أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۱) لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ (۲) هُوَ الأوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ (۳) هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ مَا یَعْرُجُ فِیهَا وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٤) لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (۵)﴾
سوره مبارکه «حدید» که به حسب ظاهر علم بالغلبه است، گرچه در بعضی از روایات، به صورت سوره «حدید» یاد شده است، ظاهراً اگر روایتی سندش معتبر باشد و دلالتش در صدد تسمیه سوره باشد، این سوره، سوره «حدید» خواهد بود؛ اما تفسیرهایی که در عصر غیبت صغریٰ نوشته شده؛ چه از ما چه از اهل سنّت، غالب این تفسیرها این چنین دارد که «فی السّورة التی یذکر فیها الحدید»،[1] مثل سوره «بقره» دارد: «فی السّورة التی یذکر فیها البقره». چه از ما، چه از اهل سنّت، تفسیرهایی که مربوط به عصر غیبت صغراست قبل از هزار سال، به این صورت هست؛ البته بعضی از سور نامگذاری شده و اگر در روایتی دارد که «مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْحَدِید»[2] اگر سندش تام باشد و روایت در صدد تسمیه باشد، بله آن معتبر است، ولی آن هم به حسب ظاهر علم بالغلبه است، مگر سور خاصی که داریم «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب»[3] و مانند آن.
مطلب دیگر کلمه نورانی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» است که قبلاً بازگو شد. این «بسم الله» از نظر رسم الخط قرآنی فعلاً این طور است که آیه اوّل سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» است. وقتی در سوره «فاتحة الکتاب» نوشته میشود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، بعدش علامت یک میگذارند؛ یعنی آیه یک، ولی سایر سُور تا آخر قرآن، بعد از «بسم الله» رقم یک نوشته نشده، خود «بسم الله» را با آیه بعد جمعاً یک آیه میدانند؛ یعنی این طوری که حالا رسم الخط است. آنهایی که معتقد نیستند که «بسم الله» مکرّر نازل شده است، به خودشان حق میدهند که این را آیه جدا ندانند. آنهایی هم که «بسم الله» را میگویند مکرّر نازل شد، احیاناً بر این پندارند که این با آیه بعدی جمعاً یک آیه است، خودش آیه مستقل نیست، ولی چون «بسم الله» 114 بار نازل شد، یکبار در اثنای سوره مبارکه «نمل» است که بیان نامه سلیمان است که آن جزء نامه آن حضرت است و جزء همان سوره مبارکه است و در اوّل سوره نیست و سوره مبارکه «توبه» بنا بر اینکه «توبه» با سوره «انفال» جمعاً یک سوره باشد، در اوّل سوره مبارکه «توبه» دیگر «بسم الله» نیست؛ وگرنه سایر موارد «بسم الله» جداگانه نازل شد، چون جداگانه نازل شد معنای خاصی دارد. معنای هر «بسم الله»ای را آن سوره خاص تشریح میکند که سوره به منزله شرح آن «بسم الله» است و دیگر درباره «بسم الله» هر سوره تفسیر جدایی نمیشود عصاره تفسیر هر سوره تبیین معنای «بسم الله» آن سوره است؛ منتها چون ذات اقدس الله، ﴿لَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾،[4] در هر سوره با یک اسم خاصی ظهور میکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، قرآن خصیصهای دارد که در کتابهای دیگر این طور نیست. ما در کتابها فقط عنوان فصل داریم عنوان هم مکرّر است و الفاظش هم مکرّر معانیاش هم مکرّر.
پرسش: ...
پاسخ: نه، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرمود وقتی «بسم الله» نازل میشد ما میفهمیدیم که سوره قبل تمام شد سوره بعد شروع شد. این عنوانی است برای هر سوره. حضرت میفرمود با نازل شدن «بسم الله» ما میفهمیدیم که سوره قبل تمام شده مرزبندی شده، سوره بعد شروع شد. [5]
پرسش: تشکیک در رحمانیت و رحیمیت حاصل نمیکند؟
پاسخ: نه، خود رحمان اسم اعظم است نظیر الله. «الرحمن» مظاهر فراوانی دارد؛ لذا در هر سوره ظهور هر رحمت مخصوص مضمون همان رحمت است. رحمت در هر جایی اثر خاص خودش را دارد؛ رحمت مادی رحمت معنوی، رحمت دنیا، رحمت آخرت، به این صورت است. «الرحمن» هم نظیر الله موصوف قرار میگیرد شما هیچ جا نمیبیند که «الرحمن» را صفت اسمی قرار بدهند، همیشه «الرحمن» موصوف است، ولی «الرّحیم» و سایر اسما، آنها وصف قرار میگیرند تابع میشوند؛ اما متبوع بشوند فقط مخصوص «الرحمن» است که متبوع است ولاغیر؛ مثل الله.
تسبیح هم که تنزیه ذات اقدس الهی است، اگر یک وقت گفته بشود که ذات او که در صدد بیان ذات، فقط ذات باشد ولاغیر! یعنی ذاتش منزّه از حدوث، امکان و مانند آن است؛ اما وقتی بالقول المطلق بگویند خدا سبّوح است تسبیح مخصوص اوست و هیچ چیزی نیست، مگر اینکه خدا را تسبیح میکند؛ یعنی ذات اقدس الهی را در مقام ذات، در مقام اسم، در مقام وصف، در مقام فعل، در مقام قول، در مقام حکم، او را تنزیه میکنند. ذاتش منزّه از هر نقص و عیب است؛ ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾؛ یعنی نه تنها ذات اقدس الهی اسمش نقصی و عیبی ندارد، بلکه اسمش حسن و خوب هم نیست، چون ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾، این حُسنیٰ مؤنث أحسن است، «لله الاسماء»ای که بهترینش است. خدا دارای اسم خوب نیست، دارای اسم خوبتر است. خدا دارای وصف خوب نیست، دارای وصف بهتر است.
پرسش: این لفظ بهتر از ... .
پاسخ: چون صیغه أفعل تفضیل است.
پرسش: در مورد اکبر چگونه است؟
پاسخ: در اکبر هم میگوییم، در ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ هم همین است. اسمای حُسنیٰ مؤنث أحسن است. چون خود اسما جمع است، وصف آن حُسنیٰ آمده، حُسنیٰ مؤنث أحسن است. در بحثهای ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾،[6] آنجا در اوایل سوره مبارکه «بقره» این بحث گذشت که بین تسبیح و تقدیس فرق است؛ تسبیح این است که ذات اقدس الهی از هر عیبی منزّه است. تقدیس این است که نه تنها از عیب منزّه است، از داشتنِ وصف خوب و اسم خوب هم مبرّا است؛ بلکه دارای وصف خوبتر و اسم خوبتر است که أفعل تفضیل برای اوست. اگر بگوییم او عالم است، این نقص است برای او؛ باید بگوییم او علّام است، أعلم است، علم مخصوص اوست او خالق علم است حصر بکنیم. این ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾، ناظر به همین است. این حُسنیٰ مؤنث أحسن است؛ یعنی «لله أحسن الاسماء». قهراً «لله أحسن الاوصاف»، «أحسن الافعال»، «أحسن الاقوال»، «أحسن الاحکام»، چون اگر کار خدا خوب باشد، بالاتر از او هم فرض داشته باشد و نکرده باشد، طبق همان قیاس استثنایی مستحیل است. اگر عالمی بهتر از این و قرآنی بهتر از این، انبیایی بهتر از این و نظامی بهتر از این فرض میشد و ذات اقدس الهی انجام نمیداد، «لو أمکن للعالم أحسن من هذا»، این مقدّم؛ و خدای سبحان خلق نکرده باشد «إما للجهل» است «أو للعجز» است، «أو للبخل»، این تالی، «و التاّلی بأسره الثلاث مستحیل فالمقدم مثله».
غرض آن است اسمی که ما برای خدا قرار میدهیم، فعلی که برای خدا قرار میدهیم، حکمی که برای او قرار میدهیم، بالاتر از این حکم، بهتر از این حکم، بهتر از این فعل متصوّر نیست. اگر عالمی بهتر از این ممکن بود و خدا خلق نکرده بود، یا برای این است که ـ معاذالله ـ عالِم نبود، یا برای اینکه ـ معاذالله ـ قادر نبود، یا برای اینکه ـ معاذالله ـ جود و بخشش نداشت و چون تالی به هر سه ضلعش مستحیل است، پس عالمَی از این زیباتر ممکن نیست، دینی از این بهتر ممکن نیست، پیغمبری از این بهتر ممکن نیست، عترتی از این بهتر ممکن نیست. این برهان است؛ لذا فرمود: ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه، یعنی این صفاتی که در عالم هست، ما علم داریم و علم کامل؛ قدرت داریم و قدرت کامل؛ عزت داریم و عزت کامل؛ آنی که با خداست کاملترین اینهاست. برای غیر خدا ممکن است ناقص فرض بشود؛ اما برای خدا کاملترین اینها فرض میشود. اینها هم در مقام ذات، عین ذاتاند، چون اگر عین ذاتاند باید نامتناهی باشند، چون ممکن نیست که ما علمی داشته باشیم ـ معاذالله ـ متناهی، این عین ذات نامتناهی باشد اگر عین ذات متناهی است ذات هم بسیط است این علم هم باید نامتناهی باشد. برهان مسئله این است؛ منتها تعبیرات قرآن کریم به این صورت است که ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾. حالا اسم گاهی اسم ذات است، گاهی اسم وصف است، گاهی اسم فعل است. احکام هم همین طور است، اقوال هم همین طور است. او «اصدق القائلین» است. ﴿قُلِ الْحَقُّ﴾،[7] او «أصدق القائلین» است. حرفش «أحق الاقوال» است. فعلش «أحکم الافعال» است، چون همه اینها به اسمای او برمیگردند که «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ»[8] ﴿وَ لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾، «أحسن الاسماء» مخصوص اوست. اگر «أحسن الاسماء» مخصوص اوست، «أحسن الاوصاف»، «أحسن الاقوال»، «أحسن الافعال»، «أحسن الاحکام» هم مخصوص اوست؛ لذا او هم سبّوح است هم قدّوس. فرق بین تسبیح و تقدیس که در کلمات ملائکه آمده که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾، در همان اوایل سوره مبارکه «بقره» گذشت. این تسبیح به همه این جهات برمیگردد؛ منتها آیات دیگر شرح اینها هستند، در مقام فعل فرمود: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾[9] او عدل محض است، ظلم درباره او فرض ندارد. یکی از سؤالها این بود که چرا قرآن نفرمود بهشتیها کار لغو نمیکنند حرف لغو نمیزنند؟ بالاترش را قرآن گفت، فرمود در فضای بهشت، «لا»، لای نفی جنس است: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[10] نباید مرفوع باشد، تنوین داشته باشد؛ اما چون تکرار شد «منوّن» است، ﴿لَا لَغْوٌ﴾؛ یعنی اصلاً این جنس در بهشت نیست. وقتی گفته بشود در بهشت اصلاً لغو نیست، یقیناً بهشتی حرف لغو نمیزند. درباره ذات اقدس الهی هم به همین صورت است. او هم سبّوح است، هم قدّوس؛ لذا بخشی از آیات شرح همین «سُبّوحٌ» و «قُدُّوسٌ» اوست.
﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ﴾، حالا اینها را مرکّب میفرماید، بعد میفرماید به خدا قرض الحسنه بدهید، تا هیچ کس خیال نکند دین خدا، اهل بیت او، وحی او، قرآن او نیازی به کار ما دارد. همه اینها را میفرماید، بعد میفرماید: ﴿مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾.[11] آن بیان نورانی حضرت امیر بیان بسیار لطیفی است که «وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»، «وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُل»؛[12] این چنین نیست که دستگاه دین، قلّت و کمی داشته باشد و از شما کمک بخواهد. ﴿وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَه جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛ اگر سراسر عالم سپاه و ستاد الهیاند، فرض ندارد که ذات اقدس الهی به چیزی نیازِ نصرتی داشته باشد. ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾، آن وقت ﴿هُوَ الأوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾، چون همه اسما به همین برمیگردد و چون بسیط است، اوّلیتش عین آخریت است؛ قهراً این ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[13] در این وسط خودش را نشان میدهد. اگر چیزی اوّل بود، یک؛ آخر بود، دو؛ آخریتش عین اوّلیت، اوّلیتش عین آخریت بود، سه؛ این وسط بودن هم ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾. اگر چیزی ـ معاذالله ـ مرکّب باشد، بله، اوّلش غیر آخر است «أو بالعکس»؛ اما اگر بسیط بود اوّل و آخرش یکی است ما از او هستیم و به او برمیگردیم و در همه حال در دایره فیض و فوز او به سر میبریم که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾.[14]
پرسش: جایی برای «غیر» باقی نمیگذارد.
پاسخ: «غیر» آیت اوست، مخلوق است، فرمود: ﴿مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، بیگانه نیست، آیت است. ما چیزی در عالم داشته باشیم که آینه نباشد، بله نداریم. اگر آینه نباشد میشود غیر؛ اما همه چیز آینه هستند. اگر کسی بصیر باشد، در آینه صاحبِ صورت را میبیند. اگر اعمی باشد که نمیبیند. اینکه غیر موحّد را قرآن اعمی میداند برای همین است: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ﴾، ﴿فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾[15] اگر کسی فقط آسمان و زمین را میبیند و از آسمان و زمین پی به ذات اقدس الهی نمیبرد او نابیناست. در قیامت هم نابینا محشور میشود. قبلاً هم بحث آن گذشت، نه اینکه در قیامت کور باشد، در قیامت جهنم را به خوبی میبیند کفّار را به خوبی میبیند، شعلهها را به خوبی میبیند، سوخت و سوز را به خوبی ادراک میکند. وقتی که میگوید چرا مرا کور خلق کردی؟ این ﴿کَذلِکَ﴾ خیلی تعبیر لطیفی است ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً﴾.[16] پاسخش این است که ﴿کَذلِکَ﴾؛ یعنی ﴿کَذلِکَ﴾! ما شما را کور نکردیم، بلکه به هر نحوی که در دنیا بودید به همان نحو شما را محشور کردیم ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا﴾، در دنیا چگونه بودید؟ در دنیا مراکز فساد را میدیدی؛ اما حرم و مسجد و حسینیه و اینها را که نمیدیدی، الآن هم همین طور است. الآن بهشت و بهشتیها و اولیای الهی را نمیبینی. او کور نیست، جهنم را به خوبی میبیند نشانت میدهیم، ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[17]؟ شما میگویی: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[18] پس کور نیستید. همان گونه که در دنیا بودی همان گونه ما محشورتان کردیم؛ لذا آنها به هیچ وجه اولیای الهی را نمیبینند بهشت را نمیبینند، با اینکه بوی مطهّر بهشت «خَمْسَةَ أَعْوَام» راه پانصد سال را طی میکند؛ اما اینها را نمیشنود. فرمود هر گونه که در دنیا بودید ما همان گونه شما را محشور کردیم. اینجا هم که میفرماید: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾، اینها کور هستند؛ یعنی مراکز دینی را نمیبینند و گرنه جاهای دیگر را که میبینند.
این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾؛ که جزء غرر آیات ماست، چیزی برای غیر خدا باقی نمیگذارد مگر آیه. سراسر عالم میشوند آیه، آیت و علامت؛ منتها بعضیها این سراسر عالم را که آیتاند به عنوان آینه میبینند آدم وقتی آینه را نگاه میکند در درون آینه صاحب صورت را میبیند. آن وقت میگوید: «به دریا بنگرم»[19] همچنین، «به صحرا بنگرم» همچنین. اما اگر کسی نه، مشغول خرید و فروش آینه است که این شیشهاش چیست، قابش چیست، جیوهاش چیست، قطرش چیست؟ این خرید و فروش زمین دارد، این کاری ندارد که آینه است یا آینه نیست. این کور است با اینکه زمین نشان میدهد آفریدگار زمین را. این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِر﴾ همین است. پس این طور نیست که آن بزرگواری که گفت «به دریا بنگرم»، «به صحرا بنگرم» ـ معاذالله ـ چیزی دیگر بخواهد بگوید، نه! آدم وقتی که در آینه نگاه میکند در هر جا باشد صاحب صورت را میبیند. این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در آخر این کتاب شریف توحید صدوق، این کتاب توحید مرحوم صدوق از کتب قیّمه ماست! آنجا وجود مبارک حضرت با آن متکلم خراسان و عمران صابیء هم همین حرف را دارد که شما در آینه چه کسی را میبینی؟ ـ معاذالله ـ آن صاحب صورت را که در آینه نیست، این آینه فقط نشان میدهد. آینه فقط نشان میدهد، کارش نشان دادن است، چیزی که در آینه نیست. اشیا هم واقعاً همین طورند کارشان جز نشان دادن اوصاف الهی و افعال الهی چیزی دیگر نیست؛ لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ ٭ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾؛ اینها ما را دعوت به تدبّر عالمانه میکند، اگر کسی درباره علم این اشیا بخواهد سخن بگوید بحث بکند، این علم یقیناً علم دینی است، چون مستحضرید اگر سخن از علم دینی است و ترویج علم دینی بحث از علم دینی، معنای آن این نیست که دین ما را به علم دعوت میکند، بله ما را به تعلیم و تعلّم دعوت میکند، ثوابی برای تعلیم و تعلّم دارد؛ اما این بحث علم دینی نیست، این تشویق دین به فراگرفتن است، چون تمایز علوم به تمایز موضوعات است نه به تمایز اغراض «کما ذهب الیه بعض»، نه به تمایز مسائل، نه به تمایز سنخی مسائل، نه به تمایز محمولات، نه به تمایز نِسَب؛ بل به تمایز موضوعات است، اگر علمی موضوعش خدا، اسم خدا، وصف خدا، فعل خدا، قول خدا، حکم خدا بود، آن علم میشود علم دینی. ولو عالمش قبول داشته باشد یا نکول؛ مسلمان باشد یا کافر. تمایز علوم به تمایز استاد یا شاگرد یا مصنّف یا معلّم نیست. تمایز علوم به تمایز موضوعات است. اگر کسی درباره زمین دارد بحث میکند. این علم، علم دینی است بدون تردید. درباره آسمان دارد بحث میکند این علم، علم دینی است بدون تردید، ولو کافر باشد. چون تماز علوم که به تمایز موضوعات و اساتید و شاگردها و مدرَس و مدرسه و مصنّف و مؤلف نیست. این فعل خداست. اگر تمایز علوم به تمایز موضوعات است حالا کسی دارد کلمات فعل ماضی و مضارع و اینها را بحث میکند، این علم، علم ادبیات عرب هست و لو این شخص عرب نیست. بله! و به این هم علاقه هم ندارد، نداشته باشد، ولی به هر حال این جزء ادبیات عرب است. زمین کار خداست، ما فیزیک غیر اسلامی نداریم، شیمی غیر اسلامی نداریم، نجوم غیر اسلامی نداریم، آسمانشناسی، دریاشناسی، صحراشناسی، فضاشناسی غیر اسلامی نداریم. اگر حرفهای غیر عالمانه بزنیم، بگوییم تمایز علوم به تمایز اساتید است، تمایز علوم به تمایز شاگرد و مدرسه و اینهاست، بله این علوم اسلامی نیست. اما تمایز علوم به تمایز موضوعات است. موضوع کار خداست، چه این شخص قبول بکند چه قبول نکند. او درباره قرآن هم دارد بحث میکند به قرآن معتقد نیست، ولی این بحث او بحث دینی است. آنکه نهج البلاغه را بررسی کرده آن بزرگوار شرح حضرت امیر را از نهج البلاغه بررسی کرده، صوت العدالة الانسانیة نوشته، این کتاب و این علم، علم شیعی است ولو نویسندهاش مسیحی است تمایز علوم به تمایز مصنّف و مؤلّف نیست. تمایز علوم به تمایز موضوعات است؛ منتها این شخص باید بفهمد که درباره چه چیزی دارد بحث میکند؟
پرسش: لازمه آن این است که در معنای دین تصرف داشته باشد.
پاسخ: نه، دین یعنی خدا و اسم خدا و همینهاست. ما دیگر معنای جدیدی نداریم. خدا، اسم خدا، وصف خدا، فعل خدا، قول خدا، حکم خدا همینهاست، ما غیر از این که دین نداریم. آن وقت اگر کسی درباره اینها بحث بکند ولو شخص خودش کافر باشد یک وقت بحث در این است که نویسندهاش مسلمان است یا کافر؟ بله آن حق با کسی است که میگوید استادش را باید دید؟ اما بحث در این است که تمایز علوم به چیست؟ ما دیگر فیزیک غیر اسلامی نداریم، شیمی غیر اسلامی نداریم. این عزیزان ما در دانشگاه غرق در دیناند؛ منتها گاهی توجه نمیکنند، مثل آن ماهی که در دریا بود، از سایر ماهیها سؤال میکرد اینکه میگویند دریا، دریا چیست؟ اینکه میگویند آب، آب چیست؟ به او گفتند تو غرق در آبی، غرق در دریایی، اینها غرق در توحیدند؛ منتها قدری باید توجه بکنند که اینها درباره کار خدا و فعل خدا بحث میکنند.
فرمود اوست که زمین و آسمان را در شش روز خلق کرده. اینها دارند درباره خلقت آسمان و زمین بحث میکنند، تطوراتی که پشت سر گذاشته، حالا تا چه اندازه پی میبرند مطلب دیگری است. فرمود شش دوره رسمی را خلقت آسمان و زمین پشت سر گذاشت. بعد هم فرمود این شش دوره را تفصیل کرد، یک مرحله از آسمان را گذراند بعد فرمود: ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾[20] آن هم ﴿فِی یَوْمَیْنِ﴾، این شش روز را تقسیم کرد. ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾، گسترش زمین در دو روز بود؛ این برای دو روز. ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ﴾،[21] این آسمان زیبایی که شمس و قمر دارد اوّل این گونه نبود یک مشت دود بود این یک مشت دود را ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾،[22] آن هم ﴿فِی یَوْمَیْنِ﴾. هر روزی هم ممکن است چند میلیارد سال طول کشیده باشد، این را که ما نمیدانیم. «یوم» یعنی روزگار؛ مثل اینکه میگوییم: «الدَّهْرَ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْک»؛[23] روزگار دو روز است. اینکه میگویند روزگار دو روز است، معنایش «یوم» در مقابل شب نیست. «یوم» مجموع لیل و نهار نیست که مثلاً میگویند صلات یومیه. این تاریخ این زمان، این شب و روز فرع بر این است که زمینی باشد و شمسی باشد و زمین به دور خود بگردد تا بشود شب و روز. به دور شمس بگردد تا بشود سال و ماه. ما روز و شب و سال و ماه را هنور نداشتیم؛ اما اصل زمان با حرکت ماده همراه است. حالا زمین چند میلیارد سال طول کشید آنکه آفرید میداند. آسمان چند میلیارد سال طول کشید میداند؛ اما دو بخش و دو مرحله را به زمین اختصاص داد که ﴿خَلَقَ الأرْضَ فِی یَوْمَیْنِ﴾، دو بخش را به آسمان اختصاص داد که ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ﴾. یک مشت دود را بخواهد شمس و قمر کند میلیاردها ستاره درست کند، ﴿فِی یَوْمَیْنِ﴾؛ در دو مرحله بود حالا دو میلیاد سال و مانند آن. بین آسمان و زمین قهراً دو روز وقت گرفت. بین آسمان و زمین را که در بعضی از آیات دارد: ﴿وَ ما بَیْنَهُما﴾، این دو روزِ مانده مربوط به این «بین الارض و السّماء» است فضا هست هوا هست و مانند آن. این مجموعه میشود تطورات شش روزه؛ اما آنکه در بخشهای دیگر فرمود: ﴿فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾،[24] هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی بین آن «اربعة ایام» با این «ستة ایام» نیست. این «ستة ایام» مربوط به تطوّرات ششگانه نظام سپهری است، آن «اربعة ایام» مربوط به فصول چهارگانه است که وقتی زمین مستقر شد، آفتاب مستقر شد، تنظیم حرکات فصول چهارگانه طوری است که اقوات شما، روزیِ شما را ما در طی این چهار فصل فراهم کرده باشیم. ﴿فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾، که ذات اقدس الهی را قسم میدهیم به همه صحف آسمانی، به همه انبیا، به همه اولیا، به همه شهدا و صلحا و صدیقین، به شهدای طف، به زینب کبری(سلام الله علیهم اجمعین) که باران رحمت را بفرستد، سراسر ایران اسلامی را متنعّم کند، این کشور امام زمان را به بیگانه نیازمند نفرماید.
غرض آن است که این ﴿فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾، هیچ ارتباطی با ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ ندارد. آن «ستّة ایام» شاید هر دورهای یک میلیارد سال طول کشیده باشد. این مربوط به فصول چهارگانه است، آن «ستة ایام» برای نظام سپهری است. فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾، این شده خالق. حالا میخواهد بشود ربّ. ربّ یعنی مدبّر، یعنی مدیر، میخواهد بپروراند. آن خلقت بود «کان تامه»؛ حالا میخواهد بپروراند «کان ناقصه»، چگونه اینها را اداره کند؟
پرسش: بین آسمان و زمین مگر چیزی هست؟
پاسخ: بله، این فضا هست، این هوا هست، این هوا به هر حال یک چیزی است.
پرسش: آسمان همان هواست؟
پاسخ: نه، این آسمانی که ما میگوییم و قرآن کریم هم با ما سخن میگوید «ما فوق الرأس» را میگوییم آسمان. میگوییم باران از آسمان آمده! اینهایی که سوار هواپیما هستند میبینند که باران زیر پوشش اینهاست، اینها بالای ابر هستند.ابری در فضا هست که این فضا را ما میگوییم آسمان، «کل ما أراک فهو سماک» این آسمان ماست، از این آسمان ﴿یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾،[25] که این در سوره مبارکه «نور» گذشت. فرمود ما این باران را از کوههای آسمانی نازل میکنیم ما در آسمان کوهی نداریم! این ابرهایی که کوهگونه است باردار شده است، بعد از تلقیح و بارداری برای اینها رحِم درست میکنند که شلنگی نبارند. ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾؛[26] برای اینها رحِم درست میکنند حالا که باردار شدند خدای سبحان برای اینها مخزن درست میکنند مجرا درست میکنند ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾؛ لابهلای این. این آسمان ماست. این آسمان یعنی فضا، این آسمان یعنی ابر، این آسمان یعنی «کل ما أراک». اینها موجوداتی هستند که بین زمین و بین آن سماوات سبع هستند و آفرینش اینها به دو روز وابسته است. ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾، مقام فرمانروایی. عرش یعنی مقام فرمانروایی. ـ معاذالله ـ جسم نیست، تخت نیست. این تشبیه معقول به محسوس است. ذات اقدس الهی به مقام فرمانروایی بعد از مقام آفرینش، خودش را نشان داد. این به لحاظ ما است البته که این چنین میفهمیم. اوّل آفرید، بعد تدبیر کرد. ربّ است، ربّ مضاعف است نه ناقص یایی. هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی بین ربّ با تربیت نیست. تربیت ناقص واوی است این مضاعف است نعم! در بعضی از موارد اینها مشترکاتی دارند ربّ آن مالک مدبّر است، تدبیر میکند. تربیت که ناقص واوی است میپروراند؛ البته کسی که بخواهد مدیریت کند، با پرورش مدیریت میکند، ولی به هر حال او ربّ است؛ یعنی مدبّر هست؛ یعنی مالک تدبیرکننده است. این مقام را میگویند مقام فرمانروایی که در سوره مبارکه «الرحمن» گذشت: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ کسی از این مقام حساب ببرد ﴿جَنَّتَانِ﴾.[27] ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ﴾؛ اگر بخواهد تدبیر کند مدیریت کند باید همه ذرات نزد او معلوم باشد. ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ﴾؛ تمام قطراتی که به زمین فرو میروند او میداند، چون باید راهنمایی بکند. در بیرون ما راهنمایی داریم که کجا ورود ممنوع است، کجا ورود ممنوع نیست، کجا دو طرفه است، کجا یک طرفه است، اینهاست. تمام آبهایی که در فصل پاییز و زمستان به زمین فرو میرود، رهبری و تدبیر دو راهه و سه راهه و کجا ورود ممنوع است، کجا ورود ممنوع نیست، کجا باید ذخیره بشود، کجا باید خیلی فرو برود کجا باید کمتر فرو برود، در دسترس باشد، این چاه بشود، این قنات بشود، این چشمه بشود، همه را فرمود: ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ﴾،[28] مسلکها، معبرها، دوراهها و ورود ممنوعها دو طرفه راه وسیع، آزادراه، کجا فرو برود، کجا فرو نرود، کجا در دسترس باشد، کجا زود سر در بیاورد چشمه بشود، کجا قنات بشود، کجا چاه بشود، ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ﴾. ینبوعها و چشمهها را او زیر زمین رهبری میکند. اوّل آفرید، بعد این فضا را مشخص کرده است که در فضا باد تولید میکند بعد ابرها را تلقیح میکند، باردار میشوند، کجا باید این بار به زمین بگذارد را به وسیله باد هدایت میکند، این باد﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾؛[29] این بادها ابرها را میبرد میبرد، بعد از اینکه باردار شد و رحِم پیدا کرد، آنجا میگوید ببار: ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾.[30] این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است که خدا به عدد عطش هر گیاهی هر سال باران میفرستد. وقتی ببیند که عده لایق نیست، دستور میدهد به دریاها بریزد. ما این هستیم! خدایا به برکت امام سجاد به ما رحم کن! به لیاقت ما نگاه نکن! فرمود به عدد عطش هر گیاهی خدا یک قطره باران میفرستد. این امام سجاد است! علم غیب نزد اینهاست. اگر ببیند لایق نیستند اینها را میریزد به دریا.
روایتی را من چند سال قبل دیدم شتری داشتند که باید این شتر را نحر میکردند، فرمود این حیوانات بخورند بهتر است تا آنها، آنها که درِ خانه ما را بستند، به جنگ ما قیام کردند! این حیوانات بخورند، چرا آنها بخورند؟[31] حالا شما این روایت را فحص کنید که کجاست، چون قبل از انقلاب ما دیدیم، این است! فرمود: ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾ این آیه شش سوره مبارکه «هود» است. فرمود همه اینها عائله من هستند نزد من روزی دارند. این امام هم همان دستور خدا را دارد اجرا میکند. فرمود این حیوانات بخورند بهتر است. شما میروید دنبال اموی و کربلا را راه میاندازید درِ خانه ما را میبندی؟ بله همینها را فرمود. حضرت هم به یکی از اینها فرمود اگر شماها نبودید که درِ خانه ما بسته نمیشد. [32] کربلا را شما راه انداختید. این خیلی حرف است! چون خلیفه خدا کار خدا را میکند. این دو تا روایت را نگاه کنید که کجا فرمود حضرت: یکی برای امام سجاد(سلام الله علیه) است که هیچ گیاهی نیست که نیازمند باشد مگر اینکه ذات اقدس الهی به عطش او پاسخ مثبت میدهد و اگر ملّتی نالایق بودند خدا این دستور را میدهد که این ابرها باران را به دریاها بریزند. یکی هم کار خلیفه خداست که فرمود این شتر را این حیوانات بخورند بهتر از آنهاست که اموی و مروانی از داخلش در بیاید.
«اعاذنا من شرور انفسنا و سیّئات اعمالنا»
[1]. تفسیر التستری، ص: 161
[2]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص117.
[3]. نهج الحق و کشف الصدق، ص424.
[4]. سوره طه، آیه8؛ سوره حشر، آیه24.
[5]. تفسیر نور الثقلین، ج1، ص6.
[6]. سوره بقره، آیه30.
[7]. سوره کهف، آیه29.
[8]. البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص188.
[9]. سوره کهف، آیه49.
[10]. سوره طور, آیه23.
[11]. سوره حدید، آیه11.
[12]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه183.
[13]. سوره حدید, آیه4.
[14]. سوره حدید, آیه4.
[15]. سوره بقره، آیات18و171.
[16]. سوره طه، آیه125.
[17].سوره طور، آیه15.
[18]. سوره سجده، آیه12.
[19]. دوبیتیهای بابا طاهر، شماره162؛ «به صحرا بنگرم صحرا ته وینم ٭٭٭ به دریا بنگرم دریا ته وینم».
[20]. سوره نازعات، آیه30.
[21]. سوره فصلت, آیه11.
[22]. سوره بقره، آیه29.
[23]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه72.
[24]. سوره فصلت، آیه10.
[25]. سوره نور، آیه43.
[26]. سوره روم، آیه48.
[27]. سوره الرحمن، آیه46.
[28]. سوره زمر، آیه21.
[29]. سوره حجر، آیه22.
[30]. سوره سجده، آیه27.
[31] . مستدرک الوسائل، ج16، ص 159 و 160؛ «السَّیِّدُ عَلِیَّ خَانٍ الْمَدَنِیُّ شَارِحُ الصَّحِیفَةِ فِی الطَّبَقَاتِ الرَّفِیعَةِ فِی تَرْجَمَةِ الْفَرَزْدَقِ الشَّاعِرِ کَانَ أَبُوهُ غَالِبٌ مِنْ أَجِلَّةِ قَوْمِهِ وَ سَرَاتِهِمْ سَیِّدُ بَادِیَةِ تَمِیمٍ وَ لَهُ مَنَاقِبُ مَشْهُورَةٌ وَ مَحَامِدُ مَأْثُورَةٌ فَمِنْ ذَلِکَ أَنَّهُ أَصَابَ أَهْلَ الْکُوفَةِ مَجَاعَةٌ فَخَرَجَ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَی الْبَوَادِی فَکَانَ هُوَ رَئِیسَ قَوْمِهِ وَ کَانَ سُحَیْمُ بْنُ وَثِیلٍ رَئِیسَ قَوْمِهِ فَاجْتَمَعُوا بِمَکَانٍ یُقَالُ لَهُ صَوْأَرٌ فِی طَرَفِ السَّمَاوَةِ مِنْ بِلَادِ کَلْبٍ عَلَی مَسِیرَةِ یَوْمٍ مِنَ الْکُوفَةِ فَعَقَرَ غَالِبٌ لِأَهْلِهِ نَاقَةً وَ صَنَعَ مِنْهَا طَعَاماً وَ أَهْدَی إِلَی قَوْمِهِ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ جِفَاناً مِنْ ثَرِیدٍ وَ وَجَّهَ إِلَی سُحَیْمٍ جَفْنَةً فَکَفَّأَهَا وَ ضَرَبَ الَّذِی أَتَی بِهَا وَ قَالَ أَنَا مُفْتَقِرٌ إِلَی طَعَامِ غَالِبٍ إِذَا نَحَرَ نَاقَةً نَحَرْتُ أُخْرَی فَوَقَعَتِ الْمُنَافَرَةُ وَ نَحَرَ سُحَیْمٌ لِأَهْلِهِ نَاقَةً فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ عَقَرَ غَالِبٌ لِأَهْلِهِ نَاقَتَیْنِ فَعَقَرَ سُحَیْمٌ لِأَهْلِهِ نَاقَتَیْنِ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ نَحَرَ غَالِبٌ ثَلَاثاً فَنَحَرَ سُحَیْمٌ ثَلَاثاً فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الرَّابِعُ عَقَرَ غَالِبٌ مِائَةَ نَاقَةٍ فَلَمْ یَکُنْ عِنْدَ سُحَیْمٍ هَذَا الْقَدْرُ فَلَمْ یَعْقِرْ شَیْئاً وَ أَسَرَّهَا فِی نَفْسِهِ فَلَمَّا انْقَضَتِ الْمَجَاعَةُ وَ دَخَلَتِ النَّاسُ الْکُوفَةَ قَالَ بَنُو رِیَاحٍ لِسُحَیْمٍ جَرَرْتَ عَلَیْنَا عَارَ الدَّهْرِ هَلَّا نَحَرَتْ مِثْلَ مَا نَحَرَ وَ کُنَّا نُعْطِیکَ مَکَانَ کُلِّ نَاقَةٍ نَاقَتَیْنِ فَاعْتَذَرَ أَنَّ إِبِلَهُ کَانَتْ غَائِبَةً وَ عَقَرَ ثَلَاثَمِائَةِ [نَاقَةٍ] وَ قَالَ لِلنَّاسِ شَأْنَکُمْ وَ الْأَکْلَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی خِلَافَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) فَاسْتُفْتِیَ(علیه السلام) فِی الْأَکْلِ مِنْهَا فَقَضَی بِتَحْرِیمِهَا وَ قَالَ هَذِهِ ذُبِحَتْ لِغَیْرِ مَأْکَلَةٍ وَ لَمْ یَکُنِ الْمَقْصُودُ مِنْهَا إِلَّا الْمُفَاخَرَةَ وَ الْمُبَاهَاةَ فَأُلْقِیَتْ لُحُومُهَا عَلَی کُنَاسَةِ الْکُوفَةِ فَأَکَلَتْهَا الْکِلَابُ وَ الْعِقْبَانُ وَ الرَّخَمُ».
[32]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص106.