون خُلف وعده محال است، ما می‌دانیم یقیناً به وعده عمل می‌کند؛ ولی خلف وعید محذوری به همراه ندارد، ما هرگز یقین نداریم که خدا به وعید خود عمل بکند، لذا بین خوف و رجا به سر می‌بریم. اگر یقین داشته باشیم که به وعید خود عمل می‌کند که از نجا خود ناامید می‌شویم، چون احتمال عفو هست، بین خوف و رجا به سر می‌بریم.

اما درباره این ﴿وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾، ما یقین داریم که خدا عفو می‌کند، چون وعده است و خُلف وعده محال است؛ اما از چه کسی عفو می‌کند؟ از کدام گناه عفو می‌کند؟ اینها مُجمَل است. این قضیه به عنوان قضیه مُهمله یاد شده است، فرمود خدا از بسیاری از گناهان صرف‌نظر می‌کند، از چه کسی؟ از چه گروهی؟ آن گناهانی که خدا صرف‌نظر می‌کند چه قِسم گناهان است؟ چون مشخص نیست بین خوف و رجا به سر می‌بریم. بنابراین این کبرای کلّی که فرمود: ﴿وَ مَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾؛ از چند ناحیه امیدِ رحمت را هم به همراه دارد: یکی اینکه نفرمود ﴿وَ مَن یُشَاقِ اللَّهَ﴾ حتماً «یعذّبهم الله»، بلکه تلویحاً فرمود: ﴿فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾ و هم اینکه این وعید است و خُلف وعید میسّر است و ثالثاً آیه سی سوره «شوریٰ» هم مخصّص یا مقیّد این اطلاقات است.

آیه بعد آن است که فرمود: ﴿مَا قَطَعْتُم مِن لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ﴾[21] گاهی احکام استثنایی به عنوان قضایای شخصی در صدر اسلام اتفاق می‌افتد و آن این است که مشاقّه کار کفّار و یهودی‌هاست: ﴿مَا قَطَعْتُم مِن لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا﴾ این یک قضیه شخصیه است. در اسلام نهی شده است که شما در جنگ‌ها درختان را قطع نکنید؛ ولی در خصوص جریان إجلای یهودی‌های بنی‌نضیر و جلای وطن آنها مسلمین مجاز بودند که بعضی از درخت‌های آنها را قطع کنند و این برای رسوایی آنها بود، چون قطع درخت خِذیی برای آ‌نهاست. خانه‌های آنها که ویران شده، باغهای آنها هم ویران بشود تا رسوا بشوند. آنها عده‌ای اعتراض کردند که این چه کاری است که شما می‌کنید! شما که ما را از منکر باز می‌داشتید, از فحشا باز می‌داشتید قطع درخت یک کار منکری است! آیه نازل شد که این یک قضیه شخصیه است و فقط به دستور ذات اقدس الهی است در خصوص این مورد: ﴿مَا قَطَعْتُم مِن لِینَةٍ﴾؛ آن درخت خرمای خوش‌ثمر را می‌گفتند «لِینه», آن درختی خرمایی که همچنان لونی نداشت می‌گفتند «عَجوه»؛ این لِینه در مقابل عجوه است. فرمود درختی را که شما قطع می‌کردید یا ﴿قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا﴾ اِبقا می‌کردید، در خصوص این قضیه همه‌ به اذن خداست، چون به اذن الله است، دیگر جا برای اعتراض نیست.

استدلالی امام رازی داشت از جمله ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ خواست قیاس را استفاده کند، چون روش تفکّر امام رازی، تفکّر اشعری است. استدلال دیگری زمخشری در ذیل این آیه دارد که روش تفکّر، او تفکّر اعتزال است؛ می‌گوید این دلیل بر آن است که اجتهاد جایز است، [22] چرا؟ برای اینکه مجاهدین در همین جریان جلای وطن یهودی‌های بنی‌نضیر، بعضی‌ها درختِ خرما که لِینه بود قطع می‌کردند، بعضی درخت‌های عَجوه را قطع می‌کردند. از آنها که درختان عجوه را قطع می‌کردند، می‌گفتند چرا این درخت‌های غیر مرغوب را قطع می‌کنید، می‌گفتند ما آن درخت‌های مرغوب را برای پیامبر گذاشتیم. آن کسی که درخت‌های مرغوب را قطع می‌کرد از او اگر سؤال می‌کردند، چرا درخت مرغوب را قطع می‌کنی؟ می‌گفتند «غیضاً للکفار»، چون هر دو هم کارِ حق می‌کردند. هر دو هم کار حق می‌کردند؛ زمخشری از این جریان می‌خواهد استفاده کند که اجتهاد جایز است، اولاً و هر مجتهدی هم مُصیب است، ثانیاً. تفاوت امامیه با آنها در این است که امامیه اصل اجتهاد را تجویز می‌کنند؛ اما قائل به تخطئه هستند، نه قائل به تصویب، نه اینکه هر مجتهدی مُصیب باشد؛ اما آنچه که در خصوص این جریان واقع شد از باب اجتهاد نیست. اجتهاد سیر در مفاهیم کلّیه است؛ اینجا رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اجازه داد آن درخت‌ها را قطع کنید، تخییر آن تخییر عقلی است، این استنباط از حکم کلی از یک روایت نیست، چون تخییر آن عقلی است، انتخاب افراد به دست خود مجاهدین بود. بعضی از مجاهدین درخت‌های مرغوب را قطع می‌کردند «غیضاً للکفّار»؛ بعضی‌ها غیر مرغوب را قطع می‌کردند که برای مسلمین مرغوب بماند. این یک تخییر عقلی است؛ تخییر عقلی کاری به استنباط ندارد, کاری به استنباط قانون کلّی، از یک قاعده اساسی اصولی ندارد و چون مربوط به استنباط نیست این سخنی که زمخشری در کشّاف دارد که دلالت می‌کند بر اینکه هر مجتهدی مصیب است، چون اینها کار هر دو مصیب بود، این هم ناتمام است، نه اصل اجتهاد را می‌شود از این قضیه استفاده کرد و نه اینکه هر مجتهدی مصیب است، می‌شود از این قضیه استنباط کرد.

 ﴿مَا قَطَعْتُم مِن لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا﴾ این ﴿فَبِإِذْنِ اللَّهِ﴾, خدا چرا اذن داد؟ ﴿وَ لِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ﴾. این ﴿وَ لِیُخْزِیَ﴾ عطف بر محذوف است یعنی اذن خدا برای فواید و منافعی است: «لفوائد و لیخزی» که یکی از آن منافع، رسوا کردن یهودی‌های بنی‌نضیر است که اینها «بالکل» مستأصل بشوند هم از نظر خانه و هم از نظر منافع درآمد خود به نام باغ‌ها که به او دل بسته بودند و این ضمیر ﴿أَوْ تَرَکْتُمُوهَا﴾ هم به آ‌ن ﴿مَا﴾ برمی‌گردد، چون ﴿مَا﴾ منصوب است: ﴿مَا قَطَعْتُم مِن لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا﴾ این ضمیر ﴿تَرَکْتُمُوهَا﴾، به آ‌ن ﴿مَا﴾ برمی‌گردد و سرّ تأنیث آن هم به اعتبار کلمه لینه است ﴿أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ﴾ و برای فوائدی که ﴿وَ لِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ﴾ که این ﴿وَ لِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ﴾ عطف بر محذوف است.

«و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1]. سوره انفال, آیه17.

[2]. سوره انفال, آیه17.

[3]. سوره فتح, آیه10.

[4]. سوره نساء, آیه80.

[5]. سوره نساء, آیه78.

[6]. سوره شعراء, آیه128 و 129.

[7]. سوره شعراء, آیه130.

[8]. سوره شعراء, آیه131 ـ 137.

[9]. سوره شعراء, آیه137 ـ 139.

[10]. ر. ک: تهذیب الأحکام(تحقیق خرسان)، ج‏6، ص113.

[11]. التفسیر الکبیر، ج‏29، ص503.

[12]. سوره نازعات, آیه25 و 26.

[13]. سوره فاطر, آیه28.

[14]. سوره شمس, آیه3.

[15]. ر. ک: نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه108.

[16]. سوره نساء, آیه66.

[17]. سوره مجادله, آیه5.

[18]. سوره , آیه.

[19]. سوره , آیه.

[20]. من لا یحضر الفقیه، ج1، ص132.

[21]. التفسیر الکبیر، ج‏29، ص503.

[22]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص501.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق