أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۱) لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ (۲) هُوَ الأوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ (۳) هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ مَا یَعْرُجُ فِیهَا وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٤) لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (۵)﴾
سوره مبارکه «حدید» که در مدینه نازل شد و نامگذاری این سوره به «حدید» هم ظاهراً از باب «عَلَم بالغلبه» است، مطالب فقهی و اقتصادی فراوانی را هم به همراه دارد. سُور قرآن بعضیها در زمان و زبان خود معصومین(علیهم السلام) با یک نام خاصّی شهرت یافتند; مثلاً در روایات آمده: «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب»،[1] که ظاهراً نام مبارک این سوره است. سایر سُور که روایت خاصّی در نامگذاری آنها نیامده، اینها از سنخ عَلَم بالغلبه است، اسم این سوره نیست، نمیتوان گفت اسم این سوره «حدید» است. تفسیرهایی که متعلّق به قبل از هزار سال است؛ چه از شیعه, چه از اهل سنت، غالب آن تفسیرها نوشته است که «فی السّورة التی یذکر فیها البقرة»، «فی السّورة التی یذکر فیه انعام»، «فی السّورة التی یذکر فیها العنکبوت», اینجا هم نوشته «فی السورة التی یذکر فیها الحدید»; اینها عَلَم بالغلبه است, کمکم به اختصار شده سوره «بقره» و گرنه این همه معارف بلندی که در آن سوره است که به نام «بقره» نامگذاری نمیشود. آن لطایف فراوانی که در سوره «عنکبوت» است که به سوره «عنکبوت» نامگذاری نمیشود. الآن این کتابها هم هست، بعضیها در عصر غیبت صغرا نوشته شده؛ چه از شیعهها, چه از سنّیها، آن کتابهایی که الآن موجود است این است: «فی السّورة التی یذکر فیها البقره»; بعد کمکم به اختصار گفتند سوره «بقره»; سوره «حدید» هم ظاهراً از همین قبیل است؛ یعنی تفسیرهای قبل از هزار سال, بالای آن نوشته «فی السّورة التی یذکر فیها الحدید».
مطلب بعدی آن است که این «بسم الله»ای که تقریباً 114 دفعه، بلکه تحقیقاً نازل شده است; یک بار در اثنای سوره مبارکه «نمل» است که در جریان نامه سلیمان(سلام الله علیه) هست. آن 113 دفعه مربوط به این 114 سوره است، چون در آغاز سوره مبارکه «توبه»، دیگر «بسم الله» نیست. ظاهراً «بسم الله» هر سورهای, پیام خاص دارد و معنای تسمیه هر سوره، مضمون همان سوره است؛ لذا «بسم الله» میشود مشترک لفظی, مشترک معنوی نیست. اینکه در کتابهای فقهی در بحث قرائت سوره، اگر کسی خواست سوره خاصی را بخواند، «بسم الله» را باید به قصد آن سوره بگوید و بسیاری از آقایان احتیاط میکنند، برای همین جهت است. «بسم الله» سوره مبارکه «فاتحه» یک معنا دارد، «بسم الله» سوره مبارکه «قل هو الله» معنای دیگری دارد، چون دو دفعه نازل شده و در این 114 سوره، چون سوره «توبه»، «بسم الله» ندارد، در آغاز هر سوره «بسم الله» نازل شده، 113 دفعه نازل شده، هر دفعه هم که نازل میشود، معنای خاص خود را دارد. اینکه در قرائت سوره میگویند اگر کسی قصد سوره معین دارد باید «بسم الله» را به قصد آن سوره بگوید و آن بزرگانی که قرائت عزائم را برای جُنب حرام میدانند، کلّ سوره را، نه خصوص آن آیات را، میگویند اگر «بسم الله» را به قصد یکی از این سُور چهارگانه بخواند، معصیت کرده است, چون هر سوره جداگانه نازل شد، چون مشترک لفظی است؛ مشترک لفظی که شد معنای آن روشن است؛ یعنی «الرّحمن»ای که در این سوره است, با مضمون این سوره کار دارد, «الرّحیم»ای که در این سوره است با مضمون این سوره کار دارد. «الرّحمن»، «الرّحیم» مظاهر فراوانی دارند، مجاری فراوانی دارند، در این سوره با این مجرا ظهور کرده است؛ لذا در کتابهای فقهی بر اساس همین جهت آمده؛ اگر «بسم الله» فقط برای تبرّک باشد «بسم الله» را میگوید, برای هر سوره که شروع کرده کرده است, چرا این همه محقّقین در فقه فتوای آنها این است که اگر کسی خواست سوره مبارکه خاصّی را بخواند، باید «بسم الله» را هم به قصد همان سوره بگوید. اگر «بسم الله» را به قصد یک سوره خاص گفت، بعد منصرف شد, خواست سوره دیگر بخواند، احوط این است که «بسم الله» را هم تکرار بکند, اگر جزء این سوره است با این سوره تناسب دارد; با این سوره که تناسب داشت، با سوره دیگر تناسب ندارد; میشود مشترک لفظی. معنای «الرحمن» در اینجا از نظر ظهور رحمت رحمانیه، غیر از معنای «الرحمن» است در سوره دیگر; این میشود مشترک لفظی. وقتی 113 دفعه نازل است، 113 دفعه معنا هم خواهد داشت.
مطلب بعدی آن است که قرآن نظیر بعضی از مسائل نیست که ما سخن از انسداد کنیم, بلکه در علم «الی یوم القیامة» باز است, این نور است و هیچ ابهامی در آن نیست; اگر کتابی نور بود, نور مبین بود, سخن از انسداد نیست که مسائل اصولی, اینجا راه پیدا کند. فرمود ما این را نور و کتاب مبین روشن کردیم: ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ﴾[2] است، اگر چیزی ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ﴾ بود، تبیان خود هم هست. گذشته از اینکه وجود مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مفسر قرار داد، اهل بیت را مفسر قرار داد. چهارده قرآن ناطق قرار داده شد، از وجود مبارک پیغمبر و حضرت امیر و فاطمه زهرا(سلام الله علیهم) و ائمه دیگر، جا برای انسداد و ابهام و امثال آن نیست. البته کسانی که وارد دریای قرآن میشوند, هر کسی به اندازه خود چیزی میفهمند; ولی آیات روشن و شفاف هست؛ منتها بعضی از موارد در اثر تکرار، در اثر تأیید, آیات «بعضها ببعض» خیلی واضح است، در بعضی از موارد به آن وضوح نیست; ولی برهان هست، قطعی هست و هیچ جا برای انسداد و مانند آن نیست.
پرسش: این مطالبی که گفتید در مورد «بسم الله» در روایات هم آمده؟
پاسخ: بله, تکرارش به خاطر همین است، این را ما از روایات میگوییم، چون در روایات دارد که اینها به همراه هر سوره آمده. برابر همان روایات، وقتی از ائمه سؤال میکنند که ما میخواهیم فلان سوره را بخوانیم, به قصد آن باشد؟ فرمود: بله, باید به قصد آن باشد. این فقهای بزرگوار ما که این طور فتوا دادند که به استناد بنای عقلا و فهم و عرف فتوا ندادند، این امر معاملات که نیست، این امر عبادی است، این امر عبادی را باید از روایات گرفت. این همه سید(رضوان الله تعالی علیه) یک احتیاط میکند، میبینید غالب مراجع فقهی میگویند: «لا یترک, لا یترک»؛ این احتیاط واجب است. اگر کسی میخواهد یک سوره معیّنی را بخواند، باید «بسم الله» را به قصد آن سوره بگوید. این را که از خودشان نمیگویند, امر معاملاتی نیست که این را بنای عقلا بگویند. بعضی از روایاتی هم که در مسئله وارد شده است همین را تأیید میکند; فتوا میدهند ما هم فتوا میدهیم. وقتی که «بسم الله» را کسی میخواهد بگوید اگر میخواهد سوره «الرحمن» بخواند, باید به قصد «الرحمن» بخواند, مگر نه آن است که این سوره را میخواهد بخواند، مگر نه آن است که «بسم الله» جزء این سوره است؟ مگر نه آن است که جزء این سوره با جزء سوره دیگر فرق میکند؟ جزء این سوره یعنی این سوره!
بنابراین تنها ما نیستیم که میگوییم خیلی از بزرگان هستند. فتوای سید که میگوید احتیاط، خیلیها میگویند: «لا یترک، لا یترک، لا یترک».
پرسش: ... دلیل بر تفاوت معناست؟
پاسخ: مرتبه دیگر نازل است. این مرتبهای که نازل شده, یک امر جدیدی نازل شد; وقتی امر جدید نازل شده و جزء این سوره است و این سوره تفاوتی با سایر سُور دارد، پس «بسم الله» این، رحمانیت این، رحیمیت این، با آیات دیگر خیلی فرق دارد. ما آیهای داریم در این سوره که با سعه رزق همراه است, آیهای داریم با سعه علم همراه است, این رحمانیت در این دو جا به دو معنا ظهور کرده است.
بنابراین اگر «بسم الله» 113 مرتبه نازل شده است و «بسم الله» هر سورهای جزء همان سوره است و اگر کسی بخواهد این سوره را بخواند, باید به قصد این باشد، همین است. حالا بعضی از آیات مشترک است بین آن چهار سورهای که سجده واجب دارد, با آیات دیگر. اگر کسی آیهای که مشترک است یا کلمهای که مشترک است, بین این چهار سوره که سجده واجب دارد, با سورهای که سجده واجب ندارد، آنها که میگویند جُنب حتی آن سوره را نمیتواند بخواند، میگویند این کلمه را اگر به قصد این سوره بگوید حرام است، اگر به قصد آن سوره بگوید جایز است، برای همین است، چون جزء این سوره است; منتها فتوا این است که خصوص آن آیاتی که سجده واجب دارد, قرائت آن بر جُنب حرام است، نه کلّ آن سوره و آنها که احتیاط میکنند، این بخشی از دعای «کمیل» که این دو، سه جمله سورهای که در آن آیه سجده واجب است, در دعای «کمیل» است آنها را احتیاط میکنند, اگر جُنب هستند نمیخوانند، برای اینکه میگویند هر آیهای از آیات این چهار سوره, قرائت آن بر جنب حرام است.
غرض این است که «بسم الله» هر سوره جداگانه نازل شد, با همان معنا هم هست و از همان جا روایات پیدا شده و از آن روایات به فقه ما سرایت کرده است, وگرنه این همه بزرگان یا «اقویٰ» گفتند یا احتیاط وجوبی کردند، یا حتی احتیاط استحبابی کردند، به هر حال فقه است، سند میخواهد.
پرسش: روایت شده که پیغمبر به خاطر فاصله شدن سوره «بسم الله» را آورده.
پاسخ: نخیر! پیغمبر فرمود من وقتی میفهمم که آن سوره قبل تمام شد و سوره بعد شروع شد که «بسم الله» دفعه دیگر نازل دیگر میشود. همین که «بسم الله» دفعه دیگر نازل شد میفهمیم سوره قبل تمام شد و سوره بعد شروع میشود. [3]
پرسش: برای ما در روایات تفاوت «بسم الله الرحمن الرحیم» هیچ جا مشهود نیست.
پاسخ: چون این بحثها نشده است. شما کدام درس رفتی که محققانه این را طرح کرده باشند و نگفته باشند؟!
خدا سیدنا الاستاد محقق داماد را غریق رحمت کند! تدریس کردند، درس او هم چاپ شده، تقریر او هم چاپ شده، آن فقیه نامآور کمنظیر هم همین مطالب را میفرمود و فتوای عروه که دم دست همه ماست.
این آقایان که میگویند اگر کسی جُنب باشد, حق ندارد آیهای از آیات آن چهار سُور را بخواند، اگر آیهای مشترک بود, فتوای آنها این است که اگر به قصد این سوره بخواند حرام است. سرّش این است که این سوره هر چه دارد حرام است. «الله» هم که مشترک لفظی شد, برای آن است که «الله» دارای هزار و اندی اسم است, در هر جا به اسم خاص ظهور میکند; مفهوم جامع الله, مشترک لفظی نیست; اما ظهور الله، در بخشهای جلالیه به ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾،[4] ظهور کرده است, در بحثهای جمالیه ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾[5] ظهور کرده است. این ظهورات آنها, این تجلّیات اینها فرق میکند. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه همین است، فرمود: «لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنَّهُمْ لَا یُبْصِرُون»;[6] خدا وقتی در آیات جلالیه ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾ ظهور میکند، به یک وصف است؛ ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ به وصف دیگر است. معنای مشترک لفظی این نیست که الله چند دفعه وضع شده آن معنا جامع، آن جامع یکی است; اما تجلیات آن که در نهج البلاغه آمده است فرق میکند.
فرمود: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾، بیانی بزرگان، مخصوصاً سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) [7] دارند، این سُوری که مصدَّر به تسبیح است، برای آن است که در اثنای این سوره، سخن از انفاق است، سخن از استنصار است، سخن از یاری کردن خداست. این را در آغاز ذکر میکند که او از هر نقص و عیبی منزّه و مبرّا است, نیازی به شما ندارد. اگر در آیاتی, در اثنای این سوره, سخن از این است که دین خدا را یاری کنید, به خدا قرضالحسنه بدهید، بدانید که تمام نعمتهایی که دارید از شماست، یک؛ و دارید از مال خدا در راه خدا صرف میکنید: ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾، این دو؛ مع ذلک این ایتا و اعطای شما هم به فیض و فضل خداست، این سه؛ چون او سبّوح و قدّوس است، چهار. اوّل این مسبّحات که از تسبیح خدا سخن به میان آمده، تا در اثنای این سوره, اگر سخن از کمک گرفتن است, یاری کردن است, قرضالحسنه دادن است, کسی خیال نکند ـ معاذالله ـ خدای سبحان نیازمند است. یک بیان نورانی حضرت امیر(رضوان الله تعالی علیه) در نهج البلاغه دارد که فرمود: «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ وَ لَهُ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛[8] فرمود از شما کمک خواست; اما نه اینکه چون ـ معاذالله ـ خودش ناتوان است از شما کمک خواست، چون به ﴿کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ است. از شما قرضالحسنه خواست، این نه برای اینکه ندارد. این تعبیرهایی که در نهج البلاغه آمده, برای ردّ توهم است، تا تفکر یهودیت پیدا نشود که در سوره مبارکه «یس» آن تفکر نقل شد و ابطال شد: ﴿أَ نُطْعِمُ مَن لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾؛[9] آنها گفتند حالا اگر کمک به فقرا خوب است, خود خدا بدهد, چرا ما بدهیم؟! این تفکر, متأسفانه در اهل اکتناز و اهل ذخیره هست: ﴿أَ نُطْعِمُ مَن لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾; در حالی که ذات اقدس الهی ﴿لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾[10] هست. به این زید میدهد تا او را بیازماید که به عمرو کمک میکند یا نه؟! وگرنه ذات اقدس الهی میتواند به او هم بدهد و از این هم بگیرد, چه اینکه این کار را کرده و احیاناً هم میکند.
یک بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) دارد در همین اواخر بحث با متکلم خراسان و با عمران صابئی در آخر توحید صدوق است. این توحید مرحوم صدوق از کتابهای قیّم امامیه است. در آنجا سخن از تفویض که به میان آمده در قبال جبر، حضرت به آن متکلم مَروْزی دارد که من گمانم این است که تفکر یهودیت به تو سرایت کرده است! این تفکر یهودیت که میگویند: ﴿یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾[11] به تو سرایت کرده است, وگرنه تو این حرف را نمیزنی که خدا ما را خلق کرده و دیگر کاری به ما ندارد و فقط در قیامت از ما حساب میگیرد; این همان تفویض است. «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَاب»;[12] این آسیب اسراییلیت به تو رسیده است. حالا گاهی تفکر سیاسی به یک شخص یا ملّت میرسد، گاهی تفکر کلامی به یک شخص یا ملّت میرسد. فرمود من فکر میکنم که تفکر اسراییلیت و یهودیت به تو رسیده است که میگویی خدا ـ معاذالله ـ ما را آفریده, ما مستقل هستیم.
غرض این است که خدای سبحان به افراد میدهد تا بیازماید و در صدر سورههایی که در آن انفاق و امثال آن مطرح است, از تسبیح خدای سبحان سخن به میان میآید, تا روشن بشود که او نیازی به هیچ چیز نداشته و ندارد: «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ»، لذا در عین حال که صدر آن تسبیح است، ذیل آیه ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ است که مبادا کسی خیال کند, خدای سبحان نیازمند است. این تسبیح با «عزیز حکیم» هر دو یک پیام مشترک دارند: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾، بعد میفرماید: ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[13] یا ﴿مَا لَکُمْ أَلَّا تُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾;[14] چرا در راه انفاق نمیکنید؟ چرا به خدا قرض الحسنه نمیدهید؟ قرض الحسنه یعنی قرض الحسنه! نه یعنی پول بانک. این نماز, قرض الحسنه است، این روزه, قرض الحسنه است، مسائل مالی هم قرض الحسنه است. کاری که انسان به دستور خدا انجام میدهد قرض الحسنه است, اختصاصی به مسائل مالی ندارد. فرمود مقداری این بانکها را بالا میآوریم; مثل ماه شب چهارده که به هر حال روشن میشود, بعد اینها را به محاق میبریم: ﴿یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾.[15] در پایان ماه میگوییم, ماه به محاق افتاده؛ یعنی چند شبی؛ سیزده، چهارده، پانزده یک چند شبی, خیلی شفاف و درشت بود، بعد به محاق افتاده. فرمود پایان بانکها محاق افتادن است: ﴿یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾. گذشته از آن جنگ! اما اینجا فرمود قرض الحسنه بدهید. اینکه دارد انفاق کنید، اینکه دارد قرض الحسنه بدهید، در سورهای است که مصدَّر به تسبیح است; او منزّه از هر نقص و مبرّای از هر عیب است: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾، مخصوصاً این گونه از آیات که خود ائمه(علیهم السلام) پای آن ایستادهاند, سیره آنها, سنّت آنها هست و خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که اوّلین مفسّر قرآن است و ذات اقدس الهی او را به عنوان مفسّر معرفی کرد: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾،[16] همین است.
﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، حیات و ممات به دست اوست، او ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ است. گاهی به صورت اجمال ذات اقدس الهی خود را معرفی میکند فرمود: ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾.[17] گاهی این اجمال را تفصیل میدهد میگوید: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾، این ارکان چهارگانه، تفصیل ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است. اگر او ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است، پس قبل از او چیزی نیست، بعد از او هم چیزی نیست، بالاتر از او چیزی نیست، پایینتر از او چیزی نیست; «هو الظّاهر» است بالقول المطلق, «هو الباطن» است بالقول المطلق, «هو الاوّل» است بالقول المطلق, «هو الآخر» است بالقول المطلق; منتها چون بسیط است، احاطه او با بساطت آمیخته است. این بیان نورانی حضرت امیر تفسیر بساطت الهی است. فرمود اشیا بعضی اوّلاند, بعضی آخرند، اوّل غیر از آخر است، آخر غیر از اوّل است؛ تنها اوّلی که عین آخر است, خداست. ظاهر غیر از باطن است، باطن غیر از ظاهر است؛ تنها ظاهری که عین باطن است, خداست: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛[18] اگر خدا ظاهر است, همین ظهور او عین باطن است؛ لذا ظاهر اشیا را آدم ممکن است بفهمد; ولی حقیقت اشیا را نمیتواند بفهمد، چرا؟ چون خدایی که «هو الظّاهر» است، آسمان و زمین یا انسان مظهر او هستند. اگر مظهر او هستند، او «بما هو الظّاهر» تجلّی کرد، این یک مطلب؛ «هو الظّاهر» او عین «هو الباطن» است، این مطلب دوم؛ پس باطن هیچ چیزی را هم نمیشود فهمید، این مطلب سوم و این نتیجه؛ لذا گاهی تعبیر میکنند که باطن اشیا را حقایق اشیا را کسی نمیفهمد مگر ذات اقدس الهی بالاصالة و انبیا و اولیا و اهل بیت که به علم الهی آگاه میشوند, بالثانیه و بالتّبع؛ لذا فرمود شما تسبیح اینها را نمیفهمید که اینها چه میگویند! اینها با من کار دارند، نه اینکه شما هر موجودی را تحلیل بکنید، به الله میرسید، خیر! این حرف میزند؛ لذا فرمود: ﴿لا تَفْقَهُونَ تَسبیحَهُم﴾[19] نه اینکه چون اینها ممکن الوجود هستند پس خالقی دارند، محتاجاند پس غنی دارند، حادثاند پس قدیم دارند؛ از آن قبیل نیست، آن را که بشر میفهمد. فرمود حرف اینها را شما نمیفهمید: ﴿وَ لکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسبیحَهُم﴾.
پرسش: تسبیح با ذوی العقول بودن لازمه ندارد؟
پاسخ: چرا! اینها هم عقل دارند; منتها تسبیح «من الدنی الی العلی» مشترک است, عقل هم «من الدنی الی العلی» مشترک است, علم هم همین طور است; ما چیزی در عالم نداریم که نفهمد. شعور سراسر عالم را گرفته؛ منتها شعور در جماد به یک نحو است، شعور در عقل اوّل به نحو دیگر است; نظیر خود هستی، شعور، ادراک، اینها با هستی همراه است. هستی از ضعیفترین تا عالیترین درجه, مقول بالتّشکیک داریم, علم این طور است, فقاهت این طور است، ادراک همین طور است. این مسئله شهادت که چندین بار تکرار شد، همین است. هیچ سنگی نیست، هیچ در و دیواری نیست که شهادت ندهد، شکایت نکند. این همه دلیل و نقلی که درباره مسجد هست, مسجد شکایت میکند, شفاعت میکند که فلان همسایه میآمد, فلان همسایه نمیآمد، این در و دیوار میفهمند. یک روایت و دو روایت نیست; این مثال نیست که زمین هر روز به ما میگوید: «أَنَا بَیْتُ الْوَحْشَة»، «أَنَا بَیْتُ الْغُرْبَةِ»، «أَنَا بَیْتُ الْوَحْدَة»،[20] ما این را حمل بر تمثیل میکنیم، چون زبان اینها را متوجه نمیشویم, خیال میکنیم که اینها تشبیه است. نخیر! اینها واقعاً حرف میزنند و درک میکنند, بعضیها هم این حرفها را شنیدند. کم نیست ادلهای که میگوید مسجد کاملاً شهادت میدهد, شکایت میکند که فلان همسایه میآمد, فلان همسایه نمیآمد، همین در و دیوار هستند.
یک وقت است که خدای سبحان دستور میدهد بگیر قارون را! این گِل دارد امر را میشنود اطاعت میکند, زلزله که نیامده است! فقط قارون را فرو برد، اینها همه آنجا ایستاده بودند: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ﴾.[21] این آب اگر نفهمد، چگونه موسی و اطراف موسی را فرو نمیبرد، فرعون و اینها را میبرد؟ این میفهمد: ﴿فَأَخَذْنَاهُ﴾;[22] گفتیم این را بگیر آن را نگیر! اینها چند نفر ایستاده بودند نزد قارون، گفتیم این را فرو ببر! گفت چشم! ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ﴾; این که زلزله نیامده است، همین یک جا را، همین خانه را فرو برد.
پرسش: آیا ما مفهوم عدل را میپرستیم یا مصداق آن را؟
پاسخ: این برهان مصداق خارجی را نشان میدهد; ولی مصداق خارجی را با شهود باید یافت. ما یقین داریم که در خارج آفتابی هست, وقتی آفتاب طلوع کرد, نماز قضاست. ما آفتاب ذهنی را که معیار قرار نمیدهیم; ولی آفتاب خارجی را نمیبینیم; میگوییم این مفهومی که آن مصداق خارجی دارد, من مصداق خارجی را میپرستم; منتها مصداق خارجی دیدنی نیست, از راه الله فهمیدنی است. ما به برهان مکلّف هستیم, نه به عرفان. اگر کسی مثل وجود مبارک حضرت که «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»;[23] اینها بعضی از مظاهر الهی و بعضی از اسمای الهی را یافتند, «طوبیٰ له و حُسن مآب»; ولی ما به برهان مکلّف هستیم. ما میگوییم این مفهوم در خارج مصداق دارد، یک؛ مصداق آن ازلی است، ابدی است، ضروری است، دو؛ خالق سماوات و الارض است، سه؛ انبیا فرستاده، چهار؛ از ما تکلیف میخواهد، چشم اطاعت میکنیم. ما با برهان مکلّفیم نه اینکه ـ معاذالله ـ با مفهوم روبهرو باشیم. میگوییم این مفهوم مصداق دارد، ما هم باید اطاعت کنیم.
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾، این بخش اوّل; ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾، دوم; پس کلّ نظام در اختیار اوست. این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾، تفصیل ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است; آن اجمال این اسمای اربعه هست. یا تفصیل و اجمال، یا متن و شرح؛ گاهی ذات اقدس الهی مطلبی را میفرماید بعد شرح میدهد؛ گاهی به صورت متن و شرح است، گاهی به صورت اجمال و تفصیل است؛ منتها این بیان نورانی حضرت امیر آن ﴿مُحِیطٌ﴾ را هم معنا میکند. ما اگر گفتیم محیط دایره، قسمت شرق آن واقعاً غیر از قسمت غرب اوست, ولو یک خط متّصل است و اجزای آن به هم مرتبط است; اما احاطه ذات اقدس الهی عین هم هستند. او همان طوری که به دنیا محیط است, به آخرت محیط است. شما ببینید الآن ما نمونههایی که نداریم مثلاً مرحوم صاحب جواهر یک چهل جلد جواهر نوشته که واقعاً جواهر است. اجمال آن ملکه اجتهاد و سلطنت فقهی اوست, در آن جایگاه عرش سلطنت فقهی که نشسته است, این چهل جلد جواهر است وقتی باز میشود، میشود چهل جلد کتاب. آنجا همه یکی است, آنجا باب صلات و باب صوم و باب حج و اینها از هم جدا نیست, این ملکه اجتهاد است; این ملکه اجتهاد، لفظ نیست, مفهوم نیست, صورت ذهنی نیست, قدرت علمی است. یک امر بسیط هم هست، دیگر چند چیز که نیست. این چهل جلد جواهر بسته است بعد باز میشود؛ البته این تشبیهی است، این کجا و آن مطالب وجوب و امکان و مانند آن کجا!
حالا مدتهاست که همه ما در اثر نقص خود ما, این حیوانات ما، این بچههای ما، اینها از بیآبی و بیبارانی در زحمت هستند ما دیگر روسیاه هستیم. شما در منزل اگر بچههای کوچک دارید, جمع بشوید این دعای نورانی صحیفه سجادیه را بخوانید. به هر حال ما چارهای نداریم جز دعا. حالا این دعا را حالا یا هر روز یا نیمروز، همه ما در منزل و غیر منزل، مخصوصاً بچههای کوچک دارید جمع بکنید بخوانید. این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است, مرحوم کلینی در کتاب المعیشة کافی نقل میکند, عرض کرد: خدایا! تو اگر فقر را بخواهی با ما آزمایش کنی، بین ما و نان مملکت جدایی بیندازی، دینداری مشکل است: «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا»؛[24] با اینکه خود حضرت سه سال در شعب ابی طالب آن امتحان را دادند, برای خودشان که این دعا را نکردند. این را مرحوم کلینی در کتاب المعیشه کافی نقل کرد این مضمون: «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ»; خبز یعنی نان مملکت یعنی اقتصاد. «فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا وَ لَا أَدَّیْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل»; خدایا دین داشتن با فقر مشکل است. چرا ما ننالیم؟ چرا نخواهیم؟ به ما گفتند بنال و بخواه! حالا این دعا را شما آقایان در منزل آقازادههای کوچک دارید، اینها را رو به قبله جمع بکنید، به هر حال خدا «ارحم الراحمین» است. این دعای نوزده صحیفه سجادیه است که دعای باران است:
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَیْثَ، وَ انْشُرْ عَلَیْنَا رَحْمَتَکَ بِغَیْثِکَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِکَ الْمُونِقِ فِی جَمِیعِ الْآفَاقِ وَ امْنُنْ عَلَی عِبَادِکَ بِإِینَاعِ الثَّمَرَةِ وَ أَحْیِ بِلَادَکَ بِبُلُوغِ الزَّهَرَةِ وَ أَشْهِدْ مَلَائِکَتَکَ الْکِرَامَ السَّفَرَةَ بِسَقْیٍ مِنْکَ نَافِعٍ، دَائِمٍ غُزْرُهُ، وَاسِعٍ دِرَرُهُ، وَابِلٍ سَرِیعٍ عَاجِلٍ، تُحْیِی بِهِ مَا قَدْ مَاتَ، وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ، وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِی الْأَقْوَاتِ، سَحَاباً مُتَرَاکِماً هَنِیئاً مَرِیئاً طَبَقاً مُجَلْجَلًا، غَیْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ، وَ لَا خُلَّبٍ بَرْقُهُ. اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیْثاً مُغِیثاً مَرِیعاً مُمْرِعاً عَرِیضاً وَاسِعاً غَزِیراً، تَرُدُّ بِهِ النَّهِیضَ، وَ تَجْبُرُ بِهِ الْمَهِیضَ. اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْیاً تُسِیلُ مِنْهُ الظِّرَابَ، وَ تَمْلَأُ مِنْهُ الْجِبَابَ، وَ تُفَجِّرُ بِهِ الْأَنْهَارَ، وَ تُنْبِتُ بِهِ الْأَشْجَارَ، وَ تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِی جَمِیعِ الْأَمْصَارِ، وَ تَنْعَشُ بِهِ الْبَهَائِمَ وَ الْخَلْقَ، وَ تُکْمِلُ لَنَا بِهِ طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ، و تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِیدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَی قُوَّتِنَا. اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَیْنَا سَمُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ بَرْدَهُ عَلَیْنَا حُسُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَیْنَا رُجُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ مَاءَهُ عَلَیْنَا أُجَاجاً». «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ ارْزُقْنَا مِنْ بَرَکَاتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.».
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. نهج الحق و کشف الصدق، ص424.
[2]. سوره نحل، آیه89.
[3]. تفسیر نور الثقلین، ج1، ص6.
[4]. سوره سجده، آیه22.
[5]. سوره توبه، آیه128.
[6]. بحار الأنوار( ط ـ بیروت)، ج89، ص107.
[7]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص: 144
[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه183.
[9]. سوره حدید، آیه47.
[10]. سوره محمد، آیه4.
[11]. سوره مائده، آیه64.
[12]. التوحید (للصدوق)، ص444.
[13]. سوره بقره، آیه245؛ سوره حدید، آیه11.
[14]. سوره حدید، آیه10.
[15]. سوره بقره، آیه276.
[16]. سوره نحل، آیه44.
[17]. سوره فصلت، آیه54.
[18]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه65.
[19]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.
[20]. الکافی(ط _ الإسلامیة)، ج3، ص242.
[21] . سوره قصص، آیه81.
[22] . سوره قصص، آیه40؛ سوره ذاریات، آیه40؛ سوره مزمل، آیه16.
[23]. عیون الحکم و المواعظ(للیثی)، ص415.
[24] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص287.