أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا وَ إِبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّیْنا بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ وَ جَعَلْنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها فَآتَیْنَا الَّذینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ(27)﴾
بعد از اینکه ضرورت وحی و رسالت را بیان فرمود که ما انبیا و مرسلین را با بینات ارسال میکنیم و به همراه آنها کتاب و میزان را فرو میفرستیم تا مردم به قسط قیام کنند، آنگاه نمونههایی از رسالت انبیا را و ارسال آنها را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا وَ إِبْراهیمَ﴾، بعد از اینکه در آیه قبل فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ﴾، آنگاه نمونههایی را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا وَ إِبْراهیمَ﴾، این دو بزگوار را اسم میبرد، بعداً عیسیٰ(سَلامُ الله عَلَیْه) را نام میبرد، زیرا نوع انبیایی که بعد از نوح آمدند و همچنین بعد از ابراهیم، از ذریه این بزرگواران هستند: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا وَ إِبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ﴾، در ذریه نوح و ابراهیم نبوت را و کتابی که مجموعه معارف و قوانین الهی است، قرار دادند، چون انبیا نوعاً ذراری این دو بزرگوار هستند. در بین فرزندان نوح و ابراهیم که نبوت و کتاب قرار داده شد، بعضی از این فرزندان هدایت شدند: ﴿وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾، با اینکه از ذراری نوح و ابراهیم به شمار میروند، با وجود این از راه منحرف شدند و فاسق شدند: ﴿فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾.
این کثرتی که هست اینطور نیست که اکثری مردم گرفتار آنچنان فسقی بشوند که برای أبد در عذاب بسوزند، زیرا مردم از نظر قرآن کریم به سه دسته تقسیم میشوند: یک عده انبیا و اولیا و بزرگان و اوحدی از مؤمنین هستند که اینها اهل بهشت هستند و هرگز معذّب نخواهند بود، عده دیگر معاندین هستند بعد از تشخیص حق در برابر حق ایستادند، اینها کفار و طاغوتیان هستند که در برابر حق استکبار کردند، اینها معذب و مخلّد هستند، عده سوم اوساطی از مردم هستند که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا﴾،[1] یک مقدار اسلام، یک مقدار فسق و مانند آن، اینها گرچه معذب هستند؛ ولی مخلد نیستند، سرانجام وارد بهشت سعادت خواهند شد و برای أبد میمانند. بنابراین مجموعه انسانها، آنها که از رحمت خدا برخوردارند، بیش از آنهایی هستند که گرفتار عذاب مخلدند، زیرا مؤمنین خالص که در بهشت هستند و هرگز عذاب نمیبینند و توده مردم که گرفتار فسق هستند، گرچه معذب میشوند؛ ولی مخلد نخواهند بود، به هر حال به بهشت میروند، آنها که در جهنم برای أبد میمانند، آن کفار و معاندین هستند که بعد از تشخیص حق عنود بودند و لجاجت کردند و در برابر حق ایستادند، این است که در جمع رحمت خدا بیش از غضب خدا خواهد بود، آنها که در بهشت به سر میبرند و مخلد میشوند، بیش از کسانی هستند که در جهنم مخلد خواهند شد: ﴿فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾.
به دنبال نوح و ابراهیم و ذریه آنها فرمود: ﴿ثُمَّ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّیْنا بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾، ما به دنبال حضرت نوح و حضرت ابراهیم و پیشینیان از ذریه این دو بزرگوار انبیایی را ارسال کردیم که تقفیه کردیم؛ یعنی به دنبال آنها اعزام کردیم، اگر حلقات سلسلهای یکی ـ پس از دیگری منظم باشد، هر کدام تابع قبلی باشد و منظم آن را میگویند تقفیه؛ قوافی ابیات هم از این نظر است که هر بیتی به دنبال بیت دیگر با یک کلمه هم وزن ختم میشود، این را میگویند قافیه؛ «قفینا»؛ یعنی دومی را دنبال اولی با یک نظم خاص آوردیم، اینها پراکنده نیستند، حرف همه آنها یکی است، همه مردم را به خدا و قیامت و عمل صالح دعوت میکنند؛ منتها هر کدام با یک زبان مخصوص در زمان مخصوص، از این جهت تعبیر به ﴿قَفَّیْنا﴾ فرمود: ﴿ثُمَّ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ﴾؛ یعنی بر آثار نوح و ابراهیم و پیشینیان از ذریه این دو بزرگوار ﴿بِرُسُلِنا﴾، که همه مرسلین از ذراری نوح هستند و حتی عیسای مسیح از ذریه ابراهیم(عَلَیْهِ السَّلام) به شمار میرود از راه مادر که قرآن کریم وقتی ذریه ابراهیم خلیل را میشمارد، میفرماید: ﴿وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَیْمانَ﴾[2] و... ﴿وَ عیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾،[3] که آن عالم شیعی وقتی استدلال کرد که حسنین(عَلَیْهِما السَّلام) ذریه رسول الله هستند،[4] گفت به چه دلیل حسنین ذریه و فرزند رسول الله هستند با اینکه؛
بنونا بنو أبنائنا و بناتنا ٭٭٭ بنوهن ابناء الرجال الاباعد
همان شعر جاهلی ایشان استدلال کردند به این آیه قرآن کریم که ﴿وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَیْمانَ﴾ تا میرسد به عیسیٰ فرمود، مگر نه آن است که قرآن کریم عیسای مسیح را ذریه ابراهیم(عَلَیْهِ السَّلام) میداند و مگر نه آن است که ابراهیم خلیل جد پدری عیسیٰ نبود، چون عیسای مسیح پدر نداشت و ارتباط عیسای مسیح به ابراهیم، مگر جزء به آن است که از راه مادر است، پس فرزند دختر هم فرزند است از نظر قرآن کریم، از این جهت حسنین(عَلَیْهِما السَّلام) ذریه رسول الله و فرزند رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هستند. همه این انبیا ذریه نوحاند؛ منتها عیسای مسیح از راه مادر ﴿وَ قَفَّیْنا بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ﴾، به عیسیٰ ما انجیل دادیم، چون کتاب آسمانی عیسیٰ انجیل است: ﴿وَ جَعَلْنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً﴾، ما در دلهای پیروان عیسای مسیح رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیّتی بود که ما قرار ندادیم، اینها خودشان ابتکاراً تأسیس کردند؛ ولی بعضی از آنها حق این رهبانیّت را ادا نکردند، برخی از اینها حق این رهبانیّت را ادا کردند.
مطالبی که در این قسمت از آیات باید مطرح شود، این است که قرآن کریم برای بشر وحی و رسالت را ضروری میداند؛ یعنی هرگز بشر نمیتواند با عقل خود راه خود را طی کند و ببیند. اینطور نیست که جامعه با عقل بتواند به سعادت برسد. اینطور نیست که علم و عقل جای وحی را بگیرد. اینطور نیست که جامعه هر چند پیشرفت بکند، از وحی و رسالت بینیاز بشود، اینطور نیست؛ لذا میفرماید به اینکه ما مرسلین را با بینات میفرستیم و همینطور مانند یک سلسله قصیدهای که قافیه دارد، هر پیامبری به دنبال پیامبر دیگر، سخنان الهی را به مردم میرساند. این معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 165 بیان کرده است، بعد از اینکه از آیات 163 به بعد سلسله انبیا را میشمارند، میفرمایند: ﴿إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُودَ زَبُورًا ٭ وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾،[5] یک سلسله مرسلینی هستند مشهور، یک سلسله مرسلینی هستند مستور که ما قصص آنها را برای شما بازگو نکردیم، آنگاه ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلیمًا﴾، بعد از اینکه عدهای از مرسلین عظام را میشمارد؛ آنگاه چنین میفرماید: ﴿رُسُلاً﴾؛ یعنی مرسلینی را ما ارسال و اعزام کردهایم که کارشان این است: ﴿مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ﴾، مردم را در برابر فضایل اخلاقی بشارت میدهند و در برابر رذایل اخلاقی بیمناک میکنند، چرا ما انبیا را اعزام کردهایم؟ ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[6] برای اینکه مردم در قیامت احتجاج نکنند، نگویند چرا ما را هدایت نکردی؟ ما را از عوالمی به دنیا آوردی و از دنیا به عوالم بعد میبری، ما مسافر سرگشته و گمراهی بودیم، نه میدانستیم از کجا آمدیم، نه میدانستیم بعد از مرگ به کجا میرویم، باید یک راهنما میفرستادی، چرا راهنما نفرستادی؟ انبیا برای این آمدند که مردم بر خدا احتجاج نکنند، چون قیامت روز احتجاج است، بیانی را که معصوم(عَلَیْهِ السَّلام) طبق نقل ثقة الاسلام کلینی در کافی فرمود: که «إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْن»،[7] یک حجت ظاهره دارد که انبیا هستند، یک حجت باطنه دارد که عقل است. در روایت دیگر کار این دوتا حجت تبیین شده است، در آن روایت دوم فرمود که عقل حجت است بین خدا و بین خلق، وحی و رسالت حجت خداست بر خلق، یعنی وحی و عقل یکسان نیستند. وحی «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْق» است؛ ولی عقل هم «حُجَّةُ الْخَلْق عَلَی الْخَالق» است، هم «حُجَّةُ الْخَالق عَلَی الْخَلْق»، هم خالق در قیامت میتواند احتجاج کند، من که به تو عقل دادم و عقل تو که این مطلب را به تو گفت، چرا گوش ندادی؟ و هم خلق میتواند بر خالق احتجاج کند بر اساس این معیارهای عقلی، بگوید عقل میگوید که مسافری را در یک بیابان بدون راهنما رها کردن صحیح نیست، ما را در دنیا آوردی بدون راهنما، چون راهنما نفرستادی ما بیراهه رفتیم. در این آیه 165 سورهٴ «نساء» میفرماید ما انبیا را با این دو سِمت تبشیر و إنذار ارسال کردهایم تا هیچ کسی بر خدا حجت نداشته باشد و نگوید چرا ما را بی راهنما فرستادی؟ ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، معلوم میشود که عقل کافی نیست، اگر عقل در هدایت کافی میبود، خدا میفرمود من به تو عقل دادم، نیازی به رسول نداشتی، از اینکه میفرماید ما انبیا را فرستادیم تا بشر احتجاج نکند، معلوم میشود که عقل به تنهایی راهنمای بشر نیست، «بَلَغَ مَا بَلَغ»، هر چه عقل مردم کامل بشود، باز نیازمند به وحی و رسالت هستند «لَیْسَ إِلَّا هو»، چون عقل به منزله چراغ است و وحی به منزله صراط و راه، هرگز انسان با چراغ نمیتواند به مقصد برسد، با چراغ راه را میبیند، با پیمودن آن راه به مقصد میرسد، چراغ که انسان را به هدف نمیرساند، چراغ برای آن است که انسان در پرتو نور آن صراط مستقیم را ببیند، صراط مستقیم است که با پیمودن او انسان به مقصد میرساند، وحی آن صراط مستقیم است، دین آن صراط مستقیم است، رسالت آن صراط مستقیم است که عقل باید این صراط را بشناسد و تشخیص بدهد و دنبال او برود و قرآن کریم رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را به عنوان اینکه در بستر صراط مستقیم به سر میبرد، یاد میکند و معرفی میکند، میفرماید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾،[8] رسول بر صراط مستقیم است و خود صراط مستقیم است. عقل این صراط را میشناسد و تشخیص میدهد و تبعیت میکند. بنابراین در هیچ زمانی عقل بشر کافی نیست که او را از وحی و رسالت بینیاز کند تا بشر هست، وحی و رسالت ضروری است و اگر وحی ختم شد؛ یعنی دین کاملی آمده است که بعد از او پیامبر دیگر نخواهد آمد و الّا آن وحی مستمر است، آن دین مستمر است، در حقیقت آن رسالت مستمر است. پیامبری نمیآید، نه نبوت قطع شد، این نبوت است که تا آخر دهر است به صورت قرآن کریم، از اینکه در این آیه فرمود تا بشر بر خدا احتجاج نکند، معلوم میشود عقل، مثل چراغ لازم است؛ ولی کافی نیست: ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴾.
در سوره «بینه» هم جریان ضروت وحی و رسالت را إفاده فرمود: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾؛ یعنی چه کفار، چه مشرکین خدا اینها را رها نمیکند بدون وحی و رسالت. آیه اول و دوم سوره «بیّنه» بعد از «بسم الله» این است که ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللّهِ یَتْلُوا صُحُفًا مُطَهَّرَةً﴾؛[9] یعنی اهل کتاب و مشرکین رها نمیشوند تا پیامبر بیاید؛ یعنی خلقت الهی بشر را رها نمیکند، مگر اینکه برای اینها راهنما بفرستد. اینها منفک از رسالت نیستند، منفک از وحی نیستند، اینطور نیست که بشر را حدوثاً یا بقائاً رها بکند و برای آنها راهنما نفرستد، بشریت جدای از رسالت نخواهد بود تا بشر هست رسول الهی هست: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللّهِ﴾ که ﴿یَتْلُوا صُحُفًا مُطَهَّرَةً ٭ فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾،[10] بنابراین عقل، گرچه لازم است و مانند چراغ است؛ ولی هرگز کافی نیست، زیرا عقل راه نیست، راه را میشناسد، دین را میشناسد، میگوید دین باید شرایطش این باشد، پیامبر باید اوصافش این باشد، وقتی شناخت تبعیت میکند؛ لذا در آیات محل بحث سوره «حدید» فرمود ما مرسلین را میفرستیم، یکی ـ پس از دیگری دنبالهرو دیگری و همان حرف الهی را به مردم میرساند تا رسید به عیسای مسیح، ﴿ثُمَّ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّیْنا بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ﴾،
پرسش: ...
پاسخ: میفرماید کفار و مشرکین جدا نیستند، منفک نیستند: ﴿حَتّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾؛ یعنی از بیّنه، از رسالت، از وحی منفک نیستند، اینطور نیست که خدای سبحان بشر را منهای وحی رها کند، بشر را منهای رسول رها کند. اینها را خلقت رها نمیکند تا بیّنه را همراه اینها بفرستد، یک وقت است اینها را رها میکند ناموس خلقت، میگوید تو و عقلت، یک وقت خلقت و سنت الهی اینها را نگه میدارد تا بینه بفرستد و با هم اعزامشان کند. اینها از اتیان بیّنه منفک نیستند، اینها از آمدن رسولی که ﴿یَتْلُوا صُحُفًا مُطَهَّرَةً﴾، جدا نیستند، سنت الهی اینطور نیست که انسان را بدون بیّنه رها کند، انسانی که نمیداند کجا خواهد، رفت باید کسی باشد که او را راهنمایی کند، بگوید که بعد از مرگ کجا خواهی رفت و برای بعد از مرگ چه باید بکنی؛ یعنی اینها از خلقت ما و از سنت الهی ما جدا نیستند، تا بینه همراهشان باشد؛ یعنی سنت الهی اینها رها نمیکند، مگر اینکه بینهای همراه اینها باشد؛ مثل قافلهای که تا قافله سالار نباشد، راه نمیافتد؛ مثل آن است که ما بگوییم این قافله هرگز راه نمیافتد، مگر اینکه قافله سالار بیاید، مگر اینکه راهنما و اِمام و اَمام باشد.
آنگاه درباره پیروان عیسای مسیح(عَلَیْهِ السَّلام) میفرماید: ﴿وَ جَعَلْنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً﴾، ما در دلهای پیروان عیسای مسیح(سَلامُ الله عَلَیْه) رأفت و رحمت قرار دادیم. یک وقت پیروان عیسای مسیح را به عنوان اینکه اینها رئوف و مهربان هستند، معرفی میکند، این معلوم میشود که تربیت مسیح(سَلامُ الله عَلَیْه) در آنها اثر کرد و آنها را نسبت به یکدیگر رئوف و مهربان کرد؛ مثل آنچه که درباره پیروان رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) آمده که ﴿وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ﴾،[11] یک وقت میفرماید ما در دلهای اینها رأفت و رحمت قرار دادیم، این کار را به خود نسبت میدهد، این عنایتی است. میفرماید: ﴿وَ جَعَلْنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً﴾، خدای سبحان قلب کسی را بدواً قسی نمیکند و قلب کسی را بدواً منحرف نمیسازد، قلوب را شایسته دریافت رحمت و هدایت قرار میدهد، اگر کسی از هدایت استفاده کرد، چند قدم به همراه هادی حرکت کرد، آن «مقلب القلوب» قلب این شخص را هدایت زائدی مرحمت میکند، لطف بیشتری مرحمت میکند و میفرماید: ﴿وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾،[12] در آن آیهای که میفرماید: ﴿وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾، این هدایت زائد است نه اصل هدایت، این ایصال به مطلوب است نه اصل ارائه طریق، زیرا راه را به همگان نشان داد، فرمود: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾،[13] یا ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾،[14] و مانند آن؛ اما در اینجا فرمود: ﴿وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ﴾، کسی که راه را شناخت و پذیرفت و پیمود، ﴿یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ یا فرمود: ﴿وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾،[15] اگر اطاعت کردید، هدایت میشوید. اتحاد مقدم و تالی خواهد بود، اگر اطاعت کردید هدایت هستید نه، اگر اطاعت کردید هدایت کامل و زائد نصیب شما خواهد شد: ﴿وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾، این یک هدایت پاداشی است؛ نظیر اینکه فرمود: ﴿زادَهُمْ هُدًی وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ﴾[16] و مانند آن، این هدایت پاداشی که به صورت ایصال مطلوب است و توفیق پیمودن راه است، قرآن کریم نصیب کسانی میکند که چند قدم به همراه انبیا بروند، بعداً این پاداش را دریافت کنند؛ چه اینکه آنها که پشتپا به راه انبیا زدهاند، اوایل خدای سبحان کاری به قلب اینها ندارد، قلبشان برای دریافت مواعظ الهی آماده است؛ ولی عمداً، اگر به سوء اختیار پشتپا به برنامههای انبیا زدند، خدای سبحان توفیق را از قلب اینها میگیرد، قهراً قلب اینها قسی خواهد شد؛ لذا «مقلب القلوب» درباره دو گروه در قرآن کریم دو کار کرده است، یکی اینکه فرمود بعضی از دلها را ما قسی کردیم، بعضی از دلها را ما نرم و معتدل کردیم. درباره پیروان مسیح فرمود ما دلهای اینها را رئوف و مهربان کردیم، درباره یهودیها فرمود، دلهای اینها را ما قاسی کردیم و قلب اینها را قسی کردیم، آنجا که فرمود ما قلوب اینها را قسی کردیم، این کیفری است که خدای متعالی به اینها چشانده، اینجا که فرمود ما دلهای اینها را رئوف و مهربان کردیم، یک پاداش و لطفی است که نسبت به اینها اعمال کرده؛ لذا از باب تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است، فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً﴾، آنها که تابع مسیح(سَلامُ الله عَلَیْه) شدهاند، ما در دلهای آنها رأفت و مهربانی قرار دادیم، نسبت به یکدیگر رئوف و مهربان شدهاند، اگر ﴿رُحَماءُ بَیْنَهُمْ﴾ شدند، در اثر تبعیت عیسای مسیح است و آن تبعیت این توفیق را نصیبشان کرد که ما دلهای اینها را رئوف و مهربان کردیم؛ ولی درباره یهودیها میفرماید ما قلبهای اینها را سخت و قسی کردیم، آن هم سرّش را ذکر میفرماید که ما چرا قلبشان را سخت و قسی کردیم؟ در آن آیهای که میفرماید: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ﴾؛ یعنی این یهودیها، چون نقض عهد کردند، چون پیمانشکنی کردند، ما دلهای اینها را سخت و قاسی قرار دادیم، نشانه آن است که اگر خدای متعالی توفیق را از قلبی میگیرد و قلبی را قسی میکند، این جنبه کیفر دارد، نه بدواً خدای سبحان قلب کسی را قسی قرار بدهد؛ لذا فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً﴾،[17] چون اینها پیمان الهی را نقض کردهاند، ما لعنشان کردهایم، از رحمت دور داشتهایم و قلب اینها را سخت کردهایم که دیگر موعظهپذیر نیست، بنابراین اگر خدای متعال قلبی را سخت میکند، این کیفر است، نه بدواً قلب کسی را قسی کند و اگر رحمت و رأفتی نصیب قلب کسی میشود، این هم جزء عنایتهای خاص الهی است. آنجا فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً﴾، اینجا فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً﴾.
آنگاه روش و سنتی را که پیروان مسیح(سَلامُ الله عَلَیْه) ابتکار کردهاند و خدا جعل نکرد و این سنت را به عنوان دستور دینی قرار نداد، ذکر میکند و آن این است: ﴿وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها﴾، پیروان مسیح رهبانیتی را به عنوان بدعت و سنت تازه طرح کردند، گوشهگیری از مردم، پناهندگی به غارها، سرگرمی به عبادت، دوری از جامعه، این به عنوان رهبانیتی بود که در بین پیروان مسیح رایج شده است، آن هم گفتند در اثر ظلم حاکم عصر بود و اینها چندین بار جنگیدند و بسیاری از اینها شهید شدند و افراد کمی از اینها ماندند، تصمیم گرفتند که به غارها پناهنده بشوند تا بتوانند دین الهی را زنده کنند و آن کسی که عیسای مسیح(سَلامُ الله عَلَیْه) به قدوم او بشارت داد، او ظهور پیدا کند و به او بپیوندند، این در سرّ پیدایش رهبانیت در بین پیروان مسیح ذکر شده، این کار را اینها به عنوان ابتداع و بدعت و سنت تازه خودشان قرار دادند: ﴿ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ﴾، ما بر اینها فرض نکردیم، این نظیر صوم نیست که ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾،[18] این نظیر جهاد نیست که ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ﴾،[19] این نظیر سایر سنن الهی نیست که خدای متعال واجب کرده باشد، این چیزی بود که خود اینها به عنوان سنت تازه طرح کردند و منظورشان هم ابتغای رضای الهی بود، هدف خوبی داشتند؛ منتها رعایت نکردند، حق این رهبانیت را رعایت نکردند و رعایت حق رهبانیت این بود، وقتی پیامبر ظهور کرد، به این پیامبر ایمان بیاورند، ایمان نیاوردند. آنها که حق رهبانیت را ادا کردند به پیامبر ایمان آوردند که بهره بردند، آنها که حق رهبانیت را رعایت نکردند به پیامبر گرانقدر اسلام ایمان نیاوردند، از آن فیض محروم شدند: ﴿وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ﴾، این رهبانیت را ما برای اینها فرض نکردیم، چون خودشان ابتداع کردند به عنوان سنت بدیع، خودشان ابتکار کردند و هدف آنها هم خیر بود: ﴿إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّه﴾ که این استثنا منقطع است؛ یعنی ما برای اینها فرض نکردیم، لکن خودشان فرض کردند برای تحصیل رضای خدا، هدف خیری داشتند، چون دیدند جنگ با طاغوت عصر برای اینها میسور نیست. این استثنا منقطع است: ﴿ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ﴾، لکن خودشان به عنوان ابتداع و سنت تازه طرح کردند، منظورشان هم ابتغای رضوان الهی بود: ﴿فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها﴾، حق این رهبانیت را آنطور که باید رعایت نکردند، زیرا مهمترین حقش آن بود که با ظهور پیامبر خاتم به او بپویدند و ایمان بیاورند این حق را بعضی رعایت کردند، بعضی رعایت نکردند؛ لذا فرمود: ﴿فَآتَیْنَا الَّذینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ﴾، آنها که به عنوان بدعت، یک بدعت ممدوح رهبانیت را طرح کردند و به انتظار ظهور خاتم بودند، با ظهور خاتم(عَلَیْهِ السَّلام) و (عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) مسلمان شدند، اجر اینها را به اینها دادیم و اما آنها که با ظهور حضرت به اسلام و ایمان اعتقاد پیدا نکردند، اینها فاسق شدند.
﴿فَآتَیْنَا الَّذینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾، آنها که حق این رهبانیت را ادا کردند، مأجور شدند. آنها که نکردند، فسق ورزیدند. از تعبیر قرآن کریم معلوم میشود، رهبانیتی که پیروان مسیح به عنوان یک سنت عبادی خودشان درآوردند، چون هدفشان خیر بود، کار خوبی بود، چون عدهای رعایت نکردند، فاسق شدند. آنها که حق این رهبانیت را رعایت کردهاند، به اجرشان رسیدهاند. رهبانیتی که آنها ابتداع کردهاند در جوامع روایی ما آمده که این «صلاة اللیل» است، نماز شب است و اما رهبانیت در اسلام از رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رسیده است که در اسلام رهبانیت نیست، به معنای گوشهگیری، از مردم فاصله گرفتن، از جامعه بریدن، از جمع جدا شدن، تک زندگی کردن، به کوه پناهنده شدن و مانند آن این در اسلام نیست، «رَهْبَانِیَّةُ أُمَّتِی قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ الْهِجْرَةُ وَ الْجِهَادُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الْحَجُّ وَ الْعُمْرَة»،[20] اینها به عنوان رهبانیت است، مخصوصاً درباره جهاد که «إِنَّمَا رَهْبَانِیَّةُ أُمَّتِی الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّه»،[21] این آمده.
پرسش: ...
پاسخ: اگر یک سلسله دستوراتی که حسن فعلی دارد و فاعل هم به عنوان رجا میآورد نه به عنوان استناد و تشریع اینکه عیب ندارد، الآن مطلقاتی است که انسان ذکر بگوید، کسی برای خود تعهد میکند که روزی دویستبار فلان ذکر را بگوید، اینکه عیبی ندارد. دستوراتی است که آدم روزه بگیرد، مطلق صوم ممدوح است، کسی نزد خود قرار میگذارد که ماهی پنج روز روزه بگیرد، اینها جزء مطلقات است. مطلقاتش که امر شده بود کیفیتهای خاصه را هم که به شارع استناد نمیدادند، آن که به شارع استناد دارد این است که آدم ماهی سه روز روزه بگیرد، دوتا روز چهارشنبه که وسطش پنج شنبه است یا دوتا پنج شنبه که وسطش چهارشنبه است، این وارد شد؛ اما انسان بخواهد قرار بگذارد که ماهی پنج روز روزه بگیرد به عنوان اینکه «الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار»،[22] نه به عنوان اینکه شارع فرمود ماهی پنج روز روزه بگیرید، فلان روز، فلان روز، فلان روز، این هم حسن فعلی دارد هم حسن فاعلی دارد.
اما کسی سنّت بگذارد روش برای خود برنامه درست کند که من سال که دوازده ماه است، هر ماه پنج روز روزه میگیرم، چون حسن فعلی دارد و فاعل هم رجائاً میآورد، بدون استناد و بدون تشریع این بدعت نیست و لسان قرآن کریم هم لسان مدح است، آن رهبانیت را امضا کرده است، فرمود: ﴿ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ﴾، خودشان ابداع کردند و منظورشان هم ابتغاء رضوان الهی بود، عدهای حق این رهبانیت را ادا کردند، اجر بردند. عدهای حق این رهبانیت را ادا نکردند، فاسق شدند و اما رهبانیت در اسلام حضرت فرمود به این که رهبانیت امت من هجرت است و جهاد است و امثال آن و اما آنچه که در إزای رهبانیت مسیح در بین امت اسلامی مطرح است، آن أربعینگیری است. جوامع روایی ما که درباره أربعینگیری است که «مَنْ أَصْبَحَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صباحاً»،[23] یا «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً»،[24] کسی که چهل روز «خالصاً لله» به سر ببرد: «فَجَّرَ اللهُ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ»،[25] این در جوامع روایی ما فراوان است، چهله بگیرد، منظور از چهله گرفتن این نیست که انسان از جامعه جدا باشد، از دنیا جدا باشد نه از مردم، در عین حال که در مردم است، بین مردم است، با مردم است، کارهای مردمی میکند؛ اما قلبش به دنیا نباشد که از مدح و قدح طرْفی ببندد یا رنجور شود، برای دنیا کار نکند، در بین مردم است؛ اما برای خدا کار میکند و این کار، کار آسانی نیست، یک روز آن دشوار چه رسد به چهل روز، اگر کسی چهله گرفت، مواظب خوراکش بود، مواظب خوابیدنش بود، مواظب حرفش بود، مواظب زبانش بود، هر حرفی را نزد، هر حرفی را گوش نداد، هر چیزی را نگفت و مانند آن هر غذایی را نخورد، چهل روز، اگر مواظب خود بود، آن وقت است که «فَجَّرَ الله ْیَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِه»، چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش میجوشد، این کار بسیار کار مشکلی است و انسان برای همین این کار خلق شده است.
بیانی را مرحوم مجلسی اول(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه)، مرحوم ملا محمد تقی مجلسی پدر بزرگوار مرحوم مجلسی دوم، مجلسی معروف، در کتاب شریف روضة المتقین که شرح من لا یحضر است دارد. ایشان بعد از اینکه سنت تهذیب را و راه تربیت نفوس را ذکر میکند که انسان از چه راه خودش را هدایت کند و تکمیل کند و دریابد، دستور میدهد و حالاتی که برای خود او پیش آمد، را ذکر میکند. میفرماید در صفحه 127 و 128 جلد سیزدهم کتاب شریف روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه میفرماید راه تهذیب نفْس، چون راهی است بسیار مشکل و نزدیکترین راه همین راه تهذیب نفْس است، شیطان و دیگر علل و عوامل معارضه بیش از هر چیز مزاحم آدم هستند، «کان معارضة النفس و الشیاطین الظاهرة و الباطنة فیه أشد فإنه لو اشتغل الناس جمیعا بطلب العلوم»، اگر همه مردم بخواهند درس بخوانند، «لا یعارضونهم غالبا»، غالباً شیطان به سراغ اهل علم نمیآید، چون این علم که ما داریم، خیلی به ضرر شیطان نیست. «لأن الغالب فی طلب العلوم حب المال و الجاه و العزة عند الخلائق»، این علمی که ما به دنبالش میرویم میخواهیم محترم باشیم، در جامعه گرامی باشیم، دنیایمان تأمین باشد، حیثیت ظاهریمان تأمین باشد و مانند آن، «و حینئذ یمدهم الشیاطین»؛ اما «و لما کان هذا الطریق أقرب الطرق إلی الله تعالیٰ» آن وقت است که «یحصل المعارضات فما لم تحصل»، اگر دیدی که معارض پیدا نکردی، «ینبغی» که «أن یتدبر» شخص که «أن للشیطان فی إمهاله غرضا»، حالا که مهلت داد معلوم میشود هدفی دارد، آنگاه در صفحه 128 میفرماید « و أنا فی أربعین سنة»، چون مرحوم مجلسی اول در زمان صفویه اصفهان حوزه علمیه رسمی بود، هزارها شاگرد پای درس اینها، پای بحث اینها، پای منبر اینها، پشتسر اینها در نماز جماعت، در مواعظ اینها حضور داشتند، میفرماید در طی این چهل سالی که من سر کارم، حوزههای درسی داشتم، روی منبرها تدریس میکردم، بعد از نماز جماعت سخنها داشتم، جلسات موعظه و اندرز داشتم، در این چهل سالی که «مشتغل بهدایة الناس و لم یتفق أن یجلس أحدهم بهذا القانون»، من یک نفر پیدا نکردم که با من همراه باشد و این راه را طی کند؛ اما «و لیس ذلک إلا لعزته و نفاسته»، چون این یک راه عریز و نفیسی است؛ اما «و فی الهدایات العامة»، درس و بحثهایی که من میگفتم «و نشر العلوم الدینیة اهتدی أکثر من مائة ألف»، من بیش از صد هزار نفر را تربیت کردم، چیز یادشان فقه یادشان دادم، اصول یادشان دادم، کتابها یادشان دادم؛ اما یک نفر پیدا نکردم که اهل راز باشد، این راه را بتواند طی کند. میبینید ما در بحثها، اگر فهمیدیم حق با طرف بحث است، به هر حال میخواهیم به هر وسیلهای هست، حرف خودمان را اثبات کنیم، این معلوم میشود برای خدا درس نمیخواند. اگر ثابت شد ما اشتباه کردیم، آن هنر در ما نیست که بگوییم ما اشتباه کردیم، معلوم میشود درس را میخوانیم که «من» ثابت بماند، همه اینها مقدمه است که آن هوس تأمین شود، اگر علمی در جامعه خریدار نداشت، اگر عالمی در جامعه محترم نبود، آن علم طرد میشود، اگر علمی بهای فراوان نداشت، آن علم طرد میشود؛ این است که آن کار که گفتند انسان أربعین بگیرد، چهل روز مواظب گفتار و رفتار خود باشد کاری است بسیار سخت و کاری است بسیار پُربار! او هدف است و در جوامع روایی ما آمده که «طَهِّرُوا أَفْوَاهَکُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن»،[26] دهانها را پاک کنید، زیرا دهان راه قرآن است، قرآن باید از این دهان عبور کند، فرمود دهان را پاک کنید، نه تنها دندان را مسواک کنید؛ نه، دهان را پاک کنید، مواظب باشید هر غذایی در این دهان فرو نرود و هر حرفی هم از این دهان بیرون نیاید، برای اینکه قرآن میخواهد اینجا عبور کند، این است که میگوییم در مردم کم اثر میکند، در خودمان کم اثر میکند، ما نمیدانیم انسان چه مقامی دارد که این کارها را ترک کنیم، برای اینکه به این مقام برسیم، ما همیشه سعی میکنیم خودمان را با افراد عادی بسنجیم، در حالی که از درون آنها هم باخبر نیستیم و خیال میکنیم چهارتا کلمه خواندیم؛ مثلاً به جایی رسیدیم، فرمودند دهانتان را مواظب باشید، هر حرفی را نزنید، زیرا این قرآن است که باید اینجا عبور کند، اگر قرآن میخواهد از اینجا عبور کند، پس این مجرا را لایروبی کنید که این آب زلال بیاید بیرون، لااقل در نماز، مگر نه آن است که آیات قرآنی را تلاوت میکنید، مگر نه آن است که امام ششم(سَلامُ الله عَلَیْه) فرمود: من آن قدر ﴿إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعینُ﴾،[27] را یا ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾،[28] را تکرار کردم که گویا از متکلمش شنیدهام، این جمله را امام فرمود، من این قدر این جمله را در نماز تکرار کردم که «مَا زلْتُ أُکَرِّرهَا حَتَّی سَمِعْتُهَا مِنْ قَائِلِهَا»،[29] که گویا از متکلمش دارم میشنوم، اگر انسان این مقامها را میتواند طی کند، شرط اول قدم آن است که دهان را مواظب باشد، این تازه اولین قدم است. سایر دستورات را مرحوم مجلسی(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در همین صفحه 126 و 127 و 128 بیان کرده است.
«أَعَاذَنَا اللَّه مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ مِنْ سَیِّئَاتِ أَعْمَالِنَا»
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1]. سوره توبه، آیه102.
[2]. سوره انعام، آیه84.
[3]. سوره مائده، آیه78؛ سوره احزاب، آیه7.
[4]. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص429.
[5]. سوره نساء، آیه163 و164.
[6]. سوره نساء، آیه165.
[7]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص16.
[8]. سوره یس، آیات1ـ4.
[9]. سوره بینه، آیه1 و 2.
[10]. سوره بینه، آیه2 و3.
[11]. سوره فتح، آیه29.
[12]. سوره تغابن، آیه11.
[13]. سوره کهف، آیه29.
[14]. سوره انسان، آیه3.
[15]. سوره نور، آیه54.
[16]. سوره محمد، آیه17.
[17]. سوره مائده، آیه13.
[18]. سوره بقره، آیه183.
[19]. سوره بقره، آیه216.
[20]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج14، ص277.
[21]. الأمالی( للصدوق)، ص66.
[22]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص19.
[23]. ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج14، ص346.
[24]. جامع الأخبار الشعیری، ص94.
[25]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص232.
[26]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج1، ص368.
[27]. سوره فاتحه، آیه5.
[28]. سوره فاتحه، آیه6.
[29]. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (ط ـ القدیمة)، ج13، ص120؛ تفسیر مجد البیان فی تفسیر القرآن، ص203.