أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَ قَدْ أَخَذَ میثاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ (8) هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ إِنَّ اللّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ (9) وَمَا لَکُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (10)﴾
در آیه قبل به دو مطلب امر فرمود: یکی ایمان به خدا و پیامبر، دوم انفاق در راه خدا در پایان آیه هم وعده أجر کبیر داد، فرمود اگر کسی این دو امر را یعنی ایمان و انفاق را فراهم کرد، از أجر کبیر برخوردار است. آنگاه در بین آیات بعد این دو امر را تعلیل و توجیح میکند: یکی مسئله ایمان، دوم مسئله انفاق، در این کریمه میفرماید: ﴿وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ﴾، در آیه بعد میفرماید: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا﴾، چرا ایمان نیاورید و چرا انفاق نکنید؟ چطور میشود که شما مؤمن نباشید و چطور میشود که شما منفق نباشید؟ حق ندارید ایمان نیاورید و حق ندارید انفاق نکنید؛ لذا فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا﴾،[1] بعد فرمود: ﴿وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾، ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا﴾؛ یعنی دلیلی ندراد که ایمان نیاورید و سببی ندارد که انفاق نکنید؛ اما در این کریمه فرمود: ﴿وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾، شما حق ندارید که ایمان نیاورید، زیرا هم حجت باطنی که عقل است شما را به ایمان هدایت میکند هم حجت ظاهری که رسول است، شما را به ایمان دعوت میکند: ﴿وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ﴾، رسول شما را به امری هدایت میکند که عقل شما هم همان را میپذیرد، مگر نه آن است که شما مربوب هستید و تحت تدبیر و ربوبیت مدبّر هستید، مگر نه آن است که عبد باید به ربّش ایمان بیاورد، مگر نه آن است که این دعوت برابر با عقل است: ﴿وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ﴾، اینجا نه از باب اکتفای به ضمیر، به ضمیر اکتفا کرد، نفرمود: «و الرسول یدعوکم به» و نه کلمه «الله» یا سایر أسمای حسنا را ذکر کرد، نفرمود: «و الرسول یدعوکم بالله» به حسب ظاهر باید میفرمود: «و الرسول یدعوکم به»؛ یعنی به همین «الله»؛ اما ذکر اسم ظاهر موضع ضمیر، آن هم اسم ظاهری که علت این حکم است؛ یعنی ربوبیت، این نشانه آن است که عقل هم این ایمان را الزام میکند و شرع هم به همین ایمان دعوت میکند: ﴿وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ﴾، ایمان به رب لازم است، چون مربوب و عبد باید به رب و مولایش سر بسپارد، پس این چیزی است که هم عقل او را میپذیرد و هم نقل به سوی او هدایت میکند.
﴿وَ قَدْ أَخَذَ میثاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾، چون این آیات ظاهراً خطاب به خود مؤمنین است، به مؤمنین میفرماید شما ایمانتان را تحکیم کنید و بر این ایمان آثار بار کنید؛ لذا میفرماید شما وقتی اصل ایمان را پذیرفتید، تعهد الهی سپردید که مؤمن باشید، نسبت به این ایمانتان وفادار باشید و این ایمانتان را تحکیم کنید: ﴿وَ قَدْ أَخَذَ میثاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾، نظیر ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾،[2] که به مؤمنین میفرماید ایمان بیاورید؛ یعنی ایمانتان را تکامل ببخشید، ایمانتان را ادامه بدهید و بر این ایمانتان آثار مثبت بار کنید.
﴿وَ قَدْ أَخَذَ میثاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾، بعضی این میثاق را به عالم ذر تفسیر کردهاند، عالم ذر به آن معنا که معهود باشد؛ یعنی از سلب آدم(سَلامُ الله عَلَیْه) ذرات ریزی خدای متعالی خارج کرده باشد و ارواحی را به آن ذرات ریز متعلِق کرده باشد و از آنها پیمان گرفته باشد، این معنا را محققین از امامیه رد کردهاند و روایات هم این معنا را اثبات نمیکند و آیه هم این معنا را تثبیت نمیکند، آیه نمیفرماید که از سلب آدم ذرات ریزی استخراج شده است، بلکه میفرماید: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ﴾،[3] نه «اخذ ربک من آدم من ظهره ذریته»، این البته بحث مبسوطی دارد، مرحوم شیخ طوسی در تبیان میفرماید این حرف به تناسخ شبیهتر است،[4] مرحوم امین الاسلام طبرسی میگوید محققین این را نپذیرفتند و عالم میثاق را با وجه معقولی که روایات میپذیرد و آیه هم اثبات میکند،[5] تفسیر کردهاند که آن بحثش جداست: ﴿وَ قَدْ أَخَذَ میثاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾، این آیه تقریباً با آنچه که جلسه قبل گذشت، بحث آن تمام است.
﴿هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ﴾، قرآن که سراسرش توحید است، گاهی از وحدت به کثرت شروع میکند و گاهی از کثرت به وحدت میرسد. آیات قرآن کریم دو قسم است: گاهی میفرماید اوست که این آثار را پدید آورد، گاهی میگوید اگر این آثار را بنگرید به او پی میبرید، در اوایل یا این است که «هو الذی فعل کذا فعل کذا فعل کذا» یا میفرماید: ﴿إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾،[6] اول از وحدت شروع میکند، میفرماید اوست که این صُنع را پدید آورد یا از کثرت آغاز میکند، میفرماید اگر شما این سماوات و أرض را بنگرید: ﴿إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾،[7] سراسر قرآن کریم دعوت به وحدانیت حق است یا «من الوحدت الی الکثرت»؛ مثل ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾،[8] ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾،[9] «هو الذی»، «هو الذی» که اول از ذات أقدس الهی شروع میکند، یا «من الکثرت الی الوحدت» است؛ مثل ﴿إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، یا ﴿فِی اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾،[10] چون این کتاب نور است و نور در اعتقاد به وحدانیت سبحانه و تعالی است؛ لذا یا اول آیه سخن از خداست بعد فعل خدا را تبیین میفرماید یا اول آیه سخن از فعل خداست، آخر میفرماید اینها آیات الهی است یا میفرماید اوست که این کارها را کرده است یا میفرماید اگر در این کارها تدبر کنید به او پی میبرید، این دوتا اصل کلی است که سراسر قرآن کریم با این دو اصل کلی تأمین میشود.
﴿هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ﴾، اوست که بر بندهاش آیات بیّن و روشن را نازل میکند، هدفی را که قرآن کریم برای وحی و رسالت ذکر میکند، این است که انسان نورانی شود و اهداف جزیی را در وسط ذکر میکند که اینها هدف در راه هستند نه هدف نهایی، اگر در همین سورهٴ مبارکهٴ «حدید» میفرماید: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾،[11] این قیام به قسط و عدل بین راه است، انسان عادل شود و به قسط و عدل قیام کند که بشود نور و نورانی، همه اینها زمینه نورانی شدن است، بنابراین هم در این آیه سورهٴ «حدید» و هم در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم»، هدف وحی را تبیین کرد، فرمود ما آیات بیّنه را به وسیله رسولمان برای شما انزال کردهایم تا شما نورانی و روشن بشوید، همه این اعمال خیر برای آن است که جان نورانی شود، آنگاه ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾،[12] آنگاه است که با فرشتگان مأنوس خواهد بود، آنگاه است که یک فرشته مجسم خواهد شد، از آن مرحله بالاتر برای انسان نیست که بشود نور و هیچ ظلمتی هم در او راه نداشته باشد؛ نه ظلمت اعتقادی، نه ظلمت اخلاقی نه ظلمت عملی. این اعمال وسیله هستند برای آن که آن روح و ملکه نورانی پیدا شود؛ لذا فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، در اول سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» هم این معنا را دارد، میفرماید: ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، با توجه به اینکه ظلمات معمولاًٌ جمع بسته میشود با «الف و لام»؛ ولی نور جمع ندارد، مفرد است، چون راه مستقیم بیش از یکی نیست، پراکندگیهای گمراهانه است که متعدد است و فراوان. راههای انحرافی زیاد است و الا راه مستقیم بیش از یکی نیست و از این جهت بین انبیا اختلافی نیست، چون همه بر صراط مستقیم هستند و به صراط مستقیم دعوت میکنند، هر پیامبری که آمد، ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْه﴾[13] بود، هرگز بین انبیا اختلافی نیست، چون همه در متن این صراط هستند و صراط نه اختلاف دارد و نه تخلف دارد، بنابراین آن که در این صراط است، هرگز اختلافی نخواهند داشت.
﴿أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، تو این کار را بکنی، مردم را از ظلمات اعتقاد و ظلمت اخلاق بد و ظلمت اعمال بد در هر سه مرحله رهایی ببخشی، به عالم نور بیاوری؛ اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾، به «اذن الله»، تو مردم را نورانی کنی، ﴿لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾؛ منتها نور را تبیین فرمود: ﴿إِلی صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ ٭ اللّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾.[14]
پرسش: ممکنه توجیه کنید که این نور چیست؟
پاسخ: قرآن کریم ایمان را نور میداند، اعتقاد حق را نور میداند، فضایل نفسانی را نور میداند، اعمال خیر را نور میداند، کفر را ظلمت میداند، اخلاق بد را ظلمت میداند، اعمال بد را ظلمت میداند، بنابراین آن انسانی که از نظر عقیده موحد است، از نظر اخلاق عادل است، از نظر اعمال وظیفهشناس است، نوری است که در بین مردم حرکت میکند و دیگران را هم روشن میکند و سیره او روشنگر جامعه خواهد بود که ﴿جَعَلْنا لَهُ نُورًا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾،[15] دیگری که از نظر عقیده و از نظر خلق و از نظر عمل تیره است: ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾؛[16] لذا در سورهٴ «نور» کافر را میفرماید؛ مثل کسی است که در دریای پُر موج، در شب تار که ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾ تشبیه میفرماید، انسان وقتی که جلو خود را نبیند، راه را نبیند، در ظلمت است. کسی که بیراهه میرود و بیراهه فکر میکند، این در ظلمت است. حالا نمونههای این نور را در همین سورهٴ «ابراهیم» بیان میفرماید.
در همین سوره بعد از چند آیه میفرماید: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾،[17] ما موسای کلیم(عَلَیْهِ السَّلام) را با آیاتمان فرستادیم، گفتیم که این بنی اسرائیل را از ظلمت به نور بیاور! معلوم میشود پذیرفتن کسی که میگوید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾،[18] این ظلمت است، زیر ستم بودن کسی که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ﴾،[19] این ظلمت است موسای کلیم(عَلَیْهِ السَّلام) مأمور شده است که اینها از ﴿الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ خارج کند، از غیر خدا به «الله» اینها را منتقل کند: ﴿أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، در صدر این سوره، فرمود تو مردم را از ظلمات به نور خارج میکنی ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾؛ اما به موسای کلیم نفرمود: «اخرج قومک من الظلمات الی النور باذن ربک» برای اینکه همین امر إذن است، همین امر خود إذن است و فرمان، ﴿أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، آنگاه که اینها در برابر غیر خدا خاضع هستند و حکومت طاغوت را امضا میکنند، میشود ظلمت. وقتی میشوند مؤمن و حکومت طاغوت را محکوم میکنند، میشود نور، ﴿أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ﴾،[20] این مسئله خارج کردن مردم از ظلمت جهل به ظلمت به نورانیت علم، از ظلمت کفر به نورانیت ایمان و مانند آن، این هدف نهایی انبیاست، اگر جامعهای نورانی شدند، قهراً عمل صالح میکنند، عمل صالح زمینه است که انسان نورانی بشود و اگر نورانی شد، قهراً عمل صالح از او صادر خواهد شد، پس تنزیل آیات بیّنه برای آن است که رسول خدا(عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) مردم را از ظلمات به نور خارج کند، در ذیل آیه فرمود: ﴿وَ إِنَّ اللّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ﴾، این رأفت الهی است و رحمت الهی است که از راه آیات بیّنه شما از ظلمتها به نور خارج میکند.
انسان یا تحت ولایت «الله» است یا تحت ولایت شیطان اگر در مرحله عقیده و خُلق و عمل در بستر مسقیم بود، تحت ولایت «الله» است که ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾،[21] و اگر در این ابعاد سهگانه منحرف بود، تحت ولایت شیطان است که ﴿الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾، مگر اینکه خدای متعالی فرمود، گرچه خدا رئوف و رحیم است، گرچه بر عبد خود آیات بیّنه را فرو میفرستد تا شما را از هر ظلمتی به نور منتقل کند؛ اما شرطش یادآوری خداست که شما هم به یاد خدا باشید، اگر انسان به یاد خدا بود، خدا بر چنین انسانی صلوات میفرستد، اگر انسانی در مسیر یاد «الی الله» بود، مشمول صلوات رسول الله(عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) هم هست، این مقدار قرآن به انسان وارسته وعده میدهد. انسان میتواند به جایی برسد که هم خدا، هم فرشتگان خدا، هم پیامآور خدا بر او صلوات بفرستند، اگر از این طرف ما نسبت به ساحت قدس رسول خدا(عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) عرض ادب میکنیم و صلوات میفرستیم، از آن طرف هم صلواتی که درخور آنها و ما لایق آن صلوات باشیم، بر ما صلوات میفرستند. این معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» بیان کرد، فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» اول ما را به ذکر خدا، به نام خدا و به یاد خدا دعوت کرد، فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا ٭ وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾، آنگاه فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾،[22] خدایی است که بر شما صلوات میفرستد و ملائکه الهی هم بر شما صلوات میفرستند و این صلوات خدا و فرشتگان خدا برای آن است که ﴿لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾،[23] شما را نورانی کند، چون ﴿وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیمًا﴾، به مؤمنین رئوف و رحیم است، از این جهت میخواهد آنها را نورانی کند و راه نورانی کردن مؤمن آن است که خدا نسبت به آنها درود بفرستد، صلوات بفرستد، پس خدا بر مؤمنینِ لایق، صلات و صلواتی دارد که این تصلیه الهی، این صلوات خدا و فرشتگان، انسان را از هر ظلمتی به نور خارج میکند که ﴿مِنَ الظُّلُماتِ﴾، با آن جمع معلیٰ به «الف و لام»، از هر تاریکی و تیرگی رهایی میبخشد و نورانیّت میآورد: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، تعلیلی که در ذیل آیه است، این است که ﴿وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیمًا﴾.
درباره پیامبر تعبیر بلندی دارد و آن این است که فرمود در همین سورهٴ «احزاب»، ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾،[24] نسبت به مقام مقدس حضرت تعبیرش سنگینتر است و آن این است که فرمود خدا و همه فرشتگان بر او صلوات میفرستند، اگر کسی بخواهد از مهمانی تجلیل کند، تنها به دیدن او نمیرود همه خدم و حشم و همراهان را هم به همراه میبرد که یک تکریم بیشتری شده باشد. خدای متعالی در صلوات فرستادن بر مؤمنین جمله را قطع کرد، فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ﴾، این یک مرتبه ﴿وَ مَلائِکَتُهُ﴾، که این جمله دیگری خواهد بود؛ یعنی «و ملائکته یصلون علیه» با هم نیست: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ﴾، این جمله تمام است، ﴿وَ مَلائِکَتُهُ﴾، هم «یصلون علیکم» این جمله جداست؛ ولی درباره تصلیه بر حضرت فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾، همه با هم که در حضور ذات أقدس الهی هستند بر مقام مطهر حضرت درود میفرستند که این عالیترین تجلیل و تکریم از مقام شامخ حضرت است که با یک جمله بیان شده، جمله قطع نشده و به ما هم دستور داد، فرمود شما هم از این فیض بهرهمند بشوید، تصلیه و تسلیمتان را تقدیم کنید، این درباره حضرت است؛ اما نسبت به مؤمنین فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾، خدا مبدئی است که بر شما صلوات میفرستد و فرشتگان او هم بر شما صلوات میفرستند تا شما را نورانی کنند. با توجه به آنچه در سورهٴ «انبیاء» درباره فرشتگان فرمود که اینها ﴿عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾،[25] هرگز بدون دستور خدا سخنی نمیگویند و کاری نمیکنند، پس اگر ملائکه بر مؤمنین صلوات میفرستند به إذن «الله» است، قهراً همه فرشتگان به إذن «الله» بر مؤمنین درود میفرستند، صلوات میفرستند، تا اینکه مؤمن را نورانی و روشن کنند. پیامبر هم نسبت به مؤمنین صلوات میفرستد که ـ بحث آن در جلسات قبل گذشت ـ فرمود وقتی اینها وظیفهشناس شدند، انفاق کردند، صدقه دادند: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ﴾،[26] معلوم میشود اگر مؤمنی وظیفهشناس بود، هم مشمول صلوات خداست، هم مشمول صلوات رسول خداست، هم مشمول صلوات «ملائکة الله» است، این مؤمن میشود نورانی، این مؤمن در دنیا نورانی است که ﴿جَعَلْنا لَهُ نُورًا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾،[27] در آخرت نورانی است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «حدید» که محل بحث است، میفرماید: ﴿یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ﴾،[28] در قیامت هم نور اینها پیشاپیش اینها فضای وسیعی را روشن میکند. اینها هم نورانی هستند در دنیا، هم نورانی هستند در آخرت، این مشمول صلوات خدای متعالی و فرشتگان الهی و رسول خدا(عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) است؛ منتها این شرطی دارد و آن این است که در ذیل فرمود: ﴿وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیمًا﴾،[29] این نشانه رأفت و رحمت الهی است که صلوات میفرستد؛ ولی این رحمت و رأفت برای مؤمنین است، اگر کسی مراحل بدویه ایمان را طی کرد و در این مراحل بدوی کوتاهی نکرد و به مقدار لازم وظیفهشناس بود، مشمول صلوات الهی است، چون در قرآن کریم فرمود اگر شما به یاد خدا باشید، خدا به یاد شماست و اگر خدا را فراموش کردید، لطف الهی هم شامل حال شما نمیشود.
در بُعد اثبات قضیه فرمود: ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾،[30] این در باب اثبات و مربوط یادآوری، در بُعد سلب قضیه در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾،[31] اینها خدا را فراموش کردند، خدا هم اینها را فراموش میکند، با اینکه قرآن تصریح میکند که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾،[32] نسیان درباره خدا مستحیل است، چون علم محض است، «لا یَعْزُبُ عَنْ عِلْمِهِ مِثْقالُ ذَرَّةٍ»،[33] اگر مثقال و ذرهای از سماوات و أرض، از علم حق تعالی، عزوب و غروب ندارد، پس نسیان خدا مستحیل است و تصریح قرآن هم این است که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾، پس این نسیان میشود در مقام فعل، اگر لطف الهی شامل بندهای نشد، از آنجا نسیان انتزاع میکنیم: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾؛ یعنی اینها مشمول مهر و عنایت و رأفت الهی نخواهند بود؛ چه در طرف سلب، چه در طرف اثبات، «یدور» مدار ذُکر عبد و نسیان عبد، عبد اگر ذُکری داشت، یادی داشت، مشمول یاد خداست. «لقوله سبحانه تعالی: ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾»، عبد اگر گرفتار نسیان الهی بود، مشمول نسیان الهی میشود، «لقوله تعالی: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾»، و جامع همه این مسایل را در دو جای قرآن کریم تصریح کرد، فرمود: ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾،[34] ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾،[35] شما اگر برگردید، لطف ما هم برمیگردد، شما بیراهه رفتن را ادامه بدهید، لطف ما هم از شما سلب خواهد شد. این یک اصل قرآنی است، وقتی انسان از لطف الهی بهره میگیرد که در مسیر باشد: ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾، ﴿ تَعُودُوا نَعُدْ﴾، ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾، ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾، بر اساس این اصول در سورهٴ «احزاب» اول ما را به ذکر الهی دعوت کرد، فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا ٭ وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾، آنگاه فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾، که این به منزله تعلیل این دو آیه قبل است در همین سورهٴ «احزاب» که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا ٭ وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾، که بامداد و شامگاه به یاد حق باشید و همیشه به یاد حق باشید، مسئله یاد خدا نظیر نماز نیست که در پنج وقت باشد: ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾،[36] این پنج وقت نیست، زیرا ذکر کثیر است، مسئله ذکر نظیر روزه نیست که سالی یک ماه باشد یا مسئله ذکر نظیر حج نیست که عمری یک بار باشد؛ بلکه مسئله ذکر امری است که انسان دائماً باید به یاد حق باشد یا اکثر اوقات به یاد حق باشد؛ لذا امر به کثرت کرده است، امر به تکثیر کرده است، فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا ٭ وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾، آنگاه تعلیل کرده است، چرا همیشه به یاد حق باشید؟ برای اینکه ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾، اگر بخواهید از صلوات خدا و صلوات فرشتگان الهی برخوردار باشید، از این طرف به یاد حق باشید و این صلوات آنگاه شما را روشن میکند و هرگز انسان نورانی دست به آلودگی نمیزند، اگر مؤمن نورانی شد، دست به آلودگی نمیزند، آن حارث که به حضور حضرت رسید، آنطور که مرحوم کلینی نقل کرده[37] و دیگران هم در جوامع روایی آوردهاند[38] که حضرت به او فرمود: «کَیْفَ أَنْت»، عرض کرد، «مُؤْمِنٌ حَقّا»، حضرت فرمود: برای هر چیزی حقیقتی است و حقیقت یقین تو چیست؟ نشانه یقین تو چیست؟ عرض کرد، «أصْبَحْتُ» در حالی که بهشت و اهل بهشت را میشناسم و میبینم، جهنم و اهل جهنم را هم میبینم، و عواء و زوزه کلاب جهنم را هم میشنوم، حضرت فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَه», این میشود نورانی، اگر کسی به این مرحله رسید، هم اکنون که در دنیا هست، جهنم را میبیند. بعد از مرگ که همه جهنم را میبینند، هم اکنون که در دنیا هست، آثار جهنم را مشاهده میکند. این کریمه ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾،[39] وعده این رؤیت را میدهد که اگر «علم الیقین» داشتید و به او عمل کردید، در دنیا که هستید جهنم را میبینید و انسانی که جهنم را دید، هرگز دست به آلودگی نمیزند، هرگز اعمال خود را در اختیار هوس قرار نمیدهد، این انسان میشود نورانی، انسانی که فرشتگان نسبت به او صلوات میفرستند، انسانی که پیامبر نسبت به او صلوات میفرستد، آن وقت این مقام را انسان به رایگان بفروشد!
بنابراین هدف نزول آیات قرآن کریم نه تنها تأمین زندگی عادلانه است، این جزء اهداف نازله است، اینها بین راه است. مقصود بهتر زندگی کردن در جهان خاک نیست، این بین راه است. مقصود حشر با فرشتگان و نورانی شدن است. بنابراین گرچه ظاهر آیه محل بحث در سورهٴ «حدید» آن است که خدای متعالی بر بنده خود آیاتی نازل کرد و منظور از بنده رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است: ﴿لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾؛ اما خود انسان مؤمن هم مشمول رحمتهای خاصه الهی است و آن صلوات الهی و انعطاف الهی و رحمت خاصه الهی بر مؤمنین هم نازل میشود که به برکت عمل به «مَا جَاءَ بِهِ النَّبِی» میشوند نورانی، این مقام هست. برای افراد عادی محال نیست، ما وقتی اُوج مقام اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلام) را در این زیارت شریفه «جامعه» مییابیم، اُوج مقام خودمان را هم در اینجا مطالعه میکنیم، این زیارت شریفه «جامعه» نه تنها مقام بلند معصومین(عَلَیْهِ السَّلام) را نشان میدهد؛ بلکه مقام بلند شاگردانشان را هم نشان میدهد، زیرا یکی از فرازهای این زیارت آن است که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم»،[40] من آنم که بار علم شما را میکشم؛ یعنی شما اگر فرمودید: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»،[41] من آنم، من آنم که آن معارف بلند شما را میفهمم، من آنم که در رده فرشتهها آن احادیث صعب و مستصعب شما را میفهمم، من آنم که آمدم یاد بگیرم، من آمدم که قدرت حملش را دارم. چنین نیست که انسان به همین این مراحل بدوی اکتفا کند و خود را با کسی که توفیق درس و بحث پیدا نکرده است بسنجد.
وقتی توحید مرحوم صدوق را مطالعه میفرمایید،[42] میبینید سعد بن سعد حضور امام ششم شرفیاب میشود، عرض میکند، توحید چیست؟ مرا به توحید هدایت کن! میفرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْتُمْ عَلَیْه»، همین که داری، این یک شاگرد است و یک نوع جواب.
هشام بن حکم حضور حضرت میرسد، عرض میکند توحید چیست؟ «مَا الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّ اللَّهَ»، حضرت استدلال میکند به عقل و نقل میفرماید: «اتِّصَالُ التَّدْبِیرِ وَ تَمَامُ الصُّنْعِ کَمَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾،[43] ».[44]
هشام بن سالم وقتی حضور حضرت میرسد حضرت از او سؤال میکند «أَ تَنْعَتُ اللَّه»،[45] آیا خدا را منعوت و متصف میکنی؟ عرض کرد آری، فرمود: «هَات»، بگو گفت ﴿هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر﴾،[46] اینگونه از اوصاف را گفت، حضرت فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُون»، این مقدار از أسمای حسنیٰ را مخلوقین هم که دارند، سمع و بصر در دیگران هم که هست، آن خصوصیت خدای متعالی چیست؟ هشام بن سالم عرض کرد که پس شما بفرمایید، حضرت شروع کرد که آن «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیه»، که این صرف این حقایق را برای خدای متعالی ثابت کرد. «الله» نور محض است، علم محض است، حیات محض است و مانند آن، هشام بن سالم میگوید، «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِید»، من از محضر حضرت بیرون آمدم، در مسئله خداشناسی از دیگران اعلمم. این از کسانی است که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم» بود، آن معارف بلند را حضرت به او گفت، الآن هم این معارف در کتب اینها هست و فرمودهاند. اینکه ما میخوانیم، «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم»؛ یعنی من آن توان را دارم که آن معارف دقیق را بروم، به دنبالش کشف بکنم، اگر شما فرمودید احادیث ما صعب است، برای من سهل است. اگر فرمودید مستصعب است، من این بار را میکشم. اگر فرمودید این معارف را جز انبیا نمیکشند، جز فرشتهها نمیکشند، جز مؤمنین خالص که به دنبال آنها راه افتادند نمیکشند، من آن مؤمن خالصم. به ما اجازه دادند که در مشاهد اینها بگوییم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم»، بنابراین حیف است که با این دستور، با این راهنمایی ما به همان ظواهر اکتفا کنیم، به همان جزییات بسنده کنیم! پس انسانی که میتواند به جایی برسد که مشمول صلوات خدا و فرشتگان و رسول خدا(عَلَیْهِ صَلَاة وَ عَلَیْهِم السَّلام) باشد، حیف است به مادون اکتفا کند! و شرطش هم از این طرف ذکر خداست ﴿کَثیرًا ٭ وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾ خواهد بود.
﴿هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ إِنَّ اللّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ﴾، چون در آیه قبل به دو مطلب امر کرد: یکی این بود که ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، یکی اینکه ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ﴾، درباره ایمان فرمود: ﴿وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ﴾، درباره انفاق میفرماید: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا﴾، چرا انفاق نکنید؟ برای اینکه این که در دست شماست، از شما میگیرند؛ چه اینکه قبلاً به دست دیگران بود؛ مادامی که سر کار هستید، چهارتا کار مثبت انجام بدهید: ﴿وَ لِلّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾،[47] همه نظام آفرینش ارث الهی است، پس دلیل ندارد شما امساک کنید: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾، برای اینکه قبلاً به دست دیگران بود، بعداً هم به ذات أقدس الهی میرسد: ﴿وَ لِلّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، وجهی ندارد که شما انفاق نکنید: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾، در راه خدا در حالی که ﴿وَ لِلّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، که این اضافه بیانیه است؛ یعنی کل سماوات و أرض میراث الهی است، خدا وارث زمین است، خدا وارث آسمان است، خدا وارث انسانها و سایر موجودات است، کل این نظام به «الله» برمیگردد، چون از این طرف ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ ٭ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾،[48] از آن طرف هم که خدای متعالی اینها را آفرید و مالک اینهاست، بنابراین وجهی ندارد که انسان در انفاق بخل بورزد و از این فیض محروم بماند: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ وَ لِلّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾.
آنگاه زمینه بحث بعدی را طرح میفرماید که اصل انفاق امر لازمی است؛ منتها انفاق در جای ضروری و مهم اثرش بیشتر است، در جای غیر ضروری و غیر مهم اثرش کمتر است. آن زمینه بحث این است، میفرماید همانطور که منفق و غیر منفق یکسان نیستند، انفاق کنندهها هم یکسان نیستند، اگر کسی در حال نیاز اسلام به انفاق، قیام کرد با کسی که در زمان اقتدار اسلام انفاق میکند، برابر نخواهند بود: ﴿لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ﴾، قبل از فتح مکه که اسلام از قدرت آنچنانی برخوردار نبود، اگر در زمان ضعف اسلام، کسی انفاق کرد و فداکاری کرد، این اجرش بیشتر از کسی است که در زمان قدرت اسلام انفاق کرد و به نبرد برخواست: ﴿لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا﴾، گرچه ﴿وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی﴾، گرچه خدا به همه وعده عاقبت حسن داده است، پایان خیر برای هر کسی است که انفاق بکند و علیه باطل بجنگد، الا اینکه فرق میکند، آن وقتی که اسلام ضعیف بود و نیازی داشت به مال و خون، اگر کسی مال و خون داد ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً﴾ است، آن وقتی که اسلام قوی شد، اگر مال و خون نثار و ایثار کرد، گرچه بهره میبرد؛ اما به آن درجه عالیه نخواهد رسید: ﴿لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی﴾، و خدا هم که خلف وعده نخواهد کرد: ﴿وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیر﴾.
در سورهٴ مبارکه فرمود این حرف، حرف همه انبیاست، تنها در قرآن نیست، حرف همه انبیا این است که باید دین الهی را با مال و جان یاری کرد. اینطور نیست که در دین اسلام باشد، در دین مسیحیت نباشد، نه قرآن کریم جریان موسای کلیم را تشریح میکند و مبارزهاش را بیان میکند، بعد میفرماید عیسای مسیح آمد: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾،[49] همه روش موسیٰ را تصدیق کرد. چنین نیست که جنگ علیه باطل در شریعتی باشد، در شریعت دیگر نباشد. در دینی باشد، در دین دیگر نباشد. آن مبارزه سخت و پیگیر و بیامان موسای کلیم(عَلَیْهِ السَّلام) علیه فرعون را میگوید، بعد میفرماید عیسای مسیح را فرستادیم: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، اینطور نیست که مسیح(سَلامُ الله عَلَیْه) بگوید: من جنگ ندارم یا جنگ را امضا نمیکنم، کم اتفاق افتاده در زمان او مسئله است جداگانه، اما دینش دین جنگ علیه باطل است، چنین نیست که موسای کلیم بفرماید: ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾،[50] در دین مسیح باشد که نه ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ﴾،[51] این در یک مقطع است. همه ادیان آسمانی برای این آمدند که باطل را سرکوب کنند: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾،[52] چنین نیست که جنگ با طاغوت مخصوص به یک دین باشد.
در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ﴾،[53] این ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾، میفرماید این حرف در تورات است، در انجیل است، در قرآن است، اختصاصی به یک دین ندارد و به تعبیر سیدنا الاستاد(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در این کریمه خدای متعالی به شش امر اشاره کرده،[54] چون در خرید و فروش مهم شش امر تعیین میشود، اگر انسان یک چیز جزیی را بخواهد بخرد و بفروشد قبالهای تنظیم نمیکند؛ اما در چیزهای مهم اگر خواست خانهای را خرید و فروش کند، قبالهای تنظیم میکنند که در آن قباله خریدار مشخص، فروشنده مشخص، آن کالای فروخته شده مشخص، آن قیمت و بهای تعیین شده مشخص، شاهدین هم مشخص، خود قباله و سند هم تنظیم میشود، در این داد و ستد جهانی که اختصاصی به یک دین و هم دین دیگر ندارد، فرمود خریدار خداست: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری﴾، فروشنده مؤمن، چون خدا از غیر مؤمن چیز قبول نمیکند، چون بحثهای قبل این بود که ﴿ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ﴾،[55] از غیر مؤمن خدا چیزی قبول نمیکند و چیزی نمیخرد، فقط از مؤمن میخرد؛ لذا مؤمن با خدا بیعت کرده است، بیعت کرده؛ یعنی «إِنَّمَا بَاعَ نَفْسَهُ وَ مَالَه مِن الله تَعَالیٰ»، اگر بیع کرد، میشود بیعت. اگر نفروخت که بیعت نیست. اگر بیعت کرد؛ یعنی فروخت، اگر فروخت؛ یعنی مالک نیست. اگر بخواهد در جانش، در مالش تصرف کند، باید «بإذن الله» باشد. چون مال او نیست، اینکه من نظرم این است، من مایل هستم، من مایل نیستم، معلوم میشود بیعت نکرد و نفروخت، اگر بیعت کرد و جان و مالش را به خدا فروخت، دیگر هرگز به نظر خود عمل نمیکند، نمیگوید من نظرم این است، من صلاح نمیبینم، معلوم میشود «لم یبایعه». اگر بیعت کرد؛ یعنی «باع نفسه و ماله»، پس «لا یملک نفسه و لا ماله» اگر خدا خریدار است و جز از مؤمنین چیزی نمیخرد، پس فروشنده مؤمن خواهد بود و همه شئون هستی مؤمن را میخرد نه تنها مالش را، جان و مالش را، پس مثمن و مبیع هم مشخص است؛ جان و مال، ثمن هم بهشت که ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، پس انسان که جان و مالش را فروخت در برابر بهشت، میشود وکیل الهی، در این جان و مال اگر بخواهد تصرف کند، باید به دستور او باشد. هر راهی را که او دستور داد، او چه دستور داد؟ فرمود این جان تو که مال من است، این مال تو که به من فروختی، ﴿یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ﴾، در اینجا صرف بکن، اگر مال و جان مال خداست، او باید دستور بدهد کجا صرف کنم، فرمود راهش این است که ﴿یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ﴾، پس راه صرفش هم مشخص است، فرمود حالا که میخواهی به جبهه بروی، در راه خدا صرف بکنی، بیش از دو راه نداری یا پیروز بشو و برگرد یا شهید بشو و آنجا بمان، راه سوم به نام عقبنشینی و فرار نیست: ﴿فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ﴾، چنین نیست که یا سازش بکنند یا برگردند یا فرار کنند یا صلح کنند یا مانند آن چون جان انسان برای انسان نیست، بگوید من جانم عزیز است، مالش را فروخت، دیگر مالک مال نیست که بگوید حالا مالم نزدم عزیز است، این هم نحوه مصرف کردن. پس خریدار مشخص، فروشنده مشخص، کالا مشخص، ثمن مشخص، راه مصرف مشخص، شاهدین هم انبیا، برای اینکه این حرف ﴿وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ﴾.
پرسش: زمان معامله چه وقت است؟
پاسخ: زمان معامله ظرف ایمان است، وقتی خدای متعالی مؤمن همین که به دنیا آمد و ایمان آورد، اولین لحظه ایمان او لحظه بیعت است، هر کسی به هر درجه بلوغ که رسید در همان لحظه اگر گفت، «امنا بما جاء بالنبی»؛ یعنی «بعت نفسی و مالی من الله سبحان الله»، «بایعت». آن لحظهای که بیعت کرده است.
بنابراین این شیء نه تنها در قرآن است؛ بلکه در انجیل است، بلکه در تورات است، اینها از کتب رسمی الهی است که مانده است؛ یعنی این حرف جهانی است. اختصاصی به یک شریعت، دون شریعت به یک کتاب، دون کتاب دیگر ندارد و سند این خرید و فروش و قباله این، این آیه سورهٴ «توبه» که این آیه سورهٴ «توبه» این قباله را تنظیم کرده، فرمود خریدار چه کسی است، فروشنده چه کسی است، کالا چیست، بها چیست و شاهدین هم چه کسانی هستند، اگر چنین است، دیگر انسان حق ندارد درباره مالی که مال خداست و جانی که مال خداست به خدا فروخت، امساک کند؛ لذا در این آیه سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ﴾، دیگر فرار و هزیمت و صلح و سازش در آن نیست: ﴿وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ﴾.
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1]. سوره حدید، آیه7.
[2]. سوره نساء، آیه136.
[3]. سوره اعراف، آیه172.
[4]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص25-26-27.
[5]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص764.
[6]. سوره رعد، آیه3؛ سوره روم، آیه21.
[7]. سوره بقره، آیه164؛ سوره آلعمران، آیه190.
[8]. سوره حدید، آیه4.
[9]. سوره حدید، آیه3.
[10]. سوره رعد، آیه4.
[11]. سوره حدید، آیه25.
[12]. سوره انعام، آیه122.
[13]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3.
[14]. سوره ابراهیم، آیه1و2.
[15]. سوره انعام، آیه122.
[16]. سوره نور، آیه40.
[17]. سوره ابراهیم، آیه5.
[18]. سوره نازعات، آیه24.
[19]. سوره بقره، آیه49؛ سوره ابراهیم، آیه6.
[20]. سوره ابراهیم، آیه5.
[21]. سوره بقره، آیه257.
[22]. سوره احزاب، آیه41 ـ42 ـ43.
[23]. سوره احزاب، آیه43.
[24]. سوره احزاب، آیه56.
[25]. سوره انبیاء، آیه26 و 27.
[26]. سوره توبه، آیه103.
[27]. سوره انعام، آیه122.
[28]. سوره حدید، آیه12.
[29]. سوره احزاب، آیه43.
[30]. سوره بقره، آیه152.
[31]. سوره توبه، آیه67.
[32]. سوره مریم، آیه64.
[33]. شرح أصول الکافی (صدرا)، ج3، ص108.
[34]. سوره اسراء، آیه8.
[35]. سوره انفال، آیه19.
[36]. سوره اسرا، آیه78.
[37]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص54.
[38]. المحاسن، ج1، ص246.
[39]. سوره تکاثر، آیه5 و 6.
[40]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص614 ؛ زیارة جامعة.
[41]. الأمالی( للصدوق)، ص4.
[42]. التوحید (للصدوق)، ص46.
[43]. سوره انبیا، آیه22.
[44]. التوحید (للصدوق)، ص250.
[45]. التوحید (للصدوق)، ص146.
[46]. سوره اسرا، آیه1؛ سوره غافر، آیه20.
[47]. سوره حدید آیه10.
[48]. سوره الرحمٰن، آیه26 و27.
[49]. سوره مائده، آیه48؛ سوره فاطر، آیه31.
[50]. سوره طه، آیه24؛ سوره نازعات، آیه17.
[51]. سوره کافرون، آیه6.
[52]. سوره نحل، آیه36.
[53]. سوره توبه، آیه111.
[54]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص396.
[55]. سوره توبه، آیه54.